علامه طباطبایی و روش نگارش المیزان
لازمه حکومت؛ تحدید آزادی در نگاه علامه
دیکتاتوری در برابر دموکراسی
استرقاق و حذف بردگی در اسلام
ذوالقرنین و نظریه کوروش در المیزان
رسانه و بردگی پنهان انسان مدرن
سلبریتیها و تأثیر روانشناختی شهرت
کمپین نو-اشرافیت و نقد فضای اینستاگرام
مدرکگرایی و طبقهبندی اجتماعی نادرست
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در ابتدا، تسلیت عرض میکنم [به مناسبت] روز شهادت امام رضا (علیهالسلام). سلام مخصوص، زیارت امام رضا را هدیه میکنیم به محضر ولینعمتمان، آقایمان، مولایمان، امام رئوف، حضرت رضا علیه السلام. صلوات.
مبحث بردهداری را که مرحوم علامه طباطبایی در جلد ششم تفسیر شریف المیزان مطرح فرمودند، پیگیری میکردم. برایم جالب بود. من دیشب درسی را گوش میدادم از یکی از اساتید. [این استاد میفرمود که] علامه طباطبایی، غیر از تفسیر المیزان، تفسیری دارند به اسم «تفسیر البیان». این فایلهای صوتی یکی از اساتید [است که] در تهران تشریف دارند. درس پنجساله ایشان بود که حالا طی چند ماه، [تمام] این[ها را] گوش کردم و [خودم] تغییر پیدا کردم. دیشب که جلسات آخر بود، نکته خیلی قشنگی شنیدم و برایم خیلی جالب بود که چقدر خوشبخت بودم که این نکته به گوش من رسید.
ایشان، این بزرگوار، فرمودند که من از آقازاده [علامه] طباطبایی پرسیدم که روش نوشتن «المیزان» توسط علامه چگونه بود؟ معروف است [که ایشان فرمود]: «هر صفحهای که من مینویسم، حساب کردهام [که] بدون نقطه، یک و نیم دقیقه تفاوت دارد [در سرعت نگارش].» از یک طرف [هم] دوباره باید برگردم و قبل از چاپ، بازبینی کنم. [در] آن بازبینی قبل از چاپ، نقطهها را میگذارم. مؤسسهای دارد [که] دوستان ما در «مؤسسه حسین» سی سال است که دارند [روی] تفسیر ایشان [کار میکنند/تحقیق میکنند] و هنوز آن [بخشی] که چاپ شده، [فقط] تا سوره مبارکه یوسف [رسیده است]. [علامه] طباطبایی یکتنه و تکوتنها از برخی اساتید فقط کمک گرفته بود در مشورت فکری، [از جمله] مانند سید عبدالباقی طباطبایی. ایشان فرموده بود که علامه فرموده بودند: «علم به من هجوم میآورد و مطلب آنقدر زیاد است که فرصت نمیکنم.» پانزده روز متصل مینوشت. مصداق بارز جایی که در المیزان، علم به علامه هجوم آورده، [مثلاً] آخر جلد ششم است. [وقتی به] مطلب [آن] مواجه شدم، برایم خیلی [دشوار است/مطالب زیادی دارد]. [مطالبش] مَصَبّ دارد، با صاد، مَصْرَف دارد. [آثار] طباطبایی [چنین ویژگی دارد]؛ مظهر بارز [آن در] طباطبایی [است که] هر یک خطش را آرام آرام میخوانیم و با فشار هم داریم میرویم. یعنی [وقتی] مقایسه کردیم، ما هم وقتمان کم است، باید کمی سرعتمان را بیشتر کنیم.
