‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم العالمین من الان الی قیام یوم الدین.
دلیل سومی که برای اصالت وجود در کتاب شریف «منظومه» مطرح شده و استاد مطهری متعرض بیان و توضیح آن شدهاند، این بیت است: «المراتب فاستنار دادی انواع». ترجمۀ تحتاللفظی شعر این است که در اشتداد (یعنی در حرکت اشتدادی) قهراً مراتبی هست، درجاتی هست. این مراتب و درجات نوع واحد نیستند، بلکه انواع مختلفی هستند.
حرکت اشتدادی یعنی حرکت از ضعف به شدت، مثل همین حرکتهایی که دربارۀ آن میگوییم درجۀ یک چیزی بالا میرود، یا مثلاً درجۀ حرارت یک چیزی زیاد میشود، یا در رنگ، کیفیت، خلاصه اینکه هی شدیدتر میشود. حرکت اشتدادی یک چیزی، مثلاً سرخیِ رنگ قرمز «ای سرخ در سرخ در سرخ در سرخ» و سرختر شدن، این حرکت اشتدادی است، هی دارد سرختر میشود.
خب، حرکت اشتدادی چه شکلی میخواهد دلیل بر اصالت وجود باشد؟ اینجا «استنار للمراد» یعنی مستنیر، یعنی دلیل روشنی برای مقصود ما. در واقع، حرکت اشتدادی را ما حامل اصالت وجود میدانیم. با حرکت اشتدادی میتوانیم اثبات بکنیم که وجود اصالت دارد. حرکت اشتدادی اینی که هست، بالاخره، وجود دارد و حرکت اشتدادی که داریم و خود اشتداد و حرکت اشتدادی هم مراتب و درجاتی دارد. از یک مرتبهای به یک مرتبۀ دیگر میرسد، از یک درجه به درجۀ دیگر بالا میرود. هر مرتبهای از این مراتب یک نوع خاص است. همۀ مراتب یک نوع نیست؛ بلکه شیء، وقتی در این درجه که هست، در یک نوع از این مصداق و از این طبیعت است. وقتی که وارد درجۀ دیگر میشود، از نوعی به نوع دیگر منتقل میشود، به اصطلاح، تبدیل انواع صورت میگیرد. باز از آن درجه به یک درجۀ دیگر بالا میرود، از یک نوعی به نوع دیگر وارد میشود، باز تبدیل نوعی صورت میگیرد. این دلیل بر اصالت وجود است و اصالت ماهیت را نقض میکند.
این مطلب و این حقیقت که حرکت اشتدادی وجود دارد و هر جا که حرکت اشتدادی باشد، قهراً مراتب وجود دارد، و هر جا که مراتب وجود دارد، انواع وجود دارد، یعنی تکثر و تنوع. پس اشتداد، مراتب و انواع، اینها همه عین همدیگر هستند. وقتی که یک چیزی شدت پیدا میکند و در آن سرخ بودن، سرختر میشود، معلوم میشود که حرکت اشتدادی دارد و مراتب دارد. پس معلوم میشود که سرخی مراتب متعددی دارد. وقتی یک چیزی از یک درجۀ سرخی به یک درجۀ سرخی دیگر وارد میشود، تبدیل نوع پیدا میکند، نوع عوض میشود، سرخی او عوض میشود. این مطلب در واقع، همین حرکت اشتدادی این را میرساند که اصالت وجود درست است، و اصالت ماهیت درست نیست. چرا؟ برای اینکه این برهان را توضیح دهیم، باید مقدماتی را ذکر بکنیم که مرحوم استاد مقدمات آن را مطرح میفرمایند و بعد از این مقدمات استفاده میکنند که چرا این حرکت اشتدادی دلالت بر اصالت وجود دارد. با تکامل مساوی است.
فعلاً مصادیق اشتدادی را مثال زدند، بعد میخواهند از این برسند به اشتداد وجود و وجود صرف. خود اشتداد یعنی تکامل. وقتی یک چیزی از یک درجه حرکت میکند، میرود به درجۀ بالاتر. آن درجۀ بالاتر حاوی درجۀ پایینتر هم هست، یک چیزی اضافهتر هم دارد. این میشود همان تکامل. مفهوم تکامل اینجا کاملاً صادق است. برای بیان مقدمات، یکی از چیزهایی که باید بگوییم این است که در باب حرکت چند جور حرکت داریم، مثلاً دو جور حرکت داریم که بگوییم یکی حرکتهای اشتدادی و تکاملی است که تکامل و اشتداد را هم یکی دانستیم، یکی هم حرکتهای غیر اشتدادی. وقتی یک چیزی از یک جایی به یک جای دیگر حرکت میکند، حرکت اشتدادی نیست.
