‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمّد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین.
جلسه چهارم کتاب و «جاهِدوا فی اللهِ حقَّ جِهادِه هو اجتَباکُم و ما جَعَلَ عَلَیکُم فی الدّینِ مِن حَرَجٍ مِلَّةَ أبیکُم إبراهیمَ هُوَ سَمّاکُمُ المُسلِمینَ مِن قَبلُ و فی هذا لِیَکونَ الرَّسولُ شَهیدًا عَلَیکُم و تَکونوا شُهَداءَ عَلَی النّاس فَأَقیمُوا الصَّلاةَ و آتُوا الزَّکاةَ».
مسئله اینه که ایمان، بر طبق فرهنگ غیرقابلتردید قرآن، صرفاً یک امر قلبی نیست. درسته که ایمان یعنی باور، و باور مربوط است به دل؛ اما قرآن هر باوری رو، هر ایمان و هر قبول و پذیرشی رو به رسمیت نمیشناسه. مضمون کلی این بخش اینه که هر باوری، هر تصدیقی، ایمان نیست. ایمان یه تصدیق خشک و خالی نیست که شما تصوّری که داری، مفهومی در موضوع و محمول بر هم بار بشه؛ همین. اگه شما صرفاً این گزاره رو ایجاد کردی، نمیشه ایمان. اگه گفتی خدا هست، این نمیشه ایمان. اگه گفتی که مثلاً فرزند عبدالله پیامبر است، نمیشه ایمان. اگه گفتی فرزند ابوطالب امام است، این نمیشه ایمان. درسته یه گزاره درست گفتی، درسته که تصدیق کردی؛ ولی تصدیق خالی بدون امتداد عملی، ایمان نیست. ایمانی ایمان است که از دست و پا و چشم و صورت و گوش و اینها بزنه بیرون.
اون آقا گفتن که «یه ماه رمضون منبر رفتی، همش در مورد توحید صحبت کردی. خدا گفتی. در مورد اینها با اینها صحبت میکرد». این آقا جواب داد که: «من بذر ایمانو تو دل اینها میکارم. وقتی بذر ایمانو کاشتم، جوونش از تو صورت اینها میزنه بیرون». جوونش از صورت اینها میزنه، یعنی ایمانی ایمان است که جوونش از صورت آدم بزنه بیرون، از چشم آدم بزنه بیرون، از دست آدم بزنه بیرون. وقتی که در دست و پا تحوّلی اتفاق نمیافته، من مسجد میرم، کسبم عوض نمیشه. مسجد رفتن من روی کسب من اثری نداره، روی تعاملم با اقوام و خویشان اثری نداره؛ این دیگه مسجد نیست. سورۀ مبارکه «ماعون»، زیاد خوندیم دیگه. از سورههایی که باید خیلی هم خوند. از سورههای عجیبغریب قرآن: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ سَاهُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُون». دیدی؟ اینهایی که دین رو تکذیب میکنن. دین رو تکذیب میکنه اصلاً. دین رو قبول... آقا تصدیق میکنه. «لِلْمُصَلِّينَ»، نماز میخونه. آقا نماز بخونه یعنی چی، غیر از تصدیق؟ یعنی قبول نداره؟ نماز قبلم قبلهای که شما گفتی، تصدیق کرد دیگه. وایساد وضو گرفت، مهر گذاشته، تکبیر میگه، حمد میخونه، قل هوالله میخونه، رکوع میره. اینها همش تصدیقه. «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ». هیچ احساس تعهدی نسبت به یتیم نداره. همۀ حرفی که آقا تو این جلسۀ چهارم میزنن اینه که ایمان، ایمانی است که تعهدآور باشه. ایمانی که زایش تعهد نداشته باشد، ایمان نیست. ایمانی که شما به یک اموری ... نکنه، ایمان نیست. روشنه. «فَيَدُعُّ الْيَتِيمَ»، نسبت به یتیم بیخیال. خوب ادامهش: «وَلا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ». نه انفاق نمیکنه، نه به مسکین چیزی نمیده. تشویق نمیکنه به طعام مسکین. تشویق نمیکنه. کار فرهنگی، کار رسانهای نمیکنه برای اینکه مردم وادار بشن به اینکه به مسکین رسیدگی کنن. از آبرو مایه نمیذاره. دین رو تکذیب میکنی؟ همین که تشویق نمیکنی نسبت به اینکه «مسکین کنی»، این رو تکذیب کردین. چه دینیه؟ خیلی جالبه. «فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ سَاهُونَ». مثلاً یه بخشش بله، نه لزوماً حالا امر به معروف به اون معنا، نه. دعوت به خیر، چون یه امر به معروف، دعوت به خیره. دعوت به خیر نمیکنم، یعنی براش مهم نیست که بقیه این کارو انجام بدن یا ندن. تعهد انقدر باید بالا باشه که نسبت به بقیه هم احساس مسئولیت داشته. «الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ». ماعون چیه؟ گفتن که اون مایحتاج زندگیه که تو هر خونهای پیدا... ضروری. آره دیگه. مثلاً یه بشقابی، قابلمهای، سینی، اینها رو منع میکنن. از اینها به بقیه نمیدن. بقیه وقتی لازم دارن، نمیرسونن. بارش همین بحث سیل و زلزله و اینه. آدم تو خونش داره، عین خیالش نیست که الان یکی یه آدم محترم متشخصی آب اومده زندگیشو برده. من باشم، «هیچ بابا، به من چه. خونه ما که سیل نیومده. سمت بانک زلزله کدوم ورش؟ خونه ما سالمه». خب الحمدالله. گناه زیاده اون طرفا، گناه زیاده. باید کمی اصلاً لازم داشتن گوشمالی! این ایمان نیست. این تکذیب دینه. تصدیق نیست. تصدیق عقلی هست، تصدیق قلبی نیست. ایمان، تصدیق عقلی... درست نمیشه.
