‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
برهان سوم حاجی سبزواری بر اصالت وجود را بررسی میکردیم. بحث اشتداد را داشتیم؛ مراتب ابتدایی و در کمیات که قابل انقسام بودند. رسیدیم به حرکتهای مکانی و غیرمکانی که آنها را تحلیل کنیم تا ببینیم وضعیت اشتداد در اینها به چه نحوی است. میخواهیم با اشتداد، شبیه به مباحث قبلمان، اثبات بکنیم که اگر جایی اشتداد آمد، دیگر آن ماهیت نیست.
ما بعضی امور داریم که اینها فیحدذاته امتداد دارند، مثل حرکتهای مکانی. چون حرکت مکانی در مسافت است. مسافت حرکت مکانی از اینجا راه میافتد تا انتهای مسافتی که طی میشود. این میشود حرکت. در اینجا هم بعد مکانی داریم و هم بعد زمانی. یعنی اگر یک کبوتر از یک جایی حرکت میکند و به اینجا میآید، الان اینجا دو بعد وجود دارد، یکی بعد مکانی و یکی بعد زمانی. بعد مکانی همین مسافت است؛ بعد زمانی آنی است که از حرکت به وجود میآید.
مثلاً توضیح خوبی در مورد اینجا در پاورقی داریم که اگر مثلاً ما دو تا مرغ داشتیم، اینها بالای سر این کوه حرکت بکنند، بخواهند بروند بالای سر کوه بعدی بنشینند، ممکن است همین مسافت واحد را یکیشان یک ساعته برود و یکی دو ساعته. از نظر مسافت، هر دو تا یکی است و هر دو تا حرکت کردهاند، ولی کشش حرکت یکیشان، (یعنی بعدش) بیشتر است و کشش حرکت دیگری کمتر. مسافت یکی بود، ولی کشش حرکت (بعد حرکت) اینجا طول مسافت یکی است. یک حرکت سریعتر است، یکی بطیءتر. هرچه حرکت سریعتر میشود، قهراً طولش کمتر میشود. طول زمانی.
عکس قضیه این است که این دو تا مرغ، با هم با یک سرعت یکسان حرکت کنند؛ یکی از آنها یک ساعت حرکت کند و یکی دو ساعت حرکت کند. قهراً اینجا آنی که دو ساعت رفته، با یک سرعت مشترک، چیش بیشتر بوده؟ مسافتش. اینجا هم با اینکه کشش حرکتشان با هم مساوی است، ولی از نظر بعد مسافت با هم فرق دارند. کشش مسافت یکی از اینها بیش از ... تهران تا قم حرکت کنند. اگر ما فرض کنیم یک اتومبیل این مسافت را در دو ساعت طی کند، اتومبیل دیگر همین مسافت را در یک ساعت طی کند، در اینجا از نظر بعد مسافتی، مسافت واحدی را طی کردهاند، ولی از نظر بعد زمانی، یکی مسافتش (مسافت اتوبان) کوتاهتر طی شده و یکی در بعد طول ... فرض کنیم که این دو تا اتومبیل هر دو با یک سرعت مثلاً ۶۰ کیلومتر در ساعت حرکت کنند. یکی از آنها یک ساعت حرکت کند و یکی دو ساعت. اینجا قهراً چیست؟ مسافتها.
جالب است؛ حرکتش کشدار است. حرکت کشدار که میشود، بعد زمان زیادی بیشتر میشود. دیگر طبیعی نیستش، فقط اینجا حرکت کشدار میشود. رابطه مسافت ندارد. حرکتش کشدار، خودش دارد یکجوری میرود که طول میکشد: «و ان الراحل الیک غریب المصافت». مسافت تا تو دور نیست. حرکت ماشین خیلی شل است. «العامل علی غیر بصیرته لا یزداده سرعت وجود الا بلده». هرچه سریعتر هم برود دورتر میشود. سرعت. «یسارعون الی الکفر» در قرآن هم سرعت به کفر دارد، یعنی پشت کرده و دارد با سرعت میرود. او غریب المصافت است. خدا غریب المصافت است. یک قدم راه است دیگر. یک قدم کمتر از یک قدم. «انا راحل الیک». گفت که قصد و کن الی وصل تو. قصد کنی رسیدی. قصد کنی رسید. ۷۰ سال، ۸۰ سال. اصلاً حرکت اینجا چون مسافت نیست. پس عدم نیل ما حاکی از چیست؟ از عدم حرکت. حرکت نکردیم که مسافتی نیست. غریب المصافت. منی که تا این مثلاً دیوار نمیروم، یعنی به این دیوار نرسیدم. دیوار که نزدیک است. قهراً من حرکت نکردم. تکان نخوردم. یک تکان جدی اگر آدم داشته باشد، رسید.
