‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
«اصالت وجود و اعتباریت ماهیت»، بحث مهمی است؛ بحث بسیار دقیق. ما سه تا مَشرَب داریم و شما با سه تا مَشرَب قبلاً آشنا شدید و بحث کردیم: مشّائیون را داریم، اشراقیون را داریم و صدرا (حکمت متعالیه).
مشائیون میگویند که وجود اصالت دارد. اشراقیون میگویند ماهیت اصالت دارد و صدرا هم میفرماید که وجود، وجود که عرض میکنیم، و هر کدام هم براهین خودشان را دارند.
البته اشراقیان خیلی استدلالی ندارند، یک برهان دارند و اشکال دارم. در واقع احسن. محقق دوانی هم یک نظر منحصربهفردی این وسط دارد. میگوید: "در واجبات، در واجب، وجود اصالت دارد. در ممکنات، ماهیت." همان بحث تفکیک بین وجود واجبالوجود و ممکنالوجود، که این ترسِ، خلاصه، دست از سر این آقایان مسلمان برنمیدارد که آخرش میترسند به کفر منجر بشود. خلاصه، یک جوری همیشه با یک دنده احتیاطی میروند که خیلی به حریم واجبالوجود و اینها وارد نشوند. محقق دوانی که قبل از ملاصدرا بوده، اینجا ما در حقیقت وجود بحث داریم؛ واقع عینی وجود و مصداقی که مفهوم وجود از آن حکایت میکند. اینجا دیگر بحثمان، بحث مصداقی و... نیست.
اینجا بحث میکنیم که مفهوم وجود مصداق و واقعیت دارد یا ندارد؟ وقتی که مفهومش مصداق داشت، حقیقت و مصداق چیست؟ آن مصداق، یک مصداق است یا چندین مصداق متباین و متعدد؟ این بحث میرود، دارد میرود سمت کفریات و وحدت وجود و اینها. خب، بوی وحدت وجود از اینجا دیگر کمکم وارد شهرستان وحدت وجود میشویم و بوی چیز دارد میآید.
و اگر متعدد باشند، به نحو تشکیکی، مُلَوّنات، متباینات، یا توانایی تشبیه داریم؛ یک متباینات داریم، یک تشکیک. و بحث این است که اینها همه احکامی است که عارض بر مفهوم وجود نمیشود. مفهوم وجود که دیگر تشکیک برنمیدارد. که مصداق وجود، که مفهوم نور که تشکیک ندارد. نور یک چیز است. مصادیقش که تشکیک دارد: نور ۲۵ وات را میگویند، نور ۵۰ وات، ۱۰۰ وات، ۲۰۰ وات، ۵۰۰ وات. همه بله. تعددش و خود این تشکیکش و اینها، مفهوماً وحدت دارد. مفهوم نور یک مفهوم است.
چه کسانی میگفتند مفهوم به مصداق متعدد میشود؟ آن دسته اولیه که میگفتند: "ما به حسب هر مصداق، یک مفهومی داریم." بحث اشاعره و معتزله مگر داشتیم توی بحث که میگفتند: "مفهومِ مفهوم وجود، معنایش را از موضوعش میگیرد." که عوارض، چیزی که عارض میشود، یک وقت بر وجود عارض میشود و یک وقت بر ماهیت.
اینو داشته باشید: عارض بر ماهیت، عارض بر وجود. آنی که عارض بر ماهیت میشود، چیست؟ عارض بر ماهیت، همان که بهش میگوییم عَرَض خاص و عَرَض کلیات خمس. بهش میگوییم عَرَض خاص و عَرَض بر چیست؟ ماهیت. مثلاً، عرض بر ماهیت انسان است. یک ماهیت انسان داریم، یک ذکر داریم، یک مشی داریم، میخندند. کلیات خمس، مباحث کلیات خمس. دو تایش که عرضیات بود، این دو تا عرضیات عارض برای چیست؟ اصلاً کلاً کلیات خمس، ماهیت عرض ماهیت بحث و بحث بسیار مهم و دقیقی است.
