دلیل شیخ اشراق بر اصالت ماهیت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و علی آلبیته الطیبین الطاهرین و ظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
خب در بحث اینکه اصالت با وجود است یا با ماهیت، ما فلجمله ادله اصالت وجودیها را آوردیم -چهار تا که حالا بیشتر هم بحث میشود- ولی در مورد اصالت ماهیتی دلیلی که اینها مطرح کردهاند را باید یک مروری با هم داشت. شرح منظومهٔ مرحوم استاد مطهری را بررسی و سیری داشته باشیم. بگذارید من از روی متن با همین سیاقی که مرحوم استاد مطرح کردهاند، با همین سیاه و لسان بحث را پیش ببرم.
اصالت ماهیتیها دلیلشان برای این اعتبار چیست؟ چطور وجود را اعتباری میدانند؟ اینجا قالب، یعنی همانجور که این بحث اعتباریت در کجا بود؟ در عالم تصور مفهوم. بحث مفهوم ساخت، مفهوم وجود چیست؟ مصداق. گفتیم که اینها مفهوماً با هم تفاوت دارند، ولی مصداقاً و هویتاً هو أن الوجود عارض المهیه و خارجا اتحدا. تصور را هویت تصوراً بود دیگر، عارض المهیه تصور. وگرنه هویتاً که اتحدا در بیرون. هویت یعنی بیرون. در بیرون که، در عالم تصور، یک عده میگفتند که وجود اصل است، ماهیت بر آن عارض میشود. یک عده گفتند که ماهیت اصل است. وجود، وجود منتظر حاجی چه فرمود؟ "ان الوجود عارض المهیه." وجود عارض بر ماهیت. اگر کسی قائل به اعتباریت وجود شد، در آنجا در عالم تصور، اینجا هم قائل به اصالت ماهیت میشود. عرض شد که مرحوم شیخ اشراق، خب این بحثها در آن دوره نبود که اصالت و اعتباری فلان حرفها. زمان اینها نبوده، ولی خب از نوع کلام، نگاه اینها نسبت به اشراق برای وجود اعتباریت قائلند. ماهیت را هم حرف ایشان این است که یک قاعده کلی است و حرف خوبی هم هست، به عنوان یک قاعده کلی حرف خوبی است. ولی نتوانسته این قاعده را خوب پیاده کند. بعد ملاصدرا آمده، قاعده شیخ اشراق را گرفته، خوب پیاده کرده. از عجایب ملاصدرا این است که تلفیقی کار کرده بین مشائیون و اشراقیون. از هر دو گرفته، یعنی دستگاه فلسفی او ترکیبی از این دو تاست. از عجایب این است. ادبیات، ادبیات مشایی است، یعنی استدلالی، منطقی، عقلی، ولی قشنگ، نگاه، نگاه اشراقی است. ادبیات، ادبیات مشایی، نگاه، نگاه ترکیب. برجسته کرده فلسفه ملا را. قاعده این است حرف جناب شیخ اشراق. موضوع فلسفه شد وجود به ما و موجود. از زمان ملاصدرا بوده دیگر، درست است؟ قبلش این موضوع بودها. ایشان موضوع را تنقیح کرده، مرتبش نه مبنای فلسفه شد دیگر. الان چون دنبال عوارض وجود، وجود را که همه میدانستند وجود ماهیت. این را که ملاصدرا نیاورده است؛ اینکه کدام را اصالت قائلاند در بیرون. در بیرون اینی که الان در بیرون است، منشأ اثر وجود یا ماهیت؟ اثر مال کدام یکی از این دو تاست؟ آها. پس کلاً هر فلسفهای به همین عوارض وجود میپردازد، منتها بعضیها اصالت به وجود میدهند، بعضی هم اصالت باز به ذهن میدهند دیگر. که باز در بحث رو توجه به اینکه چی منشأ اثر نبوده تا قبل ملاصدرا، هرچند بالاخره ارتکازاً اینها یک چیزی میگفتند. بالاخره وقتی داری یک چیزی را شرح میدهی مشخص است که در نگاه او یا وجود اصیل است یا ماهیت. یک چیزی را اصیل گرفته اینجا، ولی بنده خدا نمیدانسته که این حرفی که دارد میزند چه تبعاتی دارد. در دستگاه فلسفی ملاصدرا چطور میآید از این حرفها علیه خود اینها استفاده میکند و چه ساز و کارهایی...