بخش بسیار شریفی است در تفسیر المیزان، و کم هم به آن توجه میشود؛ چون میگویند آقا بحث بردگی است! نکات بسیار مهمی را علامه طباطبایی مطرح میکنند. علامه طباطبایی میفرماید که: «لازمه حکومت، تحدید آزادی است. تحدید، حد زدن [است]. یک حکومت تا آزادی را محدود نکند، نمیتواند حکومت بکند.» [یعنی] تا حکومت، آزادی افراد جامعه را محدود نکند، نمیتواند حکومت بکند. این مُحدِّد کی باشد؟ چه کسی میخواهد حد بزند؟ چه کسی میخواهد محدود بکند؟ دعوای ما سر این است. آزادی، شعار کلاهبرداری بزرگی است که سر بشریت رفته [است]. آزادی معنا ندارد! آزادی کجا بود؟ همه بردهایم در برابر یک چیزی. برده؛ یعنی به معنای تسلیمِ [آن]، نه به معنای مملوک. ما همه تسلیمیم در برابر یک چیزی: یا قانون یا شرع. آن قانون [هم] یا هوای نفس پنج نفر، ده نفر آدم است، یا هوای نفس اکثریت که میشود دموکراسی؛ هوای نفس اکثریت!
علامه طباطبایی میفرماید: «دیکتاتوری، سگ شرف دارد به دموکراسی!» دیکتاتوری هوای نفس یک نفر است؛ دموکراسی هوای نفس ده میلیون آدم است! این [حرف] عجیب، از علامه طباطبایی، مالِ دهه سی [شمسی] است. این حرفها را شصت سال پیش زده [است]. دورانی که هنوز ایران، لااقل از دیکتاتوری و طاغوت به این معنا گذر نکرده بود. ایرانیها نمیدانستند دموکراسی یعنی چه. انتخابات نداشتند، رأی نداده بودند ایرانیها در آن دوران.
علامه طباطبایی که به ظاهر [بسیار] سفر نکرده و دو سه تا سفر فقط برای درمان میآید اینجا، [اما کسی است که] رئیس مکتب کوربَنیسم، هانری کُربَن – که یک فیلسوف فرانسوی است و صاحب مکتب بود، یعنی ما مکتب کوربنیسم را در فلسفه داریم – [با او در ارتباط بوده و به واسطه این ارتباط،] طباطبایی کرسی تشیع دانشگاه سوربون را دست میگیرد و آموزش تشیع [میدهد]. [وقتی از ایشان] صحبت میکنیم، میبینیم که باز هنوز آب از دهانم دارد راه میافتد [از عظمتشان]. عالم و آدم کم ندیدهایم؛ عالم [بزرگ] کم ندیدهایم؛ با کتاب و قلم کم آشنا نیستیم؛ با صاحبان قلم و صاحبفکر [کم] آشنا نیستیم. [اما] علامه طباطبایی چیز دیگری است؛ و حیف از این [که] حوزه از این شخصیت محروم است! به قول شهید مطهری: «صد سال دیگر کمکم با او آشنا خواهند شد و او را خواهند شناخت. [باید] پای دانشگاه باز شود [تا] المیزان خرد خرد بیاید [و] جماعت تشنه را سیراب بکند.» [علامه] خیلی حرف دارد ایشان.
ایشان فقط برای اینکه تفسیر المیزان را بنویسد، چهار بار – آقا! شوخی نیست این حرف! – چهار بار کل بحارالانوار را خوانده و نمایهزنی کرده [است]. [بِحارالأنوار] میشود چهارصد و چهل جلد! المیزان چکیده [مطالعه] چهارصد و چهل جلد [بِحارالأنوار] است. فقط [برای] مطالعه تفسیر [یک] سوره که ایشان میخواسته بنویسد، پنجاه شصت جلد فقط در مورد کوروش مطالعه کرده [است]. [از] آثار مختلفی [که بررسی میکند و] نظریهای که میدهد [این است که] ذوالقرنین همان کوروش در نظر مرحوم علامه طباطبایی است. در سوره کهف، غار اصحاب کهف کجا بوده؟ چهار تا نظریه که مطرح میکند – اردن و عمان و کجا و کجا و کجا – با چه ادله جغرافیایی و تاریخی میآید اثبات میکند که در اردن است! این کم نیست! این آدم [یک] گنج است!