مثالها رو آقا میارن از ابولهب و که اینها همه تصدیق عقلی داشتن نسبت به پیغمبر. قرآن میفرماید فرعون یقین داشت به حقانیت موسی. «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا». فاستیقنَتْها انفسهم. انکارش کردند، تورات رو انکار کردن در حالی که استیقان داشتند. استیقان، شدت یقینه. به شدت یقین داشتن بهش. چرا؟ به خاطر ظلم و علوّ. یعنی گاهی آدم عقلاً یه چیزی واسش واضحه، قلباً نمیتونه تن بده. ایمان با چی کار داره؟ با عقل کار داره؟ با ذهن کار داره؟ با قلب کار داره؟ بعد تازه با قلب خالی کار داره یا با قلبی که داره پمپاژ میشه به همۀ جوارح و جوانه اعضا؟ قدرت بروز پیدا میکنه. کدومشه؟
مثل این میمونه که سالی یه بار به خانومت بگی: «دوست دارم». سالی یه بارم کادو نخ..! مورد داشتیم همینجوری زندگی رو به طرز عجیبی اداره کرده. تا حدی جوابگوئه این مسئله. ولی دوست دارم، دوستدارمِ که به النگو در النگو بروز پیدا کند. درسته؟ سالگرد ازدواج یادش بره، روز تولد یادش بره، دیگه بگید روز زن هیچی نخره. دیگه بگید نداری. دیگه مناسبت نداریم. ولنتاین... ولنتاین خرید نکنه، خرس و شکلات نخره. دوست داشتنی مردهشور دوست داشتنشو ببره. این تو ذهنش مثلاً در مورد فلانی که فکر میکنه میگه: «فلانی خوب است». خب به چه درد من میخوره؟
خیلی ایمانا این شکلیه. بروزی نداره. میگه قیامت هست. انکار نمیکنم. قیامت نیست که حالا گفتی دیگه، درست. اگه پذیرفتی هست. حالا میخوای چیکار کنی؟ رفتار تو مبتنی بر این ایده، مبتنی بر این عقیده، مبتنی بر این دیدگاه چه فرقی میکنه با اون کسی که این دیدگاه رو نداره؟ درسته. میگفت که «بابا، به بچهاش گفتش که نه، زرتشتی بودن تو یزد بوده. ظاهراً گفت: ببین، ربا که میخوری، دروغم که میگی، به زن مردم که نظر داری». جالبه دیگه. یعنی چقدر بعضی رفتارا... سمت کرج ما بهایی زیاده. ما بین بهاییها لولیدیم و بزرگ شدیم. مغازه پدرمون تو پاساژی بود که پنجاه شصت درصد مغازههای پاساژ بهایی بودن. و ما بین این بهاییها بزرگ شدیم. با این بهاییها مثلاً اونجا یادمه یکی ماشینشو میخواست تعمیرگاه بده. یه راسهای بود، تعمیرکارا اکثرشون بهایی بودن. خیلی سال گذشته، به یکی از این تعمیرکارا داده بود. دولا پهنا باهاش حساب کرد. اومده بود به یکی دیگه داشت میگفت که: «آقا، این تعمیرکار، همون یه دونه مسلمونه. مسلمونا دادی!» البته توجیه دارهها. تحلیل داره چرا اینجوریه. خدا رحمت کنه مرحوم آیتالله حیدری یزدی. وقتی یزد منزل ایشون بودیم، فرمود: «الان بین زرتشتیا طلا خیلی کمه. دزدی هم خیلی کمه. گاوصندوق درشو وا میذارن، دزدی هیچ خبری نیست». بگو بین مسلمونا هم طلاق زیاده. چون یزد صدای زرتشتیها زیاده به نسبت مسلمانان. تعداد همین ماجرای نیکنامم که شورای شهر شد تو یزد و اینا که زرتشتی بود، دیگه خبر یه بلبشویی شد. ایشون فرمود که «چرا اینجوری میشه؟». خیلی تحلیل قشنگیه. معمولاً کسی از این زاویه نگاه نمیکنه. «اشکال از مسلمانی ماست، اشکال از اسلامه». چرا اینجوری میشه؟ به خاطر اینکه گاوصندوق خالی رو دزد نمیزنه. گاوصندوق پُره که دزد میزنه. اونی که بدبخت هیچی نداره، دیگه شیطونم باهاش کاری نداره. راست راست بگو. اصلاً اینو با راست گفتن فریب میده: «تو که دزدی نمیکنی، اینا چرت میگن». خیلی تحلیل قشنگیه. مسلمون و با مغزش کار میکنه، با قلبش کار میکنه. براش نقشه...
غرض اینکه اسلام و ایمانی که در این حد باشه، ایمان نیست. صرف تصدیق خالی، صرف گزاره مسئله رو حل نمیکنه. با ذهن چیزی حل نمیشه که ما بگیم که آقا قرآن از طرف...از طرف خدا بر پیغمبر نازل شده است. همه ما اصلا... جالبه که زرتشتیان تو مدارس همینا رو کتاب دینی میخونن، ۲۰ میشن. مورد داشتیم همین بهاییهای ما تو مدرسه ۲۰ میشدن دینی رو. بعد طرف بچه آخوند بود، تک ؟ حفظ... همین پیامش منتشر کردم تو کانال. کمبرگ چی چی بود اسمش. یکی از این اساتید دانشگاه حیفا که صهیونیسته. پلود ؟ سیصد تا اثر در مورد شیعه داره. دانلود مفاخر شیعه. در مورد سید بن طاووس بهترین کتاب، یکی از اساتیدمان تازگی میگفت من خوفی دارم همین چند هفته پیش. یه خوفی دارم. میترسم رفرنس حوزههای علمیه تو پنجاه سال آینده بشن علمای صهیونیست. بس که اینها تو همه کار تحقیق کردن و کتاب این آقا رو بخونید. چون جامعترین کتاب صهیونیسمه. بند بحارالانوار تحقیق کرده در مورد شخصیتهای مختلف، در مورد مسائل فقهی، وسایل اعتقادی. فوله ؟. ما تو حیفا یکی از اساتید فرمودند که: «تو اسرائیل سیصد تا، حالا اینجور تو ذهنمه، سیصد مجتهد داریم». حالا احتمالاً مثلاً دویست سال دیگه لازم میشه از اینها تقلید... صهیونیست شبانهروزی کار کردن، مطالعه کردن. انقدی که تسلط دارن به منابع ما، خودمون مسلط نیستیم. بعد شخصیتشناسی رجا بفرمایید. فقه و اصول، همه رو خوردن. ایمان در میاد.