به خودت. اسقاط الاضافات. شبستری از عبارت معروف «اسقاط الاضافات». اضافات را که بریزید، رسید. رسیدنی نیست؟ اسقاط، اکتسابی نیست. اضافات را بریزیم. تو همان فرمایش حضرت هم در دعای ابوحمزه: «مسافت لا یحجبم عنک الا چی...» «الاعمال التی دون» به نظرم حجاب اینها اعمالی است که برای غیر تو است، یعنی اضافات درست کردن، موانع، اضافات، کثرات، کثافات، حجاب. مسافت فرهاد. این بحث حرکت و اینها را اینجاها میتوانیم داشته باشیم. بحث خوبی تو مباحث عرفانی است که حالا بعداً مباحث حرکت جوهری را داریم. عمده مباحث فلسفی فلسفه صدرا، حرکت جوهری است که خب خیلی عالی. حضرت حرکت، تعبیر حضرت، حضرت.
پس اینجا بعد مکانی و بعد ... بعضی امور داریم که بعد مکانی ندارند، ولی بعد حرکتی، بعد مکانی ندارند، ولی بعد حرکتی. چطور میشود؟ در اینجا هم باز یک نوع کمیت وجود دارد. مثلاً اگر یک شیء حرکتش، حرکت مکانی نباشد، حرکت کیفی باشد، یعنی تدریجاً تغییر کیفی پیدا کند، مثل یک گل که پژمرده میشود، از غنچه، از گل به پژمردگی. این حرکت یعنی بعد مکانی ندارد، ولی بعد حرکتی. چه حرکت جوهری هم از همین مکانی که تغییر نمیکند که قوا به فعلیت میرسد. چه فعلی است رسیدن قوا؟ حرکت. یک غنچه گل میشود. تدریجاً تغییر کیفی پیدا کند. مثل اینکه از صفر درجه حرارت به صد درجه حرارت برسد. این هم حرکت است دیگر. در اینجا باز امتداد حرکتی هست. پس قابلیت انقسام هم... هر جا که امتداد باشد، انقسام است. پس این امتداد که باشد، انقسام. یعنی همانطور که هر حرکت یا هر کمیتی قابلیت انقسام دارد، این تغییر کیفی هم به واسطه حرکت، قابلیت انقسام پیدا کرده است.
میشود یک چیزهایی حرکتشان فقط مکانی نباشد. یک سنگ، سنگ است دیگر، حالا امروز و فردا سنگ. ولی ممکن است یک حرکت مکانی بکند. بعد حرکتی نداشته باشد. بعد زمانی نداشته باشد. زمان برای این، به هر حال سنگ است. میگوییم تو فاصله ۱۰۰ سال از آنجا رسیده اینجا. زمان برایش فرض حرکت وقتی بکند، بعد حرکت داشته باشد، زمان باید قطع حرکت، حرکت زمانی. انتظار نشود که هر حرکتی یک بعد مکانی هم بخواهد داشته باشد. گاهی حرکت در قوا است یا اشتداد دارد پیدا میکند در خودش، مثل حرارتی که آب دارد پیدا میکند. حرکتی که آب میکند از صفر درجه تا ۱۰۰ درجه. حرارت مکانی که حرکتی ندارد که. ولی بعد حرکتی برش بار امتداد مسافت درش معنا ندارد، ولی امتداد، امتداد مولکولها، امتداد به هر حال امتدادی. اگر مثلاً این شیء بهطور خلقالساعه یک دفعه حرارت ۱۰۰ درجهای پیدا میکرد، تدریجاً پیدا کرده. مثلاً اگر فرض کنیم حرارت در مدت ۱۰ دقیقه پیدا کرده. در سر ۵ دقیقه حرارتش ۵۰ درجه و در آن بعد درجه دیگری از ... در آن بعد درجه دیگری. بالاخره سر ۱۰ دقیقه به حرارت ۱۰۰ میرسد. این قابلیت انقسام را هم پیدا کرده است. یعنی این شیء با یک حرکت تدریجی آمده و آمده تا خودش را به مرحله ۱۰۰ درجهای رسانده است. چون از سنخ حرکت است و دارای زمان، قهراً قابلیت انقسام هم. حرکت که باشد، امتداد که باشد، انقسام. امتداد انقسام دارد. وقتی ممتد شد، منقسم هم.
