تعریف ولایت بهعنوان قوۀ عاقله در مهندسی جامعه
تزاحم فطریات و نقش ولایت در حل تعارضها
ولایت در زندگی خانوادگی؛ از مهریه تا حقوق متقابل
هر انسان ولایتی دارد؛ یا ولایت خدا یا ولایت طاغوت
اختلافات اجتماعی و بازگشت به ولایت حق
بعثت انبیا؛ مأموریت اصلی رفع اختلافات
امام زمان (عجلاللهتعالیفرجه) و جامعه بیتزاحم
ایستادگی امام حسین (علیهالسلام)؛ عزت در برابر ذلت
ولایتپذیری، سرمایه اصلی انسان در عالم برزخ
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث امروزمان طبعاً بهخاطر هوای گرم، پایین بودن صدا، حضورش و شرکتش چند برابر ثواب بیشتر دارد و در دلتان هم اگر خواستید به کسی فحش بدهید، من دخالتی در وضع موجود، خلاصه، ندارم. از صفر تا صد دنیا کلاً هیچ ربطی به من ندارد؛ هیچاش را به عهده نمیگیرم. انشاءالله که از این دوران سخت و از این سالهای بسیار سخت، انشاءالله به زودی عبور بکنیم. روزهای خوبی انشاءالله در انتظار این ملت و این مملکت باشد؛ چرا که این مردم واقعاً مستحق این وضعیت نیستند. انشاءالله که خدای متعال به ما صبر و حوصله بدهد برای گذر از این دوران. به کسانی که مسئولیت دارند برای این وضعیت، ایمان بدهد، تقوا بدهد، مسئولیتپذیری بدهد، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
امروز بانک امکانات، خلاصه، جور نیست، ولی بحثمان بحث بسیار مهمی است. به نکات بسیار دقیق و مهمی را از مرحوم علامه طباطبایی داریم. انشاءالله که بشود چند دقیقهای که محضر شما هستیم، تا حدی طرح بحث بکنیم. بحث ما بسیار مهم است؛ یک نگاه جدید و ویژه به ولایت. تقریباً بنده با اینکه در موضوع ولایت زیاد کتاب خواندهام و مطالعه کردهام، هیچوقت یک همچین نگاهی را ندیدهام. این نگاه به ولایت، یک نگاه انسانی، عقلی و ممت... یک تعریف کاملاً عقلی و انسانی از ولایت. خیلی این تعریف، تعریف فوقالعادهای است.
مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که انسانها از سرِ قریحۀ استخدام با همدیگر ارتباط برقرار میکنند و در این ارتباط هم بالاخره منافعی برایشان حاصل میشود، مضراتی هم هست. هر کسی سبک سنگین میکند، سود و زیانی که عایدش میشود را بررسی میکند. در این ارتباط [او] طرفی باشد که حرف بشنود یا دیکته بکند. روابط بر مبنای سلطه شکل میگیرد. عدهای سلطهگر میشوند، عدهای سلطهپذیر. و انسانها غریزۀ استخدام را هم دوست دارند [که] سلطهگر باشند، هم یک جاهایی در راستای تأمین منافعشان، سلطهپذیری را هم قبول میکنند.
بعد میفهمند که علم و قدرت هم هر چه پیشرفت میکند، میآید در این مسیر کمک میکند و انسانها برای دستیابی به خواستههایشان، خلاصه، امکانات بیشتری پیدا میکنند و مزیتهای جدیدی پیدا میکنند. عدهای توانمند میشوند، امکانات دارند؛ عدهای امکانات ندارند. آن طبقهای که امکانات دارد، طبقۀ حاکم میشود و آن طبقهای که امکانات ندارد، طبقۀ محکوم میشود و یک سری امتیازات را باید بدهد این طبقۀ محکوم تا از توانمندیهای طبقۀ حاکم بهرهمند [شود]. این بخشش، بخش فوقالعادهای است. تا اینجا همهاش فطری است. این علاقهها و این گرایشها فطری و طبیعی است.
