برخی نکات مطرح شده در این جلسه
*پایان کار سفیانی، بهعنوان آخرین حلقه شجره ملعونه بنی امیه، با ظهور امام زمان ارواحنا فداه
*چینش عجیب وقایع آخرالزمانی و نابودی بنیعباس به دست بنیامیه در انتقامی معکوس از واقعه صدر اسلام!
*ظهور، صحنۀ انتقام خون اباعبدالله الحسین علیه السلام و مرحله ای از رجعت است، با هدف نابودی جنایتکاران عاشورا در اوج جنایتشان.
*تبیین ارتباط لقب «قائم» و مفهوم «منتقم»... ظهور، سکانس دوم واقعه کربلاست برای تحقق وعدۀ انتقام الهی.
*ظهور، تکرار عاشورا ست در همان جغرافیا در تاریخی متفاوت؛ نقطه تجلی اوج کفر و نفاق و آنگاه نابودی طبق سنت الهی.
*دو کانون وقایع آخرالزمانی، یکی شام، مبدأ فتنه و سفیانی و دیگری ایران، خاستگاه محبت اهلبیت و خراسانی.
*روایت امیرالمؤمنین علیهالسلام مبنی بر آغاز حرکت امام زمان ارواحنافداه از مشرق با حمایت ایرانیان و حکمرانی سفیانی با تبعیت شامی ها!
*روضه: اسارت و شکنجه خاندان پیامبر در شام، و معرفی حق اهلبیت توسط امام سجاد علیهالسلام و حضرت زینب کبری سلام الله علیها...
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در این جلسات در مورد سفیانی و روایاتی که در مورد سفیانی به ما رسیده گفتوگو کردیم. روایات بسیار زیادی بود. در هر کدام هم به هر حال نکاتی بود. البته برخی از مطالب تکراری بود. در هر کدام قطعاتی از یک پازل معرفی شده بود که به درد ما میخورد و کمک میکرد به اینکه ما ذهنیت پیدا کنیم نسبت به وقایعی که در آینده رخ میدهد.
از کتابهای معتبری مثل «غیبت نعمانی» و «کمالالدین» مرحوم صدوق روایاتی را خواندیم که آن پایههای اصلی بحث، بر اساس این روایات معتبر بنا شد. البته این خدمت عزیزان در این چند شب مطرح شد و ادامه خواهد داشت، انشاءالله، در جلسات دیگری و جاهای دیگری؛ چون بحثش بسیار مفصل است و در ده جلسه نتوانستیم به آن نقطهای که باید برسد. اجمالاً نکاتی در مورد سفیانی عرض شد که حالا بعدها باید مفصلتر به مباحث دیگری بپردازیم.
قبل از ماه رجبی که سفیانی خروج میکند، چه اتفاقی رخ میدهد؟ خصوصاً بین آن جمادی و رجب. بعد از خروج سفیانی چه وقایعی رخ میدهد؟ اشاره شده است: آن شش ماهی که میجنگد به چه نحوی است؟ نُه ماهی که حکومت میکند به چه نحوی است؟ همزمان چه اتفاقاتی رخ میدهد؟ این قضیه «صیحه» کجای داستان است؟ آن قضیه «خسف بیداء» کجای داستان است؟ خود داستان ظهور و قضایای مکه و مدینه، هر کدام مباحث مفصلی دارد. خصوصاً یک بحث مفصل کنار همه اینها باید مطرح شود در مورد تاریخچه بنیامیه.
به عنوان اینکه سفیانی آخرین حاکم و آخرین ظالم از شجره شوم و قبیله ملعون بنیامیه است. قرآن از بنیامیه به نام «شجره ملعونه» یاد کرده است؛ درختی که مورد لعن واقع شده است. این شجره هرچه که میدهد، هر میوهای که داده، جز ظلم و طغیان و فساد و انحراف چیزی ایجاد نکرده است. این خاندان بنیامیه همچین خاندانی در طول تاریخ بود. هرچه که از اینها رسیده، جنایت بوده، انحراف، ظلم بوده است. این شجره یکجا تمام میشود، متوقف میشود، کارش به پایان میرسد؛ آن هم در داستان امام زمان (ارواحنا فداه).
چینش وقایع آخرالزمانی، چینشی عجیب است؛ یک به قول معروف "بودار" (بُوَدار) یکجور است، خیلی رمزآلود. مثلاً اینکه بنیعباس دوباره زنده شوند در عراق، زنده شوند در همان مناطقی مثل بغداد که یک زمانی پایگاه قدرتشان بوده، خصوصاً در زمان هارونالرشید ملعون. بعد بنیعباس به دست بنیامیه نابود میشوند که انگار اینها انتقامشان را میگیرند از آنها بابت وقایعی که در صدر اسلام رقم خورد. بنیامیه به دست بنیعباس نابود شدند. این یکجور است. حالا نمیخواهم به صورت قطعی چیزی بگویم ولی خیلی رمزآلود است، خیلی معنادار. یک بار دیگر باید بنیعباس به صحنه برگردند و جنایت بکنند.
البته اینها همهاش با زمانبندیهای کوتاه است. بنیعباس مثلاً یک سال دوباره به قدرت میرسند. بنیامیه تقریباً یک سال به قدرت میرسد که حالا نُه ماه حکومت سفیانی، شش ماه قتلعام. یک بار بنیعباس، بنیامیه را از بین برده در صدر اسلام. حالا در انتهای تاریخ، در «پایان تاریخ» (که این اصطلاحی است که البته غربیها استفاده میکنند)، یک بار در صدر اسلام بنیعباس بنیامیه را از بین برده، حالا دوباره در انتهای تاریخ بنیامیه میآید و بنیعباس را از بین میبرد. اینها دیگر آخرین نفسهای بنیعباساند.
شیصبانی که (البته اسم رمزی است به عنوان یک انسان منحرف، یک طاغوت)، به دست سفیانی کشته میشود و نابود میشود. روایتی هم داریم، در همین «غیبت نعمانی» هم هست که از امام رضا (علیهالسلام) پرسیدند که: «آقا بنیعباس کارش تمام میشود، بعد سفیانی میآید؟» حضرت فرمودند: «نه، إن سلطانهم لقائم.» اینها وقتی که سفیانی میآید، سلطنت بنیعباس برقرار است و اتفاقاً سفیانی میرود و بنیعباس را در عراق نابود میکند.