میگوییم ۱۰۰ درجه و ۱۰۰ مرتبه. این یک امر قراردادی است. ما برای حسابهای زندگی خودمان ۱۰۰ درجه، ۱۰۰ درجه چی؟ سانتیگراد. امر اعتباری. یک مبنای دیگر توی دما چیست؟ فارنهایت. فارنهایت چند دوره اعتباری است، همش اعتبار است. حقیقت که ندارد که. فارنهایت یک چیز حقیقی نیست. ولی حالا مثلاً در مورد مثلاً ۲۰۰۰ پا ... ۲۰۰۰ پا دوره امر قراردادی و اعتباری. ۴۰۰۰ همین الان هم انگلیسیها همیشه فرق میکند. کل جهان سانتیگراد است. انگلیسیها، کل جهان کیلومتر. آنها کیلومتر بر ساعت، آنها میزنند مایل بر ساعت. جداست و کلاً همه چیز با ... خیلی جالب میشود. این قراردادها. مثلاً در دوران امام زمان به چه نحوی سانتیگراد استفاده نمیکنیم؟ حالا یک بحث در تولید علم همینهاست دیگر که خب ما این قرار متناسب با هندسه معرفتی خودمان این قراردادها را درآوردهایم. ما باید اینها را عوض کنیم. چه مبنایی قراردادی داشته باشیم برای نشان دادن مراتب حرارت. چطور مثلاً به زبان... حتی چه شکلی بوده؟ ساعت را چه شکلی حساب میکرده؟ عصر حجر که نبودند که زمان داشتند، ساعت داشتند. بر اساس به قولی جهانبینی مشخص. خیلیهایش هم مادی است. ممکن است واقعاً واحدهای اندازهگیری زمان، واحدی الفاظ عاشقانه. حالا جالب است که مثلاً در دوران امام هادی علیهالسلام ساعت شنی بوده. «ساعت ۸ است». حضرت فرمودند: «ساعت ۸ است». امام هادی خیلی عبارات فارسی زیاد به کار برده. منطقهای که بودند منطقه بوده که غیرعرب بودند. اصلاً به خاطر فرستادن آنجا که بین عربها باشند. شروع کردند رومی و ترکی و خزری و فارسی و زبانهای مختلف با اینها صحبت کردن. دیلمی و اینها. و همش مکتوب است. «ساعت ۸ است». میگوید: «نافت چیست؟ زانو». خیلی تعابیر فارسی. مثل: «ساعت ۸ است». ساعت شنی آوردهاند برای حضرت. ساعتی بوده خب حالا آن ساعت ۸ دست حضرت. حالا او را چه مبنایی اعتبار میکند؟ ما اینجا روی مبنایی اعتبار میکنیم. درجه و ساعت و زمان. ۱۲ تمام میکنیم. ۱۲ را روی کی میگذاریم؟ فیزیک مطرح شده. کجا مطرح شده؟ قاعدتاً باید جایش فیزیک باشد. یا فیزیک است یا هیئت نجوم. خیلی به ذهنم نمیآید که مبنای زمان بر اساس حرکت الکترون باشد. یک واحدی از آن را یک ثانیه در نظر... اختلاف پیدا میشود دیگر. اگر شبانهروز منشأ انتظار شبانهروز اکثراً متفاوت از سنتی بودن. فعالیت تاریخ هم که قمری است. قبول ندارم. ساعتشان هم ساعت غروب. ساعت تو خانه داشتند این شکلی چه شکلی بودم؟ خودش محل تأمل است. حالا انشاءالله حوصلهاش خوب است. وقت ماشاالله دارد. مثل گرفتاری ندارد. لذت میبریم. استفاده خوبی است. قابل استفاده. جالب است که حضرت آقا چقدر تأکید دارند روی قضیه. میگویند مقهور زبان فارسی باید بشود. زبان بینالمللی و مانند این. خیلی زیاد است. چیزهایی که خب ببینید اینها با خودش فرهنگ میآورد دیگر. ساعت فرهنگی. چون ساعت شنی اگر استفاده کنی یک فرهنگی دارد. این ساعتهای الانمان. ساعتهای مدور. اینها یک فرهنگ دیگر دارد. ۱۲ شب که میشود، بین ۱۲، بین ۱۱:۵۹ دقیقه و ۱۲ و ۱ دقیقه برگرداندن. متوجه میشود. گذشت. تمام شد. تمام شد. شروع شد. روزت از وقت شروع میشود که بیدار میشوی. ۱۱ صبح، ۱۲ صبح. ۱۰ خوابیدی. الان تو زندگی ما شب و روز معنا ندارد. تفاوتی ندارد. کارها... کار الان شب انجام بده. کار شب انجام بده. کار صبح انجام ... البته تو قرآن قشنگ با جزئیات بحث مفصلی کردهایم. در مورد اینها تو مباحث ادبیاتمان در بحث مفعول «الف» و «فاء» را هم شاید ۱۰ جلسه، ۸-۹ جلسه. صبح، قدات، اصیل، بفرمایید. بکره، عشا، ظهر، عصر، نهار، یوم، لیل. بیش از ۱۲-۱۳ تا واژه دارد قرآن. روز