باب سی و دوم؛ ترجیح رضای خدا بر رضای نفس
وقتی خدا به خودش قسم میخورد
خدا حواسش به ما هست!
اصل اخلاص اینجا تعریف میشود
ماجرای جالب نقل شده از مرحوم آیت الله بهجت ره
عجله آیا مذموم است؟
دنبال برکت در زندگی، کجا بگردیم؟
دنبال چی هستیم!؟
موفقیت در مسیر طلبگی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
سی و دومین بحث از جهاد با نفس، تأثیر رضای خدا بر رضای نفس است. تأثیر یعنی ترجیح دادن و در واقع برگزیدن و انتخاب کردن. عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: «ان الله عزوجل یقول و عزتی و عظمتی و علوی و ارتفاع مکانی هو الا هوا نفسه الا کفت علیه ضیعته سماوات والارض رزقه و کنت له من وراء تجارت کل تاجر.»
امام باقر (علیه السلام) فرمودند که خدای متعال میفرماید: «به عزت و عظمت و علو و ارتفاع مقامم قسم!» حالا خدا خودش به خودش قسم بخورد، خیلی متفاوت است با اینکه به مخلوقاتش قسم بخورد. یک قسم هم خیلی زیاد است چه برسد به دو، سه یا چهار قسم، آن هم به صفات جلالیه خودش؛ عزت و عظمت و ارتفاع مکان و اینها، اینها همه صفات جلالی است. به این صفات جلالیه و قهریه خودش به چهار صفت قسم خورده، میفرماید: «بندهای هوای من را بر هوای خودش ترجیح نمیدهد، مگر اینکه من ضیعه او را کفایت میکنم.» در واقع، آن کاری که انسان مراقب است که این را از دست ندهد، کاری که ششدنگ خودش را متعهد نسبت بهش میداند، امری که انسان به آن وابسته است و شرایط جوری است که زندگی و حیات او وابسته است؛ «ضیعه او را من کفایت میکنم، من به عهده میگیرم اگر هوای من را بر هوای خودش ترجیح دهد و آسمان و زمین را ضامن رزق او میکند و در ورای تجارت هر تاجری من برای او هستم.»
یک نفر بگوید آقا من دارم میروم فلان بازار، صد تا کالا دارم میبرم، یکیش کالای شماست؛ ولی تو هر صد تا کالا دارم به این فکر میکنم که چجوری براتون یک نانی این وسط در بیارم. انسان دلش گرم میشود؛ یک کالا مال من. حالا خدای متعال میفرماید: «من پشت تجارت هر تاجری هستم. هرجا هر تاجری دارد تجارت میکند، کنت له… من طرف نان این را هم بیرون میکشم، برای این سهم.» گاهی یک بار انسان ترجیح میدهد هوای خدا را بر هوای خودش؛ آثار فوقالعادهاش همونجا نقداً، برکات عجیب و غریبش را وصل میکند. اخلاص هم ظاهراً همین است دیگر، که مراتب پایین دارد، مراتب بالا دارد؛ اینکه انسان خدای متعال را ترجیح دهد. تو این درگیری بین خدا و نفس، او یک سری مطالبات دارد، نفس یک سری مطالبات دارد، خواهشهایی از هر دو طرف هست. جریانی است از هر دو طرف که انسان را میخواهد سوق دهد به یک سمتی. اگر نفس پیروز شد، این هوای نفس همین است دیگر، انسان را میآورد پایین، تنزل به انحطاط میکشاند و سقوط ایجاد میکند.
انسانها از این مراتب دارد سقوط میکند؛ اول از ملک، از مرتبه فوق ملک تنزل میکند، مرتبه ملک، برتر از ملک، مرتبه انسانی، تنزل میکند مرتبه حیوانی و تنزل میکند مرتبه نباتی و تنزل میکند مرتبه جمادی؛ «بکم کالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ»، انسان یک جوری میشود که از سنگ بدتر. بعد قرآن هم دلیل سنگ را میآورد؛ سنگ باز یک تکانی میخورد، ولی این انسان هیچ شکستی در او ایجاد نمیشود. اینها مراتبی است که انسان در اثر پیروی از نفس دچارش میشود. اگر تبعیت از رضای خدای متعال کرد، تابع رضای او بود، این مراتب را معکوس طی میکند:
«از جماد به نبات، از نمادی مردم و نامی شدم، از نما مردم به حیوان سر زدم.»