همین که آب از دمای پنجاه درجه دارد به دمای پنجاه و یک درجه میرسد، این الان دارد کامل میشود یا نه؟ دمایش آره، یعنی خود این حرکت او با تکامل همراه است. دمای پنجاه و یک درجه، دمای پنجاه از نظر کمال، بالاتر از آن است. ولی صندلی میشینی، این حرکت شما حرکت اشتدادی و تکاملی است؟ چرا؟ چون این اصلاً نقص است، اتفاقاً برای شما که اگر روی این صندلی باشی، دیگر روی آن صندلی نیستی. حرکت برای خدای متعال مستلزم نقص است که بخواهد حرکت بکند، یعنی یک جایی را باید رها بکند و به یک جای دیگری برویم. خود این رها کردن یک جا میشود نقص دیگر، یعنی آن کمال را دیگر ندارد. کمال و آن موقعیت... حرکت اشتدادی این هم باز برای خدا نقص است. چرا؟ چون الان دارد وارد ... واجد یک درجۀ بالاتری میشود که قبلاً نداشته. خدا بوده است، چه کمالی را الان دارد که اگر الان دیگر صفتی را الان او اعلم شدیم، یعنی عالمتر از قبل است. همان علم قبلی را داریم، یک علم بالاترش هم داریم. اشتداد است دیگر، حرکت اشتدادی، حرکت تکاملی، مجموعۀ علوم سابق شما هست، یک چیزی هم به آن الان اضافه شد.
حرکت، شما داری میکنی دیگر. علم حرکت است دیگر. ولی حرکتی نیست که چون شما به این نکتۀ جدید رسیدید، معلومات قبلی را رها کردید. نه، روی معلومات قبلی آمده، این که هست، قبلیها هم هست. این مطلبی که در این برهان خیلی تأثیر دارد، این است که اگر ما فرض هم بکنیم که بعضی از حرکات اشتدادیاند، بعضی از حرکات... باز هم برهان ما تمام است. چون همان جایی که حرکت اشتدادی است، برای مدعای ما کافی است. ولی به هر حال، یک مسئلهای است که مطرح شده. نکتهای که هست این است که جواب این مسئله چیه؟ حرکت چند نوع؟ دو جور حرکت داریم یا نه؟ اگر ما حرکت را خروج شیء از قوه به فعلیت بگوییم، که اصلاً حرکت جوهری مطرح میشود، همین است دیگر. همه چیز در عالم حرکت دارد طبق بیان جناب ملاصدا. و این حرکت تا قیامت ادامه دارد. حرکت چه نوع حرکتی است؟ حرکت از قوه به فعل. یعنی یک بذر دارد حرکت میکند به سمت گل شدن، حرکت چی؟ حرکت جوهری، از قوه به فعل. این بذر بالقوه گل است. دارد هی حرکت میکند، حرکت میکند، حرکت میکند تا به آن گل. بعد تازه گل هم که شد، تمام نمیشود. چون حرکتش ادامه دارد. آن گل حالا حیوانی او را میخورد، حیوان را انسان میخورد. حالا اگر تو این مسیر حرکت، خود حرکت ادامه دارد، چه قالبی دارد؟ ادامه دارد.
اگر ما حرکت را خروج از قوه به فعل بدانیم، لازمۀ طبیعت حرکت اشتداد و تکامل است. یعنی هر چیزی در طبیعت موجود است، یک حرکت اشتدادی و تکاملی دارد. چون هر چیزی از قوه به فعلیت در حرکت است. و همۀ حرکتها میشود اشتداد. یعنی اگر ماهیت حرکت، خروج شیء از قوه به فعلیت باشد، ماهیت حرکت، هر حرکتی ملازم با چیست؟ با اشتداد، با حرکت از قوه به فعل. دارد میرود به سمت حرکت از قوه به فعل، حرکت تکاملیه دیگر، حرکت اشتداد.
پس اینجور اصلاً ما یک دانه حرکت بیشتر نداریم. حرکت دو جور نیست. حرکت اشتراکی و غیر اشتراکی دیگر نیست. چون همۀ عالم در حرکت و حرکت جوهری است. همۀ عالم چه نوع حرکتی دارد؟ حرکت اشتدادی. این چون دارد از حال قوه به حال فعلیت میرسد، حالت قوه حالت نقص است، فعلیت کمال است. از نقص به کمال میرود، لذا میشود حرکت اشتدادی. چرا تو حرکتهای مکانی و عینی که رایجترین حرکات است، توی عالم ما هیچ حرکتی تکاملی با این اندازه نیست؟ از اینجا من پا میشوم میروم آنجا، از آنجا میروم آنجا، توی اینها چرا هیچ تکاملی نیست؟ این جسم توی حالت حرکت عینی و مکانی خودش از این نقطه حرکت میکند به آن نقطه میرود، در صورتی که هیچ تکاملی برای آن الان شما از منزل تا اینجا آمدید، تکامل برای شما حاصل شد؟ بلکه کسر شد. اینجا این جسم از آن نقطه به این نقطه حرکت میکند، ولی تکامل هم پیدا نمیکند. قبلاً مکانی را اشغال کرده بود، تو بین راه هم یک مکان دیگر اشغال کرد، حالا هم یک مقدار مکان دیگری را اشغال کرده. از نظر اشغال مکان نمیشود گفت که این عینش کاملتر از عین قبل است.
