برهان سوم حاجی سبزواری بر اصالت وجود
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
دلیل سومی که در کتاب شریف منظومه مرحوم حاجی (هادی سبزواری) مطرح میکنند برای اصالت وجود، کُمیتِ *(کَمِّیات)* و مراتب و اشتداد انواع است. این برهان و برهان بعدی ارزش زیادی دارند، خصوصاً برهان چهارم که اصل ادلهای است که مرحوم ملاصدرا عنایت دارد. دلیل چهارمِ حاجی بدک نبود، حالا بالاخره ذوقی و استحسانی بود، سومین، حالا یک چیزی؛ چهارمی، خوب اصل در را بخونیم. این برهان، بحث خوبی است. اشکالات جدی هم دارد، این برهان که برهان سوم باشد، بحث قابل انقسام بودنِ کمیات است. کَم در برابر اندازه و جهت قرار دارد که از قدیم الایام یک بحثی در مورد کمیت بوده. آن هم این بوده که روشنترین، بارزترین و اصیلترین خاصیت کمیت این است که قسمتپذیر است، بلکه قسمتپذیری جزء تعریف کم است. اگر ما قسمتپذیری را از کمیت بگیریم، اصلاً دیگر کمیت نیست.
توجه کنید، جواب کم میآید. اول اینکه آیا کمیات قسمتپذیرند، به معنی اینکه بالفعل منقسماند؟ بالفعل اصلاً تقسیم شدهاند؟ یعنی الان هر کمیتی مجموعهای از یک امور قسمتناپذیر است که با اجتماع خودشان یک امر قسمتپذیری را به وجود آوردهاند. کمیات الان مجموعهای هستند که هر جزئی دیگر قسمتناپذیر است، آن دیگر آخرین تقسیم است که شده. همه با همدیگر یک چیزی را شکل دادهاند که آن قابل انقسام است، بلکه بالفعل تقسیم شده است. البته مسلم است که بعضی کمیات، کمیات متصلاند، مثل خط. حالا خط را که ما میگوییم قسمتپذیر است، به معنای این است که خط در واقع مجموع امور قسمتناپذیر به نام نقاط است که اینها در کنار هم قرار گرفتهاند. خط یک واقعیت ممتدی است، کشش دارد. در واقعیتش الان انقسام نیست، اما قسمتپذیر است. بالفعل منقسم نیست، ولی بالقوه قابلیت انقسام دارد. کمیات این است که انقسام، قوه انقسام در اینها بالفعل یا (است)؛ یعنی از نظر ذهن میشود آن را به اقسامی تقسیم کرد، نه اینکه الان دارای اقسام و اجزا باشد، ذهنی میشود تقسیم کرد.
یک نظریهای در این مورد بوده که میگوید شیء الان بالفعل منقسم است؛ نظریه جزء لایتجزا. کلامی نه، جزء لایتجزا دموکریتیسی (Democritus's partless atom)؛ جزء لایتجزا کلامی، مال یونان بوده یا مال هند؟ نمیشود قطعی نظر داد که این مال یونان است یا مال کلامی (علم کلام). کلامی چه میگوید؟ میگوید هر کمیتی یک سلسله اجزای قسمتناپذیر دارد؛ جزء لایتجزا. دیگر جزءبردار نیست، کمیّت اجزایش قسمتپذیر نیست. این نظر کیست؟ نقطه مقابل نظریه این است که نه، شیء قابل انحصار. یعنی در واقع مجموع منقسمات نیست، یک واحد قابل انقسام است. مجموع نیست، واحد است. مجموعه یا واحد؟ مجموعهای که اجزای لای واحدی است که سؤال به این صورت مطرح است که آیا این واحد قابل انقسام، قابلیتش برای انقسام نامتناهی است یا انقسام تا کجا پیش میرود؟
در ذهن، اگر بگیریم، بالاخره هرچه شما فکر کنی، آخرش یک تقسیم دیگر میخورد. همین که شما فرمودید از اینجا تا آنجا ۱۰ قدم است، در ذهن این ده قدم را میشود تقسیم کرد به بینهایت قدم. در بیرون بالاخره محدوده است دیگر. آن بینهایت ذهن را چهکارش کنیم؟ آخه بینهایت است یا متناهی است؟ توهم رسیدن، یعنی آیا تا یک حد معین قابل انقسام است؟ کی از آن حد بگذریم دیگر قابل انقسام نیست؟ چون که نه، هرچه که بریم جلو، هر جزئی را اگر فرضاً آن جزو را هم باز تقسیم کنیم به دو قسم، باز قابلیت انقسام دارد. به جایی متوقف (نمیشود)، لایتوقف میرود، تا هرجا بری. هرچه فرض کنیم، دوباره همان. در ذهنش قائل شدیم که این قابلیت انقسام بیحد است و در جایی متوقف نمیشود.