علامه طباطبایی؛ اگر دیگران، علامه طباطبایی را تا حالا، همه را قیمهقیمه کرده بودند... [مثلاً] در مشهد، بعضی جاها هست که آدم جرأت نمیآورد اسم علامه طباطبایی را بیاورد. علامه طباطبایی در مشهد گفته بود: «من زیر منبرم تفسیر المیزان را چال کردهام؛ [اینها] گنجینهها را [نمیفهمند]!» روزی [باشد که] مرحوم علامه طباطبایی مهمان خاص امام رضا باشند و [ما نیز از] الطاف و فیوضات خاصه امام رضا بهرهمند بشویم. ما هم انشاءالله از برکت این مرد، این وجود نازنین و این وجود منور، انشاءالله بهرهمند باشیم.
[علامه] میفرمایند که: «در حکومت اسلامی، زمامدار هیچ امتیازی از سایرین ندارد. امر او در آرزوها و امیال شخصیاش، به هیچ وجه در دیگران نافذ نیست؛ چه آن آرزو بزرگ باشد و چه کوچک.» آری، اسلام با این طرز حکومت، موضوع و زمینه استرقاق را [از بین برده است]. استرقاق یعنی چه؟ از ماده «رِقّ». رقیّت یعنی چه؟ بفرمایید. رِقّ، رقیّت، به معنای بردگی است. استرقاق [یعنی] برده گرفتن. حکومت اسلام اصلاً موضوع بردگی را منتفی کرده. اصلاً نمیشود حکومت، برده دربیاورد [یا] به زور و قلدری [به وجود آورد]. چرا؟ برای اینکه موضوع قلدری را از بین برده. کسی بابت اینکه زورش بیشتر است، حرفش معتبر نیست.
روانشناسان بررسی کردهاند که آدمها وقتی یک حرف مشترک را از دو آدم جداگانه میشنوند – [این] تستهای روانشناسی دارد، خیلی هم جالب و قشنگ است – یک حرف مشترک از دو آدم میشنوند؛ یک آدمی زور و قدرت و ثروت دارد، یک آدم [دیگر] قدرت و ثروت ندارد. [در بررسیها مشخص شد که] آدمها به طور ناخودآگاه، بدون اینکه بدانند، یک تسلیم اولیه و یک اطاعت اولیه دارند نسبت به آن آدمی که قدرت و ثروت دارد. به طرز عجیبی ناخودآگاه، گارد او افتاده است.
فضایی که در سلبریتیها میبینید، [در] اینفلوئنسرهای اینستاگرامی [هم وجود دارد]. حالا طرف مثلاً چهجوری اینفلوئنسر شده؟ [مثلاً کسی که] لمینت [کرده، یا] مثلاً [یک] اهل بخیه، الحمدلله در جلسه هستند، [در] اینستاگرام خاک و تخم مرغ [و] خاکشیر و چهچیزی خامخام میخورد! این شده جزو شاخهای اینستاگرام. دابسمش میسازد، آن یکی چهمیدانم با لهجه مشهدی همه را مسخره میکند. [اینها] صرفاً همین ویژگیها را دارند [در] اینستاگرام. بعد، مشهور که میشود، [و] یک حرف یا یک موضوع شخصی وقتی دارد [که] سیاسی [میشود]، افرادی که او را فالو کردهاند، به طور ناخودآگاه تحت تأثیر [آن] تسلیم [میشوند]. این در روانشناسی کاربری رسانه اثبات شده است.
