‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم اﷲ الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و صلی اﷲ علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و آله الطیبین الطاهرین و لعنة اﷲ علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
«ان الوجود عندنا اصیل»
ذیلی از بیت مرحوم حاجی سبزواری. استاد شهید مطهری (رضوان اﷲ علیه) توضیحاتی میدهند درباره علیل بودن دلیل شیخ اشراق. چطور که دلیل و من علیل، پس اعتبارات وجود را اولین بار شیخ اشراق مطرح فرمودند؛ ولی اسم «اعتباریت» را برای وجود نگذاشتند و ماهیت را اسم «اصالت» نگذاشتند. عنوانشان که بحث کردند این بود: «عدم و زیادت الوجود علی الماهیة»، «وجود زائده بر ماهیت»، ماهیت زائد بودن. یعنی چی؟ وجود زائده بر ماهیت؟ یعنی این اصل ماهیت را اعتبار کردیم. اعتبار معنای تحتاللفظیش چی میشه؟
استاد: اصل و اعتبار را میفهمیم بله؛ اما زائد بودن یعنی یه چیزی توی ذهن اضافه بر این، یه چیزی توی واقع هست، زائده. پس ما بحثمون این نیست که ما علاوه بر وجود، ماهیات هم داریم. مثلاً ماهیات هست، وجود هم هست. بحث سر اینه که کدام یک از این دو تا حقیقیه، کدومش اعتباری.
تا شیخ اشراق و برای خود شیخ اشراق بحث حقیقی بودن ماهیت یک امر مسلم بوده و این را بحث کردیم که وجود هم خودش یک حقیقت غیر از ماهیت یا لذإ ایشون اومدن اینجا حقیقت بودن وجود را نفی کردن. ادلهای را آوردن. لازم برای اصالت وجود و اصالت ماهیت، اینها را مراحلی که ایشون برای نفی حقیقی بودن وجود آورده، برای بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت هم لازمه. یعنی برای اعتبارات وجود اصالت ماهیت هم اقامه کرده. وجود نداره. همه دلیل. خوب چطور ایشون اعتباری میگرفت یک شیء را؟
استاد: چون داریم دست و پیش میبریم با همین سیاق ایشون که سیاق خوبی هم هست. ذهن شهید، ذهن خیلی مرتب و منظمی. آدم احساس میکنه مهندس مکانیک بوده شهید مطهری بس که هندسی بحث میکرده، ۱،۲،۳، ۱،۲،۳، ۱،۲،۳ رفتی جلو با تصویرگری ذهن. ذهن خلاق و مرتب و منظمی. با همین سیر ایشون بحث را پیش ببریم خوبه. حالا اگر برسیم امروز تموم کنیم که خب چه.
شیخ اشراق یه برهانی اقامه کرده برای اعتبار وجود. بیا به همون عبارت «عدم زیادت وجود بر ماهیت». شبیه این برهان را به چند جای دیگه هم آورده. برهانش از یک قاعده استخراج شده که اون قاعده را هم خودش ابتکار کرده. که قاعده چی بود؟ هر چیزی که لازمه حقیقت داشتنش مُکَرَّر شدنش باشه، از حقیقت داشتنش تکرار لازم بیاد، این یک امر اعتباری است. امور اعتباری که خودشون مستلزم تکرر خودشونن و امور حقیقی نمیتوانند خودشون مستلزم تکرار خودشون باشند.
مثال ایشون. جالب: میگه اگه انسان بخواد تحقق داشته باشه لازمه تحقق این انسان یه انسان دیگه است و انسان دیگه و انسان دیگه و انسان دیگه تا بینهایت تحقق این انسان ملازم باشه با تحقق انسانهای غیرمتناهی همراه. درسته؟ اگه وجود بخواد یک حقیقت باشه، یک واقعیت باشه، انسان یک امر حقیقیه و برای همین تکرر پیدا نمیکنه؛ ولی ایشون، مرحوم شیخ اشراق، میگه که وجود یک امر اعتباریه. چون اگه وجود بخواد یک حقیقت، یه واقعیت باشه، یک امر ماورای ذهن باشه، باید موجود باشه. و این یعنی اینکه وجود باید وجود داشته باشه. وجود که وجود داشته باشه، یعنی خودش تکرار بشه: «الوجود موجود». وجودم وجود. وجودم حقیقی باشه، پس وجود وجودم حقیقیه. باز اون وجود وجود هم موجوده. اون وجود وجودم باز باید وجود داشته باشه که این وجود وجودم باز باید وجود داشته باشه و همینجور تا بینهایت. هر چیزی مثلاً «الف» اگه بخواد وجود داشته باشه، چون وجودش هم وجود داره و وجود وجودش هم وجود داره. ما با فرض موجود بودن «الف» باید غیرمتناهی وجود را اینجا فرض کنیم. در حالی که ما چند تا «الف» داریم اینجا؟ همونکه جلسه قبل: هر کسی میداند این سوئیچ یه سوئیچه. سوئیچ وجود دارد. وجود سوئیچ وجود دارد. وجود وجود سوئیچ وجود دارد. این شد بینهایت وجود که همش جاش کجاست؟ در حالی که هر کسی میدونه که این یه دونه وجود داره و بدیهیست یک وجود. کسی نمیگه این سوئیچ یک میلیارد وجود دارد. خیلی خیلی روشنه. برای هر بچهای هم شما بگید.