آن وقت، سؤال به این صورت است که این چه نوع قابلیت انقسامی است؟ آیا صرفاً قابلیت انقسام ذهنی اینجور است به نحوی که هرچه ذهن را تصور کند و به دو قسم منقسم کند، باز هر جزءش برای ذهن قابل به دو قسم است، یا قابلیت انقسام عینی هم همینطور است؟ یعنی اگر شیء را در خارج به دو جزء تقسیم کنیم و باز هر جزء را به دو جزء دیگر تقسیمات، به همین نحو ادامه دهیم، آیا میرسیم به جزئی که دیگر آن جزء امتناع داشته باشد؟ پس بحث یک وقت روی انقسامات ذهنی میآید، انقسامات تا آنجا پیشرفته بودند، دیگر بد، خوب، بد. که علم پیشرفت کرد، توانستند به قول چاقو را تیزتر کنند، اتم را هم شکافتند، بعد از او حتی آن جزء دیگر را هم باز هی (شکافتند). ما نمیتوانیم بگوییم به کجا متوقف (میشود). یعنی عملاً ممکن است مثلاً ۱۰ سال، ۲۰ سال، ۵۰ سال دیگر همان جزئی که ما میگوییم (به وسیله) چاقو تیزتر میشود، آن را هم ببرند. اگرچه که این بریدن اینها همه فرضیه است دیگر، چون هنوز اتم را ندیدهاند. اینها فرض میکنند مثلاً همچین اتفاقی افتاد، اتم شکافته شد. بقیه با همان مبنای معرفتشناسی انسجام جور در میآید، احتمالاً یک الکترون دارد، پروتون دارد، نوترون دارد. چیزی دیده نشده که واقعاً ببینند شکافتن (را).
فرهاد، حالا انقسام ذهنیش را که حل میکنی، میمانیم که این متناهی است یا (بینهایت)، و ملازم با همدیگر هم لزوماً نیستند. با برهان نمیشود به دستش آورد. انقسام عینی را بینهایت یا پُشتِ برهانی؟ انقسامات عینی در یک حدی متوقف بشود، ولی انقسامات ذهنی را احدی از متکلمین نمیگوید که متوقف (میشود). متکلمین یعنی در انقسامات عینی میگوییم متوقف میشود، در انقسامات ذهنی کیا میگویند متوقف میشود؟ فلاسفه، حکما. هیچیک از فلاسفه و حکما نگفته دیگر، در ذهن هم متوقف میشود، یک جایی میرسد دیگر قابلیت انقسام تمام میشود. ادعایی دارند، چون یکی از به قولی مبانی متکلمین این است دیگر، احادیث و روایات. دیگر آیا همچین چیزی هم دارند یا نه فقط تقلید به اینجا رسیدهاند؟
یک بحث قدیمی خیلی اساسی و اصولی از قدیم بوده و از دوره قبل از ارسطو مطرح بوده. به قسمتی از این مسائل. یک مطلب دیگر این است که آیا اصلاً کمیت، منحصر به کمیت قار نیست؟ دو کمیت غیرقار هم، کمیت قار چه بود؟ قار یعنی چه؟ قراردار، با قرار، قرار. زمان قراردار، مثل خط، سطح. غیرقار مثل حرکت و زمان. جزء بعدی آمدنش منوط به از بین رفتن جزء قبلی است. کمیت قار، جزء بعدی که آمد، جزء قبلی هست. کمیت قراردار، هر جزئی حل شد، بالاخره فلسفه چون خوانده نمیشود، اینجوری است دیگر. برای خود ما هم همینطور. ما الان صبح تا شب بحث فقهی و اصولی و تفسیری و اینها. یک بار بحث فلسفی مراجعه کن که شما الان در روز نیاز فضای طلبگی و درس و (آموزش) که بحث فلسفه مراجعه کنی، نیست. لذا مطلب میرود فرار از دست. ادبیات هم فرار است. ادبیات ۱۰۰ برابر (سختتر از) فلسفه، ولی چون صبح تا شب هی داری به کارش میگیری، میماند در ذهنت، دیگر یادت نمیرود. بحث امتدادهای اجتماعی و سیاسی چون ندارد، رویش کار نمیکنیم. جاری نیست.