طرف وقتی وارد یک پیجی میشود، اول نگاه میکند به تعداد فالوورها. بازدید [ساختگی]! پول میدهند دیگر! پنج میلیون ماهیانه پول میدهد [تا] شما فقط بیایی [و پستی را] سین کنی. چندین اکانت برایت درست میکند؛ مثلاً ده هزار اکانت فیک درست میکند، [یا] میخری. تو فقط بیا [و] این پست من را «سین»ش را ببر بالا. بالا میرود؛ مخاطب پیج بالا میرود. مخاطب پیج که بالا برود، اعتبار پیج بالا برود، بعد دیگر حالا آن مباحث مارکتینگی که دارد، خرید و فروش و درآمد و تبلیغات و اینها دیگر به تبعش رشد میکند. دنیای عجیبی است الان که با این بیتکوین و فلان و اینها، دیگر اصلاً وارد یک فضای، یک عالم دیگری اصلاً وارد شدیم. یک چیز عجیبی است.
خلاصه، [وقتی] وارد پیج که میشود، اول از همه تعداد فالوورها را میبیند. مثلاً این آقا دو میلیون فالوور دارد، [و آن دیگری] دویست تا فالوور دارد. درصد تأثیرگذاری این دو تا یکی است؟! [خیر!] [شما] وقتی میبینی [کسی] دو میلیون فالوور دارد، به طرز ناخودآگاهی دست [به] دکمه فالو [میبری. اما وقتی] کسی دویست تا فالوور دارد، [با او متفاوت رفتار میکنی؛ این است] قدرتِ ثروت اینشکلی!
فرعون برگشت به موسی، گفتش که: «تو اگر راست میگویی، چرا لشکر باهات نیست؟ آدم [و یاور] چرا نداری؟ چرا دستبند طلا نداری؟» این [مسئله] نه مال آن دوران است که مثلاً زمان حضرت موسی امکانات نبوده [و] ملت این شکلی بودهاند؛ همیشه همین است.
توی فضای مجازی، یک اتفاقی افتاده [است]. حالا من در مورد [آن] حرف زیاد دارم: یک کمپینی راه افتاده به اسم «نو-اشرافیت». عزیزان روحانی، [قصدشان] خیر است، انشاءالله قصدشان خیر است، افتادهاند به اینکه: «آقا پسر [فلانِ] کیک و دختر [فلانِ] کیک، این مثلاً ساعتی که دستش است چند دلار [ارزش دارد]؟» [این عزیزان] خیلی مشغول درس و بحث، پروژه و پروپوزال و اینها [هستند]؛ خلاصه اصلاً در فضای اینستاگرام و اینها نیستی [و این] اصل کارشان [نیست]. حالا میتواند کار خوبی باشد؛ ولی یک مسئلهای که از آن دارد غفلت میشود [این است که]: اولاً، حالا فلانی پسر فلانی است؛ چه ربطی دارد به اینکه لزوماً به خاطر بابایش است که دارد اشرافی زندگی میکند؟ [این] نکته اول. نکته دوم این است که اصلاً فضای اینستاگرام، فضای مسابقه بر سر تفاخر، مسابقه بر سر اشرافیت است. اینجا هرکس لاکچریتر است، موفقترین [فرد] است!
چقدر پول میدهند فقط [برای اینکه] بروند [در] فلان نقطه، فلان رستوران بایستند [و] یک سلفی بگیرند! [یا مثلاً] فلان سنگ در فلان جای کوههای نروژ! [که] گفتند هفتهای پنج تا خواهر کشته میدهد [برای رفتن به آنجا]. جایش یک جای ویژهای است، زیرش خالی است، یک سنگی [که] بین وسط دره [قرار دارد]؛ دیدید دیگر، سنگ معروف! فضا، فضای این است؛ فضای اینستاگرام! ممکن است کسی هم آدم مؤمن [و] متعهدی هم باشد، حزباللهی هم هست؛ اما [فکر میکند] من هم میخواهم آنجا کار اینجوری بکنم، قطعاً خیلی خلاصه لاکچری [از] خودم عکس بیندازم. [به جای عکس از] مجالس مثلاً یک جایی سخنرانی دعوت کردم [که در] حاشیه شهر پنج تا بچه نشستهاند، عکس فلان شرکت مثلاً برند شرق ایران [میاندازم] که [در آن] دکتر و مهندساند و همه ماشینهای آخرین سیستم [دارند].
