وقتی رعیت بر حاکم زور میگوید؛ غربت تاریخی ولایت
درس نهجالبلاغه از ماجرای خلخال دختر یهودی
حکومت و مردم؛ مسئولیت دوطرفه در نگاه علوی
فرهنگ مفتخوری و اقتصاد بیمار امروز
نقد صداوسیما؛ رسانهای برای ترویج قرعهکشی و مصرفزدگی
تورم، سبک زندگی و مطالبهگری یکطرفه
ولایت مظلوم؛ از تاریخ صدر اسلام تا جامعه امروز
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. در ابتدا، نسبت به جلسه قبل دو تا اصلاحیه داشته باشم. یکی خیلی مهم نیست، ولی از این جهت که موظفیم حرف متقن و مستند و درست بزنیم، شرعاً وظیفه است. حالا گاهی اشتباه میشود، سهو لسانی میشود، دوستان تذکر میدهند و اصلاحش میکنم.
یکی اینکه حمله طبس را به اشتباه چهار ماه بعد از پیروزی انقلاب گفته شد که چهارده ماه بعد از پیروزی انقلاب است. یکی هم وزیر انرژی صهیونیستی به اشتباه وزیر جنگ گفته شد.
و نکتهای که هست، یکی از دوستان سؤالی پرسیدند. سؤال خوبی هم هست. پرسیدند: «اینی که گفته میشود منطق قدرت، وقتی طرف مقابل شما حرفی جز زور حالیش نمیشود، اینجا باید زور داشته باشید و روبهرویش بایستید، آیا این [برخورد] مربوط به دشمن داخلی است یا خارجی؟ داخلی هم همینجور برخورد میشود؟ گاهی برخیها هستند داخل جامعه اسلامیاند، زور حالیشان نمیشود، با اینها هم باید با مشت آهنین برخورد کرد، یا نه فقط دشمنی که خارج از این حریم و مرز [ما] است و جز زور حالیش نمیشود، با او باید برخورد محکم [داشت]؟»
من میخواهم گزارشی بدهم از سیره امیرالمؤمنین. این بخش خیلی بخش جالبی است. یک تأمل ویژهای روی آن بفرمایید؛ خیلی نکته [در آن] است. امیرالمؤمنین، صلوات الله و سلام علیه، با یک جبهه مستکبر بیرونی مواجه بود و یک جبهه مستکبر درونی.
جبهه مستکبر بیرونی: امیرالمؤمنین معاویه را جزو جبهه استکبار بیرونی میدانند و شدیدترین و سختترین برخوردها [را با او داشتند]، البته با یک شیب ملایم. نامههای امیرالمؤمنین، تقریباً دوازده تا نامه، ردوبدل شده بین امیرالمؤمنین و معاویه. نامههای اول، نامههای نرم [بودند]. «اُولاً لهُ قولاً لیِّناً لَعَلَّهُ» [این آیه در قرآن میفرماید که ما به حضرت موسی گفتیم وقتی میخواهی بروی با فرعون صحبت کنی، «قول لین» داشته باش، نرم حرف بزن. مذاکره که میخواهی بکنی، نرم مذاکره کن، قشنگ صحبت کن، بله با لبخند حرف [بزن]. ولی متن و محتوایت یک محتوای محکمی باشد، «قول سدید» باشد، نفوذناپذیر باشد. حرفت، منطقت و استدلالت روشن باشد، ولی نوع گویش، فرم بیان، یک فرم نرمی باشد. تمام [تلاشت را بکن] سر لج نیفتد، [او را] گوشه رینگ نَبَری. یکجوری با او صحبت بکن که راه برای متقاعد شدن و برگشتن داشته باشد؛ «یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ»؛ یا متذکر بشود یا [خدا را] یَخشیٰ [بترسد]. یکجوری پروا بیفتد در دل او از اینکه بخواهد با تو برخورد بکند.
در ابتدای امر، فضا رادیکالتر شد. تعابیری که حضرت به کار میبرند، یک تعبیر فوقالعاده [است]. در یکی از نامهها، این خیلی اصلاً تهدیدش فوقالعاده است. حضرت میفرمایند که: «آقای معاویه! مثل اینکه یادت نمیآید، جنگ بدر من بودم که دایی تو را و برادر تو را کشتم. آن شمشیری که دایی و برادرت را کشتم، هنوز هم پیش من استها!» این خطاب به معاویه، تهدید اینجوری سفت و سخت با متجاوز خارجی [است].