بله، این میرود سمت ملکسیرتی و از ملائکه رد میشود و از جبرئیل امین هم رد میشود، به جایی میرسد که جبرئیل امین به او میگوید که اگر یک بند انگشت نزدیک شوم دچار احتراق میشوم، آتش میگیرم. مراتبی است که وابسته به این است که انسان بخواهد رضایت نفسش را تأمین کند، ارضاء نفس. ارضاء؛ همه درگیری ما تو این دنیا بین این دو تاست دیگر. همه اخلاق و سیر و سلوک و معنویت و عرفان و رشد و همه چی هم تو همین یک کلمه است که انسان بنا را بگذارد بر اینکه حرف خدا را گوش بدهد و رضایت او را جلب کند.
مرحمت آیتالله العظمی بهجت (رضوان الله علیه) جملهای را فرموده بودند. این را با دو واسطه، سینه به سینه برای شما نقل میکنم، تو کتابی نیامده، جایی ندیدم. مرحوم آیتالله معزی تهرانی که خب شاگرد مرحوم آیتالله العظمی بهجت بودند و قضایایی دارد. این بزرگوار مشرف میشوند حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها)؛ خب مراوده داشتند با مرحوم آیتالله بهجت، مرحوم آیتالله کشمیری، مرحوم علامه طباطبایی -که خیلی، ولی خب استفاده خاصی از مرحوم آیتالله بهجت نداشته- به بیبی (سلام الله علیها) عرض میکنند که: «خانم جان آقای بهجت را مجاب کنید که دستمان را بگیرد.» مجموعههای استفاده خاص که میآیند تو کوچه، آیتالله بهجت دم در وایسادن، یک نگاهی بهشون میکنند، میفهمند که حالا ایشان هم اگر واسطه نمیکردید مشکلی نبود. رفتند اندرونی. استاد ما که این ماجرا را از ایشان نقل میکردند، فرمودند به ایشان عرض کردم که آقا بعدش چی شد؟ (چون با انگشت دهانی ضربدر کشید) گفت: «بقیهاش را دیگه دهان بسته است.» از این لابهلا خب خیلی خاطرات و ماجراها را ایشان نقل کرده بودند.
یکیش این است که مرحوم آیتالله العظمی بهجت یک روزی سر سفره با آقازادههاشون بودند. علیآقا خیلی مشهور شده، عاشق علی آقای بهجت، عاشق محمدآقا هست که ایشان فوقالعاده است؛ زیارت کردم انسان عجیبیست و خیلی هم اهل سلوک و این حرفها و خودش آدم راه رفته و کارکرده و فوقالعاده. این آقازادهها دور سفره بودن و مرحوم آیتالله العظمی بهجت جملهای میفرمایند که این آقازادهها بر مبنای نقل معزی، مرحوم معزی یک هفته از آب و خوراک افتادند. جمله مرحوم آیتالله العظمی بهجت را البته حالا اون نفس اون بزرگوار، اون قلب این بزرگوار کجا؛ نفس و قلب من بیچاره کجا که نه اثری در گفتن دارد، نه تأثیر در پذیرش. فرموده بودند که - آیتالله بهجت سر سفره یک آن دست از غذا میکشند - حالا این جمله خیلی جمله اساسی است - یک آن دست از غذا میکشند. حالاتش بروز نداشت مطلقاً، سلوکش در نوجوانی بود. مراتب را همه را تو اون اول کار طی کرده بود. به پختگی تو سنین ابتدای جوانی رسیده بود که این حالات در بروزش را کاملاً بسته بود که هیچ، مگر در نمازشان و اینها که مثلاً میشد فهمید. این آقا خیلی کنترل شده بود، هیچ بروز آنچنانی که بخواهد مثلاً جلوهای داشته باشد در ایشان نبود از قدرت یک نفره که بتوانند کنترل بکنند. اون آدابوصلاتی که این آقا نوشته، سروصلات این آقا نوشته، هیچی دیده نمیشود. خب همین عظمت همینه دیگر. بله، من و شما دو خط آدابوصلات میخوانیم، زار زار وای میایستیم گریه میکنیم و حالا جوری میشود؛ ولی امام همه غدد درونریز شده برای برونریز را قطع کرده. هرچی هست اینجا سر سفره بروز پیدا کرد. این حالت دست از غذا میکشند و همیشه با ضمیر مجهول و سوم شخص و اینها صحبت میکردند اگر میخواستند چیزی بگویند. یک کسی بود، به یک کسی. خیلی وقتها یک پدر پیری -حالا ایشان مثلاً شاید اون موقع ۶۰ سال داشتند- یک پدر پیری، که خیلی بچههاشو دوست میداشت، بعد از یک عمری که گذرونده بود، یک روزی به این بچههاش گفت -حالا خودشون داشتن میگفتن- یک روزی به این بچههاش که همه و عصاره و خلاصه زندگی من تو یک جمله است، که: «هرجا مخیر شدید بین خدا و غیر خدا، خدا را انتخاب کنید، غیر خدا را رها کنید.» این عصاره عمر اون پدر پیریه که بچههاشو خیلی دوست میداشت. آقازادهها فرمودند که این جمله را از شما شنیدیم، یک هفته افتادیم.
