‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد من الان الی قیام یوم الدین.
بخش جدیدی را از مباحث میخواهیم شروع کنیم. قبلاً هم عرض کردیم که در سه لایه میخوانیم: اول نظر مرحوم علامه و تقریر و تبیین مرحوم علامه را در "بدایة الحکمة" بررسی میکنیم؛ یک دور "شرح منظومه" با بیان مرحوم استاد مطهری؛ و مرحلهی آخر هم که متن کتابی، توضیحات عین عبارت صدرا، شواهد و اسفار، و کتب مختلفی که "تقریر علامه" قلمی کرده است. فهمی که فرد به دست میآورد، قلمی کردنش میشود تقریر.
درست است، اشکالاتی هم که به وجود میآید، مثلاً الان فلاسفهی "خیلی تاپ صدرایی" افراد مختلف، تقریرهای مختلفی از وحدت وجود ارائه میدهند که گاهی اوقات مشکل دارد. به این خاطر است که اینها در قلمی کردنش مشکل دارند. درست است، حقیقت بالایی را میخواهند، حقیقت مجردی را میخواهند به زبان مادی بیان کنند، به زبانی که برای نیازهای روزمرهی ما تقریر شده، بیان کنند. آنجا به مشکل میخورند. اشکال تقریرها همین است. فهم فرد ممکن است گاهی از نوع بیان باشد که دو جور چگونه بیان که این توهم را ایجاد میکند که مطلب فرق میکند. گاهی هم نه، طرز دید کامل متفاوت است. وقتی پای تحلیل میآید وسط، اینجا خیلی تفاوت ذهنیتهاست.
امام خمینی (رحمت الله علیه) حادثهای را مثال میزنند، مثلاً مطلبی را میگویند: "ماجرای هستهای باید بیاید برود مجلس تصویب شود." برجام را گفتند که مسئولین خدا را مد نظر داشته باشند. مجلس بزرگواری برگشت گفتش که "چون آقا فرمودند که این باید بیاید در مجلس، آقا نظر به این داشتند که مجلس خبر داشته باشد که برنامه تصویب کند و آخرین سخن به اسم مجلس ثبت میشود. این افتخار داشته باشید، افتخارآمیز است که آدم میتواند پیشگاه الهی سرش را بالا بگیرد، بگوید ما برجام را تأیید کردیم." و با همین حرفها و یکی دو تا سه تا خوانش دیگر به اسم آقا، برجام در مجلس تصویب کرد.
* تحمیق تقریر میکنم فرمایش رهبری.
* تحریف نفهمی دارند.
لزوماً نظر خودشان هم بحث میشود. در حاشیههایشان و اسفار هم به نحو دیگری بحث میکند. یک فضایی میدهند برای اینکه کسی میخواهد وارد فلسفه شود، مبادی تصوری این علم را بتواند حاصل کند. یک سری اصطلاحات را اول تصور کند. از جنس کار شهید مطهری در حلقات که "حلقه اول" میخواهد یک ذهنیت اصولی اول ایجاد بکند و ممکن است بعضی جاهایش را خودش هم قبول نداشته باشد (لزوماً). ای کاش به لایهی سومی هم کشیده میشد. البته لایهی سومش را به یک نحو میشود کتاب "رقیق مخدوم" آیت الله جوادی آملی دانست.
نسبتاً جدی، فصل پنجم کتاب "بدایه" و مطلب دوم، بحث راند دوم. بحث ما راند اول بحثمان در مورد اصالت وجود یا ماهیت بود. گفتیم که ماهیت همان تعینات هر چیزی، وقتی تعین پیدا میکند، محدود میشود که بشود در قالب جنس و فصل در بیاید، میشود ماهیت. که بشود اشاره بهش کرد، میشود تعریفش کرد، بشود متمایزش کرد. منشأ کثرات بود. کثرات اینجا در میآمد. کثرت و اشیاء، اشیاء برای ماهیاتشان شدند: شیء، شیء، شیء. اینها از هم جدا. ماهیت گفتیم که حالا "این ماهیت اصیل است یا وجود؟"
"عندنا دلیل من خالفنا". در محضر یک بیت ملا هادی حاجی سبزواری بودیم و کلی صفا کردیم. بیانات خیلی زیبایی (داشتیم) شهید مطهری را و آن نحوهی بیان و توضیح و چکیدهی حرف ایشان را میشود تصور کرد.
