قریحه استخدام در المیزان؛ ریشه تعاملات انسانی
پیشرفت علم؛ کاهش کار بدنی یا ابزار سلطهگری؟
تکنولوژی مونتاژی؛ پژو و استعمار علمی در ایران
اسنپ؛ نمونه مدرن اعتیاد اجتماعی و انحصار
استعمار فرانو؛ بردگی آرام با ظاهری مرفه
ژاپن؛ احترام به قربانیان بمب اتم بدون نام آمریکا
آیتالله شاهآبادی و نقد تنبلی به نام توحید
موسی و فرعون؛ منطق نبرد با نظام بردگی
راه رهایی؛ بازگشت به ولایت و عبودیت حقیقی
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
تعبیری که مرحوم علامه طباطبایی به کار بردند، این بود: «آن چیزی که مایهی اصلی ارتباطات و تعاملات است، قریحهی استخدام بود.» انسانها طبعاً دوست دارند همدیگر را به استخدام بگیرند، در جهت آن نیازهایی که دارند، که به واسطهی همدیگر نیازشان برطرف شود.
مرحوم علامه در ادامه میفرمایند: «انسان هر روز بر علم و قدرت خویش برای دستیابی و چگونگی استفاده از تمایلات میافزوده است.» اصلاً پیشرفت علم برای همین بوده. پیشرفت علم یعنی چه؟ یعنی من چه کار بکنم با زحمت کمتر، نیازهای بیشتری از من [برطرف شود] و آدمهای کمتری را استخدام کنند؟ یک دستگاه بالابری مثلاً درست میشود، یک جرثقیلی درست میشود. این بتن را من بخواهم بالا ببرم، ۷۰۰ نفر باید این را روی دوش بگیرند؛ ۵۰ نفرشان هم زیر آن له و تلف بشوند. یک جرثقیلی درست میکنم، این بتنها را برمیدارد میبرد. حالا البته بماند که بعداً خود جرثقیل میافتد روی سر ملت، یک دفعه جماعت همان مقدار [آدم] را [باز هم به کام مرگ] میفرستد. پیشرفت علم این است؛ اصلاً علم این است.
حالا نکتهی جالبش این است که بعداً جلوتر باید بهش برسیم: علم میآید برای اینکه استخدام آدمها کنترل بشود. آدمها در استخدامشان برای همدیگر، همدیگر را خلاصه نچاپند، افراد کمتری را استخدام بکنند.
نکتهی جالبترش این است که خود علم ابزار استخدام میشود؛ یعنی علم میشود ابزاری برای قدرت و استکبار، اهرم هژمونی علمی. که کارکرد اولیهاش چه بود؟ علم میآید که آدمها کمتر از همدیگر کار بکشند. بعد از یک جایی به بعد، خود این علم میشود برای اینکه یک گروهی از یک گروه دیگر کار بکشند. چون اگر میخواهی تکنولوژی را بهت بدهم، باید نوکری کنی، باید "عمیل" من بشوی، مزدور بشوی، حرفگوشکن بشوی. اگر حرفگوشکن هستی، تکنولوژی بهت میدهم. بعد تازه تکنولوژیای که بهت میدهم، تکنولوژی قدیمی بهت میدهم. ثانیاً خود تکنولوژی را بهت نمیدهم، راه استفاده از تکنولوژی را بهت میدهم. اینها را دیگر شما بهتر [میدانید].
الان مثلاً شرکت پژو، تکنولوژی روزش را که به شما نمیدهد که! یک محاسباتی دارند، میگویند این مهندسان به ما که مثلاً تکنولوژی ۲۰ سال پیش را میدهند ها! یک همچین چیزی! پژو در ایران، پژو ۲۰ سال پیش را در اختیار شما قرار میدهد. آن هم تکنولوژی را به شما نمیدهد، اجازه میدهد مونتاژ کنید؛ با تکنولوژی پپسی! این هم معروف است دیگر. نمایندگی میدهد، تکنولوژی نمیدهد.
