ادامه واقعه پنجم…
تا به چیزی توجه می کردم، به آن اشراف داشتم
علت پرخاش خانم به شوهرش را متوجه شدم
شیطان پرخاشگری را به او القا می کرد.
عصبانیت، زمینه فعالیت شیطان
نجاست، مورد علاقه شیطان
خانه ای که سگ در آن تردد دارد ،جایگاه شیطان است.
دادی که سر دخترم زدم وحرفی که شیطان به من زد.
تاثیر نیت مورد رضایت خداوند در زندگی
تنها راه به دست آوردن اخلاص
شیطان از ناحیه تعلقات، انسان را می زند
لباسی که حصن است.
چه می شود که انسان با وجود حالات معنوی، سقوط می کند.
گناهی که هستی انسان را برباد می دهد
تبعات گناه مسئولین
عاقبت خیانت به حکومت اسلامی
وای به حال کسانی که به اسم اسلام، خیانت کردند.
اولین شرط برای شروع هر کار
طهارت، عامل اتصال به خدا
شیطان، مجهز به تمام علوم وشگردها
راه ورود شیطان برای هر فرد
بلاهایی که در دفع آن خدا به دادم رسید
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا صادق : به شرطی که اون شیاطین میذاشتن، اونا نمیذاشتن! اون جاسوسایی که اونور بودن خرابکاری میکردند. حالا میگم چیکار میکردند.
همینطور این با خودش درگیر بود، هی این صفحهها رو میدید، هی دوباره برمیگشت، هی میرفت، هی دوباره برمیگشت. ذهنش هی درگیر بود که این توجهش رو جلب کنه اونجا. انقدر اصرار کرد که این متوجه شد اینها زورشون به این نمیرسه، این داره خیلی مقاومت میکنه در برابر اینکه توجهش جلب بشه روی کارش. یک دفعه موبایلش زنگ خورد. موبایلش زنگ خورد و نگاش کرد. یه موبایل معمولی ساده بود. زنگ خورد و خانمش شروع کرد با یه پرخاش خیلی بد: “چرا مثلاً دیشب مادرت اینا خونه ما بودن هی چشمغره میرفتی؟ امروز خواهرت زنگ زده فلان و اینجور به من گفته. هی مادرت زنگ زده فلانجور به من گفته. فلانی چی شده؟ تو چرا مثلاً طرفداری اونا رو کردی؟” شروع کرد به شدت با این دعوا کردن و من حواسم پرت شد رفت سمت خانم این و خانمش رو دیدم.
حاج آقا امینیخواه: همین که بهش توجه کردی، دیدیش؟
آقا صادق: دیدمش. اصلاً دیگه مثلاً سدی نبود که من ببینم. حالا دیوار و در و… از اونجا خونهی اینها رو میدیدم و خانم رو دیدم.
حاج آقا امینیخواه: اینو چون برای خیلیها سواله، شما یه بار اینو توضیح بدید. اینکه خانمش رو دیدم خب مثلاً یه خانومی نشسته تو خونهاش داره اینو گوش میده، میگه که خوب یعنی مثلاً ارواح منو میبینند؟ بعد مثلاً من سرلخت میبینند؟ بعد من دوست ندارم نامحرم مثلاً منو این شکلی ببینه… یعنی شما دیدنت دیدنی بود که اون انگیزههای مادیِ جنسیتی و محرم و نامحرمی توش اصلاً نبود؟ خالی از اینها بود؟ مثلاً نگاه بکنی بگی عِه چه خوشگله، عِه چه موهاش این رنگیه؟
آقا صادق: ببینید اصلاً یه فضایی اونجا بود. تو اون فضا اصلاً اینکه محرم و نامحرم و این چیزها مطرح نیست. اینکه مثلاً من شخصی رو به چشم یک شخص مونثی ببینم که روش حالا مثلاً حسی باشه، اصلاً اینجوری نبود. اینا که میگم مثلاً فلانی رو دیدم، یک چهرهی محو میدیدم ازش.
حاج آقا امینی خواه : اطلاع داشتی فلانیه؟ اشراف داشتی؟
آقا صادق: اشراف یعنی مثل اینکه اطلاع داشته باشم ازش. مثلاً میگن که شما تو ذهنت مجسم کن. مثلاً خانوم، مثلاً فلانی بازیگر، فلان جا. تو ذهنت یه تصویر ساختگی میآد. که من همونجوری که دارم میگم، اون تصویر تو ذهن شما میشینه. دقیقاً همچین حسی بود که مثلاً من وقتی توجه میکردم به خانم ایشون، یه تصویری از ایشون محو میدیدم که چه اتفاقی داره براش میافته. این نبود که من بگم حالا تو اون فکر من رو ایشون فکری داشتم. حالا ایشون واقعاً این لباس تنش بود یا اینجوری؟ نه، اینجوری نبود. اصلاً همچین فضایی که بخواد جنسیتی توش دخیل باشه، نبود. و من فقط اشراف پیدا میکردم، میدیدم، یعنی آگاه میشدم به اون فضا. حالا اسمش رو نمیدونم چی بذارم. آگاهی بگم؟ اشراف بگم؟ مثلاً محیط میشدم تو اون فضا.
حاج آقا امینی خواه: به تعبیر اطلاعاتی خودتون، سوار بودید.
