هدف ما از فعالیتهای مختلف چیست؟
نگاه هوسگرایانه و تکلیفگرایانه به دنیا
غنای در نفس
چه کنم حواسم به آخرت جمع شود؟
توسعهی اسباب رزق
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
عن ابی جعفر علیه السلام قال: قال الله عزوجل: «و عزتی و جلالی و عظمتی و بهایی و ارتفاعی، ما آثر عبد مؤمن هوای علی هواه فی شیء من امر دنیاه، الا جعلت الغنا فی نفسه و الهمة فی آخرته و کففت السماوات و الارض رزقه و کنت له من وراء تجارة کل تاجر.»
این روایت و چند روایت مشابه که در اینجا داریم، شباهت زیادی به هم دارند؛ با تفاوتهای کوچک مفهومی. خداوند میفرماید: «به عزت و جلال و عظمت و بها و ارتفاعم قسم! بنده مؤمنی هوای مرا بر هوای خودش در چیزی از امر دنیا ترجیح نمیدهد، مگر اینکه من "قنا" را در نفس او قرار میدهم.»
ببینید، هدف ما از فعالیتهای مختلف این است که این وصف قناعت در ما شکل بگیرد. برای من، گوشی داشتن، مطلوبیتی از نظر نفس ندارد. نفس گوشی را وقتی میخواهد که حس نیاز به آن داشته باشد و آن گوشی را میخواهد که نیاز او نسبت به آن تحریک شده باشد. دقت کنید، خیلی بحث مهمی است. کشاورزی که فقط میخواهد در حد تماس با کارگرش ارتباط داشته باشد و در حد ارتباط با تاجری که میخواهد برنج را از او بخرد، از گوشی چه توقعی دارد؟ گوشیهای قدیمی ۱۱۰۰ هم باشد کفایت میکند.
یکی دیگر میخواهد "دیوار" را نصب کند و چه میدانم تلگرام و فلان را نصب کند. یکی دیگر میخواهد فیلمبرداری کند، عکسبرداری کند. هر کسی یک توقعی دارد. نیاز او گوشی است، اما هر گوشی هر نیازی را برآورده نمیکند. گاهی اوقات فرد در فضایی زندگی میکند که به او تلقین میشود نیازهایی (نیاز کاذب). یعنی مثلاً شما باجناقی دارید که ویلا در شمال دارد، شما در نداشتن ویلای شمال احساس کمبود میکنید. در حالی که فینفسه داشتن یا نداشتنش، نه نداشتنش نقص و فقر است و نه داشتنش قناعت. شما به حسب این نیاز کاذبی که در تو ایجاد شده، داشتن آن را غنا و نداشتن آن را فقر میدانی. فقر که نه، آدم احساس میکند من کمبود دارم، احساس عقده آدم دارد.
خب، حالا خدای متعال این را در ازای چه میدهد؟ اگر کسی بخواهد با مادیات و دنیا این غنا را تأمین کند، هیچوقت حاصل نمیشود. اصلاً روایت داریم که این آب شور است؛ هرچه آدم در آن بیشتر میافتد، این فقر هی بیشتر میشود. چون تمام که ندارد. شما فقط میروید گلکسی، نمیدانم نوت نه مثلاً، این را میگیرد، باز احساس میکند نه، من کمبود دارم. همیشه یک بالادستی، یک چیز دیگر هست. یک زن زیبایی را میگیرد باز احساس میکند که از این زیباتر هست، من آن زیباتر را باید داشته باشم. ماشینی میگیرد، احساس میکند از این بهتر هم هست، من کمبود دارم.
اگر آدم رفت و این را با دنیا تأمین کند، این تأمین نمیشود. این اتفاقاً قواعد و فرمولهای فوقالعادهای را به آدم نشان میدهد که اتفاقاً بینیازی نسبت به دنیا در ترک دنیاست. ترک دنیا به چه معناست؟ در اینکه شما هوای خدا را بر هوای خودت در آن امر دنیوی ترجیح بدهی. یعنی نگاه تکلیفگرایانه به مسائل مادی و دنیوی این غنا را در شما ایجاد میکند. نگاه هوسگرایانه به مسائل دنیوی و مادی این اتفاق، قناعت را از بین میبرد و هی فقر میآورد.