مجموعه شش تا، چهار تا دلیلش که اکثراً کار کردیم: یکی وجود با توجه به وجود ذهنی و وجود خارجی. میبینیم که ماهیت هم در ذهن و هم در خارج (است)، اما وجود فقط در خارج است. در ذهن دیگر نیست. از تفاوت اینجا میشود به اعتباری ماهیت را اصالت به وجود داد. اگر ماهیت اصیل باشد وجود به تسلسل میکشید. ولی وجود ماهیت، وجود. خلاصهی این شد که اینی که ما بیرون داریم، وجود است. شهید مطهری خلاف فهم عمومی، همهی دعوا هم فلسفه فهمیده باشد که همهی دعوا بر سر وجود و ماهیت و همین حرفی که ما همیشه میزدیم. اگر کسی وجود را خوب فهمیده باشد، بقیهی مباحث فلسفه را میفهمد. همین مباحث انسانشناسی وابسته به همهی فهم از وجود و ماهیت و خصوصاً بحث اشتداد وجودی، خیلی مهم است. علوم تربیتی، کلاً مبانی فلسفهی غرب همه بر اساس اصالت ماهیت است.
تازگی یکی از این بچههایی که در کانادا درس خوانده و مجری تلویزیون، یک کمی هم فضای فلسفی و اینها دارد، دیروز میدیدم. همه خسارت فلسفهی صدرایی را از اصالت وجود میزدند. بحث چپ نو، چپگرایی مسلمانان، چپ نو مارکسیست اسلامی. چپ نو را اگر بخواهیم جا بیندازیم، وابسته به این است که باید از اصالت وجود گفت. از کجاست؟ چون واقعاً مسئلهی جدی فلسفهی اسلام و فلسفه، تفاوت اصالت ماهیت است. مباحث مختلف.
شما اگر اصالت وجودی شدید و حالا بحث اشتداد که وابسته به اصالت وجود است. در بحث تربیتی، این وجود یک انسان که مرتبهمرتبه شدت پیدا میکند، شدت میدهد. این وجود "بلوغ" یک دورهای است از این دورهی شدت پیدا کردن وجود یک انسان. قبل از بلوغ داریم، یک انسان بعد از بلوغ. انسان، مثلاً ماهیتش این است. آن انسان، انسانی است که در مسیر شدن، در مسیر سیرورت، مسیر رشد، بدل استعداد وجودی پیدا میکند. ممکن است کسی در بدو تولد وجودش در شدت وجود باشد، مثل معصومین. مثل ما نیست که با حوادث بیرونی... مهم است. خیلی مباحث جدی فلسفه.
آمدند اهل بیت به دنیا. اشتراک وجودی پیدا کنیم با تعینات ماهویمان. اشتداد وجودی به خودمان نهایت ندارد. بر اساس اصالت وجود یک معنا دارد، بر اساس اشتداد وجود یک معنای دیگر، بر اساس وحدت وجود اصل مباحث فلسفه، اصالت وجود، وحدت وجود، اشتراک، این سه تا علوم انسانی و انسانشناسی. برعکس اشراقیها که اصالت ماهیتی (اند). با اینکه بوی اصالت وجود را میدهند، صدرایی مثل اینکه دو تا معنا دارد. درست است. یکی میگویند "مشائی" روشی، اما صدراییون یکی هم مبنای فلسفهشان فرق میکند و هم روش. درست است. الان در بین صدراییون کسانی هستند که به لحاظ روشی "مشروعیّت عرض کردیم که تلفیق این دو تا در بحث اینکه باید مطالب استنتاج شود"، مشائی و اشراقی با هم تفاوت استدلالی (دارند). یکی میگوید که استدلال تام است برای کشف مطلب؛ اشراقی میگوید که اشراق تام است برای کشف مطلب، استدلال زمینه است، موید است، و این تنزل آن است. تنزل اشراق یعنی آنچه که قلب میفهمد، تنزل پیدا میکند در آنچه که عقل میفهمد. بله، عقل حوزهی شهود ندارد، ولی آنچه که دیگران با شهود بهش رسیدند و مرتبهی نازلش را هم... جمع بین مشائی و اشراقی است از این جهت. روش هر دو تا را به نحوی...
مباحث جدی ما اینهاست. یکیاش بحث اصالت وجود. اصالت وجود یعنی: این خلاف فضای بلندگویی است که وجود دارد. صندلیای است که وجود دارد، لپتاپی است که وجود دارد. وجود نیست که لپتاپ. وجودی است که لپتاپ در آن به حالت تعین لپتاپ بودن اعتباری (است). آن واژهی لپتاپ میشود اعتباری و معنای حرفی. در خارج که شما در واقع جایگاه در بیرون هیچی غیر از وجود ما نداریم. ذهن است که اینها را میگیرد، تکثر بهش میدهد. نه اینکه اینها خیالاتاند. ما واقعاً در بیرون لپتاپ نداریم. در بیرون واقعاً لپتاپ داریم؛ ولی اونی که در بیرون لپتاپ است، وجود است. ذهن شما این را لپتاپ کرده و یک اسمی بهش داده به اسم لپتاپ. که حالا با آن اسم اصلاً کار نداریم که "کشککی". اونی که در ذهن آمده، تکثری که آمده، ذهن پردازش کرده. در بیرون فقط وجود است. در بیرون ما چیزی به اسم ماهیت نداریم.
خیلی دقیق است و خیلیها سر اینها خلط میکنند و قاطی میکنند. نه یعنی ما در بیرون کشتی نداریم. در بیرون کشتی داریم. در بیرون تعین پشتی نداریم. آفرین. وجودی است که به حالت پشتی دارد. آفرین. وجودی است که حالا شما تعین بهش میدهی بابت آثاری که ازش میبینی. آن آثار اول مال وجودش است و شما در دریافت خودت "کشتی" گرفتی. منشأ اثر را به ماهیت ندهیم. فکر میکنم مشکل اصل ماجرا همین است که منشأ اثر را آیا ماهیتش است که تأثیر میکند یا وجودش؟ یعنی به همان H2O که تعریفش میکنی، دو تا هیدروژن و یک اکسیژن، این ماهیت آب است. و فکر میکنم برای مثال گفتید که وجود تأثیر میکند وگرنه که وجودش است که سیراب میکند. اونی که از آب سیراب میکند، کنار بدن...
یک بحثی هم کردیم در آسمان بودن. گفتم تفاوت فلسفهی مشاء و حکمت صدرایی در پاسخ به یک سری معضلات بزرگ کلامی ما. یکیاش بحث شرور. فلسفهی مشاء، برهان نظم. این شرور، زلزله، آیا عین نظم است؟ اگر نظم نباشد که خالق بینظمی کیست؟ همهی عالم بر اساس نظم است و ناظمی دارد. خارج از صغرای کبرای اولیاش شد "عین نظمه". منازل میخواهد که هیچ وجدانی نمیپذیرد که سیل و زلزله عین نظم باشد بر اساس برهان نظم یا علیت.
ماهیت سیراب کردنش از وجودش است، خراب کردنش از ماهیت است. چون همهی ادبیات برمیگردد به ماهیت. ماهیت معدوم میکرد. دیگر بین این و آن متمایز میکرد. متمایز شدن اینها از ادبیات دیگر چی؟ لپتاپ. لپتاپ وقتی صندلی نشد، کیف نشد، پشتی نشد، همهی اینهایی که اشیای دیگر میتوانست باشد و نشد، نبودنش اشیای دیگر معنایش این است که یک لپتاپ است. تصور عامه این است که داشتنیها باعث تمایل، در حالی که منشأ کثرات، کثرات به ادبیات از ماهیات در میآید. از این ادبیات.
دیگر عرض کنم که اصل کثرت به ادبیات و هرچی که ضعف است، هرچی خلل است، هرچی نقص است، ولی فرق من الله "ما آنچه که حسن است من عندالله، هرچی که صحیح است من الله". ماهیات خودش به خدا نسبت داده میشود. "تنزلاً از آن من شیء الا اننا خزائنه و ما ننزله" نازلش کردیم با یک قدری که این قدر میشود ادبی، قد عدم میخورد. تنزل همهی عالم هم نزول پیدا کرد. یعنی این لپتاپ نازل شده است. نازل شدهی چی؟ وجود. وجود پیدا کرده تا شده است. "انعام" آیهی قرآن. گوسفندها و چهارپا را برای شما فرستادیم. باران مثلاً گوسفند ببارد، شتر ببارد. نزولش یعنی تنزل پیدا کرد. ماهیت پیدا کردن، "انزلنا علیکم لباس". لباس نازل شده است. لباس نازل کردیم از آسمان. باران است که نازل میکنیم. چون همهاش باران گرفته شده. منظورش این است تفسیری.
اصالت ماهیتی. هر چیزی در عالم داری، نازل شدهی ماهیت است. تنزل، وجود، تنزلی است که بابت ادبیات قدر میخورد. اندازه برمیدارد. اندازهگرفتنش از ادبیات است. حالا این چون ادبیات میآید، ادبیات موجب شر میشود که این تاریکیها، ظلمتها مال این ادبیات است وگرنه "الله نور السماوات". فلسفیترین آیهی قرآنی. همهی حرف من در همین آیه است.
شروع کردیم از اول. ادامهاش را قم گفتیم و رسیدیم به آیهی نوری. چهل جلسه آیهی "نور" بحث کردیم و اینها. دیگر رفقا گفتند اینها مقدمات. آیه را بخوانیم حالا که تطبیق بدهیم. اصل ماجرا در آیهی "نور" است. "الله نور، نه الله مثل نورها، الله نور".
مثل "و نوره کمشکاتٍ". تازه نور او یک مثلی دارد. نور، نور تو نور. به الله دیگر برنمیگردد. نور، نور الله خودش نور است. همهی عالم است که وجود، وجود، وجود محض است، یعنی نور محض است. بعد مشکات برداشته دیگر. مشکات و مصباح و زجاجه و چه و چه و چه. هی تنزل، تنزل، تنزل، تنزل. "فی بیوت الله".
این نزول یک صعودی هم دارد. در جایی نزول کامل پیدا کرده که صعود کامل دارد و رحمت کامل دارد. از ولایت از توحید میرود در ولایت ماهیتی و از ولایت به تولیت میرسد. وجودی از توحید به ولایت، تشییع جنازه. من همهی قبل از مرگ من همه دارند از مسجد امام حسن عسکری میآیند حرم. خودم داشتم از حرم میآمدم مسجد. خلاصه از وجود. چون ولایت هم باز عالم کثرات است دیگر. ولایت باشد، ولایت دیگر سرآمد آنم که بعد یعنی نقطهی مائز بین توحید، بین عالم وحدت و کثرت ولایت. تفکیک کنیم. با نفس اوست که کثرات شکل میگیرد.
دیگر بحث قاعدهی "الواح". این چه شکلی میشود؟ یک تجلی داشته، یک خلق داشته. این عرفا حقیقت محمدی. همهی اینها دیگر شئونات و تعینات و تشعنات آن حقیقت بروز است. آن حوزه عرفان نظری فیصلی قناری. خلاصه پس چی شد؟ شد اصالت وجود. شرور مال ادبیات است. "من شر ما خلق". شر مال ماهیت خلق است. مال مخلوق است. از محدودیت، شر درست میشود. خب این دست یا باید دست باشد. ببین بسیاری از معضلات علمی جوان. طرف میآید خیلی هم از مسائل آمُل، بلوا، فضای دانشگاهی. آیا روایت هم نمیخواهم. وجود حاجی سبزواری بود دیگر. وجود منشأ خیرات. اینکه مثلاً فلانی ناقص شده، معیوب شده، اینجوری شده، اونجوری شده. "ننه بابای" مثلاً یک کاری کردند، چرا بچه ناقصالخلقه میشود؟ "ننه بابام" تقویت شد. دست باشد، باید محدود بشود. دست اگر ویژگیهای پا را داشته باشد، دیگر دست نیست. دست وقتی دست است، یعنی پا نباشد، چشم نباشد، گوش نباشد، زبان نباشد، دماغ نباشد. اینها که نباشد میشود دست. دست میکشم چرا نمیبیند؟ محدودیت دست است. حالا این محدودیت شدت و ضعف دارد که حالا بحث شدت و ضعفش مال شما (این است) که در ماهیت داری نگاه میکنی. اگر وجودی نگاه کنی، اصلاً شدت، اصلاً آنجا نقصی نیست. چون این طرف در ماهیتش تفاوت دارد.
تعبیر قرآن این است. میگوید من شما را مختلف آفریدم. "آیات اختلافکم" من ایجاد کردم. از آیات من هم هست. با هم مختلفید. اصل این اختلاف اصلاً رحمت الهی است. چه جور آدمها مختلف باشند؟ "کی اختلاف الوان و السن". خصوصیت کرد. یعنی فقط بحث رنگ و زبان نیست. مطلق اختلاف از آیات خدا. مطلق تفاوت ابزار نفس دانشجوها هم اساتید. شما اگر به یک کسی یک قلم بدهی با ۳۰۰ سیسی جوهر، به یک کسی هم قلم بدهی با ۵۰ سیسی. شما حکیم باشی (و) سر جلسهی امتحان برگهی خالی بدهی، "صورتی بکش"، مثلاً نقاشی کن. یکی ۳۰۰ سیسی میگوید من هم به تلاش تو نمره میدهم. اینکه هرچی داشتی استفاده کردی بکشی. امتداد کلامی. این امتداد کلامی، اصالت وجود، ارزشگذاری یک معلم توحیدی موحد. شدت وجودی پیدا کرده یا نه؟ نه اینکه کثرت ماهوی پیدا کند. خیلی درس خواندنهای ما، کثرت ماهوی و عناوین در عرضی و طولی را داریم. سیر و تربیت، صعود شدن در طول حرکت کردن، بالا رفتن. "یرفع الله الذین آمنوا من درجات". علامت علم این است که درجات را بالا (میبرد)، رفعت پیدا میکند. (علم) و رفعت بیاورد. با وحدت وجود باید تعریف بشود، با شدت وجود تعریف. یادم نیست چی بود. مبانی تربیتی حضرت امام اینها به نظرم بود. وحدت وجود اصل ماجرا. چون اصلاً نگاه کن بحث انسان. انسان در نگاه امام "نفهمی" (یا "نفهمیدنی") است. اصلاً انسان نمیشود تعریف کرد. چون کلاً نگاهت ماهوی است. بعد نظام تربیتی مخصوص اصالت ماهیت شکل میدهد. در عرض (آن را) بگو، عناوین بده. در حالی که انسان باید در طول اشتداد پیدا بکند. علم هم قرار است که "اتحاد به او" پیدا بکند. و علم نیست الا ارض. اینکه نگاه به کثرات داشت، نگاه به ماهیات داشت. چون عرضی فکر میکرد، این ماهیات. چون عرضی فکر میکرد و دنبال هوا بود، یعنی میل او به سمت ماهیات، به سمت تع، کثرات مرتاض. بوده، نه تصوری و ذهنی. میدانسته این فضای سلوکی. آقا شاگرد فلانی. رفته مراحل ۵ ساله تمام کرده، ۲ ساله تمام کرده. فلان آقا یک ساله مراحل تمام. بعضی از رفقا که رفتند و تمام کردند و ما دیدیم و در ارتباط بودیم، این آقا ذهنی اساتید نشسته. همینجوری ذهنی بیایند. چون عرفان یافتنی و وجدانی و وجدان که از شهود قلب. همهاش با عقل باید از عقل هم در بیاید. طرف هر آنچه که عقلی فکر کرد. این بوده که برخی مخالف بودند که کسی که میخواهد بیاید فلسفه بخواند از این جهت. برخی مخالفت میکردند از این جهت بوده. تو میروی "شکارَت" میکند معقولات دیگر از مشهودات معقول بهش واژهی بد (یا "بدی") ثانویه از ثانویهی منطقی عشر وجدانی و یافتنی.