و شب. صبح، ظهر، عصر. صبح، ظهر، عصر بشود روز. آمدیم شب. بکره، اصیل، قدوه، اشی. صبح که آغاز کار است. صبحی که پایان شب است. صبحی که پایان استراحت. بعد اصیل، خود واژه اصیل، چکیده عصر هم عصاره است هم چکیده است. هم عشی باز دوباره تعابیر آن. خیلی واژههای متن و باز آن طرف ضحی، استاد ساعت ۱۰ صبح اینها را تبدیل. ضحی برایش به کار. از هر تایمی یک ساعت، یک اسمی برای خودش دارد. یک فرهنگ، یک سبک زندگی با خودش دارد. من دارم هندسه معرفتی خودم را برای شما تعریف میکنم که شما بکره تصفیه کن هم اصیل استغفار کن. تو این طراحی کرده. نمازی که تو تاریکی خوانده میشود. نماز تو روشنایی به اخفات. نماز تو تاریکی به جهر. دو تا سبک زندگی. صبح بیدار شدم. شب خوابیدم برای من تازه اول صبح است. نماز ظهرم اول صبح است برای خداست که ظهر است. بعد تازه این ساعتها. بعد احکامش حین تضعون فیاب. میگوید بعد از من بعد ظهیره بعد از ظهر. بعد از نماز ظهر وقت استراحت است. بچهها تو آن تایم میخواهند وارد بشوند اجازه بگیرند. باز بعد نماز عشا اجازه بگیرد. ساعتها را یک جوری طراحی کرده این وقت خلوت است. خلوتهایش هم متفاوت است. خلوت شب یک جور خلوت. خلوت ظهر یک جور خلوت است. بعد سبک زندگی طراحی میکند با زمان. اینها زمان است. این هم برنامههایی تو این زمان است. بقیه هم باید با تو این جوری برخورد کنند. رسمیت قائل باشند برای این تایمی که تو داری و برای این برنامه تو. یک بچه برایش سحر واسه بچه ۱۰ ساله ۱۲ ساله. سحر کجای زندگ... برای اینکه ما مدرسه متناسب با چی شروع میکنیم؟ اثر خورشید هم ملاک نیست. یک ساعتی تو تابستانها جابجا میکنیم. زمستانها جابجا میکنیم. ما متناسب با برق داریم زندگی میکنیم. چطور زندگی کنیم که مصرف برق کمتر. ساعت باز شدن ادارات و مدارس و اینها چطور باشد که استفادهمان از روشنایی بیشتر باشد و بحث بانکمون. بحث رفت و آمد، ترافیک حمل و نقل. مدرسه مثلاً ۷:۳۰ باز بشود. بانک مثلاً ۸ باز بشود. این نیم بچهها رفته باشند که بحث ترافیک و حمل و نقل و رفت و آمد و اینها را بتوانیم مدیریت کنیم. مبنای مادیات وقتی سبک زندگی را بستی پول. وقتی طبعاً خروجی این مدل زندگی چیست؟ پول است. اگر توانستی گوش بدهید فایلها را. یک جوری ساختار را ساخته که لاجرم شما غافل میشوی. طراحی صبح تا شب ساعتیش، ساعت. حالا به مناسبت جای دیگر امتداد سیاسی داشته باشد. امتداد هم که انقسام دارد. بله. غرض اینکه تشکیلات بر مبنای ذکر نیست. ساختار مدیریتی او، آن سازه و تمدنی که او ساخته بر مبنای غفلت. ول کنی تو این تمدن غافل، خود تمدن میبرد. برعکس تمدن اسلامی. یک کتاب تازگی از حضرت آقا چاپ شده تفسیر سوره مبارکه مجادله. سال ۶۱ آقا تو دفتر ریاست جمهوری برای پاسداران محافظ اینها گفتهاند. جزء ۲۸ ۲۹ را گفتهاند. به مرور دارد چاپ میشود. این اولیش. نمایش کتاب. کتاب گرفتن آنجا. از صحابه میفهمند که خیلی قشنگ. الان وضعیت جامعه ما این جوری است که یک کسی خودش را شل کند میرود سمت خدا. فقط گارد نداشته باشند مردم آن جهت زندگیها به سمت خدا. کلیت جریان فضا دارد میبرد شما را. همین محرم یکیاش است. اربعین یکیاش است. اعتکاف یکیاش. میگوید جریانی الحمدلله این هم از تو دانشگاه میبرد. یعنی شما فقط گارد نداشته باشی. این جریان شما را همین بحث حجاب بالاخره یک چیز است. الان همه با هم تصمیم بگیرند بیحجاب باشند. توی جمهوری اسلامی میبرد. روسری بالا چرخاندن و این جور برنامههای راه انداختن یک جریانی. هیچ اثری ندارد. اثر دارد ولی نمیگیرد. تهش نمیگیرد. چرا؟ فرهنگی همان مبانی را تو ساختار آوردهاند.