آقا صادق : حالا سوار بودم مثلا اشراف اطلاعاتی تو اون فضا داشتم و خب مثلا تو سیکل ما این فضا یه جورایی مثلا عادیه. پردهها یه مقداری باز باشه. خب من اینو دیدم، ولی به محض اینکه توجه میکردم به ایشون توجهم جلب شد به ایشون، خب کل اطلاعات زندگی ایشون رو فهمیدم کی هست، چی هست، الان چه وضعیتی داره ایشون، خب مثلا همین جور داشت پرخاش میکرد، متوجه شدم.
حاج آقا امینی خواه : تحریک شده توسط اون شیطانه…
آقا صادق : دیدم یکی از اون شیطونک هایی که پس گردن شوهرش چسبیده بود پس گردن ایشونم چسبیده.
حاج آقا امینی خواه : به تعبیر قرآن داره نزغ (وسوسه) می کنه، فشار، تحریکش میکنه.
آقا صادق : تحریکش میکنه و پرخاشگریش به خاطر این بود که هر کلامی که میگفت، ایشون در گوشش میگفت.
حاج آقا امینی خواه : حالا اون آقا تحریک میشد ولی فقط در ذهنش بود. این خانم تحریک میشد و همون رو به زبان میآورد.
آقا صادق : همون رو به زبان میآورد. من بعد متوجه شدم دیدم مثلا این خانم مثلا تو عادته (ماهیانه) و علت نزدیک شدن شیطان بهش همین وضعیتی است که داره.
حاج آقا امینی خواه : البته اینم باز باید توضیح داد که خانمها سوء برداشت نکنند یعنی به هر حال تو این ایام به خاطر اینکه بالاخره از عبادت، نماز و اینها محرومه و دوره، زمینه برای فعالیت شیطان فراهم تره. نه اینکه هر خانومی تو این ایام قرار گرفت در تسخیر شیطانه و شیطانی و فلان…
آقا صادق : بیشتر توش تاثیر داشت.
حاج آقا امینی خواه : آره بیشتر تاثیر داره. اگه همون هم اهل ذکر و توجه و اینها میشد، با اینکه تو همون ایام بود ولی شیطان روش تصرفی نداشت.
آقا صادق : ببین من اینو خیلی دوست دارم بگم که یکی از چیزهایی که شیطان به شدت علاقه داره و شیطان رو به انسان جذب میکنه، نجاسته. نجاست خون میشه، ادرار میشه، عدم طهارت میشه، منی میشه، جُنُب بودن میشه، نجاست محیط میشه. یعنی فرش شما، دیوار شما، خونهی شما آلوده به نجاسات باشه، مشروب میشه هر چیزی که نجاسات باشه باعث جذب شیطان میشه.
حاج آقا امینی خواه : سگ؟
آقا صادق : میخواستم بگم شما گفتید. یکی از چیزهایی که بسیار بسیار بسیارعلاقه منده شیطان بهش، سگه. یعنی امکان نداره تو یه خونهای سگ تردد داشته باشه و شیطان اونجا نباشه. مملو از شیطان میشه و خانهی شیطان میشه.
حاج آقا امینی خواه : و ملائکه هم میرند.
آقا صادق : اصلا هرجا که این شیاطین باشند جای یکیه، این لامپ میتونه خاموش بشه یا میتونه روشن باشه. یا میتونه تاریک باشه یا میتونه روشن باشه. هر جا که نجاسات باشه شیطان هست.
حاج آقا امینی خواه : جاء الحق و زهق الباطل.
آقا صادق : زهق الباطل… اصلا این نبود که مثلا شما بگید که فضایی باشه که مثلا من سگ دارم آدم خوبیم و شیطان به من نزدیک نمی شه. حالا سگ داریم تا سگ و حالا قوانین نگهداریش و اینها که همونم ملاحظات داره و اینها…
حاج آقا امینی خواه : سگ شکاری سگ گله و…
آقا صادق : ولی اینکه سگ و خوک و حیوانهایی که نجسند حتی اصلا نگه داشتن حیوان، حیوانی که..
حاج آقا امینی خواه : حتی خود حیوان نجس نیست مثل گربه، ولی فضولاتش…
آقا صادق : مثل گربه ولی فضولاتش مثلا این حیوان نجس نیست و فضولاتش خب توی زمین یا مثلا حیوانی هست مثل گربه پشماش میریزه مثلا تو مسیر میخوای نماز بخونی میگی که موی گربه به لباست بچسبه نمازت قبول نیست. کانکت نیست.
حاج آقا امینی خواه : اتصال برقرار نمی شه.
آقا صادق : اصلا اتصال برقرار نمیشه، نور به خونهی شما نمیاد بابت نماز. سگ اصلا خیلی تاثیرات عجیبی تو شهر داره.
حاج آقا امینی خواه : شما اونجا دیدید اینا رو؟
آقا صادق : آره من دیدم.
حاج آقا امینی خواه : خب این قضیه خانومه رو بفرمایید بعد برسیم به سگ.
آقا صادق : حالا میگم. اون شیطانک پشت سر این زنه چسبیده بود و دائم هرچی میگفت، زن چون عصبانی بود همونو تکرار میکرد. یکی از کارهای شیطان (که حالا من بهش میگم شیطانک)، اول اینکه شما رو عصبانی میکرد و بعد هم که که عصبانی شدی اون استرسها که شروع میشد هر چیزی که میگفت شما میگفتید.