شاید کمی هم آن چیزی که شیعیان دلشان را خوش میکند به اینکه سفیانی خوب است و با ما کار ندارد، یکیش هم همین باشد که میبینند سفیانی با شیصبانی درگیر شده است. شیصبانی خودش دارد شیعیان را در عراق قتلعام میکند، خصوصاً در کوفه که دیگر روایتش را نخواندم، شاید هم نخوانم فردا شب؛ چون واقعاً دوست ندارم این را. حالا روایت البته خب مطالب مهمی هم هست ولی قلب آدم جریحهدار میشود از طرحش و تصور قتلعامی که در کوفه میشود. دخترانی که از شیعه به کنیزی و اسارت برده میشوند، جنایتهایی که در عراق و خصوصاً در کوفه میشود، بزرگانی که در کوفه یا نجف کشته میشوند. به هر حال از خدا میخواهیم که اینها همهاش در آن بداء صورت بگیرد و رخ ندهد و به نحو دیگری، انشاءالله، قضا پیش برود.
به هر حال شاید وجهش همین باشد که میبینند سفیانی با شیصبانی درگیر شده است. شیصبانی دارد شیعه را قتلعام میکند و حالا سفیانی آمده و این را دارد میکشد. این باشد که همچین کمی مردد بشوند شیعیان و شاید کمی هم دلشان خوش بشود به اینکه با ما کار ندارد. البته در روایتی هم بود که یک چند وقتی شماها در امان هستید، یکی دو ماهی شماها راحتید، با شماها کار ندارد. ولی بعدش که دیگر به اینها غلبه بکند، پوست شماها را میکند، میآید سر وقت شما. با کسی جز شیعه کار ندارد. در بعضی روایات هم دارد که با کسی جز اهل خراسان کار ندارد. هدفش ایرانیاناند. البته آنی هم که پوست اینها را میکند، باز ایرانیاناند که پدر سفیانی و سپاه سفیانی را درمیآورند و نابود میکنند.
نکتهای که هست این است که این قضایا خیلی معنا دارد؛ یعنی خیلی جای بحث دارد، جای تأمل دارد که یک بار بنیعباس برود، دوباره برگردد. بنیعباسی که یک بار بنیامیه را از بین برده، دوباره برگردد، حالا بنیامیه بیاید بنیعباس را از بین ببرد و بنیهاشم بیاید بنیامیه را از بین ببرد. اینها رمزآلود است، مخصوصاً وقتی روایاتی را کنارش میگذاریم که دلالت بر این دارد که اصلاً داستان ظهور بخش عمدهاش داستان انتقام است؛ داستان انتقام خون امام حسین (علیهالسلام). خصوصاً آن روایاتی که میفرماید روز ظهور، روز عاشوراست که در بعضی روایات داریم که حضرت روز عاشورا ظهور میکند. این داستان اصلاً عوض میشود؛ یعنی اصلاً یک برگه جدیدی باز میشود به روی ما.
اگر اینطور باشد، انگار خدای متعال دوباره آن عوامل قتل را برمیگرداند. حالا خیلی دقیق نمیخواهم اینها را بحث بکنم، جای بحث دقیق دارد. ببینید، ظهور خودش یک مرحلهای از رجعت است، یک مرحلهای از قیام. انگار اینها قبل از ظهور دوباره برمیگردند به آن جنایاتشان که خدای متعال در اوج آن جنایاتشان اینها را سرکوب بکند. در بستر آن قتل و غارتی که دارند انجام میدهند که از جنس همان قتل و غارتی است که در کربلا رخ داده، همان، همان آدمان، همان قماش، همان قساوت، همان جنایت، در همان منطقه. همان منطقه شام را دست گرفته است. سفیانی هم به واسطه قدرتی که در شام دارد، در کوفه دارد جنایت میکند. قشنگ جنس داستان کربلاست دیگر.
که شام را در اختیار گرفته بود. یزید به پشتوانه قدرتی که در شام داشت، جنایت کوفه را رقم زد. با این تفاوت که جنایت کوفه را رقم زد و مردمانی نبودند که اهل بیت را نصرت بکنند، کار تمام شد به حسب ظاهر. بعد از جنایت کوفه (کربلا هم زیرمجموعه کوفه است)، بعد از جنایت کوفه و کربلا، خب دیگر آنجا مارش پیروزی زد و اظهار قدرت کرد و اعلام فتح کرد و اینها. اینجا بعد از اینکه جنایت میکند در کوفه و کربلا، نصرت خدای متعال جاری میشود، لشکر حق میآیند و اینجا دیگر میشود زمانه انتقام.
جالب است که اسم امام زمان را هم که به نام «قیام کننده» معرفی کردند، خب معانی مختلفی برایش گفتند؛ قیام به حق میکند و تعابیر مختلف. خب اینها خیلی معانی دارد دیگر، تأویل دارد، ۷۰ تا بطن دارد هر کدام از این عبارات. یکی از آن معانی که برای قیام امام زمان گفتند این است که ایشان منتقم است. روایتی هم داریم که روایت مهمی هم هست که ملائکه ظهر عاشورا به جزع و فزع افتادند، گفتند: «خدایا! راضی شدی، حاضر شدی ولی تو را این شکلی با این جنایت به شهادت برسانند؟» آنجا در روایتی دارد که خدای متعال پرده کنار زد، مردی را که ایستاده بود و آماده رزم بود به اینها نشان داد. فرمود: «این قائم آل محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و به او انتقام میگیرم.»
این جنایت رقم خورده، بله. به هر حال آدمها در ظرف امتحان قرار گرفتند، مختار بودند، حجت برشان تمام شده. مصالحی هم بوده به هر حال در عالم که مصلحت به این بوده که این شهادت رخ بدهد تا جریان هدایت با این خون پیش برود. ولی این تمام نمیشود این قضیه. این کربلا دو تا پرده دارد، دو تا صحنه دارد، دو تا پلن دارد، دو تا سکانس به قول امروزیها. یک سکانسش این لحظهای بود که دیدید، این یک روز کربلاست. یک سکانس دیگر هم دارد که آن سکانس قیام است. داستان کربلا دو تا بازیگر نقش اول دارد. یک بازیگر نقش اولش سیدالشهدا امام حسین (علیهالسلام) است. یک بازیگر نقش اولم که با یک فاصله زمانی میآید، آن منتقمی است که قرار است بیاید انتقام اینها را بگیرد.
داستان امام زمان و ظهور گره خورده به عاشورا. فقط هم این نیست که یک اسمی است، یک هویتی است، یک پرچمی است که مثلاً «یا لثارات الحسین» میگویند، حالا مثلاً یک شوری میآید امام حسین میاندازد تو مردم. خیلی این بحث، بحث قابل تأمل و دقت است. دقت بکنید به این نکاتی که امشب عرض میشود به نظرم جز مباحث مهمی است که در این شبها و کل این محرم و صفر باید به آن پرداخت.