خب یکی از مسائل شما نگاهتان به زندگی، نگاهتان به شب و روز. دعای صبح، دعای ظهر، دعای عصر. یعنی با زمان دارد زندگی میکند. برای روزهای مختلف. ۸ صبح با ۱۲ شب احساس اینکه این زمان با آن زمان تفاوتی دارد. این یک ویژگیهایی دارد که آن ندارد. یک هندسه. هندسه و یک فطرتی دارد. صبح یک فطرتی دارد. عصر یک فطرتی دارد. فطرت صبح برای یک سری کارها است. چرا گفته تو این تایم خوابیدن کراهت دارد و رزق از بین میبرد؟ بینالطلوعین. یک فطرتی دارد. آن فطرت تامین میکند رزق شما. خواب درون ساعت محرومیت، یعنی ارتباط شما با این فطرت قطع شده، محروم. سحری که خواب بودیم، سحر برای ما نگذشته. ولی با زمانی که الان دیشب گذراندیم. دیشب را نگذراندیم؟ مبنای معیشت مادی است. گذراندیم دیگر. یعنی خواب دیشب را کردم صبح رفتم سر کار. ولی وقتی نگاه شما نگاه دیگری شد، میگوید من امروز نداشتم. میگوید ایامی که زیارت اباعبدالله میروی جز عمرت به حساب نمیآید. خیلی جالب است. از آن روایتی که من چند ساله دارم روش فکر میکنم. شاید بیش از هفت سال، هشت سال در بیشتر. ۱۰، ۱۱ سال شایدم بیشتر. یعنی هر وقت یادم میآید روش تأمل میکنم. خیلی عجیب است. یکی از چهار ویژگی بخشیده. یکی این است که شفا در تربت. تو آن سنخ شفا در تربتش. امامت در ذریش. دعا تحت مستجابه. ایام زائلات. ایام زائ ... من ام ایام زائرای او از عمرشون به حساب نمیآید. این خیلی ویژه است. ما اصلاً روی آن کار نکردیم. این یک چیزی در تراز امامت در سلب او است. یعنی چی؟ یعنی زمان را در اختیار دارد. سلطنت بر زمان دارد اباعبدالله. و شما محصول گیرید از زمان به واسطه او است. و حالا ما همه اینهایی که بوده از عمرمان گذشته. یعنی چی؟ گذشته یعنی رفته. ولی ایامی که کربلا هستیم ایامی است که به دست آمده. الان من سحر هم رفته، صبح هم رفته. داشتم. «از ایام عمرش به حساب نمیآید». به این معناست. یعنی الان ما چند سال ازمان رفته؟ چند ساعت رفته؟ یکی ممکن است ۳۰ سال زندگی کند، ولی از این ۳۰ سال ۷۰ سال رفته. یکی ۳۰ سال زندگی کند، از این ۳۰ سال ۷۰ سال به دست آورده. تو حساب مادی زمان فقط یعنی آنی که مثلاً یک سال حکومت کرد، مثل یزید. یزید سه سال حکومت کرد، ولی قیاس به الف شهر کردند دیگر. حکومت ۸۳ ساله بود، انگار این سه سال بوده، ولی تو این سه سال اندازه ۸۰ سال فساد کرد، بلکه بیشتر. تو ماجرای سقیفه که تا به اندازه ابدیت فساد کرده. یک روزه، ولی به اندازه ابدیت. عاشورا هم یک روزه، ولی باز به اندازه ابدیت. بعد ارتباط با این روز که ساری و جاری است. «کل یوم عاشورا». هر روز عاشورا است. ارتباط با اباعبدالله یعنی فعال کردن عاشورای امروزت. فعال کردن عاشورای امروزت. یعنی ذخیره این برایت. ذخیره این را داری. حالا ایامی که کربلا هستیم این را داریم. مشغول عزاداری و توسل و اینها هستیم. این روزها را داری. روزهایی بوده که محصول. روزهایی بوده که زایش داشته. تولید داشته. بقیه روزها رفته است.