حالا من تازگی بود، یکی از این طلبهها آمد گفت که چرا خدا ما را خلق کرده؟ شعبه خودم هستش که گفتم که آدم خوبی بوده. جواب عرفانی، قانعکنندهترین جوابی که من خودم برایش پیدا کردم، جواب عرفانیش است. وگرنه که خدا باقالی، (باقاعده) به خودش که نگاه کرد، عاشق خودش بود، آره. از زیباتر دیگر نیست. حالا چهکار کنیم که جوابی باشد که طرف خودش عاشق شود؟ فطرتاً استاد هیچ فطرت، هیچ انسانی نیستی را قبول نمیکند. با آدمهایی صحبت کردم که خیلی هم مثلاً ناامید بودند. گفتم مرگ نه ها! نیستی حاضرید بین نیستی و هستی یکی را انتخاب (کنید)؟ نیستی را انتخاب (کنید)! پاسخ فلسفه بنده خدا دارم چون فلسفه بنده خدا نمیدانست، گفت چهچیزی میگویی؟ جواب عرفانی خیلی حال میکنم. اینکه میگوید من نمیخواهم، کی نمیخواهد؟ آن منت کیست؟ آن من چیست؟ معلوم میشود یک منی هست، یک مطالبات و علایقی دارد که تو آن علایق را پذیرفتی به عنوان چیزهای حق، و میگویی اصل علاقههای او چیزهای خوبی است، و چون او علاقه ندارد به بودن در دنیا، دوست نداری که اینجا باشد، نمیخواست. چون او نمیخواست باشد، به زور آوردنش. پس اگر چیزی را بخواهد حق، پس معیار حق را دارد میگذارد. همانِ منِ موجودی، یا معلومه. اینی که خدا یک منی را موجود کرده که آنِ من، یک سری چیزها را دوست دارد. که آن دوست داشتنیهایش حق خودش است، حق خودش است. همین کم (ناراحتی). چرا یک منی را آفریده که یک سری چیزها را دوست دارد؟ یعنی میخواهد آنِ منِ را برآورده بکند. خواستههایش را نمیتواند فرض کند. اینکه چرا من آفریده شدم؟ خود همین من دوست دارد (و از اینکه) این چرا در وضعیت بدیه؟ ناراحت است. خوب است وضعیتش؟ بد است؟ بحث دوم. وضعیتش هم خوب است؟ بعد که اصلاً تو احسن وضعیت، احسن تقویم!
