تشکیک در ماهیات محال است.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل محمد، الفال الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی الابد.
خب، بحث "ادله اصالت وجود" در کتاب شریف منظومه، دلیل سومی که مرحوم حاجی مطرح فرمودند، حرکت اشتدادی را در نظر بگیرید. «کون المراتب فرشته دادی انواع استنار للمراد». این مراتب در اشتداد، دلالت بر این دارد که خلاصهی اینها انواع است. اگر چیزی متعدد شد، در واقع چیزی که مراتب اینجوری پیدا میکند، یک چیز باشد. اگر قرار باشد که آنچه متعدد میشود، ماهیت باشد، باید ماهیت چند تا چیز باشد و این خلاف وجدان و خلاف بدیهی است؛ چون هر کسی میداند که ماهیت متعدد نمیشود.
خوب، ولی بهانهای نداره که بخواهیم بگیم وجود که چند تا چیز میشود و وجود متعدد، موجود متعدد، یا شدت و ضعفِ همان شدت و ضعفش با تعدد بخواهد در چند موجود باشد، ولی ماهیت بخواهد مثال آن را آبِ بغل دست آن هم گذاشتید. همین آبی که میخواهد حرارت پیدا کند و هی دما دارد بالا میرود، این آب همین آب است و این شدت و ضعفی که در او پیدا میشود، در وجود او دارد پیدا میشود و در ماهیت او نه. شما فرض کنید یک شیئی درجه حرارتش صفر باشد، بهتدریج حرارتش بالا بیاید و افزایش پیدا کند. میگوییم از درجه اول رفت درجه دوم. این حرارتها هر کدام یک فرد از حرارت و فرد یک نوع است. حالا در حرارت درجه ضعیف، حرارت درجه قوی، حالت درجه یک، درجه دو، سه، پنج؛ اینها همه افراد نوع واحدند. همانطور که میگوییم افراد انسان نوع واحدند، اینجوریه؛ یعنی یک طبیعت است، یک نوع دارد، یک جنس و فصل دارد، یا نه؟
حرارت درجه یک یک ماهیت و یک نوع دارد، حرارت درجه دو یک ماهیت و نوعیت دیگر دارد، حرارت درجه سه ماهیت و نوعیت دیگر دارد. گفتند که هر درجه از حرارت، یک نوع است و آن درجه دیگر از حرارت، نوع دیگری است و درجه دیگری از حرارت هم باز نوع دیگری؟ خب چرا؟ برای اینکه افراد نوع واحد، خصلتشان این است که در یک امر با همدیگر مساوی و مشترکاند. اگر قرار باشد که همه فرد باشند برای یک نوع، باید این ویژگی را داشته باشند که خصلتشان با هم مشترک و مساوی باشد و با آن اموری که از آن امر مشترک بیرون، اختلاف داشته باشند. مثلاً شما تصور کنید ما میگوییم این فرد از گوسفند است، آن فرد از گوسفند است، آن فرد از گوسفند است؛ همه افرادند از یک نوع. نوع چیست؟ نوع گوسفند. نوع گوسفند در طبیعت کم و زیادی ندارد. اختلاف در این است که این چاقتر است، آن لاغرتر است. چاقی و لاغری هم جزء ماهیت نیست. اختلاف در سفیدی و سیاهی است. اینها چیست؟ اختلافشان خارج از ماهیت است. یعنی اگر قرار باشد همه افراد برای یک نوع باشند، اختلافشان باید اختلاف خارج از ماهیت باشد، مشترکاتشان داخل ماهیت باشد، مفترقاتشان خارج از ماهیت.
این حرف اینه دیگه: اگر اختلافی پیدا کردند و آن اختلاف در واقع حالا شما تصور کنید اینجا اگر اختلاف در دو رشد و صدا و رنگ باشد، اینجور چیزها، اینها همه خارج از ماهیت است یا داخل ماهیت؟ خارج از ماهیت. یعنی به ماهیت گوسفند بودن او لطمهای نمیزند، ماهیت گوسفند حفظ میشود، در عین حال صداها با هم متفاوت است؛ این خوشگلتر است، آن زشتتر است، این لاغرتر است یا چاقتر، این سفید است، آن سیاه. در عین حال همه هم گوسفندند و نوع گوسفندی در همه محفوظ است و همه افراد نوع گوسفند. اختلاف این حرارت و آن حرارت این نیست که در حرارت با هم یکیاند و اختلافشان در امری غیر از حرارت باشد. نه، اشتراکشان در حرارت است، اختلافشان هم باز در حرارت. پس نه، دیگر افراد یک نوع نمیشوند؛ چندین ماهیت داریم.
در مورد آب، آب درجه حرارت ۳ با آب درجه حرارت ۵، اشتراکشان در چیست؟ در آب بودن. اختلافشان در چیست؟ در درجه حرارت. درجه حرارت داخل در ماهیت است یا خارج ماهیت؟ داخل در ماهیت. وقتی که اختلافشان آمد داخل در ماهیت، دیگر نمیگوییم هر دو یک فردند از یک نوع. میگوییم این یک ماهیت است، آن یک ماهیت دیگر. دیگر مثل گوسفند نیست؛ چون دو تا ماهیت شد. از آب درجه یک تا آب درجه صد، صد درجه است، پس میشود صد تا ماهیت. اگر قرار باشد ماهیت تبدل پیدا کند، باید بگوییم صد تا آب داریم. ولی ما میگوییم یک آب داریم. لااقل باید ماهیت یک آب حفظ شود. قبلی، اشتداد را میآوریم روی وجود، نه روی ماهیت. پس اصالت با کدام است؟ وجود یا ماهیت؟ اصالت با همان است که دارد اشتداد را میپذیرد. یک چیزی دارد حفظ میشود و در عین حفظ شدنش دارد شدید میشود.
