تلخی زندگی و گرفته شدن حال شکر؛ نتیجه 'چشمداشتن' به دارایی ثروتمندان [3:01]
چشمداشتن و 'حسرتخوردن' از احوالات معنوی 'بزرگان و شهدا'؛ یکی از عوامل رشد معنوی [5:03]
توصیه خداوند به پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله): به مال و منال ثروتمندان چشم نداشته باش [5:37]
دارایی واقعی آنست که روز قیامت ارزشمند باشد [7:38]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام): آزادهای پیدا نمیشود که این لُماظه را برای اهلش رها کند؟! [12:15]
مطالعه سیره زندگی و مصائب پیامبر اکرم (صلاللهعلیهوآله)؛ راهکار غلبه بر یاد دنیا و گرفتاریهای دنیوی [14:47]
چه مصیبتی بالاتر از مصیبت محرومیت از امام زمان (علیهالسلام)؟! [16:42]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عن عمر بن سعید بن هلال قال: قلت لأبیعبدالله علیهالسلام: «اِنی لا ألقاک إلا فِسنین فأوصِنی بشیءٍ حتی آخُذ به». قال: «اُوصیک بتقویالله والورع والاجتهاد. وإیاک أن تطمع إلی من فوقک. وکَفی بما قالالله عزوجل لرسولالله: *وَلا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ دلا* به محمد *طَعَنَا بِهی أَزْوَاجٍ مِنْهُمْ زَهْرَةَ اَلْحَیَاةِ* الدنیا. و قال: *فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ*. فإن خِفتَ ذلک فاذکر عیش رسولالله (صلیالله علیه وآله وسلم)؛ فإنما کان قوته من الشعیر و حلواه من التمر و وقوده من السَعَف إذا وجده. و إذا عَصَبَت بک مصیبةٌ فی نفسک فاذکر مصابَک برسولالله (صلیالله علیه وآله)؛ فإنّ الخلائق لم یصابوا بمثله قَط».
خوب، خیلی روایت زیبا و بسیار روحبخش. این روایت عمر بن سعید ابن هلال. میگوید به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم که من هر چند سال یک بار میتوانم خدمتتان برسم؛ خیلی زیاد نمیتوانم، خیلی طول میکشد تا بخواهم بیایم. یک توصیهای بکنید که خیلی کار چند سال ما را راه بیندازد، چند سالم به کارم بیاید، اخذش بکنم. فرمود: «من توصیهای که به تو دارم این است که تقوا داشته باشی، عمل به وظایف و رأس تقوا هم همین مراقبت نسبت به حلال و حرام. ورع داشته باشی، مراقبت از این داشته باشی که به مرزهای گناه نزدیک نشوی. اجتهاد داشته باشی.» اجتهاد اینجا معنای تلاش و پرتلاشی است؛ یعنی «پرتلاش باش در مسیر معنویت». آدم نیاز به تلاش دارد، فعالیت دارد. «و مبادا طمع داشته باشی.» میگویند «مطمح نظر» یعنی گوشچشم داشتن. «چشمت به آن کسی که از تو بالاتر است نباشد»، وضعیت مادی دنیا، حواست به این پرت نشود. دستور عجیبی است، یعنی واقعاً از آنهایی است که کار چندینسال آدم را تأمین میکند. مراقب باش که اینهایی که از تو بالاترند، حواست را پرت نکنند، مشغولت نکنند. داداش حقوقش از تو بیشتر است، باجناق ماشینش بهتر است، آن یکی نمیدانم مثلاً خواهرش مثلاً خانهشان بزرگتر است، محله بهتر است، جاریاش مثلاً فلان است. خب ما دائم در این بستر زندگی دنیا مواجهیم دیگر. قهریّه! یعنی برادر خانم ۵۰ میلیون درآمد دارد، بعد تو ده سال یک بار روغن ماشینت را هم نمیتوانی عوض کنی. سالی یک بار یک ماشین بهتر، گرانتر که یک میلیارد تفاوت قیمتش است میرود میخرد مثلاً. خب اینها کدر میکند آدم را، زندگی را برای آدم تلخ میکند، حس شکر را از آدم میگیرد. آدم احساس میکند عقب است، ندارد اصلاً به چشمش دیگر نمیآید اینهایی که هست. بوق در خانه داری، مستأجر هم حتی نیستی. اصلاً به چشمش نمیآید. «نه، من پایینشهر خانه دارم، آنجا من یک واحد ۷۰ متری دارم.» او یک آپارتمان ۱۰ واحدی دارد. این است که حواست باشد، اصلاً چشمت را نگیرد. آن کسی که از تو در موقعیت دنیایی بالاتر است مقصود نباشد. در مسائل معنوی چرا! آنی که از تو بالاتر است چشمت را بگیرد. اتفاقاً آنجا برو هی بررسی کن، احوالاتش، زندگیاش که مشغول او بشوی. این شهدا، این بزرگان، ببین احوالاتشان را، ببین زندگیشان را. «نشستی دارد، آن یکی فلان دارد، فلان دارد.» «این ساعت چقدر قیمت دارد؟ این تیپش اینجوری است.» مشغولت نکند.