پس اینجا ما غیرمتناهی «الف» نداریم. وحدت هم ایشون باز گفته. میگه وحدت هم اعتبار ذهنه و نمیتونه یک حقیقت باشه. وحدت نداریم، اعتبار میکنیم وحدت را.
استاد: وقتی که وجودِ اعتباری را توی ذهن میگیره، بعد اونی که خارج هست ما فقط ماهیت صرف داریم. دیگه. ولی ماهیتی که اصالت داره قائم به ذاته، بد. یعنی کلید قائم به ذات میشه. منشأ اثر. یعنی این سوئیچ در را وا میکنه بر فرض اثر، نیست. وجودش داره در را باز میکنه. یا ماهیتش؟ وجود که توی ذهن شماست. فکر میکنی وجود داره. وجود داره ولی توی ذهن شماست. واقعاً چیه؟ سوئیچ. اعتبار کردی این سوئیچ را. در ذهن اعتبار کردی وجود را که سوئیچ باشد. اعتبار کردی این یکی وجود را که صندلی باشد. اعتبار کردی اون وجود را که ستون باشد. ظرافت حرف از اینجا به بعد، دیگه مطلب کلفت میشه که این ظرافت از ظرافت در میاد، کلفت میشه. که بحث میره به سمت وحدت وجود و بحث وجود تشکیکی و تجلی. قائم به ذات معنیش نمیشه قبول.
خب، ولی بالاخره اون چیزی که بیرون هست ماهیته. کلامِ دیگه شیخ اشراق هم: خدا وجود محض است، ماهیت ندارد. ولی هر آنچه از اینهایی که ماهیت دارد در عالم، ماهیت اصالت داره. پی اشکالی بود که اینجا میکردم. میگفتن چطور خدا که وجوده معلولش شده ماهیتنما؟ اشکالاتیست که شیخ اشراق: وحدت اعتبار ذهنه، نمیتونه حقیقت باشه. حقیقتها توی خارج یا واحدند یا کثیر. نمیشه یه چیزی حقیقت باشه ولی نه واحد باشه نه واحد. یعنی در بیرون واحد. وحدت عینی دیگه. در بیرون یکی. یک چیز است. وقتی در بیرون یک چیز است، این یک چیز واحد است یا کثیر؟ این یک چیز واحد است. یعنی واحدش هم چیه؟ واحد. واحد. واحد چیه؟ واحد. واحد. واحد چیه؟ واحد.
بینهایت! اگه کثیر باشه باز خود کثیر یعنی چی؟ یعنی جمعی از وحدتها. خب باز دوباره همون تک تک این وحدتها باز چیه؟ واحد. بالاخره اگه ما واحدی داشته باشیم، واحد باید واحد باشه. اگه واحد وجود داره، به این معناست که وحدت وجود داره. وجود وحدت باز دوباره وجود داره. همونکه میگه: واحد، واحد است. یعنی وجود تکرر که میاد، یعنی تکرر ادرار. وجود واحد کثیر باز. گفتیم واحد اگه کسی باشه که باید باز برگرده. اگه واحد باشه معناش اینه که وحدت دوباره وحدت داره. اون وحدت وحدت هم باز وحدت. وحدت باید حتماً یک امر ذهنی و اعتباری قراردادی باشه. اگر امر حقیقی باشه، از تحققش لازم.