ماهیت که حفظ نمیشود اینجا. اگر عدم شود، که وجود نمیشود دیگر. اگر عدم شود، دیگر اصالت ندارد. وقتی قرار باشد که بعدی که میخواهد بیاید، قبلی از دست برود، قبلی اصالت ندارد. بعدی هم بیاید، اصالت ندارد. درجه پنجم که بیاید، اصالت ندارد؛ چون باید برود درجه ۶ بیاید. درجه ششم اصالت ندارد؛ چون باید برود درجه ۷ بیاید. پس همه اینها. آب درجه یک تا آب درجه ۱۰۰، همه اینها از جهت ماهیت بودن اصالت ندارند. پس ماهیت اصالت ندارد. وجود که اصالت دارد آنیست که میماند و هی شدید میشود و هی شدت میآید روش. وجود یا ماهیت؟ این یکی از بهترین ادله است برای اثبات اصالت وجود. تعدد در ماهیت، واقعیت دارد، اما ماهیت اصالت نداشته. اگر بخواهد ماهیت اصالت داشته باشد، اینجا دیگر اول به کار بردیم چی بود؟ که «یلزم من تعدده تنوع تکرری». چی بود؟ اگر قرار باشد که برای بهوجود آمدنش هی باید متکرر شود، یک چیز بیاید و برود، این میشود امر اعتباری؛ اصیل نیست. اینجا وجود نمیرود. «رفتی» برایش معنا ندارد. وجود هست که هست که هست که هست. هم توی درجه ۳ هست، هم در درجه ۵ هست، هم در درجه ۷۰ هست. چیزی که بخواهد برای ماندنش تکرار شود، این اعتباری است.
خب، بعد اینجا الان توی اشتداد کاری ندارم. ولی خب مثلاً مگر این مثلاً پاور، این مگر تکرار میشود؟ پاور بانک تکرار مگر میشود که بخواهد بماند با تکرارش؟ نه، هست دیگر. باشید. اشتباهات را شما تصور کنید در مورد این اشتدادش کجاش است. در آن انرژی که دارد میدهد. آن انرژی شدید میشود، ضعیف. بعد گوشی موبایلتان را میزنید بهش، شارژی که در او هست، شدید میشود، ضعیف میشود. خب، این تکرار را آن اول اول گفتید. آنجایی که گفتید پاور بانک وجود دارد و آیا وجودشان وجود دارد. بعد این چون تکرار میشد، احتیاج به تکرار، دلیل اولمان بود.
دلیل سوم را تصور بفرمایید. آن منطقهای که منطقه اشتدادی اوست، آنجا این اشتداد اگر بخواهد برای ماهیت باشد، این هی باید ماهیت شود، هی ماهیت باید بیندازد، هی پوست بیندازد، هی ماهیت را تغییر کند. چرا؟ چون دارد در نقطهای اینها با هم اختلاف دارند که این اختلاف خارج از ماهیت نیست، داخل در ماهیت است. اگر اختلاف خارج از ماهیت باشد، میشوند افراد یک نوع. ولی چون اختلاف داخل در ماهیت است، این میشود یک ماهیت، میشود ماهیت دیگر. پس این ماهیت پاور بانک با درجه شارژ ۷۰ درصد، یک ماهیت است. ماهیت پاور بانک با درجه شارژ ۶۹ درصد، یک ماهیت دیگر است. حالا اگر قرار باشد ماهیت او اصالت داشته باشد، همه حرف اینه. نه اینکه این نیست که قطعاً هست، نیست. میخواهیم بگیم این هست، ولی هستی که پاور بانک است، یا پاور بانکی است که هست؟ کدامش اصالت دارد؟ پاور بانک، پس وجود است که اصالت دارد و ماهیت او را عوض کن. هی رنگ عوض میکند. هستی است که این پاور بانکی که ۶۹ درصد شارژ دارد، ۷۰ درصد هست. نمیگوییم رفت، یک چیز دیگر آمد. رفت، یک چیز دیگر آمد. رفت، یک چیز دیگر آمد. این دیگر آن پاور بانک ۶۹ درصد، «آن ممه را لولو برد»، آن دیگر تمام شد. این پاور بانک ۷۰ درصد است. آن حرفی که معروف است دیگر، بوعلی، مغلطههایی که میشود، این است: «بگه آدم... آدمی که مقتول کشندهاش کی بود؟ آدم ۵ دقیقه پیش بود. آن آدم ۵ دقیقه پیش مرد. من الان آدم الانم. برو آدم ۵ دقیقه پیش را پیدا کن، او را اعدامش کن.» ماهیت میرود به این سمت دیگر، دائماً در حال تبادل است. خب، او در آن مثلاً هشت و ۵۲ دقیقه یک قتلی انجام داده است که در آن هشت و ۵۳ دقیقه نمیشود او را توبیخ کرد. او یکی دیگر است. اصلاً آن نیست. که عوض بشود. نکته، هستی باشد که این ماهیات بر او هی بیاید و برود. اشکال ندارد. اصالت را ما، اصالت با وجود است یا با ماهیت؟ با وجود.
پس اینجا اختلافی که در این گوسفندان بود، همه خارج از ماهیت بود. اختلافی که در حرارت بود، این حرارت و آن حرارت، اختلافش این نبود که اینها خلاصه بیرون از حرارت باشد، داخل در خود حرارت بود و هم اشتراکشان در حرارت بود، هم اختلافشان در حرارت بود. در همان جهتی که با هم مشترک بودند، اختلافشان هم در همان جهت بود. در همان چیزی که اشتراک دارند، اختلاف دارند. ما به اختلاف عین ما به الاشتراک میشود. آن دومین حرارت شدیدتر است از حرارت اولی. سومی حرارت شدیدتر است از حرارت دوم. وقتی میگوییم حرارت شدیدتر است، یعنی حرارتش افزونتر است، یک حرارت دیگر است. در عین اینکه حرارتاند، هر دو، هر کدام یک ماهیتاند در همانجا که اشتراک دارند، اختلاف دارند. لذا هر کدام یک ماهیت اند. ماهیت حرارت درجه ۳ یک ماهیت است، ماهیت حرارت درجه ۵ یک ماهیت. لذا میگویند تشکیک در ماهیت محال است. نمیشود که ماهیت تشکیک پذیرد. وجود تشکیکپذیر است. ماهیت که تشکیک بردارد معنا ندارد. باید اگر بخواهد تشکیک بردارد، این هیچچی دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. هیچچی نداریم.
انسان ۵ دقیقه پیش شما الان نشستید، هر آن باید در مورد من ذهنتان را ریاستارت کنید. الان این آنِ من یکی دیگر است. باز این یکی دیگر است. قیمت دلار، قیمت دلار چند است؟ میگوید الان. یا هر لحظه الان عوض شد. همه موجودات همینجوریند. که این، این شوهر شماست الان یا الان نه؟ در آن آنی که ما عقد زوجیت را خواندیم، یک آنی بود، آن یک آدم دیگر. من عقد زوجیت را خوانیت با X که در ساعت ۸:۵۲ دقیقه بود، ۸:۵۵ یکی دیگر است. سه بار عوض شده. تازه اینها باز خود دقیقه. هر کدام ۶۰ ثانیه است، هر ثانیه چند آنه؟ بخواهیم حساب کنیم، بینهایت میشود فاصله هر دقیقه تا دقیقه. آن را که نمیشود گفت یک چیز مشخص که ندارد برای آن. آن خودش یک امر اعتباری است. حالا این امر اعتباری را تصورش بکنید با بینهایت تصوراتی که دارد. غرض اینکه اینجا شما بینهایت آن دارید، پس بینهایت ماهیت دارید.