ما فکر میکنیم مثلاً چون اسم امام حسین به شور میآورد مردم را، امام زمان وقتی قیام میکنند، میگویند: «یا لثارات الحسین!» برویم کربلا، برویم به عشق امام حسین، برویم انتقام امام حسین را بگیریم. مردم هم راه میافتند. مثل مثلاً رزمندههای ما: «میرویم تا انتقام سیلی زهرا را بگیریم.» خب اینهایی که اینجا دارند میجنگند که ربطی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) ندارند. آنی که ما را به شور آورده، آن حال انتقام است؛ ولو اینکه الان اینجا دارد میجنگد، خیلی شاید مرتبط با آن داستان نباشد. حالا بعضیهایشان هم حتی در قضیه عراق به حسب ظاهر شیعه هم بودند که ما با آنها میجنگیدیم. ولی داستان ظهور این مدلی نیست. داستان ظهور دقیقاً درگیری با افرادی است که از همان جنس کربلا و همان بقای کربلا را دوباره دارند رقم میزنند. این خیلی نکته مهمی است.
در همان سرزمین، در همان جغرافیا، با همان جنس کار، همان آدمها، با همان افکار، با همان اهداف، با همان آرمانها، با همان جنس جنایت، دارند دوباره کار میکنند. افتخار میکنند به اینکه عقبشان یزید است. پشت دست یزید و به تبعیت و تعصّی از یزید دارند جنایت میکنند. برای همین میفرماید حضرت که میآیند انتقام امام حسین را از اینها میگیرند. چه ربطی دارد که انتقام امام حسین را از اینها بگیرند؟ اینها کجا، آنها کجا؟ توانستم نکته را جا بیندازم؟ خوب مطرح شد، انشاءالله جا افتاده باشد مطلب.
به حسب ظاهر اینها چند صد سال فاصله دارند با کربلا. حالا آباء و اجداد اینها، همقبیله، قبیلههایشان، مثلاً کسانی که هموطن اینها بودند در موقعیت جغرافیایی اینها بودند، یک غلطی کردند، یک جنایتی کردند. انتقام امام حسین را از اینها برای چی باید بگیرند؟ نه، فقط این نیست که آنها یک غلطی کردند، اینها مثلاً راضیاند. فقط این رضایت قلبی نیست. اینها در عمل هم همان کار را دارند میکنند. سفیانی همان یزید است. داستان ظهور و خروج سفیانی همان خروج یزید است. همان قضیه است؛ دوباره دارد تکرار میشود. همان شام است، همان کوفه است، همان بنیامیه است، اینور همان بنیهاشم.
یکجور دوباره تاریخ دارد تکرار میشود ولی به یک نحو دیگری دارد تکرار میشود. بنیامیهای که ضعیف شد و با بنیعباس از بین رفت، باید قوی بشود، بنیعباس را کنار بزند، به اوج طغیان و ظلم خودش برسد. این کفر باید دیگر به اوج برسد و نابود بشود. این نفاق باید به اوج برسد و نابود بشود. این اوجش این است.
اوج کفر و نفاق، یک طرفش یهودیان: «إِنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودُ». اینها اوج عداوت با مسلمین در طول تاریخ هم همین بوده است. هرچه هم به آخرالزمان نزدیکتر میشویم، جنایات اینها فجیعتر میشود که دیگر داریم میبینیم. یک مشت گرگ درنده، یک مشت وحوش که واقعاً اسم حیوان را هم اینها بیآبرو و بیاعتبار کردند. آخه به کدام حیوان میشود اینها را تشبیه کرد؟ کدام گرگی را میشود انقدر درنده دانست؟
جنایاتی که اسرائیلیها دارند، این وضعیت گرسنگی که برای مردم غزه ایجاد کردند، این قحطیها، این آدمکشیها. [میدانید] که اینجور آدمکشی نمیصرفد برایشان با اینجور بمبها بخواهند آدم بکشند، هزینهاش زیاد است. نشسته طراحی کرده، گفته: «من چکار بکنم که همانقدر میتوانم بکشم، ارزانتر بیفتد؟» گفتند: «میآییم یک وانتی میآوریم، مثلاً به مردم میگوییم غذا داریم پخش میکنیم، همه جمع میشوند بعد با تکتیراندازی مثلاً با ماده منفجره خیلی ارزانتر اینها را میکشیم.» اینجور جنایات تاریخ به خودش ندیده، واقعاً این حجم از جنایت بینظیر است در تاریخ. اینجور آدمکشی.
این طرفش هم این حد از بیتفاوتی و بیمعرفتی و بیغیرتی در مردم بینظیر است که بر اساس سنت الهی، این مردم غزهای که الان فعلاً گوشت لای چرخ در دست یهودیها هستند، اینها آیه امتحان کل کره زمیناند. قشنگ سیکلی که آن روندی که برای ما برای آخرالزمان گفتند، آدم دارد میبیند رو قاعده دارد پیش میرود. گفتند قحطی همه جا را میگیرد، ناامنی همه جا را میگیرد. یک روزی ما فکرمان به این مشغول بود که آخه چطور یکهو قحطی همه جا را میگیرد، ناامنی همه جا را میگیرد؟ امروز آدم غزه و فلسطین را که نگاه میکند، میفهمد قاعدهاش چیست.
قاعدهاش این است که یک جماعتی را کشتند، گرسنه کردند، از گرسنگی تلف شدند. سکوت کردید، محل نگذاشتید. عقوبتتان این است که همین را سرتان درمیآورند. همه عالم سکوت کردند. همه عالم، این بلایی که سر مردم غزه در آمد، سرشان درمیآید. این ناامنی که اینها تجربه کردند، این خانهخرابی که اینها دیدند، سرشان درمیآید. این گرسنگی که اینها تحمل کردند، سرشان درمیآید. اینها قاعده خداست. کاملاً آن داستان آخرالزمان دارد رو قاعده پیش میرود، رو سنت الهی دارد پیش میرود.
به ما گفته بودند مبدأ فتنهها شام است. از شام شروع میشود، با شام تمام میشود. عجیب این است که داریم میبینیم از شام شروع شده است. آن تمام شدنش با شام هم با قضیه سفیانی است. حالا چه ربطی بین سفیانی و یهود است؟ یک بحث دیگری است که باید هم تاریخ اینها را به مفصل کار کنیم که اصلاً امیه کی بود؟ از کجا آمد؟ کانونِ شدن بنیامیه در طول تاریخ. رابطه اینها با یهود چی بود؟
این منطقه شام که منطقه مقدس یهودیها بود، چی شد که یکهو سر و کله بنیامیه اینجا پیدا شد؟ بعد یکهو شد ملک طلق بنیامیه، شد محل قدرت بنیامیه. چهل سال معاویه اینجا تاخت و تاز کرد. کم نیست چهل سال. چند نسل آدم تربیت کرد. محور تربیت هم بغض اهل بیت بود. اینها خیلی چیزهای مهمی است. در بیرون از جبهه اسلام، یهود که سرآمد کفر و ظلم است، در آخرالزمان این ظلم یهود به اوج میرسد تا در اوج نابود بشود. هرچه بوده بریزد بیرون و تمام بشود.