بریم سراغ شیخ. شیخ کجا؟ شیخ فریمان. افتخار همشهری بودن با پدر را دارید. مطهری. پدر نظریه شیخ اشراق. بعداً اصالت وجود ملاصدرا و امثال او قاعده شیخ اشراق را قبول کردند. گفتند که آقا قاعده کلی شما قاعده درستییه. ما هر چیزی را فرض کنیم که حقیقت داشتنش مستلزم تکرارش باشه، حقیقی باشه؛ ولی اینکه گفتی این قاعده را بر این موارد تطبیق کردی، این توی تطبیقت ما مشکل.
راجع استثنا کرده که یه آقایی در قم گفته که بعضی پایگاههای خبری که اینها رسالتشون روشنگری است و مردم نسبت به اختلاسها و اینها آگاه میکنن و اینها، اینها «مرجفاند» (آیتاﷲ جوادی آملی). که در مورد نظر شما چیه در مورد کسانی که یه همچین تهمتهایی به یه همچین رسانههای روشنگری میزنند؟ مراجع خودخوانده و اینها. آره این چیزه. اصلاً تهمت به این رسانهها و فلان. مصادره مطلوب. این تحریف قرآنه. فلان، اله. پیش فرض را ثابت کرده هی داره دورش میچرخه. کلمة الحق. این چیه؟ این اصل اینه. رسانه رسانهی روشنگر. معرف قرآن.
شیخ اشراق میفرماید که: «کل مال تحققه و اعتباری...»
صغرا، چی؟ جهلا مغالطه میکنن. اعتباری. فایل صوتی از این درسها زیاده. حالا توی منطق که کل صنعت خمس و اینها هست که حالا منتشر میکنیم. حلقه ثانیه را داریم، فایل انشاءاﷲ منتشر. علم بلاغت. حیاتی باشه. کار زیاده. انشاءاﷲ منتشر میشه. کسائی که جاهای مختلفی هستند، درسها را یا حال ندارن شرکت کنن سر کلاس یا استاد پیدا نمیکنه شرکت کنن سر کلاس. یا بعضاً هم حال دارند هم استاد هست. باز زیادم پیام میاد. دوستان از جاه مختلف. مدرسه مصنوعی. دوستان پیام میدن. پیامهای محبتآمیز. امروز یکی از رفقای مشکات تماس گرفته بود. خیلی محبت. وضعیت توان و اینها. توان در مرز اضمحلال. یه مدتی کلاً جدا بشیم. توسل امام رضا.
خدا چی میخوان؟
تطبیق، تطبیقش به وجود غلط. قاعدتون درسته. وجود حقیقی باشه باید موجود باشه. وجود موجود باشه باید برای وجودی، وجودی باشه. یعنی وجود دوباره وجود داشته باشه. چون وجود اگه بخواد موجود باشه باید دارای وجود دیگری باشه. چرا وجود باید، اگه بخواد وجود داشته باشه حتماً یه وجود غیر داشته باشه؟ چرا شما تصورتون اینه که وجود اگر وجود دارد، وجود بالغیر دارد؟ این غلطه. این پیش فرض شما غلطه. یه وجود ما داریم. یک وجود داریم که اونم به عزت نیازی نیست. که وجود با موجود فرق میکنه. دوباره این باز این مشکلی که پشکل هم، خداست. وجود یکیست. موجودات تفاوت دارند. موجود تنزل میکنه. یه موجود صادر اول میشه در اعلا درجه سهم شدت در وجود. بیشترین سهم را در بین موجودات امکان تأمین. موجودات امکانی صادر اول که نفس و حقیقت بلند محمدی است (صلی اﷲ علیه و آله و سلم). او صادر اول. تعیین اول در شدت وجود و در شدت قرب عدناس. در شدت قوه. و یه چیزی هم موجود است و در شدت تنزل. یعنی در از ضعف وجود که حالا اون پشکل. حتی پشکل هم تو اعتبار ما پشکله. وگرنه پشکل واقعاً از خیلی از انسانها مفیدتره، سالمتره. واقعاً پشکل گوسفند تبدیل میشه به گل. ولی انسان طعام را همون پشکل گوسفندی که تبدیل میشه به میوه را مصرف میکنه و باز خودش پشکل. اعتبار را خارج بکنه توی محصولات، گیره. توی ماده است. نمیتونه فهم کنه فرا ماده را. خود مجرد. فکر کنید که عالم فکر میخواد عوض بشه. این میشه فشار قبر. توی فشار قبر هر وقت هر کسی روحش بخواد عالمش عوض شه (روحم یعنی چه؟ عقل دیگه). عقلش میخواد عالمش عوض شه. از یه ساعتی میخواد وارد یه حریم وسیعتر و شفافتر و زلالتر بشه. این فشار. یه دفعه آدم میخواد بیاد با یک امر دیگری که تا حالا یه عمر یه جور دیگه فکر میکردی، یه جور دیگه میفهمیدی. حالا میخواد از این زاویه ببینه و عمیقتر ببینه. فشار. گاهی آلبوم اول فشار متصل میشه. ظرفش دل زد. توسعه میده. تفاوت علم با سایر چیزها اینه که هر چیزی را توی ظرف میریزی ظرف محدود میکنه. وقتی میاد آدم میفهمه فشار. در حکمتی که کمیل فرمودند. دست کوبید روی سینه: «لبریزه، حامل پیدا نمیکنه». ظرف دریا داره موج میزنه. عالم عالم ماده است. گیره تو همین اعتباری. محسوسات، مخیلات، توهمات. نمیتونه فاصله بگیره. بیاد حقیقت وجود. موجود یعنی دوتاست. یه موجود اینور که منم، یه موجود اونور. خیلی اینها از ظرایفه دیگه. همه ظرافت مکتب صدرایی اینجاست. همه حرفها اینجاست. همه کفر و زندیق شدن و ملحد شدن مکتب صدرایی هم همین جاست. اگر کسی بفهمد اوج عرفان است. کسی نفهمد اوج شرک است. وجود هم اگر هست تجلی است، نه دوتاست. خدا اونوره، ما اینور. که جدا بشه شما محدوده موجودیت خودت را چطور میخوای تفریح کنی از محدوده موجودیت خدا؟ کششهای این شکلی بحثهای عرفانی نداشته باشه هی غش میکنه سمتش توی هر بحثی بره. دوست داره این خیلی جذابه. فراریه که همش منتظره که بحث را بکشیم اونجا تا بزنه. منتظر این اشتباه. تو این مسئله از یک اشتباه در مفهوم لغوی، یعنی اشتباه در مفهوم مشتق نشأت گرفتگی.
خوب شهید مطهری خوب مطرح نظریه بساطت و ترکیب در مشتق. بحث هست ولی در فلسفه و منطق آمده به نام بحث مشتق. اول هم توی منطق بوده، بعد به یه مناسبتی از منطق اومده توی فلسفه و بعداً توی علم اصول که از بحث پدر در بیار. اونجا چطور وسیع را گرفته. ظاهر اولین شریف جرجانی که منطقی و ادیب بوده در قرن هشتم. ایشون بحث را مطرح کرده. این بخش از اونجایی شروع شده که توی تعریفات که خب ما گفتیم توی منطق یه بحث داریم به اسم تعریف دیگه. تصور و تصدیق را گفتیم. تصور کارش چیه؟ تصورات بحث تعریف دیگه. بحث معَرَّف، حجت معرَّف کارش در تصورات. حجت در تعریف داریم. در تصورات اگه شما بخواین یه چیزی را تعریف کنین، میشه با کمتر از دو کلمه تعریف کرد یا نه؟ میشه با یه چیز، چیزی را تعریف کرد یا چون تعریف تجزیه است باید حداقل دو جزء داشته باشه؟ گفتن اگه مثلاً ما توی تعریف انسان بخواهیم ناطق را بیاوریم. یه شیء را به یه شیء تعریف کردی؟ نه. ناطق خودش چیه؟ دوتاست. چرا؟ چون مشتق، هر مشتقی دوتاست. ناطق یعنی «ذاتٌ ثبتَ له النطق». دوتا. و اصلاً تعریف با یک واژه معنا نداره. چون واژه شما باید مشتق باشه. بحث بسیار خوبی. بحث بسیار دقیق. نسبت پرک. پس اینجا این ناطق با انسان تفاوت داره. ناطق میشه مشتق. و چون مشتق به جای دو کلمه نشسته. هرچند به صورت ظاهر مفرد ولی در واقع مرکب. از نظر ادبی و نحوی مفرد. به نظر منطقی یا میگن اصولی منطقی اصولی میگن مشتق. نحوی مشتق. اصولی مثلاً زوج مشتق یا جامع. زوج، زوج تو اصول چی؟ چرا؟ چون یعنی «رجلٌ ثبتَ له الزوجیة». لحّ، حور، عبد. اینها همه توی نحو چیه؟ اصولی. عبد و حر و حور یعنی ذات بحث میشه که این به چه نحوی. واسطه را چه شکلی باید اینجا از نظر منطقی مرکب میشه. انسان یه لفظ مفرد و واحده. مصدرها مثل ضرب یه لفظ مفرده. مشتق و مرکب. ناطق یعنی «الذی ینطق»، یعنی ذاتی که نطق داره. دو تا چیزه. یکی ذات، یکی دیگه اینه که ذاتی که یه چیزی داره که اون چیزه چیه؟