تشکیک در ماهیت یعنی ماهیت از آن جهت که ماهیت است، معنا ندارد که شدت و ضعف داشته باشد. ماهیت، امر مشترک است. اگر اختلافی در کار باشد، در غیر ماهیت است. ماهیت اینها مشترک است. «ما به الاختلاف»شان را باید بیاورید بیرون ماهیت. که میشود چی؟ در ماهیت مشترکاند، در بیرون ماهیت اختلاف دارند. بیرون ماهیتشان چیست؟ وجود. در وجودشان است که اختلاف دارند. ماهیت همه یکی است. ماهیت آب است، ماهیت آب با حرارت. وجود اینها شدت و ضعف دارد. شدت و ضعف مال وجود است. ماهیت شدت و ضعف ندارد. اینکه اصلاً شدیدترین یک ماهیت است، دیگر شدیدترش فرض ندارد. که درجه حرارت سه، درجه حرارت دیگر نمیشود تصور کرد که در عین اینکه درجه حرارت سه است، آن دیگر درجه حرارت چهار است. شدید است، همان نیست. یا سهای که دارد چهار میشود، غیر از این نیست. پس تشکیک برای ماهیت معنا ندارد. یک وقتی میتواند چهار باشد، یک وقتی میتواند دو باشد. آن دیگر سه نمیشود که. سه یعنی سه، نه دو، نه چهار.
اگر “سی” شد که هم میتواند دو باشد، هم میتواند چهار باشد، او دیگر ماهیت نیست. او چیست که شدت و ضعف دیگر میشود مال وجود؟ بله دیگر، بله احسنت. اصلاً جایی که پای ماهیت باشد، دست از شدت و ضعف برمیداریم. وقتی پای ماهیت نیامد وسط، میگوییم شدت. اگر اموری در چیزی اشتراک دارند، بعد در همان چیز هم اختلاف دارند. آن چیزی که هم «ما به الاشتراک» است، هم «ما به الاختلاف» است، نمیتواند ماهیت باشد. هم همه روی آن مشترکاند، هم همه روی همین آن اختلاف دارند. آن دیگر نمیتواند ماهیت باشد. ماهیت آنی است که فقط روی آن اشتراک باشد. لازمش میشود تشکیک در ماهیت. تشکیک در ماهیت محال است، یعنی امری نامعقول است. پس ما در این موارد باید چه بگوییم؟ در اینجاها نمیتوانیم بگوییم که حرارت درجه یک، دو، سه، افراد نوع واحد اند. چرا افراد نوع واحد نیستند؟ چون افراد نوع واحد در یک چیزی مشترک بودند که آن چیز داخل در ماهیت اینها بود. در یک چیزی هم اختلاف داشتند که آن چیز خارج از ماهیت بود. ولی این درجات حرارت در چیزهایی اشتراک و اختلاف دارند که اختلاف هر دو در خود ماهیت است. پس فرد نوع واحد نیستند. اینها را باید از انواع متعدد بدانیم. یعنی حرارت درجه یک نوعی از حرارت است. نوعی از حرارت، نه فردی از یک نوع. خودش یک نوع دیگر است. حرارت درجه دوی دیگر یک نوع دیگر است، حرارت درجه سه یک نوع دیگر است.
اینجا خود حرارت دیگر نمیشود یک نوع و اینها بهصورت فردش باشند. بحثهای منطق عزیزان دیگر، حضور ذهن دارند. ما در منطق میگفتیم گاهی یک نوعی داریم و چند فرد زیر اوست. گاهی یک جنسی داریم و چند نوع زیر آن. الان اینجا حرارت جنس است یا نوع؟ جنس. و حرارت درجه یک شد نوع یا فرد؟ پس حرارت جنس است. حرارت درجه یک نوع. ما نمیگوییم حرارت نوع است و حرارت یک فردش باشد. حرارت درجه دو یک فرد دیگر است. حالت درجه سه یک فرد دیگر نیست. چون افراد و انواع مال کجا بود که فرد یک نوع میشدند؟ «ما به الاشتراک» داخل ماهیت، «ما به الاختلاف» خارج از ماهیت.
بحث منطقی برای اینجاها خوب بود که ما منطق صدرایی را توضیح دادیم. اصلاً همه بحثی که داخل ماهیت و خارج ماهیت است، در عمده کتب منطقی اینجور تعریفی نمیشود. ماهیت کاری یک سطح بالاتر از منطق مظفر؟ ادبیاتش متفاوت است. حالا نمیشود گفت یک سطح بالاتر است؛ چون یکسری چیزها باز آنها دارند که اینها ندارند. ولی نگاهشان به ماهیت و وجود و اینها است. آنها در واقع اگر بخواهیم بگوییم منطق مشایی است، منطق ارسطویی. عمدتاً این منطق، منطق صدرایی است. و نقطه مزیتش ... حالا ممکن است یکی بگوید آقا اینها انواع باشد، خب چه اشکالی دارد؟ میگوییم اگر ما آمدیم وقتی که یک شیئی از درجه یک حرکت میکند به درجه دو، از درجه دو هم حرکت میکند به درجه سه، یک نوعی را رها میکند، میآید داخل یک نوع دیگر میشود. باز دوباره این نوع را رها میکند، داخل در نوع دیگر، تبدل انواع صورت گرفته. فرض ما بر این است که درجه یک یک نوع است، درجه دو یک نوع دیگر است، درجه صد یک نوع. وقتی از درجه یک میرود درجه دو، نوعیتش عوض شده، تبدل نوع صورت گرفته است. حالا یکی میگوید خب این باشد، چه اشکالی دارد؟ تبدل نوع هم صورت گرفته. پاسخ ما این است که ما قبلاً میگفتیم یک شیئی اگر از درجه حرارت یک رسید به حرارت درجه ۱۰۰، این صد درجه، قرارداد ما است، اعتبار ماست. صد تا در واقع که نداریم که، صد تا نوع که در واقع نداریم. بین هر دو درجه باز مراتب و درجاتی است و بیانتها میشود. بین درجه صفر تا یک باز خودش میشود بینهایت درجه. پس بینهایت نوع میشود تصور کرد. لااقل عقلی، باز هر درجهای قابل تقسیم درجات بیشتر است. همانطور که اگر ما یک پاره خط یک متری داشته باشیم، میتوانیم این را به بینهایت تقسیم کنیم. درجات حرارت هم به بینهایت قابل تقسیم است. ما باید بیاییم تا بینهایت نوع داشته باشیم.