حاج آقا امینی خواه : کنترل شما رو دست میگرفت.
آقا صادق : کنترل رو دست میگرفت.
حاج آقا امینی خواه : تو روایات هم که داریم، میگه موقع غضب کنترل شما دست شیطانه.
آقا صادق : بزن! میزد، بشکن! میشکست، فحش بده! فحش میداد… هر چی که این بر زبون میروند ایشون میگفت. جالبه اینکه قدیمیا میگفتند لعنت کن شیطونو، عصبانی شدی بشین آب یخ بخور، بر شیطون لعنت کن بعد هرکاری میخوای بکن، این دقیقا مثل اینه که میدونستند. چند تا کلام هست حاج آقا خیلی جالبه، مثلا میگه که همچین میزنمت که اجدادت بیاد جلوی چشمت. این اجدادت بیاد جلوی چشمت…
حاج آقا امینی خواه : همون حالت مرگه.
آقا صادق : همون حالت مرگه که برای من پیش اومد. من دیدم اجدادمو. مثل اینکه ریشه توی قدیم داره، اصلا چیزی نیست که مال الان باشه.
حاج آقا امینی خواه : دریافتهای فطری قدیمی ها بوده.
آقا صادق : اما این هست که میگه اجدادت بیاد جلوی چشمت یا مثلا میگه همینیکه الان گفتم، فضای شیطان این بود که تو عصبانیت این روی ارادهی انسان سوار میشه و دقیقا کاری رو که مطالبهی شیطان هست انسان انجام میده و من اینو تو خودم درک کردم، وقتی دیدم پسرم تازه راه افتاده بود، یکی دو سالش بود، از روی مبل میخواست بپره، دخترم هولش داد. خورد زمین، خورد تو دیوار، خورد زمین. من خانمم مریض بود خیلی عصبی بودم و من رفتم سمت دخترم سرش داد زدم، دادِ من کفایت میکرد، اما یکی در گوش من گفت بزن پسِ دستش و من زدم، خیلی پشیمون شدم بعد اینکه زدم، اما زدم و این چیزی بود که من خودم بهش دچار بودم و نمیدیدمش.
حاج آقا امینی خواه : اون ور دیدی این قضیه رو؟
آقا صادق : آره
حاج آقا امینی خواه : کی اینو دیدی؟ تو کدوم واقعه؟
آقا صادق : تو همون حق الناسی که من دیدم بعد دیدم چون دخترمو زدم، تو حسابرسی اعمالم دیدم، دیدم چون من دخترم رو زدم، دادِ من کفایت می کرد بهم گفتن دادت کفایت می کرد چرا زدی؟ دخترتو زدی. زدن شما باعث شد که این زدن رو یاد بگیره.
من وقتی برگشتم خونه اولین کاری که کردم دست و پای دخترم رو می بوسیدم. تو رو خدا حلالم کن. چرا من داد زدم بعدش زدم دختر رو؟ این به من گفت بزن. همین یک لحظه حواسم پرت شد، یک لحظه اختیار منو گرفت دستش و من زدم. بعضی وقتا تو دعواهای خانوادگی یک حرفی رو نباید بزنیم میزنیم، یک دستی نباید بره بالا میره بالا، دقیقا همون جا هست که باید بگی لعنت به شیطون، دستتو بیاری پایین، دهنتو ببندی و من حالیم نبود. اینا رو بعد بهم نشون دادن.
حاج آقا امینی خواه : این شیطان سوار بود بر این خانم. بهش میگفت که مادرت اومده خواهرت اومده… البته شما قبلا برای ما تعریف کردید، گفتید که گفته که چرا بدون اینکه به من بگی اینا رو آوردی؟! چرا نگفتی کمکم کنن ظرف بشوره؟!
آقا صادق : شروع کرد دعوا کردن و انقد باهاش دعوا کرد که آقا چرا مثلا اینا بی خبر اومدن؟ چرا آبرو منو بردی؟ تو می خواستی آبروی منو ببری؟ چرا هرچی صدات می کردم نمیاومدی؟ و این خانم اینقدر پرخاشگر کرد به این که کلا ذهن این از روی کیس پرت شد. هر چقدر به این میخواست توجه کنه، دیگه نمیتونست و شیطون اینجوری کیسو بست. کیس اینقد کیس مهمی بود که من لحظهشماری میکردم این ببینه این صحنه رو و متاسفانه شیطان و این نیت اشتباهی که این تو ذهنش القا شده بود و ایجاد شده بود، اول القا و بعد ایجاد شده بود و اینجوری جلوشو گرفت. من متوجه شدم امکان نداره شما یک قدمی بخوای برداری و شیطان برای شما و خانوادهی شما دردسر ایجاد نکنه. بعد متوجه شدم ایشون یه دختر کوچیک سه چهار ساله داشت، اگر بیشتر پافشاری میکرد چون نیتش رضای خدا نبود و نیتش فهموندن توان خودش به مسئولش بود و خودش بود بیشتر، اگر بیشتر اصرار میکرد رو کار، این شیاطین بچهی این رو اذیت میکردند و به بچهش، به دختر دو سه سالهش ضربه میزدند که این گرفتار بچهش بشه و نتونه ادامه کیس رو بره. در صورتی که اگر نیتش رضای خدا بود، اصلا خود اجنه شیعه و از خود ملائک برای حفاظت از ایشون و خانوادهی ایشون، دست به کار میشدن، چون که میشد مجاهد فی سبیل الله.
