اذن پدر در ازدواج دختر؛ شرط یا مانع؟
حجر؛ دوران مسئولیت پدر در تربیت و اموال فرزند
وجوب اطاعت از پدر در مقابل مادر
روزه و سفر تحت امر یا نهی والدین
ولایت شوهر؛ شرط عقلایی یا خواست شخصی؟
استقلال فرزندان پس از بلوغ در حقوق اجتماعی
تصرف پدر در اموال فرزند؛ جواز یا ممنوعیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
در ادامه مباحث بردهداری، تفسیر شریف المیزان، شبهات مربوط به ولایت پدر و فرزند [و] به منبع طباطبایی [پرداختیم]. پاسخ [به] حساب و کتاب [موضوع] این بود که پدر مالک فرزند خودش بود و حق داشت که او را بفروشد، کرایه بدهد، نسبت به اعضا و جوارح او تسلط تام داشت، حتی نسبت به حیات و مرگ اختیار داشت؛ اگر میخواست، میتوانست بکشد و قربانی کند. ولی این را اسلام به هیچ وجه قبول نمیکند و ولایت را در کنارش میپذیرد. ولایت پدر بر فرزند.
امروزه هم شبهاتی پیرامونش هست؛ مثلاً چرا اگر شما بخواهید یک دختر خانمی را، یک دوشیزهای را به عقد درآورید، اجازه پدرش لازم است؟ اینجا میگویند که پدر، ولایت پدر و جد (پدربزرگ پدری) دارد. مادر هم آنجا ولایتی ندارد. رضایت مادر، عقوق مادر، اینها هست؛ حقوق [مادر] به معنای دلگیری و دلخوری [او] بله [مهم است]. عقوق مادر حرام است. تحصیل رضایت مادر واجب است، دل به دست آوردن واجب است، احسان واجب است، ولی مادر ولایتی ندارد.
پدر و پدربزرگ پدری ولایت دارند که مباحثی است در ولایت. اینها در عرض هماند یا در طول هم؟ اگر خواستگاری برای دختری آمد، پدربزرگ او موافق است، [اما] پدر او موافق نیست؛ اینجا اجازه پدربزرگ کفایت میکند یا نمیکند؟ اختلاف است البته بین فقها که از باب اینکه خود پدربزرگ بر پدر ولایت دارد، اعمال ولایت بکند. آیا این ولایت نسبت به نوهاش نیز جاری است و ابتدائاً دختر باید اجازه پدربزرگش را بگیرد؟
علامه طباطبایی میفرمایند که ولایت پدران را هم نسبت به فرزندان محدود نموده و اگر با آنان ولایتی، آن هم تنها نسبت به حضانت و نگهداری اولادشان داده [است]... اولاً، ولایتی که خدا به پدر داده نسبت به فرزند، مربوط به حضانت و نگهداری فرزند است. ولایت جهتدار است. گفتند: اینها حرفهای خطرناکی است؛ مثلاً اگر دختری خواستگاری برایش آمده و عرف هم میداند که ازدواج این پسر با این دختر به مصلحت است، اما پدر مخالف است. مثلاً یک طلبه آمده خواستگاری این دختر و پدر بگوید: «زمین به آسمان بیاید، من با این ازدواج موافق نیستم.»
اینجا هنوز ولایت پدر در این مورد جاری است یا جاری نیست؟ ولایت پدر جاری نیست؛ چون ولایت جهت دارد. ولایت، تشخیص مصلحت و تعیین مصلحت است. تازه اگر دختر رشیده باشد که باز بحثش کامل است. ما کلاً [در مورد] ارتباط پدر و فرزند، به شبهات ولایت پدر بر فرزند اشارهای کردیم. حالا دختر رشیده هم تعریف دارد؛ توضیح دادهاند که کیست و اذن پدر اصلاً برایش شرط نیست. عموماً مراجع فرمودند که اگر دختر رشیده باشد، دیگر اذن پدر هم برای عقد او لازم نیست. برخی مراجع هم مطلقاً [معتقدند که] اذن پدر را برای [عقد] واجب [نمیدانند]. [این بحثی] خطرناک است که هزار نکته پشت آن نهفته است. نسبت به این مسئله باید روشن بود.
در عوض، بار سنگین تعلیم و تربیتشان و حفظ اموالشان در ایام «حجر» [بر عهده پدر است]. حجر چیست؟ «حجر» یک اصطلاح فقهی است، یعنی محجوریت. دوران قبل از بلوغ بچه را به آن «حجر» میگویند؛ چون نسبت به تصرف در اموالش ممنوعیت دارد.