یه کلیپی منتشر شده بود، یکی از این صهیونیستها در مورد حوزه علمیه قم صحبت میکنه، دیدید؟ تو یکی از دانشگاههای اسرائیل در مورد حوزه علمیه قم ازش اطلاعات میگیرن بدی. میگه به فارسی: «مرکز پاسخگویی به فلان بساط اسرائیلی». حرف زدن عبری حرف زدنش. میگه که: «من مثلاً یه جایی رفتم نوشته مرکز پاسخگویی به فلان. شهریه میدن، این کارو میکنن، اینجوری تحقیق میکنن». انقدی که رو ما مسلطَن، خود ما اشراف نداریم. قرآن در مورد قریش میفرماید که: «یَعرِفونَهُ کَما یَعرِفونَه أَبنائَهُم». اینها پیغمبر رو یه جوری میشناختن که انگار بابا بچهشو میشناسه. این معرفت کفایت نمیکنه. این معرفت به درد نمیخورهها. معرفت نفسی هم که گفته شده، این مدلی نیستش. معرفت نسبت به اهل بیت مدلی نیست. امام زمان چه تاریخی به دنیا آمدند؟ چند سالگی غیبت کردند؟ نایب اول کی بود؟ نایب دوم کی بود؟ از چه شهری ظهور خواهند کرد؟ مقدمات... صهیونیستها هم کار کردن، از ما قویترم هستن. اون که ایمان و معرفت نشد. معرفت یعنی قلب بپذیرد، پمپاژ کنه به بدن، پمپاژ کنه جوارح، پمپاژ کنه به ظهور، بروز. این دیگه حالا رفتارش متفاوت میشه، کردارش متفاوت میشه، نوع تعاملش متفاوت میشه. آدمی که قبول داره با قبول نداره رو تو عمل میشه فهمید. در اون تعهدات اجتماعیش فهمیده میشه که کسی امام زمان رو قبول داره. تو بازارش فهمیده میشه کسی امام رضا رو قبول داره. یعنی بازار مشهد باید الگو باشه دیگه، نمونه باشه. که هست واقعاً! الگو الحمدالله. ایمان نه خدا نه پیغمبر وضع خیلی بهتر... اینجا میبینی ده تا انگشتر رو هم سواره، فقط جیبتو نزدن. متأسفانه دیده میشه دیگه. اینجا همینجوره. قم اینطوره، باز به نحو دیگهای. شاه عبدالعظیم تهران به نحو دیگهای. از عجایبه واقعاً. شیاطین اینجاها بیشتر فعالَن دیگه. بیشتر کار میکنن اینجا. بازار متفاوت باشه. مکه و مدینه که دم اذان که میشه، ولی خب جالبه دیگه. یه چیز عجیبیه. نماز مغرب تا عشا یک ساعت فاصله است. تو یک ساعت حالا ۲۰ دقیقه راه از اون داخل مسجد تا بیاد مغازهشو وا کنه. ۲۰ دقیقه راهه. میاد وا. نماز پنجاه ساله کارش همین دور حرم. موقع نماز جمعه بازه، داره کاسبی میکنه. دیگه بگم برات که موقع نماز به ندرت پیدا بکنی مغازهای که بسته باشه دور حرم. نماز حرم امام رضا... طرف از اونور عالم کوبیده پا شده من اینجا نماز اینجا بخونه برگرده ۲۰ دقیقه نمیبنده. عجیبغریبه. خلاصه این باید تو ظاهر تو رفتار یه بروزی پیدا بکنه، معلوم بشه که این ایمانه. ایمانی که به رفتار منتهی نشه، ایمان نیست. ایمان مجرد، ایمان قلبی خشک و خالی، ایمانی که در جوارح و اعضای مؤمن شعاعش مشهود نیست، این ایمان از نظر اسلام ارزشمند نیست.
اولین مؤمن به خدا، شیطان است. حالا آقا میآن رو نمونه. اولین کسی که تصدیق عقلی و ذهنی داره، ابلیس. ابلیس پیش از آنکه بندگان پرمدعای پروردگار و فرزندان پرناز و افادۀ آدم به این سرزمین خاکی بیایند، سالیانی خدای متعال را عبادت میکرد. دلش کانون معرفت خدا بود؛ اما در آن بزنگاه، در آنجایی که ایمانها همه اونجا به کار میآیند؛ یعنی در هنگام انتخاب. خیلی این تعبیر. این کلیدواژه، کلیدواژۀ مهم. بزنگاه بروز ایمان کجاست؟ هنگام انتخاب. خیلی تعبیر تعبیر خوب، قشنگ و عالی. وقت انتخاب معلوم میشه ایمان داری یا نداری. وقتی که میخواد ازدواج کنه، معلوم میشه مؤمنه یا مؤمنه نیست. وقتی میخواد رشته تحصیلی انتخاب کنه، معلوم میشه مؤمنه یا مؤمن نیست. وقتی میخواد یه شغلی رو انتخاب کنه، معلوم میشه مؤمنه یا مؤمن نیست. تا قبلش که همش حرف حرف که معمولاً نداره. بهش میگن آقا این مزایا هست، مشکلاتم هست. خدا پیغمبری بخوای بری جلو. بعد اینو انتخاب کنی. نفسش قبول نمیکنه. نمیتونه پا بذاره رو خودش. رو آرزوهاش نمیتونه پا بذاره. رو هوا نمیتونه پا بذاره. رو تخیلات و توهماتش نمیتونه پا بذاره. مرد اسبنشینی مثلاً تو رویاهاش بوده. از دل زمین یهو در میومده، اینو میبرده با هم میرفتن تو آسمونا. اونم یه الیزابتی همیشه تو ذهنش بوده. نماز جماعت که نمیخوام بخونم. من زن میخوام و هیئت میخوایم بزنیم. دقیقاً اینجا که میرسه، هرچی حرف زده، یهو لگد میزنه. نفس نمیذاره. دیدید اینجور موارد؟ یا نه؟ الی ماشاءالله.
یه بزرگی به ما گفت: «آقا، به فلانی بگو اینها اگه این مدلی بخوان ازدواج کنن، سلام! مشکل براشون پیش میاد». همسایه ما بود. اون طرف به اسم کرامت برای ما ثبت کرد. گفتم: «آقا، اگه ازدواجشون اینجوری جشن این شکلی میگیرید؛ این بدن در بچهدار شدن به مشکل میخورد». جدی نگرفتن. و من به خود پسره به نظرم گفتم، به دختره خویشانش گفتم، به مادر پسره پیام دادم. دیگه هر کاری میتونستم کردم. نه جلسات فکرهای بد. گفتم اینها اگه این کارو بکنن، بعداً مشکل پیش میآد. گوش نکردن. بعد گفتن: «ما رو آرزوهامون. ما میخوایم این کارو بکنیم، اونجوری باشه، اینجوری...». چند میلیون فقط هزینه آتلیهشون بود، چندین سال پیش. بچه اولشون باردار شدن، قلب نداشت، کورتاژ کردن. بچه دوم به دنیا آمد، موقع زایمان از دست پرستار افتاد. بچه با نذر و نیاز و التماس و کلی ماجرا، حالا فعلاً تو هنوز زندهاست. نخوابیده شب دراز. خلاصه جالب بود برام. تعبیر شب عروسیه دیگه. بالاخره آدم یه بار که بیشتر ازدواج نمیکنه. اصلاً امتحان مال همون جاست. اصلاً ایمان، بروزشم اینجاست. همین یه شب اتفاقاً ایمان بروز پیدا میکنه. اتفاقاً یه شب هزار شب میشود. اصلاً قراره با این بروز، یه شب انتظار شب بشه، تو یه شب یه اتفاقی میافته. شب انتخاب، شبی است که هزار شبه، بلکه هزار ماهه. لیلةالقدر «خیرٌ من ألف شهر». شب انتخابی که به عرض هزار ماه وسعت پیدا میکنه. لحظۀ انتخابی که آدم معلوم میشه چیکارست. لحظۀ انتخاب ایمان بروز پیدا میکنه. کفر بروز پیدا میکنه. آدم همه رو تو یه انبار مخفی کرده. هنوز تست ندادیم. وگرنه هر کدوم از ما یزید در باطنمون داریم. عرصه پیدا نکرده که. آب گیرمون نیومده، شناگر خوبی هستیم. عرصه پیدا نکردی که جلوم بده. عرصه پیدا بکنه، دم انتخابات رو میبینیم. زاهد و عابد و مسلمانان از گوشه حجره برمیدارن میارن! این شمر بن ذیالجوشن تا قبلش حالنور داشته و چی داشته و اینا. یهو میاد میبینی یه گرگ گرسنه بوده. این تازه میگن منصور دوانیقی. «این کبوتر مسجد حمّام». فیلم مسجد. بهش میگفتن حمّام. دوش و اینا نه، حمّام یعنی کبوتر. روزی یکی دو دور مثلاً ختم قرآن میکرده منصور دوانیقی، مسجد صبح تا... بهش میگن که «فلانی از دنیا رفت، شما بعد از او خلیفه بنی عباس». میگه قرآنو بست، گفت «هذا فراق بینی و بینک». اومد بیرون دستور داد، گفت: «هر سیدی که پیدا کردی، زنده زنده میذاری تو این ستونای کاخ بغداد». سی هزار ظاهراً سید رو زنده زنده لای ستونا گذاشتن. خلاصه اینجوریه این منصور دوانیقی. هنوز عرصه پیدا... مسجد داز. دانشکده و نمازخونه و همه دزدا وقتی تو نمازخونه دانشکده اینا بودن، خوب. همه اینایی که بعداً آخوندهای منحرفی شدن، تو حجره که بودن آدمای خوبی بودن. نماز میخوندن، پاک بودن. بعداً جولون که پیدا میکنه نفس. «اژدهاست آن کی مرده است، از غم بی آلتی افسرده است». بله.
کدوم ریا؟ خودم دارم مدیریت میکنم بروزم رو. چیو بروز بدم؟ چیو بروز ندم؟ در اونجا آدم یه سری ملکات پنهانی داره که سالهای سال درون خودش جمع کرده، عرصه پیدا نکرده که اینا بروز پیدا... این چه خیر، چه شر. یعنی محسن حججی هم هیشکی فکر نمیکرد یهو این بشه. از یه روستایی مثلاً توی جنوب نجفآباد یکی پاشه بیاد، یهو یه همچین بروز مؤمنانهای از خودش، توی یه صحنه، یه سکانس که میشه ازش نموند دیگه. یه سکانس این شکلی، دل ۸۰ میلیون آدمو تکون داد. یه بروزه. این معلوم میشه که این نورو سالها تو باطنش پنهان کرده. یهو عرصه پیدا میکنه، نشون میده. یکی هم یه کفری و یه نفاقی و یه حرصی رو، یه حسدی رو، یه تکبری رو... «وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ». در مورد ابلیس چی میگه؟ «فَأَبَىٰ وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ». استکبار. که از کافرین بود. جولون پیدا نکرده بود، عرصه پیدا نکرده بود. عرصه پیدا کرد، کفرشو بروز داد. قبول نداشت. قبول نداشت یعنی چی؟ یعنی تصدیق ذهنی نمیکرد؟ «بِعِزَّتِكَ قَسَماً»، یعنی خدا رو قبول داره. توحیدو قبول داره. عزتو قبول داره. «إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصُونَ». نبوت قبول داره. خیلی جالبهها. گفتن همه اصول عقایدو درآورد از دیالوگ شیطان با خدا در قرآن. همه اصول عقاید. امامت رو قبول داره. نبوت رو قبول داره. عدلو قبول داره. «تو به من مهلت بده». کار دست توئه تو تا اراده نکنی اتفاق نمیافته. همه اصول دین رو قبول داره. ولی چی؟ ذهنی. قلبی اگه بود چه شکلی میشد؟ بروز پیدا میکرد. کجا بروز پیدا میکنه؟ نکتهای که بسیار مهمه و اشاره میکنند: در هنگام انتخاب. در هنگام تعیین راه نهایی، این ایمان به کار ابلیس نیامد. این ایمان در همان دل ماند. حالا آقا مهربونند. کریمند. ارزون حساب کردم. میگن ایمان تو دل هست. ولی واقعش اینه که تو دل هم نیست. یعنی ایمان خالی میشه، دل خالی میشه از ایمان. ایمان تو دلش میمونه و میخشکه، میپوسه. ایمانی که بروز پیدا نکنه، بعد یه مدت میپوسه. مثالی که ما جلسات ظهر قبلاً پارسال زدیم، اگه یادتون باشه. مثال چی بود؟ یادتونه؟ مثال جوهر بود. قلم. گفتیم یه خودکار وقتی که ولو جوهر هم داره، پُره. شما پنج ماه، شش ماه، یه سال استفاده نکنی، چی میشه؟ جوهرش میخشکه. درسته؟ ایمان هم این شکلیه. یه وقت آدم قلباً، عقلاً، منطقاً براش چیزی واضحه، به کار نمیزنه. چرا؟ خیلی وقتا خیلی چیزا یادمون میره. آدم چیزایی رو که میدونه و به کار نمیبنده، در درازمدت یادش میره. درسته؟ تعقیبات نماز. شما یه تعقیباتی بلدی، دو صفحه است. یه تعقیباتی هم بلدی، نیم خطه. چرا؟ دو خط نظریه داره. نظریه حرکت جوهری میگه که هر شیئی در درون خودش در حال حرکته. یکی از طلبها شوخی میکرد میگفت که: «ملاصدرا چون شیرازی بوده، حال حرکت نداشته». گفتم آقا همه چی در حال حرکت. خودش از تو خودش داره حرکت میکنه. اتفاقاً من خودم رفقایی که داریم، بچههای استان فارسی که حالا در ارتباطیم، فعالترین بچههایی که دیدین الان کانال ما، سایت ما، اینا همه رو برای بچههای استان فارس دارند کار میکنند. رفقای طلبی هم که داریم بر بچههای استان فارس معمولاً پُرشورترین بچهها بودن، البته مشهدی. ابلیس... بله بله بله. هر چقدر آدم عمل میکنه، باورش بیشتر میشه. نسبت به اونی که چه خیر، چه شر. فرقی نمیکنه. باورش بیشتر میشه. یعنی واضحتر میشه براش که این کارو باید انجام بده. نه اینکه حقانیت براش واضح بشه، اشتباه نکنیدا. براش واضح میشود که حق است. واضح میشود که باید این کارو انجام... سر بریدی اذیت نشدی؟ گفت: «نفر اول اذیت شدم، نفر دوم کمی سختم بود، نفر سوم خیلی سختم نبود. دیگه از نفر دهم به بعد انگار داشتم پوست پرتقال میگرفتم». اثر عمله. امتداد که پیدا میکنه، قوت میده به آدم و باور ایجاد میکنه. هر عملی باور میاره. باور حق لزوماً باور میاد. یعنی این کار براش دیگه راحت. منطق او عوض میشه. «كَانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ عَصَوُا السَّواْءُ أَن كَذَّبُواْ بِآيَاتِ اللَّهِ». عاقبت کسانی که گناه کردن، عاقبت کسایی که گناه کردن این شد که تکذیب کردن آیات خدا را. گناه آدمو میرسونه به باور. گناه آدم به باور میرسونه. همونجور که عمل آدم؛ یعنی عمل صالح هم به باور میرسونه. «فَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ». عبادت کن تا به یقین برسی. پس راه رسیدن به یقین چیه؟ عمله. راه رسیدن به تکذیب چیه؟ عمله. گناه کنی باورت عوض میشه، طاعت کنی باورت عوض میشه. راه اینکه آدم یه چیزی رو از علمالیقین به عینالیقین برسونه، از عینالیقین به حقالیقین برسونه چیه؟ عمله. عمل وقتی قوی شد، دیگه آدم نمیتونه فرض بکنه غیر از این رو. باورش نمیشه.