خلاصه آن جاگیری و موقعیت جغرافیایی، نمیشود گفت که این عینش کاملتر شده. بگوییم این عین الانش از عین قبلش کاملتر است؟ طبیعتاً کمتر است. حالا باز از جهت عین بودن که همان است. اینجا که از آنجا عینتر که نیست که بگوید از آن عین به این عین منتقل شد که عینتر از آن عین قبلی شود. لذا نمیشود گفتش که این از آن عین درجهاش بالاتر است. اعتبار کردن درجات فقط در کیفیت و در جوهر و در اینگونه چیزها قابل قبول است. این سؤال البته وجود دارد، جوابش هم این است که حرکت در طبیعت خودش یک امر تکاملی است. ولی مکان خصوصیت زائدی یا خصوصیت ذاتی دارد که لازمش این است که در حرکت مکانی همیشه این اشتداد توأم با تنفس است. پس همیشه توی حرکت اشتداد نهفته است، ولی توی مکان اشتداد اگر هست، یک تنفس یا نقصی هم هست. بله، اشتداد آنجا عینتر از اینجا نیست. من دارم یک حرکتی میکنم، این حرکت من تکاملی است. تو همان مکانش هم همین است. حرکت من تکاملی است. فقط نقصش چیه؟ اینکه من اگر میتوانستم در عین حال که روی آن صندلی هستم، روی این صندلی هم باشم، و به صندلی دوم برسم، من دارم به صندلی دوم میرسم، از صندلی دوم به صندلی سوم میرسم. یک حرکت تکاملی اینجوری در خودش دارد. ولی نقصش چیه؟ از صندلی دوم، صندلی سوم میرسم. رسیدن من از صندلی دوم به صندلی سوم مساوی با رها کردن صندلی دوم است. چون باید او را رها کنم. در واقع کمال هست، ولی نقص هم هست. اگر من میتوانستم در عین حال که روی صندلی اول نشستم، حرکت کنم به سمت صندلی دوم و هر دو صندلی را حالا با این حرکت من، هر دو را رویش نشسته باشم، این شد کمال. حرکت، حرکت اشتدادی و تکاملی است.
پس از این طرفش تکاملی است که دارد از صندلی اول میرود به صندلی دوم. ولی از یک طرف تنفسی و توأم با نقص است، آن هم چیست؟ اینکه باید قبلی را رها کند. یعنی رسیدن به صندلی دوم مساوی با رها کردن صندلی اول است. فقط توی حرکت مقداری اتفاق میافتد. درست است؟ چطوری بگویم؟ از قوه به فعل دیگر اینطور نیست. از عالم ماده که جدا بشویم، تو خود عالم قوه به فعل داریم. یک وقت از قوه به فعل دارد میرود، یک وقت حرکت مکانی. دو تا حرکت تو همین عالم ماده هم همین طور است. الان یک بذری که دارد حرکت میکند به سمت گل، این تو عالم ماده است دیگر. حرکت مک ... بله بله. حرکت مکانی است. پس از یک جهت اشتداد و تکامل تویش هست، ولی در عین حال، این تنفس را دارد. ولی حرکت قوه به فعل دیگر فقط اشتداد و تکامل است، دیگر تنفس ندارد. یعنی بذر رفت به سمت جوانه زدن، بذر شد جوانه زد. حالا هم کمال جوانه را دارد، هم کمال بذر را. حرکت زمانی هم مثل حرکت مکانی است، باز ما از زمان قبل را نداریم دیگر. حرکت زمانی، حرکت خود زمان که حرکت نمیکند. مکانی که در حرکت میکند، زمان یک چیزی است که دارد اعتبار میشود از این حرکت. مقدار حرکت این مکان را بهش میرسیم. و پس خود حرکت خروج از قوه به فعلیت و کمال است.
این شکل که الان اینجا قرار دارد، بالقوه مکان بعدی را هم دارد. و از آن جهت که این قوه به فعلیت میرسد، به کمال رسیده. شما بالقوه میتوانید در صندلی دوم باشید و اینی که از اینجا بلند میشوید میروید صندلی دوم، همان بالفعلیت است که بالفعل شد. فقط مشکلش چیست؟ فعلیت قبلی را از دست داد. ولی اگر شما عالم شدید در درون خودتان حرکت کردید، حرکت علمی کردید، "دو، دوتا چهارتا" را بلد بودید، حالا "سه، سه تا نه تا" را هم یاد گرفتید.