ترکب مشتق. نظریه تراکب. نظریه تراکب در مشتق. در برابر این نظریه یه نظریه دیگهای داریم. میگه نه، مفهوم مشتق مرکب نیست. نظریه بساطت. ناطق معناش «ذاتٌ ثبتَ له النطق» نیست. گفتن مشتق و مبدأ اشتغال. ناطق و نطق. مشتق چیه؟ ناطق. مبدأ اشتقاق چیه؟ نطق. اینها فرقشون اعتباریه. با دو اعتبار میشه. یکی مصدر، یکی مشتق. نه اینکه واقعاً ما مصدر را با یه چیز دیگهای ترکیب کنیم و نسبتی بینش برقرار کنیم که بشه مشتق. اونی که میگه مشتق مرکبه، میگه مثلاً نطق به علاوه ذات به علاوه نسبت بین نطق و ذات که تصور کنیم میشه مشتق. این حرف کیه؟
اما نطق و ناطق اصلاً هر دو یه مفهوم است. ناطق یه جور دیگه اعتبارش کنی، نطق یه جور دیگه اعتبار کنی میشه ناطق و ناطق و یه جور دیگه اعتبار کنی. زدن، زننده. دوتا نیست. یه چیزه. دو جور باید اعتبارش کنیم. دو تا چیز نداریم. یکی به اسم زدن، یکی به اسم زننده. زننده یعنی همون زدن. زننده با دو احتمال نسبت فعل و فاعله دیگه. «هازا ضرب»، «هازا ضاربون». به یک چیز از دو اعتبار دوتا عنوان میشه. بار نظریه بساطت. البته نمیخواد که شما یه چیزی را به نطق ضمیمه کنی تا ناطق به وجود بیاد. این مطلب را اینطور تعبیر میکنند که یه وقت هست ما یک مفهوم را به شرط لا اعتبار میکنیم. خاطرتون هست؟ به شرط لا، به شرط اعتبار. این بحث توی باب تعریفات شرح منظومه بدن خواهد آمد. توی بحث تعریفات و اینها به آینده موکول میکنند؛ ولی یه مطلب دیگه هست که اینجا باید بگیم. اونم اینه که اگه ما فرض کنیم کسل مفهوم مشتق مرکب یعنی ناطق چی باشه؟ آیا لازم میاد که اون ذات خودش غیر از نطق باشه؟ اون «ذاتٌ ثبتَ له النطق»، «ذاتٌ شیءٌ، نطق شیءٌ آخر» بد. نه. این یک مفهوم. اگه گفتیم ذات دارای فلان شیء، این هم شامل خود شیء میشه هم شامل چیزی که این شیء عارض بهش شده. این عنوان امضاتون «ثبتَ له النطق» مال این ذات هست یا نیست؟ اساطی اون هست یا مال ذاتشه؟ پس اون ذاته هم ذات را در بر گرفت. بگو ذات از حیث داشتن نطق. روشنه؟ الان این لامپ. نمیگن: «نورش چیست؟ این لامپه». چند تا چیز؟ یکی شیشه است، یکی نوره. لامپ دو تا چیزه؟ یکی شیشه است، یکی نور. این شیشه دقیقاً همون لامپ. همونجور که اون نور دقیقاً همین لامپ. فقط از حیثیتش متفاوت. از یکی از حیث مادّیش که نگاه میکنی، از حیث صورت که نگاه میکنی شیشه است. از حیث اثر که نگاه میکنی نور. تحریفم باید ذاتیات را بگیم دیگه. ذاتیاتم که با خودش مفهوم ابا نداره از اینکه ما به نطق هم بگوییم ناطق. اینجوری نیست که ناطق را همیشه به غیر از نطق باید اطلاق کنیم. به نطق تنها میتونیم بگیم ناطق. برای اینکه کلمه ناطق یعنی ذات دارای نطق. این دیگه بستگی داره که ناطق وجودش چه جور وجودی باشه. اگه وجودش به نحوی که خودش برای خودش وجود نداره. برای چیز دیگه وجود داره. برای غیرش وجود داره. یعنی چی؟ برای دیگری وجود. اون وقت به خودش نمیگیم ناطق. اگه شیء این شکلی است. یه چیزی بهش عارض میشه. درست شد؟ الان این لباسی که تن شماست، بر شما چیه؟ عارض است. به شما نمیگویند نخ. به شما نمیگویند قبا. به شما نمیگویند عمامه. شما «شیءٌ»، عمامه «شیءٌ آخر». «عارضٌ لک». چیز دیگریست که بر شما عرضه شد و جدا هم هست. ولی ولی این چشم و ابرو یعنی خود شما. از حیث جسم. یه شالبافیان داریم، یه چشم مثلاً عسلی با یه چند ده تار مو در صورت. ریش ریش و پک. چند تا ریش و پشم در بر میگیره. دماغ هم در بر میگیره. چشم هم در بر میگیره. ولی عمامه را دیگه در از بیرون. اگر مبدأ اشتقاق یه چیزی باشه بحث بسیار مهمی است. اگه اون مبدأ اشتقاق یه چیزی باشه که خودش فی حد ذاته صلاحیت اینکه قائم به ذات باشه داشته باشه، میشه اینجا خودشو به خودش. اون مبدأ اشتقاق مثل نطق. اگه یه چیزی باشه، هنوز اون مبدأ اشتقاق یه چیزیه که خودش فی حد ذاته صلاحیت داره که قائم به ذات باشه. صلاحیت اینکه قائم به ذات باشه را داره. نطقه یا اون ذاته؟ صلاحیت اینکه خودش ناطق باشد. خودش نطق باشه. همین است. هرچی که داره همونه دیگه. خودشه دیگه. یکیان دیگه. یگانگی بین اینهاست. یعنی این ذاتی که نطق داره. دوتا که نیست که. یه ذات، یه نطق. خدا نمیشه گفت خدا چیزیه، یه علمی هم داره جدا. خدا همون علمه دیگه. خدا همون علم است. مطلق قدرت است. مطلق کمال است. مطلب حیثیتش فرق میکنه. حیثیت توجه انسان. همان نطق است. خب وقتی انسان همون نطق است، اینجا میشه خودش را برای خودش اطلاق کرد. مشتق را بر خودش. الانسان ناطق. نمیخواد بگی ناطق بروزشه. صفت را وقتی داره. قادرون. دیگه خالق لازم نیست بگی. شما میگی خدا قادر «ان اﷲ علی کل شیءٍ قدیر». دیگه لازم «اﷲ خالق کل شیءٍ قدیر». وقتی بر کل شیء قدیر است، بالطریق اولی خالق کل شیء است. این بروز فعلیشه. صفتش مهمه که عین ذاتش. انسان.
خب حالا اشتقاقی که پیدا میشه، میگه: «الانسان ناطق». گفت: «شما توی تعریف دو تا چیز داری». نظریه تراکب مشتق: «الانسان ناطق». ناطق دوتاست. چیه؟ چی؟ یه ذاتی که یه نطقی داره. نظری وسائط چی میگه؟ «الانسان ناطق» یعنی «الانسان هو عین النطق». چه بگویی انسان قادر اﷲ چه بگی علیم چه بگه اﷲ علیم. همون اﷲ علیم که دیگه «ذاتٌ له العلم» دیگه نیست که. خود علم است. اﷲ خود علم است. اﷲ خود قدرت است. نه یه ذاتی جدا، یه قدرت جدا که بشه دوتا. فلسفه ملاصدرا همه کارش به اینه که این دوتاها را از بین ببره. یکییه. دوتا نیست. یکی. خوب شما به جسم میگی سفید. مثال شهید مطهری را بخونیم. ولی فعلاً فرض ما به اینه که به جسم که ما میگیم سفید، یه ذاتی را توی نظر گرفتیم به نام یه چیزی که مغایر با اونه در نظر گرفتیم به اسم سفیدی. بعد میگیم این چیزیه. این جسمه. چیزیه که اون سفید عارض شده. پس سفید یعنی اون چیزی که سفیدی بهش ملحق شده. میگی شیء سفید یعنی چی؟ سفید با سفیدی فرق میکنه. سفید یعنی یه چیزی که سفیدی اومده روی اون چیزه. حالا این چیزک سفید اومده. سفید. این تخته شاسی سفید است. یعنی چی؟ یعنی تخته شاسی بود، یه سفیدی جدا بود. سفیدیه اومد روی این تخته شاسی سفید. سفیدی، سفیدی مغایر با این بود. یه جسم بود، یه سفیدی بود. اومد. سفید ناطق ذاتی نیست. این عرضشه. بدون این هم تخته شاسی است؛ ولی انسان بدون نطق.