پس نکته این شد: اصالت وجود وقتی بود ما در بیرون فقط ماهیت (داریم). ماهیت حالا یک وقتی در مسیر اشتدادی از جهت وجودش هستند. حالا بحث مفصلی است، بعد از اینکه مباحث ترک (را) این شد. بحث ما امتدادش هم میشد که شرور به ماهیات برمیگردد. شرور از ادبیات است. اصل وجودش خیر و نور است. سیل مال چیست؟ مال محدودیتهای آب است. توقع داری که آب شعور داشته باشد؟ به خانهی شما که میرسد، لپتاپ شما که میرسد، بگوید من این را کارش ندارم. به این دست نمیزنم. کاغذ را میبَرد، فرش را میبَرد، لپتاپ را میسوزاند، تلویزیون را چی میکند، کاهگل را خراب میکند. برمیگردد ببینی که آب یک موجود مختار و فعال ما یشاء نیست. انسان؟ آب، آب. انسان نباشد، حیوان. بر فرض حیوان نباشد، کافر. دیگر آب نمیخورد. بخورد. ساختار خلقت به همین است. حیوان کافر هم باشد، آن هم گوسفند بخورد. حیوانی هم که یک کمی یک بهرهی اندکی از اختیار دارد، آن هم در این حد نیست که بخواهد خودش را از تسخیر کافر در بیاورد.
ماهیات در یک طبقهبندی در اختیار نظام تسخیر است دیگر. هی یک مرحلهای ماهیات را مسلط کرده به یک مرحلهی ضعیفتر از ماهیات. تفاوتهاست که این را شکل میدهد. تفاوتهای در عرض و تفاوتهای در طول، به معنای شدت و ضعف و قوت. قوت و ضعف که موجودات قویتر، موجودات ضعیفتر را به استخدام میگیرند. حیوان گیاه را به استخدام میگیرد. انسان حیوان (را). اصالت وجود فهمیده میشود و حل میشود. ماهیات منشأ کثرتاند و مال بحثهای سابق.
بحث جدید، بحث تشکیک وجود به تعبیر مرحوم علامه. حقیقت واحده مشکک است. یک حقیقت. یکی از رفقا در درس قرآن ما میگفتش که: بچههای زرنگ، اهل مطالعه، موفقیت تشکیکی. عدالت تشکیکی. جمهوری اسلامی الان بر اساس عدالت اداره میشود یا ظلم؟ عدالت. عمدتاً انحرافات سیاسی، عقیدتی، فکری از این قبیل انحرافاتی که هست. حضرت علی (علیه السلام) آیا عدالت را فدای مصلحت میکرد یا فصل حقیقت و مصلحت؟ مصلحت خودش حقیقت است. حقیقتی است که یک وقتهایی بهش میگوییم مصلحت ماهیت مد نظر ما میآید و ماهیت هم که شدت و ضعف برنمیدارد. عدالت، ظلم. ماهیت است دیگر. شدت و ضعف دیگر ندارد. ایمان دارد یا ندارد؟ پلهی یک ایمان است یا یک درجه ایمان دارد یا دو درجه ایمان دارد یا سه درجه ایمان دارد؟ ده درجه. محدود کردن، محدود کردن دین از همینجاست. شما وقتی ماهوی نگاه میکنید و مفاهیم دینی و حقایق دینی، همهچیز محدود میشود. نقطه، کسره، جاهلون. تکثیرش مال جاهلون بوده. چرا؟ چون تکثیر مال ماهیت است. جاهل کیست؟ کسی که با ماهیت. و چون ماهیت منشأ کثرت است. علم یک نقطه بوده، جاهل زیادش کرده. تجلیات و تنزلات ماهیت ایجاد شده و همهی جلوههای اوست. "یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد".