یک فلسفهای پشتش است. بحث زمان خیلی مهم است. حرکت زمان. دفتر روی سبک زندگیمان نیست. اینها است که باید کار کنیم. آن بخشهایی که من میگویم اصلاً لازم نیست ما گلدرشت کار کنیم. همینقدر که بیاییم یک سری نگاهها را عوض کنیم، مدل زندگی عوض میشود. یکیاش این است. نگاه طرف گارد ندارد. شما نگاه طرف را به شب عوض. مقوله «انا شععت اللیل اشد وطا و اقوم قیلا». شب برای ... «و جعل اللیل لباسا و جعلنا اللیل سباتا». تعبیر قرآن است دیگر. اینها آیات قرآن است. قرآنی که حرفهای غیر مهم را نمیزند. از هر مهمی هم تازه نمیگوید. بعد آمده شب را با چند عنوان تعریف کرده. روز و «جعل النهار معاشا». سبک زندگیاش را میآورد. آن نگاههای عمیق فلسفی. اینها است که باید به خورد طرف. نگاهت را نسبت به زمان. نگاهت را نسبت به حرکت. نگاهت را نسبت به زندگی باید عوض. یک کم میرویم تو خاکی، اشکال ندارد. نکاتی که انشاءالله به درد بخورد. یک اهل همتی میخواهد که اینها را جدا کند. که وقت اگر وقت داشتیم، وقت میگذاشتیم این بحثها را جدا میکردیم، مینوشتیم. این نکاتی که یک دفعه لابلای بحث مطرح میشود. مثل همین که الان تو این چند دقیقه بحث زمان که مطرح شد، این قابلیت طرح دارد. دانشگاه فکر کرد، کار کرد، یک چیزی داد. پایاننامه: «نقش زمان در سبک زندگی». بلکه یک موضوع سخنرانی ماه رمضان. قشنگ. بسیار قشنگ و خوب. البته ۲۰ سال مطالعه. مطالعه عمیق. بحث زبان قرآن. چقدر به بحث زمان پرداخته. چقدر زمان. ایامش یک جور. مومهایش یک جور. سالش یک جور. «یفتنون فی کل عام مرتین». تو هر سالی خدا دو تا فتنه میاندازد. دو بار فتنه عمومی تو هر سال. سال سالی میبندد. جیرهبندی سالی دارد. ماهیانه دارد. روزانه دارد. ساعتی دارد. صبحش یک جور. عصرش یک جور. بحث زمان خیلی بحث مهم. شهید آوینی وقتی به زمان این جوری نگاه میکند، مگر ما گمان میکنیم شهدا رفتند و ما ماندیم. در حالی که شهدا ماندند و زمان ما را با خود. خیلی زیبا. بحث خودمان. تمامش کنیم.
پس اینها همه قراردادی بود و الا واقعاً این طور نیست که فقط ۱۰۰ پله طی کرده باشد. یعنی در واقع ۱۰۰ پله مشخص وجود ندارد. درجات حرارت آب از ۱ تا ۱۰۰. ما میگوییم ۱ تا مشخصی نیست. در واقع ما باید یکی از این دو تا نظریه را بپذیریم. یک نظریه این است که این حرکت کیفی، مجموع امور غیر منقسمه است. نظریه قیاس متکلمین. یعنی مجموع امور بیکمیت، یک کمیت را به وجود میآورد که میشود نظریه متکلم در باب جزء الهیات. جذاب. نظریه آنات. در باب این درجات را که طی کرده، معنیاش این است که مجموع سکونات و مجموعه وصولات را پشت سر گذاشته. متکلم مسلمان یا نه کلاً متکلمین. متکلم مال فضای اسلامی. تو هر آنی از زمان در یک درجهای بوده و بودنی داشته. در آنی دیگر در درجه دیگر. هر آنی یک بودنی داشته. یک لحظه شده و رفته. شده و رفته. شده و رفته. تدریجاً دارد رخ میدهد. یک شیء تدریجی نیست، بلکه مجموعه بودنهایی است که کنار همدیگر چیده شده. تدریجی که از اینجا شروع شده به آنجا پایانپذیر است. این نظر اول. نظر اول استاد مطهری، فلاسفه و اینها نیستا. یک جور نظریه است که شیء وقتی درجات و مراتب را طی میکند، این حرکتش عبارت از مجموع بودن در مرحله و بودنها در آنها است. اگر فرض کنیم در اینجا مثلاً یک میلیون آن وجود دارد. آن اعتباری. آره. آن واحد مشخص که ندارد که. فعلان فی هذه ساعه از این «فی اول فشم» تا آخر یا خود «ف» کد یا همش با هم. «فی هذه ساعه». فقط حاضر. ساعت فقط «السا» فقط ساعت بگیریم. یقینی با هم پیدا کن. بگوییم این آن. این آنقدر. یا مثلاً یک ثانیهای که الان در بیرون اتفاق. یک میلیون آن داریم. باید بگوییم یک میلیون بودن در کنار همدیگر. اما این بودنها به این نحو که اول بودن در یکی از در یک حد از حرارت مطب اول حرارت. بعد بودن در مرتبه دوم از حرارت. این همان تفسیری که در باب حرکت کرکس و مجموعه بودنها و مجموعه منقسمات. فلسفه میداند بودنهایی است که از هم جدا. منفصلند. در کنار هم چیده شدهاند. اول مجموعهای از بودنها و آنها که کنار هم چیدهایم. درست شد.