عبارتی که مرحوم شیخ اشراق به کار میبرند این است: "کل ما لزمه من تحققه تکروه، فهو اعتباری." قاعده کاملاً... خیلی مطلب عمیقی است. "کل ما لزم من تحققه تکروه، فهو اعتباری." چیست؟ هر آن چیزی که برای تحققش تکرر لازم است، یعنی وقتی میخواهد محقق بشود، مکرر، مکرر، مکرر، مکرر، هی باید رخ بدهد، این میشود اعتباری. امر اعتباری. این توضیح دارد، توضیح مفصل دارد که امروز احتمالاً کل جلسه به توضیح همین عبارت میگذرد و بحثهای بسیار خوبی داریم. ذهن آماده میکند اینجا برای بحث حرکت و زمان. بحث حرکت زمان اینجا جرقههایش زده میشود. خود شهید مطهری هم وارد بحث حرکت زمان و هم به بحث حرکت جوهری فلسفه ملاصدرا عمدهاش همین بحث اصالت وجود و حرکت است. انگار این دو تاست. اصول دین ملاصدرا این دو است. از او بگیریم، از تو برجام آمریکا و دشمن اگر بگیرند، نمیتوانی صحبت کنی، پنج دقیقه نمیتوانی حرف بزنی. حالا وجود حرکت جوهری را بگیری، دیگر تمام برچسب این دو است. فهمیدن این دو تا هم خیلی سخت است، هنر میخواهد.
پس هرچیزی که لازم تحقق داشتنش مکرر شدن خودش باشد، آن هم مثالش وحدت. نمیتواند امر حقیقی باشد، وحدت باید امر اعتباری باشد. چون اگر وحدت امر حقیقی باشد، باز خودش یا واحد است یا کثیر. مثلاً شما در مورد یک کاغذی که یک امر عینی میگویید، این کاغذ یا واحد است یا کثیر. نمیتواند خارج از این دو تا حصر. اگر وجود پیدا کند، خدا وحدت باز وجود. حالا این کثیر هم میخواهد دو تا باشد، چند دهها میلیارد. وحدت هم اگر حقیقی باشد، حقیقت داشته باشد، خودش یک امر عینی. خب باز دوباره این سؤال دربارهاش هست که این واحد است یا کثیر است؟ هر کثیری از مجموع واحدها به وجود میآید. کثیر یعنی مجموعهای از واحدها. یا این میگویند قابلیت انقسام یا قابلیت تقسیم دارد. تقسیمش کرد، نمیشود. کسی دیگر همین روح واحد است دیگر. همین است. دو تکه، نصف روح هم دینس مرا ندارد. در عالم ذهن یک امر بسیط این دیگر ندارد. خیلی از امور یک تکه است. همش با هم است. یا همش را با هم قبول میکنی یا هیچش را قبول نمیکنی. نصف غم هم نصف غم. آفرین. نصف شادی. شادی یک مفهوم بسیط ولی کاغذ، کاغذ واحد نیست، کثیر است. چرا؟ چون قابلیت تقسیم دارد و شما نه تنها به دو قسمت، در عالم ذهن، در عالم ذهن به چند قسمت کاغذ را به چند قسمت تقسیم میکنیم؟ بینهایت. دقیقاً زدی تو خال، بینهایت. نمیگوییم زیاد، میگوییم بینهایت. این بینهایت حالا پدر ما را درمیآورد. ما این را تقسیم میکنیم به بینهایت در عالم ذهن، یعنی کاغذ که بینهایت است که میشود امر اعتباری. تکرر همین بینهایت بحث است. یعنی بین این دو تا، بینهایت فرض دارد. بین آن مرتبه تا این مرتبه. همین باعث میشود که یک امر اعتباری. این میخواهد بگوید وجود اعتباری. چرا؟ چون تکرر دارد پیدا میکند.