در جبهه داخل اسلام، بنیامیه است، بنیعباس و بنیامیه که اینها هم جفتی میآیند، باز در اوج خودشان را بیرون میریزند. حالا این نسبت به آن یکی غلبه پیدا میکند، کارش را تمام میکند. این بنیامیه هم در اوج جنایاتش به نهایت خودش میرسد که چیزی از یهود کم ندارد، بلکه شاید در یک سری چیزها نسبت به یهودیان بدتر باشند، بنیامیه. که در بعضی روایات داریم که شامیها از رومیها بدترند. کما اینکه در تاریخ هم همین را میبینیم؛ یعنی جنایاتی که اهل کتاب و کفار و مشرکین و اینها کردند، سگ شرف داشت به جنایتی که حالا معاویه کرد و خصوصاً یزید کرد و خصوصاً جنایتی که در کربلا رقم زد.
این بنیامیه دوباره بنیامیه میآید و به آن سرحد نهایی خودش میرساند ظلم را. ولی اینجا دیگر داستان اوج مظلومیت بنیهاشم نیست که تکرار میشود. اوج قدرت بنیهاشم است که اینجا رقم میخورد و تاریخ عوض میشود. آن دو تا را قبلاً تجربه کردیم: اوج جنایت بنیعباس، اوج جنایت بنیامیه، اوج جنایت یهود. دوباره تکرار میشود، به عالیترین حدش میرسد. با این تفاوت که اینور هم اوج قدرت اسلام، اوج قدرت شیعه، اوج قدرت بنیهاشم است. ولی آن پایگاه قدرت بنیهاشم و اهل بیت کجاست؟ گفتند ایران است. ایرانیاناند که این اتفاق را رقم میزنند.
اینها آن جماعتیاند که خدا وعدهشان را داده. «قبیله سلمان»، «قوم سلمان»، «اهل مشرق»؛ تعابیری که در روایات ما به کار رفته است. ایام سالگرد حضرت سلمان (سلام الله علیه) هم هست. ذکر خیر ایشان هم شد. نام مبارکش آمد. به روح این مرد بزرگ و همه کسانی که در طول تاریخ برای مردم ایران افتخار آفریدند، با ایمانشان، با شرفشان، با غیرتشان، به روح همهشان یک صلوات بفرستید.
این میشود ربط این قضایا به تکرار عاشورا. امام زمان وقتی تشریف میآورند، بحث انتقام مطرح است: «یا لثارات الحسین!» انتقام امام حسین را از این قبیله سفیانی امروز میگیرند؛ چون اینها میخواهند همان داستان را دوباره تکرار کنند. همان هم هست، همان جنایت در همان پایگاه. این میشود که ما باید یک دور به قول امروزیها «فلشبک» بزنیم، برگردیم، یک دور تاریخ را مرور کنیم، ببینیم قضیه چیست. بحث مفصلی است. نمیدانم چقدر میشود بهش پرداخت. یک بخشیش را امشب، انشاءالله، بهش میپردازم. یک کمی هم فردا شب که شب آخر است. بعدها، انشاءالله، در موقعیتهای دیگری به ابعاد دیگری از این بحث باید بپردازیم.
داستان شام، خود مردم شام، جغرافیای شام، یکی از آن بحثهای مهم این قضیه است؛ آنجایی که خواستگاه پرورش دشمنان اهل بیت است، شام. هم یهود در آخرالزمان پایگاه قدرتش شام است، هم بنیامیه در آخرالزمان پایگاه قدرتش شام است. چون اینجا اسمش شام است، به قول امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجا شام نیست، اینجا «شوم» است. اینجا نقطه جنایت کره زمین است. وقتی عرض کردیم ظاهراً اولین جنایتی هم که در کره زمین واقع شد بر اساس برخی روایات، قتل هابیل توسط قابیل در همین سرزمین شام رخ داد. اینجا از اول ناف خونریزی بریده شده، پیوند خورده با جنایت.
تا آخر هم اوضاعش همین است. گفتند در آخرالزمان هم روز خوش ندارد. روزی که یک جایش آرامش پیدا کند، فردایش از یک جای دیگرش یک قضیه جدیدی شروع میشود. الان داریم اینها را قشنگ به چشم میبینیم دیگر. یک طرفش تمام میشود، غزه آرام میشود، سوریه گر میگیرد. سوریه آرام میشود، لبنان گر میگیرد. هر تیکهای میبینی که هی مستعد جنگ و دعوا و خونریزی و جنایت و کشمکش است. خیلی داستان دارد، ماجرا دارد این داستان شام. یک داستانی است که یک عقبه تاریخی دارد، از اولش بنیامیه کامل مستعد بودند.
خیلی جالب است آقا! خیلی جالب است، خیلی خیلی خیلی جالب است. دو تا قبیلهاند، دو تا منطقه جغرافیایی که از اول یک استعداد ویژهای داشتند. منطقه شام از اول استعداد جرم و جنایت و دشمنی با اهل بیت را داشته. یهودیها آمدند اینجا را گرفتند. بنیامیه آمدند اینجا را گرفتند. مردم شام روی خوش نشان دادند به اینها. انگار بین کل کره زمین آنجایی که استعدادش از همه فراهمتر و بیشتر بود برای دشمنی با اهل بیت، برای اینکه پایگاه دشمنی اهل بیت بشود، اینجا بود: شام. شام استعداد و ظرفیت و آمادگی داشت برای دشمنی با اهل بیت.
یک نقطه دیگر هم اوج استعداد و آمادگی بود برای محبت اهل بیت. آنجا کجا بود؟ بله، ایران خودمان. حالا قم هم به صورت خاص. از اولش جایی که رو هوا قاپیدند مردمش محبت اهل بیت را، بدون شمشیر، بدون خونریزی. ما با شمشیر و خونریزی مسلمان شیعه نشدیم، اینها دروغهای تاریخی است. ما آنقدر فضایمان به فرهنگ اهل بیت نزدیک بود، خودمان رو هوا قاپیدیم این معارف را. حالا وقتش نیست بخواهم بیشتر بهش اشاره کنم.