امروز دوز فقهی بحثمان یکم [زیادتر] شد. به جای استاتیک، فقهاتیک خواندیم! امروز از اتاق عمل بیرون آمده بودم؛ در اتاق ریکاوری سوزن در نخاع فرو کردند؛ هفت، هشت، ده بار هم فرو کردند، سوزن نمیرفت [داخل نخاع]. نیمتنه را [بیحس کردند]. در اتاق ریکاوری، مسئول بیهوشی و اینها داشتند مسائل فقهی میگفتند برای آن تیم بیهوشی. خیلی برایم جالب بود. تفاوت وکالت و ولایت [را میگفتند] که در دوران بیهوشی ولایت ساقط نمیشود، ولی وکالت مثلاً ساقط میشود و اینها. این بحثها (در حین بحث اصلی) مطرح شد.
خلاصه، دک و دستگاه راه انداختی، حواست باشد که بحثهای مرسوم و رایج، شبهاتش هم شبهات رایج [است]. پس اگر خدای متعال ولایت پدر داده، حق و تکلیف با هم است. در ولایت این شکلی، یکسویه نیست؛ فقط طلبکار نیستند، فقط توقع ندارند، دوسویه است. به همان میزانی که این مادر، این پدر... پدر که حق اطاعتپذیری دارد، یعنی باید اطاعت بشود. پدر را باید اطاعت کرد.
در قسمت مادر عرض کردم: احسان. اطاعت مادر واجب نیست، مگر اینکه موجب دلخوری [او شود]. مادر ولایت ندارد، پدر ولایت دارد؛ اطاعت حرف او واجب است. اگر پدر امر کرد: «فردا روزه نگیر!» (فردا روز دیگری، روزهاش هم بسیار مستحب [است]). امر کرد پدر: «روزه نگیر!» این روزه برای شما چه حکمی دارد؟ حرام است؛ هم حرام است، هم باطل است. روزه شما باطل [است]. عبادات وقتی حرام شد، باطل هم [است]. [مثل] معامله [یعنی] خریدن ماشین چه حکمی دارد؟ حرام است، ولی باطل [نیست]. اگر پدر به دختر گفت: «با این آقا پسر ازدواج نکن!» حرام هست، ولی عقدشان باطل نیست.
پس اینجا نکتهای که هست این است: اگر پدر شما گفت روزه نگیر، حالا اگر روزه گرفتن باعث دلخوری مادرت میشد، حرام است. ولی اینجا دیگر روزه گرفتن باطل هست یا نیست؟ چون [پدر] امر که نکرده، نهی که نکرده. یا سفر که میگویند سفر معصیت میشود. پدر شما گفت: «این سفر را نرو!» [پس] سفر معصیت است. خیلی [این] امر رایجی است؛ اصلاً به آن توجه نمیشود. خیلی وقتها سفرهای ما سفر معصیت است، نمازمان هم در آن کامل است.
آیتالله سیستانی میفرماید: اگر کسی ماشین برادرش را گرفت (برادرش ماشین را داد) برای کجا [رفت]؟ این ماشین را گرفت [و] رفت تا کجا؟ مثلاً بعد از شاندیز، از محدوده خارج شد؛ از ۲۲.۵ کیلومتر خارج شد. هوا خوب بود، همسفر خوب بود، دیگر حالا شرایط پیش آمده بود، گفت [که] «بریم دیگر!» فضا، فضای [مناسبی بود]. از ۲۲ و نیم کیلومتر خارج شده؛ نماز چه حکمی دارد؟ ماشین را داده برای طرقبه، بدون هماهنگی با [او] من رفتم. بعدش هم سفر، سفر معصیت است و نماز [در آن] کامل [است]. الی ماشاءالله از این سفرهای معصیت این شکلی ما داریم. ایام تحصیلی: اگر درسی که آدم دارد میخواند واجب است (مثلاً که اکثراً هم همینجور میشود برای ماها)، زیارت چه حکمی دارد؟ مجتهدی [مثل] فلانی هم رفته کربلا. ایشان فرمودند که [چنین سفری] غیبت است. الی ماشاءالله از این [نوع] سفر معصیت [ها داریم]. پدر نهی کرد از سفری. الی ماشاءالله اینطور [موارد داریم].