حالا دو تا حکم فطری با هم تزاحم پیدا میکنند. این بخش را داشته باشید، این شاهکلید فهم ولایت است. این ولایتی که گفته میشود از همه چیز مهمتر است؛ اساس در آخرت انسان، رکن همۀ قبولی همه اعمال. اگر کسی ولایت نداشته باشد، هیچچیز قبول نمیشود. این ولایت یعنی چه؟ طرف اسم امیرالمؤمنین را میگوید، علاقه دارد، محبت دارد؛ ولایت این است؟ سینه بزند برای امام حسین؛ ولایت این است؟ یا یک کسی اصلاً نمیشناسد، این اصلاً دیگر مطلقاً ولایت ندارد؟ تعریف ما از ولایت غلط است. این تعریفی که از ولایت میکنند.
دقت بفرمایید، ایشان میفرمایند که انسانها وقتی میخواهند با همدیگر زندگی بکنند، دو تا حکم فطری با همدیگر تزاحم پیدا میکند. «آنگاه که فوق آن حکم ثالثی باشد که بین آن دو داوری و قضاوت کند.» یک چیزی باید بالاسرِ [آنها] باشد، مهندسی کند فطریات را. درست شد؟ «و موجب اعتدال امر و اصلاح شأن آنها گردد.»
مظلوم میخوانم که اطمینان پیدا کنیم اینها مال علامه طباطبایی است. کسی باورش نشود فکر کنم من دارم به ایشان میچسبانم. اشکالی ندارد. «و این مثل قوای انسان در اعمال و رفتار اوست که با هم مسابقه میگذارند و این امر به تزاحم منجر میشود.»
در مورد تزاحم ملاحظه بفرمایید ایشان چه میگویند. میفرمایند که: «کما اینکه میل به غذا اقتضای خوردن دارد.» آدم علاقه دارد غذا بخورد، کشش دارد، خلاصه غریزه در او هست، میل به غذا خوردن. «و از سوی دیگر دستگاه گوارش نیز قدرت بر هضم غذای محدود را دارد و معده گنجایش بیش از آن [ندارد].»
آدم دوست دارد غذا بخورد، معده هم ظرفیتش محدود است. اولاً هر چیزی با آن سازگار نیست. ثانیاً یک حجم و یک مقداری دارد. حالا این دو تا با هم تزاحم پیدا میکند. چه چیزی وسط مدیریت میکند که اینها درگیر نشوند با هم؟ هم این به خواستش برسد، هم آن آسیب نبیند؟ مطالبه از غریزۀ خوردن هست. آن هم که باید این مطالبه را پاسخ بگوید چیست؟ معده. میدانید ظرفیتش محدود است. غذا خوردن هم ظرفیتش نامحدود است. یعنی آن غریزه دوست دارد هی بیشتر و بیشتر بخورد. یک چیزی این وسط وارد میشود، بین اینها مدیریت میکند، مهندسی میکند. آن چه قوهای است؟ قوۀ عقل.
یادتان است فارابی ولایت را تعبیر به چه میکرد؟ قوۀ عاقله در بدنۀ نظام این عالم. همه چیز حکم اعضای بدن را دارد. یک چیزی داریم که قوۀ عقلِ این تنۀ تمام این جامعه را او مدیریت میکند. آن اسمش چه بود؟ ولایت.
خیلی این تعریف، تعریف مهمی است. ما ولایت را لزوماً یک امر معنوی و ماورایی و ولایت را یک حب خیلی خاص و یک کششهایی [فرض میکنیم که] داری؛ بعد اگر حلالزاده نباشی دیگر این هم نداری و باید بروی ببینی نطفهات از کجا شکل گرفته؛ و بعد یک مسائل ماورایی میکنیم که البته درست است، در سطح خودش. تعریف اولیه نباید این را ارائه کرد. تعریف اولیه از ولایت چیست؟ ولایت یک قوۀ عاقله است برای مهندسی. خوب دقت بکنید، دوباره دقیقتر و آرامتر. ولایت یک قوۀ عاقله است برای مهندسی تزاحم. در جامعه مسائل فطری زیاد است. همه این چیزهایی که در جامعه دارد رقم میخورد، فطریات و علاقههای آدم [است]. [این قوه] مهندسی میکند که هیچ طرفی آسیب نبیند این وسط.