حالا توضیحات یک اصل حرف مدل ملاصدراست دیگر. اول حرف را میزند. خیلی خیلی روش خوبی است. شخصیت جناب ملاصدرا، شخصیت حضرت ملاصدرا ادراک به مجردات رسیده بود. بدون تصور جزئیات. از علامه طباطبایی پرسیدم که شما میتوانید کلیات را تصور کنید بدون تصور جزئیاتش. کسي از علامه حسزاده حسینی از علامه پرسیدند که شما میتوانید کلی را تصور کنید بدون تصور جزئی؟ جمله تصور. این در مقام کسی است که به مقام تجرد، یعنی میتواند. انسان را الان ما انسان نمیتوانیم تصور کنیم. انسان یعنی چه؟ یعنی زید و بکر. "انسان الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم." که همه فلسفه، همه فلسفه، شرح فلسفه ملاصدرا، همه حکمت است، تفسیر "ان من شیء الا عندنا خزائنه." هر خزائنی نزد ما دارد که ما او را نازلش میکنیم. خزائنی داریم در عالم بالا و این نازل یافته آن خ. هرچی هم که میبینیم همین وجود تنزل یافته عالم ماده. بعد میآید بالاتر چه خبر است. حالا مثال بالاتر مقام کسی که به تجرد. این ملاصدرا که اینجوری بحث میکند، از بالا به پایین میآید، همان تنزل دارد پیدا میکند. خودش اینجوری، نحوه بحثش هم این، مرع مخبوع تحت لسان. آدم را از نوع حرف زدنش میشود فهمید چهکاره است و کیست و چیست. اسفار، هر کسی از مدل حرف زدنش در چه عالم و کجاست. نوع نگاهش، نوع حرف زدنش، چینش سیر دلالت دارد.
خلاصه اینکه چهکاره است. وحدت واحد باشد، باز باید برای وحدت باشد. اگر هم کثیر باشد، باید هر واحدش وحدت داشته باشد. باز میآییم نقل کلام میکنیم به آن وحدت. فرض این است که وحدت یک امر فین. و اگر وحدت، وحدت هم امر عینی باشد، باز نقل کلام به آن میکنیم جلسه. پس باز اگر این وحدت، وحدت امر عینی باشد، باز نقل کلام میکنی. باز وحدتش باید یک وحدت عینی داشته باشد. وحدت عینی داشته باشد، لازم میآید که هر شیئی که واحد است، وحدت وحدت وحدت وحدت و همینجور تا بینهایت وحدت داشته باشد. وحدت این، در صورتی که ما اینجا یک شیء داریم که یک وحدت بیشتر ندارد. پس وحدت اگر بخواهد امر عینی باشد، لازمش این است که تکرر داشته باشد، غیرمتناهی. پس وحدت انتزاع ذهنی است. وحدت نمیتواند عینی باشد، انتزاعی است، اعتباری است. وحدت اعتباری است. این حرف کیست؟ شیخ اشراق. پس چی شد؟ میگوید وحدت یا باید عینی باشد، یعنی در بیرون است که وحدت دارد. در بیرون وحدت داری یا تو ذهن؟ شما در بیرون میگوید اگر در بیرون وحدت دارد آن وحدت عینی. وحدت دوباره تقسیم میشود به واحد و کثیر. وحدت چون عینی است، کثرت برمیدارد دیگر. عینی که عینی میشود، کثرت در خارج، کثرت برمیدارد. تو ذهن است که کثرت برنمیدارد. حرف شیخ.