«و کافی است به آنچه خدای متعال برای پیغمبر فرمود.» یعنی همین کفایت میکند، همین توصیه کفایت میکند که فرمود: *لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ*. «چشم ندوز، خیره نشو به آنچه که ما متمتع کردیم.» با آن افراد دنیا را. «اینها شکوفههای زندگی دنیاست.» شکوفه است. اینجا فقط شکوفه است. ظاهر دارد. شکوفه که چیزی ندارد، فقط خوشگل. میوه چیز دیگری است، جای دیگری است. یک نمایی دارد، اینکه نتیجه چه باشد معلوم نیست. چقدر این شکوفهها از توش... بله، درختها پرشکوفه میشود. گاهی ما تو کارهای درخت و اینها بودیم یک مقداری. اول بهار درخت پرشکوفه است، بعد تابستان میبینیم ۵ تا میوه داده، کرم زده و خراب و مثلاً یکیاش هم کلاغ خورده و چه میدانم مثلاً گنجشک خورده. این همه شکوفه چه شد؟ هیچی نشد. تابستان معلوم میشود. گرمای تابستان. تازه اگر این سردرختیهای شکوفه، سرما بهش نزند. خیلی مراقبت میخواهد تا این شکوفه به میوه برسد. آغازش بله، خیلی حواسجمعی میخواهد. باغبان دلش شاد نمیشود بگوید که «آخ جان چقدر شکوفه!» میگوید: «حالا ببینیم از تو این شکوفهها چقدر میوه در میآید.» نگاه نکن که «وای این چقدر مثلاً کارخانه دارد! این چقدر ماشین دارد! این ماشینش فلان است!» شکوفه است، چشم ندوز به این. آن صحنهای که معلوم میشود سرمایه آدم، آن صحنه قیامت است. *الفقرُ والغِنا بعدَ العَرضِ علی الله*. آنجایی که عرضه شد به حق تعالی و معلوم شد آدم بر مدار حق عمل کرده، آنجا غنی و فقیر معلوم. امیرالمؤمنین، آنجا معلوم میشود این حقش را میتواند ادا کند. خیلی سخت است، خیلی ادا کردن حقوق سخت است. *مال فی اموالهم حق معلوم لسائل والمحروم* ادا کردن حقش خیلی دشوار است. مگر کار هر کسی است؟ مگر از کسی برمیآید؟ آنجا آدم میگوید «خوش به حال خودم که»، آن شعر معروف که «خر ندارم از کاه و جوش خبر ندارم». خوش به حال خودم که نداشتم اصلاً که بخواهد چیزی به گردنم بیاید. چقدر سخت است این حسابرسی! آن یکی آنجا گرسنه بود، آن یکی را فقط درخواستکننده را نگفته، محروم را هم گفته، سائل و محروم. آن نداشت، به تو هم خبر رسید، کاری نکردی، اعتنا نکردی، دنبالش نرفتی. گفتی از خودم نخواسته. فهمیدی که بچۀ خواهرت مستأجر است. فهمیدی که مثلاً بچۀ باجناقت جهیزیهاش جور نیست. مثلاً داشتی، میتوانستی همکاری هم بکنی، نکردی. خوشحالی ندارد که این «وای چقدر فلان است!» خیلی حسابرسی سخت است. طمعانگیز نیست. این شکوفهها میوه بشود و میوه بدهد، خیلی کار دارد. همه اینها میریزد. چهار روز بعد که تابستان میبینی، درخت پرشکوفه بهار «لخت و اور» در تابستان. خیلی اینها گولت نزند. چشم ندوز، حواست به اینها پرت نشود.