حالا ببینید مثال علامه را: «و برای هر یک حکمی مناسب آن صادر میکند.» [برای] خوردن، برای خوردن این غریزۀ خوردن، حکم صادر [میکند]. برای معده حکم صادر میکند. تعدیل میکند. «اینجاست که عقل بین میل به غذا و عدم تحمل معده حکم کرده، آن را تعدیل میکند و برای هر یک حکم مناسب آن صادر میکند و رفتار هر یک از این قوای فعال انسانی را به نحوی تنظیم میکند که عملکرد هر یک از آنها مزاحم دیگری [نباشد].»
ماه عسل بحث. بیاییم تو تطبیقات. میگوید ما در ماه عسل... ماه عسل یعنی چه؟ یعنی یک ماه با هم خوباند. حالا ماه عسل هم که میروند، یک ماه که نمیروند؛ ماه عسل یک هفته، دو هفته [است]. در این دوران، دیگر دوران خیلی شیرین زندگی [است]. همه میگویند که این را قدر بدان؛ بعداً دیگر تکرار نمیشود برایت، مگر اینکه یک همسر دیگری، خلاصه، یک ماه عسل دیگری کلاً پیدا [کنی]. اگر زندگی آدم اینجور بود که ارتباطش با همسرش یک هفته و دو هفته و در سفر فقط عسل بود، [آیا] میشد ماه عسلی؟ اوج بیعقلی آن زندگی، اوج فساد آن زندگی! زندگی که ماه عسل ندارد، زندگی جام عسل است، نه ماه عسل. تمام این دوران، عسل و شیرین است، اگر بر مبنای آن عقل و با آن ولایت باشد.
ولایت که فقط برای این نیست که بیاییم شعار بدهیم: «ما اهل کوفه نیستیم!» این حرفها... شما تنظیم روابطت با همسرت، با چه دیتایی است؟ چه عقلانیتی حاکم است؟ کجا؟ کی؟ در برابر چه امری؟ دوباره کجا؟ کی؟ در برابر چه امری، حق و تکلیف دارد؟ این را چه کسی تعیین کرده؟ قوۀ عاقله. بعد مشخص میشود شما تحت ولایت چه کسی هستی. ولایت را یک چیز پیچیدهای میکنیم. نه، ولایت همین است.
الان در این ماجرا که خانم شما و شما با هم درگیر هستید، یک نفر دارد تعیین میکند که وظیفهات این است، حقّت این است. آن کیست؟ ماه عسل... دیگر وقتی با هم کنار میآیند، یعنی دو هفته هوای نفس من، ولی دو هفته هوای نفس او؟ اول بدبختی است که بعد از این دو هفته... مگر این [زندگی] مرخصی میرود؟ بعد از دو هفته تازه مزه میکند بهش؟ [یعنی] دو هفته این، دو هفته [آن]؟ بعد هم یک جوری میکند که باز این هوای نفس من حاکم باشد، هوای نفس تو مطیع بشود؟ بعد دیگر دعوا سر این میشود که چه کسی حاکم بشود، چه کسی غالب بشود، چه کسی مغلوب بشود. از ابزارهای متعددی که دارند استفاده میکنند. بعد میگوید مهریه را گران بگیر که بعداً بتوانی ابزار قدرتی داشته باشی. کل سیستم فاسد است دیگر. نیاز به مهریه سنگین نیست، وقتی قوۀ عاقلهای که ناظر و حاکم باشد، مشکل دارد و نیست. باید اهرمهای قدرت را بیشتر کرد، [بگوید] مهریه را... این مهندسی فاسد روابط این میشود. اگر یک زندگی بسته به آن مهریه است، اینها ولایت اهل بیت را ندارند. صبح تا شب بروند هیئت، تو سرشان بزنند، [اما] ولایت نیست!
ولایت یعنی بر اساس آن تعیینی که شده، وظایف مردانه و زنانه را که ولیِ شما، یعنی شرع، تعریف کرده، بر آن مبنا داریم زندگی میکنیم یا نه؟ زندگی با ولایت [فرق دارد با اینکه] عکس حرم هم به در و دیوار زدی [یا] نزدی، زندگیت [آیا] اوکی است؟
«از آن شاخۀ طوبی در منزل شما هست.» خیلی روایت قشنگی است. میفرماید که درخت طوبی در منزل امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا در بهشت تمثّل پیدا میکند. همه میبینند در هر خانهای از خانههای مؤمنین، یک شاخهای از این درخت جوانه میزند و میروید. ولایت یعنی... یعنی مبنای روابط شما را ولایت تعیین بکند.