آن خطبه معروفی که شنیدید و نصفه شنیدید، میخواهم کامل برایتان بخوانم، کاملش را بشنوید؛ آنی که حضرت فرمود: «اگر خلخال از پای دختر یهودی بکشند، مرد مسلمان بمیرد رواست.» قبل و بعدش چیست؟ کسی این را خیلی نمیگوید.
اولاً، مخاطب این نامه کیست؟ یعنی اصل خطاب و اصل هجمه را حضرت خطاب به چه کسی آوردند؟ میدانید کمیل؛ کمیل فرماندار روستایی بود در منطقه اَنبار که نزدیک بود به شام. [آن روستا را به او] سپرده بودند. اهل عبادت و زهد و از این حرفها هم بود، ولی نه اهل سیاست [بود] و نه اهل مناجات و از این حرفها.
شبانه شبیخون میزند، پاتک میزند سپاه معاویه. حمله میکند توی روستای کوچک اَنبار، به غارت میبرد، خلخال از پای دختر یهودی میکشد. چون [آن منطقه] حاشیه بود، بیشتر [مردم آن] ذمی و یهودی و مسیحی بودند [و] خیلی درگیر با مردم و مسلمین [نبودند]. خارجیها [بودند]؛ فقط [برای] مالیات گرفتن و اینها [به آنجا میرفتند].
بعد وقتی به امیرالمؤمنین خبر میرسد، اول یک تَشَر محکمی به کمیل میزنند که: «آخه آدم!» به تعبیر حضرت استاد آیتالله جوادی [آملی] که امیرالمؤمنین به کمیل فرمودند: «آخه آدم انقدر بیعرضه! یک روستا بهت سپردم، دو تا محافظ نمیتوانستی بگذاری شب گشت بدهند، پاسبانی کنند که اگر احساس کردند از [طرف] مدار [خارجی] حمله میشود، خبر بدهند، سربازها دفاع کنند؟» این نکته اول.
نکته دوم، حضرت میفرماید: «من مشکلم با این است که اینها آمدند خلخال کشیدند، چرا خونی از اینها [گرفته نشد]؟ [اینها] متمدن، فرهنگی، باکلاس [هستند]؟ دختر یهودی [بودند]! اینها گفته بودند «تمدنها گفتگو»! میرفتند! آقای بیعرضه! [دشمن] میآیند به تو حمله میکنند، باید بکشیشان! این حرف امیرالمؤمنین است!»
زمان شاه اگر نهج البلاغه میخواندیم، پنج سال حبس داشت. الان نهج البلاغه بخوانیم، میشوی تندرو! «مسلمان بمیرد!» [اگر] خلخال [از پای زن] کشیدند! [اینها] بریز [و] باکلاس [بودند]؟! متجاوز خارجی باید اینجوری برخورد کرد! از بیرون، این منطق است؛ این [دشمن] فقط زور حالیش میشود، برق شمشیر را فقط میفهمد.
رسانههای رسمی که نمیتوانند اصلاً این را بگویند. رسانههای غیررسمی هم نمیگویند، به دلایل [خاصی]. [ولی] من سرِ پُر بادی دارم و الحمدلله از جایی ترسی ندارم، میگویم، راحت میگویم، مشکل ندارم.
خیلی [دوران] امیرالمؤمنین با مردم خودش چالش جدی داشت. در [تفسیر] المیزان میخوانیم، میفرماید که همیشه حکام زور میگفتند به زیردست، قدرت داشتند. امیرالمؤمنین اولین حاکم طول تاریخ است که فرمود: «همیشه طغیان از طرف حاکم به رعیت بود. من تنها حاکمی هستم که رعیت دارد [و] منظور [او این است]: کجای تاریخ سراغ داری رعیت به حاکم زور بگوید؟» استکبار رعیت در برابر حاکم، فقط در منطقه ولایت امیرالمؤمنین میگنجد.
[او میفرماید]: «قدرت داشته باشی، شمشیر داشته باشی، میدانم شما با شمشیر راه میافتید، ساکت مینشینید. نفسی [هست]. من به زور کسی به او نمیبرم. [تا] به حالیت بشود، دنبال من راه بیفتی! اگر حرف گوش بدهی، میبرمت بهشت.» [ولی این] آدم به خط میکند [فقط]، و [میگوید]: «آن که سیاستبازی و فریب است، من هم بلدم برق شمشیر نشان بدهم، مردم را گول بزنم؟»
کجای دنیا سراغ دارید [که حاکمی] امنیت آورده برایشان، رفاه آورده برایشان، دشمن خارجی را ساکت کرده، جرئت نمیکند چپ نگاه کند؟ امیرالمؤمنین مقتدر بود، [ولی میگفتند] «چرا مثل او برخورد نمیکنی؟» دقیقاً [همین بود که میفرمود]: «أمیرًا فصِرتُ مأموراً»! چقدر عجیب است در نهج البلاغه! خون آدم را به جوش میآورد! غربت امیرالمؤمنین!