همه حرف تو همین است. این درس خواندن، رفتن، آمدن و طلبه شدن برای اینکه انسان بتواند کاری بکند "اَعجَلْتُ اِلَیکَ رَبِّ لِتَرْضَی". خیلی زیباست. در سوره مبارکه طه، "وَ ما أَعْجَلَکَ یا مُوسی". عجله را در روایت داریم مذموم است. ولی یک جا تو قرآن از عجله تعریف کرده است. حضرت موسی (علیه السلام) و اصحابش که میرفتند کوه طور با ۷۰ نفر که اینها را نشانههایی از خدا به اینها نشان بدهد. خب رهبر بود اینها. خداشناس نبودند. حضرت موسی خیلی عجله کرد، تند تند دوید و رفت. اینها پشت سرش با یک فاصله آمدند. حضرت موسی که رسید، خدای متعال از او پرسید که "ما أَعْجَلَکَ یا مُوسی"؟ عجله کردی؟ "اَعْجَلْتُ اِلَیکَ رَبِّ لِتَرْضَی". من تند تند آمدم، زود آمدم که تو را راضی کنم. دویدم که بیایم تو را راضی کنم. این حالتی که آدم سر از پا نمیشناسد، علامت عشق است دیگر. علامت علاقه و محبت و وابستگی است. حالا اگر یک محبوبی به ما بگوید مثلاً ساعت ده -رهبر معظم انقلاب به ما بگوید که شما ساعت ده مثلاً اینجا باش، من با شما پنج دقیقه کار دارم- ما ساعت چند میرویم؟ حالا بپرس: چیو، چقدر عجله کردی؟ عجله کردم تو را ببینم، عجله کردم تو را راضی کنم، زودتر آمدم بیشتر ببینمت. شوق این "اَعْجَلْتُ اِلَیکَ رَبِّ لِتَرْضَی". این حالت را باید انسان درش نهادینه کند. محور این حرفها و گفتگوها و اینها این ویژگی باشد. اگر این باشد برکت هم میآید. خیلی وقتها آدم تو این درسها برکت هست. خیلی وقتها برکتی نیست. اگر انسان توانست خدای متعال را راضی کند. "اِذا رَضِیتُ رَضِیتُ". چهجور راضی میشود؟ "وَ اِذا رَضِیتُ اِذا وُدّیتُ بارکْتُ". بله، "اِذا اُطِعْتُ رَضیتُ". وقتی اطاعت بشوم راضی میشوم. "وَ اِذا رَضِیتُ بارکْتُ". وقتی راضی بشوم برکت میدهم. "وَ بَرَکَتَی لایتَناهی". وقتی که راضی بشوم برکت میدهم و برکت من نهایت ندارد. "وَ اِذا عُصِیتُ غَضَبتُ". وقتی معصیت بشوم غضب میکنم. "وَ اِذا غَضِبْتُ لَعَنْتُ". وقتی غضب کنم لعن میکنم. دور میکنم، پس میزنم. "وَ لَعَنَتِی تَبْلُغُ الْوَرَا". یا "از سابعه مِنَ الْوَرَا"؛ لعنت من هفت آسمان یا هفت پشت را میگیرد، تا هفت پشت را پس میزند.
غرض اینکه تو "بارکْتُ". وقتی راضی بشود برکت میدهد. به همین درس و گفتگو، همین پنج دقیقه و دو دقیقه، به همین استاد ناتوان و به همین کتاب معمولی. و گاهی آدم فکر میکند فلان استاد زبده، فلان جا آدم پیش او باید برود. نه، استاد معمولی با نمره ۱۲ از ۲۰. نمره استاد اگر نمره داشته باشد، نمرهاش ۱۲ باشد، همین کفایت میکند. آدم با همین میخواند و میرود و مجتهد میشود. فراوان اینجوری داشتیم. انقدر بودند شاگردِ فلان آقا بودند که بروجردی هم به حساب نمیآمد. خود امام مگر در اساتیدش چه آدمهای فوقالعادهای شما میبینید؟ اساتید درسیش در فقه و اصول و فلسفه و عرفان نظری و اینها واقعاً بیهمتاست. اساتید فوقالعادهای داشتند. اینها برکت است. برکت محصول چیست؟ محصول این است که رضای خدا حاصل میشود. تو مسیری حرکت میکند که خدا را راضی کند. خدای متعال به او برکت میدهد. به همین درسها برکت، به همین رفتوآمدها.