بامزهترش این است که حالا خود این علم، حالا چه کارهایی که نمیکنند! برای اینکه اول میآید اشانتیون میدهد. این را یک مدت مزهاش را ببر. این کاری که اسنپ کرد یادتان است؟ دو سال پیش که اسنپ آمد، یک قیمت خیلی پایینی گذاشت برای مسافرِ مصرفکننده. این وسط یک حمایت خیلی کلانی کرد از راننده هم. برای راننده میصرفید. مسافر... هرچه که آژانس مسافری و اینها بود، تعطیل شد. اینها که تعطیل [شد]، اسنپ مدیریتی فوقالعاده است. مغز [آنان] در حد لالیگا کار میکند. تعطیل میکند تهران. شما از جنوب تهران با ۵ تومان میرفتی شمال تهران. بعد به مرور ۵ تومان شد ۶، ۶.۵، ۷.۵، ۸. این سری آخر من از غرب تهران میرفتم شرق تهران، سخنرانی داشتم؛ ۳۰ تومان رفت میدادم، ۳۰ تومان برگشت. یعنی از آن ۶ تومان، ۵ تومانی که باورمان نمیشد. بعد خردهخرده دیگر میروی، باورت نمیشود؛ یعنی ۵۰۰ تومان چیزی نیست. ۱۰۰ تومان، ۱۰۰۰ تومان میرود بالا. و [حمایت] هم از این برمیدارد، هم از آن. معتاد کرده، مصرفکننده بار آورده. آنها را هم که تعطیل کرده، آلترناتیو(جایگزین)شان را هم تعطیل کرده. مهندسی آژانس دیگر نمانده. همهی آژانسها آمدهاند اینجا دارند کار میکنند.
مثال ساده و ابتدایی بود. [در] فضاهای مختلف، تکنولوژی دست اوست. تازه مغز [کشورها] را ورمیدارد، میبرد آنجا پیش خودش. حمایت میکنند، بهشان امکانات میدهند. با مغزی که از تو گرفته، بدن تو را تحت فشار قرار میدهد. تکنولوژی بهت نمیدهد. تحریم میکند. نمیگذارد آن وقت دسترسی به منابع داشته باشی، دسترسی به مقالات داشته باشی؛ همانهایی که خودتان میبینید در فضای خودتان. باید یک سوبسیدهایی را بدهی، یک سری چیزها را بپذیری که این علم را تازه در اختیارت قرار بدهم، آن هم آن مقداری که من میخواهم.
ابزار هژمونی علمی که آمده برای اینکه هژمونی را از بین ببرد؛ که آدمها همدیگر را استخدام نکنند. [هدفش] کمترین استخدام [بود]. قدیم دو نفر اینور و آنور وایمیستادند، باد میزدند. مثال خیلی ساده و ابتدایی برایتان بزنم. دیگر الان، یعنی بنده مثلاً اگر ۵۰۰ سال پیش اینجا در دانشکده مهندسی صحبت بکنم، یکی باید این [طرف راست من]، یکی [طرف] چپ [من]، دو تا برگ [بادزن] در دست و یک برگ هم به پاهایشان [بگیرند تا سخنرانی کنم].
الان این میکروفون طراحی شده، آن اکو طراحی شده، این سیستم صوت طراحی شده، این پنکه... این الان کار آن دو تا برگیها را دارد میکند. این کار آن چهار نفر دادزنها را دارد میکند. کلی آدم از نان خوردن افتاده دیگر. کلی آدم از این استخدام برداشته شد، از این چرخهی استخدام. عوضش چه شده؟ عوضش این امتیاز انحصاری ساخت این پنکه مال یک کارخانه و شرکتی است که به جایی نمیدهد. اگر میخواهی بهت پنکه بدهد - مثلاً دارم میگویم - اگر میخواهد بهت پنکه بدهد، باید یک سری تأمین منافع برایش بکنی، یک سری سوبسید بدهی که این عین نوکری است.
فضای علمیمان همین است دیگر. [اگر میگویند:] «تکنولوژی را بهت بدهم، اول از سوریه بیا بیرون، دست از لبنان هم بردار.» مثال باز، همهی مثالها امروز ابتدایی است. فضای سیاسی هم مثالش ابتدایی است، چون خیلی کار آنها پیشرفتهتر از این [چیزها] است. «از اینها بیا بیرون. این شعارها را هم نده. این حرفها را هم نزن. تو در امور کشورهای منطقه دخالت نکن.»
