برخی نکات مطرح شده در این جلسه
قطرات فردی و دریای جامعه
المیزان و رمزگشایی از آیه «نسب و صهر»
روح ثابت انسان در برابر تغییرات جسم
چرا جامعه یک «من» واحد دارد؟
تقوا؛ معیار کرامت اجتماعی
هر عضو جامعه در خدمت روح کلی
فرهنگ؛ پیوند دهنده اجزای جامعه
ولایت طاغوت یا ولایت ولیالله؟
دو روح حاکم بر جامعه؛ انتخاب با ماست
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره نسبت فرد و جامعه، قشنگترین تشبیهی که میشود به کار برد، نسبت جسم با روح است؛ یعنی فرد حکم جسم را دارد و جامعه حکم روح را. از مجموعه افراد در جامعه، یک کلیت و یک کل شکل میگیرد، به اسم جامعه؛ مثل قطرات آبی که کنار هم جمع میشود و جمع شدن همه اینها کنار هم، دریا را تشکیل میدهد. خب، این مثال از یک جهت، مثال خیلی خوبی میتواند باشد؛ نکات زیادی را میشود در قالب این مطرح کرد.
اول اینکه، حالا خدای متعال جامعه را به عنوان یک فرد قبول دارد. من آیهاش را برایتان بخوانم. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان به این آیه اشاره میکنند. تفسیر المیزان واقعاً از آن کتابهایی است که پوست آدم را میکند؛ یعنی تعارف ندارد. یک خط علامه طباطبایی به یک نکته اشاره میکند؛ دنبالش بگردی تا پیدا کنی که ایشان چه گفته و برای چه این را گفته. این آیه را اینجا، در جلد ۴، یک اشاره میکنند. به خود آیه که میرسم، در جلد ۱۵ باز یک اشاره میکنم. دو تا اشاره را کنار هم میگذارید، یک اشاره سومی تولید میشود. با آن اشاره سوم باید بروید کل قرآن را بخوانید تا بفهمید منظورش چیست. یعنی کاری که علامه طباطبایی – میخواهیم شوخی کنیم با علامه طباطبایی – علامه طباطبایی با المیزان میکند، احسان کریمی در خندوانه نکرد! این پوستی که علامه طباطبایی میکند تا مطلب را به خورد آدم بدهد و حرف را بفهماند، (آنقدر که وقت ایشان کم است و مطلب زیاد است) با اشاره، مطلب اول از جلد ۴، یک اشارهای به آن بکنم.
آیه: آیه ۵۴ سوره مبارکه فرقان: «وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا». خدای متعال از آب، بشری آفرید و آن بشر را «نسب» و «صهر» قرار داد. از آیاتی که خیلی کم شنیدیم. قاعدتاً خود آن بشر - که یک بشر آفرید - خود آن بشر هم «نسب» است، هم «صهر» است. «صهر» با «نسب» یعنی چه؟ در جلد ۴ فقط میفرماید که از این آیه فهمیده میشود که خدای متعال برای جامعه یک روحی و یک حقیقتی... بسمالله! بفرمایید از کجای آیه فرمودید؟ میرویم جلد ۱۵.
در جلد ۱۵ خود آیه را ترجمه میکنند، توضیح میدهند. خب، هیچ اشارهای نکردهاند در جلد ۴ که یعنی چه بشری حقیقتی هست و جامعه حقیقتی دارد. خب، این از کجا در آمد؟ باز در جلد ۱۵، یک اشاره دیگر. ببینید ترفندهای (یعنی) ما؛ اینها باشد برکت اساتیدی که به ما المیزان درس دادهاند. آدم بیاید. این هم به برکت اساتیدی است که از شاگردان علامه طباطبایی بودند و ما محضرشان تفسیر المیزان درس گرفتیم. سالیان سال یاد داد به آدم که چه کار بکند، المیزان را چه شکلی باید فهمید. وگرنه واقعاً متن المیزان یک جاهایش یک ثقل خاصی دارد.