حاج آقا امینی خواه : و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا… (عنکبوت/۶۹) پس یکی از مهمترین راهکارهای دفع شیاطین خود اخلاصه.
آقا صادق : اصلا اخلاص حاج آقا، شما کافیه اخلاص رو رعایت کنی. اخلاص که حالا میگم رعایت کنی خیلی سخته. من هرچقدر با خودم از وقتی اینا رو دیدم خیلی تلاش میکنم، دائم به خودم تذکر میدم، دائم میگم… حاج آقا خیلی سخته، تنها راه اخلاص اینه که آلوده نکنی خودت رو به مال دنیا.
حاج آقا امینی خواه : هیچ تعلقی نداشته باشی.
آقا صادق : هیچ تعلقی، یعنی انقطاع داشته باشی از این دنیا. اگه به اون حالت انقطاع رسیدی اخلاصتو میتونی رعایت کنی. اگه مقام دنیا برات مهم بود، اگه جایگاه برات مهم بود، اگه حقوق برات مهم بود، اگه احترام بقیه که بهت احترام بذارن برات مهم بود، چون اینها باگهای انسانه، اگه این باگها رو نپوشونه از هرکدوم اینا شیطان وارد میشه. یه بار با جایگاه تهدیدت میکنه، یه بار با حقوق تهدیدت میکنه، یه بار با آبرو تهدیدت میکنه.
حاج آقا امینی خواه : از نقاط ضعف و تعلقات میاد دیگه.
آقا صادق : دقیقا میدونه، میفهمه شما چه تعلقی داری به دنیا، از همون میاد میزندت. یه موقع بعضیها هستن میلیاردها پول هم هزینه میکنن که فقط اون احترام مردم رو به خودشون بخرن. عین اون نمایندهی مجلسی که میلیارد هزینه میکنه که بیاد مثلا فقط نماینده بشه، بگه من نمایندهام.
حاج آقا امینی خواه : اعتبار اجتماعی…
آقا صادق : اعتبار اجتماعی برای خودش ایجاد کنه. در صورتی که اگه این تعلقات رو نداشته باشه میشه مجاهد فی سبیل الله، شیطان میاد تلاش بکنه بزنه زمین میبینه نمیتونه، هیچ تعلقی نداره. چی چی رو میخواد ازش بگیره؟
حاج آقا امینی خواه : پس ما در کنار این ترسهایی که داریم، امید هم باید داشته باشیم و بدونیم که خدای متعال کمک میکنه، ان تنصروالله ینصرکم…(محمد/۷)
آقا صادق : دقیقا همینه به شرطی که شما اون باگهاتو شناسایی کنی. من همیشه یه مثالی میزنم میگم که یک بچهی دبستانی اول اعداد رو یاد میگیره، بعد که اعداد رو یاد گرفت، جمع و منها و تقسیم و بهعلاوه و اینها رو یاد میگیره، بعد ضرب و تقسیم رو یادش میدن، بعد کسرها رو یادش میدن، بعد معادلات یاد میدن، بعد جبر رو یاد میدن، بعد احتمال یاد میدن، بعد دیفرانسیل رو یاد میدن. هی کم کم سختش میکنند، هی کمکم این معادلات سخت میشه تا برسه به فرمولهای چند مجهولی و فلان و اینها رو بتونه دربیاره.
حاج آقا امینی خواه : یه چیزی بگم الان میون کلامت، حالا یه تفننی هم بشه. الان دیدید من خسته شدم عمامهمو میخواستم ور دارم. یه کم گرمم بود میخواستم عمامه رو بزارم کنار، یاد جملهی اهل فنی افتادم که به بنده میگفتش که خود این لباس که تن توئه حِصنه و حِرزه و من هم تجربه کردم. تو اون بیماری که برام پیش اومد که شما در جریان بودید قضیه رو، یه مدتی به خاطر ورزش که بیرون میرفتم کمتر لباس میپوشیدم بلکه غالبا لباس نمیپوشیدم و تو اون ایام به شدت آسیب دیدم و الان که میخواستم که ور دارم دیدم چون بحث شیاطینه، عمامه رو که ور دارم میان، یعنی سرم باشه بهتره، گفتم بحث شیطانه یه اشارهای بهش بکنم. خُب…
آقا صادق : این بچه که داره اینها رو کمکم پله پله میاد بالا، یه معلمی بالا سرشه. این بچه درست جذر رو یاد نگرفته، ضرب و تقسیمشو درست یاد نگرفته، منتها میگذرند ازش میرن پله بعدی، کسر رو یادش میدن، بعد میرن معادلات یادش میدن، و همینجوری… منتها این پایهش میلنگه، درست مَلکه ذهنش نشده این حوزه، میره بالا بالا بالا بالا یه دفعه توی دکترا یک معادله بهش میدن می شینه حساب میکنه رو بیدقتی، روی اون قسمتی که لنگ داشته و حتی پایه های اولیهش یه دفعه یه ضرب و تقسیم عادی رو اشتباه میکنه.
