‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.»
بناست که در محضر دوستان، «طرح کلی اندیشه اسلامی» را داشته باشیم. حالا دست ما باز است در اینکه چقدر بخوانیم، کجایش را بخوانیم و کلاً اختیار این کتاب در نحوه مباحثش با ماست. ما این کتاب را قبلاً مباحثه داشتیم، از اولش شروع کردیم (در دانشکده مهندسی) و تا صفحهی ۱۰۷ را خواندیم. یک مقداریش را هم (بخش ولایتش را) در طرح ولایت خواندیم که آن هم نُه جلسه یا ده جلسه بود.
لذا فعلاً همین بحث را که از جلسه چهارم کتاب میشود و نیمه در واقع جلسه چهارم که ما تا اینجا آن را گفتیم و بحث هم بحث جدیدی محسوب میشود، از همین جا شروع میکنیم. اگر کتاب را دارید، صفحه ۱۰۷ میشود. اگر هم ندارید، بعداً میخواهید مراجعه کنید، به میانه جلسه چهارم، یعنی پاراگرافی که با این کلمه شروع میشود: «پندارهای بیهوده». بله، بله.
دیگر حالا سعی میکنیم که هم مطالب کتاب خوانده شود، هم توضیحات داده شود. بیشتر هم حالا خود متن کتاب، یک جاهایی روانتر است. با همین سبکی که ما آن بخش را گفتیم، این بخش را هم میگوییم. آنجا متن کتاب را میخواندیم و توضیحاتی اگر لازم بود، میدادیم. اینجا هم همین کار را میکنیم. ان شاء الله در ادامه، دوستان میتوانند آن بحثها را هم اگر میل داشتند، فایلش را تهیه کنند. اگر حال و حوصلهای بود، آن جلسات قبلش را هم بشنوند. (بیستویک جلسه، بیست جلسه، چند جلسه شد)، ما این بحث را داشتیم دیگر (در دانشکده مهندسی). بحث یک و دوش را اگر بتوانیم گوش بدهیم، نکات زیادی دارد. همین طرح کلی اندیشه را درس یک و دوش را لااقل گوش دهید.
«پندارهای بیهوده ناشی از راحتطلبی، ضد این را به ما تلقین میکند.» یک صفتی است در انسان که همیشه دنبال کارهای راحتتر میرود. حالت سهولتطلبی، سهلگرایی، در انسان هست. بین دو کار اگر مخیرش کنید، هر کدام آسانتر است، هر کدام تلاش کمتری، مایه کمتری میبرد، آن را انسان انتخاب میکند. خاصیت آدم این است که آدم همیشه راحتتر را میخواهد. نفس انسان راحتی را، نفس «میخواهدتره» را میخواهد (تشخیصتره، بهتر، قشنگتر، کوچکتر، بزرگتر، راحتتر). نفس میخواهد تکه دومش را، عقل میخواهد. راحتش را نفس میخواهد، «ترش» را عقل میخواهد. پروژکتور میاندازد، میگوید آقا این، این، این «تر» است. درخواست ندارد. عقل فقط نشان میدهد این از آن بزرگتر است و فطرت، در واقع به جای نفس بگوییم فطرت. فطرت راحتی میخواهد، فطرت قشنگی میخواهد. اینها همه را فطرت میخواهد. البته گول میخورد. فطرت آدم گول میخورد. ما بحث مفصلی در مورد فطرت داشتیم، ده جلسه یا پانزده جلسه بحث کردیم: فطرت از نگاه امام خمینی که جزوهاش هم شده است دوستان.
حالا من مرتب بشود. مواد سوزش هم باز فطرت است. پسر یک آگاهی دارد، سختتر را میخواهد به خاطر اینکه این پرسودتر است. پرسودتر را میخواهد. بهش میگوید این سختتر هم هست، میگوید اشکال ندارد. پرسود. البته باید ببینیم تشخیص فطرت و نفس از سود چیست که اکثراً گول میخورند: شکلات سود است، یعنی نان سود است، یعنی زن سود است، یعنی فلان. اینها میشود سود. این انسانی است که عقلش رشد نیافته است، عقلش سطحش پایین است. میزان نوری هم که میاندازد، فقط در حد عالم ماده است. سطحش برود بالا، نور میاندازد به عوالم بعد. میگوید تو در عوالم بعد این را هم پیدا میکنی. «و الله خیر و ابقی». «و الآخره خیر و ابقی». آخرت خیر است، بهتر، باقیتر است.
نفس هم خیر را میخواست، بهتر و هم باقیتر. تا حالا گول میخورد، فکر میکرد تو دنیا باقی است، پول باقیترش میکند. میآید بالاتر، میبیند نه، تقوا باقیترش میکند، ایمان باقیترش میکند، اتصال به خدا باقیترش میکند. این صفت، این خصلت بشری، آن ویژگی به آن میگوید: «راه آسانتر را بپذیر، راه کمخرجتر، راه بیتلاشتر را.» از طرفی، ایمان مذهبی میگوید: «بهشتت از دست رفت.» برای اینکه هم سهلگرایی به جای مانده باشد، هم بهشت از دست نرفته باشد، مجبوریم بنشینیم فرمول درست کنیم. فرمولهایی که نتیجه میدهد رفتن آدم بیکار و تنبل را به بهشت. اینجا هم همین است.
نفسه اتصال به مادیات دارد، عقل هم که باز چیزهایی را کشف میکند. این میبیند خدا را که نمیشود ول کرد، آخرت هم که لازم داریم. ترکیبی میزند، صنعتی سنتی جدید تولید میکند، میگوید ما امام حسین داریم، بقیهاش حل است، باکت نباشد. محبت امیرالمؤمنین تو دل ماست. آقا بچه بیدار است. بچه را تو این وضعیت از کجا آوردید؟ بچه کوچک؟! برده بودیم مجرد بودیم. «بچه خودتونه؟» گفتم آری. گفت: «واقعاً؟» گفتم: «حضرت مریم را دیده بودی؟ من محمدهم.»
ماجرا عرض کنم خدمتتان که ترکیب میکند. پای فرمولها میایستیم. گیر هم میدهیم. تا آخر هم نمیفهمیم. فقط وقتی به بهشت نرفتیم، میفهمیم که فرمولها غلط است. تجدید نظری بکنیم ببینیم آیا واقعاً این فرمولها درست است؟ قرآن متن قطعی خللناپذیر ماست و صدها روایت درست، روایت متقن ائمه علیهمالسلام. یعنی قرآن متن ماست و روایات درست ائمه. در روایتی به این مضمون: «شفاعت ما نمیرسد، یا نمیرسد به شفاعت ما، مگر…».