استاد، پس آن بذر هم مراتب قبلی دیگر ندارد دیگر. بذر دارد، خود بذر دیگر نیست. ولی کمال بذر را داریم. ولی آنجا نه، کمال بودن در صندلی اول را، کمال بودن مثلاً در تهران، کمال بودن در مشهد، شما کمال بودن در حرم امام رضا را دیگر ندارید. اگر بالقوه میتوانید کمال بودن در همۀ حرمها را داشته باشید، ولی اگر رفتی حرم امام حسین، آن کمال بالفعل بودن در حرم امام رضا را دیگر باید از دست بدهی. مگر اینکه لامکان بشوی و مجرد باشی و دیگر حالا آن یک بحث دیگر است. آن چه شکلی میشود، مکان در فلسفه است. اینهاست که فلسفه را میکند و جذابش میکند. بحث بسیار شیرینی است. حالا ببین اصلاً خود کمال همین است. سحر از شب تا طلوع آفتاب. کمالی که حاصل میشود، یعنی یک حرکتی. شما هر طرف میخواهد به حسن خلق تبدیل شود، حرکت از سوء خلق باید حرکت کنیم به سمت آن هیولای اولی که مجموع شرور را داشتیم، به سمت خلاصه هیولایی که همه کمالات را دارد، یعنی هم نقائص هیولایی است، هم کمالات هیولایی است. قوه محض است.
هیچی نیست، هیچی. بچهای که به دنیا آمده، قوه محض است. حالا آن نفسی که این بچه دارد، بهش میگویند هیولا نیست، وجودی نیست. ما باید بالقوه فقط باشیم. و در واقع، نبودن همین کمالات شر است دیگر. هیولا حامل همۀ نقایص است، چرا؟ چون هیچ کدام این کمالات بالفعل نشده. این میشود شر. ولی به آن حسب که نگاه بکنید، این حامل همۀ کمالات است، بالقوه. این از شما نگاه، یعنی قوۀ همۀ کمالات در او وجود دارد. نگاه قرآنی هم همین است دیگر. نمیگوید همۀ نقایص الان در شما وجود دارد. میگوید نه، همۀ کمالات بالقوه در شما وجود دارد و اینکه نفس، نفس خلاصه... «فخلقک فعدلک فسواک» تعدیل کرده، تصفیه کرده. «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها قد افلح من ذکاها». خلاصه الهام کرده فجور و تقوا را به این نفس. بالقوه همۀ فجور و همۀ تقوا را دارد. به حسب این، هر دو، چون هر دو هم وجودی است. قوه محض است.
به حسب اینکه میتواند به کمالات برسد و تقوا را در خودش بروز بدهد. او همین که در حالت قوه میماند، یعنی شر است. اگر بالفعل شد و انسان دائماً در حرکت، یا دارد خیراتی که، یعنی آن کمالاتی که در وجود او، تو آن هیولای اول بود، بالفعل میکند، یا دارد نقایصی که... این نگاههاست که قشنگها است. یعنی اینها را باید توضیح و تبیین داد. الان همۀ ما در حرکتیم. انسان غیر متحرک نداریم. تحرک در کجا؟ در نفس. نفس در حرکت از کجا به کجا؟ «إنا إلیه راجعون». این آیات فهمیده نمیشود. مگر ما داریم به سمت خدا رجعت میکنیم، یعنی داریم چهکار میکنیم؟ به سمت کمال مطلق. حالا به سمت این کمال مطلق، یعنی دائماً لا محاله همه دارند به کمال مطلق میرسند؟ نه. «إلی الله المصیر». مسیر نه، مسیر یعنی جایگاه. مسیر محل سیرورت است، محل شدن است. شما داری میشوی. حرکت میکنی و داری میشوی. یعنی چی؟
یعنی یأس از گناه و یک سری قوا دارد فعال میشود. سیرورت. حالا داری چی میشوی؟ یا حی ؟ متعلق به خدا میشوی، افضل من الملائکه میشوی. یا به سمت ملائکه و اشرف از ملائکه در حرکت است، یا به سمت حیوانات و اسفل از حیوانات در حرکت است. جفتش «إلی الله المصیر» است. جفتش دارد به سمت خدا میرود. ولی به سمت جمال خدا یا جلال خدا میرود. خیلی مهم است. آن هم که دارد سیرورت پیدا میکند در، یعنی هی شدن دارد پیدا میکند در حیوانیت، او دارد هی به سمت خدا میرود. به سمت ملاقات جلالی خدا. «اشد العذابین» را ملاقات خواهد کرد. اسم «المضل» را ملاقات خواهد کرد. اسم «القاوی» را و «المقوی» را ملاقات خواهد کرد. عزیز «الانتقام» را ملاقات خواهد کرد. «إلی الله المصیر». «إلیه راجعون». کمال دارد میرسد. نه در حرکت، غایت خدای متعال است. «إلی ربک المنتهی». ولی کدام خدای متعال؟ همان کس که شدنت به سمت او بوده. یک وقت «الرحمن الرحیم»، کریم، حکیم. یک وقت «جبار». اسامی جلال. پس این دو تا مسیر همینه. هر دو هم خداست. ته هر دو تا جاده خداست. همه به او میرسند، ولی به کدام؟ کدام خدا؟ کدام تجلی؟ کدام بروز؟ کدام شدن؟ مثل انسانی که یکی از روبهرو باهاش مواجه میشود، یکی از پشت. یکی مثل انسانی که با دو نفر مواجه میشود. یکی آغوش باز کرده و گل دستش است، یکی او را خشک کرده، چاقو دستش است و منتظر، منتظر سربریدن آدم است.
پس این میشود تکامل. از نقص دارد به سمت کمال حرکت میکند. این تکامل همیشه ملازم با رها کردن مکان قبلی توی حرکت مکان است. مکان، طبیعتش طبیعت غیرقابل اجتماع است. در مقام مثال میشود گفتش که اگر ما یک ظرفی داشته باشیم که دائماً یک مقدار آب معین تویش بریزند، قهراً حجم آب به تدریج بیشتر میشود. قطره قطره دارد توی آب حرکت پیدا میکند دیگر. این ظرف آب دارد حرکت پیدا میکند. چه حرکتی؟ حرکت اشتدادی. ولی اگر معادل همین آب از یک طرف دیگر از ظرف خارج بشود، این حرکت دارد، ولی چه حرکتی است؟ اشتداد با تنفس. دارد میآید و دارد میرود. اینجا مقدار آب داخل ظرف همیشه ثابت میماند. ولی اینجا اینجوری نیست که بگویید تغییر پیدا نشده، بلکه مقارن با این ازدیاد و افزایش، یک نقصان و کاهشی پیدا شده است. در نتیجه آب، مقدار آب همیشه ثابت است. در مورد مکان هم همین طور است. حرکت مکانی همیشه یک مرکبی از یک تکامل و یک تناقض است. یعنی یک به دست آوردن تویش است و یک رها کردن. به میزانی که شیء دارد یک چیزی را به دست میآورد، در همان حال هم دارد رها میکند. نمیتواند همزمان این کمال با کمال سابق را داشته باشد. آمدن کمال جدید مترادف است با از دست دادن کمال سابق. این میشود حرکت مکانی. حرکت از قوه به فعل نه دیگر. جدیدی که میآید، جدید است. قبلی هم از کمال قبلی است. نه، خودش کمال قبلی هست، کمال جدید هم هست. از این جهت یک امر ثابت است و وگرنه لازمۀ طبیعت، طبیعت حرکت تکامل است. پس این ضعفی در خود مکان است. وگرنه حرکت یعنی اشتداد و تکامل.
چرا در مورد مکان، حرکت مترادف با کمال نیست؟ او به خاطر اینکه تنفسی که خودش دارد که نمیتواند قابل اجتماع نیست که بتواند هر دو تا را با همدیگر جمع کند. حرکت به معنای تکامل. حالا یک جاهایی مثل کیفیت که به دست آوردن چیزی ملازم نیست با رها کردن مرتبۀ قبل. نتیجهاش میشود افزایش. حالا تو کیفیت اینجوری است دیگر. یک کیفیتی را شما اشتداد پیدا میکنی، کیفیت جدید که آمد، کیفیت قبلی را هم داری. ۵۸، ۵۹ درجه حرارت. این از دست نمیرود قبلی را. یعنی اگر حرارت ۵۸ درجه کمالی محسوب بشود، او این کمال را دارد. کمال درجۀ ۵۹ را هم دارد. کمال درجۀ ۶۰ را هم. ولی یک جاهایی مثل حرکتهای مکانی، به دست آوردن چیزی ملازم با رها کردن مرتبۀ قبل است که خب نتیجهاش افزایش و نقصان است.