برای اراکی ظاهراً گفته بودن که آقا یه دزدی دیشب رفته خونه فلانی دزدی کرده. این تو اتاق گیر افتاده. از مثلاً ۹، ۱۰ شب تا مثلاً چهار، پنج صبح، نماز شب نخونه چیکار کرده؟ باورش نمیاد. یه اثر عمله. انقدر برا آدم یه چیز بدیهی میشه. خوب. ورود به... وارد خود عمل که بشه، متوجه بشیم که خودش باز یک حوزه دیگهایه. خود همین شیطونم سالها عمل قبلش خودش بوده. وارد این مسیر جدید. متوجه ببینید. عملی که گفته میشه، عملی مطابق با دستور باشه. عملی است که روش من پا بذارم خودم. خدای متعال به ابلیس برگشت گفتش که خدایا بله. خب حالا اونم راهکار داره برای اینکه تبدیل به عادت نشه. یعنی خدای متعال یه جوری طراحی داره برای ما که تبدیل به عادت نشه. میندازه یهو توی عرصهای، توی شرایطی، یهو میبینی فضا عوض میشه. کاری که تا دیروز باید انجام میدادی، الان به خاطر خدا نباید انجام بدی.
داستانی بگم. ابلیس برگشت گفت: «خدایا، من سجده بر آدم نمیکنم. به جاش یه سجده دو هزار ساله برات میکنم». خدای متعال فرمود: «إِنِّي أُحِبُّ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَيثُ أُحِبُّ». دوست دارم از اون... اونجوری که میخوام عبادت بشم، نه اونجوری که میخوای. پس دو مدل عبادته. دو مدل عمله. یه مدل مدلی که میخوام، یه مدل مدلی که میخواد. خیلی وقتا آدم کارایی که انجام میده، خودشم خوشش میاد. روزه آدمو سبک میکنه، حال میده. انجام ندیا، ولی با روزش خودشو محک نزنه. یه حدیث فوقالعادهای داریم از امام رضا علیه السلام که از امام سجاد نقل میکنه، فرمودند که بعضیا هستن که نسبت به مال، گناه مالی، مصونَن و اینا. سخت دُنبه تله تو بحث گناه مالی. یعنی اگه ابتلایی براشون پیش بیاد، آلوده نمیشه. حضرت فرمودند که: «فرویدا ؟ گول نخوری. بعضیا شهوتشون نسبت به مال نیست». بعد فرمود: «بعضیا نسبت به مسائل ناموسی و دامن و فلان و اینها پاکن. رویدا ؟ گول نخوریا. بعضیا تو این مسائل شهوت ندارن. «اِنَّ شَهَواتِ النّاسِ مُختَلِفَةٌ». هرکی یه مدل شهوت داره. یکی قدرت دوست داره. یکی شهوتش نسبت به غریزه است. یکی نسبت به ثروته. یکی نسبت به شهرت. راحت میگذره. من دیدم به کرات که مثلاً طرف نسبت به مسائل مالی خیلی ریلکسه. اصلاً ذره تحریک نمیشه که اینجا این پول شیرینو بخوره. ولی خدا نکنه که مثلاً با یه نامحرمی از پنج کیلومتری رد بشه. اطلاعات خودشو ببینه، خودشو محک بزنه. هیچ ذرهای امتحان ندارد. شیطون کاری که میکنه اینه. از سمت راست که وارد میشه همینه. نقاط قوت بهت نشون میده. میگه: «ببین تو اینجاها فلانی، ببین چقدر آلوده است. تو اینجاها تا حالا اصلاً آلوده یک سر سوزن این کارو انجام ندیدی. تو خیلی خوبی، دمت گرم». اینوری نیست. این عبادتی هم که انجام میدم، عبادتی که دارم حال میکنم. اصلاً بعضی آدمایین که نجیبَن. بیبخارن. کلاً بیدین باشن با دین باشن بی بخارن. بخورم وزن نسبت به مقام بی بخارم. عرضه ریاست ندارم، طمعشم نداره. شخصیت شخصیت تو این تست شخصیتی فرمانده است. مثلاً مدل مدل ریاستی. این آدم اگه با ریاستطلبیش مبارزه کرد، یه چیزی میشه. و برای اینکه عبادت تبدیل به عادت نشه، خدا تو این گرههایی که آدمو میندازه، یه جاهایی که باید پا بذاره، اونجاها فهمیده میشه.