در آیه ۵۴ سوره فرقان، کلمه «صهر» را میفرمایند. بله، «صهر» محرمیت از ناحیه زن است، «نسب» محرمیت از ناحیه مرد. یک بشر آفریده. این بشر را دو حیثیت دارد که برایش به کار میبرد: هم حیثیت نسبتش با زن، هم حیثیت نسبتش با مرد. یعنی این نقشهای مختلف در جامعه که افراد دارند، همه اینها آخر یک بشر، یک کلیت میشود.
ببینید، مثال بزنم برایتان. الان شما چند نفرید؟ هر یک نفرتان چند نفر است؟ یک نفر! یک نفر دیگر. هر یک فرد شما، یک نفر است. از جهت روح، یک نفر ثابت، یک فرد است. از جهت جسم، کثرت دارد، تکثر برمیدارد. روح شما هیچ تکثری برنمیدارد. یک حقیقت یکپارچه است و همیشه ثابت. شما، منی که دارید، همان منی است که در ششماهگی داشتید، دو سالگی داشتید، ده سالگی الان دارید، پنجاه سالگی دارید. هیچ فرقی نمیکند. هر چقدر این ساختار جسمانی شما تغییر و تحول پیدا کند، آن «من» ثابت، یک فرد بسیط واحد است. اکتساباتی دارد، البته؛ رشدی دارد، البته؛ صفاتی پیدا میکند، البته؛ ولی یک چیز است. اگر ده تا صفت جدید پیدا کرد، ده نفر نمیشود، ده قطعه نمیشود، ده بخش نمیشود. این ده تا بار میشود بر یک چیز.
خوب دقت بفرمایید. خیلی مهم است. بحثهای اثبات تجرد روح است که همه فلسفه اسلامی روی همین نکته بنا شده است. نقطه تمایز فلسفه اسلامی و فلسفه غرب هم دقیقاً در همین نکته است. ما میگوییم تجرد روح؛ آنها میگویند هوش هیجانی، تجرد هم ندارد. این انسان یک «من» ثابت است، به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی آملی. هر هفت سال این پوست بدن شما تغییر میکند. درست است آقا؟ هر هفت سالی! یعنی آنی که ۲۱ سالش است، سه بار این ساختار فیزیولوژیکش کامل تغییر پیدا کرده است.
باز مثال دیگری که ایشان میزدند، مثال خیلی خوبی هم هست. شما تصور بفرمایید: یک بابایی در ۲۰ سالگی دزدی کرده، ۳۰ سالگی تصادف میکند، دستش قطع میشود. چهل سالگی پیوند میزنند، یک دستی را به دست او. ۵۰ سالگی دستگیرش میکنند بابت دزدی بیست سالگی. حالا میخواهند حد بر او جاری کنند. حالا بر فرض که مثلاً این قانونِ حد، قانون بینالمللی است و بشر برایش روشن است، این قانون (حد) دست او را میخواهند ببرند. همان دستی که چهل سالگی پیوند زدند. الان شما باشید، این دستی که از این آقا بریده میشود را میگویید دست این آقا را بریدیم؟ بابای قبلی که دستش را پیوند زدیم، بریدیم؟ درست است؟ چرا؟ چون متصل به یک «من» یکپارچه است. ما داریم آن «من» یکپارچه را مجازات میکنیم، نه این قطعات متکثر را. دقت بفرمایید، خیلی مهم است. اگر میگوید دست او را ببر، نه به خاطر اینکه این دست دزدی کرده. ما اصلاً کاری نداریم که کی این دزدی را انجام داده. ما داریم این دست را میبریم؛ میخواهیم نسبت این روحی که این خطا را کرده با این ابزاری که داشته، قطع بکنیم که مجازات شود آن روح، آن «من»، که دیگر این کار را انجام ندهد.