مسئله کجاست؟ از کجا دعوا شروع میشود بین اصالت وجودی و اصالت ماهیتی؟ حرف شیخ اشراق این است. میگوید آقا وحدتی که شما میگویی واحد واحدٌ، این یک امر اعتباری و انتزاعی در ذهن ماست. ما در خارج نمیتوانیم وحدت داشته باشیم، چون وحدت در خارج منجر میشود به اینکه باید یا واحد باشد یا کثیر. دوباره اگر وحدت دارد، باز وحدت عینی دارد، باز وحدت همینجوری به... الا وجود هم همینطور است. وجود اگر امر حقیقی باشد، لازم میآید که مکرر بشود و غیرمتناهی باشد. هر آن که وجود دارد. الان چی متکرر؟ به هرچی که متکرر شد، اعتباری. حرف شیخ. وجود اعتباری است، امر اصیل یک چیزی که در بیرون وحدت دارد. الان این مگر این الان رکوردر الان و اگر بگوییم که این وحدت دارد، این خود وحدت است که متحقق شده، وجود عینی پیدا کرده. در مورد خود این چی میگویید؟ این واحد است یا کثیر؟ این وحدت است که الان محقق شده در خارج. این مصداق وحدت. اگر بگوییم واحد یا بگوییم کثیر. هر کدام باز در مورد آن مصداق است صحبت میکنیم که آن واحد است یا کثیر است. وجود دارد یا واحد است؟ واحد گفتیم یعنی چه؟ قابل تقسیم است دیگر. قابلیت تقسیم اجزا، واحد اجزا ندارد و کثیر اجزا دارد. حالا این الان اجزا دارد یا ندارد؟ دارد. خود حرف "کل بینهایت" اگر گفتی اجزا ندارد، اینکه گفتی عزیزان ندارد، یعنی واحد است، ده دسته واحد بسیج. و اینکه واحد شد، خود این واحد دوباره وحدت دارد دیگر. وحدت عینی دارد. این وحدت عینی دوباره همین سیری که الان تا اینجا آمدیم، دوباره بر روی آن یکی بار میشود. اگر یک جزءش وحدت داشت، تا آخر بیاید، تا همین مصداقی که پیدا میکند باید واحد باشد. وحدت، وحدت، وحدت، وحدت در مورد وجود هم اینطور است. شما وجودی که دارید، این وجود اگر امر حقیقی باشد، در بیرون حقیقت یعنی عینیت داشته باشد. این وجود هی باید تکرر داشته باشد دیگر. آن به آن و وجود داشته باشد. هرچی هم که میخواهد. اینکه میخواهد محقق بشود، وابسته به این است که تکرر داشته باشد. الان ما در مورد خودمان که نمیگوییم که مثلاً آقای شالبافیان پنج دقیقه پیش، آقای شالبافیان را از بچگی بهش میگویند شالبافیان، الان هم میگویم شالبافیان، پنجاه سال بعد هم میگویند شالبافیان. آن به آن تکرر. حالا اینکه متکرر میشود، میشود امر اعتباری. متکرر که میشود، پس این آقای شالبافیان که میگوییم اعتباری است. شالبافیان حقیقی نیست. اسم مرا گذاشته مثلاً جواد شالبافیان. اعتباراً. همه اینها را شما میتوانی بگیری. جواد واقعاً این هست؟ واقعاً جواد شالبافیان برای ایشان اعتباری. اعتباراً انتزاع کردیم بر این جسم و هیکل، جواد شالبافیان بودن را. خود این اعتباری چیست؟ همانی است که لازم میآید از تحققش تکرر. متکثر. حالا اگر وجود بخواهد امر حقیقی باشد در بیرون، این بودنش در بیرون لازم میآید که یک امر متکرر باشد، غیرمتناهی. چون آن به آن انتها ندارد که. تازه شما میگویی آن. این آن الان وجود دارد. آن بعد الان وجود دارد. تازه بین این آن و آن آن. تازه بین این دو تا آن قابل تقسیم بینهایت است. بینهایت. نه تنها خود آنها بینهایت است، بین دو تا آن هم باز بینهایت آن داریم. باز بین این بینهایت آنها، بین دو تای اینها باز ما بینهایت آن داریم. دوباره بین دو تا اینها بینهایت آن داریم. بحث زمانی که من در فلسفه خواندم، گفتم که چه دنیای الکیای است. هیچی به هیچی. بله. پس اینجا اگر حرف حرف سنگین نیستا. پس شما میگویی هر موجودی وجودهای غیرمتناهی روی این حساب باید داشته باشی. اگر من میگویم این کاغذ هست، این کاغذ وجود عینی و حقیقی دارد، درست شد؟ به این معنا که هستیاش هم خودش حقیقی است. یعنی موجود. حقیقت داشتن یعنی موجود بودن. اگر خود وجود هم موجود باشد، خود وجود هم موجود باشد، یعنی وجود هم دوباره وجود. باز دوباره این وجود که وجود دارد. باز دوباره وجود که وجود دارد، وجود دارد، وجود دارد. الان این کاغذ در بیرون وجود دارد. وجود چی دارد؟ وجود دارد. وجود وجود چی دارد؟ وجود وجود چی دارد؟ وجود وجود. آثاری که در بیرون ظاهر میشود مال وجود نیست، چون امر اعتباری است. یعنی وجود شما در عالم ذهنات داری. ماهیت در بیرون، شما ماهیت داری، وجود نداری. وجود اعتباری است. "وجود وجود دارد. وجود وجود دارد." آفرین. خدا وجود دارد. خدا به موجود بنده. وجود به چی بنده؟ قسمت هستی را از ماهیت انتزاع میکنیم. درست است. اگر خود وجود هم وجود داشته باشد، باز دارد وجود نقل کلام تو آن وجود وجود میکنیم. پس وجود آن چیزی است که از تحققش تکررش لازم میآید و این حالا جدای از اینکه تسلسل میشود و تسلسل محال است. امر بدیهی است. تسلسل محال نباشد، این شیئی که الان بیرون وجود دارد، یک دانه وجود دارد یا هزار تا وجود دارد؟ اشکال دوم شیخ اشراق. در بیرون وجود دارد، یک دانه وجود دارد، چند تا وجود دارد؟ خب این یک دانه وجود دارد، یک دانه وجود چند تا وجود دارد؟ یک دانه. پس یک دانه وجود وجود دارد. وجود چی دارد؟ مشکلش اینجا این شیئی که وجود دارد، وجودش وجود دیگری دارد؟ وجود وجودش وجود دیگری دارد؟ به همین جور ما غیرمتناهی وجود در اینجا داریم. ما غیرمتناهی داریم یا یک دانه وجود داریم؟ واضح است که ما یک وجود بیشتر نداریم. بله، شما میگویی چند تا وجود داریم؟ یک دانه. اگر بخواهد آن یک دانه که شما میگویی در بیرون باشد، میشود چند هزار تا وجود. چون میگویی یک دانه کجاست؟ تو ذهنات. تو انتزاع کردی. وجود داشتن را وجود یک دانه است انتظار کردی. یک وجود داشتن را انتزاع کردی. یک وجود داشتن را. در واقع ما وجود در بیرون، چیزی که شیخ اشراق میگوید در واقع بیرون وجود بینهایت پیدا میکند. بینهایت میشود ولی خب میگوید که در واقع در بیرون نداریم. ماهیت داریم. در بیرون ماهیت داریم و وجود ماهیت وجود خودش دیگر. اصالت ماهیتی موادشان مشکل. حالا اگر کسی بگوید که تسلسل محال نیست، باز خود این حرف باز دوباره اینجا مشکل پیدا میکند. بگوییم یک شیء غیرمتناهی وجودها دارد. بر فرض اصلاً تسلسل محال نبود. دو تا گیر پیدا میکند. اشکال دوم است. یعنی یا تسلسل قبول میکنی اینجا که این وجود وجود دارد، وجود وجود دارد، وجود وجود دارد، همینجور میرود جلو که میشود تسلسل. اگر تسلسل هم قبول نکنی این است که وجداناً شما بگویی این دستگاه که در بیرون وجود دارد، این ۱۰ میلیارد وجود دارد! وجود دارد! وجود دارد! شما وجودها دارید. وجود دارم؟ وجودها دارد. یخ موجود است؟ آره. حالا چند تا موجود است؟ چند تا موجود است؟ وجود موجود است. یخ یک دانه وجود است؟ یک دانه موجود است؟ یخ یک وجود دارد دیگر. عقلش کم است.