اینجوری نیست که اگر یک شیئ از درجه صفر به درجه ۱۰۰ برسد، صد نوع را طی کرده باشد. نه، بینهایت نوع. حالا باز دوباره میگوییم آقا همینم باشد، و شما میگویید مثلاً ما تبدل انواع بینهایت داریم. خب باز مشکلش چیست؟ هی دارد شهید مطهری هی راه میاد دیگر، هی دارد استدلالش را قوی میکند. چه اشکالی دارد؟ اینجا که البته اشکال خیلی مشخص است که به تسلسل میافتیم مثلاً، ته ندارد. وارد بحث میشوم، بفرمایید. اصلاً قبول کرد. طرف میگوید، میگوید قبول کردیم بینهایت پیش. خیلی خب، ما تبدل انواع بینهایت داریم. مشکلش چیست؟ اینجا اشکال اصلی ظهور میکند که اگر ماهیت، یعنی همان چیزی که ملاک نوعیت است، اصیل باشد و وجود، امر اعتباری و انتزاعی باشد، لازمش این است که این غیرمتناهی انواع، همه متعین و خارجی باشند. همه در بیرون دارد اتفاق میافتد. خارج یعنی چی؟ یعنی لازم میآید وقتی که شیئی از درجه صفر به درجه ۱۰۰ میرسد، واقعاً در خارج نامتناهی ذات داریم.
تقریر که من کردم، کلان این است. این آقا که دارد مرد ازداوج میکند، در بیرون دارد عوض میشود. این تبدل، تبادل انواع دارد پیدا میکند به بینهایت؛ چون در هر آنِش میتوانی بگویی این بینهایت نو شده. خب، آن وقت دیگر این آقا شوهر شما نیست. شما با یکی دیگر ازدواج کردی. اگر قرار باشد ماهیت اصیل باشد، ولی وجود اصیل شد، شما با این آقا، با آن وجودی که فلانی است، با او. این وجودی که فلانی است، وجودی که فلانی است، ازدواج کرده، ولو هزارویک تغییر و تحول و تبدل اینها هم روش صورت گرفته باشد. وجود او، یعنی زوجیت آمده روی وجود این شخص. او را میگوییم زوج «هذا وجود زوجون». او وجودی است که شوهر است، وجودی است که خانم است. ولی وقتی ماهیت اصیل شد، این ماهیت الان شوهر که این ماهیت است، از این آن تا آن بعدی در بینهایت بار نوع عوض کرده است. حالا در آنِ بعدی با بینهایت نوعی که عوض شده، دیگر آقای شما که این نیست که. یک آقای دیگر است، همسر دیگری. تالی فاسدش این است.
شافعی که در بحث نسبیت وارد میکند، در آن مثال رودخانه هم میزند، اینجوری حل میشود دیگر. در رودخانه، مثال رودخانه؛ خانه قبر که نیستش. در اصالت ماهیت، وجود هم چنین است. ضمن اینکه گاهی وجود یک چیزی هم عین سیال بودن یک چیزی است، عین در حرکت بودن نیست. این باز خلط با بقیه است. یعنی قیاسی دارد میشود با بقیه چیزهایی که لزوماً هر شیئی وجودش به حرکتش که نیست که. وجود موجیم که آسودگی ما عدم ماست. خوب، یعنی هر وقت حرکت نکردیم، نابودیم. موج نیست. موج کی موج است؟ وقتی حرکت کند. همه اشیا که اینجوری نیستند که. حرکت در رابطه با معنای حرکت ظاهری، حرکت جوهری که خب همه دارند.
پس ما در خارج اگر بخواهد این را بپذیریم، باید بینهایت ذات الان اینجا داریم در مورد این آبی که از درجه صفر به درجه ۱۰۰ رسیده، بینهایت آب دیگر. آب حرم امام رضا نیست. آب سقاخانه را آوردم، جوش آوردم. همه میگویند چایی. آب سقاخانه درجه اولش که عوض شد، یک آب دیگر است. بینهایت آب عوض کرده است. آن اول در عوض که، بینهایت آب دست خورده است از آب سقاخانه، بینهایت فاصله دارد. واقعاً به عنوان اعتبار نمیگوید، نمیگوید اعتبار میکنم. هنوز این آب سقاخانه باشد. آب زمزم اگر آوردیم، جوش آوردیم، همه حقیقتاً به عنوان آب زمزم میخورند و شفا ازش میخواهند یا اعتباراً به عنوان آب زمزم میخورد؟ حقیقتاً میخورند. کسی میآید بگوید نه، این ببین، این صد بار، این ۱۰ میلیارد بار عوض شده، شدت پیدا کرده است در حرارت او. وصفش که عوض نشد. ولی اگر شما اصالت ماهیتی بشوی، باید بگویی که عوض شده است در بیرون. در بیرون چه ماهیتی دیگر، در بیرون میلیارد میلیارد بار این عوض شد حداقل. چون بینهایت، بینهایت بار عوض شد. غیرمتناهی ذات در خارج عوض کرده است. نه اینکه فقط فرض ذهن باشد. در ذهن ما این تعدد و تنوع دارد صورت میگیرد، در بیرون که یکی است. درست شد؟
این مطلبی که در همه تبدلها و تکاملها میآید، مثلاً در تکامل انواع داروین، اینکه میآییم و میگوییم انسان یک نوع است، میمونم یک نوع دیگر است. این به حسب قرارداد ماست. یک امر دفعی نیست که یک دفعه مثلاً میمون یک نوع باشد و انسان نوع دیگر. حرکت، حرکت تدریجی. این میمون تدریجاً تغییر پیدا میکند و آنهاناً آن به آن فعلاً نوع عوض میکند. و انسان اول تا انسان امروز آنهاناً آن به آن و فعلاً هم دارد نوعش عوض میشود. پس وقتی میگوییم حیوانات تا حالا مثلاً صد نوع عوض کردند، یک امر قراردادی است که ما میگوییم. مثل قراردادی که درجات حرارت را به ۱۰۰ درجه تقسیم میکند. ولی در واقع و نفسالامر ما چند نوع داریم اینجا؟ بینهایت. غیرمتناهی انواع داریم. غیرمتناهی ذات عوض شده. حالا یکی بیاید بگوید خیلی خب اینم باشد، باز چه اشکالی دارد؟ جواب این است که غیرمتناهی در محصوره متناهی نمیگنجد. آب شما یا آب متناهی است. غیرمتناهی را میخواهی در متناهی بگنجانی، نمیشود. همین اشکال ما سرش گیر کرده بودیم. در فلسفه کار میکنیم، از اینجا تا دم در چقدر فاصله است؟ بعد گفتم چند تا فاصله میتوانی بگذاری؟ بی... گفتم تو از اینجا بخواهی بروی تا دم در برسی، چند تا فاصله را باید پشت سر بگذاری؟ پس چی میشود؟ چه اتفاقی میافتد؟ بالاخره... بله، بینهایت در زندگی، بینهایت در خارج دیگر نیست دیگر.