[میفرمود]: «من تا دیروز امیر شما بودم، الان شدم مأمور شما! شما نسخه میپیچید، من پیاده میکنم: «برو مذاکره، قبول کن!»، «او را بیرون کن!»، «این را بپذیر!»» من شدم مأمور. چارهای ندارم. داخلی را نمیشود برق شمشیر به او نشان داد.
اینها بیایند حرف بزنند با مردم؟ چهار تا آدم داشتم [که وقتی] حرف [میزدم] به محاسن [خود] میزد [و] اشک میریخت. امیرالمؤمنین آدم ندارد با مردم حرف بزند، مردم را قانع کند؟ خودشان از من خواستند، خودشان به من دیکته کردند. «دیکته میکنم، انجام میدهم. پسفردا میآیم میگویم: «تو که میدانستی چرا قبول کردی؟»» من شدم مأمور شما.
روات [و مورخان] از طغیان حاکم میترسیدند، من حاکمیام که از طغیان رعیت میترسم. اینها همه در [دوران] امیرالمؤمنین [بود]: مستکبر داخلی، مواجهه با یک مردم زورگو، مواجهه با این مردم مفتخور [بود]!
خب، بعدش [دربارهاش] حرف بزنم یا نه؟ بروم جلو؟ تاریخ همینقدر که از قدیم باشد، خوب است دیگر؟ الان دیگر تطبیق به امروز نمیخواهد بکند؟ فقط توقع از حکومت [داریم]؟ قطعاً حکومت وظیفه دارد. وضعیت فاجعه است. امروز آمار تورم را بقیه از بیرون منتشر کردند. تورم مرکز آمار خودمان که سیپییو کامپیوترهایشان سوخته، همان ۱۰ درصد مانده! هفتاد و هشت درصد تورم سال نود و هفت! مردم! قطعاً حکومت وظیفه دارد، ولی وظیفه رعیت چیست؟ رعیت به معنای مردم؟ [مثل این جمله] «۱۰۰ متری که میآیم، یک نوشته [دارم]: «ماشین نخری، سیمکارت بخرید!»» پردازشش کنم برایتان؟ یعنی چه؟ فرهنگ فاسد و مسموم پشت این است.
یککم صداوسیما را نقد بکنیم. صداوسیما شده مروج فرهنگ مفتخوری! فقط هویج مفتخوری! «ماشین قرعهکشی شرکت کن، جیب من پر بشود، یک درصد از همه پولی که آمد تو جیب من، میدهم به یکی از شماها!» اینها چه خوشحال شرکت میکنند! همه بازیها را هم پیشبینی میکند. [او] گفت: «انقدر غلط پیشبینی کردم!»
احتمالاً مفصل با هم بحث کردیم: یک حلال و حرام داریم، یک حق و باطل داریم. این کار سیاست [نیست]، کار عرفان [نیست]، کار نظامسازی [نیست]! قرعهکشیها همه حلال است، راحت. ولی [این] حق گردش اقتصادی [نیست]! همه قرعهکشی شرکت بکنند؛ چه پول هنگفتی میآید برای آن مجموعه، بعد یک کسر خیلی پایینش را میدهد به یک نفر، بعد بودجه فلان برنامه هم که دارد با همین ساپورت میشود. گردش اقتصادی فاسد، غلط است. اینها خروجی فرهنگیاش چیست؟ تشویق مفتخوری! «ماشین»، «سیمکارت بخر»، «خیلی جالب است، ماشین نصیبت میشود!» قرعهکشیها [هست]. دارد شرکت میکند، [ولی] نقد کرد یا نه؟
در این وضعیت ارز و دلار، اینهمه سفر خارجی غیرضروری! جرئتم نمیکنی حرف بزنی؟ عزیز من! آقا جان! فدای جدت بشم! جنس داخلی باید بخری.
[باید از] یک سوراخ باید گزیده شد. سیرت هم همین است. [میگویند]: «نبود، سانتریفیوژ بچرخد، جفتش نمیچرخد!» نظر توست؟ سلیقه توست؟ درست هم است. خوب، حالا روشن شد برایت که این [مسائل] به هم ربط ندارد؟ چرخه [اقتصادی] خیلی به سانتریفیوژ ربط ندارد. [سانتریفیوژ را] بچرخانی، اگر جا افتاد، باید یک کاری هم بکنی. الان فقط توقع از حکومت [است]!