گاهی آدم هزار تا کتاب دارد. حضرت امام ۳۰ تا کتاب داشت وقتی آمد تهران، پاریس. آمد و با ۳۰ تا کتاب تو کتابخانه امام در جماران، سی جلد کتاب بیشتر نداشت، کل ایران و دنیا را اداره کرد این بزرگوار. ۳۰ هزار جلد کتاب الان تو خونه ماست. گاهی این است، نه به کتاب است و نه به پول زیاد. یک کلمه خیلی اصطلاح دقیق بخواهم به کار ببرم: کودن. طلبههای کودن برگشته میگوید: آره فلانی چون باباش پول داره، وضعش خوبه این درس خوانده. پول داره، میرود کتاب میخرد، هر کتابی را بخواهد میخرد. بعد ماشین دارد، میرود این جلسه، میرود اون جلسه. انقدر هم ندارم به همه جام میرسند. یک مایه دیگری میخواهد. اون همت، اون برکت. هم جفتش وابسته به این است که انسان تو مسیر تأمین رضای خدای متعال باشد. اگر تو این مسیر حرکت کند هم همتش بالاست، هم برکت پیدا میکند. نه اینکه کار دنبال این است که برای خودش یک نونی وسط در بیاورد، یک اسمی به هم بزند، عرض کنم که اسم و رسم و شهرت و موقعیت و جایگاه اجتماعی. ما استاد شدیم و هیئت علمی بشیم و مدرکی بگیریم، اسم رو بنرها بیاید، کارشناس تلویزیون. مزخرفات و خزعبلاتی که آدم خندهاش میگیرد که اینها تو ذهن یک طلبه بگذرد. این مسائل به این پولی ناچیز و حقارت. یک صحبت صدر (رضوان الله علیه) است. آخرین روزهای حیات ایشان در درس تفسیر چوپانک: «من پدران من همین قدر عمر کردند. من بیش از این عمر نمیکنم. اواخر عمر من و اینها. من میدانم که صدام خیلی به من مهلت نمیدهد.» و این، فایل صوتیاش هم هست. متن جلو دستم بود، پیام نوجوانی یادم است هر وقت دلم میگرفت صحبت ایشان را گوش میدادم. اینترنت هم بگردید پیدا میکنید. آتشی دارد، یک حرارتی، یک حالت خاصی. مگر دنیا یک طلبه چیست که بخواهد به این دنیا دل ببندد؟ چهار تا کتاب، دو تا تیر و تخته، کتابخانه، کاغذ. خیلی جملات که من به چی دل ببندم؟ حالا یک علامهای در اون سطح، متفکری در اون سطح که از جهت موقعیت اجتماعی واقعاً همه چی عالی است برای او. دیگه تو موضع سیاسی نگیر، حرف نزن. چی میخواهی؟ شما که از هشت سالگی تو مراتب علمی آنچنانی بودی و هوشت آنچنان بود و الآن تو چهل سالگی به مرجعیت رسیدی تو نجف. تو نجف چهل سالگی به مرجعیت رسیدی. الانش تو قم چهل سالگی کسی به مرجعیت نمیرسد. آقای خویی باشه و آدم مرجعیت برسد، خیلی حرف است. چهل سالگی به مرجعیت رسید. سکوت کن. از این موقعیتت استفاده کن. اسم و رسم پاک کن. دانشگاهی بزن، حوزه بزن. نون بخور از قبل این اسم و رسم و شهوت. ولی رها کردی. چرا؟ چون تابع رضای خداست. او چی میخواهد؟ او کجا میرود؟ و فهمیده که این اعتباریات چیزی نیست که آدم بخواهد بهش دل ببندد. این درس و بحث و اینها همینه. این درس بخونیم و بریم بعدی و بعدش بعدی و حالا بریم سطح دو و سطح سه و بعد بریم درس درس... این حرکت، شما داری به یک سمت یک چیزی را هدف گذاری کردهای که هی نزدیکتر دارد میشود به لبه مشاورت. می گیرم برای طلبگی. یکی تازگی آمده اصرار بر اینکه میخواهم طلبه بشوم، از دانشگاه بیایم. گفتم: «چه اصراریه تو بیای خودت را جهنم میکنی.» گفتم: «اینجایی که الآن هستی جهنم بری فقط خودت میری. بیای حوزه، هم خودت میری هم یک جماعتی با خودت میبری.» چه کاریه؟ همون جا باش. متأثر شده از این حرف و اینها. آخر هیچ جا مثل حوزه نیست، ولی اینم آدم بداند که این مراتب مادی و اینها خب اگه آدم دنبال پوله که به قول استاد ما یک عمله الآن چند برابر یک طلبه وزن دارد. یک طلبه و یک عمله. یک عمله چند برابر یک طلبه درآمد دارد. نه دنیای کسی را نابود میکند نه آخرت کسی را. علیِ طلبه با این درآمد کم هم دنیای ملت را نابود میکند هم آخرت ملت. اینها هدفگذاریهایی نیستش که ارزش داشته باشد آدم بخواهد دنبال اینها باشد. اونی که مهم است و ملاک است، رضای خداست. انسان اون را بخواهد.