حالا این ولایت پدر بر فرزند؛ [و] ولایت شوهر بر همسر، که این هم خیلی رایج است. ماشاءالله! آقایی میگوید که: «خانم، این پایگاه بسیج محله نرو! این اعتکاف من راضی نیستم!» [و زن میگوید:] «به درک که راضی نیستی!» [و] در بیابان [سر به] کوفتی، و هم حرام است، هم باطل است، اگر سفر برود، نمازش کامل [است] بدون اجازه شوهر. حرفشان شده، پا میشود میرود شهرستان خودشان، خانه بابایش.
ولایت شوهر جهتش چیست؟ حالا مرد از هرچی خوشش نمیآید؟ [مثلاً میگوید:] «خانهی داداشت خوشم نمیآید، از داداشت خوشم نمیآید، راضی نیستم بروی!» مصلحت پشتش مهم است، تشخیص مصلحت مهم است. حق در برابرش تکلیف است. پدر این حق را که دارد امر و نهی بکند، به خاطر اینکه تکلیف دارد نسبت به تربیت فرزندش. پس این مجرای ولایت او کجاست؟ در مسیر تربیت است. دقیقاً [یعنی] بچه را در مسیر تربیتش اخلال میکرد؛ چه حکمی دارد؟ غلط کرده است [اگر در واجبات فرزند دخالت کند].
اگر تشخیص وجوبش داده بشود، چرا؟ چون اگر مستحب باشد، رضایت و امر و نهی او دخالت دارد؛ ولی اگر واجب شد، [دخالت ندارد]. داشتیم ما سال اول طلبگی [در] کرج. میخواست [طلبه] بشود... [آن شخص] شکر خورده و اینها. بعد گفته بود که این رفیق ما طلبه شد. یک سال تمام آن یک سالی که ما با هم بودیم، این [دوست ما] منزل [نرفت]. بعد یک روز آمدیم مدرسه علمیه. ما یک هشتی داشتیم وسط نمازخانه. به آن میگفتیم «هشتی»؛ یک سالن هشتضلعی. یک روز با این رفیقمان آمدیم، دیدیم که روی پله اول منبر، داداش کوچکش نشسته بود. مسعود بود اسمش، [برادرش] محسن. این مسعود [بود که] آمد. این یک سال بود که نرفته بود خانه محسن. [مسعود] دید و گفت: «ای محسن! تو اینجا چهکار میکنی؟» گفت: «مسعود! تو پارسال به بابات چه گفتی؟ اتاقتان جا دارد.» خلاصه، یک جایی برایش [میخواستی].
حالا [پدر] نهی کرد، پدر نهی کرد؛ اینجا دلیلی نمیشود [که اطاعت شود]. «راضی نیستم» [کافی نیست]. بحث وجوب: اگر تکلیف شده، ولو وجوب کفایی؛ واجب کفایی [مثل] کسب طلبگی (واجب کفایی). دیگر اینجا نهی پدر دخالتی [ندارد]. پس ولایت او محدود شده است. این بردهداری سابق کجا، این ولایت کجا؟ ولایت محدود است. خدا خلاف این را دارد میگوید؟ یعنی [آیا پدر] مصلحت این بچه را بهتر از خدا [میفهمد]؟ حرف کدام اولویت دارد؟ قطعاً حرف خدا. [خداوند] تعلیم و تربیت را به دوشش گذاشته [است]. [وقتی] فرزندان به حد بلوغ [رسیدند]، از دوششان برداشته شد، آن ولایت نیز از آنان سلب شده و در تمامی حقوق اجتماعی و دینی با فرزندان خود برابر میشوند.
حقوق پدر با فرزند، تکالیف و حقوقشان یکی میشود. همانطور که آنان صاحباختیار خود هستند، فرزندان نیز در زندگی شخصی و تمایلات خود مستقل [هستند]. امور مالیه؛ دلش بخواهد این بچه تصرف [کند]، [این] بحث مفصلی است. تصرف در اموال فرزند [توسط پدر] نباید بشود. ولی اگر فرصت بشود، یک بحثی باید داشته [باشیم]. پدر نسبت به حفظ اموال فرزند [مسئول است]. [مثلاً] یک پولی را به بچه عیدی دادند؛ [پدر] داشتم [آن را] از من گرفت [و گفت]: «مبل بخرم، پول لازم داریم.» مگر اینکه در امور خود او (که مصلحتش در آن است) برایش تصرف [کند]، [که آن] بحث دیگری است.
خدا در فرج امام عصر تعجیل بفرماید، قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرماید. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.