وراء قلب کجاست؟
معنای قرآنی قلب
کار عقل و قلب چیست؟
بزرگترین تفاوت آدم عاقل و جاهل
آدم احمق چگونه مشخص میشود؟
بررسی کردن وجوه مختلف ؛ خوب یا بد؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن امیرالمومنین علیه السلام قال: «لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق ورا لسان اهل».
امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند: «زبان عاقل در وراء قلب اوست و قلب احمق در وراء لسان او». وراء از ماده "ورعیت" و "توریه" و اینها که گفته میشود، آن محوطه پوشیده شده است. این را میگویند وراء. وراء هر چیزی، محوطهایست که دیگر خارج از دیده است. از آن وراء این کلاس، آنجایی که دیگر از این کلاس دیده نمیشود، میشود برای این کلاس ماوراء طبیعت. آن بخشی که دیگر فراتر از طبیعت است و از طبیعت دیده نمیشود یا بخش نادیدنیست بالاتر از طبیعت، این را میگویند ماوراء.
ورای قلبش یعنی در پرتو بعد، حیطه خلاصه بعدی نسبت به اوست. یعنی در عاقل، اول قلب است، بعد لسان. در احمق، اول لسان است، بعد لسان. خب این قلبی هم که اینجا گفته میشود، نه یعنی احساسات و هیجانات. یعنی عاقل اول هیجانزده میشود، بعد یک چیزی احمق اول یک چیزی میگوید، بعد هیجانزده میشود. نه، این قلب نیست. قلب در تعریف قرآن با این قلبی که ما میگوییم یک تفاوتی دارد. قرآن مرکز ادراک را قلب میداند: «لمن کان له قلب» یا «لهم قلوب لایفقهون به». تفقه را کار قلب میداند. لذا این قلبی که گفته میشود، همان قوهای است که قراره تفقه کند، تفقه شهودی و حضوری. تفقه حضوری کار قلب است. عقل کارش فقط سنجش است؛ تصمیمگیری با قلب است نه عقل. عقل فقط سبک سنگین میکند، مصالح و مفاسدی که در یک چیزی هست را تعیین میکند. ارزش گذاری میکند. این مقدار خوب است، این مقدار بد است. خوبی این در قبال خوبی آن اینقدر است، آن خوبیش از این بیشتر، این خوبیش از آن کمتر. اونی که قراره پذیرش کند و تصدیق کند، تصدیق کار عقل نیست، کار قلب است. در آیات قرآن تکذیب را به قلب نسبت میدهد: «قلوبهم منکرة»، قلبی که انکار میکند. قلب است که پذیرش دارد، قلب میپذیرد: «اذا ذکر الله وحده اشمعزت قلوب الذین لا یومنون بالاخره»، «وجلت قلوبهم اذا تلیت علیهم آیاته» یا «وجلت قلوبه». اینها همه وصف قلب است: میپذیرد، انکار میکند. «فی قلوبهم مرض»، «فی قلوبهم ضیق»، «لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا». قلب تحقیق مداوم و جدی انجام میدهد. قلب بحث مفصل و مهمی است در صورت قلب و ادراکات و تصدیق.
عاقل اول بَعد زبانش. زبان او در گرو تصریحات بعد عاقل هم هست. یک جمله حضرت با چهار تا کلمه چقدر معنا دارد: «لسان العاقل وراء قلبه». اول اینکه عاقل است، اونی که عقل دارد و تشخیص دارد. مصالح و مفاسد را میتواند تشخیص بدهد. تشخیصش را داده، تصدیقش را کرده، حالا میخواهد بیان کند. این آدم عاقل. آدم احمق چطور است؟ آدم احمق تشخیصش را نداده، باور قلبیاش هم ایجاد نشده، فقط بیان میکند. احمق هم توی دلش باید چیز باشد، هم توی مغزش باید تشخیص بدهد، آدم چی بگوید، چطور بگوید، چه شکلی حرف بزند. اینکه هرچه میآید میگوید، فیلتری ندارد. فیلتر عقل و قلب قبلش نیست. هرچه به دهنش برسد میگوید. هرچه را اول میگوید، بعد میگوید چه چیز خوبی بود که گفتم؟ تصور اینکه این حرف چیست و چه خاصیتی دارد در ایجاد این میشود حماقت.
ملا این یک محک برای عاقل یا احمق بودن است. اینکه میفهمیم که با احمق رفاقت نکن، با احمق مشورت نکن. اینها همه محکی است. آدمی که بدون فکر، بدون تأمل، بدون توقف حرف میزند و چیزی را میگوید، سبک سنگینی روی حرفش ندارد، تصدیق و انکاری روی حرفش ندارد. همین را به خود من بگویند، به بچه من بگویند، مثلاً به دختر من اینجور برخوردی بشود، با پسر من برخوردی بشود، با همسرم برخوردی بشود، تصوری ندارد، هیچ فکری نکرد. این آدم احمق است. آدم عاقل سنجش دارد.
به روایت بعدی، شبیه به همین روایت است: «قلب الاحمق فی لسانه و لسان العاقل فی قلبه». خیلی رساتر است. لسان عاقل توی قلبش است، یعنی اصلاً از قلب دارد در میآید این حرف. این اصلاً قلبی ندارد که بخواهد از آنجا حرفی در بیاید. همش توی زبان است. میگویند همش لب و دهنی است، قلبی نیست، مغزی نیست، همش توی همین فضا، محوطه، همه تصمیمگیری و تصمیمسازی و بیان و سنجش و تصویب و همه اینها توی این محوطه است. هرچه توی این محوطه میآید، خارج میشود.
روایت بعدی دوباره از امیرالمومنین علیهالسلام است: «من استقبل وجوه الآراء مواقع الخطا». کسی که به استقبال وجوه آراء برود، مواضع خطر را میشناسد. با آراء مختلف آشنا بشود، انواع مختلف را بررسی کند، مواضع مختلف را ببیند. مشروط به این است که آن قوه عاقله باشد. شنیدن حرفهای مختلف فقط تشتت بیشتر میآورد و یک وقت است انسان در موضعی است که خودش میتواند تصمیم بگیرد، یعنی زمینه برای اشراف و احاطه او فراهم است. اینجا وجوه مختلف را بررسی میکند. به وجوه، مثل اینکه من بردارم فتاوای مختلف توی مسئله را بخوانم. خب من به مواضع خطر آشنا نمیشوم، من فقط گیر میافتم. ۱۰ تا اختلاف فتوا اینجا داریم تو این مسئله. کار نداشته باشم، مگر اینکه در مقام استدلال باشم، بخواهم استدلالهای مختلف اینها را ببینم که چرا اینها به این فتوا رسیدهاند؟ من شأنیتی داشته باشم برای کشف استدلال. من بتوانم بفهمم که کدام حرفش بهتر است؟ کدام حرفش ضعیفتر است؟ استدلال کدام بیشتر است؟ کدام قویتر است؟ کدام ضعیفتر است؟ ولی وقتی که شأنیتی نباشد و شنود فقط تقلیدی باشد، آنجا وجوه مختلف را بررسی فقط تصور اشتباهی که گاهی توی همین فضای مجازی میشود همین است. فکر میکند که این تکثیر که میشود، اخبار متعدد و از کانالهای مختلف، این باعث قوت میشود. قوت فکر کسی میشود که قوه تحلیل دارد. قوه تحلیل داشته باشد بله. وجوه مختلف را بررسی میکند. این زاویه را خوب بهش میپردازد. اون یکی از این زاویه غافل بوده. اون این زاویه را اصلاً بهش نپرداخته یا بد پرداخته، بد وارد شده، بد گفته. این است که مواضع خطر معلوم میشود. وقتی ۱۰ تا شما مثلاً توی نظریه ولایت فقیه، ۱۰ تا کتاب جلوتان است، ۱۰ تا بحث را بررسی میکنید، اینجا نقاط قوت و نقاط ضعف معلوم میشود که فلانی توی این مباحث اصلاً ورود نکرده، جواب نداده. فلانی شبهات وارد شده را جواب داده. باز این را که وارد جواب دادن، اون یکی خیلی خوب جواب داده. اینجا قوت و ضعف معلوم میشود. وجوه مختلف، از اعراب ندارد. دقت کرد که استقبال از وجوه آراء مال چه وقتی است؟ مال کیست؟ و به چه نحوی مواضع خطر معلوم میشود. دو تا روایت دیگر مانده از این باب که الحمدلله رب.
در حال بارگذاری نظرات...