منطقش خوب است که آدم بعد از فلسفه، منطق بخواند؛ چکیده فلسفه داشته باشد، یک منطق مختصر بخواند، که یک فلسفه مختصر بخواند، که یک منطق درست حسابی بخواند، که یک فلسفه درست حسابی. یعنی منطقی هم که قبلش فلسفه خوانده نشده باشد، خیلی فهم نمیشود. مثلاً، کلی با برهان یعنی چی؟ مثلاً کلیات خمس چی؟ تفاوت بلوکات فلسفی ما همینجاست، وقتی منطق پیشرفته میگفتیم. بحث تصور، تصدیق منطق که جزء ابتداییات بحث منطقه، کاملاً فلسفی بود، آراء ملاصدرا، فخر رازی، مشائیون، اشراقیون، کاملاً متفاوت بر مبانی فلسفی خودش. یعنی اول یک چیز اجمالی فهمیدن همه اینها، بعد رفتن بحثهای فلسفی را روی آنها بنا کردند. در بعداً با فلسفه خودشان، یک منطق تولید کردند. خیلی مهم است ها! خود آن منطق صدرایی، منطق دیگری است. توصیه میکنم دوستان حتماً منطق صدرایی را پیگیری کنید. سلسله بحثی داشتیم، فامیلش هم هست: منطقه جناب فاضل تونی را با همین نگاه به ماهیت وجود، منطق و فلسفه بر بدیهیات و فطریات بنا نشده، بنا شده، ولی خب حالا این فهمش، چون مبانیش حداقل باید فطری و بدیهی باشد دیگر. وگرنه که هر لحظه ممکن است بحث مبانی، بحث جامع بر اساس فطریات و بدیهیات و اینها. "بنا ظلم نکن!" برای هر کسی روشن. ظلم که برای همه روشن است. ظلم نکن! همه جا ظلم است واقعاً؟ این ظلم هست یا نیست؟ اصلاً بحث تزاحم بحث بسیار همین است.
پس ما یک عارض بر ماهیت داریم، یک عارض بر وجود. حالا عارض بر وجود چیست؟ بحث وحدت تشکیکی است، تشخص، علیت، معلولیت. یعنی خود «معلول بودن»، عارض بر وجود است. عارض بر ماهیت که نیست. وجوداً معلول است، نه ماهیتّاً. وجوداً علت. ماهیت ندارد که! علت هم هست، علت تامه همه معلولات. ماهیت هم ندارد. خب این وصف چیست؟ عرض خب علت عارض وجود است. پس ما دو تا عارض کار داریم. و اینجا بحث اصالت و اینها که میکنیم، بحث در واقع حقیقت وجود، واقعیت عینی وجود و عوارض مصداقی وجود است. عوارض مفهومی نیست؛ چون عوارض مفهومی میرود زیر مجموعه بخشهای ذاتیات. درست شد؟ عوارض مفهومی زیر مجموعه بحثهای ذاتیات و کلیات خمس.
ما حالا یک بخش که پیش رفتیم، گفتیم مفهوم وجود بدیهی و تصور جزء تصورات بدیهی است. مرحله بعدی آمدیم گفتیم که حملش که دارد، حملش به چیست؟ اشتراک معنوی است. یعنی بر هر آنچه که موضوع وجود واقع میشود: "انسان وجود دارد، آسمان وجود دارد، خدا وجود دارد." هر آنچه که موضوع واقع میشود و او حمل میشود، در همه اینها یک اشتراکی است و اشتراک معنوی است، اشتراک لفظی نیست. "وجود در خدا وجود دارد" با "وجود در انسان وجود دارد"، یک وجود است: اشتراک معنوی.