به هر حال، این یک مسئلهای است که چندان تأثیری تو برهان اصالت وجود ندارد، ولی خب ما خواستیم که ترمیم بشود، مطلب خیلی عمومیتر و کامل باشد. این نکته اول مقدمه بود. مقدمه داریم تا بحث اینکه چی بشود. بگوییم چرا حرکت اشتدادی دلالت بر اصالت وجود دارد. اگر بتوانیم برسیم، اینو تمامش بکنیم. مقدمۀ دوم این است که آنجاهایی که حرکت اشتدادی است، حالا گفتیم حرکت مطلقاً اشتدادی هست، ولی در مورد حرکت مکانی نمیتوانیم بگوییم حرکت اشتدادی و تکاملی است. حالا آنجاهایی که حرکت اشتراکی و تکاملی است، آنجا مسئله چطوریه؟ چه شکلی میشود؟
شما فرض کن یک شیئی دارای درجۀ حرارت صفر درجه است. این به تدریج حرارتش بالا میرود. درجۀ حرارتش افزایش پیدا میکند. از درجۀ اول میرود به درجۀ دوم. این حرارتها هر کدام یک فردی از حرارت است و فرد هم هر کدام فرد از یک نوع دیگر است. یک نوعی است. ما توی آب صد نوع حرارت داریم. چرا؟ چون صد فرد حرارت داریم. صد درجۀ حرارت، صد درجه داریم. یعنی صد نوع حرارت. آن نوع شصت با نوع ۵۹ تفاوت دارد. درست شد؟ تازه اینو شما بین دو تا از اینها بینهایت فاصله داری. بین درجۀ یک و درجۀ دو، یک امر ثابت چیز که نیستش که بین اینها میلیارد میلیارد درجه میشود تصور کرد. قابلیت انقسام نامتناهی دارد دیگر. بین یک و دو، بین دو و سه، بین سه و چهار. هر کدام اینها بینهایت است. بین یک تا صد همش بینهایت است. این ۱۰۰ نقطه، ۱۰۰ نقطۀ واقعی که نیست، اعتبار ماست. مگر نه؟ بینهایت نقطه است بین آب خنک تا آب جوشیده. درست شد؟ آب دارد حرکت میکند از خنکی به سمت جوشیده بودن. بینهایت نقطه را ما تو حرکت داریم. همۀ عالم اینجوری است. بینهایت نقطه است. میفهمی؟ واقعاً بینهایت نقطه. ولی خب نهایت نقطه که ته ندارد که. چطوری است که پس اداره حرکت میگذرد، میرسد به دو. از یک به دو بینهایت نقطه است. بینهایت نقطۀ عقلیه دیگر.
عقل تقسیم میکند این نقطه را. عقل دو خط را به بینهایت نقطهای که بین اینها است تقسیم میکند. حرارت یک درجۀ ضعیف است. یک حرارت درجۀ ضعیف داریم، یک حرارت درجۀ قوی داریم. حرارت درجۀ یک، دو، سه اینها همه افراد نوع واحدند. همانجور که میگوییم افراد انسان نوع واحدند. نه. یعنی یک طبیعت و یک نوع است. یک جنس و فصل دارد. یا نه، حرارت درجۀ یک یک ماهیت و یک نوع دارد. حرارت درجۀ دو یک ماهیت و یک نوع دیگر دارد. حرارت درجۀ سه ماهیت و نوع دیگر دارد. اینها میگویند که نه. هر درجهای از حرارت یک نوع است. همۀ افراد مثل انسان نیست که شما و زید و بکر و عمرو و اینها همه افراد یک نوعی باشند. نه. هر درجهای از حرارت یک نوع است. خودش یک نوع است. خودش یک ماهیت است. اصالت وجودی باید گفت. وگرنه شما باید بگویی میلیارد میلیارد نوع است. اگر اصالت وجودی نباشد، باید بگوییم آب سردی که گذاشتی تو کتری و تبدیل به آب جوش شد، میلیارد میلیارد، بینهایت بینهایت بینهایت آب است. تسلسل. در حالی که وجدان داری میکنی یک آب است. پس یک وجودی است که ثابت است، هی این تکثر پیدا میشود تو ماهیتش. این میآید، آن میرود. این میآید. برهان اشتداد یعنی هزار میلیارد نه، بلکه بالاتر، میلیارد میلیارد برابر هی ماهیتها تنوع پیدا کنند. تو هر آن یک ماهیت، تو هر آن هزار ماهیت. وجود ثابت است، آب هست، همان آب هست، همان آب هست، ولی ده هزار میلیارد ماهیت عوض کرد تو این ده دقیقه. هر درجهای بینهایت ماهیت وارد شد. توارد کرد بر این وجود.
استاد پورمحمد یک سری قضیۀ تقسیمپذیری جسم را مطرح کردند. استاد، ما دیدیم ما از یک سر سوزن بخواهیم نگاه بکنیم، بینهایت میرسد دیگر. چه برسد که چشم انسان باز بشود. بله. پس ما چندین نوع، چندین نوع. هر حرارت یک نوع. آن درجۀ بعدی یک درجۀ دیگر. یک حرارت دیگر از یک نوع دیگر است و درجۀ بعدی یک نوع دیگر است. چرا؟ برای اینکه افراد نوع واحد خصلتشان این است که تو یک امر با همدیگر مساوی و مشترکاند. امور هم که از اون امر مشترک بیرون است، با همدیگر اختلاف دارند. امر قراردادی مگر نه؟ بینهایت میشود تصور کرد. ۱۰۰ درجه نداریم، اعتبار کردیم ۱۰۰ درجه. بینهایت درجه آب سرد تا آب داغ چند درجه فاصله دارد؟ بینهایت. بینهایت فعل و انفعال دارد اینجا. تقسیمبندی درجه عددی. تقسیمبندی است. تقسیمبندی درست است. زبان برای تفاهم با هم داشته باشیم. اعتبار یعنی زبانی برای تفاهم. چیزی به اسم درجۀ ۵ الان ۳۰ درجۀ سانتیگراد، دما است. چون اگر بینهایت تحقق داشته باشد، ما میرسیم به بینهایت بینهایت انسان. بله دیگر. پس بیرون چیزی نیستش که و بینهایت فعل و انفعال دارد.