فیزیک تو همین مانده. جالب است فیزیک. فیزیک میگوید یک تیر که شلیک میکنیم به طرف یک هدفی، اینها به همدیگر به هدف نمیرسند؛ چون اول نصف مسافت را طی میکند، بعد نصفش، بعد نصفش، نصفش. این تا بینهایت میرود. مشکلات همین است. که عالم ذهن و عالم تجرد و عالم انتزاع، ادراک نمیشود. خواص آنجا را میخواهیم بیاوریم در ماده، خواص ماده را میخواهیم ببریم در آنجا. دو تا عالم کاملاً جدای از هم. اصلاً ربطی به هم ندارند. غیرمتناهی ذات در زمانهای غیرمتناهی که ابتدا نداشته باشد، انتها نداشته باشد، مانعی ندارد. خیلی خب، ما بینهایت ذات زیاد داشته باشیم که بینهایت، بینهایت در بینهایت که مشکل ندارد. بینهایت در با چیز نهایت مشکل دارد. بینهایت در متناهی، مشکل. اینکه غیرمتناهی ذات در محصوره متناهی بخواهد واقع بشود، اصلاً ممکن نیست. بالاخره این غیرمتناهی ذات در زمان عوض میشود، در زمان عوض میشود یا در لا زمان؟ در زمان. لااقل در آنِ آنِ آن، در آن عوض میشود. در آن دارد عوض میشود. این آن چیست؟ متناهی یا غیرمتناهی؟ آن یک فرد آن یا نه؟ متناهی، آن محصوره متناهی است، هست؛ دور و برش بسته است و متناهی. غیرمتناهی در متناهی نمیگنجد. این غیرمتناهی ذات در غیرمتناهی آنهایی که پشت سر همدیگر دارند میآیند، باید عوض بشود. در صورتی که ما میدانیم که آب در ظرف ۵ دقیقه از صفر درجه حرارت به ۱۰۰ درجه حرارت میرسد و ۵ دقیقه، زمان غیرمتناهی نیست. غیرمتناهی آن نیست. همین که مثال، خیلی مثال قشنگ است. بهتر است من میدانم از اینجا تا دم در غیرمتناهی فاصله است. نقطهگذاری که بخواهم بکنم، چند نقطه فاصله است؟ از اینجا بینهایت. حالا من این نقاط بینهایت را بخواهم سیر کنم، میرسم به در یا نمیرسم؟ قطعاً میرسم. نقاطی که در ذهن من است یا نقاطی که در بیرون؟ نقاطی که در بیرون است را میخواهم طی بکنم. نقاطی که در بیرون است که غیرمتناهی نیست که. نقاطی که در ذهن من است، نقاط غیرمتناهی. نقطه بگذاریم، نامتناهی میشود. باشد، اشکال ندارد تا بینهایت. ببینید نقطه آخر را ببینید. نقطه را که بگذارید، یک چیز فرض کنید. یک چیز دیگر است. اگر نقطه را بخواهی بگذاری که این حجم میگیرد دیگر، بزرگ. آره، بله. در عالم ذهن که روشن است. در عالم فرش که بینهایت.
در عالم واقع بالاخره اینجا را شما یک حجمی دارد، یک مقیاسی دارد. نقطه چقدر؟ نقطه مثلاً یک میکرون است؟ یک صدم میکرون؟ یک دهم میکرون؟ یک سانت؟ یک میل؟ چقدر از نقطهای که بتوانیم این دو تا را دو تا بکنیم؟ عالم ذهن جداست. بیرون که بخواهد بیاید، یک حجمی باید بردارد. چون حجم میخواهد بر تمام هر نقطه یک میکرون حجم. خیلی خوب. دیگر این دیگر محدود میشود. پس اینجا یک چیز اعتباری بگیرد. آنی که من طی میکنم کدام است؟ پس من اینها را دارم طی میکنم که اینجا دیگر آن است. اینجا دیگر محصوره متناهی است. و اینجا دیگر آن غیرمحصوره و نامتناهی در این متناهی نمیگنجد. آن نامتناهی مال همان عالم است. عالم واقع، او بیرون و مکان و فلان و اینها. این همه در واقع وضعیت فلسفی در عالم مثال در واقع انعکاس پیدا میکند. یعنی صورتی که دارد میافتد در عالم مثال.
