حدود ولایت در نگاه علامه طباطبایی
فرق حکومت فرعون با حکومت موسی (علیهالسلام)
ولایت نه استخدام و استثمار
خرید کالای ایرانی و مصلحت عمومی
فتوای تنباکو و تفاوت با رأی شخصی
تکالیف ویژه پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)
شدیدترین خطابهای قرآن متوجه پیامبر
سقوط ولایت با تمتع شخصی ولی
آغاز بحث ولایت در خانواده از نگاه المیزان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مرحوم علامه طباطبایی در ادامه بحث فرمودند: «روی این حساب، زمامدار در حکومت اسلامی، ولایتی بر مردم، جز در اجرای احکام حدود، [و] به جز در اطراف مصالح عامی که عاید به مجتمع دینی میشود، [ندارد].» حاکم جامعه هیچ حق استخدام، استعمار و استثمار [ندارد].
اگر ولی جامعه، ولی برحق بود، احکام حدود را میشناسد و در عمل خودش هم اثبات شده که این احکام حدود را مراعات میکند. تقوای شخصی در مدیریتش هم اثبات شده که این احکام حدود را مراعات میکند. تقوای مدیریتی و ولایت اینجوری نیست که مثل مالکینی باشد که یک سری عبد و برده دارند.
حکومت فرعون با حکومت موسی تفاوت ماهویاش این است. فرعون حرفش این بود: «مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَىٰ» (من به شما جز آنچه خود میبینم، نشان نمیدهم). شستهرفته [و خلاصه]، کار فرعون این بود. این نبود که فرعون میکُشد و موسی نمیکُشد؛ موسی هم میکُشد. این نبود که فرعون شمشیر دارد و موسی شمشیر ندارد. اصلاً رسماً به موسی میگفتند: «بین تو و فرعون چه فرقی کرد؟ ما که در آن دوران اذیت میشدیم، الان هم داریم اذیت [میشویم]!» فرعون به ما حرفی را که میزد، بر حرفش اصرار داشت. [میگفتند:] «خودت اصرار داری، کوتاه نمیآیی.»
[موسی] راه افتاد پشت آن [مردم]، در آن زمین عرض مقدسه به اینها گفت: «بیا برویم بجنگیم!» اینها گفتند که: «جنگ نیستیم. تو هم که اهل جنگ شدی! تو هم خانهخونریزی راه انداختی! پس فرق تو با فرعون چیست؟» فرقش همین است: فرعون میگفت: «مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَىٰ.» من برای شما چیزی غیر از آنی که خودم نظرم هست، چیزی را نظر نمیدانم. «مَا أُرِیکُمْ»: ارائه نمیکنم به شما غیر از آنچه را که خودم میبینم؛ یعنی رأی خودم، آنی که من میخواهم؛ طاغی [است].
ببینید عبارت علامه طباطبایی را: «چنین نیست که هرچه را دلش خواست بکند و هرچه را که برای زندگی فردی خود پسندید [بر خود روا بدارد]؛ بلکه در [حیات] شخصی و تمتعات زندگی فردی، مثل یک فرد عادی است.» امور شخصی، امور شخصیتم را حق نداری دیکته بکنی. اگر امر شخصی را دیکته کرد، اصلاً ولایتش باطل میشود.
[مثلاً اگر بگوید:] «من از فلان فروشگاه خرید میکنم، همه بروید از فلان فروشگاه خرید کنید!» این (دستور) ضابطهای [است که ولایت را باطل میکند]. مثلاً مرحوم میرزای شیرازی اگر بر اساس رأی شخصیاش – حالا با تنباکو حال نکرده، حالا مثلاً دوسیب نبوده یا سیبنعنا نبوده یا هرچه – [فتوا میداد:] «تنباکو حال نکردم؛ حرامالیوم استعمال این تنباکو در حکم محاربه امام زمان [است]!» [اینگونه نبود؛ بلکه این فتوا] از ولایت و مرجعیت [او] ثابت میکند [که] بر اساس مصالحی دارد فتوا را میدهد.
رهبری میفرمایند که: «حمایت از تولید داخلی، خرید کالای ایرانی.» البته ایشان نه فتواها دادهاند، نه حکم [جعل کردهاند]. طلبهها در مقام جعل، در مقام خلاصه ثبوتش این را فرض کردهاند. در مقام اثباتش ابلاغ نکردند؛ انشا نشده، اعتبار شده، انشا نشده. به قول اصولیون: «اعتبار شده، انشا نشده.» یعنی میبیند همه مصالح را درش میبیند. مصالح و مفاسد را به قول علما کسر و انکسار میکند [و حساب میکند]. ابلاغش [مصلحت] نیست، نه اینکه مصلحت در ذاتش نیست. در ذاتش مصلحت است. در ابلاغش مصلحت نیست. یعنی عملاً ممکن نیست این را به عنوان یک حکم و فتوا گفتن. مصلحت قطعاً همین است: «همه باید کالای ایرانی بخرند.» ولی من اگر واجبش بکنم، معصیت میافتند، خیلی مشکلات پیدا میشود. البته برای دولتشان واجب شرعی کرد ها! خرید کالایی که مشابه داخلی دارد، برای دولت حرام شرعی یا واجب شرعی [است].