مرحله سوم آمدیم گفتیم مفهوم وجود غیر از مفهوم ماهیت است. مرحله چهارم بحثمان الان اینجاست: "مفهوم وجود، غیر از مفهوم مفهوم وجود" (تمام شد). داریم میرویم وارد بحث مصداق. میخواهیم بگوییم مصداقی که مفهوم وجود بر آن بار میشود: انسان، خدا، آسمان، ملائکه. دیگر بحث روی موضوع با خود وجود کار نداریم؛ مفهوم وجود را دیگر کار نداریم. "مصداق انسان، یک مصداق وجود، خدا یک مصداق وجود، ملائکه، آسمان، یک مصداق وجود." این مصداقی که مفهوم وجود بر آن منطبق میشود: "وجود به حقیقت عینی خودش." را بحث بکنیم که خب، میخواهیم ببینیم که آیا مفهوم وجود مصداقی در واقع خارجی عینی دارد یا اینکه از قبیل مفاهیمی است که مابهازای خارجی ندارد؟ مفهوم داریم، ولی خارجی نه. مثل چی؟ شریکالباری. شریکالباری، شریک خدا، مفهومش را داریم، ولی مفهوم، به قول آیتالله جوادی، زیرش خالی است. مفهوم تصور میکنیم. مفهوم دیگر، مفهوم، تو عالم تصوریّت است دیگر. مصداقی تو عالم عینیّت است. تصورش میکنیم. ولی "وجود فرض محال، محال نیست." "محال فرض محال، محال نیست." یعنی "فرض محال وجود دارد" تو عالم ذهن. مفهوم، مفهوماً. "فرض محال" را داریم، مصداقاً "فرض محال" معنا ندارد. برای کسانی که مشکل داری، ما را گفتند که تو بیا با این مناظره کن. آقا، "فرض محال که محال نیست." فرض و محال، محال نیست، ولی فرضان، محالٌ محال است. به هر صورت، شما مفهوماً همین "فرض محال" را هم مفهومش را که دارید دیگر. "فرض محال" بهش میگویید. کدام فرض و محالها منظورمان است؟ فرض و محال. منظور، چون فرض و محال، دیگر مفهوم فرضش محال است، حتی فرض نمیشود کرد، ولی محالی را فرض میکنیم که خودمان محال است. نمیتواند وجود پیدا کند، ولی فرضش وجود دارد. حالا "فرض محال" مفهوم وجود دارد، ولی مصداقاً وجود ندارد. ما میخواهیم ببینیم: موجود و وجود که گفته میشود، مابهازای خارجی دارد یا ندارد؟ وجود و در عالم مصداق هم، مصداق واقعی خارجی عینی دارد یا ندارد، یا از قبیل مفاهیمی است که مابهازای خارجی ندارد؟ روشن است که داریم: اصالت وجود و مبنای فلسفه صدرالمتألهین.
چون شما اگر قائل بشوید به اینکه مصداق واقعی وجود دارد، مفهوم وجود، حقیقت عینیهای دارد، در واقع خود این قائل شدن، میشود التزام به اصالت. اگر قائل بشوید به اینکه وجود عینیت واقعی خارجی ندارد، این همین میشود نظریه اعتباریت. پس دو تا چیز است. کتاب ما هم که کتابی است، از اینجا شروع شده ها! از اینجا شروع شده: اصالت وجود، اصالت ماهیت. این بحث چند پله بالاتر از آن پلهای که بحث کرده را کار کنیم.
پس اینجا شما یا قائل به اصالت وجود میشوید یا قائل به اعتباریت وجود و اصالت. چند تا واژه ما اینجا داریم. چهار تا واژه کلیدی داریم. این چهار تا واژه اول باید معلوم شود: اعتبار، وجود، ماهیت، وجود.
گفتیم چیست؟ بدیهی و تصور. اصلاً تعریف تصوّر است دیگر. تصورات تعریف میخواست که وقتی تصوری بدیهی بود، دیگر تعریف هم نمیخواست. درست شد؟ ماهیت هم گفتیم: "چیزی است که در جواب..."
اصالت و اعتبار یعنی چی؟ اصالت یعنی "چیزی که منشأ اثر است." اثر با کدام است؟ چی منشأ اثر است؟ وجود منشأ اثر است یا ماهیت منشأ اثر است؟ این را کی گفته؟ حاج آقا که "منشأ اثر، تعریف اصالت است." دیگر کیبردار نیست دیگر1! فلسفه میرداماد چی شده؟ یعنی قبلش هم بوده، ولی خب، آنها به اصالت بحث اثر را نمی شناختند، من یکجا از پیش خودم گفتم. گفتند: "اصالت یعنی چی؟" گره خورده. من یک مثال بزنم و دیگر حالا بحث امروز را تمام کنیم. فردا انشاءالله.
ببینید شما، وقتی که در ذهنتان آتش را تصور میکنید، این تصور به یک صورت قضیه بسیط در ذهن شما صورت پیدا میکند که میگوید: "النار موجودة"؛ آتش موجود است. معلوم است که آتش هم آثاری در خارج دارد. مثلاً چی؟ میسوزاند، حرارت دارد، گرم است. تصور که کردیم، آثار را آتش تصور میکنی. باید مغزتان آره، داغ بشود، بسوزد! پس این آثار مال وجود خارجی آتش است، نه مال وجود مفهومیاش. مفهومش که این آثار را ندارد که! مصداقش است که حالا که مصداقش این آثار را دارد، یا این آثار مصداقی او اولاً و بالذات مترتب بر وجود میشود، مترتب بر ماهیت؟ "مصداق گفتیم ماهیت و وجود آخر مصداقاً اتّحدا." چی بود تعبیر حاجی در شعری که حاجی میخواند؟
"إنَّ الوجودَ عارضَ الماهیةِ / تصوراً و اتّحاداً هویّةِ"
شما الان انسانید. وجود، ماهیت. تو این وجود، تو این چیزی که بیرون، یکی است. تفکیک ندارد که! تو عالم ذهنی که از هم جدا میشود. درست شد؟ مفهوم که از هم جدا میشود. مصداق که یکی میشود. درست شد؟ حالا میخواهیم ببینیم اینی که در بیرون است و منشأ اثر است. "وجود آتشی که دارد میسوزاند، یا ماهیت آتشی که دارد میسوزاند؟" روشن شد؟ اگر شما گفتید که: "وجود آتشی که دارد میسوزاند"، این میشود کدام قول؟ وجود، وجود نزد ما اصیل است.
"دلیلُ مَن خالَفَنا عَلَی دلیلِهِ / معرفةُ الوجودِ شرحُ الاسمی بَغَلّشَتِ"
بغلش بخوانیم، خیلی خوب است. میگوید: "وجود تعریف ندارد. تعریفش همان شرح اسمیه است و حد و رسم هم ندارد. مفهوم من اعرف الاشیاء مفهوم وجود روز بدیهیات و اعرف اشیاء. مفهومش خیلی روشن است. کنهّش خیلی مخفی است."
"إنَّ الوجودَ عندنا أصیلٌ / دلیلُ مَن خالَفَنا علی لَعنِهِ"
منبع کل شرف، بله، جان، نحو کنهِ همین وجود ذهنی و وجود خارجی. چون این اثر ندارد، میگویند این افاده میکند که وجود، دو تا دلیل آورده برای اینکه چرا وجود منشأ اثر ماهیت آتش است. ماهیت اینجا اصیل میشود. به عبارت دوم، ما صورت ذهنی آتش را وقتی تحلیل ذهنی کنیم، با تحلیل ذهنی، دو تا مفهوم داریم: یک مفهوم مختص داریم، یک مفهوم... ما صورت آتش را تو ذهنمان وقتی تحلیل میکنیم، صورت ذهنی آتش تو ذهن ما یک مفهوم است. مفهوم مختص، یک مفهوم. مفهوم، مفهوم مختص همین ماهیت آتش. اما آتش بودنش، ولی مفهوم مشترک هم دارد: "وجود داشتنش." وجود داشتن که همه وجود دارند. حالا این وجود آتشی، وجود گاوی، وجود گرگی، وجود چیزی. اینها. پس آن گاو و گرگ و آتش و اینها، همه میشود مفهوم مختصش، و "وجود". حالا میخواهیم بحث بکنیم که ماهیت، مفهوماً تاثیر دارد با وجود. وجود هم حملی که میشود بر همه موضوعاتش، حمله چیست؟ به نحو اشتراک معنوی. به ماهیت بگوییم جزء مختص. چون تو هر قضیهای با مختلف شدن موضوع، "انسان وجود دارد، خدا وجود دارد، آسمان وجود دارد." ماهیت که موضوع است، درست شد؟ پس میشود مفهوم مختص ثابته، وجود میشود مفهوم.
حالا آثار خارجی، از این به بعد دیگر ما اینجوری تعبیر میکنیم. میگوییم: "آثار خارجی نشئت گرفته از کدام جزء است؟ مفهوم جزء مختص یا جزء مشترک؟ کدام منشأ اثر؟ جزء مختص منشأ اثر یا جزء مشترک؟" اگر جزء مختص را منشأ اثر دانستید، اصالت ماهوی است. اگر... اگر جزء مشترک را اصیل دانستید و اعتباری هم یعنی چی؟ "چیزی که منشأ اثر است." اثر اینجا چهار تا وجه پیدا میکند که انشاءالله جلسه بعد مطرح میکنیم و روش برویم جلو ببینیم مکتب مشائی اینو چطور میگوید، چطور میگوید، صدرایی چطور میگوید. انشاءالله. پیش خدا را شکر. دستم درد نکند.
1. با توجه به لحن و ماهیت سخنرانی، عبارت «دیگر کیبردار نیست دیگر!» به نظر میرسد یک اصطلاح محاورهای یا لهجهای است که در فارسی نوشتاری معادل دقیقی ندارد و ممکن است به معنای *جای تعجب ندارد* یا *اینکه دیگر از بدیهیات است* باشد. با حفظ لحن، این عبارت بدون تغییر حفظ شده است.
در حال بارگذاری نظرات...