حاشیه واقعش این است که وقت نکردم وگرنه روایت شفاعت ما نمیرسد یا نمیرسد به شفاعت ما، مگر به وسیله کوشش و جد و جهد. حالا ما با تنبلی، با زانوی غم به بغل گرفتن و غم گذشته و غم آینده را با بیغیرتی خوردن. غمخواری خوب است، اما غمخواری که با بیغیرتی همراه نباشد. ما با این حالت منفی، پست، بیخاصیت مینشینیم به امید شفاعت. شفاعت برای ما شده است یک چیز تقدیری. به قول مرحوم آقای شاهآبادی، غرور حقانیت. یکی از چیزهایی که باعث عدم پیشرفت شده در مؤمنین، همین است. میگوید: «ببین، تهش که میمیریم، آن ور هم بهشت مهم است. ما هم که اهل بیت را داریم، آخرش میرویم بهشت. این بدبختهای کفار، آخرش ما میرویم بهشت.»
در حالی که شما اگر تو دنیا تلاش نکنی، آنی که من مفصل تو شهر کتاب شجرات بحث کردیم با رفقا که چهارشنبه شب مثل امشب، که شما اگر در تکنولوژی و صنعت و علم دست برتر نداشته باشی، آن وقت سوارت میشوند، آن وقت سلطه پیدا میکنند. وقتی هم کافر بر شما سلطه پیدا کرد، اول دینت را میگیرد، بعد دنیا. فکر کردی که با شفاعت میروی بهشت؟ توهم در توهم. تکنولوژی، تکنولوژی دارد، آن میرود بهشت، ما هم دنیایمان جهنم است، آخرش میرویم جهنم. این تصور احمقانهایست که بعضیها تصور احمقانهایست. کی این ور که به درک، آن ور مهم است که ما اهل بیت را داریم، حل است. آقا جان، دنیا و آخرت یا جفتی یا هیچ کدام. این دنیا، آخرت، نسبتش این است: «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه». یا دنیا خوب است؟ دنیا خوب است، یعنی چه؟ یعنی مادیات طرف خوب است؟ نه! باز اینجا ارجاع میدهم به آن بحثهای کوثرانه که ما پنج شب داشتیم که بحثهای خیلی مهمی بود. اگر کسی موقعیت و وضعیتش وضعیت خوبی بود، دنیایش کلاً خیر است.
تو هر وضعیتی که تلاشش را هم میکند، زحمتش را میکشد، وضعیتش هم آخر هر چه تو دنیا رقم خورد برایش خیر است، برای شر نیست. اینجا ما تلاشمان را میکنیم در مسیر رشد، پیشرفت، رفاه مادیات. اینجا میگویند که بنشین غم و غصه آینده را با بیغیرتی بخور و امیدت هم به شفاعت باشد در حالی که خود امام، طبق این روایت میفرماید که شفاعت ما به آن کسانی میرسد که جد و جهد و کوشش داشته باشند. درست نقطه مقابل آن چه که در مغزهای ماست.
یک شفاعت، شفاعت سازنده است. یک وقت بابات بهت میگوید که ببین تو برو به کار کاسبی بزن، غمت نباشد من هستم. این که میگوید: «غمت نباشد من هستم»، این برای این است که کار کنی، نه برای اینکه کار نکنی. فرمود: «پدر فرمود غمت نباشد من هستم.» صبح پا میشود، ساعت زنگدار (مثلاً هشت و نیم) زنگ میخورد، بیدار میشود، یک نگاه به ساعت زنگدار میکند، یک مروری میکند به اینکه امروز سر کار باید برود و به یاد آن جمله طلایی پدر دوباره میافتد: «غمت نباشد من هستم». میزند تو سر زنگ را، تا دوازده میخوابد. پدر فرمود: «غمت نباشد من هستم». بعد پدر آن «غمت نباشد من هستم» برج یک غمش نیست که این هست؟ برج دو چی میشود؟ یک «غمت باشد» که من هستم، اگر سر کار نرفته باشی.
شفاعت یک بشارت است. سلام و علیکم! برای دعوت به کار کردن، ایجاد انگیزه به تلاش بیشتر. میگوید تو از کمی امکانات نترس. نگو ما که دستمان دست پایینتر است. نگو ما که تقوا داریم، یک سری محدودیتها داریم. طرف مقابل تقوا ندارد، محدودیت ندارد، راحت دروغ میگوید، ظلم میکند، آدم میکشد، خیانت میکند، بدعهدی میکند. من باید مقید به همه چیز باشم، بهتر پیشرفت میکند. از جهت ظاهری، تو با خودت باکی اینها نداشته باش. تو تلاشت را بکن، ما هستیم کنار. در دنیا و آخرت.
شفاعت ابعاد فراوانی دارد، حوزههای گستردهای دارد. شفاعت ابعاد شفاعت گسترده است. آنی که بیشتر برای ما مطرح است، شفاعت در آخرت است. حالا اینکه شفاعت چیست، حالا من وارد بحث شفاعت نمیخواهم بشوم. یک بحث در مورد شفاعت داشتیم که اگر خواستید فایلش را گوش بدهید. آنجا (خدمت شما عرض کنم که) عرض کردیم که یک مثالی زدهام. فقط همین مثالش را اگر نرفتیم، حالا فایلش را گوش بدهید. «نگاهی متفاوت به شفاعت» یک همچین چیزی به عنوان بحث خدمت شما عرض کنم که مثالی که زدهام، مثال مگس است.
گفتم سوار هواپیما شدیم، بعد مگسه با ما آمد تو هواپیما. هواپیما چند هزار پا میرود بالا. اگر با خط انسان این را نیاید پایین، و این مگس اگر میخواست پرواز بکند، نهایتاً چند متر میرفت بالا؟ نهایتاً ده متر میرود بالا. دوپینگ میکنند و مواد خاص نیروزا مصرف میکنند تا آنجا میتوانند بیایند. بسیار کلفت و بیخودی اشاره کردن: «با آسانسور آمدم، خسته شدم، نفس به نفس طبقه به طبقه.» آمریکا، اگر بدونید چه ظرفیتهایی درون ماست، «پنجاهودو نقطه اینجاست»! عرض کنم خدمتتان که حالا اینی که میرود بالا سی هزار پا میرود بالا، آن مگس نهایتاً سه هزار متر هم نمیتوانست برود بالا. سه هزار که خیلی، بگو هزار. سیصد متر. سی هزار پا رفت بالا. چرا؟ مگسه متصل شد به هواپیما. هواپیما شفاعت کرد.
مگس نمیشود شفاعت! حالا مگسه آمد تو هواپیما پرواز کرد. این تو همان اتاق کارش، توی اتاق یک در دو متر، تو آشپزخانه خودش که جای خاصی و چیزهای پایین دارد میرود و اینها، به سی هزار پا و اینها نمیرسید. شفاعت شفاعت این است که کسی تو اندازههای ما متصل میشود به یک کسی در اندازههای پیغمبر. که کنجامه است به قول عرفا و فلاسفه. صادر اول است، مظهر تامه اسماء و صفات الهی است. متصل به او میشود. هر چه او دارد، مال این هم میشود. «فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد».