دختر قشنگ! آدم دلش میرود وقتی اینها را میشنود: «در امور کشورهای منطقه دخالت نکن!» من تازه بعد چه؟ «نمایندگی فلان چیز را بهت میدهم. نفت استخراج کن.» مهربانم، شمال به جنوب؛ کارهایی که دوران رضاشاه کرده [بود]. «تو بیطرف باش. اینجا اعلام بیطرفی کن.» این سادهلوحی از من است که از دانشجوی مهندسی تاریخ میپرسم: «متحدین و متفقین دو تا بودند ها!» شاهراه آن وسطی. من برای راهآهن میآورم. بعد راهآهن شما تهش در یک شهرهایی رد میشود، [تا] سرباز آلمانی را از بالا بفرستد پایین. دریا به دریا وصل بکند؛ کوتاهترین مسیر را پیدا کرد، آمده ریل زده اینجا. خدا بیامرزد پدر رضاخانی؛ لیلا، راهآهن [را هم] قبول دارم. خیلیهایش هم - هرچه نگاه میکنی - خداوکیلی چیزی برای خودش ندارد. اعتمادسازی لا به لا [ده] تا چیز هم میدهد؛ کفایت میکند [که] دو تا [نیاز] حیاتی برایش تأمین بشود.
پس خلاصهی حرف چه بود؟ این علمی که باید بیاید، استکبار را این وسط بردارد، سلطه را این وسط بردارد که یک عده، عدهی دیگر را نخورند، استعمار نکنند. [اما] میآید یک لول پیشرفت ایجاد میکند، این آدمها حذف میشوند. شما احساس میکنی بردگی نمیبینی، [یا کسی را] اجیر کرده باشند. یک مدل بردهداری جدید رو میکند. بهش میگویند «استعمار فرانو»، برده شدی!
ژاپنیها احساس برده بودن دارند. بعد ژاپنیها به نظرتان برده هستند یا نیستند؟ ژاپن که گفته میشود، تکتک افراد ژاپنی... ببین سیستم... شما برو از هیباکوشاهایشان - هیباکوشاما - اینهایی که یادگارهای بمب اتمی هیروشیما و ناکازاکیاند، اینها را ببینید. در ژاپن آدمهای معتبر و محترمیاند که مردم جلو پای اینها بلند میشوند. [ویژگی] ویژه دارند. آدمهایی که اینقدر محترماند، جرئت ندارند بگویند بمب اتم را چه کسی انداخته سر ما! خیلی جالب است! این یادگار این [فردی است که] شیمیایی خورده [است]. آن دوران [را دیده است]. مثلاً حالا بامزهاش این است: یادگار ۸ سال، ۸ ساعت دفاع مقدسی که زدند، ترکاندند، اینها را این [فرد] مانده، آن دوران دیده، حملهی اتمی را دیده است. اینها آدمهای محترم و معتبریاند در ژاپن. مزیتهای اجتماعی برای اینها هست. ولی ازش سؤال میکنیم: «ماجرا چه بود؟» خیلی جالب است، هیچ اسمی از آمریکا نیست، ابداً! بالاخره حالا تقدیر الهی بوده. حالا ما نمیتوانیم [کاری کنیم]. خیلی خواست خدا بود یک تعدادی از ما اینجور کشته بشوند. بخندیم!
من [در مورد] آیتالله شاهآبادی [بگویم]. اکثر آقازادهها را ما [در] زیارت [کردیم]: آقا روحالله، آقا نصرالله، شیخ محمد آقا... همه رفتند. خدا رحمتشان کند. فهمیده بودند که این در اتاق میخ دارد. خدمت شما عرض کنم که این میخ را دربیار. این طلبهها که میآیند، عبایشان گیر میکند، پاره میشود. ایشان میرود و بعد چند ساعت برمیگردد، میبیند این در هنوز میخ دارد. «پدر جان، من نشستم با خودم فکر کردم. بالاخره ما در محضر شما عرفان یاد گرفتیم، اخلاق توحید یاد گرفتم. من نشستم با خودم فکر کردم: اگر قضا و قدر الهی به این تعلق گرفته که عبای کسی پاره بشود، من هم این میخ را بکنم، باز پاره [میشود]. اگر هم تعلق نگرفته باشد، میخ هم سر جایش باشد، پاره [نمیشود].»
اصطلاحات داشته [است] که من به کار نمیبرم. من معادلش را به کار میبرم. ایشان فرموده بود که: «از کی تا حالا تنبلی [اینقدر] موحّدَت کرده؟» بعضیها موحّد میشوند. یکهو بنده میشوند؛ فقط برای «الا الله» بنده میشوند. «الا الله، قضا و قدر، توحید خاص خدا بود. این اصلاً لطف خدا بود، همش الا الله!»