حجابمان یکطوری بود. اینها نکاتی است که خیلی جالب است. جوانها معمولاً خبر ندارند. خب دیگر دستهای در کار، خیلی از مطالب گفته نمیشود. حجاب ایرانیهای زرتشتی جوری بود که عربهای جاهلی که خودشان حجاب داشتند ولی از حجاب فاصله گرفته بودند، وقتی که اسلام آمد، اینها را تشویق به حجاب کرد. به اینها گفت: «از این ایرانیهای زرتشتی یاد بگیرین! ببینین اینها با اینکه مسلمان نیستند، چقدر حجابشان خوب است!» ما همچین ملت عفیفی بودیم در طول تاریخ. عفتمان بود که باعث شد وقتی فرهنگ اسلام به ما رسید، رو هوا قاپیدیم. ما از اول مردمان دلرحمی بودیم در طول تاریخ، اهل محبت بودیم در طول تاریخ.
ما ملت سفاک نبودیم، جنایتکار نبودیم. البته داشتیم شاهان ظالم و جنایتکار بودند، افرادی که حالا ایرانی هم بودند، خونخوار هم بودند، ولی ملت ما با اینها همراه نبودند. حالا میخواهم مقایسه کنم با برخی از اقوام دیگر که حالا بحث به جاهای دیگر کشیده میشود، مثل قوم مغول و دیگران. ما از اول ملت صبور، مقاوم، ملت متمدن. اولین تمدن بشری کره زمین، اولین جایی که آدمها توانستند با همدیگر زندگی کنند، با هم کنار بیایند، قانون بپذیرند، تمدن شکل گرفت. اینها خصوصیت چند هزار ساله ماست.
خیلی عجیب است که یکجوری ما را تحقیر میکنند، جوان ما احساس میکند این جملهای که حالا گاهی آدم میشنود میگوید: «لکلکها داشتند مثلاً به فلان کشور میرفتند. تو راه، فکر کنم لکلک به آسمان ایران رسید، گفت ایران، از تو دهنش ما افتادیم تو ایران!» آنقدر که تحقیر کردند این جوان را، خجالت میکشد از ایرانی بودنش. نقشه شیاطین و کفار دشمنان ما چون خوردند از این سرزمین، آسیب دیدند. مردمان باهوش، مردمان اهل علم.
اولین مسلمانمان جناب سلماناند که خودش پا شد از اینجا رفت پیغمبر را پیدا کرد، خودش پا [شد]، پیرمرد از اینجا کوبید رفت پیغمبر را پیدا کرد، با او بیعت کرد، مسلمان شد. ما اینجور مسلمان شدیم. ما اینجور در خط اهل بیت آمدیم. در یک جلسه مفصل داستان بیبی شهربانو را عرض کردم. ما با امام حسین شیعه شدیم. وقتی ما را گرفتند به عنوان اینکه مسلمانمان کنند، ورودمان به عالم اسلام این شکلی بود که دختر پادشاه ما را وقتی بهش گفتند همسر انتخاب کن از بین این جماعت مسلمان، امام حسین را انتخاب کرد. با امام حسین وصلت کرد، مادر امام شد. ما اینجور وارد داستان شدیم. ما عقبهمان این است. ما محبت اهل بیت را رو هوا قاپیدیم. در طول تاریخ هم به این محبت سربلند بودیم.
آن جماعتی هم که روش حساب کردند، گفتند: «اینها ما را کمک [میکنند]، پرونده تاریخ را لول میکنیم، یک نقشه جدید در عالم میآوریم، عالم را عوض میکنیم.» آن جماعت ایرانی. این دو تا نقطه، نقطه کلیدی و تاریخی است. یکی شام است، یکی ایران است. حالا ایران را ازش تعبیر به خراسان بکنیم، تعبیر به قم بکنیم یا هرچی. حالا مناطق مختلفش. این دو تا نقش تعیین کننده و کلیدی دارند: از شام سفیانی، از ایران خراسانی. این دو تا رهبر، دو تا جریان که وقایع آخرالزمان را اینها رقم میزنند.
بخوانم. فردا شب هم، انشاءالله، بهش بپردازیم که نکاتی که دارد. در کتاب «غیبت نعمانی»، صفحه ۳۰۵، روایتی از حارث همدانی (حمورابی، آن حدیث معروف که "من یمنی" که شنید) از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) روایت میکند، فرمود: «المهدی اقبل جعد، به خط دهی خالان...» خیلی توصیف زیبایی است. اینجا مجتمع امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، در محفلی که به یاد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) روایت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را میخوانیم.
یک توصیف ظاهری میکنند از امام زمان که خیلی توصیف زیبایی است. میفرمایند که: «المهدی اقبل». «اقبل» به کسی میگویند که چشمانش خمار است. به قول ما این چشمهای سردار حاج قاسم سلیمانی را دیدید دیگر؟ چشمهایی که افتاده، پلکهای جمع و جور. این را بهش میگویند چشم خمار که حالا عبارت عربیاش میشود «اقبل». یک همچین توصیفی. چشم امام زمان همچین چشمی است. «جعد» یعنی موهای بلندی دارد که حالا تاب خورده از آن پایینش. از کودکی حضرت هم که توصیف کردند، گفتند موهای بلندی داشتند که فرق سرشان باز بود. دو طرف موی سرشان پایینش پیچ خورده بود.
و گفتند: «أَلِفُونَ بَيْنَ الْوَاوَيْنِ». توصیفی که راوی میکند از چهره امام زمان در کودکی، فرق سرشان یکطوری باز بود انگار الف بین دو تا واو است. این پیچ مو مثل واو، اینور هم پیچ مو مثل واو. این وسط فرق سرشان هم باز، یک الف بین دو تا واو. این چهره امام زمان (ارواحنا فداه). چشمهای افتاده، خمارآلود، موهای بلند، گیسوان تاب خورده. «به خط دهی خالان» روی گونهاش هم یک خالی است. این خال معروف است روی گونه امام زمان؛ حالا گونه چپ، گونه راست که مختلف است.
«مبدؤه من قبل المشرق». آغاز حرکت امام زمان از سمت مشرق. خیلی نکته مهمی است. خب وقتی که ما میگوییم امام زمان از مکه ظهور میکنند، بعد دیگر معنایش چیست که بگوییم از مشرق آغاز حرکتش است؟ این همان داستانی است که توضیح دادم. آن سپاهی که قرار است نصرت بکند، آن پرچمی که بلند میشود که پرچم خالصانه است، پرچم وفادار به امام زمان. هیچ ادعایی برای خودش ندارد. هدفی جز یاری امام زمان ندارد، جز محقق کردن آنی که امام زمان میخواهد، ندارد. این پرچم خالصانه را چه کسانی برمیدارند؟ مشرقیها، ایرانیها که حالا گفتند جریان خراسان.