اینجا ما چارهای نداریم از اینکه این غیرمتناهی را غیرمتناهی بالقوه بدانیم، نه غیرمتناهی بالفعل. همانطور که در خط و در کمیت و در امثال اینها ما فرض میکنیم که غیرمتناهی هست، ولی غیرمتناهی الان یک امری متناهی است. میگوییم «غیرمتناهی قابل تقسیم». معنای غیرمتناهی اینجا یعنی اینکه اگر ما این خط را به دو نیم فرض کنیم، باز آن نیمش قابل تقسیم به دو نیمه است. تقسیم به دو نیمه. این برمیگردد به فرض ذهن ما. ولی در واقعیت خارجی یک امر متصل واحد است. واقعیت خارجی امر متصل واحدی است، ولی امر متصل واحدی که قابل انقسامات ذهنی غیرمتناهی. واقعیت خارجی نمیتواند الان غیرمتناهی اجزا باشد. یک غیرمتناهی محدود نمیتواند بالفعل غیرمتناهی اجزا باشد. سال که سؤال فلاسفه است. گوگل تقریباً که آیا جسم قابل انقسام به بینهایت واقعاً بالقوه هست؟ بالفعل؟ بالاخره همه موجودات عالم متناهی اند دیگر. ما اصلاً نامتناهی نداریم. خب باشه. چون طول و عرض و ارتفاع میگیریم دیگر. درسته؟ تا زمانی که طول و عرض و ارتفاع باشد، ممکن است ما نتوانیم بالاخره یک جایی دو تا بکنیم، ولی واقعاً میشود. خوب باشه. بالاخره تمام میشود یا نمیشود؟ بالاخره تمام میشود. تا یک جایی به تمام این تقسیم شما. تا یک جایی شما ۱۰ سانتیمتر باشید. تیزتر کنیم؟ هر چی چاقو تیز بشود، عقلانی باید دو تا بشود. چرا؟ یک پر سوسیس را برداریم، رویش امتحان کنیم. محدوده بالاخره. وقتی بالفعل شده، محدود شده است. الان یک متر با یک میکرون. «لم یتشخص لم یوجد»، تشخص پیدا میکند که وجود پیدا میکند، محدود میشود که وجود پیدا میکند. نامحدود که اصلاً تعیین و تعین پیدا میکند که در بیرون واقع میشود.
بزرگان همه در آن اختلاف نظر دارند. مثل اینکه ابن سینا و ملاصدرا و علامه طباطبایی اینها در آن اختلاف نظر دارند. بعضیها میگویند نه. کتابی که اینجا دارم، هستش، مطلبش را تدریسش کردند این را. ما بحث میکردیم. الان فلاسفه، ابن سینا بعد ملاصدرا، علامه طباطبایی، اینها در آن اختلاف دارند با همدیگر. بعضیهاشون میگویند... الان نمیدانم کدام شخص است.
پاورقی، قسمت اول: پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی
تا بینهایت قابل بالقوہاش را همه میگویند هست، بالفعلاش را همه میگویند نیست. بالقوه ولی بیرون است دیگر؟ در ذهن که نیست دیگر؟ بالقوه بیرون است. نه دیگر بیرون که چیزی نیست. بیرون هر چی هست، بالفعل فعلیت پیدا میکند. پاورقی این بخش را بخوانیم. چهار صفحه پاورقی دارد. یک بحثی که البته یک قسمتش شاید جامعتر از من باشد. تند میخوانم پاورقی را. کلیت بحث شاید جامعتر از جاهای دیگر. در مقاله "پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی" مورد بررسی قرار گرفته. یکی از سؤالاتی که ریحان بیرونی از بوعلی کرده، درباره «جزء لایتجزا» است. در مورد جسم میگوید چرا ارسطو نظریه جزء لایتجزا را رد کرده؛ که تجزیه نشود. و حال آنکه نظیر همین ایرادی که بر نظریه جزء لایتجزا وارد شده، بر نظریه خود ارسطو وارد است. بعد از بوعلی میپرسد آیا راه حلی برای این اشکال وجود دارد یا نه. خود ارسطو جوابی به این اشکال داده که آن جواب درست نیست. بعد خود بوعلی اشکال را جواب میدهد که قسمت زیادی از جواب بوعلی روی مبانی خود بوعلی درست است. قسمت کمی از آن، حتی روی مبانی خود بوعلی هم درست نیست. سؤال و جوابها در دوره جوانی بوعلی، زمانی که به اصطلاح «الفت الفاضل» بوده، رد و بدل شده و خیال میکنم که در دوره ناپختگی او بوده. لذا حرفی گفته که قسمتی از آن با گفتار وی در کتاب متینش مثل شفا و اشارات جور درنمیآید. به هر حال ما این مطلب را در آن مقاله بیش از مقداری که در آنجا لازم بوده شکافتیم. البته صدرالمتألهین در یک جا از اسفار شروح ابوریحان و جواب بوعلی را نقل میکند و بعد خودش به طور اجمال جواب میدهد و رد میشود ولی ما مطلب را شکافتیم. برای روشن شدن مطلب به دو مقاله رجوع کنید. (کتاب مقالات فلسفی شهید مطهری).
اما در درس آینده نیز بحث مفصلتر راجع به این مسئله خواهیم داشت. یک سؤالی پرسیدند که یک سؤالی به ذهن من رسید که شاید با خواندن آن مقاله برایم روشن بشود. این است که آن را چگونه تعریف کنیم. آن یک آن. آیا برای آن کشش زمانی قائل هستند؟ شهید میفهمند. نه، میپرسم که اگر برای آن کشش زمانی قائل نباشیم، در آن صورت دیگر نمیتوانیم بگوییم که نمیشود در ۵ دقیقه بینهایت آن موجود باشد. همین که شما فرمودید. برای اینکه اگر آن، اگر آن کشش زمانی داشته باشد، وقتی در بینهایت ضرب شود، بینهایت میشود. اما اگر صفر باشد، از ضرب صفر در بینهایت یک مقدار محدود به دست میآید. جواب سؤال شما این است که آن در اصطلاح اینها دو معنی دارد. یک معنی آن، یعنی حد زمان. زمان محدود، زمان حد بخورد، محدود. یعنی آنی که وجود دارد، زمان است که وجود دارد و زمان به صورت یک امر کششدار وجود دارد. حالا مسئله اینکه زمان آیا در ذهن یا در خارج است، فعلاً برای ما مطرح نیست. به هر حال زمان در ظرف خودش، چه ذهن و چه خارج، به صورت یک امر کششدار است. آن وقت ما در بین دو قطعه از زمان یک حد فرض میکنیم که این فرض، این فرض ذهن ماست. با وجود عینی ندارد. مثل نقطهای که شما در یک خط فرض میکنید. مثلاً میگویید ما خطی داریم که یک نقطه وسط دارد. این نقطه که اینجا هست، یک حد مشترکی بین این نیمه خط و آن نیمه خط است. ولی خود این دو نیم خط به صورت یک وجود ندارند یا آن نقطه به صورت یک نقطه مجزا وجود ندارد. آن به معنی واقعی که قابل فرض هست، همین است. لهذا ما آن به معنای زمان حال نداریم. آن که میخواهی بگویی این آنِ بعدی است. زمان حال یعنی یک چیزی که زمان باشد ولی نه گذشته باشد نه آینده. وجود ندارد.