«الله، به اخیک (برادرت)!» دیدی خدا با برادرت چه کرد؟ برادرت چه کرد؟ دیدی خدا با بمب ما را فرستاد به آن طرف؟ آمریکا، نه آمریکا! نه بردگی، استعمار نو و بردگی مدرن بدون درد و خونریزی! زشت است! استعمار میکنند.
حرفهایی با حرفهایی که یک بخشی از اینکه بالاخره به تعجب وامیدارد مخاطبان را، به خاطر اینکه اولین بار است آدم... هم کسی فضایی خلاصه در یک فضای آکادمیک و نخبگانی اینها دارد با یک جزئیاتی طرح میشود روی مبانی قرآن. یک کم روش فکر بکنید. این بحث استعمار و بردگی و اینها خیلی بحث پیچیده و فوقالعادهای است. من فقط یک آیه بخوانم، تمام.
حضرت موسی... ببین دیپلماسی را نگاه! اصلاً دیپلماسی کشته من را! حضرت موسی وقتی آمد پیش فرعون، چه گفت؟ موسی به فرعون چه گفت؟ شخصیت سیاسی فلافلی داشته [است] از زمان آدم و حوا. خلاصه فرعون موسی را بزرگ کرده. خیلی قشنگ است! موسی را فرعون بزرگ کرده، به اسم موسی بن فرعون. تا بیست سالگی اسم «موسی، پسر فرعون» میشناختندش. ولیعهد فرعون بوده است. [وقتی] سان میخواسته ببیند از سپاه فرعون، موسی میرفته کارهای اجرایی را [انجام میداده]. موسی رسیدگی میکرده. سیلو میخواستند بسازند، موسی میرفته. سفرهای استانی موسی میرفته. کلاً کارها دست موسی بوده است. تا آن ماجرا که یک قبطی بحثش میشود و با یکی از موحدین حضرت موسی میآید با مشت میزند علیه [آن قبطی]. با مشت میزند و دستش هم سنگین بوده. بعدش فرار میکند.
بعد ۱۰ سال میخواهد برگردد، بهش وحی میشود که: «الان که برگشتی، صاف میروی کاخ فرعون و بهش میگویی من پیغمبر شدم.» و این: «ما بزرگ شدم، آدم هم کشتم.» بین اینها استدلالش [پشت] من و زبان [من] کلیمالله شده. فرعون میگوید که: «تو که موسی! آخه من بزرگت کردم! بین ما که زدی آدم کشتی!» استدلال موسی [چه بود]؟ پشت من میگوید که: «بنیاسرائیل، بابام بزرگ میشدم، من اینجا آمدم درخواست کیفر کنم بابت اینکه من تو بغل تو بزرگ شدم، بنیاسرائیل... بنیاسرائیل را بردگی گرفتی، بعد منت سر من [میگذاری]؟ تو جواب پس بدهی بنیاسرائیل [را]، بنیاسرائیل! من آمدم بنیاسرائیل را آزاد کنی. اشتغالش درست شده.» خیلی قشنگ است! موسی وقتی میآید میگوید: «برده نباشید!» میزنند تو سرش. «حس نداری؟ لذت میبرد از این مازوخیسم.»
دچار مازوخیسم میشود. اهل فن هستند تو جلسه نیستند. آن کسی که از تجاوز لذت میبرد، کاری که میکند، میشود اینجوری. [اینگونه] شد [که] بنیاسرائیل «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ». فرعون میآید اول آدمها را از آدم بودن درمیآورد، همه را حیوان میکند. سطح تقاضاها، سقف تقاضاها از شکم و شهوت بالاتر نمیآید. بعد شکم و شهوت را هم به صورت خیلی مرتب و منظم تأمین میکند. احساس راحتی و آزادی. اول همه را خفیف میکند، میآورد پایین. بعد همه مطیعش [میشوند]. آدمی [که اینگونه شود]، اصل ماجرا اینجاست. [کاری را که] انجام بدهی، خیلی سخت است حالی بکنن. به موسی میگفتند که: «تو قبل از اینکه بیایی، ما کمتر مصیبت داشتیم. از وقتی تو آمدی به مصیبت، عرض موعود و زمین مقدس و این ماجراها گفتی، از وقتی آمدی، گرسنگی با خودت آوردی، بیکاری آوردی، بدبختی آوردی، جنگ آوردی، آمادگی آوردی.» «تو خونمان بودیم، تو زندگیمان بودیم، از این بیابان به آن [بیابان].»
فکر کنید قلب نازنین امام عصر از ما راضی [شود]. در فرج حضرتش تعجیل بفرما.