پس دو تا اشکال پیدا میشود برای اینکه شما بخواهید در نظر شیخ اشراق بخواهید عینیت را برای وجود قائل بشوید و بگویید: "اونی که در بیرون است وجود است، اونی که در بیرون منشأ اثر وجود است." دو تا اشکال پیدا میکند: یکی تسلسل و یکی بینهایت شدن وجود بیرون. چگونه جواب؟ یک تکه از بحث برای جواب هم جواب بسیار خوب و عمیق که خیلی جاهای دیگر هم این جواب کاربرد دارد. چرا باید بگوییم که اگر وجود موجود است، لازم میآید که وجود دیگری داشته باشد؟ وجود موجود است به ذاته، نه به وجود شیء دیگر. کما اینکه وحدت هم واحد است باز به ذاته، نه به غیر. همین بحث وحدت وجودی که کتک کاری که میشود مال این به ذاته است. یک وجود با ذات ما داریم. خب، بقیه چی؟ تشکیک اندر وجود. موجود دو تاست. وجود یکی است. بازخوانی بکنم. ترجمهاش را بگویم. با همین نور میشود یکجوری تصور. من او را خدا. وجود وجودمان یکی است. موجود دو تاست. وجودمان یکی و این وجود ما، وجود تنزل یافته همان وجود است. الان نور. نور این مهتابی که مثلاً این، این مهتابی که الان اینجاست، این مثلاً نورش میخورد مثلاً ۴۰ باشد. آن مهتابی که آنجاست مثلاً نورش میخورد ۱۰۰ باشد. این نور و آن نور، نور یکی است. نورِ نورِ. حالا کس دیگر هم نور نداده. خودش است. نوری است بر خود. از او دارد میگیرد. این نور به آن نور چسبیده. بینش هم چی؟ فاصله است. نور یعنی همه عالم وجود است و بین این وجود موجودات. حالا ما موجودات کار نداریم، با خود وجود کار داریم. اونی که در بیرون است، در عالم است، همش وجود است. این وجود تنزل دارد ولی آن تنزل، یعنی آن وجود بالا با این وجود پایین که یکی است ولی آن در قوت، در شدت، این در ضعف است. پایین آمده، هی ضعیف شده. حالا مثال منشور و اینها را اینجا میزنند. مثال همین است که هرچه پایینتر میآید. الان شما هرچه بالاتر بروید به خورشید نزدیکتر بشوید، یک نور دیگر پیدا کردم تو آسمان. هرچه برود به خورشید نزدیک بشود، میگوید یک نور جدید پیدا کردم. شد دو تا نور. یک نور است. اینی که اینجاست، کف زمین است. همانی است که دعای متصل به شمسه آن بالا تا این پایین یکی است، ولی هرچه پایین آمده بعد پیدا کرده. از مصدر و منبع ضعیف شده، ضعیف شده، ضعیف شده، ضعیف شده. بین اینها که ضعیف شده، چی پر کرده؟ ظلمت. نور. باز هم نور. هیچی به اسم ظلمت نداریم. همش نور است ولی نور است که دوباره آمده پایین. باز نور است که آمده پایین. باز نور است که آمده پایین. باز نور که آمده پایین. بین نور و نور چی پر کرده؟ نور. بین این نور و نور، این نور ضعیف و آن نور نور باز با آن نور قویتر چی بینش را پر کرده؟ نور. هیچی به اسم عدم تو عالم قضیه بسیط میدیدند، یعنی پندار این بوده که نور بسیط است.