«و إذا کان ذلک خرج السفیانی». اینطور که شد، سفیانی خروج میکند. معلوم میشود اینها اول به قدرت میرسند در مشرق. «خروج السفیانی حمل امرأة»؛ به اندازه بارداری یک زن. ملک سفیانی است که چند بار میشود؟ «تسعة أشهر»؛ میشود نُه ماه. «یَخْرُجُ بِالشَّامِ». اینجا عبارت مهم است. این بخشی از عبارت است که باهاش کار داریم که حالا فردا شب بیشتر بهش میپردازیم. اینجای کجا خروج میکند؟ پایگاه قدرتش کجاست؟ شام.
حالا ببینید عبارت را. این نیست که میآید آدم میکشد و یکجایی قدرت تشکیل میدهد. نه، «فَینْقَادُ لَهُ أَهْلُ الشَّامِ». اهل شام منقاد میشوند نسبت به او. تسلیم اهل شاماند که با او بیعت میکنند. اهل شاماند که به او قدرت میدهند. دقیقاً این دو تا نقطه را در این روایت میبینید: شام و ایران. چقدر جالب بود! در این روایت، تحلیلی که کردیم، قشنگ در این روایت معلوم است. یک طرف ایرانیان که اصلاً میفرماید پرچم امام زمان، یعنی حرکت امام زمان از آنجا شروع میشود. یک طرف اهل شام که اینها قدرت میدهند به سفیانی. اینها سبب به قدرت رسیدن سفیانیاند. اهل شام تسلیمش میشوند.
«إِلَّا طَوَائِفَ مِنَ الْمُقِيمِينَ عَلَى الْحَقِّ». مگر یک تعداد کمی که اینها طایفههاییاند که مقیم بر حقاند. حالا رهبر انقلاب تبریک به جوانان غیور سوری. حالا یک تعدادی جوان غیور سوری داریم، یک تعداد جوان غیور لبنانی داریم. اینها میشوند همان اهل شامی که بر حقاند و با سفیانی بیعت نمیکنند و تسلیم سفیانی نمیشوند. در دایره آن لشکرند که پرچم اصلیاش در خراسان است، پرچمدارش خراسانی است. اینها در واقع به آن لشکر ملحق میشوند، ادامه و دنباله آن لشکرند که البته بدن این لشکر در کل این منطقه پیروز میشود و غلبه میکند.
«یَعْصِمُهُمُ اللَّهُ مِنَ الْخُرُوجِ مَعَهُ جَمَاعَةٌ». (که خدا اینها را حفظ میکند از اینکه با سفیانی خروج پیدا کنند.) میآید مدینه با «جیش جرار»؛ با یک لشکر خونریزی میآید مدینه. «حَتَّى إِذَا انْتَهَى إِلَى الْبَيْدَاءِ بِالْمَدِينَةِ خَسَفَ اللَّهُ بِهِ»؛ همان داستان خسف بیداء. مدینه رد میشود و به منطقه بیداء که میرسد، زمین اینها را میبلعد. بعد حضرت فرمودند این آن آیه ۵۱ سوره سبأ است: «وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ». اینها را از یکجای نزدیکی خدا میگیرد که این یکی از مصادیقش سپاه سفیانی است در داستان خسف.
این مردم شام اینطورند. از اول کینه و نفرت و طغیان در وجود اینها نهادینه بوده. چندین روایت که انشاءالله یک بحث مفصل تاریخی دارد که آن را نمیرسم این شبها عرض بکنم. چند تا روایت دارد هم از امیرالمؤمنین، هم از امام حسن، هم از امام حسین. فردا شب این سه تا روایت را، انشاءالله، عرض میکنم خدمتتان و قضایایی که در شام رقم میخورد.
وقتی که اهل بیت رفتند، یک بخشیش هم برمیگردد به فقر اطلاعاتی و فقر دانش مردم شام که معاویه اینها را در فقر مطلق قرار داده بود. ذرهای اطلاعات نمیرسید. اطلاعات جعلی پمپاژ میکرد به اینها. تا جایی که مردم شام میگفتند (که خیلی عجیب است، اینها اسناد تاریخی دارد)، میگفتند که آن قضیه «فتک»، قضیه ترور پیغمبر، یک نقشهای بود که بعضیها جمع شدند پیغمبر را ترور کنند. در داستان جنگ تبوک که شبانه میخواستند از بالا سنگ بیندازند، بخورد به شتر پیغمبر و پیغمبر بیفتد توی دره و صاعقهای زد و نور افتاد و حذیفه کنار پیغمبر بود. پانزده نفر بودند افرادی که داشتند ترور میکردند پیغمبر را که اسامیشان آمده در تاریخ.
بعداً هم به قدرت رسیدند. پیغمبر اینها را میخواست به «قمه» بکشد. حذیفه اینها را دید و شناخت. پیغمبر فرمود: «سکوت میکنی، اینها را لو نمیدهی.» اصل این قضیه معروف شد ولی اسامی لو نرفت که یک جریانی بودند که میخواستند پیغمبر را ترور کنند. معاویه در شام چطور جا انداخت این قضیه را؟ این قضیه به مردم شام چه شکلی رسید؟ گفتند: «اونی که میخواست پیغمبر را ترور کنه کی بود؟ بله، علی بن ابیطالب.»
این شکلی اینها مسلمان، اینجوری بودند؛ یعنی پیغمبری را که میشناختند، دشمن درجه یک علی بن ابیطالب. ذرهای اطلاعات و دانش نداشتند، در فقر شدید. اتفاقاً یکی از عجایبی که در شام رقم خورد این بود که زینب کبری و امام سجاد (علیهمالسلام) آمدند و یک دوزار این مردم را (دوزار که میگویم از جهت حالا آن زمان و محدودیتهایی که داشتند) کمی اینها را باخبر کردند، یک دوزار اطلاعات به اینها دادند و عجایبی رقم خورد. وقتی اینها همینقدر اطلاعات محدود را گرفتند، این روایت را ببینید. خیلی روایت جالبی است.
چند نفر هم نقل کردند این را بگویم و دیگر برویم تو روضه. هم سید بن طاووس در «لهوف» این را نقل کرده، هم شیخ صدوق در «امالی» این را نقل کرده. یک نقل دیگر هم در «الفتوح» ابن اعثم. آنی که مرحوم صدوق میگوید این است، در «احتجاج» هم آمده. نقل احتجاج را برایتان میخوانم چون جالبتر است. بعد یک عبارتی از «لهوف» آخرش دارد که آن هم در نقل «احتجاج» طبرسی.