لذا این متصل به پیغمبر است. خادمهای در بیابان گرفتار شده بود. بارانی بوده، تند بادی بوده، چه بوده؟ دست آورد سمت آسمان: «تو خدایا من کنیز فاطمه زهرا.» بعد آن دست آمد. روایت مفصلی است و کمکش کردند از آن موقعیت. اتصال دارد به حضرت زهرا سلام الله علیها. این میشود شفاعت. حالا شفاعت یک بخشش مربوط به آخرت است، یک بخش هم در دنیاست. آن عنایات، آن حمایتی که حق تعالی نسبت به پیغمبر اکرم دارد. «لا تحزن ان الله معنا». جواب پیغمبر. نشسته تو غار، آن هم غار دشمن، دشمن هم پشت در. اگر دستشان میرسید، دیگر بزرگ گوشهای هم نبود. لب غار با چی مخفی شده؟ تار عنکبوت. این هم نشسته. صدایش هم از پشت میآید. پشت در، در هم نداریم. لب غار. با خدا، با اَوهن البیوتش. اعظم انبیا، بزرگترین پیغمبر. با اَهن البیوت که خانه عنکبوت هاست. عنکبوت. بعد این نگران است، غصه دارد: «لا تحزن ان الله معنا». نترس خدا با ماست. این هم یک مرتبه از شفاعت. خدا آن حمایتی که از پیغمبرش دارد، نصرتی که پیغمبرش دارد، تو هم متصل به او شدی. هوای تو را هم دارد. خورده بودنت تنها بودی مثلاً تار عنکبوت از تو حفاظت میکرد چون پیغمبر است. آن تار عنکبوت بسته این جوری شده، این هم میشود مرتبهای از شفاعت.
شفاعت را به که میدهند؟ به کسی که اهل جد و جهد باشد. امام سجاد علیه السلام در آن نیمه شب در مسجد مشغول عبادت کردن است، مشغول زار زدن است. آن مردی که طبق برداشت یکپارچه تلاش در راه به حکومت رسانیدن حق و حقیقت است، نیمه شب هم یکپارچه تلاش در راه عبودیت و خضوع در مقابل خداست. اشک میریزد، گریه میکند، مناجات میکند. مناجات عجیبی که حالا مجال نیست که عرض کنم با یک وضع عجیبی. بعد آن مرد خوشباور سادهدل میگوید: «ای پسر پیغمبر تو چرا؟ تو با آن پدر، با آن مادر، با آن جد که همه بندههای برگزیده خدایند. گریه را بگذار برای ما. گریه را تو چرا میکنی که فرزند پیغمبری، فرزند علی، فرزند حسین، فرزند فاطمه زهرا؟» گفت که: «ای کل با کلام آمیختی! تو مگر از شیشه روغن ریختی؟» کدام ماجرا! تو سرش کچل شده بود، مغازه این هم کچل بود. «تو سرت موهای سرت ریخته؟ کار پاکان را قیاس از خود مگیر/ گرچه باشد در نوشتن شیر.»
امام سجاد هم مثلاً ظهر دستشان یک کم کج شده، پولی را بردارند، یک هو پشیمان شدند. شبش دارند گریه میکنند. قیاس میکند. امام سجاد علیه السلام ضمن آنکه از این تز دفاع میکند، تز خضوع و خشوع و گریه و عبادت و دعا در مقابل پروردگار، برای جلا دادن روح، برای هر چه بیشتر مصمم شدن، برای هر چه بیشتر به خدا متکی شدن و نه برای تقدیر، تقدیر «سس» کردن. ضمن این که این تز را تقویت میکند، این اشتباه را از ذهن این شیعه عامی بیرون میآورد. میگوید: «تو چه میگویی؟ حدیث ابی و امی و جدی؟» بابام کی بوده؟ مامانم کی بوده؟ جدم کی بوده؟ اینها نمیشود.
نون آب عمل. خدایا، این مگر مثلاً همایش سمینار و سمینارها را این است که مثلاً به لیست انتخاباتی طرف میگویند رزومت. فرزند فلانیاَم. چهار سال پیش تو رزومهاش یکی از نمایندههایی که بعداً هم این دوره هم اصلاً نیامد ثبت نام بکند، تو رزومهاش نوشته بود: «فرزند فلانی.» این که چاپ کرده بودند تو ایام انتخابات: «کارشناسی دانشگاه فلان، مدیر فلان دانشگاه، رئیس فلان کارخانه». آن لیست سی نفره با ذخایر انقلاب بود، نجومی میخورد. رزومهات مثلاً چکار کردی؟ «تو بغل بابام بزرگ شدم، بابام آدم مهمی است. فعالیّتم این بوده که روزی دو دقیقه رفتم تو بغل، بوسم میکرده. پُز افتخار ترشحات زبون. خیلی آدم مهمی است. واصل میشود.» بعضی واقعاً تصورشان، توهمشان این است: «ژن خوب، ژن خوب این است. اسپرم سالاری قشنگ است!» اسپرم سالاری! درگاه خدا این جوری است.
خدا میگوید: «نه دیگر. ببین من فلانی را، بچههایشان را همه را دوست دارم.» حدیث ابی و جدی. بابات کی بوده، مادرت کی بوده، بینداز دور. صحبت پدر و مادر و جد را. که تو فرزند فلانی. «الجنه للمطیعین». اطاعت کن. بهشت از آن فرمانبران است. این تز اسلامی و تز شیعی است. در زمینه ایمان و کعبه. نماز بخوان. اهل سنتی گرفته بود: «کنار جای منه.» مرد حسابی، جای اوست. نماز بخوانم. «فلانیها دستگاه خدا، من دستگاه اعتبار، توهمات.» شعر امیرالمومنین، به تواضع شیعه امیرالمومنینی. به عدالتش، به انصافش، به تقوایش، به حسن خلقش، به سعه صدرش، به حسن رفتارش با مردم. با اینها میشود شیعه امیرالمؤمنین. او اگر اینها را از تو بیشتر دارد، او شیعهتر از تو است. گفتیم چیست؟ تمام شد دیگر؟ خودم که زدم دیگر به اسم دیگر.
این نیست که عزیز من! هر چه هست در عمل، در رفتار، در تلاش. آقا تو عناوین دنیوی مفتی به کسی چیزی نمیدهند. دکترا که به خیلیها الکی میدهند. گیرشان میآید، به جایی میرسند. اینهایش گیر آدم میآید. تو این دکترا که بعضیها یلخی، کشکی. مثلاً یک دوره دارد. اول مجلس مثلاً حقوق دکترا میخورده، بعد مثلاً دوره لیسانس هم ندارد. دزدی و شارلاتانبازی و پدر سوختگی. اینها حاصل میشود. به کسی مفتی نمیدهند. مقامات الهی که اعتباری نیست. اینها که اعتباریات است. آفرین! آخرت داده بنده خدا. بهشت بخشیده که اینجا بهشت دکترا بدهند؟ چه سرمایه بالاتر از بهشت که یکی از بهشت میگذرد به خاطر اینکه دو روزی رئیس بشود؟
چرا تأکید میکنم روی این مسئله؟ به خاطر اینکه سالیان درازی کار شده و بسی قرنها کار شده روی مغز مسلمانان: «عمل برای مسلمان بودن لازم نیست.» جالب است. یک بابایی که تو اینستا و اینها کلیپ میسازد، از یک طرف میگوید: «ببین تو محبت خدا اهل بیتی ندادی کلاً حل است.» از یک طرف دیگر تیکه و متلک به ایران خودرو، جنس ایرانی، کم کیفیت بودن محصولات و اینها از دهنش نمیافتد. در عین حال تو هم نباید از عذاب خدا بترسی: «خدا دوست دارد، امام حسین است این حرفها.» اگر بهشت آنها به خاطر عملشان است، اینجا پراگماتیستی میشوی، آنجا چند کندی؟ با خودت مشکل چیست؟ یا مشکل ما در عملمان است، در عمل آن نیست. یعنی نیاز به عمل نداریم. اگر نیاز به عمل نداریم، کلاً بر حقیم. فقط اختلاس نکرده باشی دیگر.
امید به رحمت خدا سر و ته. یعنی این به آن لای میزند. وقتی افکار یک نفری سر و ته… آفرین! باریکلا. «دل پاک لازم است نه یک عمل پاک.» آدم چی لازم دارد؟ دل پاک، نه عمل پاک. بلکه دل پاک محصول عمل پاک کمک کرده به این دستهای خائن و مزدور، راحتطلبیهای ما، سهلگراییهای ما، پر مدعاییهای ما. بهشت خدا به یک کار کوچک به ما داده بشود و کمک کرده به این دریافت غلط، نادانیهای غیر مغرضانه. نادان بودن. از بعد پیغمبر بعد از مدت زمان کوتاهی این فکر به وجود آمد و ترویج شد. معاویه بن ابوسفیان، خیلی جالب است، از معاویه کسی را سراغ نداریم. از معاویه بدتر کسی سراغ داری دیگر؟ بدتر از اینها، چه کسی را در آن تاریخ و در سد تاریخ اسلامی میشود سراغ گرفت؟
یک روز دیدند که معاویه وصیت میکند به نزدیکانش که بله من که مردم، یکی دو تا بسته کوچک هست، اینها را از آنجا بیاورید بگذارید تو کفن من. یکیاش قسمتی از لباس پیغمبر است. پیغمبر. جمع کردم رفته بودیم رادیو سلام اوایلی که باز شده بود. خدا به داد برسد. واقعاً فکری فرهنگی ما خیلی رشد کرده. من تو همین ده پانزده سال اخیر نگاه میکنم، خیلی سطح فکری جامعه بالا رفته. تو وادی السلام سنگ میگذاشتند. سنگ سنگ یعنی مال لحد. بعد رویش اسم مینوشتند: «مصطفی ابن محمد، اسماعیل اسماعیل ابن حسین.» مثلاً ده هزار دینار عراقی به من بده، من اسم تو اینجا مینویسم. ان شاء الله از دنیا رفتی، میآوردندت وادی السلام. ایرانی جماعت هم آن کافر بدبخت شانس نداشته که راهش به وادی السلام نخورده، وگرنه آن هم میآمد خودش را میکشت، زحمت میکشید. افتخار سلام نوشتم. تشکیلات است دیگر. توهمات. خرافات.
مسجد کوفه امام جماعت نماینده سیستانی. نماز. نه! دیدید یا نه؟ معرکه جمعیت ایرانیها میریزند. هر که پول مول... فقط یک آقای مهری بزند میرود بهشت. مهر بزند دستش را بشوری. این مهره مهم است. خب جوهرش باید بماند؟ نه دیگر، یک دانه میخورد حل است. خدا میداند که مهر خورد. خیلی از این توهمات و خرافات عجیب واقعاً بین ماست و دیگر ما مجلس امام حسین میرویم همش حل است و دیگر ذکر توسل داریم و دیگر کار که نمیخواهد. کدام کریمه؟ و از این جور چیزها. طرف گفتش که آقا خدا کریم و رحیم و اینها. گفتم خیلی خوب. درست. خدا فقط تو آخرت کریم است؟ تو دنیا هم کریم، مهربان است. بعد مثلاً میشود من یک کاری نکنم، بعد خدا به من نتیجهاش را هم بدهد؟ دیگر کریم است! دیگر یک سری کارها بکنم، آن جزای بدش را هم نبینم. کریم! هواپیما سوار میشویم، بنزین ندارد، برویم. کریم! شما آدمهای خشک، حکیم. حکیم کریمه. اوس کریمه. خدا گفتن.
خدا پاکستان به کسی که بیشتر از همه شهدای کربلا ارادت دارند: «ذوالجناح، خیلی ذوالجناح میپرستند آنجا.» بعد گفتش که: «اسب بابات است؟ کربلا اسب چیست؟ خجالت بکش!» آقا، این را یک سال نگه میدارم، سال به سال هم عوض میشود. کتاب «هندو پاک» آیت الله لنگرودی را بخوانید (تو مقدمه این را توضیح داده)، خیلی کتاب قشنگ است. خاطرات ایشان به هندوستان و پاکستان. خیلی قشنگ. هندو پاک آیت الله لنگرودی، سید عبدالصاحب لنگرودی. عرض کنم خدمتتان که از این خاطرات عجیب و غریب و میگوید از همین ماجرای ذوالجناح میگوید وسط جمعیت آنهایی که بچه دار نمیشوند، از زیر ذوالجناح رد میشوند با این که بچه دار میشوند. محمد علی جناح، مادرش هم شکلی بوده، جناح ذوالجناح. بعد هر سال عوض میشود. ذوالجناح قرنطینه. روز عاشورا میآورند. مسافت کیلومتری، یک حسینیهای را به اسم مثلاً مقتل امام حسین اینها درست میکنند. از فاصله مثلاً دو کیلومتری نصب و رها میکنند بین جمعیت و به طرز عجیبی بین همه حسینیهها این یک کرامتی است که آتیش رد میشوند، پاشان نمیسوزد تو هند. این جوری خلاصه میشود ارادت به امام حسین. همین ته ذوالجناح، اسب سبزی و سیاهی و کتل و اینها، همه اینها قطعاً خوب است، قطعاً لازم است، عالی است. بعدش یک جماعت. یک امت. الله بیکار. سال به سال عاشورا که میشود فقط ابراز علاقه بکنیم، دیگر بقیهاش حل است. دفع بلا میکند و وسایل مشکلاتمان هم حل میشود.