پاورقی، قسمت دوم: فاطمه زهرا (س)
فاطمه زهرا (س) و ما سیتی که قم فختنم الفرسَةُ، بین العدم ادم آیا الان هم انت وجود داری؟ گذشته و آینده عدم. با این نظریه میشود الان هم عدم است. به آن نمیرسد. آن، کدام آن است؟ الان کدام آن است تا الان بخواهد بشود؟ میشود یا گذشته یا آینده. الان شما داشته باشید. خب، این الان که من گفتم چی بود؟ این ماضی بود. ماضی بود. تمام شد و رفت. الان داشته باشید. کدام الان؟ همین الان که میخواهی بگویی. من الان گفتم، منعقد میشود. آن که آینده است نسبت به آنی که داری میگویی. یا همینی که الان گفتم و منعقد شد که آن هم ماضی است. حال نداریم. اگر بخواهیم حیف حیات نگاه کنیم، از اینکه همش از ماضی در مستقبل و از مستقبل هی نگاه میکنی به ماضی. بین این عدمین در واقع ما خود عدمین داریم زندگی میکنیم. در این بازی مستقبل فرصت را استفاده میکنیم. منظور دیگری نیست البته روشن هم است منظور چیست. خوشبختترین فرصت «او»، یعنی شرایط و اقتضائاتی که باهاش روبهرو هستی. نه تکیه کن به اقتضائاتی که قبلاً بودند، تکیه کن بر بعدی ها. هست. اقتضائاتی که داری را مد نظر داشته باش. بحث دیگری است. ولی خب این نگاه فلسفی، اگر بخواهیم آن دقیق بشویم، باید بگوییم که ما اصلاً چیزی به اسم زمان حال نداریم. زمان حال یعنی یک چیزی که زمان باشد ولی نه گذشته باشد نه آینده. چیزی که زمان باشد ولی نه گذشته باشد، نه آینده، وجود ندارد. زمان همیشه بین گذشته و آینده است. آنی که همیشه به عنوان زمان حال فرض میشود، یک حد است که یک امر فرضی است. خب، این معنای اول آن.
معنای دوم آن میشود جزء لایتجزای زمان. مانند باب اجسام فرض شده، در باب زمان فرض میشود که زمان را مجموعهای از ذرات کوچک بیامتداد بدانیم. اگر ذرات کوچک امتداد داشته باشند، خود ذرات میشود زمان. یعنی هر ذرهای میشود زمان. ذرهای بلو طول زمان کوچک. آن وقت آن عبارت میشود از ذره کوچک و بیطول که از مجموع ذرات کوچک زمان تشکیل شده باشد. آن وقت آن به معنای اول متأخر از زمان است؛ چون حد زمان است. ولی آن معنای دوم تشکیلدهندهی زمان است. آن به این معنای دوم به طور جزم و قطع به عقیده این فلاسفه وجود ندارد. یعنی به قول اینها زمان مجموع آنات متوالی نیست. مجموع آنات متشابهی متوالی نیست. مجموع آنات غیرزمانی نیست. همانطور که محال است این جسم خارج از اجزا و جزء لایتجزا تشکیل شده باشد. یعنی از نقاط جوهری است. بانک محدود است. قد داریم. اینکه این محدوده چطور اجزایش نامحدود باشد ولی خودش محدود بشود؟ جزء لایتجزا که نمیتواند الان آنکه ما اینجا داریم، جزء و لایتجزا مجموعه از اجزای لایتجزا باشد. زمان هم مجموعهای از آنات متوالی باشد. کدام آن؟ همین آن. دوم، آنِ ذهنی که جزء لایتجزا است. جزء لایتجزااش اینهم نیست. پس چطور میخواهد به لحاظ خارجی، به لحاظ ذهنی وجود پیدا کند؟ پس اینجا محال است که زمان از نقاط آن تشکیل شده باشد. البته در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم. در مقاله هم گفتهایم که همیشه به خصوص در اصطلاحات فلسفی جدید، اشتباه میشود بین جزء لایتجزا با اجزای دموکراتیسی دموکریتوس. و آنهم که اجزای دموکراتیسی یا آنی که امروز در باب اتم میگویند غیر از جزء لایتجزا است که در فلسفه ما میگویند. یعنی غیر از جزء لایتجزای کلامی که ذرات فاقد بُعد و به نام جوهر فرد نامیده میشوند.
تفاوت این دو نظر که مکان و زمان را مجموعه از اجزا بدانیم یا ندانیم در چیست؟ ما اگر مسافت را مجموعهای از ذرات و اجزای لایتجزای متجاور بدانیم و زمان را از آنهای متوالی و متجاور بدانیم، آن وقت باید حرکت را مجموع وصولها بدانیم، نه عبور. حرکت میشود وصول، وصول، وصول. عبوری نیست. یک حرکتی را اینجا تا آنجا در نظر بگیرید. فرض کن یک میلیارد جزء لایتجزا، یعنی یک میلیارد جوهر فرد وجود دارد که این مسافت جسمانی را تشکیل داد و به عدد همین اجزای لایتجزا، یعنی به تعداد یک میلیارد نیز آن وجود دارد که زمان را تشکیل میدهد. در اینجا قهراً باید بگوییم که به همین تعداد، یعنی به تعداد یک میلیارد هم وصول وجود دارد. یعنی شیئی این مسافت را در این زمان طی کرده. یک میلیارد بار وصول پیدا کرده به این نقطه در این آن، باز به این نقطه در این آن، باز به این نقطه در این آن. خیلی قشنگ. واقعاً ذهن شهید مطهری هم ذهن روشنی است، هم ادراک خودش را خوب بیان کرد. لسانش هم لسان خیلی خوب است. یعنی میشود یک میلیارد بار ساکن بوده. آن وقت حرکت میشود مجموعهای از سکونات. وصول یعنی سکون دیگر؟ یعنی بودنها. بودنهایی که بین آنها هیچ رابطهای هم نیست. چون باید بگوییم این بودن چون در کنار این بودن قرار دارد، غیر از آن بودن است. یک میلیارد بار هی بودن دارد. خب، ببین، بودن قبلی هم با بودن بعدی تفاوت ندارد. هیچ عبوری در آن نیست. هی وصولهای مختلف، هی سکونهای مختلف. آن وقت حرکت میشود مجموع یک میلیارد بودن در یک میلیارد جزء لایتجزا، در یک میلیارد آن. و همانطور که میان این جزء مسافت با آن جزء مسافت اتصال واقعی نیست و فقط در کنار همدیگر قرار گرفتهاند. و نیز بین این آن و آن آن اتصالی نیست و فقط در کنار همدیگر قرار گرفتهاند. و میان این بودن و آن بودن هم هیچ وحدت اتصالی نیست و فقط در کنار هم قرار گرفتهاند. و آن وقت یک حرکت میشود مجموع یک میلیارد بودن.