فرمود: «همین توصیه بس است.» و این آیه را باز حضرت خواندند که *فَلا تُعْجِبْکَ أَمْوَالُهُمْ وَلا أَوْلادُهُمْ*. «تو را شگفتزده نکند اموال و اولاد.» اینها که عشق بچه است اینها؛ «چه حالا کم، من هم کیفم که مثلاً این بچه دکترای فلان، هیئت علمی فلان دانشگاه سوئد مثلاً خانه خریده، دعوتنامه برایم میفرستد، هی میرود آنجا سر میزند، میآید.» چقدر پول دارند ناشناس! ماشینش، چه خانهای! «سرویس بهداشتی خانهاش، ارزشش از کل خانه ما بیشتر است.» و من رفتم این را با همه وجودم احساس کردم که این سرویس بهداشتی خانه از کل دارایی من بیشتر است. واقعاً یک جا، دو جا هم نبوده، چندین جا. این حس به آدم دست میدهد. خب چه شد حالا؟ اینها را که باید بگذارند و بروند. این هم که با یک زلزله خراب میشود، آن هم که با یک تقه. ما یک خانه بیست سال پیش کرج، خانه خوبی هم بود. یک هو صبح پا شدیم دیدیم که این سرامیکها از کف خانه تق تق تق زد بیرون، تیکه تیکه. حرارت از پایین بوده؟ چه بوده؟ چسبش فلان شده. کل ساختار خانه ریخت به هم. جمع کردیم از آن خانه رفتیم. خب حالا به این سرامیک خانهات مینازی مثلاً، چه سرامیکهای خوشگلی. یک حرف میزند، تق تق میزند بیرون! خانهای که امروز الان تو چشم توئی، این خانههای قدیمی روایتم دارد. به این خانههای خرابه که میرسید بایستی باهاش صحبت کنید، باهاش حرف بزنیم. این خانهها، همین جایی که الان ما هستیم که خانه قدیمی مشخص است که مثلاً ۵۰ سال پیش یک خانه بوده که آرزوی خیلیها بوده. خیلیها با حسرت از جلویش رد میشدند، با حسرت نگاه میکردند. الان اینجا کلنگی است، همه نگاه میکنند کی این را... خب اینها درس است دیگر. تو زندگی دنیا به تعبیر امیرالمؤمنین، «لُمازه» است. *أَ فِی حُرِّ یَدَعُ هَذِهِ اَللَّمَازَةَ لِأَهْلِهَا*. «لُماز» به تیکه غذا که لای دندان میماند میگویند. بیحیثیت نذاشته امیرالمؤمنین برای دنیا. میفرماید که «آزادهای پیدا نمیشود که این لُمازه را رها کند برای اهلش.» یعنی چه؟ یعنی آقا این خانهای که الان تو بهش داری مینازی، قبلیها خوردند و جویدند و قورت دادند، یک چیزهایی دندانشان ماند، یک تیکه خاک و زمین و اینها رسیده به تو. تو هم یک جایی میرسد بعدی، او هم یک جایی میرسد بعدی. این همه سروکله زدن، هیاهو ندارد که. رسیدی یا نرسیدی. داستان برای اینکه گوشت لای دندان یکی دیگر مانده را میخواهی بروی قورت بدهی؟ چرک، روغن، تبلیغ خوردن و بردن. یک تیکه آهن، ماشین قبلی. «گرفتن خودروهای فرسوده را فلان کردن.» نمیدانم آهنهایش را برداشتن دوباره بازسازی ماشین جدید. ماده که عوض نمیشود که. قبلیها خوردند و بردند، رسیده به تو. تهش یک چیزی از آن قبل، بازیافت قبلیهاست دیگر. این «لومازهی لُمازه» شاید ترجمه قشنگش بازیافت باشد. همه اینها که الان دست من و تو هست، بازیافت قبلی است. این لباس خوشگله که تنت است، این بازیافت چرکهای قدیمیهاست که بازیافت کردند دوباره چیز جدید درست کردند. این آهن ماشینت هم همین است. این سنگ و گچ و آجر خانهات هم همین است، این چوب فلان هم همین است. مگر غیر از این است؟ همه بازیافتی است دیگر. غصهات این است که بازیافتی قبلی که خوردند و بردند، کی فاصلهاش کرده بهت نرسیده. خیلی تعابیر عجیبی است! یعنی اگر کسی عاقلانه به دنیا نگاه کند، واقعاً الان غصۀ چه را دارد؟ مثلاً اینها چیست؟ واقعاً چی نداری؟
بعد فرمود: «هر وقت ترسیدی که دنیا به تو فائق بشود و حواست را پرت بکند، یاد زندگی پیغمبر بیفت.» پیغمبر خوراکش چه بود؟ نانش جو بود. حلوای پیغمبر خرما و شیرینیاش خرما بود و هیزمش هم اگر پیدا میکرد، شاخه بیبرگ خرما بود، «سعف». «اگر هم به مصیبتی خوردی تو زندگیات، چه در جانت، چه در مالت، چه در فرزندانت، یادت بیفتد مصائب رسولالله و مصیبت از دست دادن پیغمبر.» مصیبت تو به رسولالله. خیلی تعبیر جالب و عجیبی است. مصیبت که نگاه نمیکنیم که «یک نفر بود که خب به کنهی این مصیبت پی برده بود، آن هم صدیقه طاهره (سلامالله علیها) که همه وجودش شعلهور شده بود در این مصیبت.» ماها مصیبت نمیبینیم که. «مصیبت فقدان رسولالله که مصیبت نیستش. بورس که سقوط نکرده که. پیغمبر از دنیا رفت. تحریم که بنزین را که دو برابر نکردند که. بنزین گران نکنند، همهشان بنزین ارزان بشود! بنزین میخواهد گران بشود، پیغمبر میخواهم چه کار؟» نفهمیدیم دیگر. چون خودمان را نمیشناسیم. چون نمیدانیم نیاز حقیقیمان چیست و حقیقت ما چیست. فرمود: «این مصیبت هر وقت خواست آزارت بدهد، تو به یاد آن مصیبت بزرگ بیفت.» پیغمبر از دست داده. در زمان ما امروزی چه میشود؟ که اگر بابت چیزی خواستی آزردهخاطر بشوی، به یاد این بیفت که آقا تو از نعمت امام زمان محرومی. چه مصیبتی بالاتر از این؟ چه مصیبتی از این بالاتر؟ این مصیبتی است که اعظم مصائب رذیهای است که بالاتر از این رذیهای نیست، محرومیت از امام. قیمت امام. کدام بدبختی تو؟ مثلاً الان میگوید که آقا مثلاً ماشینم را گلگیرش خورده، مثلاً ۲۰ تومان خرجش است. چه مصیبتی؟ تو الان نعمت استفاده از حضور امام، ملاقات امام، تشرف خدمت امام، هدایت امام، محرومی. نشستی مثلاً بابت اینکه گاهی داستان ما این است دیگر. یعنی یک چیزی را از دست دادیم. گوشی موبایلمان را دزد از دستمان زد. حالا این هم یک عزیزی هدیه داده بود. قبول کنیم و چون برای یک سری کارهای ضبط اینها به کار میآمد دیگر گرفتیم. یک ۲۰ میلیونی پول این گوشی. یکی دو تا از رفقا با ما بودند وقتی گوشی را زده بودند. بعد من شوخی میکردم با رفقا، میگفتم که «این دزده سرش کلاه رفت.» حکایت زندگی ماست که گوشیمان را دزدیدند، خوشحالیم بابت اینکه شارژرش دستمان است. حکایت زندگی ماست. از امام