قندی دعایی! دقیقاً مشکلات اینهاست. این بیحالی، این کرختی، رکود یک امت را بدبخت میکند. «ما که اهل بیت داریم، امام حسین داریم، اهل بیت داریم.» توضیحاتی عرض کردم. «من ناخن پیغمبر در کفن من حل است. کفنم را دارم فلانی امضا کردهای.» بابا اینها خوب است. بعد از عمل، تو امام رضا متوسل میشد که آقا جایزه بانک من را ببرم؟ یک ماه، دو ماه، شش ماه هر شب دعای توسل، گریه، جیغ، قفل به ضریح بزند و حساب نکند. بعد ماجرا این است. شرکت کننده توسلات داشته، خدا اهل بیت. خلاصه نکته پس مهم این شد که اینها هیچ کدام جای عمل را نمیگیرد و ایمان بنده معاویه هم به امید شفاعت پیغمبر حرکت میکند، کار میکند. اما در راه چه؟ در راه به دست آوردن چند دانه موی سبیل و صورت سر پیغمبر. خب دست مریزاد. تا آن جایی که آسان است. تا آن جا که مایعی ندارد. به قرآن هم گوش میدهد. به قرآن هم احترام میگذارد. اما تا جایی که برای خودش نا…
به هر صورت سالیان است و سالیان دراز روی مغزها دارند کار میکنند تا بگویند اسلام منهای عمل، ایمان بدون عمل در دل. محبت و ایمان و باور و نه در عمل و حرکت و تلاش و اثر. سالهاست به ما این را میخواهند بقبولانند: «خدا مهربان است، همه دینها حق است، همه خوبند.» یک جوانی ساکن نروژ این بحثهای ما را گوش کرده و اینها یک کم تمایلات به سمت اسلام داشته و اینها. پدر مادرش مسیحیاند. مسلمان شده. بعد پیام میدهد و اینها. بابایش از «تیلیاردرهای» تهران. مادرش دیروز پیام داده که: «بچه من را مثلاً از راه به در نکن و اینها. خیلی تحت تأثیر تو است و بابایش خیلی از این کفری است و این را بهش بگو برگردد با زبان خوش بیاید همان مسیحی خودمان بشود. هر چقدر پول بخواهی بهت میدهیم. هر کار بگویید برایت میکنیم. این بچه ما را به ما برگرد.» آره، خدمت شما عرض کنم که دیگر من نگفتم: «به خدا اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من…» چیز، یارانهها. خیلی فشار بود که پیامک درست کرده بودند که آقای فلانی، «اگر خورشید را در دست راست من بگذارید و ماه را در دست چپ من، از یارانه انصراف نمیدهم.» بعد میگفتش که بهش بگو: «همه یکیاند. مسیح و محمدی اینها ندارد. همه خوبند. مسیح در پناهت باشد. بچه من بگو کلیسا رفتی من را هم دعا کن.»
یکی از طلبههایی که این کارهای کانال، سایت اینها را انجام میدهد، طلبههای خیلی خوب ماست. خیلی الان طلبه درس خارجی فاضل، ملا، باسواد. این چیز بود. جزء نخبههای دبیرستانی بود تو مشهد. دیگر بابایش تلویزیون را میبینم اشک افتخار میکنم. صبری باشد که به بار بنشیند. کم کم معلوم بشود چه خبر است. کی پس کار میکنند. میگویند آقا بدون عمل و این حرفها. حرکت و تلاش و اثر سالهاست به ما این را میخواهند باوراندند و قرآن همچنان ندایش بلند و زنده و شاداب است که «ما اولئک بالمؤمنین». اینها مؤمن نیستند. آن کسانی که این کارها را ندارند، مؤمن نیستند، ایمان ندارند. آن کسانی مؤمن، مشغول لطف خدا و برادری و مسلمانی هستند که در راه خدا طبق ایمان متعهدانه حرکت کنند، تلاش کنند، کار کنند.
این منطق قرآن است. آقا قرآن همش خلاصه میشود در کار، زحمت، تلاش: «ليس للإنسان الا ما سعي». زحمت کشیدن اینها! آقای جان، «من از خونه جایی نرسید.» به عنایت خدا بیاید، یک فُوتی بکند، یک جایی برویم. اینها این جوری نیست: «به عمل کار برآید به سخنرانی، به هوس کار نیاید.» به من بار برآید نیست، «به هوس بار نیاید». به هوس بار نیاید. به تمنی نشود. «این راه بسی خون جگر باید کَند، این راه بسی خون جگر باید خورد.» بهجت و قاضی و حسنزاده و طباطبایی و اینها، خون جگر خوردند عزیز دلم. مفتی خدا به کسی چیزی نمیدهد. یکی از اساتید بود ما قم خیلی از محضر ایشان استفاده میکردیم. نفس اثرگذار و عجیبی داشت. یعنی دو دقیقه محضر صحبت میکرد، تا یک هفته دگرگون بودیم. سواد آن چنانی هم نداشت. فلسفی نه، حوزوی فقهای نه.
نفس بسیار حق و حکیم. یک وقتی من مشهد سحری بود، حرم با یکی دیگر از اساتید مشرف بودیم. یک ویلچری جلویش بود (یک تکه گوشت، نمیشود گفت انسان)، یک تکه گوشت آن ویلچر بود. دختر ایشان است. هیجده سالش است. نه دست دارد، نه پا. خبر نداشتی؟ گفتم نه. گفت: «شب تا صبح ایشان نگهداری میکند از بچه، صبح تا شب مادرش.» به کسی مفتی چیزی نمیدهند. این، این کارها را کرده. حالا من ساده نگاه میکنم، حسودی هم میکنم. هیچ ماجرایی داریم. از کدام قبرس این را آورد؟ کار نکرده، نتیجهگیرش بیاید.
یکی هم کار کردن شهید ثانی. تو یکی از آثارش میفرماید که: «به بعضی از اینها که آزار میدهند ایشان را که زیادند دیگر تو فضای زندگی ما متاسفانه، زیاده.» خدا نکند یک کسی یک کمی تو سیبل قرار بگیرد، در معرض قرار بگیرد. چهار نفر خوششان بیاید، حمایت کنند. نظر کنند، توجه کنند. محبت کنند. او ده نفر محبت میکنند، چند نفر من میمیرند از حسادت، کبر، و درد و بدبختی و غصه و نمیدانم. این محبت میشود آن اگر زده ایمان. شهید ثانی میفرماید که: «به بعضی از اینهایی که بهشان متلک میگویند.» میگوید: «تو آخه برای چی به من حسودی میکنی؟» شهید ثانی کلاً پنجاهوپنج سال عمر کرده. تقریباً پنجاه اثر شاخص از ایشان به جا مانده. میگوید: «تو چرا به من حسودی میکنی؟ آخه تو وقتی خواب بودی من داشتم مطالعه میکردم. تو داشتی غذا میخوردی من داشتم…» دیدیدیم از اینها. میگفتش که: «آیت الله بروجردی عموزهای داشت.» از آیت الله خرازی شنیدم، خدا سلامتی بدهد به ایشان. «اگر خدا از آسمان پالون بباراند، یکیاش هم به تو نمیرسد. تو هیچی نمیشوی.»