شما ریاضیاتت هم همانقدر علم است که شیمیات علم است که فقه علم است. به همین آخر به یک حقیقت میرساند. یک جاست باید برسد. حالا وقت شما اگر اصالت وجودی شدی و خواستی وقتت (را) وجود (بدهی)، ریاضیاتت عوض میشود، شیمیات عوض میشود، فیزیکت... تنزل پیدا کنی.
الان اونی که ما داریم منقطع است. نسبتی با ماورای خودش ندارد. نسبت او از نسبت بریدن، یعنی اعتبارم بریدن، حقیقت که نمیشود. بریدهام نسبت خودم را از عالم قطع کردم. من هیچ کاری با عالم غیب ندارم. شما قبول نکنی که مسئله حل نمیشود. وحدت حضور دانشگاه که هیچی. وحدت مهندسی، علوم پایه، وحدت علوم شناختی و علوم پایه، وحدت علوم شناختی و مهندسی. معضلات جدی هم اینهاست. ماده را میخواهم بگیرم، بکنم آسانسور. برقش را نمیدانم، مکانیکش را چی شد، چی شد. مادهاش را، پلیمرش را فلانش را. ده تا رشتهی مهندسی با هم جمع. کاری به هیچ بعدی ندارد. علوم شناختی کار خودش را کرده، علوم (مهندسی) کار خودش را کرده. این فقط بهش میگوید آقا این را چگالیاش چیست؟ فلان است. ضربه کجا وارد بشود؟ چی باید گرانیگاه باشد؟ کثرت دانشگاه دنیا. آقا من متخصص قرنیهی چشم راستم، متخصص قرنیهی چشم چپم. فلانی تخصصیگرایی با نگاه کثرت. درست است. قطع میکنی. استغفار. استخاره مال یک حوزهی وحدتی است.
همهی مشکلات و ابتلائات در این کثرات، یک حیثیت وحدتی دارد. یک جایی یک انقطاعی حاصل شده است. "استغفر ربکم یمدتکم به اموال و بنین و یرسل السماء علیکم مدرار". باران نمیآید، بچه نداری، پول کم است، ناامنی داری، اختلاف داری، عصبانی، مریضی، چی چی چی چی. استغفار همه را حل میکند. چون ارتباط تو در عالم وحدت با ملکوت آسیب دیده. آن تکثر پیدا کرده به هزار شکل، به هزار ماهیت. یکی یکی ماهیات را درست کنی، تو در وجود آسیب دیدی. میخواهی ماهیت را درمان کنی. مشکل حالا طب اسلامی هم میگویم. بعد آن هم همینجوری دعوا میکند. باریکلا. یعنی از ادبیاتش یعنی عدم صلاح بوده دیگر. گناه، عدم صلاح، عدم تطابق با ساختار عالم. عدم تطابق ادبیات یک سری شرور برایش آورد. بازگشت. بازگشت به چیست؟ بازگشت مگر به خدا بازگشت داریم؟ وجود از ماهیت از ادبیات برمیگردد به وجود. خودش را گرفتار ادبیات کرده (؟). رنگ استغفار میکنیم. از چه استغفار میکنیم؟ زیاد شده. بعد وقتی که برمیگردیم به وحدت میرسیم. بعد تازه قوی میشوی. به خاطر چیست؟ قویت میکند استغفار. قوی میکند.
(این) بحثی که میفرمایند که ما چیزی به نام طب اسلامی نداریم. حالا اگر بالفعل حداقل نداشته باشیم، ولی بالقوه باید باشد. چون مبانی فلسفی که تغییر کرد، طبیعتاً محصولاتش هم تغییر میکند. خدا قوت. ثوابی (را) خدا میدهد. یک کاری میکنی، یک سیبی بهت میدهم. آقا یک کاری میکنی که یک وجود است. آن وجود در این دنیا جلوه میکند، میشود کار. شما نماز شما یک حقیقت. نه همهی شئونات یک حقیقت و یک وجود است. نه یک چیزی در ازای چیزی. همه چیز وجودی (است). یک کاری کرد، یک چیزی بهش دادند. باز "چیز" میبیند. وحدت از آن وحدت ببیند. از کثرت میخواهم به کثرت. قوت شما را افزایش میدهد. ارتباط ریاضی دارد به سمت فیزیک. فیزیک داری فهم فلسفی برایش ایجاد میکند. وحدتی پشتش است. خواه ناخواه شما وحدت بازگشت کردی. اول کردی تحویل. اصلاً همین است. آزاد تحویل و رویای من. تحویل رویای من. یک صورت من در عالم مثال سجده (برادرانم را) دیدم. در عالم ماده پادشاهی من بود. قیامت آنجاست. رفت. وجود که از بین نمیرود که. ماهیتی که از بین رفت، تمام شد. این صورتش بود، فرسوده شد.