فلسفه اگر دقیق کار بکنیم، واقعاً جواب میدهد مسائل را. بحث وجود. در مورد وجود میگفتیم اینکه بیرون هرچی هست، وجود است. وجود عین کمال است. وجود عین حق است. وجود عین علم است. وجود عین چیست؟ اینها که حالا البته جلوتر میآید. زبان پیدا کنیم برایش، چطور به بچه ۱۲ ساله کارتون (نشان دهیم). اینکه میگوییم این است، این فاصلهای که از بین رسانه و فلسفه را ما این شکلی باید پر کنیم. شما ادبیات پیدا کنی، میشود مثال. یک مثالیه که قشنگ بحث، بحث فنا را مثلاً در همان فیلم چی بود؟ روسی. آنجا سعی کرده بود به یک فنای مادی، به قولی، به تصویر بکشد. دیگر جالب هم بود در حد خودشان جالب. فنا معنای به قولی عمیق و بزرگی، پرمغز. ولی خب او واقعاً سعی کرده بود به یک جایی هم رسیده بود. میشود کار (کرد). مردمشان با فلسفهشان همراهند، فیلمی هم که میسازند، میفهمند. ما الان همراه کردن غریزه را به حرف کشیدن، برف آوردن و باهاش حرف زدن که سخت نیست. فلسفهای که میخواهد غریزه را زیباییشناختی (کند). این فلسفه در حد غریزه است. زیباست. ماده است. ارتباطی با مادر، ارتباط نامشروع با مادر خوب است یا بد است؟ میگوید بد است. حالا تو تصور کن اگر هیچکس دیگر نباشد، فقط مادرت باشد. مادرت هم اینقدر خوب باشد، این ویژگیها را هم داشته باشد، چشمهای دیگران دنبال مادرت باشد. این حیف نیست تو این مادر را ول کنی بری سراغ یکی دیگر؟ میگوید نه خوب است. واقعاً مسخره و مضحک است. ولی نوع فلسفهاش همینه. یعنی میخوراند به مغالطات دیگر. سر تا پا مغالطه است و دارد تصرف میکند در وهم و خیال شما و مطلب را حق و زیبا میپندارد. کاری که ما داریم با عقل مخاطب، این حکمت میخواهد، این ظرافت میخواهد. شما بتوانی. شهید آوینی دارد با فطرت صحبت (میکند).
من تازه یعنی تلاشم به قولی زیاد، به قولی، چیز. ولی الان روایت فلسفه و عرفان و همه چیز را میآورد در یک روایتگری میریزد، همه چیز را به هم قشنگ ربط میدهد. اصلاً آن صحنه پر خاک و دود و آتش و فلان اینها میشود بهشت. فطرت باهاش ارتباط برقرار میکند. هنر شهین آوینی هم نباشد، شما همین الان که میروی آن مناطق جنگی را میبینی، خودت فطرت یک صعودی دارد. حالا شما در مسائل زندگی بتوانی فطرت را بیاوری، آن دیگر هنر بدون تعارف است. با انصاف بگویم پناهیان واقعاً این قدرت را دارند. یعنی این فطرت، حالا کار ندارم یک سری مسائل ذوقی و مسائلی که حالا. خیلی کلیپ معروف ایشان که همهچیز پشت پرده است. سفره را میاندازد برای بچهها، بهشان چیزها را میدهی، کاسهها را میدهی، بعد قاشق قاشق فلسفه را دارد در این مثال قشنگ آموزش میدهد دیگر. خود فلسفه است دیگر. درگیر اینکه چرا اینجوری شده اینها؟ بعد فهمید امتحان فلسفه امتحان را دارد میگوید. بعد که خب این خودش یعنی این بخش کمال است دیگر. اینکه شما کمال انتخاب در تزاحم. این مطالب سنگین فلسفی دارد در همین قالب مثال ساده، کمال به چی؟ اینکه شما بین دو تا تزاحم قرار بگیری و حق انتخاب کمال و اونی که شما را در این تزاحم قرار داده، قطعاً آن نقطهای که رافع نیاز توست دست اوست و اراده کرده که فعلاً به تو نرسد تا ببیند تو چه اختیار میکنی. این بحث فلسفی سختش، همه فلسفه ملاصدرا را میشود آنجوری کرد. کی کی، وقتی آن فیلمش را دید، نیازی نبود اسفار (چهارگانه) بنویسی. این فیلم که دارد همو را میگوید. برعکس شده. میگوید من چگونه کاری که در فرار از زندان کرده بودند (را بکنم). اسفار اربعه بود دیگر. آقای عباسی هم نقدش کرده. یک چیزهایی ازش یاد (میگیرد). اسکوفیل (اسم بازیگر Prison Break) به بیرون از خودش زندان را ساخته بود. تمام زندان و نقشهاش را داداشش چون در زندان بود میخواست بیاید او را آزاد بکند، کل نقشه را بدنش خالکوبی کرده بود. بعد برگشتی، برگشت خودش در زندان، از روی نقشهای که داشت داداشش دستش را گرفت بردش. اسفار اربعه اتفاق افتاد. نقشه را خودش پیاده کرد. حالا برمیگردد دستگیری میکند. از رو همان نقشه، آنها را میرساند (به خارج از زندان). چقدر فلسفه عمیقی پشتش است. فلسفه حیات پشتش است. در یک مثال ساده همه میفهمند. گیراکس فلسفی. آره خیلی جالب است. همین کلاهقرمزی، خیلی از شخصیتهایش فلسفی است. چون مثلاً آن شخصیت کَمَر. برعکس میگوید. چیست اسمش؟ این شخصیت محل مطالعه است. این مثلاً دیوی (Devil). این شیطان مثلاً. در این فضا لازم است که همه به هوشیاری میرسند و حواسشان باشد که این دارد برعکس میگوید ها! و خود این یک عامل برای شناخت. این امر درست است. مهندسی کردن شخصیتهای مشابه سازی کنی که این در عالم کیست؟ ها! ذهن بچه وقتی درگیر شد، میبینیم که اصل دیوی الان بد است؟ خوب است در این فضا؟ یا بد مفرحیه (مفرح است)؟ بقیه هم اصلاً رشد میکنند، حواسشان هی باید جمع باشد، گول نخورند. شیطان برایش حل است. کارتون خیلی عمیقتر از اینها میتوانیم کار بکنیم. گیر نکنیم در کم غار و غیرغار و فلان و اینها. مباحثی که بقیه رفتند و گیر کردند، خوششان آمده انبوهاند باری بشویم از اطلاعات، واژهها.
وضعمان چطور است؟ وقتی که دارید بگذارید روی موارد فکر کنید، شخصیت کارتونی طراحی کنید، فیلم سینمایی بنویسید، فیلمنامه بنویسید. اول یک چیز آماتوری مینویسی. فیلمنامهنویسی اینها را مطالعه بکنید. مبانی فیلمنامهنویسی وقتی مطالعه میکنی، ۵-۶ تا نکته مبنایی دارد. نکته فلسفی دارد. مد نظر داشته (باشید). یکیش بحث خیر و شر فیلم است. فیلم وقتی میخواهی بسازی، شخصیت خوب، شخصیت مثبت، قهرمان. اگر ضد قهرمان نداشته باشد، نه قهرمان دیده میشود، نه ضد قهرمان. ازدادسازی، میگوید سفید و سیاهت کیست؟ در فیلم با خاکستری نمیشود فیلم. فیلم با خاکستری جذاب نیست. خاکستری هم میخواهی بسازی باید سفید و سیاه را نشان بدهی، بگویی نه سفید است نه سیاه، و یک نقطه ویژهای برایش تعریف کنی که نه آن نقاط سفید را دارد، نه نقاط اینجوری خاکستری این تزاحم و درگیری باید در فیلمت نشان بدهی. پیشرفتهترین فیلمهای هالیوود درگیری را دارد. اصلاً معنا ندارد. این الان آدم دارد زندگی میکند، با درگیر است. این دشمن ندارد، حسود ندارد، مخالف ندارد، منتقد ندارد. تمام هستی بر اساس و با تقابل (است). در فیلمهای ما چه بلایی سر ما آورده؟ پز روشنفکریشان را میدهند، ولی در فیلمشان کاملاً رادیکال میسازند. فیلم زندگی روتینش را در همان فضای ایزوله خودش نمیفهمد. یک فیلم مثل «جدایی نادر از سیمین» یا «فروشنده» مثلاً میخواهد بگوید. مخصوصاً در «فروشنده» خیلی نمیخواهد ارزشگذاری منفی روی کسی بکند، ولی دقیقاً دارد ارزشگذاری منفی میکند روی یک سری آدم چادریه که شوهرش رفته روی آورده به آن یکی زنه. آن آن زن چادریه عامل بدبختیه. یک فریم، بلکه خب اینها ازدادهاست دیگر. این فلسفه است دیگر. قالبش یک فرم خیلی یاغوری. این خود حضرت ابلیس است. منحرف فلان! همه رقم. هرچه بدها همه دارند، یک جا دارند. نه! یک زاویه را شما فقط رویش فکر کن و تبعاتی که او دارد، تبعات خوبی که دارد. حالا کسی که این را ندارد، از چیا محروم (است)؟ مثلاً توکل، یک فلسفه پشتش است. به فلسفه پشت توکل برس. بعد ببین توکل را چه شکلی نشان بدهی که یک آدم در زندگی توکل دارد، چه دارد که آن آدمی که توکل ندارد، ندارد. و این را محسوس و ملموس نشان بده. آخوندی میآید حرفهایش را میزند. موقعیتها را طراحی میکنیم که یک آخوندی، یک کسی، یک موعظه این وسط بکند. اصلاً نباید کار به آنجا برسد، مغز خلل اشتباه. فیلم نشان بده. نشان بده یعنی توکل را شما خودت باید ببینی، کسی نباید بگوید ببین چون توکل داشتی اینطور شد ها! او خودش باید بگوید این توکل است و این خاصیت را دارد. نبودش آن ماجرا. حکمت، اگر حرم میرویم از امام رضا اینها را بخواهیم که آدم بگردد پیدا کند. من الان چه را نشان بدهم که این طرف مقابل من یعنی آن ویژگی منفی کاملاً محرز (شود). آن هنری که نسل گذشته عرفا داشتند و آمدند در شعر پیادهاش کردند، عمیقترین مباحث عرفانی و فلسفی، مثال یک استعاره، پیاله و مِی، گیسو. از ۱۰ تا به نظرم بیشتر استعاره ندارد حافظ، غوغا کرده. در ۲۰۰ غزل مولوی، بحث شراب و باده و به نظرم از ۱۰ تا شاید بیشتر نرود. ولی کاملاً ملموس. آن عارف هم میخواند و زار زار گریه میکند. یعقوب شما یادتان هست؟ حافظی که خودت میخوانی. وقتی میرفتی پیش یعقوبی تازه میفهمیدی چقدر عرفانی است. چقدر این توانسته. این برکت قرآن دیگر. قرآن چطور نازل است؟ «لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ». چطور آمده تا کف؟ یعنی آن حقیقت اینقدر رقیق شده، رقیق شده، رقیق شده، رقیق شده، نازل شده. همه میفهمند مخصوصاً در داستانهای قرآن. داستان برهان ربه، به ما بها، لولا. اگر برهان ندیده بود، خب حالا یعنی چی؟ بالاخره یک چیزی میفهمید که نرفت. این الان هر پیرمردی بگوید میفهمد آن عارف چه میفهمد. برهان ربه چی بود مگه؟ شهود نکرده بود؟ آن جمال را. چطور اینها یوسف را دیدند، دست بریدند؟ یوسف هم یکی دیگر را دید، دست برید. از زلیخا دست بریدی؟ چه جالب بود! این برهان ربه بود. میگوید تو یک نوری از او دیدی، همه دستهایتان را بریدید. بعد توقع داری او دست درازی کند؟ زندان، زندان. دست بریدن. گفت من حاضرم بروم زندان. دعوت اینها. این دست بریدن یوسف، کی را دیدی که از همه دست بریده؟ برهان در نماز و سلوک و عبادت و خلوتش مشخص.
حالا یک بخش ماجراست. زوایای مختلفی دارد. ما در بحث رزق چقدر از جهت مبانی فلسفی ما میتوانیم جواب بدهیم. کجای غربی میتواند مسائل مربوط به رزق را برای مردم حل کند؟ شبهات را برطرف کند؟ فقط میتواند بازی بدهد ذهن شما را. اصل ماجرا غافل کند. ببره توی شهوات و خیالات و توهمات. نهایتش با قانون، کائناتی که شعوری ندارد. ولی ما چقدر دستمان پر است در بحث راههای بحث شروع و ماهیت تمام است دیگر. هیچی دیگر لازم نیست. همه شروع و ماهیت برمیگرد (به وجود). وجود از وجود شر بیرون نمیآید. پیاله دارد. با آن حساب ما اصلاً در ماهیت چیزی جز شر نداریم. ماهیت همهاش نقص است. «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ». تو وجودی از وجود جز خیر نیست. من ماهیتم از ماهیات جز هرچه شر از من، هرچه ظلم از من، هرچه ظلمت از من، هرچه نور (است). بخش معارفی فلسفهای ماست. حکمت ما. منبر، مثال برایش پیدا کردیم، ولی بخواهد ملموس شود، محسوس شود، تصویر شود. استاد میگوییم این فلاسفه ما در اسفار اربعین فلسفیشان رفتند. در سفر دوم ماندند، نیامدند. پای دستگیریمان ببرم بالا پیش بریم.
اگر گفتیم کمیات یعنی امور قابل انقسام، منحصر به کمیات قار نیست، بلکه کمیت غیرقار هم داریم. کمیت قار را مطرح کردیم درباره زمان و مکان. زمان و حرکت هم، آیا زمان مجموعهای از آنات کوچک است که هر آنی دیگر جلو عقب، موضوع آینده و حال ندارد؟ که خب این همان موازات در واقع جزء لایتجزا کلامی است. یعنی آنات میشود منزل اجزای کلامی. در بحث زمان. زمان عبارت است از مجموعه آنهای پی در پی که هر آنی دیگر زمان نیست، چون زمان یعنی همانطور که نقطه خط نیست، آن هم دیگر زمان نیست. خط از نقاط درست میشود ولی نقطه خط نیست. زمان هم از آنات درست میشود ولی آن زمان نیست. و باز خط هم یک کمیتی است که از مجموعه اموری فراهم آمده که هیچکدامش کمیت نیست. زمان هم یک کمیت غیرقاریه که از مجموعه آناتی فراهم آمده که زمان نیست و کمیت نظیر نظریه متکلمین در باب کمیات قار در اینجا گفتهایم. در حرکت هم عیناً میشود. قهراً نقطه مقابل نظریه این است که نه. خب این نظریه کیها بود تا اینجا؟ آن زمان نیست، نقطه خط نیست، نظریه متکلمین. حالا نقطه مقابلش نظریه کیست؟ آنها چه میگویند؟ زمان واقعاً یک حقیقت ممتد است. حرکت هم یک حقیقت امتداد دارد. یک واحد ممتد است. ولی این ذهن ماست که او را منقسم میکند به قسمت قبل و قسمت بعد. در واقع خودش یک بعد قبل و بعد و اینها مال ذهن ماست. اونی که عینیه وقوعیه چیست؟ یکچیز است. در بیرون یکچیز داریم. در ذهنمان داریم میگوییم قبل، بعد، پیش، پس. یک بعد، یک کشش. دو نوع تقسیم داریم، تقسیم ذهنی و تقسیم عینی. دیگر اینجا مطرح مسئله تقسیم عینی درباره زمان و حرکت دیگر معنا ندارد. در مورد زمان و حرکت هرچه که تقسیم کنیم، تقسیم، تقسیم. در نظریه حکما تقسیم جایش ذهن است. اصلاً عین که تقسیم ندارد. این یک واحد ممتد. این واحد ممتد وقوع و عینش یکی است. در ذهن چیست؟ الی ماشاءالله تقسیم منقسم میشود به میلیارد میلیارد بینهایت قسط. ما اگر یک قطعهای از زمان مثلاً یک دقیقه داشته باشیم، ذهنمان به چند قطره تقسیم میکند؟ دو تا ۳۰ ثانیه، ۶ تا ۱۰ ثانیه، ۱۲ تا ۵ ثانیه. خود ثانیهها، صدم ثانیه، هزارم ثانیه. او چقدر! یک دقیقه چیست؟ یکه! یک ممتد. یک واحد است. این یک واحد کجا تقسیم میشود؟ بلکه بینهایت. این یک واحد بینهایت است. کجا بینهایت است؟ بیرون چند تاست؟ که اگر بخواهد بیرون این قضیه اتفاق بیفتد، اصلاً ما یک واحد هم هیچوقت نمیتوانیم حرکت کنیم. بله. و ضمن اینکه اصلاً یک مال ذهن است. زمان نداری. کی گفته واحد؟ ۱ دقیقه اعتبار جایش کجاست؟ دو تا نیم دقیقه. نیم دیگر باز هر نیم را به دو تا نیم دیگر، تقسیم میکند تا بینهایت. ممکن است به یک جایی برسد که دیگر خیال نتواند آن جزء کوچک را در نظر بگیرد، ولی آن جزء، آن جزء در واقع جزئی از زمان است که قابل قسمت است. یعنی دیگر حتی خیال هم نمیتواند تصور کند چه شکلی کسرش، ولی باز قابل انقسام است. به جایی میرود. این حرکت مبدأ دارد. خودش یک کمیت و قابل اجزایی. مقدمه بود که اینجا خواستیم بیان کنیم. پس یک بحث راجع به کمیت بود، نه انقسامات. یک بحث هم اینکه کمیت منحصر نیست به کمیت قار، کمیت غیرقار هم است.
یک پاورقی مفصلی اینجا دارد. نکته دارد. بخوانم یا نخوانم؟ گذشته توضیح بدهیم وقتمان میرود. نصف نصف کردن حرکت یعنی چی؟ یعنی اینکه آیا حرکت قسمت اول و قسمت دوم دارد یا ندارد؟ یعنی چی؟ میگوید نه. همان در ذهنمان. وقتی میگوییم تقسیم حرکت، چه تصوری در ذهن تصور میکنید؟ اصلاً نمیتوانیم برای آنها دو جزء فرض کنید و بگویید این جزءاش و آن جزءاش، مثل تصوری که شما نقطه را که دیگر نمیشود تقسیمش کرد، برای نقطه دو جزء فرض کنید. نه. خیلی خوب. حالا یا تصویری که حتی از امور نفسانی خودتان دارید. تصوری که از لذت. خود لذت، لذت دو قسمت؟ یک چند تا چیز است. مفهوم. ولی زمان را یک دقیقه را تقسیم کن در ذهنمان. حتی تصور کنیم برایش هم اجزا فرض کنید. شما در هر حرکتی این خاصیت را میبینید. مثلاً کبوتر که از اینجا به آنجا حرکت کرد، این حرکت الان یک امر امتداددار هست یا کششدار است یا ندارد؟ دارد. چون کشش دارد پس کشیده شده روی این مسافت. یعنی کششی دارد به اندازه این مسافت و منطبق. همانطور که این مسافت منقسم میشود، حرکت هم منقسم میشود، با این تفاوت که اجزای مسافت در زمان واحد با همدیگر در زمانهای متوالی پیدا میشود. یعنی این یک امر کششدار است که دائماً پیدا میشود و دائماً معدوم میشود. پس آن قسمت از (حرکت) که در اینجا قرار گرفته و این جزء از مسافت را اشغال کرده، غیر از آن قسمت دیگر است که آن جزو از مسافت را اشغال کرده. باز او میگوید که بله منظور بنده این است که آیا این قابلیت انقسام حرکت در اصل برنمیگردد به قابلیت زمان، مسافت؟ قابلیت انقسام حرکت برگرد (است) به قابلیت انقسام زمان. اگر بگویید منطبق بر اوست، درست است. البته زمان به حرکت برمیگردد، نه اینکه حرکت به زمان برگردد. زمان به حرکت برگرد (است). حرکت به زمان. زمان بند به حرکت است ولی حرکت بند به زمان. زمان بند به حرکت است. از حرکتی که زمان شکل از زمان که حرکت (شکل میگیرد). خوب در واقع حرکت و زمان دو امتدادی هستند که بر هم منطبقند. یعنی امتداد زمان و امتداد حرکت یکی است. و لذا هر متح (متحرک). یعنی زمان جزو امتداد، جزو امتداد حرکت چیز دیگری نیست. این دو به یکی برمیگردد.
ولی امتداد مسافت غیر از امتداد حرکت است. امتداد حرکت یکچیز است. امتداد مسافت منطبق بر آن است ولی غیر از آن. حالا سؤالی که این شخص اینجا میکند، برای کیها دارد میگوید استاد؟ اینجا این بحثشان برای دانشجوهاست؟ برای کسانی که فلسفه، این به نظرم میآید که در دانشکده الهیات دانشگاه، پیشینه فلسفی فلسفه خوانده بودند. مشخص. ادامه خواهیم داد. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...