خدا از آسمان یک پالون فرستاد، آن هم فقط مخصوص سید حسین بروجردی. ایشان از نجف که میخواسته بیاید قم، همه علما و آقایان فضلا و اینها جلوی در حرم جمع میشوند با درشکه ایشان را میآورند. وارد شد، گیاه صورتش سرخ شد. این هوا را کشید. روش در بمیرد. زحمت. در مفتی به کسی چیزی نمیدهند عزیزم. تو هم برو زحمتش را بکش. بیخوابیهای اینها را تحمل کن. کار این را انجام بده و آن اطلاعات پشت در، پس پردهای که معمولاً دیده نمیشود. تو چه میدانی این بزرگانی که به اینجا رسیدند، خفای خودشان، تو خلوت خودشان چه دردهایی تحمل کردند، چه غصههایی کشیدند، از چه از خود گذشتگیهایی داشتند، قید چیها را زدند که خدا یک عنایتی کرد؟ پدری به روی ایشان باز شد. حسودی نداری که چرا فلانی مثلاً اِله… چرا ما بدهیم که این مصادیق حسودیم الی ماشاءالله هزار چرا فلانی مثلاً استاد عرفان دارد، من چرا؟ فلانی مثلاً رزق این جوری دارد، من فلانی بابا پولدار دارد، من ندارم. یک طلبهای درس میخواند به زحمت به تلاش.
خدا به کسی مفتی چیزی نمیدهد. یک قاعده است تو زندگیهای ما. خدا به کسی بله، تو این دنیا و اینها امتحان است عزیزم. چرا پیک خوشگلی میدهد به یکی؟ صدای خوب میدهد. اینها مفتی داده. آنهایی که کمال، آنهایی که فضیلت است، آنی که یک چیزی درست حسابی به درد بخور است، زحمتها دارد، تلاشها دارد. این منطق قرآن است. «یا ایها الذین آمنوا.» ای کسانی که گرویدهاید! «ارکعوا واسجدوا.» رکوع و سجود کنید در مقابل خدا. خضوع کنید و «اعبدوا ربکم.» عبودیت کنید و عبادت پروردگارتان را. و «افعلوا الخیر.» نیکی به جا بیاورید. همش کار بود. اگر این کارها را بکنید، «فلّاح و رستگاری و موفقیت و نجاح» است. جوابش با شما. مجاهدت کنید در راه خدا. «حق جهاده.» آنچنان که شایسته مجاهدت است. برای یک درآمد آفتاب تا آفتاب چه میکنید؟ تلاش میکنیم. همه کار در متن. کار خدا در حاشیه. برای درس خواندن صبح تا شب وقت میگذارد. علم دارد، زحمت میکشد. به مسیر بندگی و تقوا و توجه و معرفت و اینها که میرسد، هیچ وقت مفت هم حاصل بشود.
توهماتت داری. کارتون مثلاً سامانه بارشی معرفت وارد شد. از شرق کشور آمد اینجا بهت پاشید و رفت. طرز عجیبی مفت و مجانی مشغول محک زدن شکلات بودی. یکهو یک عنایتی خدا کرد بهت که بقیه باید صد سال پدر و مادرشان جلو چشمشان میآمد. توهمات.
قدم به قدم بندههای خوب خدا، آنهایی که نبی بودند، آنهایی که وصی بودند، چوب خوردند، کتک خوردند، آسیب خوردند، لطمه دیدند، ماجراها داشت. اینها تا خدا یک قرون کف دست اینها بگذارد. ما ایرانیها اصلاً کلاً خاصیم. خدا همان اول خلقت گفت که مال ماست. ما مثلاً در قیاس با عربها، فارسنژاد فارس فلان... مسخره و خندهدار است اینها.
تلاش کنی، همه کار در متن. همه کار خدا در حاشیه. وضعیت زندگی عمومی ما، نقشه عمومی زندگی ما، همه کارها در متن. یاد دادن، یاد گرفتن، پول گرفتن، زحمت کشیدن، نمیدانم ورزش کردن، همه کار متن زندگی تو آن حاشیههاست، آن هم یا هست یا نیست، کار خدا. اما اگر درست نگاه کنیم، تلاشی که برای خدا و در راه خدا باید انجام بگیرد، حجمش، کیفیّتش، عمقش، رسوخی و پایدار بایستی به نسبت بزرگی و عظمت خود خدا از همه تلاشها بزرگتر، پایدارتر، رسوختر، خستگیناپذیرتر باشد.
سالها کار کرده حاج قاسم سلیمانی. آقا شوخی نیستا. این مجاهدتها، این تلاش، این زحمت. یک روز دو روز، یک سال دو سال، شبانهروز. زندگی که شما تا سر کوچه را نمیتوانی خودت بروی. همه زندگی تو تو فضای امنیتی است. یک تلفن نمیتوانی به هر کسی بزنی. یک استخر یک پارک نمیتوانی بروی. چهل سال این جوری زندگی کنی. این بعد با این شوق، با این شور، با این اشتیاق. با آن رشادت ظاهر ماجراست. تشییع جنازه هفتاد نفر فقط زیر دست و پا به شهادت رسیدند. جهادی کرده، مزد جهادش را داده، تلاش کرده، زحمت کشیده. آقا، خون دل خورده تو خیابان. مجاهد فی سبیل الله بودیم. اسکن.
«شما را برگزیده است.» (خسته نشید، این را سریع بخوانم. از جلسه بعد چالشی تر میشود.) «شما را برگزیده است»، ای ملت اسلام! یعنی چه برگزیده؟ یعنی شما را به صورت دردانههای نازپرورده گذاشته کنار، گفته اینها «تافته جدا بافتهاند». گناه هم کردند، اشتباه هم کردند، بر خلاف فرمان ما هم عمل کردند، بهشت به نام اینهاست. یهودیان درباره خودشان مدعی بودند، اینها اشتباه میکردند. هر مسلمانی هم که این جور فکر کند، اشتباه میکند. قرآن در مقابل یهودیان، کسانی که خیال میکردند که احبا و اولیا و دوستان، بلکه فرزندان خدایند، با لحن خیلی ملامتآمیز و زنندهای اعلام میکند که این همه این دوستی، ولایت در گرو این است که به فرمان خدا عمل کنید. با شماره برگزیدیم درسته، بنی اسرائیل را هم قبلاً برگزیده بودیم. خدا امت اسلام را انتخاب کرد، اما قبل از اسلام بنی اسرائیل را هم انتخاب کرده بود. هر دو انتخاب از یک نوع، از یک نوع به معنای انتخاب آمادهترین فرد برای بزرگترین کار. بین ده نفر شما نگاه میکنید، میبینید که این یکی قیافهاش مصممتر، بدنش آمادهتر، رنگ رخساره شادابتر، پنجهاش قویتر، بازوها سینهاش ستبرتر، استوارتر. میگویید آقا این بار سنگین را تو باید برداری. من تو را انتخاب کردم، اگر برداشت، اگر توانست این کار را بکنی، یعنی اراده کرد، توان که در او بود، مسلماً تصمیم گرفت و این بار را برداشت. آن وقت از سطح اَقران بالاتر میرود. اَقران یعنی چه؟ همسطحها، نزدیکان. میشود یک فرد زبده، برجسته. اگر بر نداشت، اگر بر نداشت، از دیگران توسریخورتر و بدبختتر میشود. بیچاره. دیگران نمیتوانستند، بهشان هم نگفتیم. اما به تو گفتیم و تو نکردی.