نظریه دیگر این است که این بودنها که ۱۰۰ تا هم نیست. ۱۰۰ درجه قرارداد شماست. میشود تقسیم کرد به هزار درجه. میشود تقسیم کرد به یک میلیون درجه. میشود تقسیم کرد به بینهایت درجه. اینها همش چیست؟ انتزاعی است. استاد اعتباری با انتزاعی چه فرقی میکند؟ وجود ندارد، ولی انتزاعی اعتباری. یک چیز قرارداد میکنی و شما فرض میکنی بودنش را. انتزاع. یک چیزی که از یک چیزی که هست. یک چیز انتظامی وجود دارد. منتظر. منتظری که ازش حاج آقای مفیدی بود دیگر، درسته؟ روی هوا چون میگفتند که عدد اول بیرون وجود دارد یا ما انتزاعش میکنیم یا ما کشفش میکنیم. به حساب بیرون، عدد اولی وجود ندارد. عددی که برایشان اول بوده، ممکن است برای یکی دوم. اعتباری وجود دارد یا وجود ندارد؟ چطور؟ فقط در ذهن شما وجود. وجود عینی و واقعی. واقعاً واقعی نیست دیگر. واقعیتی ندارد برای اعتباری. مثال میزنم. مثال ریاست. شما الان رئیس ایشانید. دو هفته دیگر ایشان رئیس شماست. الان شما که رئیس ایشانید، یک چیزی اضافه دارید. یک چیزی به اسم ریاست داری. ۵ گرم الان ریاست به من اضافه. تازه این هم ممکن است برای شما ریاست باشد، برای یکی نه. شما من را رئیس ... در مقام حقیقتش مثل زمان جبهه. یک فرمانده است. یکی تابع. این تابع تکویناً دارد فرمانده را جهت میدهد. میبرد. تکویناً تصرف میکند در وجود او که این الان فلان کار بکند، فلان تصمیم را بگیرد. قشنگ تفاوت اعتباری حقیقی اینجا فهمیده میشود. حقیقتاً کی امام است؟ یک بنده خدا الان تهرانی حتی در من تصرف میکرد. من توجه پیدا میکردم. تفسیر سوره توحید میفرمود. حداد تصرف در من میکرد. مطالبی که من خودم اصلاً خبر... تصرف یعنی به حسب مقام اعتبار او امام. به حسب مقام حقیقت حداد استاد شاگرد. خیلی جالب است. آره. دندان خودش بینظیر است. ملا حسینقلی همدانی. شوشتری هم همین. غیر اهل علم بوده گذشتگان. حالا به این جزئیات نداشتیم که چه شکلی بود. در هر صورت اعتباری ۵ گرمی نمیآید به اسم ریاست اعتبار. انتزاع میکنیم رئیس بودن فلانی را بر فلانی میشود مقام انتزاعی. بودن در هر مرحله به عنوان بودن در این آن و در این نقطه یک امر انتزاعی ذهنی است. نقطه قبول. با یک خط. یک دانه نقطه هم که میخواهی بگویی. یک دانه نقطه نداریم. همان یک نقطه انتزاع است. آن داریم چندین آن. یک میلیون آن. هی از این آن به آن آن، از آن آن به آن آن منتقل میشود تا میرسد از اینجا به آنجا. میگوید الان این میز از این سر تا آن ته یک مسافتی باید طی شود. یک امتدادی. این امتداد مجموعهای از آنها و بودنهاست. از این بودن به بودن بعد. از آن بودن به بودن بعد. همین جور بودن به بودن منتقل میشود تا به آخر میرسد که مجبور میشود آخرش با این نظریه بگوید ای آنها بینهایت است که اگر بینه. آنها یک واحد مشخص. ولی بالاخره یک آنی هست. یک آنی هست از این آن به آن آن منتقل میشود تا به آخر میرسد. یک آنی اول داریم. یک آن و آخر داریم. چند ده میلیارد آن این وسط داریم.