بروجردی. یکی اومد گفتن که: «آقا فلانیو تأیید کن». یادتونه. گفتن: «آقا فلان نفر رو تأیید کن». ایشون فرمود: «چرا؟» گفتن که: «این سی سال نماز جماعت اول وقتش صف اول مسجد ترک نشده». ایشون داشت مینوشت تأیید کنه. دست به قلم برده بود، داشت مینوشت. تا اینو گفتن، نگه داشت. «سی ساله که نماز جماعت اول وقتش صف اول... بیکاری. یه آدم مشنگیه! آدم سی... زنش زایمان نداشته. کسی از این پول نمیخواسته. کسی کار نداشته. دم در مسجد دعوا نشده بوده». سی سال. یعنی یه جاهایی آدم میبینه که اینجا دیگه وقت اون کار نیست. دیگه خدا از من فعلاً نماز نمیخواد. روشنه. محمدالله پهلوانی تهرانی میفرمود که: «من جلسات خصوصی علامه سی سال جلساتم ترک نشد غیر از دو بار. یه بار دخترم عروسیش بود، تهران باید میرفتم. تایم جلسه خورده بود. یه بارم داشتم میرفتم، برف میاومد. دیدم یه پیرمرد سیدی داره برف پارو میکنه. علامه تو منزل منتظر بود من برم جلسه برگزار بشه. با خودم گفتم الان علامه از من چی میخواد؟ گریه کنم اینجا پارو کنم؟ پارو. جلسه رو ول کردم رفتم پارو کردم». جلسه عرفانی علامه طباطبایی برای آدم بذاره، فکر کنه. بعد جلسه رو نری، خیلی حرفه. پس این برای اینکه تبدیل به عادت نشه، یک گرههایی خدا میندازه. اونجا برای خودت پا بذاری. بله. الان من دوست دارم برم جلسه علامه. کلاس... ؟ سی سال جلسه علامه. من بودم و علامه در اون جلسه. اینو فرمودند. یه سلفی هم بگیری استوری کنی و استوری بچکونی. یه استوری بچکونی: «من و علامه همین الان. امشبم به لطف الهی در محضر علامه بودیم و این نکته رو فرمودن». و از این بازیهایی که آدم در میاره، با اینها نمیشه فهمید. ایمان تو بزنگاه فهمیده میشه. بزنگاهشم موقع انتخابه. تشخیص اولویت. کدومش اولویت داره؟ از من کدومشو میخوان الآن؟ نماز میخوان؟ از من الان کلاس میخوان؟ درس میخوان؟ درسو بزنم؟
صفایی میفرمود که: «گاهی برای طلبها...» گفتن طلبهای اهواز اومده بودن. یکی از حوزهها صحبت کنیم. بحثشون بحث مدیریت زمان. «برای مدیریت زمان همین یه دونه بسه». صفایی میفرمایند که: «گاهی هشتصد ساعت یه کلاس و یا هشتاد ساعت یه کلاس رفتی و الان رفیق تو تو این ساعت یه کار واجبی داره. لنگ نیاز به کمکت داره. تو با این...». خیلی جملۀ ایشون قشنگه: «تو با این یک ساعتی که کلاس نمیروی نشان میدهی که درس آن هشتاد ساعت را فهمیدهای». دوباره بگم: «با این یک ساعتی که کلاس نمیروی نشون میده که درسمون هشتاد ساعت رو فهمیدی». اتومات انگار رو درس تنظیم شدم. نمیتونه درس نخونه. ولش کنیم. نوری نمیاره، رشدی نمی... درست. نور و رشد مال مخالفت با هواست. برای خدا آدم ملاک خوبیه. یعنی من میتونم تشخیص بدم الان که موقع تصمیم درست میتونم بگیرم یا نه. اما در مورد سایر افراد نمیتونم اینو ببینم. مشخصترین ملایی که من دارم اینه که بگم مثلاً نماز میخونه. ملاکمون برای قدرت دادن به افراد صلاحیت و درست تشخیص بدیم صرفاً بر اساس اینکه طرف خیلی سرش طولانی میکنه. مثلاً میگم یکی فرمودند که «إمتحنوا شیعتنا عند مواقیت الصلاة». این خودش یه فاکتوره. یعنی طرف وقتشناسیش و اولویتبندیش نسبت به نماز چه شکلیه. حالا این ماجرا از اینورش گفتیم، ولی این مال تو سی سال، دو بار، سه بار، پنج بار که آدم براش کار پیش میاد دیگه. تأیید نکردن. ما اگه بودیم، آقای بروجردی، تأیید میکردیم. سی ساله! پنج در مسجد. یه اتفاقی داره میفته؟ اینجوری نیستش که به ندرت، تک و توک. اونورش پیش میاد. لذا فرمودند: «تو اولویتبندیش نماز رو ترجیح میده». این یه بخش.
اولاً که ما مأمور نیستیم که در مورد کسی به این نتیجه برسیم که او داره. یعنی به باطن کسی مأمور نیستیم. به باطن خودمون مأموریم. ما باطن خودمون باید چک بکنیم. نسبت به صلاحیت باطنی خودمون مأموریم. نسبت به صلاحیت باطنی کسی مأمور نیست. صلاحیت ظاهری کفایت میکند. این یه نکته. نکته بعدی اینه که همون رو هم برای صلاحیت باطنی توی تشخیص اولویتهای طرف، تو فداکاریهای طرف، تو پا گذاشتنش روی نفسش خیلی جاها میشه تشخیص داد. موقعیتیه. طرف یه کاری رو مثل امیرالمؤمنین که میخواستند عمر بن عبدوود رو بکشند که خودش اصلاً انتهای رضا. اصلاً رزومههای قبل از این سوءتفاهم بود. یعنی اگه عمر بن عبدوود رو میکشتند، تاریخ یه تکونی میخورد. یَل قریش بود. سرداری بود که وقتی اومد گفت آقا من میخوام بجنگم هیچکی حاضر نشد از سپاه اسلام بایسته. روایتم فرمود: «بَرَزَ الكُفرُ كُلُّهُ لِلإِيمانَ كُلُّهُ». ؟ چیه بقیّه؟ «في مُقابِلِ الكُفْرِ كُلِّهِ». یه همچین تعبیری. همه اسلام درباره کفر. همه کفر ایستاد. بعد عمر رو که انداختن، اومدن بکشن. پا شده داره قدم میزنه. سپاه پیغمبر ریخت بهم. سر و صدا، جیغ و داد، ترقه، نارنجک. آقا! «بزن بکش». فرمود که: «من اومدم بکشمش. تف انداخت تو صورتم. توهین به مادرم کرد. دیدم الان کشتن او از باب انتقام شخصی. پا شدم خودمو آروم کردم. به خاطر خدا اومدم کشتمش». میشه فهمید. یه فاکتورهایی داره. میشه تشخیص داد. یه کسی تو یه شرایطی قرار میگیره، یکی بهش توهین میکنه، جواب نمیده. آدمی که به نفسش مسلطه. در عین حال از اون آدمایی هم نیستش که کلاً بیبخارهها! آخه بعضیا صد تومن تو سرشون بزنی بخار ندارن جواب بدن. از جواب دادن اینجا مشخصه داره خویشتنداری میکنه. ارز من روشنه. خیلی فاکتورهای اینجوری داریم برای اینکه تشخیص بدیم. این معلومه که این رفتار مؤمنانهاست. این بروز ایمانشه. وگرنه قشنگ میتونست از شرمندگی خود این و ننه و بابا و آبجی و هفت نسلش در بیاد. نگهداشت، کنترل کرد. این از ایمانشه که داره کنترل میکنه.