گزینش امت اسلام مثل گزینش امت بنیاسرائیل از این قبیل است. «بدترین ترکهای جهنم.» گفتی که تازه به شما کلاً چی گفتم؟ اینجا همه الله آفرین. همان اسپرم سالاری، نژاد سالاری، آپارتاید از این حرفها. میگوید که آقا اگر یک آدم کله گنده یا قره بازو درشتی را برداشتی، آوردی بهش گفتی این کار را انجام بده. من تو را انتخاب کردم برای این کار. وقتی میگوییم آقا ایرانیها امت برگزیده تواند، که همین هم هست تو روایاتمان هست. این یعنی چه؟ جدا بافتند! خدا خیلی با اینها حال میکرده. «فر بمونن.» وقتی که اینها خلق شد. این ماجرا که میدانی دیگر، همه شنیدید که ماجرای ناف و اینها را خبر دارید که چرا ناف این جوری سوراخ است؟ خشک بشود سوراخ ناف. حالا اینجا خدا ایرانیان گفت یک کم بیشتر تو فر بمونن، بهتر پختهتر بشوند. نژاد چون خوب است. خاک رس زده بود این را مثلاً خاک بهتر. آفریقاییها بیشتر برگزیده بود. بین این جمعیت نگاه کردند، گفتند فلانی شما قد و قو... برگزیده که بود نه؟ یعنی الان این خودش یک پُوئَن امتیاز است برایش. برگزیدیم که یک بار سنگینی را رو دوشت بگذاریم. بقیه توانش را اصلاً نمیدیدیم در اینها. در تو میتوان دیده میشود. اگر این بار را برداشتی، کف میزنند برایت. بالا. این امت برگزیده مثل بنیاسرائیل انتخاب شده بودند برای تکلیف ممت. از عهدش بر نیامدند. «فضلکم علی العالمین.» اول بهشان گفت خدا. برایشان همه عالم. شما را فضیلت داد. بعد شدند بدترین امت. ماهان امینی. امت پیغمبر، امت برتر است. خصوصاً بین امت پیغمبر مردم فارس، همشهریهای سلمان که حالا در مورد اینها تعابیر مختلفی دارد. اهل فارس دارد و عبارات دیگر. اینها مد نظر بودند. برگزیدن، ولی برگزیده چین. برگزیده یک بار سنگینتر است. گزینش امت اسلام مثل گزینش امت بنیاسرائیل از این قبیل است.
بنیاسرائیل در زمان خودشان و مسلمانان در زمان خودشان شایستهترین امتها و افراد بودند برای تحمل بار امانت اسلام، رهبری و هدایت بشر. لذا بود که به اینها این بار امانت داده شد. آیا برداشتند یا نه؟ اگر برداشتند، این بار امانت را به سر منزل رساندند، البته بهترین و گزیدهترین و شایستهترین مسلمانانند. اما اگر نه. چطور؟ اگر برنداشتند، همان وضعی را دارند که یهود دارا شدند بر اثر حمله کردن بار امانت. «برگزیده است شما را انتخاب کرده برای برداشتن این بار. در دین بر شما سختی و فشار و صحبتی هم قرار نداده. فشاری نیست این قضا. سنگین نیست. این بار این قضا. برداشتنش شکنجه ندارد. قابل تحمل است.» «ما جعل علیکم فی الدین من حرج.» در کار دین حرجی، صحبتی، فشاری قرار نداده است.
امت نامیده است و من ذریاتنا امت مسلمت. این در دعای ابراهیم در سوره بقره اشاره به آن جاست. حساب باز کرده بود، مسئول مستقیم شما پیغمبر است و مسئول همه بشریت شمایید. مسئول همه بشریت بابت همه از ما حساب میکشند. از من و شما ایرانی خصوصاً قومیها که دیگر حساب آنجا ویژهتر. چون که از آنجا من «حیفید العلم الی سایر البلاد». از آنجا علم فیضان میکند به همه عالم. برای همین روایت منهای «فیض العلم فیضان» میکند. جاری میشود به همه عالم. علم از قم میجوشد به همه عالم در آخرالزمان. این میشود همان «لتکون شهداء علی الناس». میخواستیم شما شهید باشید بر مردم. شاهد بر بشریت. مسئولیت همه آخرالزمان. از قم یک جوری دین به همه عالم و فرهنگ و علم منتقل میشود که پیرزن تو خانهاش نشسته باشد. این هم از این بعد. تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دیدهبان باشد و شما بر بشریت، گواه بر بشریت، گواه و مراقب دیدهبان باشید.
شما زمامداران بشریتید. شما ادارهکنندگان بشریتید. شما دیدهبانان این قلهاید. ای قافلهسالاران به خواب نمانید. فضای این کتاب این جوری است دیگر. رهبری جلسات اول که گفتم به رفقا فایلها را گوش بدهند، خصوصاً دو جلسه اول تحلیل شخصیت نسبت به رهبر انقلاب انجام دادیم و نسبت به این کتاب نگاه آقا نگاه تمدنی است. اسلام منحصر تو همین جمع چهار نفره، پنج... بعضی منبرها، بعضی جلسات وقتی مینشینی، احساس میکنی حاج آقا غیر از خودش و خانمش و نهایتاً یکی از بچههایش، کلاً فکر میکند تو عالم هیچ کس دیگر نیست. همه اسلام منحصر بین سه نفر دارد میچرخد. همه دستورات و مسائل و اینها. کل دین نازل شده برای جمعیت سه نفره که اینها دور هم نهایتاً تا یک شمالی میروند و میآیند که البته شمال هم بروند، خیلی دین برای آن شمالش دیگر حرفی ندارد. برمیگردد چرا باز دوباره مسائل شروع میشود. تو بعد این نگاه شما میبینید از هر آیه روایتی میآید اول به کل عالم تسری میدهد. همه عالم را باهاش نگاه میکنند. همه نسبتها را میسنجد. بعد میآید شما را تو این منظومه کلان پیدا میکند. منظومهای حواست باشد کجای عالم ایستادی و چیکارهای.