خب این تو این کشاکش و دعوا خیلی پیش میآید. آدم یک جاهایی واقعاً میخواهد، میبیند که نفس یک چیز دیگری میخواهد. خواسته نفس چیز دیگری است. نفس زیر بار مسئله نمیرود. خیلی سخت است. آدم باید خودش را ذبح کند. تعبیری که برخی آقایون در مورد علامه طباطبایی به کار برده بودند. گفتند علامه طباطبایی سطحش سطح مرجعیت از مراجع قم هیچی کم نداشت علامه طباطبایی. بلکه بیشتر هم در فقه هم در اصول. از طرفی تو تفسیر و اینها چیزی داشت که احدی نداشت. رفت سراغ اصول. گفت: «نه من دیدم که چیزی که الآن حوزه نیاز دارد فلسفه و تفسیر است.» به اون آقا در نجف گفته بودند ایشان علامه طباطبایی خودشو تذکیه کرد. و تصفیه کردن اعتباریات است. اون رو نگرفته. من استادم و شاگرد کی بودم. کمپانی بوده ایشان. اصول بالاخره بر علامه خیلی جایگاه بلندی بود در فقه همینطور تو فلسفه، ریاضیات، ریاضیات و مباحث مختلف. ولی اونی که میبیند جایی است که خدا از اون کار را خواسته. جایی است که خدا از او میخواهد. سخت است. اینجا آدم رو خودش بخواهد پا بگذارد سخت است. این حالت کسی است که تابع رضای خدای متعال است. اگر اینجور باشد، خدا به این درسها برکت میدهد. نورانیت اینها حجاب نمیشود برای بعد. از جایی که آدم توقع ندارد رزق "لَا یَحْتَسِبُ" مادی و معنوی برایش میرسد. واقعاً از یک جاهایی، یک طرقی، شرایطی برای او فراهم میشود. لزوماً هم به این معنا نیست که پول درشتی میرسد، اصلاً این نیست. ما مریضیهایی که برای خیلیها پیش میآید، برای ماها پیش نمیآید. این آدم اگر تو یک مسیر روند دیگری تو زندگیش حرکت میکرد، میخورد به یک بیماری که دو سه سال درگیرش میکرد، و اومده تو این خط تو مسیر اخلاص و رضای خدا، اینها هی داره ازش دور میشود و دفن میشود. "کَم مِن بَلاءٍ". تعبیر امیرالمومنین در دعای کمیل. هم حضرت معنوی برکت میآورد، استاد خوب، درس خوب، هم بحث خوب، همسر خوب، زندگی خوب، فهم خوب. فهم گاهی هم یک طلبه داریم با ادنا تأملی کل مطلب رو میفهمد. این چیست؟ این نورانیت است. این برکت برکت محصول چیست؟ محصول رضایت خداست. نورانیتی که خدا به وجود یک آدم میدهد، این یک نگاهی میکند تا آخر مطلب فهمید چی میخواهد. یک نگاه دیگری هم ده ساعت با همین تمرکز. اینها همه برکت است. تو این درس ما و تو این راه ما و تو این مسلکی که ما پیش گرفتیم، اینهاست که به درد میخورد. وگرنه نه به مباحثه است آنچنانی که باید باشد. نه به جزوه نویسی است آنچنانی که باید باشد. استاد آنچنانی که باید باشد. به اینها هیچ کدام نیست. اینها هیچ کدام علت تامه نیست برای موفقیت تو این مسیر. اگر کسی طالب موفقیت است -که هست- طالب موفقیت، موفقیت، موفقیت. این مسیر، این شکلیه، محصول اینکه خدای متعال راضی بشود. این را اگر بتوانیم حاصل بکنیم، تمام. "یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی".
در حال بارگذاری نظرات...