زمان محرومیم، خوشحالیم عوضش مثلاً یک درآمد ماهی ۱۰ میلیون درآمد داریم مثلاً ۱۵ میلیون حقوقمان است. گوشی ۲۰ میلیونی زدن بابت اینکه یک شارژر ۲۰۰ هزار تومانی دستش مانده، خیلی خوشحال و احساس میکند برد کرده. حکایت زندگی ماست. فرمود: «تو مصیبت پیغمبر بهت وارد شده دیگر.» مصیبت دیگر. هر وقت میخواستی مصیبتی درگیرت کند به این فکر کن. تازه این زمان امام صادق (ع). مصیبت پیغمبر یعنی قطعاً این آقا وقت رحلت پیغمبر به دنیا نیامده بوده. مگر میشود زمان امام صادق، ۵۰ ۶۰ سال بعد از این قضیه آدم ۲۰۰ ساله که صحبت نمیکردند که. معلوم میشود که مال همهمان است، فقط آنهایی که زمان حضور پیغمبر و دوران حیات پیغمبر بودند نیست، مال من و شما الان است. مصیبت فقدان رسولالله تازه ملحق بشود بهش مصیبت اباعبدالله، کربلا، صدیقه طاهره، امیرالمؤمنین، هر کدام از اینها کمرشکن است. مصیبت ما اعظمها در برابر واقعه کربلا باید.
فرمود: «خلائق به مصیبتی مثل مصیبت فقدان رسولالله مبتلا نشدند.» تو بگویی بچهام را از دست دادم. این قضیه کرمان خیلی جانگداز است، خیلی واقعی تلخی است. واقعههای نادر بعد از انقلاب هم است که ممکن است حدود ۱۰۰ تا شهید تو یک واقعه دادیم، کمتر پیش آمده. البته قضایای غزه باعث شده که عظمت این درد خیلی آنقدر برجسته نمیشود به خاطر اینکه آنجا ۳۰ هزار نفر تا به حال کشته شده. ولی قضیه کرمان واقعاً هر چه آدم فکر میکند میبیند یک غباری است از مصیبت کربلا، یک ذره است در برابر کربلا. آنی که بهش مصیبت وارد شده به همین که توجه بکند. خب، عزیزان تلویزیون نشان میداد، همسرش شهید شد، فرزندانش شهید شدند. آن عزیز دیگر، خواهرزادههایش شهید شدند. خیلی مصیبت سختی است. ولی آدم تصور میکند واقعه کربلا را. آقا امام حسین گفتش که من خیمهسوزی بود در عاشورا و مراسم را داشتم میدیدم. من توسلی خدا رحمتش کند، اهل معنا گفت که: «خیمهسوزی را داشتم میدیدم، یک لحظه به ذهنم آمد که خب چرا اینها خیمه؟ حیف نیست؟» از عالم معنا. «مهیب حیف امام حسین بود؟» این یادآور آن واقعه است از این جهت. «اسراف نیز حیف نیست در مردم متوجه میکند به مصیبت اباعبدالله.» بله، حالا هزینهای هم دارد. حیف امام حسین، همه عالم هیچ. صفر! دیگر ما بعد از آن از دست دادنی نداریم. چه را از دست؟ از دست دادن پیغمبر بود، امیرالمؤمنین. فقدان هم همین است. فقدان دیگری، مصیبت دیگری ندارد. مصیبت فقط از دست دادن اباعبدالله، مصیبت فقط محرومیت از امام زمان. امروز فقدانی دیگر ما نداریم. از دست دادن دیگر نداری. محرومیت دیگر نداریم. غصهای دیگر نمیماند تو وجود آدم. چه را از دست دادید؟ چه دیگر میماند؟ خیلی روایت عجیب و تکاندهنده بود. انشاءالله که خدای متعال ما را به این معانی منتقل بفرماید. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...