فضای اینستاگرام، این فضای رسانه، ما همه تحت تأثیر یک عبودیت و بردگی پنهانی هستیم، خبر نداریم. رسانه ما را به بردگی گرفته. رسانه من و شما را اینجوری بار آورده [است]: اول نگاه کن ببین طرف چقدر پول دارد! بله، اگر دکترای امآیتی آمریکا باشد، خلاصه این خیلی فرق میکند با مثلاً دکترای علمی کاربردی، مثلاً پیام نور فلان شهرستان. شهرستانها که عزیزم هستند، محترم هم هستند. میخواهم بگویم این غلط است که ما حرف او را بیشتر از این [حد] اعتبار برایش قائلیم. حرفش چیست؟ منطقش چیست؟ برهانش چیست؟ [اما] رسانه نیست! [ما] میگوییم: «فلانی کیست؟» [و] «به دردمان نمیخورد؟!» این ضعف است، اشتباه است. شخصیتسازی و شخصیتپردازی هم ضعیفیم به خاطر هوای نفسهایی که داریم؛ یعنی من حاضر نیستم برای آدمی که میبینم باسواد است، مفید است. الان فضا این شکلی است که یک قلدری پنهانی [وجود دارد]. حالا آن موقع قلدری با زور بوده، [امروزه] اعتبار به مدرک است. این دعوا و این [بحث] ما الان در جامعه تعبیر خوبی نیست، ولی خیلی معنا را خوب میرساند: مدرکگرایی به یک نوع سادیسم تبدیل شده است.
بحث مدرک و دانشگاه و اینها، انشاءالله [در ادامه بیشتر در مورد آن] صحبت خواهیم کرد. نقش دانشگاه در طبقهبندی اجتماعی چیست؟ مشکل همین است: شما اگر دکترا نداشته باشی، به حسابت نمیآورند. روز دانشجو را به همه رانندههای اسنپ و فلافلفروشیهای عزیز تبریک عرض میکنم! درس و کار و اینها، آخرش اسنپ و تپسی [میشود]. اشکالی هم ندارد؛ همه اینهایی که در اسنپ و تپسی و اینها کار میکنند، دست همهشان را میبوسیم؛ دارند نان حلال در میآورند. [اما] بازار کار نیست! آخه منی که میدانم تهش باید بیایم و برویم فلان جا یک کاری را انجام بدهم، چه دعوایی [است] که من باید با دکترا بروم این کار را انجام بدهم؟! [چون میگویند] «نه، زشت است [که] من [اگر] دانشگاه نباشم، از [نظرشان] «تره» هم خرد نمیکنند.» رفقای احمدی روشن که انرژی هستهای را با هم پیش بردند، الان در ترهبار تهران دارند کار میکنند! تهران [هم] خیلی فیزیک هستهای نمیخواهد! در فضای [فعلی،] شما حرفت برش ندارد اگر دکتر نباشی، اگر مدرک نداشته باشی. منِ طلبه، اگر درس خارج نخوانده باشم، اگر شاگرد فلان آیتاللهالعظمی نباشم [و] پشتم به او بسته نباشد، [کسی به] حرفم نگاه نمیکند.
حرف من چقدر مطابق [آن] گزارش کاری است که حکومت اسلامی میکند؟ این است که [حکومت اسلامی] اینها را همه میشکند؛ این حجابها [را میشکَنَد]. عقلانیت را پرورش دهیم. [ما] این زر و زیور و این ظلموزیمبوهای اطراف ماجرا نیستیم که صرفاً حرف فلانی [را] قبول [کنیم]، [فقط] به خاطر اینکه فلانی است [و نه به خاطر اینکه] حرفش پارامتر [درستی] دارد [و] برهانش مغالطه [نیست].
خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین امام عصر را از ما راضی بفرما. خدایا این حکومت را به حکومت حقه حضرت ولی عصر متصل بفرما.