دیلم بن عمر میگوید که: «کُنتُ بِالشَّامِ». من در شام بودم. این اسرای خاندان پیغمبر را وارد [کردند]. «فَأَقَامُوهُمْ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ حَيْثُ تُقَامُ الصَّلَاةُ». که حالا یک توضیحی دارد، روضه مفصلی میشود. میخواهم اشاره [کنم]. این خانواده را آنجا [آوردند]. (رفیقم) علی بن الحسین (علیهالسلام). در این خانواده، علی بن الحسین، امام سجاد [بود]. «فَأَتَاهُمْ شَيْخٌ مِنْ أَشْيَاخِ أَهْلِ الشَّامِ». یکی از این پیرمردهای شامی سمت امام سجاد (علیهالسلام) آمد.
ببینید این قضیه خیلی قضیه مهمی است، خیلی قضیه عجیبی است. چکار کرده بود معاویه و بنیامیه با این مردم؟ اطلاعات اینها چی بود؟ چطور اول رفتار میکند، بعد چطور میشود قضیه؟ این پیرمرد شامی شروع کرد، گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی قَتَلَکُمْ وَ أَهْلَکَکُمْ». شکر آن خدایی که شماها را کشت، نابودتان کرد و «قَطَعَ قَرْنَ الْفِتْنَةِ». شاخ فتنه را خدا شکست. «فَلَمْ یَزَلْ یُنْصَبُهُمْ وَ یَشْتُمُ». هیچ کوتاهی نکرد از توهین کردن به خانواده و عبارات گستاخانه گفتن. هرچه به دهانش آمد. ترجمه فارسی این عبارت میشود «هرچه به دهان این پیرمرد آمد».
«فَلَمَّا انْقَضَى کَلَامُهُ». اینجا جهاد تبیین که میگویند این است. کلامش که تمام شد، امام سجاد (علیهالسلام) فرمودند که: «شما که صحبت کردی من سکوت کردم. هرچی که تو دلت بود گفتی. حالا «فَأَنصِتْ لِی کَمَا أَنصَتُّ لَکَ». حالا تو سکوت کن، همانجور که من سکوت کردم تو هم گوش بده ببین من چی میگویم.» «هَاتِ!» «خوب بگو.» حضرت فرمود: «أَمَا قَرَأْتَ کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟» قرآن خواندی تا حالا؟ گفت: «بله.» «این آیه را خواندی: «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ»؟» گفت: «بله.» حضرت فرمودند: «فَنَحْنُ أُولَئِکَ». این ذوالقربی که گفته ماییم. بعد فرمود: «در سوره بنیاسرائیل (سوره اسرا) خبر داری یک حق مخصوص برای ما آمده که مال کس دیگر نیست؟» گفت: «نه.» «این آیه را خواندی: «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ»؟» گفت: «آره.» «ما همان، همانهایی هستیم که خدا به پیغمبر دستور داده که حقشان را بهشان بدهد.» میگوید: «فَقَالَ الشَّامِيُّ: أَ إِنَّکُمْ لَأَنْتُمْ هُمْ؟» خیلی گفت: «به من بگو واقعاً اینی که تو این آیه گفته خود شماهایین؟» «فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: نَعَمْ نَحْنُهُمْ». حضرت فرمودند: «بله ماییم.» دوباره حضرت فرمود: «این آیه را خواندی: «وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَىٰ»؟» گفت: «بله خواندم.» حضرت فرمود: «فَنَحْنُ ذُو الْقُرْبَىٰ». ذوالقربی که گفتم ماییم. خبر داری در سوره احزاب یک حقی مخصوص ما گفته که مال هیچ کدام دیگر از مسلمین نیست؟ گفت: «نه.» حضرت فرمود: «این آیه را خواندی: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»؟»
اینجا جالب است. «إِلَى السَّمَاءِ». این شامی دستش را به سمت آسمان دراز کرد، گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَتُوبُ إِلَيْكَ». سه بار گفت: «خدایا! من به تو عذرخواهی میکنم، توبه میکنم. اللَّهُمَّ إِنِّي أَتُوبُ إِلَيْكَ مِنْ عَدَاوَةِ آلِ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ)». از اینکه با خانواده پیغمبر دشمن بودم توبه میکنم. ببین چقدر اطلاعات این آدم کم بوده. بهش چی گفته بودند؟ حتی نمیدانست این آیا در مورد کیست. این اهل بیت کیند؟ همینقدر که این سه تا چهار تا آیه امام سجاد برایش خواندند، تمام شد، ورقش برگشت. دوباره گفت: «من تبری میکنم به سمت تو از کسی که قاتل اهل بیت پیامبر بوده. قرآن یک عمر است دارم قرآن میخوانم. فماذا قبل، امروز نمیدانستم این آیات در مورد کیست.»
امام سجاد در شام خودشان را این شکلی معرفی کردند. ورق شام برگشت. برای همین یزید که اولش اعلام فتح میکرد: «کاش اجدادم بودند میدیدند من انتقام جنگ بدر را گرفتم.» یکهو: «خدا لعنت کند ابن مرجانه را، عبیدالله را! اگر حسین را میآورد، ما با هم فامیل بودیم، ما با هم رفیق بودیم. من نمیکشتمش.» به دستور کی کشت ابن مرجانه حسین را؟ به دستور یزید. در کاخ یزید مجلس عزا به پا کردند. شهری که با آن وضعیت اهل بیت را آورده بودند آذین بسته بودند، تبدیل کردند به عزاخانه. اهل بیت را نگه داشتند. اینها مصیبت و ماتم گرفتند. بعد هم با احترام اینها را برگرداندند. با همین چهار تا کلمه اوضاع شام عوض شد. یعنی یک پایهای از آن دشمنی اینها، آن جهل اینهاست.
البته دارد که این پیرمرد شامی را هم دستور داد سرش را ببرند. «یک کم دیگه ادامه بده، راه میفته تو این مملکت، اوضاع ما رو به هم میریزه. داره آبرومونو میبره، داره این اطلاعاتو پخش میکنه بین مردم.» که گرفتند و گردن این پیرمرد را زدند. آنور داستان چقدر جالب است که امام حسین چطور این پیرمرده را خرید که داشت بد و بیراه میگفت به اهل بیت. یکهو با چهار تا آیهای که شنید، اینطور دلش به سمت اهل بیت منعطف شد. و امام حسین. این داستان دشمنی مردم شام. البته همهشان هم مثل این پیرمرد نبودند که حق برایشان افشا بشود و تبعیت بکنند و تسلیم [حق] بشوند.