خب کمی دیگه بخونیم. این ایمان در همان دل ماند. من میگویم ایمانی که فقط در دل بماند میپوسد و میخشکد. تو بگو نه میماند. ما هم شبهه را قوی میگیریم. میگوییم ایمان در اعماق دل میماند؛ اما ایمانی که در دل میماند و به دست و پا و چشم و مغز و اعضا و جوارح و زندگی و نیروها و انرژیهای ما نمیرسد، آن ایمان از نظر فرهنگ قرآنی ارزشمند نیست. ما این مطلب را در یک تیتری خلاصه کردیم و آن همان تیتری است که بالای ورقهای که در اختیار شماست نوشتیم: «ایمان زاینده ذهن رسانهای». آقا منو کشته که از بچگی عبارات عبارات رسانهای، ژورنالیستی. «ایمان زاینده، وطن امروز» مثلاً میزنه برای فردا. ایمانی که مثل سرچشمه فیّاض، عمل میزاید. خیلی اینا مهمه ها. توی گویش، بیان، نوع استخدام واژهها که بحثهای رسانه و اینا مطرح کردیم. دایرۀ واژگانی. همون مطلبی که همه گفتن آقا داره همونو میگه با یه زبان متفاوت، با ادبیات متفاوت، با کلمات متفاوت، با یه زاویه متفاوت. میشه رسانه. ایمانی همراه با تعهد. ایمانی که باری بر دوش مؤمن میگذارد. ایمانی که همراهش عمل است. من بنا کردم «الذین آمنوا و عملوا الصالحات» ها را در قرآن شمارهام. اذان شد. اختلاف بین علما دیدم با همین تعبیر. دهها مورد، ایمان همراه با عمل صالح آمده است. ایمان تنها، ایمان بیتعهد، ایمانی که همراه آن احساس مسئولیتی نباشد، نه به درد دنیا میخورد نه به درد عقبا میخورد. این منطق قرآن است.
آن کسانی که فرض میکردند ایمان یه چیزیه برای منطقه قلب آدمی و لو انسان به لوازم و تعهدات ایمان پایبند نباشه، میتونه در حوزۀ مؤمنین باشه. اون کسایی که خیال میکردن با مؤمن بودن فقط، یعنی با باور داشتن فقط، بدون عمل، بدون تلاش، بدون مجاهدت، نوید خدا در مورد مؤمنین نصیب انسان میشه. اونایی که گمان میکردن بهشت رو به یک امر قلبی میدن و بدون عمل حکومت روی زمین رو به یک امر قلبی میدن نه به عمل. اون کسایی که تصور میکنند به طور خلاصه که اگر عمل رو حذف کنیم از ایمان چیزی باقی میمونه، اینها بایستی به این آیات، آیات دیگهای که در تلاوت بعدی هست و دهها مورد دیگه در در قرآن و سرتاسر قرآن با دقت بیندیشند تا ببینند اون ایمانی از نظر اسلام ارزش داره که با عمل، با مسئولیت، با تکلیف، با تعهد همراه است. دوباره این جمله آخر رو میخونم: «اون ایمانی از نظر اسلام ارزش دارد که با عمل، با مسئولیت، با تکلیف، با تعهد همراه است». اگر تعهد احساس نکردی، در مؤمن بودن خودت شک کن. جامعهای که به تعهدات ایمانی عمل نمیکنه، نام خودش جامعه مؤمن نذاره.
اون کسایی که از قرآن شنیدن: «وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا». خیلی این تیکه قشنگه. اینو دل بدید. اون کسایی که از قرآن شنیدن: «وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْـأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ». سست نشید، غمگین نشید. اگه مؤمن باشید از همه برترید. اون کسایی که این صنایع عجیب را از قرآن شنیدن، بعد به واقعیتها نگاه میکنن، میبینن مؤمنین به قرآن از همه برتر نیستند بلکه گروکِش همه هستند. مؤمنین این وعده قرآن پس کو؟ اگر زمانی برای اعجاز این وعده پیدا نکردن، انجاز یعنی عمل به این وعده. محقق شدن مال اینجا نیست، مال کیه؟ منتظر ظهور ولی عصر میمونیم. به این عده هم باید خاطرنشان ساخت که بله، وعده الهی حق است. هم در زمان ظهور مهدی موعود، هم هر جایی که ایمان صورت ببندد. این حرفا مال اول دهۀ پنجاه قبل انقلاب. کی باورش میشه؟ شما مؤمن باش، ایمانت با تعهد باشه، میبینی. دستت دست برتر. زندان بوده، از زندان میومده این حرفا رو میزده. رهبر جمهوری اسلامی نبوده که مثلاً لغزگویی کنه و برای دشمن رجزی بخونه و اینا. آقا! قرآن داره میگه: «تو مؤمن باشی برتری». کدوم ایمان؟ ایمانی که با تعهد، با مسئولیت. ایمانی که بروز داره، جلوه داره. ایمان قلبیه مال پُستو ؟. اما ایمانی که قرآن اونو همراه با عمل میدونه، ایمانی که اون از تعهد جدا نمیدونه. ایمان نه فقط یک امر قلبی. اینو ان شاءالله بقیّهشو جلسۀ بعد دوشنبه بعدی، اگر پرواز ما زود بود و زود رسیدیم، ان شاءالله خدمتتون هستیم. اگه نه، نه. حالا دوستان من خبر میدم ان شاءالله ساعت پروازو و رسیدنمونو و عرض کنم که...
در حال بارگذاری نظرات...