‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مدرسه تعالی برگزار میکند: سلسله جلسات حوزوی با موضوع «فلسفه صدرایی» (فصل اول: اصالت وجود، جلسه پایانی).
بسم الله الرحمن الرحیم. مفروضات بحث، مبحث معنای موجود بود که مطرحش کردیم. به نظر همه فلاسفه، هنگامی که میگوییم ماهیتی موجود است، خواه آن ماهیت «به شرط شیء» باشد، مانند انسان متشخص یا انسان شخصی، و خواه «لابشرط» باشد، مانند انسان، بیشک مستلزم این است که ماهیت مفروض به معنای اول موجود باشد.
معنای اول و دوم چه بود؟ معنای اول، واقعیت خارجیدار و مصداقدار است؛ یعنی ماهیت و یک مصداق منطبق میشود. ولی معنای دوم، خود مَلَئِ خارجی را پر میکند. همان چیزی که ماهیتش «به شرط شیء» باشد، انسان «به شرط تشخص»، یا ماهیت «به شرط شیء» (انسان اینجا)، مستلزم این است که به معنای اولش، اگر بخواهد مصداق خارجیدار باشد، مستلزم این است که یک واقعیت خارجی مثل شخص علی داشته باشیم. مصداقی که برای اوست، مصداق مفهوم انسان شخصی «به شرط تشخص» است؛ مصداق مفهوم انسان باشد و هم مصداق مفهوم «به شرط تشخص» باشد. پس یک علی در بیرون، این واقعیت را به این اعتبار فرد ماهیت میگویند. فعل آخرش را دو سه خط بعد آورده است؛ یعنی به این اعتبار فرد ماهیت میگویند، به اعتبار اینکه متشخص هم هست شخص ماهیت میگویند، هویت عینی ماهیت هم میگویند، هویت فردی ماهیت هم میگویند، هویت وجودی ماهیت هم میگویند. به هویت عینی میگویند، هویت شیء میگویند، هویت میگویند، شخص میگویند. این مدل مکاسبیِ من است؛ من خیلی اینجور نوشتن را نداشتهام. یعنی به این اعتبار فرد ماهیت میگویند. حالا میتوان معادلسازی کرد. ذهن را خسته نکنید؛ در متن ذهن مخاطب نباید خسته شود، جملات باید کوتاه باشد، فعل و فاعل مشخص باشد. اشکال ندارد یک پاراگرافی اینشکلی بشود، ۱۰ تا جمله.
به تعبیر دیگر، از نظر همه فلاسفه مسلم و مفروض است که یک فرد ماهیت و شخص، مانند علی، به معنای دوم موجود است؛ همان چیزی که مَلَئِ خارجی را پر کرده است، یعنی خود همان واقعیت خارجیای است که مَلَئِ بیرون را تشکیل داده است. ماهیت «به شرط شیء»، مانند انسان شخصی، به معنای اول موجود است؛ یعنی مفهوم آن بر علی ماهیت «لابشرط» یا کلی طبیعی، مانند انسان، نیز به همین معنا موجود است؛ یعنی حدّ آن بر شخص مذکور.
از این سه تا، الان میخواهیم ببینیم کلی طبیعی، همان چیزی است که در جهان خارجی است. یعنی موج کلی طبیعی موجود، به معنای الف یا موجود به معنای ب هست یا نیست. پس اولاً ماهیت و شخص علی، آنی که در بیرون را پر کرده، کدام است؟ فعلاً قبول داریم که ماهیت «به شرط تشخص» هست؛ یعنی اینی که بیرون است، ماهیت «به شرط تشخص» هم که هست، ماهیت مطلقه و کلی طبیعی هم هست یا نیست؟ آنی که بیرون را پر کرده، ماهیت «به شرط شیء» هم به معنای اول موجود است. علی، یعنی انسان «به شرط تشخص»، موجود به معنای اول یعنی چه؟ مصداق دارد. مصداق دارد. مصداق این چیزی است که در ذهن، فرق میکند با اینکه این مصداق بیرونی، یک چیزی است که مصداق دارد. همین مصداق بیرونی است. این فرق موجود اول و دوم همین بیرونی است که بیرون را پر کرده. یک چیز یک مفهومی است که مصداق هم دارد، یک چیز دیگر است.