چقدر نگاه متفاوت است این آدم و رهبرش میکنند. توان اداره و اجرا و اینها ندارم. من یک بار فقط یک کاروان بردم حج، برگرداندم. نصف کاروان خودشان گم شدند. نصف دیگر کاروان کفشهایشان گم شد. توان اداره ندارم. آدم خوشفکر، آن نگاه عالی نیست؟ آن ظرفیت عالی نیست؟ اینها خیلی مهم است. «لیکون الرسول شهیداً علیکم.» تا پیامبر بر شما گواه و مراقب و دیدهبان باشد و «تکونوا شهداء علی الناس.» شما بر مردمان، بر بشریت و بر خلقها و تودهها مراقب و نگهبان و دیدهبان. حالا که این جوری است، حالا که مسئولیت شما سنگین است، حالا که شما از طرف پروردگار به مأموریت دشوار داری گسیل میشوید، پس به پا دارید نماز را. باز هم تکلیف، باز هم تعهد. ایمان خشک و خالی اینها مال سی و پنج سالگی آقا است. این حرفها. «تقیموا الصلاه.» به پا دارید نماز را. «و آتوا الزکات.» و بدهید زکات را. «و اعتصموا بالله.» و متوسل شوید به خدا و آیین خدا. پناهنده باشید به خدا. متکی باشید به خدا. از هیچ کس آن وقتی که راهها برای شما فروبسته ماند، از لطف و مدد و یاوری خدا مأیوس نگردید. «هو مولاکم.» خدا سرپرست و نگهبان و همجبهه شماست. «فنعم المولی و نعم النصیر.» چه نیکو مولا، چه نیکو یاوری است پروردگار.
دیگر هم از آخر سوره انفال، تعهدات ایمانی از نوع زکات، از نوع نماز، از نوع اعتصام به خدا. آن یک نوعش که در آن آیات، آیات آخر سوره حج تکرار شد. یک نوع تعهدات ایمانی از دیدگاه مختصر توضیح همانا کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند. هجرت کردن یعنی چه؟ یعنی از مشهد رفتن تهران مثلاً؟ ماندن از شهری به شهری مهاجرت کردند؟ و بستن. نه! اولاً هجرت کردن به معنای یک باره از همه چیز دست شستن به خاطر هدف. اینها را داشته باشید. آن جلسات اول هم گفتم تعریفهایی که آقا تو این کتاب ارائه میدهد قیمتی است. قاعدههای کلی و کبریایی. یکی از آن قاعدههای کلی و کبریایی اینجاست. میخواهید آرامتر بگویم بنویسید. هجرت کردن به معنای یک باره از همه چیز دست شستن به خاطر هدف. به خاطر پیوستن به جامعه اسلامی، به خاطر قبول تعهد در مجموعه تشکیلات جامعه اسلامی محسوب میشود.
خیلی این جمله کلیدی و کاربردی. این میشود هجرت واقعی. هجرت کنی که باری به دوش بگیری، نه که درببری از زیر مسئولیت. هجرت میکنند بار رو دوش بگیرند. اعضای سوءاستفاده. حالا میتواند یک جایی برود که آن موقعیتش بهتر باشد. خلاصه آقا، برای اینکه به جامعه بپیوندی، تو این جایی. غریب افتادی. از آن مرکزیت جامعه اسلامی دوری. برو ملحق شو به آن جماعتی که راحت دارند دینداری میکنند. مناسک دینشان را راحت به جا میآورند. مانع ندارند. ما مؤمن نیستیم. ادامهاش را میگویم اگر هجرت نکرد. یا بلکه هجرت معکوس اگر کرد، به جای اینکه به مؤمنین ملحق بشود، از مؤمنین به کفار ملحق میشود. هجرت معکوس. از مکه که بلند میشدی، بیرون میآمدی، مغازه، فرمتها و پر کالای به قول امروزیها سرقفلی دار حسا... آفرین! دیگر در مکه برای تو وجود نداشت. به سود چپاولگران خونخوارهی متجاوز مکه. مغازه دو سه دهنه شما ضبط میشد. تاراج میرفت.
موقعیت خوبی داشت تو شهر دیگر پا شد آمد قم مثلاً دینش را حفظ کند. جایش بهتر است. حالا بعضیها میآمدند با شکست مواجه میشدند. چون وضعیت معیشتی در قم بسیار سخت است. برای کاسبها سخت است، چه برسد به طلبهها. خیلی سخت. ارزانی هست، از بعضی جهات ارزانی است، ولی موقعیت اقتصادیش، رشد اقتصادی به شدت پایین است. فعالیت اقتصادی تقریباً نمیشود انجام داد. خیلی وضعیت خاصی دارد. این میشود هجرت. تحمل میکند آب شور را، تحمل میکند گرمایش را، تحمل میکند. از آمریکا، از یوگسلاوی، از کجا کجا میآمدند. از کانادا. کاناداییهای مقیم مرکز مثلاً عشق و حال آنها را کلاً قیدش را زده، آمده اینجا تو این گرما. آیا آب شور، آب کارتی باید بریم سر کوچه کارت بزنی آب بگیری؟ بی با اینها زندگی کنی. پای شلوغیها و موتورها. برای اینکه دینت حفظ بشود. چه معرفتی است! هجرت. اگر از مکه تنها آمده بودی و خانمَت مسلمان نشده بود، دیگر خاطرات زناشویی گذشته را باید همه را بر باد حساب میکردی. تمام شد. بعد دل میکنی. اگر از مکه میآمدید مدینه، پدرتان یا پسرتان در آن جا مانده بود، عزیزترین عزیزانتان به صورت دشمن خونین شما درآمده بود. هجرت یعنی این. آن کسانی که هجرت میکردند، همه محرومیتها و ناکامیها را به جان میپذیرفتند.
استادی داشتیم میفرمود که «من روزی که خواستم طلبه بشوم، قید دنیا و زندگی و مادیات و همه را زده بودم. خیلی هم تحت فشار خانواده و اینها مثلاً بودم. با یک شوقی، با یک عشقی، با یک اخلاصی جمع کردم از اردبیل، شمال اردبیل، از اردبیل راه افتادم، آمدم یا مشهد از شهید آیت الله پهلوانی تهرانی شنیدم. ایشان فرمود که "آن قدر آن روز آن حال من خالص بود و لطیف بود. الان گاهی حاجتی از خدا دارم، به حق آن لحظه خدا را قسم میدهم. لحظه که همه زندگیم را جمع کردم آمدم تو خط طلبگی." آن قدر که آن حرکت من خالص بود و واقعاً قید همه چی را زدم. هیچی نمیخواستم. هیچی برایم مهم نبود.» هجرت آدم به این میرسد که خدا از او یک چیزی… پدرها و پدربزرگها بیایند پدر ما را در بیاورند که چه کار کردی؟ درست شد. آدم تشخیص میدهد یک جایی باید باشد، حضور داشته باشد. قید همه کس و همه چیز را... وقتمان هم تمام است. تقریباً یک صفحه و نیم بود. اشکالی هم ندارد. یک صفحه و نیم را جلسه بعد ان شاء الله میخوانیم و میرویم وارد جلسه پنج میشویم ان شاء الله.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هجده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نوزده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و یک
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه بیست و هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه سه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه چهار
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه پنج
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه شش
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هفت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه هشت
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه نه
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه یازده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه دو
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
جلسه ده
طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
در حال بارگذاری نظرات...