برای دولت [مثل] جنس قاچاقی که گرفته، [اگر] بیاید آتش بزند جلوی چشم مردم؛ اسراف [است]. بیامو آورده، خدا تومان [ارزش دارد]. وسط جایی [پیدا شده]. الان شما گردن میگیری این ماشین ۵ میلیاردی را آتش بزنیم، اسراف نباشد؟ میگوید: «بله، من برای اینکه مصالح آتش زدن این [ماشین]، صد برابر مفسده آتش زدنش [باشد، این کار را میکنم].» این اشتهای شخصیاش نیست؛ از بیامو خوشش نمیآید. شرکت برند پورشه و بیامو فکر کنم با هم دعوا [دارند]. فتوا دادیم، امروز فرار میکند!
خلاصه، میوه خوردم. آمدم پیش اوستا و [او] گفته: «چهکار کردی؟» گفتم که: «از باغ شیخ.» گفت: «فقط در [آن صورت اشکالی ندارد].»
خب اگر این باشد، اشتها و تمتع شخصی او نیست و هیچگونه امتیازی از سایرین نسبت به قانون [ندارد]. موظفتر از همه است. خیلی جالب استها! در جامعه اسلامی، ولی کسی است که اتفاقاً منضبطتر از همه است. قانون مربوط به حقوق [او]، از همه بیشتر است.
پیغمبر اکرم چند وعده نماز واجب داشتند؟ چند وعده نوافل که برای پیامبر، نافله شب واجب [بود]؟ ۱۷ و ۱۱؛ ۲۸ [رکعت]. رفتند میدان جهاد. پیغمبر دستور داده، همه آمدند جنگ. اینها اختصاصیات پیغمبر است. ۱۵ تا همسر داشتند، همسر دائم.
وقتی حکم جهاد میدهد، همه آمدند توی میدان جهاد. بیتقوا بودند، همه گذاشتند، در رفتند. وظیفه پیغمبر چیست؟ «لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ.» اگر همه گذاشتند رفتند، تو باید توی میدان بمانی. نسبت به اصول دین، من و شما اگر دستگیرمان کردند، [و] خواستند بکُشند، نسبت به اصول دین [نمیتوانیم] تغییر [دهیم]. تغییر [برای] پیغمبر [و] تغییر نسبت به اصول دین برایش حرام است. البته فرمود: «التقیةُ دینی و دینُ آبائی.» خود پیغمبر هم تقیه میکند، ولی پیغمبر در اصول [دین] تغییر [نمیدهد].
خلاصه، این اختصاصیات پیغمبر است. او تکلیفش از همه بیشتر است. شدیدترین توبیخ و تهدید قرآن، نه برای کفار است، نه برای قریش است، نه برای مشرکین است، نه برای منافقین است؛ شدیدترین توبیخ و تهدید قرآن خطاب به پیغمبر است. قانونگذار شدیدترین اعمال قانون را نسبت به مجری قانون [اعمال] میکند.
«یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ...» (ای بندگانم که بر خود اسراف کردهاید...) آنهایی که اسراف کردند، بهشان بگو: «من غفورم، رحیمم، برگردند.» [اما] به پیغمبر که میرسد، حضرت [عتاب میکند].
حضرت نوح: صغرا و کبری چیست؟ که هم صغرایش را از خدا گرفته بود، هم کبری [را]. [به او فرمود:] «اهلت را بردار، ببر. از هر حیوانی یک زوج بردار.» با خانواده، حضرت نوح رفت. همه حیوانات را برداشت. نوبت پسرش شد. [این] صغرا کبری [است]: کبری [قاعده کلی]: «گفتی هر که اهلت را بردار، ببر.» صغرا [مورد خاص]: «پسر من هم که اهل من است.» [نتیجه:] [پس باید ببری.] برهانی [است]. خدای متعال بهش فرمود که: «دفعه آخرت باشد ببینم برای من بلبلزبانی میکنی!» نپرسید. یک بحث مفصلی [است].