فلسفه هیچی نداریم. ما یک خط داریم. هرچی دیگر داری تو ذهن شما داری. بیرون ما فقط خط داریم. آن و مان و اینها هیچی نداریم. از یک چیزی به یک چیزی منتقل بشود نداریم. آن هم میخواهی بگیری انتزاع شماست. انتقالی نداریم از این آن به آن آن. یک خط داریم. بودن وجود ندارد. شدن وجود دارد. یعنی مجموع اینها یک شدن. یک شدن واحد متصل. یک وجود واحد و یکپارچه از شدن. ولی شدن خصلتش این است که ذهن میتواند برای هر درجهای از آن یک بودن انتزاع دارد. پس بودن انتزاعی، شدن حقیقی است. از اینجا به اصالت وجود بخواهد. هی از این بودن به آن بودن منتقل بشود. این ذات باید متبدل بشود. بعد یک میلیارد بودن باشد و بودن آخر هم با بودن اول یکی نیست. الان من قبلی امینیخواه ۱۰ اسفند ساعت ۹:۲۱ دقیقه را باهاش صحبت کردم. امینیخان اسفند ساعت ۹:۲۲ دقیقه باید جواب... در حرکتام دیگر. حرکت جوهری است دیگر. دارد میرود. سلولها در حرکت میکند. بدن در حال حرکت است. یک حرکت اشتدادی امتدادی. شهید مطهری، فلاسفه غرب. سؤالهای خوبی طرح کردند. خاصیت ذهن تاریک اصلاً این است. هرچی که پاسخ از ذهن نورانی. هرچی سؤال از ذهن تاریک. ذهن تاریک که میشود، سؤال تولید. عمده کتابهای خوبی هم که داریم، پاسخ به همین شبهات. سؤالات جواب میدهد. بعد یک علمی تولید میشود. آنی که نور است، آنی که یقین دارد که شبهه برش نیست که بخواهد شبهه بیندازد. آن که تو ظلمت است برایش شبهه است. به همان شبهه را میاندازد. ممکن است کسی که در نور. بداند که آن که در تاریکی است. برای چه شبهاتی پیش میآید متناسب با آن. حالا این هم تولید علم این جوری کنیم. ولی عمده این است که او شبهه دارد یا انکار دارد. این جواب میدهد. الغدیر برای چی نوشتند؟ اگر کسی منکر ولایت امیرالمومنین نبود، الغدیر نوشته میشد؟ خب این معارف کجا بروز پیدا کرد؟ در اثر شبهه و تاریکی. یک سری ذهن بیمار اینها بودند که کشاندند این بزرگوار را به اینکه «عمر شریف قیامتم من جلوی اینها را میگیرم. حقایق امیرالمومنین دادم. همه عمرم گذاشتم فقط اثبات کنم که به عمرم را تلف کردم». اگر ذهنهای تاریک نبود. تازه میخواهد برادرش را اثبات. اول بگیریم بریم بالا. برای هر درجه از آن یک بودن انتزاع کند. و چون درجات بینهایت قابل فرض،بودنهای بینهایت در او قابل اعتبار. انتزاع مطلبی که در مکانیات و حرکتهای مکانی هم جاری است. فرض کنید یک شیء روی این خط ممتد در این نقطه قرار و از آن نقطه حرکت میکند به اینجا میآید. من این نقطه را در نظر میگ... میگویم آنی که شیء در اینجا بود آن. اما این انتزاع ذهن است. ما یک آنی که آن شیء در اینجا بود نداریم. یعنی آنی و بودنی که فقط آنی نداریم. اصلاً وجود ندارد. فقط انتزاع ذهن است. وجود خارجی ندارد. همانطور که ما نقطه نداریم. کجا این خط از نقطههای مختلف تشکیل شده؟ این خط نقطه نیست که. نقطه کجاست؟ تو ذهن شماست. شما ترکیبی از میلیاردها میلیارد نقطه باشد. ما نقطه نداریم تو بیرون. نقطه نداریم. خط یک امر متصل واحد میدانیم. بودن در یک نقطه و در یک آن هم نداریم. الان تو کدام نقطه است؟ دائماً دارد دستبهدست میشود. همه دستبهدست. این داد به بعدی. داد به بعدی. تفکیکی دیگر نداریم که الان این است. بعدیش هم نیست. قبلیاش هم نیست. یک واحد متصل است. نه مجموعهای از اجزا که به هم چسبیدهاند که این الان یکی است. غیر از قبلی. غیر از بد. نه. همه یکیاند. همه با هم میشود. روشن است دیگر. خب حرکت روی شدن واحد متصل که بودنهای غیر بودنهای بینهایت. چون هر کمیتی الی غیر نهایت قابل قسمت. یعنی بودن مثلاً در در این یک سانتیمتر خود قابل تقسیم به دو بودن. آن بودن هم قابل تقسیم به دو بودن. این تو یک حدی دیگر. چون امر متصل به بینهایت قابل انقسام است. بنابراین اگر آن بودن واقعی باشد، بینهایت باشد و اگر هم انتزاعی باشد و آنچه هست شدن باشد، نبودن. باز روی هر دو تا مبنا بودنها بینهایت است. درست. ولی تو یکی بودنهای بینهایت حقیقی که شما مطرح میکردید. درست است. یک متر است، ولی یک متری است که بینهایت بودن که هی از این بودن به بودن بعد منتقل میشود. بینهایت کجایی؟ یک متر بینهایت. آخرش میخواهد این را تمامش کند. در حالی که ما عملاً تو دنیای واقعی خط متصل ۱ و ۱. نه پس بسیط، متعدد و متکثر. و در واقع چی بگوییم؟ اصطلاح فلسفی چی بود؟ حرکت توسط سلاح خوبی داشتیم توی فلسفه یا کلی و جزئی. یک جزئی است در واقع. کلی نیست. کلی که ترکیب از جزئیات باشد نیست که. هر یک واحد آنی او یک واحد بودنی او بشود یک جزء. نه. همه با هم یک جزء است. همش با هم یکی است. یک کثیری. دیگر وقتمان هم بخواهیم شروع کنیم فردا. الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...