اما نظریه مقابل این است که مسافت یک واحد است. مسافت یک واحد کششدار است که ذهن آن را به اجزا تقسیم میکند، ولی واقعاً اجزا، واقعیت اجزا نیست. ذهن برایش اجزا فرض میکند. زمان هم یک واحد کششدار است، ذهن برایش اجزا فرض میکند. حرکت هم یک واحد کششدار است، ذهن برایش فصولات حدود فرض میکند. و الّا در واقع وصول نیست، همش عبور است. بودنی در کار نیست، همش شدن است. حرکت آن وقت اگر بنا شد ماهیت حرکت، ماهیت حرکت شدن باشد، نبودن. باید این مطلب را بپذیریم که مسافت یک واحد کششدار و زمان یک واحد کششدار و حرکت هم باید کششدار باشد. تا ما اینها را به این شکل قبول نکنیم، نمیتوانیم ماهیت حرکت را شدن بدانیم. اینهایی که میخواهند هم حرکت را شدن بدانند و هم در عین حال نظریه جزء لایتجزا را بپذیرند که نه، شیئی وقتی حرکت میکند، اول در اینجاست، بعد یک دفعه جهش میکند آنجا و باز جهش میکند به آنجا. البته که تعبیر جهش هم صحیح نیست در اینجا. طفره باید گفت، چون جهش خودش حرکت. سعید سعدالدین تفتازانی. این حرکت، این حرفا همش محال است در محال. به هر حال این بحث خوبی است که کشش دارد. به همین اکتفا میکنیم و سؤال دوم شما را مورد بحث قرار میدهم. دست شما درد نکند. شما گفتید این آنات چون صفر بُعد دارند و جمع صفر هم با صفر و ضرب صفر در بینهایت نمیشود. مثلاً در ۵ دقیقه بینهایت آن موجود باشد. این درست است که حاصل ضرب صفر در بینهایت صفر است. ولی حرف ما این است که آیا این آنات در کنار همدیگر زمان تشکیل میدهند یا تشکیل نمیدهند؟ صفر به صفر، یک عدد بهوجود میآید. تعداد انواع نامتناهی نیست. شما دیگر نمیتوانید به انواع قائل بشوید؛ چون وقتی که این شیء قابلیت تقسیم الی غیرنهایت دارد، پس باید اقسامش را بالفعل بدانید.
وقتی که زمان قابلیت تقسیم الی نهایی بیپایان دارد و شما میگویید هر چیزی که قابل تقسیم هست، به هر اندازه قابل تقسیم است، بالفعل موجود است. در اینجا هم چون زمان غیرمتناهی، غیرمتناهی بالفعل موجود است. حالا باز انشاءالله در درس بعد بحث مفصلتری در این باره خواهیم کرد. حالا یک تکه هم بحث آخرش این است. گفتید فاصله را هر چه تقسیم کنیم، کوچکتر میشود. وقتی که تعداد اجزا میل کند به سمت بینهایت، طول هر جزء میل میکند به سمت بینهایت کوچک. و مسئله دیگر بیش از این دقت فلسفی بیش از حد فرض نیست. فرض ذهن راست است. هست. به هر مقداری که ما این انقسام را فرض کنیم، اجزا کوچکتر میشود، میل میکند به سمت بینهایت کوچک. معنایش همین است. باز هم گفته که بله، میگویند که اجزا هیچ وقت به صفر نمیرسد. اگر شما از آنها بپرسید که این اجزایی که شما ازش صحبت میکنید و میگویید که مثلاً بینهایت جزء، آیا این اجزا صفر است یا نه؟ میگویند اجزا صفر نیست، میل میکند به سمت صفر. آن وقت میگوییم تعدادش چقدر است؟ بینهایت است. میگویند نه، میل میکند ضرب در بینهایت. مثلاً چه چیزی حاصل میشود. اما این مطلب که فرمودید به شبهه زنون مربوط میشود. شبهه تیر پرتابی که حرکتش مجموع سکونهاست. زنان منکر حرکت است و هراکلیتوس همه چیز را در حال حرکت میداند. آن وقت او به هراکلیتوس ایراد میگیرد و عین همین اشکال را در آنجا مطرح میکند که این تیر که میخواهد از این نقطه به آنجا برود، مجموع بینهایت سکون است. و چگونه مجموعه بینهایت سکون به حرکت چیز میشود. ولی به این ترتیب اشکال به این نحو حل میشود که جزء لایتجزا به آن معنایی که آنها تعریف میکنند که امتداد صفر باشد، وجود خارجی ندارد. بله اینها طرح شده. ما در همان مقاله "پرسشهای فلسفی ابوریحان از بوعلی" شبهه زنون را مطرح کردیم. گفته که زنون به فیثاغورسیان ایراد کرده که آنها هر چیزی را مجموعهای از واحده میدانند و میگویند مکان هم مجموعهای از واحدهاست. البته شبهات زنون زیاد است. مثلاً یکی از آنها پیمودن این طرف استادیوم تا آن طرف است. میگوید برای اینکه شیء مسافت محدود طی کند، در هر آن باید در یک جایی باشد و چون مسافت بینهایت جزء دارد، پس این زمان بینهایت، این زمان بینهایت میخواهد تا این مسافت بینهایت را طی کند. حرکت تیر پرتابی و حرکت سنگ پشت هم از شبهات دیگری است که مطرح کرده است. فکر میکنم همه شبهات به مبنایی که ملاصدرا به دست میدهد حل میشود. استاد، بله؟ متعلقین در اینجا حرف خیلی عالی دارد که احدی حرف را نزده. ملاصدرا حل کرد. کلاً ملاصدرا از اینجا وارد نتیجه بحث میشوند. بحث را جلسه بعد بخوانیم و بحث تشکیکپذیری را اینجا جواب نمیدهد. ملاصدرا حل کردیم شبه زنان را. خواص معروف این را. حرف خوبی. جناب ملاصدرا حل میشود. اعتباری و ذهنی شد. خود ماهیت ذهنی است. ولی آن چیزی که در حقیقت ما باهاش سر و کار داریم، ماهیت نیست بله دیگر، وجود. وجود بینهایت بردار است ولی ماهیت بینهایت نیست. بوی وحدت وجود دارد میآید. خیر. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...