حضرت عیسی: بابا! این که دیگر خیلی فوقالعاده است. سؤالی کرده از خدا، میشنود. [خطاب به] عیسی: «شنیدم یک جاهایی میگویم: 'تو و مادرت خدایی!' تو به اینها گفتی [اینطور بگویند]؟» [اشاره به داستان] شکم نهنگ. عذاب تا نوک کوه رسیده بود. ابرهای فلان [آمد]، گذاشت [و] رفت. توبه همه عوض شد، عذاب برگشت. خب این هم شاگرد من بود دیگر! گناهکار نهنگ! این همه آدم برای طول عمر من [در] زندان و زندانی و تا قیامت نگه میداشتم. من از نهنگ کمتر هستم؟ آزادش کردند! قرآن رسماً میگوید: «من تا قیامت نگهش میداشتم توی شکم [نهنگ].»
[آیا] سربازخانههای ماست که سرباز بفرستند دنبال سبزی خرید؟ دستگاه خداست! نماینده [او] است. اگر قرار شد من برای منافع شخصی خودم استفاده بکنم، این از عدالت ساقط است، از ولایت [ساقط است].
اگر مجموعه دارد، ساختار دارد، [مثلاً] چفیه میبرم مرکز صنایع دستی [و میگویم از اینجا بخرید]. کسی نمیداند [که این کار من] به جای مشخصی هم هست [یا نه] و حمایت از تولید داخلی [است]. بخریم! [مثل اینکه] نصرالله [این کار را میکند].
نصرالله، مسائل شخصی و حریم شخصی او، هیچ تکلیفی برای شما ندارد. [اگر مثلاً] نماز سوره نصر را بخواند، خوشش میآید. [اگر دستوری] مبنای عقلایی و عقلی نداشته باشد، [مثل اینکه بگویم]: «مناظره کردم: پُرز و پا را [بردار و] آجر بزن توی سرت!» این دستور چون هیچ مبنای عقلی و عقلایی ندارد، حکم ایشان باطل است.
مرجعیت ثابت! عجب! نه، راست میگویی، خیلی مسائل دقیق است. مراجع استفهام میکنیم، طلب دلیل میکنیم، استدلال میخواهیم: «فتوا بر اساس کجا داری میگویی؟ استنباط از کجاست؟ استظهار از کجاست؟ از کدام روایت درآوردی؟ از کدامیک از قواعد درآوردی؟»
[مثل] استحساناتی که بین طوایفی رایج است. الان وهابیها را ببینید! فتوایی که میدهند: «خانمی توی خانه اگر تنهاست، کولر را روشن کند، حرام است.» برای چی؟ «خانم کولر گازی توی خانه روشن کند، حرام است.» چرا؟ «ممکن است همسایه روبهرویی ایستاده [باشد]، دیده آقاهه از خانه آمده، رفته بیرون. آوا [صدا] را دیده، رفته بیرون. بعد کولر را هم میبیند روشن شده. این دلالت بر چی دارد؟ علت دارد که خانم تنهاست، موجب تحریک آقا میشود. این کار حرام است.» این استحسان سد ذرائع [است]، [از] مراسم اهل سنت [بر اساس] استحسان است.
در خرید میوه مثلاً چه میوههایی را، چه طیفی مثلاً خریدن حرام؟ به دلیل اینکه فلان خانم بغل دیوار دراز بکشد، حرام است؛ چون جدار از جهت عربی مذکر است، [پس] اجتماع مذکر و مؤنث [است]! مزخرفات [است اینها]. اصلاً ولایت به این معنا نیست که حالا هرچه خوشش آمد، با هرچه حال کرد، با هرچه بهش چسبید، یک جا مزه داد، ولایت ساقط میشود.
پس این تفاوت ماهوی جدی بردهداری با ولایت است. توی ولایت، رأی خودش را حاکم نمیکند؛ قانون الهی است، شریعت است. توی عبودیت و بردهداری، چرا؛ هرچه که من میخواهم، آنی که من ازت میخواهم، باید انجام [دهی]. بردهداری که امضا شده در شریعت، [اگر] گرفتی، مال توست. [آیا] نظر شخصی تو باید اعمال بکند؟ آن یک بحث مفصلی دارد. خیلی قشنگ مرحوم علامه طباطبایی [فرمودهاند].
داشته باشید این پاراگراف [را]. چون خیلی مهم است، میخواهم یکم آرامتر این پاراگراف را در این هفته بخوانیم. این پاراگراف در مورد ولایت است. پاراگراف بعدی در مورد ولایت پدر و مادر بر فرزند. پاراگراف بعدی، ولایت شوهر [بر] همسر. این دو صفحه از آن دو، چهار، پنج صفحههای غوغای «المیزان» است. خیلی انشاءالله آرامآرام بخوانیم و هم بفهمیم و هم لذتش را ببریم.
خدایا! در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما.