واقعه ششم
ماجرای فرشید و بلایی که سرش آمد
حقیقتی که در دنیا دیدم
شیطانکی که با همسر فرشید صحبت می کرد
گناهانی که به پای سمیرا نوشته می شد.
به هر کس نگاه می کردم تا برزخ او را می فهمیدم.
بی حجابی حق الناس است.
با این روایت تنم لرزید.
مدلی از تجربیات نزدیک به مرگ
آهی که باعث می شود، مسلمان نمیری
حق الناس عنوان قصدیه ندارد
اعمالی که فکر می کنیم برای رضای خداست.
هر عملی که از انسان سر می زند، باید پیوست الهی داشته باشد.
برای هر کاری،باید حجت داشته باشیم.
افرادی که سروکار با مردم دارند،گوش کنند.
کار سخت قضاوت
ریز به ریز حساب کتاب را دیدم
عاقبت مال حرام
رزق انسان، ثابت است.
حمله به آرزوها، کار شیطان
شک آری، تمسخر نه
تعبیر قرآنی تمسخر
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا صادق: من خب پشت یک چهارراهی ایستادم، پرایدی جلوی من سرعتشو کم کرد و دیدم فرشید راننده اون پراید بود.
حاج آقا امینی خواه: تهران بودین؟
آقا صادق: تهران بود . داشتم خانومم رو می بردم برای شیمی درمانی.
حاج آقا امینی خواه: این رو توی بیداری…؟
آقا صادق: اینو توی بیداری و توی حضور و زندگیم دیدم.
حاج آقا امینی خواه: توی این بدن دیدین؟
آقا صادق: توی این بدن دیدم و دیدم فرشید وایستاد و من با ماشین پشت سرش بودم و من فرشیدو دیدم، دیدم که سرعتشو کم کرد که این دختر از جلوش رد شه.
حاج آقا امینی خواه: یعنی توجه به فرشید کردی و دیدی از ذهنش داره اینا میگذره؟
آقا صادق: بله شروع کرد گفتن درباره این دختر و گفت و گفت و گفت و خانومش اون چیزایی که حالا توی جلسه قبل مطرح کردیم. من دیدم که خانوم ایشون توی ذهنش چی اومد.
حاج آقا امینی خواه: خانومش؟
آقا صادق: بله
حاج آقا امینی خواه: مگه خانومشم اونجا بود؟
آقا صادق: بله خانومش بغل دستش بود. دختر دوازده سالهش هم پشت سرش بود. اسم خانومش فکر کنم پریسا بود. اسم اون دختر که رد شد سمیرا بود شد. اسم این خانوم یا سمیه بود یا.. نه اسم دخترش پریسا بود، اسم خانومش سمیه بود چیزی که یادمه. و من دیدم این خانم وقتی دید شوهرش با چشم، این زنه رو تعقیب کرد تا رد شد، شروع کرد تو ذهنش دری وری گفتن به این شوهره. وقتی شیطون پشت گوشش اومد گفت، این هم گفت: همه زن دارن ما رفتیم بشکه گرفتیم. تو ذهنش اومد، گفت همه زن دارن تو هم زن داری، بشکه گرفتی.
حاج آقا امینی خواه: آها به زبون آورد اینو؟
آقا صادق: نه به زبون نیاورد. دیگه این گفت تو گوشش، یعنی اون شیطانک پشت گوش فرشید گفت و فرشید توی ذهنش… یه حالت چندشآوری به ذهنش اومد…
حاج آقا امینی خواه: زنش چاق بود؟
آقا صادق: زنش یه مقدار چاق و قد کوتاه بود. قدشم خیلی کوتاه نبود ولی بد نبود. ولی وقتی اینو گفت من توجه کردم به خانومش. دیدم مثلا اسمش چیه. بچه یکی از روستاهای اطراف اراک بود. دیدم همینجور که ایشون داشت به اون دختره که داشت رد میشد نگاه میکرد، یه دفعه دیدم نگاه به شوهرش کرد. ببخشید این کلمات رو میگم، ولی میخوام بگم عین کلماتی که اون میگفت من شنیدم. برگشت گفت که نگاه کن (بوق سانسور) چهجور داره با چشماش دختره رو میخوره، نگاه کن مثلا ____فلان فلان شده، منم اگه انقد آرایش میکردم، به همین خوشگلی میشدم. چطور من جوون بودم و مثلا منم آرایش میکردم انقد خوشگل میشدم، منم مانتو جلو باز میپوشیدم انقد خوشگل میشدم و به من توجه میکردی.
حاج آقا امینی خواه: خانومش چادری بود؟
آقا صادق: نه، مانتویی معمولی بود. بعد گفت که منم مجرد بودم، یعنی وقتی اومد خواستگاری من، منم لاغر بودم. مثلا انقد اندامم خوب بود، منم دماغمو عمل میکردم انقد خوشگل میشدم، اینا همش عملیه. و این تو ذهنش گذشت و زنه که اینم پشت گوشش شیطانک چسبیده بود، بهش گفت (شیطانک بهش گفت) تو هم مثلا مانتو جلو باز بپوشی انقد خوشگل میشی. اصلا شیطانکی که پس گردن این چسبیده بود گفت نگاه کن فرشید داره با چشماش این دختره رو میخوره.
حاج آقا امینی خواه: یه دونه بود مال این دو تا؟
آقا صادق: نه اون جدا داشت، اینم جدا داشت و با هم هماهنگ بودن. اینا توی یه شبکهان، با همدیگه هماهنگن کامل. و من دیدم شیطانک فرشید تو ذهنش گفت که: برو بچهها رو بذار خونه، بریم سراغ فلانی و رفت. و ایشون رفت دنبال (بوق سانسور)، زن و بچشو گذاشت تو خونه. خانومش، سمیه و پریسا به دو هفته نکشید من دیدم رفتن، یعنی مادره رفت یه مانتو جلو باز خرید، با آرایش غلیظ.
حاج آقا امینی خواه: اینا تو کتاب نبود.
آقا صادق: چرا اومده توی کتاب. آرایش غلیظ کرد و مانتو جلو باز و من دیدم ایشون به گناه و فساد کشیده شد.
حاج آقا امینی خواه: در اثر رقابتِ با اون خانومِ بدحجاب توی خیابون؟
آقا صادق: با اون خانوم بد حجاب؛ سمیرا. و من دیدم این دو تا بعد شش ماه یا یک سال، به اختلاف میخورن و طلاق میگیرن.
حاج آقا امینی خواه: و اون خانوم سمیرا توی همهی اینا شریک بود.
آقا صادق: الان میگم چه بر سر اون سمیرا اومد. و دیدم، یعنی من برزخ اینها رو دیدم و ادامهی زندگی اینها رو دیدم. این زنه چندین مرحله به فساد کشیده میشه، چندین مرحله.
حاج آقا امینی خواه: همین سمیه؟
آقا صادق: سمیه، هی دنبال جلب توجه این آدم و اون آدم، و من دیدم کنار خیابون ایستاده، این صحنه رو از این زنه دیدم.
حاج آقا امینی خواه: مال مثلا آیندهش؟
آقا صادق: مال آیندهش
حاج آقا امینی خواه: خیلی سال بعد؟
آقا صادق: نه، به شیش ماه نکشید.
حاج آقا امینی خواه: عجب!
آقا صادق: کنار خیابون وایستاده بود، مانتو جلو باز، پیراهن مثلا کوتاه ، حالا شیکمش هم اونجوری زده بود بیرون، و این صحنه رو ازش دیدم. و فکر میکرد خیلی خوشگل شده، و اون زیبایی اون سمیرائه تو نظرش بود به خودش.
حاج آقا امینی خواه: کنار خیابون وایستاده بود برای اینکه…
آقا صادق: میخواست رد شه، یه چیزی شبیه اونو پیاده کنه برای خودش.
حاج آقا امینی خواه: یعنی یه مرد دیگهای رو شکار کنه مثل شوهر خودش؟
آقا صادق: احسنت، میخواست جلب توجه کنه و بلافاصله اتفاق براش افتاد و سوار شد رفت و…. من چیزی که دیدم این بود، دخترشم به فساد کشیده شد.
حاج آقا امینی خواه: دخترش چرا؟
آقا صادق: به تبعیت از مادر.
حاج آقا امینی خواه: آها، و بعد خبر داشت مادره توی این وادی افتاده؟
آقا صادق: نه اصلا دختره هم خیلی خوشش اومده بود از اون تیپ سمیرا که رد شد.
حاج آقا امینی خواه: آها اونم دید سمیرا رو، اینم خوشش اومد.
آقا صادق: اونم دید سمیرا رو اینم خوشش اومد و عمدا اصلا این دوتا با هم بودن، مرده اصلا ول کرد رفت دنبال کثافت کاری، زن و بچه شو ول کرد. این دوتا هم رفتن دنبال کثافت کاری.
حاج آقا امینی خواه: دختره هم آلوده شد؟
آقا صادق: دختره هم پا به پای مادرش آلوده شد.
حاج آقا امینی خواه: اونم توی خیابون؟
آقا صادق: با مادرش بود.
حاج آقا امینی خواه: آها، همراه مادرش میرفت؟
آقا صادق: بعدها با مادرش میرفت ولی یعنی (بوق سانسور) دوتایی با هم.
حاج آقا امینی خواه: یعنی دوتایی با هم؟ مگه میشه؟
آقا صادق: جوری شده بود که مادره (بوق سانسور)
حاج آقا امینی خواه: عجب! سبحان الله
آقا صادق: معاذ الله. و من دیدم هر چی گناه اینا میکنن، به پای سمیرا مینویسن. من توجهم به سمیرا جلب شد. دیدم گناه فرشید، گناه طلاق گرفتنشون…
حاج آقا امینی خواه: طلاق گرفتن؟
آقا صادق: طلاق گرفتن.
حاج آقا امینی خواه: کِی؟
آقا صادق: شش ماه بعد تا یکسال بعد.
حاج آقا امینی خواه: همون وقتی که زنه خراب شد؟
آقا صادق: قبلش اختلاف خوردن و بعد، طلاق گرفتن، بعدشم همه چی خراب شد.
حاج آقا امینی خواه: آها یعنی اون ماجرایی که شما دیدی و نام بردی مال بعدِ طلاقه؟
آقا صادق: برا بعد طلاقه. آره مانتو جلو باز گرفت و ایناش تو همون زندگیشون بود ولی بعدش دیگه خراب شد، اصلا خراب شد، کلا جدا شدن.
حاج آقا امینی خواه: خیابونشو یادته؟
آقا صادق: من دیدم نه اونجا که دیده بودم قشنگ یادمه، نزدیک بیمارستان چمران، و بعد من سمیرا رو میدیدم، رفت اون ور و رد شد، اون فقط رد شده بود.
حاج آقا امینی خواه: آها همون لحظه که نگاه میکردی یه شبکه وسیع اطلاعاتی برات باز میشد.
آقا صادق: اصلا به هرکی نگاه میکردم به آنی تا برزخشو میدیدم، اصلا میدونستم این کیه، بچه کجاس. اصلا چون توجه من به هر چی جلب میشد، تهش رو میفهمیدم چی به چیه، نمیدونم علتشم چیه اینکه من فقط تنها چیزی که حس میکنم اینه که من باید اینا رو بگم.
حاج آقا امینی خواه: خدای متعال شما رو ماموریتِ ابلاغ داده.
آقا صادق: من یه همچین حسی دارم، وگرنه اصلا گفتن اینها برای من خیلی سخته.
حاج آقا امینی خواه: یا مثلا چرا خدا اصلا به شما نشون بده که این خانم بعدا خراب میشه.
آقا صادق: نمیدونم چرا، چرا باید به من نشون بده و چه اتفاقی افتاد که خراب شد؟ من سمیرا رو دیدم…
حاج آقا امینی خواه: البته اینا باید حالا بعدا روش بحث بشه که اینایی که خدا نشون داده، فسق علنیه
آقا صادق: حالا اینو میگم
حاج آقا امینی خواه: خدا از امور پنهانی اینا به شما نشون نداده
آقا صادق: حالا من اینارو بهتون میگم. اصلا جریان این برا خودم شبهه شد، وقتی کتاب شنود چاپ شد برا خودم شبهه شد، دو سه تا خواننده برا من، برا آقای عمادی شبهه ایجاد کردن، آقای عمادی به من گفت جواب اینها رو بده.
حاج آقا امینی خواه: یادمه شما به من پیام دادی پرسیدی که…
آقا صادق: و خدا جوابشو داد بهم.
حاج آقا امینی خواه: خب سمیرا؟!
آقا صادق: و سمیرا رو دیدم و برزخشو دیدم. من برزخ سمیرا رو دیدم. تو یه صحرایی بسته بودنش به زمین با زنجیر.
حاج آقا امینی خواه: بعد از مرگش؟
آقا صادق: بعد از مرگش تو برزخش. و من شاید اشتباه میگم برزخ، اشتباه میگم محشر، شاید همون برزخش بود.
حاج آقا امینی خواه: و این برزخشم البته طبعا یعنی وضعیت برزخی الانش دیگه، یعنی نه اینکه حتما توی این وضعیت خواهد بود و خواهد مُرد.
آقا صادق: برزخی اون تایم که اتفاق براش افتاد این بود. شاید توبه میکردن، شاید جمع میشد، ولی چیزی که اون تایم براشون اتفاق خواهد افتاد یعنی تو اون وضعیت براشون اتفاق خواهد افتاد، اینا بود. دیدم سمیرا با زنجیر وصله به زمین و با این صدا … فرشید(با فریاد)…فرشید(با فریاد) داشت جیغ میزد، فرشید رو صدا میزد که فرشید رو پیدا کنه، که بیاد فرشید حلالش کنه، که چرا زندگیشو متلاشی کرده، چرا زندگی دخترشو متلاشی کرده و همه این گناهای اینا، پای این دختره نوشته بودن. و دختره بدون توجه به این مسائل، فقط رد شده بود. فقط فکر میکرد مثلا عادیه، و حقالناس بود علاوه بر اینکه گناه خدا بود، بیحجابیش گناه خدا بود، حقالناس براش نوشته بودن.
حاج آقا امینی خواه: آسیب زده بود به زندگی دیگران
آقا صادق: به زندگی دیگران، زندگیا رو متلاشی کرده بود. دیدم بیش از صد نفر تو اون روز دیده بودنش ایشون رو، دختره رو، سمیرا رو.
حاج آقا امینی خواه: صد نفر توی اون روز دیده بودنش؟
آقا صادق: و صد نفر افراد مختلف، یک عدهشون مجرد بودن، به گناه افتاده بودن.
حاج آقا امینی خواه: آها گناه شخصی در خلوت.
آقا صادق: برای بعضی از دخترها شده بود الگو، برا بعضی از زنهای شوهردار شده بود رقیب، برا بعضی از مردها شده بود آرزو، و زن خودشون از چشمشون افتاده بود، دنبال یه چیز دیگه بودن، مثل یک شیرینی خامهای خوشمزه، که شما مثلا خانومتون براتون یه برنج خوب درست کرده، یه دفعه میای شیرینی خامهای میذارن جلوت، اصلا میلت میکشه به این. یک روایتی از پیامبر(ص) شنیدم خیلی تنم لرزید. میگه پیامبر اکرم(ص) با یکسری از اصحاب توی مدینه داشتن میرفتن یک دفعه…
حاج آقا امینی خواه: یه چیزی بگم قبل کلام شما؟
آقا صادق: جان
حاج آقا امینی خواه: اینو دوستان توجه داشته باشن در مورد کتاب سه دقیقه در قیامت، میدونید حرف زیاد میزنن، و شمام که دیدی آقا مجید رو. آقا مجید رو دیده بودی؟
آقا صادق: نه ندیده بودم.
حاج آقا امینی خواه: میشناسی آقا مجید رو؟
آقا صادق: چرا
حاج آقا امینی خواه: و خب در مورد این کتاب بحثی نیست، یکی از انتقادات اینه که چرا این کتاب انقد آیه و روایت داره. الان میبینی ما با هم صحبت میکنیم، شما داری داری تجربیاتتو میگی، میبینی که این تجربه مستنده، روایت داره آیه داره.
آقا صادق: بله.
حاج آقا امینی خواه: و میبینی حیفه این آیه ش رو نشنون، روایتش رو نشنون. این مدل، دوستانی که گوش میدن بفهمن، این مدل تجربیات داره گفته میشه و پیاده میشه و کتاب میشه، نگن مگه این اونجا روایت دیده؟ مگه این اونجا آیه دیده؟ نه، اونجا آیه ندیده ولی تو ذهنش وقتی داره داره تعریف میکنه آیهش میاد، روایتش میاد، بعد اون بزرگوار آقای عمادی، اینا رو برداشته کتاب کرده، چون خلط میکنن و تهمت میزنن، هستن عزیزانی که تهمت میزنن، به آقای عمادی، به کتاب.
آقا صادق: آقا جان اصلا صحبت رو از هر کی میخوای بشنوی بشنو. اگه حق میگه قبول کن، حق نمیگه، ببین با عقلت جور در نمیاد قبول نکن.
حاج آقا امینی خواه: روایتی از پیامبر(ص)…
آقا صادق: روایتی از پیامبر(ص) شنیدم که پیامبر (ص) با یکسری از اصحابشون توی مدینه داشتن میرفتن. نزدیک مدینه که رسیدن، از کنار یک خانهی خیلی زیبا رد شدند، یکی از اصحاب که یک مقدار وضعیت مالی ضعیفی داشت، آهی کشید، گفت یا رسول الله ببین صحابه شما چه جور ساخته! چه خونهای ساخته برای خودش. پیامبر(ص) یه نگاهی کردن به خونه گفتن برید به صاحب خونه بگید مسلمان نیستی، جزو مسلمانان نیستی و راهشونو کشیدن، رفتن سمت مدینه. سریع رفتن صحابه رو گیر آوردن بهش گفتن، پیامبر(ص) در موردت همچین چیزی گفته. این سراسیمه اومد خدمت پیامبر و گفت یا رسول الله من خمس دادم زکات دادم، بابا این چیه؟ من تاجرم وضعم خوبه اینجوریه خونم، برای خودم دلم خواسته اینجوری خونه ساختم، پیامبر گفتن که: «اشتباه میکنی حتی از مال حلالت جوری خونه میسازی که کسی که نداره رد شه و آه بکشه، و این آه باعث میشه که شما مسلمان نَمیری» اشتباه میکنی زن خودتو جوری آرایش میکنی که کسی که یه مقدار زنش ضعیفتره دلش بخواد، مِلک یک مثاله.
حاج آقا امینی خواه: اوهوم، دنیاس، هرچی از دنیاس.
آقا صادق: اشتباه میکنی وقتی توی جامعهای زندگی میکنی که سطحش پایینتره، شما ماشین مدل بالا سوار میشی میای. توی برجی زندگی میکنی که همه پراید دارن، شما مثلا با بنز میای تو مجموعه. بچه ها میبینن آه میکشن، گرچه از مال حلالت باشه، بعد بگو از کجا خوردم.
حاج آقا امینی خواه: تو مسجدایی که بوی کباب میاد همیشه معمولا…
آقا صادق: بعد میگیم از کجا خوردم. عین روایت پیامبره، بعد میری اون دنیا میبینی جز مسلمونا نیستی. جوری دیگه داره باهات حساب کتاب میشه. بعد میگیم چرا چرا چرا چرا؟ حساب و کتاب فرق داره اون دنیا به خدا، و حاج آقا این اصل دینه، اصل دینه.
حاج آقا امینی خواه: اینه که آقا من تو جامعه، جوری که حاضر میشم، به قول طلبهها ظلم و حقالناس عنوان قصدیه نیست، یعنی اینجور نیست که من باید حتما قصد کنم که ظلم کنم تا ظلم بشه.
آقا صادق: بله
حاج آقا امینی خواه: قصد کنم تا حق الناس کنم.
آقا صادق: بله، اتفاقا خیلی حقالناس ها از دست آدم در میره.
حاج آقا امینی خواه: آفرین، تابع قصد نیست.
آقا صادق: بدون غرَضه. من بدون اینکه قصد داشته باشم سر دخترم داد زدم و برا من نوشتن و (دخترم رو) زدم.
حاج آقا امینی خواه: بلکه یه وقتایی قصد خوب داریم.
آقا صادق: من مثالی میزنم حاج اقا همیشه میگم، میگن مثلی هست، میگن که طرف رفت یک جایی آب بخوره یک حیوانی همراهش بود، اسبی همراهش بود، بعد دید هیچ جایی نیست این ببنده اینو. یه میخی زد به زمین، اسبشو بست به این. آبشو خورد، تا اومد بره گفت خب این میخه رو میذارم برای رضای خدا اینجا باشه، اگر یه نفر اومد اسبشو آب بده، اسبشو ببنده به این. برای رضای خدا این میخه رو ول کرد. نفر بعدی اومد، آب بخوره پاش گیر کرد به این میخه. برای رضای خدا این میخه رو د رآورد. گفت من اینو در میارم برای رضای خدا، که یه نفر دیگه پاش نخوره به این. دو تا عمل کاملا مخالف همدیگه، ولی جفتش برای رضای خدا…
حاج آقا امینی خواه: و جفتش بهشت.
آقا صادق: جفتشم بهشت. و دقیقا بر عکسش، اونوری در نظر بگیرید، دو تا عملی که شما فکر میکنید برای رضای خدا هست، ولی کلا حقالناسه. مثلا چی؟ من حس میکنم برای رضای خدا دارم کار اطلاعاتی میکنم. مثلا میگیرم یه نفرو پنج سال، شیش سال براش حکم میبُرم، میگم این مُعانده، فلانه فلانه فلانه، طرف شاید میشد یکم نرمتر، ملایمتر، با یک دید بهتر، فلان فلان فلان جمعش کرد. البته اون دید قاضیه، ولی کارشناس میتونه پرورنده رو جوری ببره جلو که زندان بگیره یا نگیره، یا یکدفعه ایشون مُعاند نظام میشه از اسلام زده میشه. خودش، طایفهش، دینش، هفت جد و آبائش میشن ضد نظام. من برای رضای خدا رفتم پرونده رو بستم، اما غافل از اینکه حقالناسی پشتشه که حواسم بهش نبوده. حالا مثال اینجوری هم بزنم، طرف مسئوله، میگه من مثلا وظیفهمه از بیتالمال حفاظت کنم، میام مثلا ده ساعت حقوق بیتالمال، مثلا ده ساعت اضافه کار فلانی رو کم میکنم، ۲۰ ساعت اضافه کارشو کم میکنم، بخاطر اینکه مثلا خانومش مریض بوده رفته گرفتاره تو بیمارستان، نتونسته اضافه کار وایسته، نبوده سر کار، میگم به من ربطی نداره که، من که یتیم خونه باز نکردم. میام حقوقشو برمیدارم، اضافه کارشو کم میکنم، در صورتی که اصلا اصل اسلام میگه چی؟ میگه از بیت المال هزینه کنید برای افرادی که دارای عُسر و حَرج اند. اسیر راه مونده، نمیدونم فلان فلان فلان. بعد یه نفر که مثلا گیر افتاده تو محل کارش، و فلانه، خب مجبور بشه یا بره دزدی کنه یا بره دیتا بفروشه یا بره جاسوس بشه یا بره فلان، یا که چی، که زن و بچش در امان باشن، زن و بچهشو بتونه اداره کنه. من به حساب خودم دارم از بیت المال حساب میبرم، منِ مسئول. در صورتی که بیتالمال اصلی اون نیرومه که داره از بین میره، و اینها اون تاثیر شیطانه، بعضی وقتا خشک مقدس میشه این شیطان.
حاج آقا امینی خواه: اینجوری که شما میگی باید خیلی ماها عالِم باشیم تا بتونیم از دست شیطان…
آقا صادق: والسلام، حاج آقا. تو هر حوزهای باید پناه ببریم به خدا. بعضی وقتا بیتالمال رو انقدر برات گنده میکنه که آقا، نه این یه قِرونشم باید جواب پس بدی، فلانه بیساره. در صورتی که اصلا اصل اونجا میگه که آقا هوای اینو داشته باش. یه سری جاها که کلا میگه نه!… بعد ببینید به خودم همیشه اینو میگم، میگم حاج آقا ما یک طرح اطلاعاتی، طرح کیس، طرح عملیاتی که مینویسیم برا یه عملیاتی، میگیم این طرح عملیاتی باید پیوست داشته باشه، پیوست حفاظتی، پیوست مالی، پیوست مثلا آب و هوا، پیوست فلان پیوست فلان، همینجوری، یعنی همه چیزو توش لحاظ کرده باشیم. اگر برف اومد این عملیات چهجوری انجام بشه، اگر بارون اومد چهجوری انجام بشه، اگر زمینی اونا حمله کردن پاتک کردن چهجوری انجام بشه، تو حوزه مالی چی چیا نیاز داریم، همه چی رو از قبل دیده باشیم. یکی از چیزایی که مد نظر من هست، من میگم هر عملی از انسان میخواد سر بزنه یک پیوست الهی باید داشته باش. مرجع تقلید وقتی بهش میگن چرا در مورد این مساله، این حکمو دادی، باید بگه آقا من رفتم این آیات قرآنو گذاشتم کنار دستش، این روایاتو گذاشتم کنار هم، انقد مشاوره گرفتم، انقد فلان، انقدر استخراج کردم ازش، فهم من از دین این بود…
حاج آقا امینی خواه: باید حجت داشته باشه.
آقا صادق: حجت داشته باشه براش…
حاج آقا امینی خواه: و بدونِ حجته که شیطان…
آقا صادق: اینه که من از سر دل یا مثلا فلان شخص رو چرا بهش اضافه کار دادی؟ مثلا این رفیقمه.
حاج آقا امینی خواه: یه آیه قرآن داریم، آیه بسیار فوق العادهایه: « أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ کَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»
آقا صادق: احسنت، عالی.
حاج آقا امینی خواه: یعنی میگه یا بیّنه داریم بر اساس حجت عمل میکنیم، یا اعمالت رو شیطان داره زینت میده برات، همون کار توجیه و فلان و…
آقا صادق: احسنت بعضی وقتا من مثلا میفهمم مثلا .. داشتم چی میگفتم؟ یادم رفت…
حاج آقا امینی خواه: بحث علم که لازمه برای اینکه..
آقا صادق: آها این پیوستِ پیوستِ الهی.. من میخوام بچهمو دعوا کنم تا چه حد لازمه دعواش کنم؟ زدن لازمه؟ خدا راضیه بزنم؟ نه! راضیه بزنم؟ یه سری جاها آره، یه سری جاها من اگه مثلا بیام بچهمو با لگد بیدار کنم برای نماز، بچهم کلا از دین خدا و همه چی زده میشه. یه سری جاها نه، بچهم اهل خدا و دین و پیغمبره الان تنبلیش میاد، پاشو ببینم مثلا مرتیکه فلان فلان شده! یه سری جاها نیازه، یه سری جاها من باید اخم کنم، یه سری جاها باید به یه شخص بی حجاب اخم کنم، میخندم. خندهت برا چی بود؟ پیوست این لبخندت برای چی بود؟
حاج آقا امینی خواه: حاج آقا بهجت میفرمود: تشخیص وظیفه است که کمر اولیا خدا را شکسته است.
آقا صادق: شکسته است..
حاج آقا امینی خواه: خیلی سخته.
آقا صادق: بعد بعضی وقتا من میخوام از حق، از ولی دفاع کنم، از فلان موضوع سیاسی حرف بزنم دفاع کنم، انقد میترسم حرف بزنم، الان شما به من گفتید در مورد فلان شخص صحبت کن، گفتم حاج آقا میترسم به شما بگم، چون فردا مدیون یه آدم خوب بشم، میگه آقا میگذره از من، ولی یه آدم بدی که میدونم بده یک کلمه در موردش پایین و بالا بگم من فردا نمیتونم جواب بدم. اصلا حالم به هم میخوره منو بنشونن یه طرف میز، اون طرف رو بنشونن اونور میز بگن برو رضایتشو جلب کن، اصلا نمیتونم، اصلا میترسم از این. از این میترسم، چون پیوستِ خداییش رو نمیدونم چی بگم، اگر من یقین دارم ایشون خائنه…
حاج آقا امینی خواه: حجت ندارم.
آقا صادق: حجت ندارم برای حرف زدن. آیا من یقین دارم فلانی فلان گناه رو کرده؟ نه. این پیوست داشتنه خیلی مهمه، اینکه وقتی منو بردن جلوی خدا میگم، من حرفی داشتم، خدا. چرا فلان تصمیمو گرفتی؟ میگم خدا من این اسناد رو گذاشتم کنار دست همدیگه، رسیدم به ایشون که ایشون گناه کاره. خب چرا توی گردش کارِت یک کلمه بالا پایین نوشتی؟ به چه دلیلی این کلمه رو نوشتی؟ مثلا میگم، اون قاضیا گوش کنن، قاضیها گوش کنند، کارشناسا گوش کنند، افرادی که کار مردم بهشون گیره گوش کنند، یک کلمه، یک کلمه شما در مورد فضای مجازی گفتی، من فضای مجازی رو براتون بگم. یک کلمه بالا و پایین گفتن حاج آقا، یک کلمه بالا و پایین گفتن… یا قاضی بیاد بگه من آدم سختگیریام مثلا انقدر حکم بیشتر میدم، یا نه، اینو من حکم کمتر دادم رفت بیرون فلان قتل رو انجام داد، اون قاضی توی اون حکم توی اون قتل شریکه، اون قاضی که عفو بیمورد داره میده به کلاه بردار، اون پلیسی که میاد نمینویسه، میگه آقا بیا انقد بده مثلا من فلان جرمتو نمینویسم توی پروندهت، توی جرائم بعدیش کلا شریکه. مثل خاوریها چجوری خاوری شدن؟ الا ماشاالله رشوه گرفته، ریز ریز ریز ریز کسی هیچی نگفته، اونهایی که میدونستن ایشون رشوه گرفته و هیچی نگفتن توی دزدی کلانش شریکن، توی بدبینیای که مردم نسبت خدا و دین و پیغمبر و اسلام و نظام، بعد از دزدی های خاوری ایجاد شده، توی همه اون شریکن اون افراد، چرا؟ چون که دزدیهای ریزش رو دیدن و هیچی نگفتن. توی جرائم بعدیش شریکن. طرف پروندش سیاهه باز ور میدارن میذارن مسئول. هر جرمی بعدش بکنه، شما کسی رو که گذاشتی مسئول، شریکی تو جرمش و تو بدبینیهای پشتش شریکی و باید پاسخگو باشی به تک تک افرادی که داره ازشون حق خوری میشه. خیلی سخته حاج آقا، من اینا رو به عین دیدم. حساب و کتابش رو ریز به ریز دیدم. با من حساب کتاب کردن. من رفتم خانوممو برسونم بیمارستان برا شیمی درمانی. من یِکم تنبلم، خانوممو بردم برای شیمی درمانی، میتونستم برم جلوتر، جای پارک بود جلوتر، جلوی در بیمارستان یکم جلوتر جای پارکینگ بود ولی باید خیلی برمیگشتم تا برسم بیمارستان. خانومم رو پیاده کردم، بعد یه دفعه یه ماشین جلوی من رفت بیرون از پارک، یه پژو ۲۰۶، ماشین من یکم بلندتر از ۲۰۶بود، من سر ماشینو گذاشتم توی جا پارک، انقدر عقب و جلو کردم که ماشین توی جا پارک، جا بگیره، یکی دو دقیقه طول کشید. به من نشون دادن توی این یه دقیقه دو دقیقه که طول کشید تا من ماشینو پارک کردم، هفت تا ماشین پشت سر من معطل شدن. جلوی بیمارستان چمران خیلی باریکه مثلا دو طرفه هست و نمیشد پارک کنی، من خیلی بد پارک کردم. توی اون چند لحظهای که طول کشید، یک خانمی بود عقبِ عقب، ماشین چهارم پنجم بود، هفت تا ماشین پارک کردن، ماشین چهارم پنجم بود، اینو نشون من دادن، گفتن این کارمند بانکه و صاحب کارش اون مسئول بانک چندین بار بخاطر تاخیراش بهش تذکر داده بود، و ایشون استرس داشت که چرا مثلا، حالا شاید یک دقیقه دو دقیقه تاثیری نداشت در دیر اومدنش ها، ولی این استرسی که کشید، شروع کرد به من فحش دادن، به اون رئیس بانک فحش دادن، و به همه فحش داد. چرا؟ چون مثلا استرس داشت که آقا این معطل کرده منو و به من گفتن مدیون این خانومی، باید بری جوابشو بدی، اینجوری با من حساب کردن. منو مدیون بچهم کردن، چرا؟ چون یه اضافی پس دستی زده بودم، منو مدیون این زنه کردن، و خیلی جاهای دیگه من دلم نمیخواد بگم. خیلی وضعیت حساب کتاب وحشتناکه، حساب و کتاب، حاج آقا مو رو از ماست میکشن. نه که فقط همون کار شما، تاثیراتشم میگیرن، شما میگی که یک نفرو کشتی..
حاج آقا امینی خواه: « و نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ»
آقا صادق: توی زیارت عاشورا میگه که «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک»، میگه روز محشر همهی مردم رو توی صحرای محشر جمع میکنن، که همه یا همو حلال کنن یا یه جوری یِر به یِر بشن، چرا؟ چون یه تاثیراتیه که طرف ۵۰۰ سال پیش یه غلطی کرده، تاثیرش تا آخرالزمان هست. همهی اون ۵۰۰ تا اونایی که متضرر شدن باید اون نفرو حلال کنن، اگه یکی نکنه اون گیره.
حاج آقا امینی خواه: منِ طلبه ممکنه یه حرفِ سستی بزنم، نه تهمت، یه طلبه میره به نقل قول من بره نقل بکنه، بعد یه کسی بگه که این طلبه چقدر محتواش ضعیفه، بعد آبروی او آسیب ببینه بعد من توی آبروی آسیب دیدهی او شریکم، توی اون بدبین شدنش نسبت به این حرف سست شریکم.
آقا صادق: احسنت، و همینجور ادامه داره. طرف یه بهائیت رو راه انداخته، یه محمدعلی باب یه بهائیت رو راه انداخته، چند هزار نفر رو آلوده کرده، تا آخر زمان یک عده رو اصلا از شیعه جدا کرد رفت. کی میخواد جواب بچههای اینارو بده؟ اون باید وایسه همهی اینارو جواب بده. یک فرقه راه انداخت، این آقای (بوق سانسور) یک فرقه راه انداخته. من کاری به حق و ناحقش ندارم ولی باید جواب پس بده. خیلیا رو نسبت به شیعه بدبین کرده. تا میگن شیعه، میگن همونا که قَمه میزنن، همونا که خون میریزن، همونا که فلان میکنن، همونا که مثلا اهانت میکنن همونا که فلانن فلانن. اون آدمایی که توی سوریه توی لبنان، توی جاهای مختلف دارن آسیب میبین بخاطر اهانتهای ایشون به اهل سنت، همهی اینا ایشون گیره، گیره، ببخشید…
حاج آقا امینی خواه: خدا کمک کنه همهمونو، نماز رو بخونیم، انشاءالله بعدش…
آقا صادق: بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول و لا قوه الا باالله العلی العظیم… حاج آقا تو بحث شیطان، همینجوری که قبل گفتم، حاج آقا این وجود، این موجود، قسم خورده. دشمنِ قسم خوردهس شیطان معروف. دشمنِ قسم خورده که نذاره رستگار بریم اون دنیا، تا آخرین سکههای جیب ما رو هم نزنه ول کُنمون نیست. لخت میفرستتمون اونجا. اگه بتونه بدبختمون میکنه میفرستتمون اونجا، نتونه لخت میفرستتمون، هیچی نتونیم همرامون ببریم، و گاوصندوق خالی رو کاری نداره. آقای رائفیپور حرف قشنگی میزنه، توی ذهن من هست. گاوصندوق خالی رو نمیزنه، کسایی که چیزی ندارن اصلا توی این وادیا نیستن. اونا مثل خودشونه. شما سکه داشته باشی دنبالته، خب شاید یه سری جاها کلماتی رو به کار بردم که درست نبوده، کلماتی به کار بردم یه کم شورش کردم، یه کمی کمش کردم، خدا انشاالله به حق خودش، به حق عزیزان درگاهش آبروی منو حفظ کنه، اشتباهات منو خودش اصلاح کنه و به شنونده ها برسونه. سخته جواب دادن. سر تک تک کلماتش تنم میلرزه. از یه طرفم میدونم که باید بگم، چون اصلا بهم نشون دادن چرا بَرَم گردوندن. وقتی من چشمم باز بود، آرزو میکردم برم. با خدا دعوا میکردم خدایا چرا همچین چیزا رو داری به من نشون میدی؟ از تو شهر رفتن متنفر بودم، ولی وقتی چشمم باز شد، انقدی که از حقالناس، تو جامعه یعنی تو بین مردم که میگشتم دیدم چقد مردم آزادانه، بی مهابا، حق همدیگه رو میزنن. برادر از برادر، خواهر از خواهر، رفیق از رفیق، صاحب کار از کارگر، کارگر از صاحب کار، همه تو کارشون میزنن، حق الناس میکنن نسبت به همدیگه، به حساب اینکه یه چیزی به خودشون اضافه بشه، درصورتی که این حساب و کتابها حساب و کتابهای شیطانیه، واقعا این نیست. واقعا این نیست که شما از حق الناسی به خودت بخوای اضافه کنی، عین روایته میگه کسی که از مال حرام به خودش اضافه کنه، خدا از مال حلالش کم میکنه، از رزق حلالش کم میکنه به اون چیزی که به حرام خودش اضافه کرده. رزقش ثابته، اگه قراره ۵ هزارتومن گیرش بیاد، ۵ هزارتومن گیرش میاد، از حلال. ولی اگه از حرام بیاره، خدا از مال حلالش بر میداره. اگه دویدی فکر کردی یکیتو میخوای بکنی دوتا، با دزدی کردن با حقالناس کردن، با فلان کار، ولله اینجوری نمیشه، مگه اینکه ضربهشو هم توی این دنیا میخوری، هم توی اون دنیا. و این کید شیطانه، طمع رو تو شما زیاد میکنه. طمع زیاد یعنی شما رو به طمع انداختن، به اینکه بیاد آمال و آرزوها… گفتم شیطان از چند جهت به انسان حمله میکنه، اینو من به عینه میدیدم و مفهومشو میفهمیدم. حمله کردن از جلو یعنی اینکه حمله میکرد به آرزوهات. مثلا انقد برات آیندهی روشنی رو نشون میداد که مثلا اگه تو فلان کارو بکنی فلان میشه بیسار میشه، اگه اینو بزنی اینجور میشه، اگه مثلا بزنی تو صف حقتو زودتر بگیری، شاید گیرت نیاد، تو باید حرص بزنی، تو باید این کنی. قشنگ پشت سرت دائم بهت هجوم میبره، که حرص بزنی به جلو به سمت جلو، که زودتر به رزقت برسی. مثلا اگه قراره بعد از یک روز دو روز به رزقت برسی، به تو میگه که آقا نه بذار همین الان برسیم، شاید فردا تعطیل شد. یا ترس از آینده. شما قراره یه کاری رو بکنی، بهت میگفت که حالا اگه این کارو کردی، اگه ۵ هزارتومن دادی برای مثلا خدا، هزینه کردی برای مادرت، برای مثلا داروش، برای فلانی قرض خواست، فلانی چی شد چی شد چی شد؟ پس فردا به خودت نداد چی؟ اگه گیر افتادی چی؟ اگه فلان شد چی؟ به اون آیندهت، هرچیزی به آینده به جلوت ربط داره، یعنی یا آرزوهاتو بلند میکرد یا شک میانداخت تو ذهنت یا اینکه میومد یه جوری باهات برخورد میکرد که از اون کار خیرت منصرف بشی، آقا مثلا من خب شاید مثلا مریض شدم میخوام چیکار کنم؟ اگه ماشینم خراب شد چیکار کنم؟ من دارم میرم مثلا زیارت، اگه مثلا دو روز سه روز کارمو ول کنم، اگه فلان تو همین تایم اتفاق افتاد چی؟ که اصلا از اون فیض محروم بشی. آقا من الان تو جلسهام، اذان گفتن. اگه من الان برم سر نماز اینها ول کردن رفتن چی؟ تو جلسه، این سود این معامله انجام نشد چی؟ در صورتی که رزق دست خداست، دست بشر نیست. یعنی جوری که انسانو از همهی فیضها باز نگه میداره، دور میکنه به طمع آینده، یا از ترس آینده، یا از عقب که حمله میکرد. مثلا این کارو میکنه که میگفت که بابا تو که حالا مثلا داری که، تو حالا فعلا فلان کارو کردی، فلان پولو دادی به فلان شخص، حالا ول کن، حالا انقد داری که حالا اون دنیا گیر نباشی، حالا کو، اینهایی که کار کردن چیکار کردن مگه؟ به کجا رسیدن؟ اون که داره مثلا فلان جور میکنه، شک و شبهه انداختن و مسخره کردن. یکی از چیزایی که الان باب شده حاج آقا خیلی باب شده تمسخره. خیلیها از دوستان به من میگفت تو ناراحت نمیشی مسخرهت میکنن؟ میگم به بعضی از دوستان یه سری چیزا رو که میگم متوجه میشم تو یکسری از جمعها که حرف میزنم، میگن آقا مثلا این، مثلا یه پوزخندی میزنن، یه شبههای تو ذهنشون، قشنگ میفهمم تو ذهنش داره چی میگذره، و بعد میفهمم کی داره این شک رو تو ذهنش میندازه، چی داره تو ذهنش میندازه، و بعد پیش خودم میگم نگاه این بنده خدا، حالا این حرفو از من شنیدی، و آیا من دارم حرف بدی میزنم، با عقلت جور در نمیاد؟ این خندهت خب علت داره، علتش چیه؟علتش اینه که یک شبههای تو ذهنت اومد، یک فکری تو ذهنت اومد که اون تو ذهنت انداخت، اون شیطانک تو ذهنت انداخت، که این حرفو با شک بهش نگاه کنی. نمیگم که حالا هر چی من گفتم عین واقعیته، اصلا با شک بهش نگاه کن، ولی نه با تمسخر. تمسخر یکی از کیدهای شیطانه، که هر چیزی رو با شوخی سرو تهشو هم بیاری، هر اتفاقی میوفته با شوخی سرو تهشو هم بیاری، شوخی با اهل بیت، شوخی با خدا، شوخی با مرگ، شوخی با هر اتفاقی که…
حاج آقا امینی خواه: شهدا، مادران شهدا…
آقا صادق: با هر چیزی که مقدسه شوخی، این شوخی کردنها با مقدسات، اینو از کیدهای این شیطانه که پشت سره.