در حالی که مثلاً الان شما این میز را به آن میز نمیتوانی بگویی میز. این میز از آن میز میزتر است. این صندلی از آن صندلی صندلیتر است. صندلی، صندلی است دیگر. شدت و ضعف ندارد که. صندلی بودن که دیگر شدت و ضعف ندارد که. میشود یک امر متو. ولی وقتی موشک شد، "این از آن گرمتر است." گرما شدت و ضعف دارد، چیز کند. نوشابه بخرد. گفته بود که آقا نوشابه، نوشابه دارم ولی گرما. گفت اشکال ندارد. نلبکی. با این گرم بودن برای نوشابه غیر از گرم بودن برای چایی است. این هم بهش میگویند گرم، آن هم بهش میگویند گرم است. یعنی یخ نیست. همین که یخ نیست هم میگویند گرم. چقدر تفاوت بین اینها. بعد دوباره خود درجات گرما که حالا در موردش بحث میکنیم، عرض کنم جوشش آب را میزنند اینجا. بین این درجه از دما و درجه بالاتر از دما چی فاصله است؟ سرما گرما. یعنی درجه ۸۰ گرما با درجه ۸۱ گرما. بین این دو درجه همش گرماست دیگر. الان خورشید، خط استوا. کشورهای استوایی. میگوید این روی نقطه مستقیم تابش. هرچه فاصله میگیرد. خورشید که همان خورشید است. گرما هم که همان گرماست. میرود به سمت کشورهای قطب، اسکاندیناوی. چقدر کم میشود. میرود تا یک جایی که آفتاب هست. خب این تفاوت. آفتاب عوض شد. نور عوض شد. میرود به سمت ضعف از شدت. بزن. مابین اینها چی فاصله است؟ سرما. ظلمت. این هم نور است. آن هم نور است. بین این نور و آن نور باز نور فاصله است. این هم گرم است. آن هم گرم است. بین این گرم و آن گرم، گرما فاصله است. پس یک وجود است به ذات، نه به غیر. وحدت هم دارد به ذات، نه به غیری که شما بگویی این وحدتش، وحدت از کجا؟ وحدت چی که باز وحدت، وحدت چی باز و وحدت چی؟ آن وحدت، وحدت یعنی وحدت از کجا آمده؟ این کلیت حرف جدیدترین.
بحث این درس را تمام میکنند. یک پرسش و پاسخی. شاگردشان میگوید که به هر حال مبحث مشکلی است استاد. بله، مبحث اشکالاتی شده. من نخوانم بهتر است چون باز ذهن را میبرد. الان عمق بحث باز ذهن میرود جای دیگر. اگر توانستید این متن دسترسی داشتید، اگر متن دسترسی داشتید این را بتوانید مطالعه بفرمایید، خیلی خوب میشود. حالا امروز توانستهایم بخوانیم بقیهاش باشد برای جلسه بعد که بحث مشتق آنها مطرح میشود. واسطه در عروض، واسطه در اثبات، در ثبوت و بحثهای بسیار مهم و نکات خیلی خوب که خب اینها زیر بنای کلام دیگر. مبنایی در اعتقادات، خیلی جذاب. موبایل قدرتی را مطرح کرد. بعد ملاصدرا فوتش کرد. یک بحث میکنیم. اشکال یکخورده باز دوباره جاندارتر میشود. استاد پورمحمدی. یک، به قولی نظری که دارم. میگویند ما دنبال شبهات غربی را واقعاً خب اگر هم بخواهیم کار کنیم این شکلی باید کار بشود دیگر. واقعاً فوتی رد تصور. جلسه بعد بحث را ادامه خواهیم داد اگر عمر.
در حال بارگذاری نظرات...