استکبار [داخلی] دیگر، این طغیان رعیت است دیگر. نهج البلاغه که مال ۱۴۰۰ سال پیش نیست که در تاریخ ۲ [مثلاً] ۵ قمری این اتفاق رخ داد و تمام شد. نه! جاری تاریخ همیشه جاری است، همین الان هم هست. قاعدهاش این است: مشکلی که ولایت با آن برمیخورد این است: ولایت زور نمیگوید، زور میشنود. مظلوم! طلبتان جالب! ولایت دیکتاتوری! زمان خود امیرالمؤمنین دیکتاتوریاش هم جالب است؛ در عین حالی که مظلوم است، متهم به دیکتاتوری هم میشود. اینها چه جوری با هم جور درمیآید؟ چیز عجیب و پیچیدهای است دیگر!
یک کسی هم متهم به دیکتاتوری باشد، هم متهم [به] بیعرضگی باشد. الان شما در افواه مردم دقیقاً [در] دقیقه ۳.۵ [و] ثانیه [بعد]، نظام را متهم میکنند به دیکتاتوری! [در] دقیقه [بعد] نهج البلاغه [میخوانیم]، حلش بکنیم؟ چرا امیرالمؤمنین در عین حالی که متهم به دیکتاتوری بود، [متهم به] بیعرضگی هم بود؟ اساس این راهبردی که من دادم غلط بود؟ خیلی این وسط قواعد پیچیدهای دارد. امیرالمؤمنین را باید شناخت و فهمید. پس این منطق زور مال اینجا نیست. مناسبات خارجی و داخلیاش این نیست. داخلی مظلوم میشود. [اگر] برنامه و طرحی که دارد پیاده بشود، [وضع فرق میکند].
امیرالمؤمنین فرمود: «حکومت و مردم وظیفه دارند در برابر حکومت.» یکطرفه نیست. بله، حکومت خیلی از وظایفی که نسبت به مردم دارد انجام نداده، [کسانی] به عهده دارند [و] انجام ندادند. اینها را باید بگوییم. کسی دیگر اینورش را نمیگوید.
خرمشهر آبش دارد میرود؛ در واقع دارد میآید، بعد میگویند دارد میرود! بله! امام جمعه مظلوم آن منطقه میآید وایمیایستد جوشکاری میکند، بعد باز فحش میدهند به این امام جمعه! خیلی پیچیده است. طغیان! باب نقد مردم را بستیم، متأسفانه.
من به صداوسیما کار ندارم؛ صداوسیما ملاحظاتی دارد، [نقد] مردم نمیکند. و جالب است که خود رهبری در کلامش، مخصوصاً در یک سال اخیر، [فرمودند که] مردم چند تا کار باید بکنند: یک، دو، سه، چهار، پنج. در حرم امام رضا پنج تا کاری که مردم [باید بکنند]. این خطاب، آن شعار سال، مال مردم است. این هم کارهایی که مردم باید انجام بدهند.
قانون رسانه گیج [است]. به جای اینکه بیاید مطالبه را هم از مردم هم داشته باشد، فقط میرود سمت دولت. و دولت هم [میگوید]: «نردهها را از نماز جمعهها بردارید!» و چیزهای پرتوپلا روی هوا. «بخش خواهران، ساعتی که این دستش کرده، قیمتش چقدر است؟» پرتوپلا!
میرویم اصل ماجرا. باب تهمت. «بدبخت، یک هدیهای بهش دادند!» «هوایی داریم [که] پدرخانم موقع دامادی به ما داده، الان فکر کنم یک میلیون پولش باشد!» «اینستاگرام: پسر فلان آقا ساعتش انقدر قیمتش است!» هی فقط توقع مردم را بیشتر میکنیم. مطالبه داشته باشیم؟
دیشب اولین مرغی که میخواهم در عمرمان بخریم، داریم رویش بررسی میکنیم. مبل بخریم؟ بعد رفتیم اپلیکیشنها و اینها؛ طرف مبل را گذاشته روکش طلا! دو ماه خریده، مثلاً پنجاه میلیون قیمتش! مردم! لایف استایل، این سلیقه، این اقتضائاتی دارد! یک مشکل [است].
ببخشید اگر تند بود، اگر سوزناک بود، [اگر] گزنده بود، خودمان بودیم. انشاءالله که همه مفید باشیم و به وظایفمان عمل بکنیم و خدا برساند فرج منتقم موعود را، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.