قلمبه سُلمبه حزباللهیاش میکنیم. بعد میگوید: «ولایت، یا [همینطور که] در تویوتای [ولایتداران] میبینید، دیگر "ولایتیها" این را گفتند. انگار حزباللهیها "ولایتیها"یند!» نه عزیزم، شما هم ولایتی [هستی]، فقط ببین ولایت چه کسی را داری. آدم بیولایت نداریم. این را بارها عرض کردیم. آدم بیدین نداریم. آدم بیولایت نداریم. هر کسی یک دینی دارد. به کفار میگوید: «قل یا ایها الک... لکم دینکم...» یا «یا ایها الکافرون، لکم دینکم.» خودت! من هم با تدین خودم یک مبنایی [دارم].
دین اصلاً یعنی چه؟ یک برنامهای که نسبت بهش خضوع میکنیم. این را میگویند دین. با واژۀ دین اشتقاق دارد. حالا بحث لغوی نمیخواهم بکنم، بحث سنگینی بشود. واژۀ دین وقتی یک نفری نسبت به یک کسی یک چیزی به عهده دارد، میگوید آقا فلانی دین فلانی را به عهدهاش دارد. شما مدیون فلان... البته «مدیون» غلط است، «مدین» درست است. و «لولا انکم غیر مدینین»، «مدین» درست است، «مدیون» غلط. «مبیع» درست است، «مبیوع» غلط است. [اینها] نکات نحو است. فلانی مدین فلانی [است]؛ زیر دین فلانی است. زیر دین فلانی یعنی چه؟ یعنی یک چیزی از او به عهده این است. دین یعنی چه؟ یعنی یک برنامهای به عهده خودت گذاشته باشی، یک برنامه را پذیرفته باشی، میشود دین. وقتی دین را میپذیری، برنامه میپذیری، یک ولی هم میپذیری دیگر. بگذار همین کفاری که دین دارند، ولی هم دارند: «و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت.» کافر آقا دیگر نباید ولی داشته باشد؟ که نه، ولیِ زیاد هم ولی دارد؛ یک دانه هم ندارد! آنور: «الله ولی الذین آمنوا.» [یعنی مؤمنان] یک ولی دارند. هژمونی خدای متعال است.
حالا ممکن است کسی نسبت به این تعبیر کمی بدش بیاید، [بگوید] یا خدا که دیگر هژمونی ندارد! نه، همین سلطهای که ما میگوییم، سلطۀ خدا. سلطان است دیگر. یکی از اسماءالله، سلط است. خدا سلطنت دارد، سلطه دارد. به تعبیر امروزی میگوییم: «خدا هژمونی دارد.» مال خداست. نه پیغمبر دارد، نه معصوم دارد، نه امام دارد، نه فقیه دارد. هیچکدام سلطان ندارند. سلطان مال خداست. فقیه هم اگر خواست حرف خودش را بزند، از این دایرۀ سلطنت کامل بیرون میافتد. تا وقتی که حرف او را میزند، ولایت دارد.
دیکتاتوری آخوندی، حکومت توتالیتر، از این جوکها و مزخرفاتی که آدم میشنود، اثر بیسوادی [است]. همهاش هم به بیسوادی برمیگردد. کسی اهل مطالعه، کتاب خواندن باشد، خیلی از این خزعبلات را نمیگوید. دیکتاتوری آخوندی اصلاً جمع نقیضین با همدیگر است. یعنی اگر قرار است ولایت داشته باشد، ولایتش را از الله گرفته باشد، اصلاً دیکتاتوری پیش نمیآید. صلاحیت و شأنیت...
پس این میشود قوۀ عاقلهای که مدیریت میکند. اینجا این غریزۀ خوردن با آن حجم و اندازۀ معده دارد تزاحم پیدا میکند. اگر کسی عاقل باشد، هیچوقت دچار سوءهاضمه نمیشود. درست است؟ به عقل برمیگردد. به میزان میخورد، چیز خوب میخورد، چیز سالم میخورد. عقل اگر سالم باشد، اینجوری [است].