مسئله این است: جامعه یک روحی دارد و یک افرادی... این را ببندم. یک توضیح بدهم. سرِ دل من مانده این حرف، باید بزنم. جامعه مثل قطعات یک بدن میماند. در عین تکثرش، یک «من» واحد داریم. شما به آن «من» واحد که نگاه میکنید، میگویید من یک نفرم. به این جسم که نگاه میکنید، میگویید من چند قطعهام. حالا این قطعات این جسم، کدامش از همه مهمتر است؟ شما اصلاً میتوانید بگویید کدام قطعه، کدام عضو مهمتر است؟ این آیا ذیل آن آیهای است که: «جَعَلْنَاکُمْ قَبَائِلَ وَ شُعُوباً لِّتَعَارَفُوا»؟ این در سوره مبارکه حجرات برای اثبات روحِ اجتماع [است]. فقط اشاره، توضیحش چیست؟
شما یک روح بر این جسم، نمیتوانید بگویید کدام عضو مهمتر است. البته برخی اعضا استراتژیکترند، حساسیتشان بیشتر است؛ مثل قلب. یعنی ضریب خطا برای قلب، بالاتر از معدل خطر برای سایر اعضای بدنه است. درست است. خطر برای قلب حساسیتبرانگیز است؛ خطر برای دست حساسیتبرانگیز نیست؛ بلکه شما با برخی از اعضا، از برخی اعضای دیگر محافظت میکنید. یک چیزی تو با دست محافظت میکنی؟ چرا؟ دست ارزش ندارد نسبت به چشم؟ (نه!) یک چیزی دارد به سمت چشم شما میآید، با دست میگیری. نه به خاطر اینکه چشم از دست ارزشش بیشتر است، نه؛ یک قیمت است همهاش. به خاطر اینکه این حساسیتش بیشتر است. آنقدر که نقص دست به مجموعه این پیکر آسیب میزند، نقص چشم بیشتر آسیب میزند. درست است؟ ولی ارزش خود این تفاوت را خوب دقت کنید؛ این خیلی مهم است.
یک سؤال معمول و رایج میشنوم، یا خودم با آن درگیر بودم؛ این سؤال که: آقا، ما حوزه برویم یا دانشگاه؟ طلبه باشیم یا دانشجو؟ چه رشتهای انتخاب کنیم؟ در حوزه کجا برویم؟ بعد، یکی از (با همین صراحت میخواهم بگویم) یکی از مسخرهترین استدلالهایی که شنیدهام برای طلبه شدنِ خیلی از طلبهها، یکی از مسخرهترین استدلالها این است: «من دارم میروم حوزه، خودم را بسازم، میخواهم با تقوا بشوم.» این اصلاً نفهمیده عالم یعنی چه؟ ساختار عالم را نمیفهمی. این نمیداند که شما هر عضوی از این پیکر جامعه که باشید، باید تقوا را داشته باشید. تقوا یعنی چه؟ یعنی ارتباط این عضو با آن «من» کلی. اگر این عضو در خدمت آن «من» کلی باشد، یعنی وظیفهاش را انجام بدهد، نظام ارزشگذاری دین او را یک موجود مثبت و مفید میداند. «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقَاکُمْ». کرامت به تقواست. تقوا یعنی چه؟ یعنی نسبتت با این «من» کلی حفظ شده باشد، در خدمت او مفید باشی برایش. «کریمی». کریم هم یعنی چه؟ بخشنده؟ نخیر، کریم یعنی ارجمند، ارزشدار، ارزشمند. «کرام». اگر این نسبت قطع شود، ارزش ندارد.