علی، انسان متشخص، یعنی «به شرط تشخص»، یعنی «به شرط شیء» اگر بگیریم، آن موجود به معنای اول هست. انسان مصداقدار هست، مصداقدار. مفهوم آن بر علی صادق است. باز ماهیت «لابشرط» یا کلی طبیعی «لابشرط»ش؛ انسان، متشخصاً کان او غیر متشخص؛ میخواهم مشخص باشد یا نباشد، مثل خود انسانِ خالی، این هم باز همین معنا را به این معنای اول موجود هست، مصداق دارد؛ یعنی حدّ آن بر شخص مذکور، یعنی این علی، مصداق او هست، علی هم مصداق ماهیت «به شرط شیء»، هم مصداق ماهیت «لابشرط»، جفتش هست. آن موجود مصداقدار هستم. آن موجودی که بیرون را پر کرده باشد چی؟ ماهیتاً نه، دیگر. علی ماهیت «به شرط شیء» موجود به معنای دوم هم هست؟ ماهیت «لابشرط» موجود به معنای دوم هست؟ این سؤال ماست. علاوه بر اینها، پس تا اینجا که فلاسفه مسلم و مفروض گرفتند این سه را.
به نظر فیلسوفان پیشین شکی نیست در اینکه ماهیت «به شرط شیء» (انسان «به شرط تشخص») در خارج با وجود فرد و شخص به معنای دوم نیز. این پیشینیان کیا بودند؟ اصالت ماهوی. ما بیرون ماهیت انسان داریم. به معنای دومش هم همان چیزی است که بیرون را پر کرده، همان چیزی است که ماهیتش یا «لابشرط». پس بیرون را هم پر کرده. ماهیت بیرون را پر کرده. این ماهیت، این مانیتوری که اینجا را پر کرده، ولی چه ماهیتی؟ «به شرط» اینکه بیرون را پر کند، «به شرط تشخص» این پر کرد. میگوید اصلاً ماهیت بیرون، بیرون بیا، بیرون از ذهن نمیآید. چه ماهیت «به شرط»، چه ماهیت «لابشرط» در خارج با وجود فرد شخص به معنای دوم نیز موجود است.
به تعبیر دیگر، از نظر فیلسوفان مذکور، همچنین مسلّم و محفوظ است که (حالا باز دوباره) قبول دارم که ماهیت «به شرط شیء»، مانند انسان شخصی، نه تنها به معنای اول موجود است، بلکه به معنای دوم هم موجود است. هم موجود، هم وجود. مصداق دارد، هم وجود. یکی بیرون را پر کرده است. نفهمیدید که مصداقی دارد. نه، همان مصداق بیرونی که پر کرده، همان ماهیت، همان موجودی که بیرون. بهش موجود. نه موجودی که در ذهن بهش میگویی موجود، معنای موجود اول، موجودی که در ذهن است، موجودِ بیرون هم مصداق دارد. موجود به این معنای دوم، ماهیت موجود است. ماهیت موجود به این معنای دوم هم، هم به معنای اول، هم به معنای دوم، ولی کدام ماهیت؟ ماهیت «به شرط تشخص»، «به شرط شیء». این هم باز دوباره مفروض و روشن. یعنی خود همان واقعیت خارجی است. مصداق خارجی خودش است. «به شرط تشخص»ش، «به شرط» همان مصداق یافتنش در بیرون که آن هم خودش است. واقعیتی مغایر شخص نیست. شخصش همان واقعیت است. یعنی ماهیت مانیتور، ماهیت کامپیوتر «به شرط تشخص یافتن»، «به شرط تشخص یافتن» هم در ذهن من موجود است، در ذهن من موجود است و مصداق دارد؛ به معنای اول، موجود به معنای اول و مصداق بیرونی دارد و همین مصداقش هم موجود است. همان موجودی که میگویم، همین مصداقی که بیرون دارد. معنای دوم، این دومی، چیزی غیر از اولی هم نیست، همان است.
در بیرون، کامپیوتری که در ذهن شماست، همین کامپیوتری است که در بیرون است. اتحاد. بلکه اینکه شخص، مثلاً علی، واقعیتی خارجی است که مَلَئِ بیرون را تشکیل داده است، دقیقاً به این معناست که ماهیت «به شرط شیء»، مثلاً انسان شخصی، (نیست) واقعیت خارجی است که مَلَئِ خارج را تشکیل داده است. ماهیت «به شرط شیء» واقعیت خارجی هم دارد، هم مصداق دارد، هم اصلاً خودش همین مصداق، همین علی است. درست شد؟ که مَلَئِ خارج را تشکیل داده است.
سؤال: با توجه به توضیحات بالا، مراد از این سؤال که «آیا کلی طبیعی در خارج موجود است؟» این است که «آیا کلی طبیعی یا ماهیت "لابشرط" هم همانند ماهیت "به شرط شیء" با وجود فرد و شخص موجود است؟ به طوری که کلی طبیعی هم نه تنها به معنای اول موجود است، بلکه به معنای دوم نیز؟»
سؤالش یکم طولانی بود. گفتیم که جواب پیشینیان را که گفتم. بله، خودمان تفریح کردیم؛ یعنی ما سریع پریدیم، گفتیم کلی طبیعی را بخواهیم بحث کنیم. اولاً موجود آمدم. گفتند نسبتش با ماهیت. بعد میخواهیم ببینیم کلی طبیعی کدام است؟ ماهیتی است که موجود است یا نیست؟ اگر است، به معنای اول یا دوم یا هر دو یا هیچ کدام؟ یعنی آیا ماهیت «لابشرط» و کلی طبیعی، مثلاً انسان، همان واقعیت خارجی است؟ اما آخر سؤال است، ها! اما نه واقعیتی مغایر شخص، بلکه اینکه شخصی مانند علی واقعیت خارجی است که مَلَئِ بیرون را تشکیل داده است، دقیقاً به این معناست که انسان نیز واقعیت خارجی است که معنای بیرون را تشکیل داده است. این کتاب ویرایش جدی دارد. ماهیت، حالا همینجوریش همه از فلسفه گریزانند، دیگر ما وقتی سختش بکنیم، دیگر ویراستار هم، بعد تازه ما از ویراستار آمده بود، یک ۳۰ ۴۰ تا اشکال بهش گفتیم. باز معرفی کتابش که ویراستار ندارد.
ماهیت «لابشرط» و کلی طبیعی، چون کلی طبیعی ماهیت چی بود؟ «لابشرط». ماهیت «لابشرط» مثل چی؟ مثل انسان. این همان واقعیت خارجی است؛ یعنی واقعیت و مغایرتدار با ماهیتی که در ذهن؟ یا نه، مغایرتی ندارد با ماهیتی که در ذهن.
اینی که الان در بیرون علی است و مصداق انسان است و انسان متشخص است، انسانی که تشخص و تعیّن پیدا کرده، اینی که مَلَئِ بیرون را تشکیل داده، دقیقاً به همان معنای انسان است؛ یعنی انسان معادل با همین است و میشود گفت این انسان است، یعنی همان ماهیت «لابشرط» است.
من این علی را نشان بدهم، میگویم این همان ماهیت «لابشرط» موجود است. موجود به کدام معنا؟ موجودِ معنای خارجپرکن. نه، معنای مصداقدارِ خارجپرکن. انسان خارج را پر کرد. کدام انسان؟ انسانِ «به شرط تشخص». بله، آنی که بیرون را پر کرده، متشخص است، ولی مجرد از تشخصش، بیرون را پر کرده. ظرافتهای کلیه در خارج بوده، دیگر. این کلیه تشخص.
به گفته صدرالمتألهین، «آیا وجود و واقعیت خارجی همان نسبتی را با کلی طبیعی و ماهیت دارد که با فرد و شخص دارد؟» خود به گفته ملاصدرا، آیا سؤال از کیست؟ یعنی ملاصدرا این سؤال را مطرح میکند یا شما دارید سؤال را بر مبنای ملاصدرا مطرح میکنید؟ بر مبنای صدرالمتألهین. خشخاش بگذارید، مطالعه کند، متوجه نمیشود، یعنی جمله برایش مبهم است. بله، خب اینی که الان بیرون است، واقعیت خارجی است، نسبتش با کلی طبیعی و ماهیت، همان نسبت با فرد و شخص است؟ یعنی دقیقاً همانقدر که انسان، همانقدر که علی است، انسان «لابشرط» است؟ همانقدر؟ یعنی همان است. چه بگویی علی، چه بگویی انسان «لابشرط». یعنی آیا همانگونه که واقعیت خارجی مانند علی، همان خود شخص و فرد انسان است، همین واقعیت، یعنی علی، خود ماهیت و کلی طبیعی، یعنی خود انسان هم هست؟
به تعبیر دیگر (خوب نیست اینها، واقعاً اذیت میکند؛ متن روان باشد)، یعنی همانجوری که واقعیت خارجی، واقعیت خارجی آن علی بود، این خود شخص انسان است، خود فرد انسان است. همین واقعیت است، همین علی است. خود این ماهیت و کلی طبیعی، یعنی خود انسان هم هست؟ ماهیت انسان هم هست؟ کلیه طبیعی انسان هم هست؟ به تعبیر دیگر، آیا موجود بودن به همان معنایی که به فرد و شخص نسبت داده میشود، به تبع فرد، به ماهیت و کلی طبیعی هم نسبت داده میشود؟ همان که گفتم. این همانقدر که علی است، سانِ مطلقِ انسانِ «لابشرط» هم هست. چه بگویی علی، چه بگویی انسانِ «لابشرط»، دقیقاً همین. چه بگویی علی، فرقی نمیکند. معادل همه معادله در عدلِ همه نسبت به موازی مساویِ امین است. واقعاً صدرا و علممان واقعی است. اینها میگویند چون این همان است، پس علم ما واقعیت دارد. خب، این اشکال مسئله میشود.
طرح مشکل: مشکل اتصاف ماهیت به وجود، در واقع اشکنش به نحو دیگری مطرح شده است. بعد، راهحل پیشینیان، بعد، راهحل صدر، که دیگر الان از این به بعد تقریباً بحثمان تا چند و چندین جلسه بر مبنای همین جلسه است. یعنی همین بحث الانمان که مطرح شد، یک بحث دامنهداری است که مبناست و بر اساس این، دیگر قشنگ یک پیچ تاریخی شکل میگیرد و یک دودستگی میشود کاملاً از هم تفکیک. پس سؤال مذکور، سؤال از موجود بودن کلی طبیعی در خارج به معنای دوم است. موجود، یعنی اصل سؤال بر مبنای کدام ماهیت موجود است؟ سؤال این است: آیا ماهیت موجود است؟ کدام ماهیت؟ کدام موجود؟ ماهیت «لابشرط»؟ چون «به شرط تشخص»، «به شرط» که معلوم است. ماهیت «لابشرط» موجود است؟ کدام موجود؟ موجودِ معنای دوم است؟ آیا ماهیت «لابشرط» موجود، به معنای دوم؟ یعنی موجودِ بیرونپرکن، موجودی که در خارج پر کند؟
میرسیم به پاسخها که اول اکثر فلاسفه گفتند: بله، اصالت ماهیت. اگر مقصود اصالت میرداماد مال اصالت ماهیتی است، یعنی استاد او اصالت ماهیتی است. خود او هم اصالت ماهیتی. خوبیهایش چیست؟ به برنامهدردمان میخورد اصالت ماهیت که روی شکم مکس کردیم. اگر آنها خوب فهمیده نمیشد، الان اینجا نمیکشیدیم، بحث گنگ بود. چرا؟ چرا اینها گفتند آره؟ چرا پاسخ اینها مثبت بوده؟ سیر مرتبی باید بحث میآمد جلو. اگر بتوانیم، من خیلی علاقه دارم که این بخش وجود و ماهیت. من خیلی عجلهای هم ندارم که بگویم میخواهم به یک جایی برسم. زود بخوانیم، ۱۰ سال وجود و ماهیت طول میکشد، من مشکل ندارم. میفهمیم، خاصیت بینه نیستم که این هم که تمام شد. بعد، معادل همین اسوارش را بخوانیم. ولی خب میترسم وقت دیگر، یعنی خیلی دیگر از دستمان در میرود. اگر مراقب باشیم، بخوانیم، تمام بشود، یعنی کل این کتاب، یک مسئله را تمامش بکنیم. انشاءالله اگر خدا توفیق بدهد. از اول با همیشه ذهنمان کاملاً با یک سرعتی. من لذت میبریم و امتدادش هم دیگر همانجا در میآوریم، چون یک دور فلسفه را کامل کار کردیم و فلسفه تطبیقی هم بوده، چون الان قشنگ رویکرد تطبیقی، بدون تطبیق مطالعه کنید، از سوی خروجیهایی که در میآید، بیشتر بحث میکنیم.
الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...