اوضاع این خانواده در اوج مصیبت و مظلومیت وقتی که شام بودند، از امام سجاد پرسیدند: «اوضاعتون چطوره؟» فرمود: «مثل بنیاسرائیل در چنگال فرعون؛ "يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ".» قرآن در مورد بنیاسرائیل گفت: «فرعون بچههای اینها را سر میبرید، زنهایشان را به کنیزی میبرد.» خیلی عجیب است. امام سجاد این آیه را خواند، فرمودند: «اوضاع ما در شام این شکلی است. ما مصداق این آیهایم. در چنگال این فرعون، بچههایمان را سر بریدند، زنهایمان را خرابه نشین کردند.» چه اوضاعی بود در خرابهها! چه وضعیتی بود وضعیت این زن و بچه! خیلی گزارشهای تاریخی عجیب است.
اینجا در یک روایت دارد از امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «جَعَلُوهُمْ فِی بَيْتٍ خَرَابٍ». این کلمه «خرابه» که هی میگویند خرابه، خرابه، این داستان خرابه مال اینجاست. این عبارت از امام صادق: «فرمود این خانواده را «فِی بَیْتٍ خَرَابٍ»؛ توی خانه خراب ساکن کردند.» خود ملعون در کاخ بود. این خانواده را هم نزدیک کاخ جا داد، ولی نه توی اتاق مجلل، نه توی سالن مجلل، توی «بَيْتٍ خَرَابٍ»، توی یکی از این مخروبههای کنار قصر این خانواده را ساکن کرد. «وَاهِيَةَ الْحِيطَانِ». دیوارهای سستی داشت این خرابه، هر لحظه داشت این دیوارها میریخت.
اینجا دارد که جملهای از امام صادق فرمود: «بعضی از این خانواده وقتی وارد این خرابه شدند، گفتند: «إِنَّمَا جُعِلْنَا فِی هَذَا الْبَیْتِ لِیَقَعَ عَلَیْنَا».» آوردند تو این خرابه تا سقفش بریزد رو سرمان، همینجا کشته بشویم. میگوید یکی از این پاسبانهایی که آنجا بود، برگشت به آن یکی گفتش که: «اگه سقف رو سرشون بریزه، بهتر از اینه که فردا گردن تکتکشون رو بزنن. اینجور بمیریم راحتتره.» اینی که عرض میکنم، این قضایای غزه امروز یک سابقه تاریخی دارد. قشنگ همین جنس جنایتها. یهود و بنیامیه دست به دست هم دادند، آن روز آن جنایت را رقم زدند، امروز هم این جنایت را رقم میزنند.
این خانواده را این خرابه نشین کردند. یک عبارتی دارد از فاطمه بنت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که شبیه به این در یک مقتل دیگری هم هست. میگوید: «إِنَّ يَزِيدَ (لَعَنَهُ اللَّهُ) أَمَرَ بِنِسَاءِ الْحُسَيْنِ، فَحَبَسَهُمْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فِي مَحْبَسٍ». یزید ملعون دستور داد این زنها را با امام سجاد توی زندان. دیگر تعبیر خرابه هم ندارد، تعبیر «محبس» دارد؛ توی یک زندان اینها را قرار داد.
آن زندان وضعش چی بود؟ «لَا یَكُنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لَا قَرٍّ». نه جوری بود که در برابر گرما این زن و بچه حفظ بشوند، نه جوری بود که در برابر سرما حفظ بشوند. روزها گرم بود، آفتاب سوزان میخورد به صورتشان. شبها سرد بود، باد بیابان میخورد به صورتشان. «حَتَّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ». سخت است توضیح این عباراتی که در این مقاتل آمده. میفرماید که: «جوری شد که پوست صورت اینها کنده شد، این زن و بچه.»
یک تعبیر دیگر هم دارد، ناله بزنید با این عبارت. دیگر از آن روضههایی که باهاش بشود فریاد زد، عبور کردیم. دیگر به آن زخمهای عمیق داریم میرسیم. در این روضههای آخر دهه اول صفر، دیگر مصیبتهای سنگین پر سر و صدا گذشته. الان دیگر آن زخمهای کهنه دارد کمکم سرباز میکند. دیگر اینکه خانواده را وارد مجلس یزید بکنند، تازیانه بزنند، اینها گذشته. تازه دارد این تازهای که خورده، زخمهایش درد شروع میشود. تازه درد سیلیها دارد شروع میشود.
الان این زن و بچه در این ایام، این شکلی. تعبیر مقتل این است: «حَتَّى تَقَشَّرَتِ الْجُلُودُ». پوست صورتها ور آمد، کنده شد. «وَ سَالَ الصَّدِيدُ». دیگر خونابه و چرکی بود که از این بدنها جاری شد. در این اوضاعاند الان در این ایام این زن و بچه. دیگر بدنها عفونت کرده، صورت عفونت کرده، زخمها سرباز کرده. «وَ کُشِفَتِ الْخُدُورُ وَ ذُلَّتِ الصُّدُورُ». خیلی عبارت عجیبی است. میگوید: «اینها خانوادهای هستند که یک عمر پردهنشین و در حرمت و حریم زندگی کردند. اولاً که حریم اینها را دریدند، حرمت اینها را هتک کردند. اینها را بیاباننشین کردند، منزل به منزل بردند، نامحرمها جمع شدند. بعد هم اینطور خرابه نشینشان کردند. از کجا به کجا آمدند این زن و بچه؟»
این جمله آخرم روضه اصلی امشب باشد. با این روضه ناله بزنید. در مجلس یزید یکهو این جمله را زینب کبری خطاب به یزید فرمود. فرمود: «یَا بْنَ الطُّلَقَاءِ». که این عبارت خیلی جسورانه بود از زینب کبری خطاب به یزید. به یادش آورد: «یادت نره آباء و اجداد تو کیا بودند؛ اعدامیهایی بودند که جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از اینها گذشت.» که این غرور فتح اینجا گرفته یزید را. فرمود: «یَا بْنَ الطُّلَقَاءِ! أَمِنَ الْعَدْلِ؟» آیا این عادلانه است؟ «در خانه تو پردهنشیناناند، چشم نامحرم بهشان نمیافتد. دخترهای پیغمبر را شهر به شهر چرخوندی، انگشتنمای نامحرمها کردی.»
جلسات مرتبط

جلسه پنجم : سفیانی، یمانی و نبردهای نهایی
به وقت شام

جلسه سی و یکم
به وقت شام

جلسه سی و دوم
به وقت شام

جلسه سی و سوم
به وقت شام

جلسه سی و چهارم
به وقت شام
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات به وقت شام

جلسه چهارم : نفاق داخلی، نفوذ خارجی
به وقت شام

جلسه هشتم - بخش اول
به وقت شام

جلسه هشتم - بخش دوم
به وقت شام

جلسه نهم - بخش اول
به وقت شام

جلسه نهم - بخش دوم
به وقت شام

جلسه دهم - بخش اول
به وقت شام

جلسه دهم - بخش دوم
به وقت شام