نکته همین است که اگر شما داری میگویی اینجا این آب فعل و انفعال دارد صورت میگیرد، چه مقدار؟ یعنی ذهن شما میگوید چه مقدار فعل و انفعال دارد صورت میگیرد؟ ذهن شما میگوید ببین اون آب اول شد اون آب دوم. از درجۀ حرارت پایین آمد، رفت درجۀ حرارت بالا. میگویم خب، چقدر روش کار صورت گرفت که اینطور شد؟ میگوید خیلی. میگویم مثلاً چقدر؟ میگوید بینهایت. من نمیتوانم بشمارم. هیچکی نمیتواند بشمارد که چقدر این وسط هست. چون هرچی شما میخواهید بگویید یک فعل، میگوید نه. خود همینم باز میشود بینهایت فعل باشد. تو ذهن اینجورها است. تو بیرون نه. بیرون بینهایت نیست. بینهایت. چون تکثر نیست. بیرون چندین آب که نداریم که. یک آب داریم. یک آبی که آنجا دست میزدیم دستمون نمیسوخت. اثر وجودی این آب تفاوت داشت. اثر وجودیش وجودی که یکی بود. اثر وجودیاش چرا عوض شد؟ به خاطر اینکه ما تو ذهن انتزاع میکنیم. بینهایت فعل و انفعالی که بین اون اثر و بین اثر بود که از آبی با اون اثر حرکت کرد به آبی به این اثر، چقدر حرکت بود تو عالم؟ بینهایت حرکت. در بیرون چی؟ در بیرون یک آب است. یک آبی که تماس با آتش دارد. میگوییم این گوسفند و آن گوسفند داخل نوع بینهایت است. این گوسفند و آن گوسفند داخل نوع گوسفندند. به این معنا که در طبیعت نوعی گوسفند کم و زیادی ندارند. اختلاف تو این است که این چاقتر است، آن لاغرتر است. چاقی و لاغری جزو ماهیت گوسفند نیست. اختلاف تو سفیدی و سیاهی است که این خارج از ماهیت گوسفند است. اختلاف تو در صدا، در رنگ و تو اینجور چیزهاست که همه خارج از ماهیت گوسفند است. اما اختلاف این حرارت و آن حرارت اینجوری نیست در حرارت با همدیگر یکی باشند. اختلافشان تو امری غیر از اشتراکشان در حرارت نیست.
اختلافشان هم در حرارت است. آنجا اشتراکشان در گوسفندی است. اختلافشان در چیزی بیرون از گوسفندی است. افراد یک نوع هستند. اینجا هم اشتراکشان در حرارت است، هم اختلافشان در حرارت. پس این یک حرارت است و یک نوع، آن یک حرارت است و یک نوع دیگر است. حرارت ۵۸ با حرارت ۵۹ دو تا نوع از حرارتهاست. دو تا حرارتاند، دو تا نوعاند. نه اینکه دو تا مثل دو تا نوع گوسفند که اینم گوسفند است، اونم گوسفند است. یک نوع تو اینها مشترک است. اشتراکاتشان بابت نوعشان است. اختلافاتشان بابت چیزی بیرون از نوعشان است. نه. اینها اشتراک و اختلافشان خود نوعشان است.
روشنه. خیلی بحثهای جذابی است دیگر. اصلاً لذت بخش است. یعنی هم با هم تو این جهت مشترکاند که این حرارت، اونم حرارت است. اختلافشونم باز تو همین جهت است. در همان چیزی که اشتراک هست، اختلاف هم هست. عین ما به الاشتراک و ما به الاختلاف. آن دومی حرارتش شدیدتر از اولیه است. اثرات اولی در سومی، حالت شدیدتر از حالت دوم. و وقتی میگوییم حرارت شدیدترین، حرارتش افزونتر است.
روی این حساب است که میگوییم، میگویند تشکیک تو ماهیت محال است. یعنی ماهیت از آن جهت که ماهیت است، معنا ندارد که شدت و ضعف داشته باشد. یک چیز است، یک ماهیت است. ضعیف نمیشود. حرارت، حرارت ۵۸ و حرارت ۵۹، یک حرارت است؟ دو تا حرارت است؟ چرا؟ چون حرارت ۵۸ اگر شد حرارت ۵۹، دیگر حرارت ۵۸ نیست. دو تا چیز است. پس اصلاً معنا ندارد که تشکیکی باشد. ماهیت حرارت که دیگر ۵۸، ۵۹ درجه ندارد. یک هدیۀ وجودی داریم. یک چیزی داریم به اسم حرارت ۵۸. هیچوقت نمیشود گفت که حرارتی داریم که گاهی ۵۸ گوسفند است. گوسفندی داریم. گوسفند اصغر آقا است، گاهی گوسفند اکبر آقا است. گوسفند اصغر آقا یک گوسفند است. گوسفند اکبر آقا یک گوسفند است. گوسفند که تشکیک از این گوسفندتر است؟ این گوسفندتر شد ؟ گوسفند من از گوسفند شما گوسفندتر است؟ تشکیک مال چیست؟ مال وجود است. وجود که ثابت است و دارد اشتداد پیدا میکند. اصالت با اوست. ماهیت که هی دارد میآید و میرود. اگر شما بگویی ماهیت ثابت است، وجود که تو ذهن شماست، اونی که بیرون ماهیت است. اونی که بیرون ماهیت است، وقتی شدت و ضعف پیدا میکند، ماهیت که تشکیکبردار نیست. یا باید بالفعل بینهایت ماهیت وجود داشته باشد. به همین سادگی. برهان اشتداد این است.