اگر در جامعهای اختلاف دیدید، اختلاف مستقیماً به کجا برمیگردد؟ به قوۀ عاقلۀ جامعه. خیلی [دقیق قرآن] میفرماید: «ان تنازعتم فی امر فردّوه الی الله». چقدر این آیات دقیق است! اگر در امری با همدیگر تنازع پیدا کردیم، به چه کسی برگردانیم؟ امر را به خدا و رسول، به ولی برگردان. شأنیت او، شأنیت قوۀ عاقله است. او رفع تزاحم میکند. اولین کارکردش این است. اصلاً نمیشود در جامعهای که ولایت حق برقرار است، اختلاف و درگیری باشد. نمیشود در خانوادهای که هر دو نفر ولایتِ حق را پذیرفتهاند، با هم دعوا داشته باشند.
ممکن است اختلافات جزئی پیدا بشود، ولی سریع حل میشود. یعنی سریع برش میگردانند به قوۀ عاقله. قوۀ عاقله تصمیمگیری میکند، حلش میکند. مشکل دارد. [چرا] مسائل سیاسی را مسائل پرت میبریم؟ ملت همینجاست! پذیرفتیم. محک ولایت، مبنای ولایت. تنافی [بین] دو حکم فطری در اینجا نیز از همین قبیل است. گرایش و رفتن فطرت انسان به سوی مدنیت و سلوک وی به سوی اختلاف، به این تنافی میانجامد.
حضرت امام فرمودند: «اگر تمام ۱۲۴۰۰۰ [پیغمبر] در کتاب جهاد اکبر فرمود: «تمام ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر با هم جمع بشوند...» ببخشید، خیس عرق شد. میبینم دیگر اصلاً دارد میچکد از [سر و رویم]، ولی خب ارزش [دارد]. روز قیامت میگویند: «تو آن گرما نشستی این حرفها را گوش دادی؟ شما ولایت داشتی.» که تمام ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر با هم در یک شهرکی، در یک دهکدهای جمع بشوند، محال است دو تا از اینها با همدیگر اختلاف [پیدا کنند]. و خیلی حرف تعبیر خوبی نیست، ولی به تعبیر امروزی: «آقا، همه رئیس!» اینور است، آن کلی آدم آنور داریم، کلی آدم اینور دارد. این کشتی را انداخته، همه حیوانها را برداشته برده. آن یکی از تو دریا زده، رد شده. رودربایستی میگوید: «نه، چه کسی بود؟» [چه کسی] تو دریا رفت دعوا پیدا کند؟ قوۀ عاقلهای است که هر کدامشان را حدشان را معلوم میکند. حریم هر کسی معلوم میشود. جای هر کسی معلوم میشود. حق هر کسی معلوم میشود. تکلیف هر کسی معلوم [میشود]. [پس] دو نفر با همدیگر اختلاف پیدا نکنند.
ولی خداوند این تنافی را به واسطۀ بعثت انبیا و با بشارت دادن و انذار دادن آنان و انزال کتابی که بین اختلافهای مردم حکم کند، رفع میکند. پس یکی از اولین کارکردهای ولایت و کتاب، رفع اختلاف بود. به این معنا هم رفع اختلاف میکند و هم دفع. دفع و رفع روشن است. قبلاً گفتیم. رفع اختلاف یعنی چه؟ اختلاف میآید و رفعش میکند. دفع اختلاف یعنی چه؟ نمیگذارد اختلاف [ایجاد شود].
دوران امام زمان، آن دوران طلایی که اختلافی نیست، بهخاطر این است [که] هر کسی گلیم خودش را دارد، احساس میکند پایش را از آن درازتر نمیکند. فیلمهای ماتریس و اینها... عقل میرود بالا، قوۀ عاقله میرود بالا. قوۀ عاقله که رفت بالا، قوۀ عاقله این نظام تکوینی را میشناسد، به او پیوند میخورد، حق و تکلیفش را از او میگیرد، حریمش را میفهمد، تجاوز به حق کس دیگری نمیکند. همه مثل آدم با همدیگر زندگی خوب، بدون اختلاف و درگیری و قتل و غارت و جنایت، قتل و غارت و جنایت و جنگ [دارند].
جالب و تمام... معمولاً ماها [را] متهم به جنگطلبی میکنند دیگر. ماها، یعنی همین حرفهایی که در مورد ولایت و اینها میزنیم. میگویند: «شما باعث همۀ جنگید! تو جنگطلبی، آشوبطلب!» جنگ را چه کسی درست میکند؟ آدمی که مستکبر است، به حق خودش قانع [نیست]. بامزهاش اینجاست که او دارد درست میکند جنگ را. الان آمریکا هی دارد دیکته میکند، قدم به قدم چیز اضافه میخواهد. [این] جنگطلبی است.
ما میگوییم مذاکره، شما میگویید جنگ! [میگوییم:] «آدم را با عزت اگر سر ببرند، بهتر از این است که جیبش را بزنند، لختش بکنند، در خیابان برقصانند، بعد سر ببرند.» ما حرفمان این است: میبرند، همۀ جایت را تیکه تیکه کردهاند، بریدهاند، داد بزن!
این فیلم عراقیها را دیده بودید؟ یک حرف، حرف میآورد دیگر. «الکلام یجر الکلام». این سربازهای هوایی عراق را دیده بودید دیگر؟ همه اینها را گرفتند، مثل گوسفند... گوسفند شرف دارد به مردن [اینگونه]. و این... [میگویند:] «عقب اتوبوس با همدیگر پر بکنند، عقب کامیون.» جرأت که دارند، وایسا، درگیر بشوند! این همه آدم! با کله برود تو شکم او! تو که داری میکشی، نابودش بکن! ذلیلش بکن!
میثم تمّار را انداختند بالای [دار]. عبیدالله گفت: «زبانش را فقط از دهانش بیرون نیاری که حرف علی درست درنیاید.» دار قدیم نبود که همانجا بکشند، تمام بشود. اینقدر کلاغها بیایند رو سرش بخورند و تنش [را] آفتاب بخورد و بمیرد. یعنی چهار پنج روز بالای دار بود تا بمیرد. همان نخلی بود که سی سال جارو کرده بود زیرش را، نماز دو رکعت نماز خوانده بود. «از علی گفت، از علی گفت، از علی...» [میگویند:] «بیا مذاکره کنیم.» [میگوید:] «از علی گفت.» زبانش را از پشت حلقش از قفا درآوردند، بعد کشتند سرش را. [میگوید:] «عزت میخواهم. بکشم. لااقل با عزت بمیرم.»
ضمن اینکه شما وقتی وایمیایستی، اصلاً نمیکشندت! وقتی میبینند ابزاری نداری، میکشند. جنگ را او دارد میاندازد. [آیا] من که او دیکته بکند خواستههایش را، بعد تو بگویی اگر به او ندهی میکشندت، بعد میشویم جنگطلب؟ نه، به جنگ [نمیرویم].
«الکلام یجر الکلام». این هم بگویم. بله، بله... نه! حالا میخواهم بگویم که اینها را گرفتند. ایرانی [ها را] مثل گوسفند میکشندش. آن یکیها را با کلت میزدند، پرت میکردند تو آب. اوج ذلّت و حقارت و بدبختی. اباعبدالله هنرش این بود که میخواستند اینجور بکشند، [ولی] امام حسین آنجور مردانه ایستاد. در تاریخ مبدأ تحول [شد]. همینجوری میخواستند امام حسین را بکشند، با این ذلّت، با دست بسته. وایساد. هفتاد نفر آدم در برابر سی هزار نفر آدم، تاریخ را عوض [کرد]. اینجوری است. یعنی منطقمان باید عوض بشود. منطق ولایت این است: کسی که ولایت ندارد، یعنی این [است]؛ میگوید: «آقا، بده برود، جنگ نشود!» این ولایت ندارد. حالا هی بیاید حرم امام رضا، زیارت امینالله را سه دور از حفظ، بالا به پایین بخواند، از پایین به بالا بخواند، چپ به راست بخواند، که نشد ولایت! ولایت منطق او، عقلانیت حاکم بر او، عقلانیت عصمت و... نیست.
این میشود آنی که سرمایۀ اصلی آدم در عالم برزخ است. یک چیزی [برای] جلسۀ بعد. فردا وقت یک تحلیلی فردا با همدیگر داشته باشیم در مورد برادران اهل سنّت هم و خیلی کسانی که به ظاهر ولایت اهل بیت را ندارند. یک حرفهای دیگری میخواهم فردا بزنم، حرفهای خطرناکی [در مورد] ولایت را.
و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الط.