آقا صادق : آفرین، این نکتهی خیلی مهمیست و بسیار نکتهی دقیقیست. مثالتونم مثال خیلی خوبیه. گاهی آدم توی مسیر حتی معنوی پیشرفت میکنه، اینو بزرگان فرمودند و جلو میره میره میره، حالات خوب، حالات خوب، حالات خوب، یه هو یه شبهههای اعتقادی بسیار ساده که اینا رو تو بچگی میتونست با یه استدلال، با یه برهان حل بکنه، میاد کلا تخریب میکنه و طرف صفر میشه برمیگرده.
آقا صادق : یک آزمون دکترا رو به خاطر یه جمع و تفریق ساده که به راحتی از روش گذشته مردود میشه.
حاج آقا امینی خواه : آفرین
آقا صادق : من اینو توی خودم دیدم، تو خیلی از کیس هامون دیدم، خیلی از افرادی هستند که مراتب بالایی رفتن، چه تو حوزه ی دولتی، تو حوزهی مقام دنیوی، تو حوزههای مختلف… طرف جنگو دیده، فلانو دیده، فلانو دیده، انقلابو دیده، رفته بالا، رفته بالا اما مثلا تو حوزهی مقابله با نفسش پاش میلرزه. تو کیسهای ما، ما خیلی بهشون برمیخوریم. یک دفعه با سر زمین میخورن، میشه کیس ضدجاسوسی، میشه کیس منافق، میشه کیس مثلا معاند نظام، معاند ولایت، اصلا یه دفعه بر میگرده ضد دین میشه. میبینی میره تو شبکههای بیگانه، میشه معاند. بعد میای تفسیر میکنی اخلاقی، رو چی لرزیده؟ میبینیم رفته “دو دو تا چهار تا”ی ابتدایی ولایت رو مثلا نفهمیده، دو دو تا چهار تای جنگ رو نفهمیده، دو دوتا چهار تای اسلامش میلرزیده، یا نه، طرف هنوز باگ مالی داره نتونسته مثلا این باگ رشوه گرفتن رو جمعش کنه، هنوز گیر مثلا پونصد هزار تومن پول زیرمیزیه، مثل بنده خدایی که اصلا نمیتونم کیس مثال بزنم، الی ماشاالله کیس تو ذهنمه، ولی چون نمیشه مثال زد سخته، مجبورم همینجوری با کلام بگم افرادی رو هستن که یک دفعه برای یک میلیون دلار، کل اطلاعات هستهای کشورش رو میفروشه، برای اینکه بچهش رو نتونسته کنترل کنه، بچهش رو فرستاده خارج، این حُب بچهش باعث شده بره تو دامن انگلیس آمریکا و میشه معاند، خیلی قشنگ میشه معاند. انقدری که به خارجیها و به معاندین اعتماد داره به داخل اطمینان نداره و فکر میکنه داره راه درستی میره. در صورتی که شیطان پس گوشش چسبیده و دائم داره بهش میخورونه. رو دو دوتا چهارتای وطن پرستیش، تو دو دو تا چهار تای اسلامیش مونده، رو دو دو تا چهار تای مالیش مونده، فکر میکنه الان مثلا یک میلیاردش بشه دو میلیارد، یا دو میلیاردش بشه ده میلیارد، خب خیلی تاثیر تو زندگیش داره. در صورتی که اصلا اینجوری نیست حاج آقا. طرف چیزی هست که این شیطان پسِ گوشش میگه، میگه حالا یه میلیون دلارم گرفتی، اینو میبری فلان کارو میکنی بیسان کارو میکنی، واقعا ارزش داره شما یه مملکتتو بفروشی مثلا به خاطر یک میلیون دلار؟ آخرت خودتو، آخرت بچه هاتو، چون بچههای تو دیگه تو ایران که نمیتونن زندگی کنند که، با چه رویی سربلند کنن؟ تاریخ دربارهی تو چه خواهد گفت؟ چه خواهد نوشت؟ یک میلیون دلار ارزش داشت که وطنتو بفروشی؟ مثلا با فلان رادیو بیگانه یا فلان شبکه مُعاند مصاحبه کنی ضد ملتت حرف بزنی؟
حاج آقا امینی خواه : اونم که میمونه دست ورثه اونا کیف و حالشو میکنند.
آقا صادق : هیچیش براش نمیمونه و شیطان اونجا قهقهه میزنه، میگه نگاه کن اینو، من گولش زدم این حرفا رو پشت کشورش زد، تهش هم هیچی گیر خودش نیومد. مثل خاوری، تو ترس و بدبختی داره به سر میبره. تو کانادا حالا پول مثلا چند میلیاردم برداشت برد، فکر میکنه اون پول براش موندگاره! به خدا هیچی همراه خودش نمیبره تو قبر و اونجا باید به تکتک این آدمهایی که تو جامعه هستند جواب پس بده. تک تک اون افرادی که به واسطهی ایشون به نظام بدبین شدند به خدا بدبین شدن، به مملکت بدبین شدن. تا هفت نسل آیندهشون باید بیان، این باید وایسته جواب پس بده. یک دفعه میذارنش کنار دستِ…
حاج آقا امینی خواه : صَدام
آقا صادق : صدام، میگه چیه من مثلا پنج میلیون دلار بیشتر بردم مثلا، نه! تو اِنقدر باعث بدبینی مردم به اسلام شدی! آقای روحانی که با لباس روحانیت رشوه میگیری مثلا، آقای کسی که مثلا فلان منصب دولت انقلاب اسلامی، دولت امام زمان فلان خیانتو میکنی، یک خیانت تو برابر با بدبین شدن پنجاه شصت میلیون آدم به اسلامه، به امام زمانه، به خدا هست. هر کس که بدبین بشه به خاطر کار شما، خدا منتقم تو میشه، یعنی انتقام بدی هم ازت میگیره. دیگه از دست خدا که نمیتونی فرار کنی و بیچاره مسئولینی که نمیفهمن، تو اداره نشسته پشت میز یه ارباب رجوع داره، یه دونه بیمحلی میکنه طرف تا هفت جدش نسبت به اسلام بدبین میشه، چرا؟ چون ایشون یه داد زده، بیمحلی کرده، یه پرونده رو عقب جلو کرده، یه دونه پارتی بازی کرده، بچه خواهرشو آورده رو کار، اون یکی فلان کار رو کرده. تا عمر داره مدیون تکتک شهدا میشه چون که شهدا پای این نظام زحمت کشیدن، خون ریختن و بیچاره اونهایی که به اسم دین، بد تا کردن با مردم، لباس دین تنشونه با مردم بد تا کردن. اینها بدتر از بقیه، چون مردم رو نسبت به دین بدبین میکنند.