من تعلق قلبه بـ... «کسی که قلبش به سه چیز متعلق بشود، سه چیز دیگر هم در تبعش میآید.» وقتی که دلش... «اذا تعلق قلبه بِدنیا...» وقتی قلبش متعلق به دنیا شد، این فقر دائماً جلوی چشمش است. روایت... «دائماً خود را فقیر میبیند.» همهاش احساس کمبود میکند. در اوج ثروتها احساس دارد کم دارد، نه بیشتر از این هم هست، بالاتر از این هم هست. بالاتر از او باشید، همیشه یک درجه بالاتر هست. این حس کمبود را دارد.
ولی وقتی نگاه هوسگرایانه نبود، نگاه تکلیفگرایانه بود، رضای خدا را ترجیح داد، خواست او را پذیرفت و ترجیح داد، این در هر مسئلهای، ولو به کمترینش هم که باشد، احساس میکنم از این بیشتر اصلاً نمیشود مسئول میبیند در این عالم دیگر. میگوید من باید جواب پس بدهم، همینقدر کفایت است.
آنکه امیرالمؤمنین نان خشک جویی را که با دست (دست قدرتمند امیرالمؤمنین که در خیبر را کند) با دست خُرد نمیشد، در آب میگذاشت، خیس میخورد، بعد با پا میشکست، بعد در دهان مبارک میگذاشت، باز دوباره خیس بخورد که یکم نرم بشود، که با دندان بتواند بِشکَنَد. امیرالمؤمنین دیدم که سر به آسمان گرفته، میفرماید: «خدایا، شکمی که با این سیر میشود، چرا میخواهم با حرام سیرش کنم؟» این عین عقلانیت است دیگر. کسی این را میفهمد که آقا، این شکم باید سیر بشود دیگر. یک انرژی باید در این بدن باشد، به کمترین حدش.
خانه؟ وقتی هم قرار است من جواب پس بدهم، مسئول باشم، چه داعیهای هست که من بروم یک چیز بیشتری که بیشتر مسئولیت دارد، بیشتر باید جواب پس بدهم، او را برایم بگیرم؟ کمترین در ازای ترجیح رضای او و ترجیح هوای او بر هوای خود. اگر آدم در اموری که قرار گرفت دید او چه میخواهد، من چه میخواهم؟ هوای من چه میخواهد، هوای او چه میخواهد؟ به هوای او را ترجیح داد، اولین برکت و اولین اثری که داریم این است که: «خدا غنا را در او تأمین میکند.» هیچ احساس کمبودی دیگر ندارد.
اثر دوم: «و همته فی آخرته.» (همتش را میگذارم در آخرتش.) اهتمامش دیگر میرود در آن امور باقی و ماندگار و به درد بخور. این نظام همت ما، نظامی است که گاهی دست میخورد، به هم میریزد. اینکه ما همه قوایی که داریم، هیچ قوهای لازم به از بین رفتن یا به وجود آوردن نیست. فقط باید قوا تنظیم بشود و تعدیل بشود. یکی از این قوا همت ماست. اهتمام ما به چیست؟ اونی که برای ما مهم است.
ما نیازی نیست که همت مثلاً در خودت همت داشته باش؛ همت که داشتنی نیست که. همت که ایجاد ... یا همت ندارد. اصلاً آدم بیهمت نداریم ما. این همتش صرف یک امر دیگری دارد میشود، یا همتش یک جایی که باید صرف بشود صرف نمیشود. همتش تعدیل نشده. مثل اینکه مثلاً شهوت را نه میشود ایجادش کرد، نه میشود از بینش برد، فقط باید تنظیمش کرد. غضب را نمیشود ایجاد کرد، نه میشود از بین برد، فقط باید تنظیمش کرد. همت همین شکلی است.
حالا اگر کسی هوای خدا را بر هوای خودش ترجیح داد، همت او هم میرود به سمت آخرت. اصلاً لازم نیست برود در خودش این حس را ایجاد کند. نکات مهمی. ما اگر بخواهیم متوجه آخرت باشیم، چه کار ویژهای باید روی خودمان انجام بدهیم؟ من نمیتوانم، حواسم به آخرت نمیشود، جمع نمیشود، چه کار کنم؟ این یک کلید واژه و رمز دارد: آن هم این است که آدم در همین مسائلی که داری، هوای خدا را بر هوای خودت... همت نسبت به آخرت را میآورد.
«کفیت السماوات و الارض رزقه.» (آسمان و زمین را ضامن رزق او میکنم.) خب رزق اسباب دارد دیگر. ما هم دنبال اسباب رزقیم. اینی که دنبال اینی که فلان... یک بازیگری بود میگفت که: «آره، فقط کارگردانها اگر زنگ زدند، رو هوا جواب بده.» و رو هوا بگو. بعد یک جایی با هم بودیم، یک کارگردانی آمده بود. بعد گفتیم فلان کارگردان نمیآید؟ گفت: «اگه بیاد که میروم چهار دست و پا پایش را میبوسم.» جدا از شرک است! بحثی که از سرش این است که ما چرا به این اعتنا میکنیم؟ چرا به فلان بازیگر و فلان کارگردان و فلان تهیهکننده و اینها اعتنا میکنیم؟ چون اسباب رزق من است.
اگر شما را اسباب رزقم ندانم که به شما کاری ندارم. وقتی شما سبب در رزق من بودی، بهت اعتنا میکنم، درست است؟ اگر من بدانم شما بتوانی برای من چه منبر خوبی جور کنی، یک برنامه تبلیغی خوبی جور کنی، ما را ببر تو صدا و سیما، اینهاست دیگر. میآیم دور شما میچرخم، بهت میچسبم، قربان صدقت میروم. خاصیتی برای ما نداری. بحث در رزق، بحث اسباب است. آدم دنبال اسباب است.
حالا اگر هوای خدا را بر هوای خودش ترجیح داد، این اسباب رزق آنقدر توسعه پیدا میکند که به جای اینکه شما بروی دنبال اسباب رزق، آنها میآیند سمتت. به جای اینکه یکی دو مورد را بروی، همه آسمانها و زمین میآید. بعد خدا ضامنش میشود. ضمانت میکند اینکه همه آسمانها و زمین متکفل رزق شما بشوند. آنها باید برسانند.
چطور در مورد حضرت موسی علیهالسلام، مادر موسی فرمود: «تو بچه را بگذار روی آب دریا، دریا باید برساند او را به ساحل.» خیلی جمله لطیفی است. این دریا مأموریتش این است، وظیفهاش این است. از دریا بودن ساقطش میکنم اگر این کار را انجام ندهد. تکویناً اصلاً نمیتواند انجام دهد. حالا خدای متعال تکویناً همه عالم را ... که او باید، دریا باید بچه را به ساحل برساند، این رزق شما، زمین و آسمان باید به شما برساند. فقط یک شرط دارد، توسعه دارد و رزق مادی است و گاهی میمانیم که چه باید کرد و کم میآوریم و اینها. راهکارش این است. اگر خالصانه کسی در این مسیر قدم گذاشته باشیم، به کرات ما دیدهایم، خالصانه و واقعاً ترجیح بدهد هوای خدا را بر هوای خودش، واقعاً ضامن رزقش میشود.
آقای بهجت میفرمود که: «طلبه اگر فقه بخواند به خاطر خدا بخواند، آسمان و زمین رزق او را... (بیماریهای جسمی برطرف میشود.)» خیلی عجیب است. در محضر بهجت چندین صفحه در مورد این بحث شده. ایشان فرمودند که: «بیماری جسمی طلبه، مشکلات رزقی، مشکلات خانوادگی، مشکلات تربیتی، مشکلات فراوان طلبه با همین فقه خواندن خالصانه برطرف میشود.» چرا؟ چون مصداق این است که دارد هوای خدا را بر هوای خودش ترجیح میدهد. آسمان و زمین ضامن و «کنت له من وراء تجارة کل تاجر.» که این را توی روایت قبل در مورد بحث الحمد لله رب العالمین...
در حال بارگذاری نظرات...