هزار میلیارد باد بالاتر، میلیارد میلیارد برابر هی ماهیتها تنوع پیدا کنند. تو هر آن یک ماهیت، تو هر آن هزار ماهیت. وجود ثابت است، آب هست، همان آب هست، همان آب هست، ولی ده هزار میلیارد ماهیت عوض کرد تو این ۱۰ دقیقه. هر درجهای بینهایت ماهیت وارد شد. توارد کرد بر این وجود. استاد، من اینو قبول دارم که از هر شیئی دو چیز میفهمیم: یک وجود و یک ماهیت. یکی گفت: نه این دو چیز. یک وجود، یک ماهیت. گفت: نه این نیست. دو تا چیز در بیرون یا در ذهن ما. گوشی گوشی تنها ذخیرش کنم. گوشی تنها که اصلاً هیچ گوشی وجود دارد یا وجود ندارد. بعد اگر گفتیم وجود دارد، بعد سرش بحث میکنیم. گوشی وجود دارد. انگار به گوشی باید یک چیزی اضافه بشود که بعد تازه به قول، عینیت پیدا کند. «سرش بحث». حالا اگر کسی بگوید که این تقسیمبندی غلط است، چی میشود؟ تقسیمبندی ماهیت و وجود از چه جهت؟ سؤال چیست؟
یعنی قبول ندارد که تو ذهن دو تاست. الان به ذهن و خارجش کاری نداریم. ما در بیرون به چه چیزی داریم اسم گوشی میگذاریم؟ ولی این گوشی که در بیرون است، وقتی میآید تو ذهن من، این دیگر یک چیز نیست، این دو تا چیز است: وجود گوشی، ماهیت گوشی. بیرون چند تا چیز است؟ یک چیزی و اتحاد دارد. هویت، اتحاد دارد دیگر. بیرون گوشی بیرون گوشی است. گوشی است، یعنی اصلشو شما بیرون از گوشی. ولی به عنوان یک موجود. یعنی همین که داری میگویی بیرون است، بیرون یعنی چی؟ یعنی موجود است دیگر. خب، باشد. بیرون چند تا چیز است؟ بیرون یک چیز است. وجود و ماهیت این تو بیرون قابلیت تفکیک ندارد. ماهیت یکی است بیرون، آره. نمیتواند وجود صرف باشد یا گوشی، یا گوشی. ماهیت کجاست؟ اینجا من دارم اصالت میبخشم به یکی از این دو تا تو ذهنم. ولی من تو ذهنم دارم اصالت میبخشم. حالا یعنی در بیرون آنی که اصالت دارد کدام است؟ حالا پس تو بیرون یک چیز این است. اصلاً اسم نمیخواهیم رویش بگذاریم. تو بیرون این است. اینی که تو بیرون است، وجودش اصالت دارد یا ماهیتش؟ چرا؟ چون تو ذهن که بردیم، دو تا شد. یعنی این وقتی آمد تو ذهن من، شد دو تا: وجود، ماهیت. تو ذهن من با براهین قاطعه به این رسیدیم که ماهیتش که نمیتواند اصالت داشته باشد. وجود اصالت دارد. پس آنی که الان تو بیرون آثار دارد ازش ظاهر میشود، اینکه یک جایی را اشغال کرده، اینی که حرارت دارد تولید میکند، سرما دارد تولید میکند، یا هر چیز دیگری، وجودش دارد این کار را میکند یا ماهیتش؟ اصلاً مگر ماهیت داره بیرون؟ بیرون توی ذهنت. بیرون ماهیت مگر دارد؟ میگوید ندارد که. خلاصه ناکجاآباد میکشی. اگر بخواهیم زیر آب بحث ببریم.
حالا بحثهای سنگینی است. مثلاً حالا بحث وحدت وجود تو بیرون چی میشود؟ همش توهمات ماست؟ بحث جدی. اینجا الان ما که عرفای بهجت ؟ نظرشون متفاوت است، علامه طباطبایی و اینها است تو این موضوع. آنها میگویند کثرات عالم توهم است یا واقعیت دارد؟ سر وقت مطالب پخته بشود و الحمدلله ربالعالمین.
در حال بارگذاری نظرات...