حاج آقا امینی خواه: تعبیر قرآنیشم خوضه، یعنی « نخوضُ مع الخائضین» همه چیزو به مسخره، سبک گرفتن، دست انداختن.
آقا صادق: و حاج آقا این خندهای که پشتش میاد، این استهزائی که پشتش میاد، من که ناراحت نمیشم، البته میگم من خیلی وقتا بهم میگن، یکی از بچه ها شروع کردن یه چیزی گفتن، بعد یه حرفی زدن من خودمم خندم گرفت انقد مسخره بود، بعد یکی از بچه ها در جواب اونها گفت که خجالت بکشید، شما از مرگم براتون صحبت میکنن میخندید. آدم میگم مثلا تو تشییع جنازه که میرید نخندید، به مرگ فکر کنید، چرا چون که اصلا مرگه که شما رو از گناه باز میداره. ولی وقتی به تمسخر بگیری، تو رو از خنده تو رو از یاد خدا باز میداره، از یاد مرگ باز میداره، همون خنده.
حاج آقا امینی خواه: البته حالا یه وقتی هم مثل حاج آقا قرائتی، تفسیر قرآنم داره میگه، نکته علمی میگه.
آقا صادق: قاطیش به طنز یه چیزی بگی که آدم به دلش بیشتر میشینه.
حاج آقا امینی خواه: بله، فکر میکنم یک دور کل قرآنو تفسیر کرده با تمثیل و طنز.
آقا صادق: بله
حاج آقا امینی خواه: خب اون طنز که اتفاقا مطلب رو حل میکنه اون اتفاقا شیرینی بیانه، اون که مطلبو سبک نمیکنه.
آقا صادق: اون بیشتر میچسبونه، ولی اون خندهای که به استهزاء گرفته میشه، یک مطلب حق رو… به پیامبر وقتی توی شهر میرفتن میگه میخندیدن، استهزاءش میکردن و سنگش میزدن. آیه قرآن داریم که بارها این آیه قرآن به شکلهای مختلف تکرار شده، میگه که: «یا حسرتًا علی عباد» میگه علی العباد،
حاج آقا امینی خواه: « یَا حَسرَهً عَلَى ٱلعِبَادِ مَا یَأتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُواْ بِهِۦ یَستَهزِءُونَ »
آقا صادق: میگه هیچ رسولی رو نفرستادیم جز اینکه مسخره بشه. البته رسول با نبی فرق داره، این که گفتم رسول، هر شخصی که نامه میبره رو بهش میگن رسول، نامهرسان رو بهش میگن رسول، شخصی که پیغامی رو میاره، از این به قول معروف، این یستهزئون، استهزاء کردن، تمسخر گرفتن از کید های شیطانه، که یک پیغامی که سمتت میبره به استهزاء بگیری. این استهزاء رو تو یه سری جاها حذف کنید که کید شیطانه. اینی که مثلا شما هرچیو براتون میگن سریع یه جوکی براش دربیارید، که به مسخره بگیرن، و واقعا اینجور نیست. واقعا حساب و کتاب سخته، خیلی حساب و کتاب سخته. بعضی وقتا یه جوکی میگید این جوک دهن به دهن میگرده، و این جوک باعث میشه تاثیر مثبتی که روی یک نفر میخواست بذاره، دیگه نذاره، اعتقاد یک شخصی سست میشه بابت همون یه جوکی که شما ساختی گفتی و دهن به دهن چرخید. میگم من خودم خیلی میترسم از این، میگم خدایا نکنه منو انداختی وسط میدون من دارم این حرفا رو میزنم. نکنه پشتمو ول کنی و خودم باعثشم که این اتفاق داره میوفته، خودم باعثشم. خیلیم ازش میترسم، اگه من یه کاری کنم که خدا پشتمو ول کنه.
حاج آقا امینی خواه: حرفهای شما الان روی خودِ ما اثر داشت، ما بالاخره شوخی و طنز و اینا زیاد توی کلماتمون هست، حالا الان میخوام به دوستان پیام بدم بگم که این چند جلسهی اخیر، یکی از این جلسات پرسش و پاسخ، همین اخیرا بود، ۴ ساعت پرسش و پاسخ، ۴ساعت و خوردهای، دیگه اواخرش خیلی بچه ها خسته شده بودن، هی ما هر جملهای میگفتیم یهکمی با طنز و شوخی و اینا همراه بود که هم گرسنه بودن هم خسته بودن، یه کمی ثقلش… به هر حال اکثر افراد خب خوششون میاد از این شوخیها و خندهها و میگن که سختی و تلخی بحث گرفته میشه، ولی یه تعدادی هم عصبانی بودند و پریدن به ما بابت این قضیه. حالا میخوام به دوستان بگم که این جلسات رو از روی کانال حذف بکنن، و ویرایش شدهش رو روی سایتی که حالا میذارن، شما اینکه گفتی که یه وقتی همین که برداشتی صورت میگیره که انگار داره مثلا به سخریه میگیره انگار مثلا انبیاء رو، یا علما رو یا بزرگان رو، خلاصه اینکه من خودم وقتی نگاه میکنم به خیلی از صحبتا، تبعات اجتماعی این حرفا رو که میسنجم، گاهی بعضی از حرفا هم توی ذهن آدم جابه جا میشه یعنی به هر حال آدم…
پایان قسمت ۱۰ فصل اول ….
در حال بارگذاری نظرات...