شما هرجای جامعه که هستید، باید این نقش را داشته باشید. من از حالت دست خودم را خارج کردم، رفتم قلب شدم، به خاطر اینکه با تقوا بشوم. من از دست در آمدم، رفتم قلب، به خاطر اینکه نسبتم با روح نزدیکتر باشد. اصلاً معنا ندارد. شما با دست، در جایگاه دست، همانقدر میتوانی خدمت کنی که در جایگاه قلب. درست است، جایگاه قلب حساستر است. تعارف هم نداریم. در نسبتِ (حالا) حوزه و دانشگاه، نه؛ ولی نسبت به مجموعه معارف الهی و علوم بشری، این نسبت را قبول دارد. ولی این را قبول ندارم که آنجا جای آدم شدن و خودسازی، و اینجا جای خراب شدن است. معنا ندارد. این تکثر را باید پذیرفت. در عین وحدت، جامعه یک متکثر است در عین وحدتش. اگر ارتباط با آن روح برقرار شد... نمیدانم، بحث سنگین است؟ روشن است؟ شیرین جا میافتد؟ حل میشود؟ نمیشود؟ کل این «منِ» جامعه، این روحِ جامعه، اگر در سلامت باشد، همه این تکثر در سلامت است. همه این اعضا اگر نسبت خودش را به آن «من» حفظ کند، این کلی سالم است. حالا در موردش صحبت میکنیم. اصلاً فرهنگ همین است. فرهنگ، آن هارمونی حاکم بر این مجموعه (جسد، مجموعه بدن)، آنی که بین اینها رابطه ایجاد میکند، اینها را به کار میگیرد. و فرهنگ است که ولایت میسازد.
این خیلی مهم است. این را بگویم، عرض من تمام باشد برای جلسه بعد. شما تحت چه ولایتی در میآیید، بسته به فرهنگتان است. فرهنگ شما تعیین میکند که ولایت چه کسی را بپذیرید. و وقتی ولایت را پذیرفتید، خود آن ولایت فرهنگ شما را باز ارتقا میدهد، در همان جهتی که دارد. یا روشن است؟ اگر قالب این جسد، رویکردش مثلاً به عالم ماده باشد، این (یعنی روح جامعه) ولایت کسی را میپذیرد در جهت تأمین نیازهای مادی پیش ببرد. خود آن ولایت بیشتر پیش میبرد. «یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ». و «الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ». اول، یک ظلمتی بوده که رو آورده به طاغوت. (مفصل بحث کرد.) یک ظلمتی درونش هست، میآوردش به سمت ولایت طاغوت. ولایت طاغوت استمرار میدهد، او را کامل خارج میکند از نور. یک نوری در وجودش هست، او را میآورد نسبت به ولایت ولیالله. بعد او کامل، او را از ظلمات خارج میکند. این روح کلی. پس دو تا روح است: یک روح آنی است که حاکم است (بد)، و یک روح، روحی است که انتخاب میشود. حتماً در مرحله دوم، که خودش را در اختیار که بگذارد؟ یک فرهنگ ابتدایی دارد، یک فرهنگ ثانوی. فرهنگ ابتدایی برای او ولی مشخص میکند. فرهنگ ثانوی، فرهنگی است که ولی مشخص میکند. خیلی دیگر امروز بالا بالاها پریدیم، حرفهای بالا بالا زدیم. خدا انشاءالله عاقبت همهمان را به خیر کند، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
جلسات مرتبط

جلسه سیزده : جامعه؛ انسانی بزرگ با روح واحد
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهارده : فرهنگ، تجلی روح جامعه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پانزده : جدال سه نظریه درباره شخصیت جامعه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شانزده : جامعه حقیقی در نگاه قرآن و اهل بیت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفده : آیا انسان محکوم به روحالاجتماع است؟
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نوزده : کمال روح؛ عالم شدن فرد و جامعه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست : شکلگیری جامعه بر اساس رضا و سخط
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و یک : وحدت در کثرت؛ جامعه در نگاه المیزان
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و دو : نقش اجتماعی؛ مهمتر از عیار فردی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه بیست و سه : سوره حجرات؛ مانیفست جامعهسازی قرآنی
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت