چشیدن طعم ایمان، قبل از بیرغبتی به دنیا، حرام شده است [3:17]
علت بیرغبتی ما نسبت به امور معنوی چیست؟ [3:53]
عظمت معنوی حاج قاسم سلیمانی (رحمهالله)؛ حفظ حال معنوی در سخت ترین شرایط [6:07]
یاد مرگ؛ یکی از عوامل اساسی در ایجاد زهد و بیرغبتی به دنیا [12:46]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تبریک عرض میکنیم میلاد صدیقه طاهره، سلاماللهعلیها، را محضر آقا و مولایمان حضرت بقیهالله الاعظم، ارواحنا فدا، و همه شیعیان و محبین اهلبیت در عالم. یاد سردار سرافراز اسلام، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، رضواناللهتعالیعلیه، را گرامی میداریم. به واسطه شهید قاسم سلیمانی، صلواتی به حضرت زهرا، سلاماللهعلیها، هدیه بفرمایید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد».
روایت امام صادق، علیهالسلام، را میخواندیم: «فرمود: لم یطلب احدن الحق ببابٍ أفضل من الزهد فی الدنیا». فرمود: «کسی طلب حق نکرد به بابی بافضیلتتر از زهد در دنیا. بهترین چیزی که با آن میشود انسان در جستجوی حق و حقیقت گام بردارد، دلکندن از دنیاست که در واقع نقطه آغاز حرکت معنوی هم همین است.» تعالی از این محبتهای دنیایی و تعلقات دنیایی؛ وَ هُوَ ضِدٌّ لِمَا طَلَبَ اعدَاءُ الحَقِّ. دقیقاً ضد آن مطلوب دشمنان حق. دشمنان حق دنیا را میخواهند، دوستان حق و طالبان حق و سالکان حقیقت خدا را میخواهند و رسیدن به خدا لاجرم منوط به دلکندن و گسستن از دنیاست.
«قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ، مَن ماذا؟» عرض کردم: «فدایتان شوم، آن چیست که دشمنان حق طمع به آن میورزند؟» فرمود: «مِنَ الرَّغبَةِ فیها.» رغبت در دنیا و همین دنبال دنیا بودن. «طُلَّاب الدنیا» داریم در روایات. فرمود: «اِلَّا وَ انْصَبَارُ کریم، فَانّما هِیَ أَیّامٌ قلائل.» فرمود: «حواستان باشد از خدایی که صبّار کریم است، دنیا فقط چند روز کوتاه است. ایام قلائل. چهار روز.» همین که ما میگوییم: «دنیا دو روزه، دنیا چهار روزه.» «أَلَا إِنَّهُ حَرَامٌ عَلَیکُمْ أَنْ تَجِدُوا طَعْمَ الإیمانِ حَتَّی تَزْهَدُوا فی الدُّنیَا.» بر شما حرام است که طعم ایمان را بچشید، مگر اینکه نسبت به دنیا زاهد شوید.
تا آدم از دنیا دل نکنده، مزه معنویت و ارتباط با خدا را نخواهد چشید؛ نه طعم عبادت را، نه طعم انس با خدا را، نه طعم زیارت را. انسان از این مسائل معنوی هیچ بهرهای نخواهد داشت. اصلاً به کامش تلخ است، اتلاف وقت است، حوصلهاش سر میآید. ببینیم بعضیها با چه جدیتی، چه همتی، میل به علم دارند، میل به معنویت دارند، دنبال درس اخلاق، استاد اخلاق، حرکت معنوی، تلاش، کوشش، اذکار، ادعیه، نماز شب، نماز اول وقت، میل به حرم، زیارت. هر روز مثلاً ممکن است بعضی مقید باشند آن حرمی که حالا در دسترسشان است، نیم ساعت، یک ساعت، دو ساعت، زیارت باکیفیت، با حال و با صفا. ما که نگاه میکنیم میگوییم: «بابا! اینها بیکارند. چه حالی دارد او! هر روز باشم، بروم حرم. بعد هر روز یک ساعت، چه خبر است؟ حالا ماهی یک بار، حالا شش ماه یک بار.»
این به همین دلبستگیهای دنیایی برمیگردد. نمیگذارد انسان عروج کند. زمینگیر کرده. «ساقَلتُم إلَی الْأَرْض» و وقت نماز که میشود آدم هی مِسمِس میکند. حالا پنج دقیقه، ده دقیقه، دوازده، اول وقت نماز صبح؛ خصوصاً تا آن لب تیغه برسد، یک ده دقیقه دیگر بخوابم. زمستان است، هوا بیرون سرد است، الان زیر پتو گرم است. تابستان است، تازه خوابیدهام، شب کوتاه بود، یک کم دیگر بخوابم.
پا میشود، برای مسائل معنویش همینطور است. میخواهد توبهای بکند، حقالناسی، حقاللهی، قضای روزههایش را بگیرد، قضای نمازش را بخواند. «حالا میخوانم، حالا دو ماه دیگر، حالا شش ماه دیگر، حالا یک سال.» هیچ انگیزه و کششی برای مسائل معنوی ندارد. چرا؟ چون تا وقتی آدم دلبسته این دنیا و این مادیات است، هیچ عروج و صعود معنوی نخواهد داشت و هیچ بهرهای از عالم معنا نخواهد داشت و هیچ از عالم معنا نخواهد چشید.
این حال! حالا امروز سالگرد سردار عزیز است که هنوز بعد از چهار سال واقعاً آدم احساس میکند داغ حاج قاسم التیام پیدا نکرده در دلها. انشاءالله که این داغ با انتقام قاتلینش و نابودی صهیونیستها، کمی آرام بشود. در علوم حاج قاسم، چه حالی داشته یاد شهادت، عشق به شهادت، عشق به شهدا، خانواده شهدا، مادر شهدا. خیلیها بودند همرتبه و همردیف حاج قاسم، سردار فلان بودند، در جبهه فلان بودند و بعداً آمدند در باشگاه فوتبال زدند، باشگاه فلان کردند و زیاد داریم الان توی این ورزشیها و اینها کسانی که رفتند مشغول کارشان. یک جایی مسئولیتی، افرادی داریم با سرداران بزرگ جبهه و جنگ همرتبه و شانه به شانه بودند، بعداً جزء مفسدین اقتصادی شدند. اشاره نمیکنم، بعضیهایشان معروفند. این نیست که هر کس تو آن موقعیت بود تو این حال و هوا هم بود. آن هم مثل قاسم سلیمانی که دائم در سفر، دائم با مقامات. تو این کاخهای ریاست جمهوری، بعد هم دو بار، سه بار، اینور آنور با تشریفات کاخ ریاست جمهوری او را ببرندش. حال و هوایش عوض میشود. اینور میرود کاخ کرملین، چه تشریفاتی و چه دَم و دستگاه، پوتین چطور به استقبالش میآید. اینور نمیدانم بشار اسد با او جفت است، آنور نمیدانم لبنانیها فلان، اینور فلان. در عراق با نفوذش میتواند حتی روی دولتهای عراق تأثیرگذار باشد. خب این قدرت، کلاً آدم را زمینگیر میکند. این عظمتی میخواهد تو این فضا باشی، عشقت شهادت باشد. قلب، لبریز از محبت شهدا و عالم بقا. و آن شب آخر، مثل دیشبی که شب پایانی حاج قاسم بود، آن کاغذ را مینویسد تو آن ساعات پایانی که: «من تشنه دیدارت هستم.» شوخی نیست. وسط این همه مشغله و درگیری و کار، از اینور به آنور رفتن، با این مسائل امنیتی و دائم حول و هراس اینکه الان میزنند و آنجا را لو نرویم و نشناسند و فلان و اینها. این یک محصول یک مجاهدت طولانی، برای کار طولانیمدت، یک حال طولانیمدتی است که از جوانی نگه داشته. از جبهه به حسب ظاهر بیرون آمده، ولی به حسب باطن بیرون نیامده. قاسم سلیمانی چهل سال است در جبهه است. برای خیلیها جبهه تمام شد. خیلیها هم همان وقت هم که در جبهه بودند، در جبهه نبودند. خاطرات بعضیها را آدم میخواند. بعضی از مسئولینمان که میرفتند جبهه، با چه دَم و دستگاه و تشریفاتی. خیلیها همان وقتش هم در جبهه نبودند. بعضی بعدش هم از جبهه بیرون نیامدند. اینها خیلی تفاوت دارد. قاسم سلیمانی تا آخر در جبهه بود و مهمتر از این جبهه جهاد اصغر، آن جبهه جهاد اکبر بود که او فهمیده بود و با نفسش در تعارض و کشمکش بود. این طعم ایمان را چشیده که اینجور بیقرار ملاقات حضرت حق، برای شهادتنامه مینویسد. برای قاتلش نامه مینویسد که: «من قول میدهم اصلاً شفاعتت کنم، بیا من را بکش.» به این معنا نیستش که او به کار او راضی است. قاتل را شفاعت میکنی؟ شدت عشقش را، شدت بیقراری و طلبش را میخواهد برساند که: «من دیگر خسته شدم، کجایی تو؟» در مورد شهادت تعبیر عروس به کار میبرد که من دنبال این عروس خودم میگردم. یا میگوید که در مورد آن لحظه منفجر شدن مثلاً ماشینش که خب ایشان میدانسته و گفته بوده که من به این نحو شهادت میرسم. توصیفات عاشقانه، مکانیک مثلاً آن لحظه، لحظه چیست مثلاً؟ برای من که منفجر بشود، مثلاً این ماشین؟ و به من مثلاً در آن حالت انفجار و آتش و سوختگی و اینها. خب برای ماها اینها دلارها را چهکار کنیم؟ الان بخریم، بفروشیم، نگه داریم، چهکار کنیم؟ سکه را چهکار کنیم؟ زمین اینجا را بخریم یا آنجا را بخریم؟ ماشین را هنوز ثبت نام بکنیم یا بگذاریم مثلاً فلان؟ همه مشغله و هوش و گوش ما اینها است. تو که معلوم است که دیگر ما از ذکر شهدا، عرفا و علما و مسائل این شکلی و اینها جوششی در ما شکل نمیگیرد. «عوض کن بابا! کانال را قطعش کن بابا!» هر چه شما در مورد شهوات و تو این اکسپلور اینستاگرام اینها، همه بچرخد، دید بزند؛ منو، جوک، فلان و هرچی که فَن و اینها، همه زندگی همینها است. همین چرت و پرتها. یک عمر با جفنگیات دارد زندگی میکند و سر کرده. این چه میفهمد قرآن چیست؟ و حقیقت چیست؟ و روایت چیست؟ معنویت چیست؟ طعم عبادت چیست؟ و طعم زیارت چیست؟ در زیارت چه خبرها؟ در قرآن چه خبر؟ در علم چه خبرها؟ هیچ کششی به علم و تحصیلات و معنویت ندارد.
این قاعدهاش این است. فرمود: «تا در دنیا زاهد نشوید، طعم ایمان را نخواهید چشید» که این طعم ایمان، حکایت از طعم آن امور معنوی و امور حقیقی است. با این حال و هوا درنمیآید. دیدید آدم یک کمی که نسبت به یاد مرگ مستقر میشود، متمرکز میشود، کم کم میبیند حال و هوای معنویش دارد عوض میشود. یک کمی بیشتر حواسش را به مرگ جمع میکند، حالش دارد عوض میشود. رازش در همین نکته است که یاد مرگ زهد میآورد و محبت دنیا را در دل آدم تقلیل میدهد، کم میکند. وقتی محبت دنیا کم شد، آدم میماند. یک کمی حال و هوای معنویش دارد خوب میشود. نوازشش چطور است؟ رنگ و لعاب دارد پیدا میکند.
نافلش مسائل معنویش عطش به موعظه شنیدن دارد، عطش به ارتباط با خوبان دارد. باز که میبینید غرق میشود توی مسائل دنیایی، هیچ عطشی به اینکه بخواهد با یک ولی خدایی بچرخد و برود درس اخلاقی و موعظهای و تذکری و یک کتاب اخلاقی و معنوی، هیچ کششی نسبت به این چیزها ندارد. انشاءالله که خدا به آبروی صدیقه طاهره، که همه زندگیش حکایت از زهد و بیرغبتی به دنیا دارد، عیدی ما را در این روز میلاد این مادر، زهد نسبت به این عالم طبیعت و دنیا قرار بدهد. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...