پایتخت وایت برد سفیدی ذاتیشه دیگه. اگه گفتید وایت برد، اون چیزی که سفیدی بهش ملحق شده، میگیم سفید. اما سخنی که اینجا هست اینه که حکما میگن کی حرف از جلال دوانی شروع شده و توی فلسفههای جدیدم اومده. میگن اگه ما فرض کنیم یه سفیدی قائم به ذاتی داشته باشیم، یعنی اگه میشد این سفیدی بدون جسم وجود پیدا میکرد. سفیدی بدون اینکه جسمی داشته باشه وجود داشته باشه. حالا اون وقت اون خود سفیدیه بدون اینکه چیزی باشه، وقتی بروز پیدا میکرد، اون سفید بود یا سفید نبود؟ سفیدی میخواد وجود داشته باشه. سفیدی بخواد وجود داشته باشه، لزوماً باید سفید باشه. انواع. حتماً این سفیدی سفیدم. الان که شما این سفیدی را نمیگید سفید. به اعتبار اینه که فرض شما را اینه که یه چیزی به اسم جسم وجود داره که این سفیدی حالتش. نه اینکه لفظ سفید ابا داره از اینکه بر خود سفیدی اطلاق بشه. چرا به خودت سفیدی نمیگی سفید؟ هر وقت من سفید دیدم، سفیدی عارض شده بود به یه چیزی که من گفتم سفید. وقتی هم سفیدی عارض شده بود، سفید وصف این شیءای شد که سفیدی روش عارض شده بود. لذا به معروض همیشه گفتم سفید. به عارض هیچ وقت نگفتم سفید. وگرنه اگه فقط خود عارض باشد که عارض چیه؟ سفیدی. سفیدی باشد ولاغیر. سفیدی حتماً چه خواهد بود؟ سفید. سفید. به سفیدی بگو سفید. تنها ندیدم. هر وقت سفیدی دیدم، معروض دیدم. چون من روز دیدم. وصف سفید را دادن به معروف. انتزاع کردیم از این صفر. اون سفیدیه توی ذهنمون یه سفیدی هست ماشاءاﷲ آماده. ذهن تازه نفس. ذهن قابلیت دویدن داره. ذهنم مثل جسم مونده. بعضی بعضی جسمشون جون دویدن نداره. بعضی ذهنشون از قم به کرج اساسکشی داشتیم. عرض کنم خدمت شما که این وسایل را جابجا میکردیم و اینها. حتی از کرج یادمه که کارگرک بنده خدا کمک میکرد به کار میکرد و اینها. کامیون اینها نشستم که خب با جنسها باشم تا کرج. کم سن و سالم بودم. تو هم حالی داریا. کتاب. به من بگو ده تا اساسکشی بکن. میکنم. این تواناییش را اینجا بروز داده. حالا این ذهن که فرض باشه بتونه سریع بدوه با مطلب میاد یه نعمتیست الحمدلله. حذف این جلسه. خدا را شکر رفقای نعمت را ازش بهرهبردارند. بحث فلسفه اگه ذهن دونده نباشه، پدر اون کسی که داره میگه در میاد. کشش ذهنی نیست. نمیتونه بدوه. هی نفس نفس نفس نفس میزنه. پس شما برای خود این سفیدی هیچ وجودی قائل نیستید مگر وجود برای شیء دیگه. این میشه وجود بالغیر. سفیدی وجود ندارد مگر بالغیر. اگر یه تخته شاسی بود، سفیدی بهش عارض شد. حالا میگیم سفیدی مییام این میشه وجود. درست شد؟ خب این وجود، وجود این سفیدی برای خودش نیست. برای شیء دیگه است. از این جهته که به اون چیز دیگه سفید. یه واسطه ما میخوایم به این چیز بگیم سفید. یه واسطهای داریم به اسم سفید نداریم. سفید. اما اگه ما فرض کنیم که این سفیدی یه دفعه بیاد یه امر قائم به ذات بشه. به خودی خود هست. مثل انسان هست. سفیدی میگیم نیست مگر اینکه عارض بشه و چیزی و انتظار کنیم بودنش را. اعتبار میکنیم بودنش. سفیدی نداریم ما. یه تخته داریم و یک سفید. تخته سفید. سفیدی نداریم. سفید داریم. چرا میگی تخته سفید؟ دست به واسطه اعتبار ذهنی. سفیدی که وجود بالغیر است، به واسطه این تخته، اونم الان وجود داره توی ذهنمون. کل همه عرض که اصلاً وجودش را فلان. اینها همه همین شکلی. حالا اگر قائم به ذات شد چی؟ مثل انسان هست. واقعاً قائم به ذاتم هست. حالا اگر این سفیدی قائم به ذات بشه، به خود این سفیدی دیگه میگیم چی؟ حالا مثل انسان و نطق. نطق بر انسان بگیم اشکال نداره. فعلاً مسامحه. در نطق بر انسان عارض ولی خود این نطق چون ذات انسان است، خودش قائم به ذات است. قائم به ذات است دیگه. انسان که جدا از نطق نیست که. پس نطق هم نطق. پس نطق هم انسانه. انسانم نطق. نطق هم نطق. او به ذاته. اینم به ذات او هست. اینم هست. حالا چطور میگفتیم اگه سفیدی واقعا باشه، به خود سفیدی هم میگیم سفید. حالا اگه نطق هست، به خود نطق هم میتونیم بگیم ناطق. انسان انسان است بزاد. ولی وجود دارد. بال. یعنی خود تصور این وابسته به چیز دیگریست. انسان را به خودش تصور میکند ولی سفیدی را که به خودش تصور. بله دیگه. سفیدی چیه؟ چهارشنبه چیه؟ چهارشنبه کجاست؟ اصلاً چی هست؟ عرض است بر یک روزی اعتبار میشود. ساعت ۲۴. اینم باز اختلافیه دیگه. روز شرعی با روز عرفی ما تفاوت داره. یعنی چهارشنبه که شهر میگه از طلوع آفتاب شروع میشه تا مغرب. بعد تا طلوع آفتاب میشه شب چهارشنبه. از طلوع آفتاب اذان صبح چهارشنبه تا اذان مغرب چهارشنبه. چهارشنبه یک امر اعتباری عارضی. اونی که هست چیه؟ روزه. تازه روزم اعتباریه. نوره. نور خورشید. اونی که هست چیه؟ خورشید. یه خورشید نمیره. بیاد. خورشید بیابانگرد میشه. کسی که فلسفه خونده. میره پیاده مکه. میره. همینه دیگه. دنیا واقعاً سر و تهش هیچی نیست. چیزی توی دنیا چیه؟ نه، این الان روز خیلی مهمیه. شب یلداست. یلدا چیه؟ شبه. شب چیه؟ اعتبار در اعتبار در اعتبار. در بلندترین شب. روزش کوتاهترین روز ساله. کسی بابت غصه نداره روز کوتاه شد. میگه شبش بلندترین شبه. بلندترین روز سال اونم جشن بگیر. این چقدر اعتبار توی اعتبار. نمیاد نه. میره. اومد نیومده رفته. چیزی.
پس اینجا میگیم سفیدی سفید است بز. جسم سفید است به تبع سفید. اگر فرض کنیم که سفیدی قائم به . حکما و حکمای اسلامی این را اصطلاح کردند به اسم واسطه در عروض. در برابر واسطه در سُقوط و واسطه در اثبات. برای جلسه بعد شروع کنیم. این جلسه تمام.
سفیدی و سفید و فلان و این حرفها اصطلاحاتی است که خیلی با اینها کار داریم. اینجا یه توضیحی بدین واسطه در ثبوت چیه؟ واسطه در اثبات چیه؟ واسطه در عروض چیه؟
اول کفایه که آغاز میشه بحث واسطه در سقوط. واسطه در عروضهاست. از بحثهای مهم و معمولاً هم طلبهها اینجا میلنگند. ضد سقوط و اثبات. منطقی. از گیرهای خود منطق هم توی بحث برهان باز بحث ثبوت و اثبات و اینهاش کلیه در باب برهان و کلیه اصطلاحات مباحث علمی. یه وقتایی اصطلاح مشترک لفظی توی یه علم دیگهای به معنای دیگهای داره و این آسیب. انشاءاﷲ جلسه بعد واردش میشیم و یه توضیحاتی دربارهاش بدیم و برگردیم به این بحث خودمون. هگل هم حرفش نزدیک به شیخ از یه جهت. عین حرف شیخ اشراق ولی خب تفاوتهایی داره که شهید مطهری قشنگ وارد کار میشن. بحثش را مطرح میکنم و از اینجا دیگه میاد خودش توی بحث اصالت وجود. اصل حرفها اینجاست. شکل بگیره خیلی جدی میشد دیگه. حرف خود ملاصدرا. کتاب دیگه خود ملاصدرا داره. در نظر شریفشون چی بوده. بحث را به حول و قوه الهی ادامه خواهیم.
الحمد للّه رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...