(دوستان به بنده گله نکنن بگن چرا اینقدر تند صحبت میکنی، اینقدر بی پرده صحبت میکنی. این صحبتهای بنده نیست. این صحبتها صحبتهایی است که بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی(ره) در همان سالهای اول انقلاب به همه روحانیون به همهی مسئولین زدن و چیزی نیست که من الان تازه بخوام بگم یا تازه از من بخوان بشنوید. هشدار اصلی رو به خود روحانیون میدم. هشدار اصلی رو به خود افرادی که ادعای دین و دیانتشون میشه میدم. این ابتدای کاره و مهمترین اصله. کسی که میخواد توی جامعهی اسلامی، حکومت اسلامی بخواد منصبی بگیره برای خودش، اول برای خودش و آخر برای خودش، برای دنیای خودش، برای آخرت خودش، اینو بهشون میگم، پیشنهاد میدم که واقعا اگه تو دو دو تا چهار تای دین خودش مونده، نمیتونه واقعا، نمیتونه جمع کنه خودشو، نمیتونه وضعیت اخلاقی خودشو جمع کنه، وضعیت مالی خودشو جمع کنه، منصب نگیره، چون حساب و کتاب بسیار سخته. مطلب دیگهای که میخواستم اینجا اضافه کنم اینه که به هر ترتیب گفتم ما همیشه فکر میکنیم کار ما خیلی جاهای پنهانی گیره، طرف میاد به من میگه آقا به من بگو کارم کجا گیره، من مشکلم چیه؟ مثلا این دردسرها، این مشکلات تو زندگیم… من میگم بهتون ابتداییت نگاه کنید شروع هر عبادتی، شروع هر کار خیری که میخوای برا خدا انجام بدی، خدا گفته که اول طهارت! میخوای نماز بخونی اول وضو، وضوتو چک کن، اول پاک باش. طهارت خیلی مهمه. یعنی چی؟ یعنی اون ابتداییات کار، مالت، زندگیت، وجودت از کینه، حسد، فکرت اینا همش پاک بشه، مالت از مال حرام پاک بشه، زندگیت از این فضا پاک بشه، اینها ابتداییات طهارته. طهارت فکرت، طهارت روحت، طهارت جسمت، طهارت مالت، این ابتداییاته. این دو دوتا چهارتای اوله، اگه توش لنگ بزنی، بالای بالای بالا هم که بری یکدفعه میبینی چپ میکنی، میبینی اصلا نمازت تاثیر نداره، نمازم میخونی، روزه هم میگیری، ولی مشکلات آنچنانی تو زندگیته. خوب خودت میفهمی تاثیری نداره، اینها اون دو دوتا چهارتای اوله که من گفتم خدمت شما. اینها رو رعایت بکنیم انشالله که خدا به حق حضرت زهرا(س) به هممون کمک کنه نماز، اون اتصال، حالا من میگم نماز، شما هر عملی رو با طهارت انجام بدی اون تاثیراتش رو داره و تاثیراتشو خواهید دید. از خدا میخوام خدا بهترین رزق و روزیهای مادی و معنوی رو همراه با طهارت به همهمون عنایت کنه تا تاثیرات واقعیشو ببینیم انشاالله.
حاج آقا امینی خواه : خدایا ما رو به خودمون واگذار نکن.
آقا صادق : از هیچ کس بعید نیست! من تو کیس و اون کارهایی که داریم انجام میدیم، من یه کلمه قبلش به شما گفتم، گفتم شیطان نه به طفل صغیر رحم میکنه نه به شیخ کبیر. اصلا اینکه فکر کنه طرف من دیگه عالِم دهرم، من فلانم، من بیسانم، من پام نمیلرزه، من این کاره هستم، این من من منها…
حاج آقا امینی خواه : اصلا خود شیطانه
آقا صادق : دقیقا خود خود شیطانه. اون چیزی هست که داره توجیهت میکنه. نه! برو جلو حالا با این دختره حرف بزن، تو که نمیخوای گناه کنی که…
حاج آقا امینی خواه : تو که اهل این کارا تو معتقدی، فلانی…
آقا صادق : دقیقا تو خدا اینقدر هواتو داره…
حاج آقا امینی خواه : ده نمونه قبل اینو رد کردی.
آقا صادق : وااااای حاج آقا این شیطان که پشت سر آدم هست، شیطانک بیشرف، هزاران عالِم دهره، از هزار باگ(خطا)…. عالِم به حقوق هست، عالِم به فقه است، هزار نوع توجیه شرعی برات میاره.
حاج آقا امینی خواه : آیات قرآن بلده.
آقا صادق : میگم حافظ کل قرآنه، حافظ کل کتاب حقوقه، حافظ کل هر چی بگید، از هزاران چیز براتون دلیل و مدرک میاره که شما این کارو بکن.
حاج آقا امینی خواه : همهی بحارالانوار رو حفظه.
آقا صادق : وسلام ، نه تو که فلانی. اینکه اینجاش اینو گفته..
حاج آقا امینی خواه : روایته..
آقا صادق : روایتم داریم بله.
حاج آقا امینی خواه : حقتو باید بگیری…
آقا صادق : بگرده از بین کتب مطهره یه جایی رو پیدا بکنه که به این حال تو بخونه!
حاج آقا امینی خواه : حضرت جرجیسو پیدا میکنه.
آقا صادق : احسنت، اینکه به حال تو بخونه که بتونه تو رو تشویق بکنه به اون کاری که نباید بکنی و ۹۹ درصد اوقات موفقه، مگر اینکه اون شخصی که مورد وسوسه واقع میشه اون خودش وصل باشه به خدا، پناه ببره به خدا، خدا راه حق رو بهش نشون بده و اینکه ما دقیقه به دقیقه تو همهی نمازمون میگیم اهدنا صراط المستقیم، اهدنا یعنی راهو نشونم بده، هدایتم کن هدایتم کن هدایتم کن. ما هر لحظه نیاز به هدایت داریم، وگرنه هزار و یک راه بیراهه نشونت میده که اون راه هدایتو پیدا نکنی. از آیه و از قرآن و از کُتب و همه چی، برات از حقوق و از قاضی و قُضات و زمین و زمان به پات میریزه که تو اون اهدنا صراط المستقیم رو پیدا نکنی، صراط مستقیم رو نتونی پیدا کنی و هدایت نشی و خیلی حرفهایتر از این حرفاست. میگم، مرجع همهی علومه و هر کسی اندازه خودش. یه بار یه بچه رو با یه آب نبات گول میزنه، یه عالِمو با دویست میلیارد تومن.
حاج آقا امینی خواه : با یه منبر.
آقا صادق : نه با دویست میلیارد تومن خُمس!
حاج آقا امینی خواه : پول برای مسجد، بگیر مسجد بساز.
آقا صادق : با یک نظامی رو مثلا با یک احترام، با یه پا چسبوندن، با یه تشویق، با یه مقام، با یه ترفیع. یک مسئولو مثلا با یه سایت، یه خبر…
حاج آقا امینی خواه : تیتر
آقا صادق : یه تیتر! هر کس رو بلده از چه راهی. ما هکرها کارمون اینه مثلا یه سایتی رو میخوایم هک کنیم حاج آقا، میگردیم بین صفحات سایت، مثلا پونصد تا صفحه داره این سایته میگردیم بین صفحاتش نگاه میکنیم کجا این سایته به دیتا بیس اصلی کوئری(query) میزنه. حالا این ارتباط کوئری زدنو رو بگیرید، مثلا اینو بذارید وجود، ذات انسان، این صفحه رو بگیرید مثلا قسمتی که انسان با اجتماعات تبادل داره. خیلی از صفحات این ارتباط با دیتا بیسو ندارن، یه صفحه اچ تی ام اله (Html)صفحه ساده بدون پشته، اما اونجایی که پشت داره وصله به ذات، وصله به فطرت، وصله به اون دو دو تا چهار تاها…
حاج آقا امینی خواه : عقل و خیال و قلب و….