مبانی تربیتی، روانشناسی، کلاً ابعاد فراوان نسبت نفس و بدن که از معضلات جدی ماست. مفصل انشاءالله یک سالی این بخش را نگرتون (؟) دارم. اگر هر روز بحث کنیم، یک سال. شاید بحث بسیار (باشد). بحث این است که ما یک وجود در عالم بیشتر نداریم. دو تا. وقتی دو تا ماشین در حرکت است، حالت کثرت سر جای خودش (را) میپذیریم و قبول هم داریم که کثرت هست. این کثرات، شما من نیستی، من هم شما نیستم. من هستم، من شما نیستم. شما من نیستی. ماهیت قبول. با ماهیتها را قبول داریم که اثرات هم مقبول است. ولی وقتی میگویی من هستم، من هم میگویم من هستم. این هستی که شما میگویی با این هستی که من میگویم دو تاست. تنش البته منش دو تاست. ولی هستش این سرعتش ۲۰ کیلومتر و ۲۰ کیلومتر در ساعت دارد حرکت میکند. آن ۸۰ کیلومتر در ساعت دارد حرکت میکند. حرکت در این دو تا دو تاست. یعنی حرکت در این جمله یک معنا دارد، در آن یکی جمله یک معنای دیگر دارد. شدت و ضعف دارد. حرکت در اینها یکی ۸۰ کیلومتر در ساعت است. حرکت شدید، شدیدتر است. حالا یکی ۸۰۰ کیلومتر در سال. ۸۰۰۰ کیلومتر در ساعت. این شدیدتر (و) ضعیفتر است اگر باشد اتحاد. حالا این تفاوت این دو تا در شدت و ضعفش، تفاوتی نیست که دو وجود است. شما هستی، من هم هستم. همان هستی که شما میگویی من هستم، من هم همان هست را میگویم هستم. در کلام من و کلام شما یک معنا دارد، یک هست. حالا شما میگویی من هستم، یک مورچه هم هست، لپتاپ هم هست، رکوردر هم هست، مُهر هم هست. جمادات است. این هم از جمادات. آن مورچه از حیوانات. آن برگ درخت اینجا هست از نباتات. همهی اینها هست. ولی هست هر کدام از اینها چگونه است (؟). مراتب شدت و ضعف هست. من هست قویتری است و شدیدتری است به حسب هست. هست حیوان. شدت. دو تا هست. آنچه که در بیرون وجود است و وجود هم یکی بیشتر (نیست). وجود دو بردار. سخت است. نمیفهمد. یعنی من و خدا یکیایم. همهچیز خداست. خدا همهچیز است. یا غیر خدا، غیر خدایی نیست. غیر خدا نیست. سادهتر وجود و موجود فرق میکند. موجود ماهیت کثرات. خدا همهچیز است، همهچیز خداست. در حالی که در نگاه صدرایی اصلاً چیزی، ادبیات عدم را که به وجود نسبت نمیدهند. کثرتی که شما کثرت میبینی، بابت ادبیات اینهاست که داری. یک وجود که شده. هی در هر چیزی آن وجود است. یک ادبیاتی حالا عارض شده. چی بگوییم؟ یک ادبیاتی دیده میشود ازش. جلوه کرده. یک ادبیاتی باهاش است دیگر. تعبیر مسامحتاً. هر وجود یک ادبیاتی دارد. همانش کرده. پشکل وجودش وجودی. چه فرقی میکند؟ بهتر بود پاسدار بود. دمت گرم. سنگ عقیق میدرخشد. بالاتر است. این جماد خوشحال میشود. الاغی ناراحت میشود. ماهیتی نگاه میکنی. وجودی نگاه کن. عصبانی شده، گفته الاغ، گفته فلان. اینجوری نیست که خدا عصبانی شده. مثلاً حالا خدا با همه ادب و متانتش، یک جاهای دیگر دست از ادب برداشته. حکایت میکند، میگوید تو سطح وجودیتت را برگرداندی. آوردی انقدر تنزل دادی. چون تنها موجودی که در مسیر شدن است در عالم، انسان است. یعنی به سطح وجودیش را خودش تعیین میکند. هیچ میمونی مخیر نیست که میمون باشد، یک چیز دیگر باشد. ما هیچ حیوانی را افعل بردار (افضل بردار؟) نیست. این میمون از آن میمون میمونتر است. این الاغ از الاغ، الاغتر است. ولی در انسان اینجوری (است). مراتب انسان. میگوید این از آن انسانتر است. انسانیت در او بیشتر است. حماریت در مراتب ندارد در یک حماریت. انسان نوع نیست، انسان جنس است. اسکلتهای مشهور، افتضاح منطقه از منطقه. بیش از این هم چیزی در نمیآید. مشهد ابتدایی و کلیاتش را داریم بحث میکنیم. کتاب "ذهن زیبا، بازی زیبا" را دارم تحلیل فلسفی فوتبال. پنالتی در فلسفهی نیچه مثلاً کجاست؟ شانس ۵۰-۵۰، شانس کجای فلسفه (است)؟ بعد فلسفه را از آنجا نمیآید از شانس فلسفی بگوید، از پنالتی. نگاه وحدت وجودی. هر آنچه که وجود خیره (؟)، پشکل چطور از توش گل در میآید؟ چیزی نمیگویی. بابت بوی بدش ناراحتی. نجاست. نجاست یعنی چی؟ پشکل نجس است. سگ نجس است. خونم نجس است. معنی هم نجس، محلول خالقی. یا "دم ثارالله". امام حسین را به خون تشبیه میکنی، خون. سه پشکل (؟) هم خداست. پشکل خداست یعنی چی؟ یعنی ماهیت. یعنی خدا ماهیت است یا نه؟ پشکل یک وجود دارد، یک ماهیت. وجود خداست یعنی چی؟ یعنی خدا پشکل است و دیگر چیزی غیر از این نیست یا نه؟ هر آنچه که در پشکل است از کمال، از وجود، تنزل، تجلی یک وجود است. تجلی نزول، شدت و ضعف. نه اینکه تو هستی، خدا هم هست. ما هستیم، خدا هم هست. یعنی همین هستی که اگر دو تا شد، شد ۵، ۷، ۹ تا. تا بینهایت میرود. همین که دو تا شد، بینهایت است دیگر. بوعلی فقط قال "با اثنین ثنویت" شده. یک اسم و معنا با هم بدونیم. غالب ثنویت است. ناسوت، ملکوت، همهی اینها تشکیکی است. تشکیکی. یک حقی هیچچی در عرض نداریم. یک دنیا، یک برزخ، یک قیامت. ۷۰ سال تو دنیایی. یک حقیقت است. نزول نزول نزول خیلی شدید نازل پیدا میکند، میشود دنیا. ضعیفتر نازل میشود، میشود برزخ. ضعیفتر نازل میشود، میشود قیامت. میبافید شما؟ قرآن. "الا عندنا خزائنه". و خزائن برمیگرداند. خزائن را نازل میکنم. شیء و نازل میکنم همهی اشیاء. نازل یافتن وجود تشکیکی است. ماهیت، ادبیات. ادبیات ندارد دیگر. شما به حسب آنچه که ندارد، جداش کنی از آن شدت و ضعف عدم است دیگر. عدم شدت قبلی ابوذر، شدت دفتر، شدت زخم ندارد. عدم مضاف دارد دیگر. عدم شدت بیشتر. شدت عدم بودن خوشگل (؟) خیلی زیاد است. جز صفات خواست خدا را خواست. وجود را. عدم هم دارد. مثلاً وجود رنگ ندارد. خب عدم رنگ. وجود طول و عرض ندارد. عدم طول و عرض ندارد. وجود حد ندارد. عدم هم حد ندارد. بعد گفتم خب آن (یکی) وجود دارد، این (یکی) وجود ندارد. نه (اینطور نیست). به عدم مضاف. عدم مضاف وقتی میگوییم، توش یک وجودی نهفته است. عدم مطلق. مطلق عدم مطلق و هیچ بهره از وجود ندارد. ولی عدم مضاف در عین حالی که هست، نیست. اولین مضاف. یعنی شما میگویید که این مثلاً رکوردر بهترین رکوردر دنیا نیست. عدم کمال مطلق. یعنی ما الان هزار تا رکوردر داریم توی این که در اعلا درجهی رکوردر باشم در دنیا. در این شدت و ضعف بازگشت به وجود. وجود مطلق و وجود همهی شدت و ضعف است. به حسب شدت و ضعف وجود ما عدم را هم در قیاس با این وجود برای چه شدت و ضعف این شکلی قائل میشویم؟ نه اینکه شدت ضعف مال خود عدم باشد. تعداد زن (کمال؟) مال وجودی است که این در پرتو وجود دارد دیده میشود. عدم مضاف دیده میشود. بالاخره وحدت و تشکیک. حالا اصل بحث را کلیاتش را من خدمتتان عرض کردم. اگر لازم میبینید که یک استراحتی بشود، (ورزش) نیم ساعتی، من متن دعا را بدون اینکه از رویش بخوانم، توضیحاتی که...
در حال بارگذاری نظرات...