آقا صادق : وصله به اونجا که تعلیم دیده دو دو تا چهارتاها رو حساب کرده، جمع و تفریق و منها و ضرب و اینها توشه. تعالیمی که دیده، آجرهایی که چیده رو همدیگه، من میگردم اون صفحاتی که به این دیتا بیس دسترسی داره رو پیدا میکنم، کار هکرها اینه، شروع میکنم کوئری زدن، دو دوتا پنج تا، ذاته میگه نه! دو دو تا چهارتا، من میگم خوب سه سه تا شیش تا، نُه تا، میگه نه، سه سه تا نُه تا هست. من هی بهش جواب و سوال غلط و درست براش میفرستم ببینم کجا درست نیست، بلد نیست حساب کنه، یه دفعه بهش میگم آقا جذر مثلا ۷۹ میشه مثلا فلان، میشه ۸ مثلا. میبینم آیا جواب درست داد؟ میفهمم تو جذرش مشکل داره، میفهمم مثلا تو بحث مالی مشکل داره، میفهمم تو بحث اخلاقی مشکل داره، اون باگشو به دست میارم میام از همون اروری(خطا) که داده استفاده میکنم. میام اینجکتش (inject) میکنم. هی بهش کوئریای مختلف میزنم. از همون یه نمونه هی توجیه براش میارم، هی دیتا ازش میکشم بیرون و هَکِش میکنم. فقط کافیه اون نقطه ضعفه رو پیدا کنم، فقط کافیه شما تو برنامه نویسیت، تو صفحاتت، این رو رعایت نکرده باشی، همینجوری چیده باشی رو همدیگه رفته باشی بالا، بدون اینکه باگهاتو پیدا کنی، بدون اینکه نقطه ضعفتو بلد شده باشی و بپوشونیش. نه بپوشونی، یعنی اصلاحشون کنی، روشون کار کنی. یه موقع من از لحاظ فکری، از لحاظ جنسی فلان مشکلو دارم. خوب این مشکل رو من از بچگی روش کار نکردم، اینو حلش کنم پیش خودم، تو ذهنم مونده، آقا من یه خانم میبینم تو ذهنم مثلا وسوسه میشم، تو ذهنمه هر کاری کنم نمیتونم من حلش کنم، عالم دهر شدم، یه خانوم میاد جلوم دست و پام میلرزه. چون از بچگی رو این کار نکردم. به مرور که مراتب عرفانو داشتم میرفتم بالاتر یه دفعه میبینی عالِم دهر، یه دفعه پاش یه جا میلرزه، همچین با سَر میخوره زمین. اون نقطه ضعفش رو درست نپوشونده، حالا این میتونه حُب مقام باشه، حُب ریاست باشه، یک عالِم دهریه، یک نفر یک طلبه بهش ایراد گرفته چون که نتونسته مثلا از بچگی که داشته مراتب عرفانشو میرفته جلو، این انتقادپذیری رو، حقطلبی رو، تو خودش ترویج کنه، تو مباحثات، همیشه یه دنده و لجباز بوده. گرچه میدونسته حق با خودش نیست ولی میخواسته حرف خودشو به کرسی بنشونه. اینو تو خودش پرورش نداده که آقا اگه طرف مقابلت حق گفت، بگی آقا اینجا درست گفت. یه دفعه یه طلبه بهش یه دونه میپرونه این نمیتونه همونجا اینقدر عصبانی میشه یه چیزی پرت میکنه، کلا هیمنهش، وجودش، همه… مثل فواره هرچی بلند شود سرنگون شود، ضربه برگشتش سختتره، اون نقطهی ضعفش میزندش زمین و اینو بگم، حاج آقا خدا هیچوقت نمیذاره شما بدون اینکه نقطه ضعفهاتو بفهمی از این دنیا بری. این نیست که فقط مثلا فکر کنی حالا چیدی رو هم، رفت، خدا همینجور قبول میکنه. نه شما باید امتحان بشی تو نقطه ضفعی که داری و بفهمی رو کجاها نقطه ضعف داری. خدا از اون نقطه ضعفها امتحانت میگیره، خدا اشراف داره رو نقطه ضعفهات. خدا از همونجا ازت امتحان میگیره. میاد عمدا ضرب و تقسیمی که بلد نیستی تو ابتداییات میلنگی از همونا امتحان میگیره که وزنت مشخص بشه تو اون دنیا. برا خودت مشخص بشه. ای وای من پام میلرزید. اینجا رو رد کردم، همینجوری الکی رفتم بالا، بعد تو حساب کتابها من دیدم تو کجاها میلرزیدم، تو اعمالم که محاسبه کردم دیدم بله، من خیلی جاها که رد شده بودم از روش، بله عیب و ایراد داشتم. خیلی جاها خدا به دادم رسید، یعنی واقعا خدا به دادم رسید وگرنه اصلا توان گذروندن امتحانای خدا رو نداشتم. حاج آقا من میگم تو اون ایام خانومم سرطان داشت، شیش سال شما توی خونهای اگه پدر مریض بشه، زن خونواده جمع میکنه زندگی رو، بچه مریض بشه، پدر و مادر جمع میکنه زندگی رو، ولی مادر خونه که مریض بشه حاج آقا نمیدونم چه جور مثال براتون بزنم، بنیان خانواده متلاشی میشه. من که نمیتونم مثلا سرکار نرم به خاطر این که خانمم مریضه، که حواسم به بچهها باشه. مخصوصا این که بچهی کوچولوی شیرخواره داشته باشی، چون بچه تمام وجودش مادرشه. نمیتونی مادرشو ازش بگیری و مادرشم مریضه. اونقدر بدن خودش ضعیفه که نمی تونه به بچه برسه، تو هم نمیتونی مادرشو ول کنی، بچه رو ول کنی، هیچ کدومشون رو نمیتونی ول کنی. حالا اگه مریضی بشه دو روز، سه روز، چهار روز، یه هفته، دو هفته، شما از کارت میاُفتی، از زندگیت میاُفتی. یا مادرش یا مادرت، یکی باید بیاد پهلو خانمت وایسه جمع کنه، بشه یک ماه. اونام دیگه نمیتونن. اونم زن و بچه و شوهر داره خودش، بچه داره خودش، نمیتونه بیاد جمع کنه زندگی تو رو. این یک ماه بشه دو ماه، بشه شش ماه، بشه یک سال، بشه شش سال، هیچکی نمیتونه زندگی تو رو جمع کنه. زندگی من متلاشی شده بود، خدا جمع کرد زندگیمو. من بعضی وقتا میشینم فکر میکنم اتفاقاتی که برا من افتاده بود…
پایان قسمت ۹ فصل اول ….
در حال بارگذاری نظرات...