دلیل چهارم حاجی سبزواری بر اصالت وجود، تقریر دوم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا أَبِیالْقَاسِمِ الْمُصْطَفَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ مِنَ الْآنَ إِلَى قِیَامِ یَوْمِ الدِّینِ.
برهان چهارم برای اصالت وجود را در کلام سبزواری، در منظومه میخواندیم. یک تقریر را گفتیم. دو تقریر دیگر مطرح میفرماید که مروری بر آنها داشته باشیم. قبلاً سؤالی مطرح شد، سؤال بهجایی هم بود، اینکه ماهیتی که میگوییم کلی است یا جزئی؟ مقدمات کلی و جزئی دو اصطلاح دارد: یکی «کلی و جزئی» که در اصطلاح متعارف منطق به کار میرود. منطقیها میگویند: «هر مفهوم یا صورت ذهنی قابل صدق بر کثیرین یا کثیری نیست». این کلی و جزئیای است که در آن، معنای شیء غیرمتشخص و شیء متشخص مطرح است؛ یعنی «کُلُّ مَا لَمْ یَتَشَخَّصْ لَمْ یُوجَدْ». تا وقتی که تشخص پیدا نکند، وجود پیدا نکرده است. هر چیزی که موجود شده، تشخص پیدا کرده است. یعنی شیء متشخص و شیء متعین، که هرگونه ابهام از او گرفته شده است و دیگر ابهامی وجود ندارد. از کتم عدم درآمده، از ابهام خارج شده، حیطه وجودش مشخص شده است؛ که مثلاً این حیطه وجودی حیوانی است و حیطه وجودی نباتی نیست. نوع خاصی از حیوان است. این تشخص پیدا کرده است. این قابل تعریف است، بله. این را به آن میگویند «جزئی». اگر مقصود از «کلی و جزئی» معنای منطقیاش باشد، فرقی نمیکند ماهیت چه کلی باشد چه جزئی؛ امر اعتباری است. همانطور که مفهوم انسان امری اعتباری است، مفهوم زید هم اعتباری است. پس کلی و جزئی منطقی مطلقاً چیست؟ اعتباری است.
اما اگر مقصود از «جزئی» چیزی باشد که تشخص و تعین دارد -بلکه عین تعین و تشخص است- آن چیست؟ وجود است دیگر، ماهیت نیست. «لَمْ یَتَشَخَّصْ لَمْ یُوجَدْ». تشخص عین وجود است. این جزئی را دیگر ماهیت نمینامیم، وجود است. یعنی تعیین و تشخص جز با وجود به دست نمیآید. وجود زید، وجود عمر. وجود هرچیزی! اینجا دیگر زید مساوی است با وجود زید. وقتی میگوییم «زید»، نه یعنی آن زید اعتباری در ذهن؛ بلکه آن زید متشخص و متعین در بیرون که همان وجود زید است. یک زیدی که در ذهن داریم. در ذهنتان دعوا از دست شاکی سرش را دارید میبرید. این کدام مثلاً زیدی است که داریم با او دعوا میکنیم؟ آن کدام زید است؟ همان زید منطقی. ولی این زیدی که الان خلاصه مراقبتی که مأمور نیاید و اینها، این کدام زید است؟ این وجود زید است که مراقبت میکند مأمور شما را با وجود زید نبیند. خب، بله!
اینجاست که فارابی با اینکه مسئله اصالت وجود آنقدرها برایش مطرح نبوده است، یک حرف خوبی زده است. آن هم این است که هر مفهوم ما کلی است. یعنی من الان فکر میکنم تصوری که مثلاً از آقای زید دارم، از باب اینکه در خارج کسی که با این صورت منطبق میشود عملاً یکی است، یک تصور جزئی فکر میکنم. این صورتی که از او در ذهن من است جز بر یک فرد قابل انطباق نیست. حال آنکه اینطور نیست. این مفهوم ابا ندارد از اینکه عدهای معتقد باشند آن تصوری که شما از زید در ذهنتان دارید، قابل کثیرین هست یا نیست. «شریک الباری»! همه اینها کلی است. اصلاً چیزی آمد در ذهن، دیگر در بیرون آنی که واقع… هرچه اعتباری و انتزاعی شد، دیگر کلی است. نه، ما مثلاً امینیخواه را یک وجود ذهنی از او داریم دیگر. درسته؟ در صورتی که امینیخواه بیرون را تصدیق میکنیم که با آن ذهنیه یکی باشد. دیگر میشود شخصی دیگر. اگر کلی باشد صورت و مصداق که میکنی، تطبیقمان در واقع از این سنخ است که به نحو اینکه کدامش کلی است، کدامش... یعنی کدامش یک مصداق فقط دارد. آنی که در بیرون است، آنی که در ذهن است، این صدق نمیکند. بحثمان این نیست که قطعاً این همان چیزی است که در ذهن شما بود. نه، یکی از آنها. چون اگر بگوییم این کلی است، امینیخاطی که بیرون است یکی از آن امینیخواهانی است که در ذهن شماست. آن میتواند در بیرون هزار تا مصداق داشته باشد، ولو الان در بیرون یک مصداق بیشتر ندارد. فرض واجبالوجود دیگر! واجبالوجود میتواند در ذهن ما هزار تا... حالا البته درستش را تصور کنیم. منطق شریکالباری اینها را گفته بود. مثال همه مسائلی که هست؛ شما ممکن است یک چیزی در بیرون شمس… الان شما شمس چند تا دارید؟ در ذهنتان چند؟ برای اینی که الان در بیرون دارید و این را در ذهنتان وقتی میآورید، اینی که در ذهنتان است، قابل صدق برای چند تاست؟ بینهایت. بیرون چند تا دارد؟ یکی.
بحث دیگری است. آنی که بیرون است و تعین و تشخص پیدا کرده، چون یکی است، آن میشود جزئی. آنی که این را یکی کرده وجود است یا ماهیت؟ وجود. برهان پنجم: وجود. هرچیزی که در بیرون هست، بودن در بیرون و تشخص و تعیینش به وجود است، نه ماهیت. ماهیت بیاید که به همهچیز صدق میکند، خیلی میتواند مصادیق داشته باشد. آنی که در بیرون تشخص داده، ماهیت شما نیست. ماهیت شما در ذهن است. به آن ماهیت میتواند هزار تا مصداق، هزار تا… الان من میتوانم هزار تا آیتالله کمالی با این ویژگیها را در ذهنم تولید کنم. هزار تا! در بیرون چند تا داریم؟ ماهیت شماست دیگر. پس در بیرون وجود یا ماهیت؟ در بیرون آنی که قابل صدق بر هرکسی است، میشود ماهیت و کلی. ماهیت کلی است. جزئی فقط وجود است. جزئی حقیقی، جزئی منطقی، جزئی فلسفی که عین تشخص است، وجود است. یک چیز بیشتر جزئی نیست، آن هم ماهیت کلی است. برود سمت ماهیت کلی. یک صورت ماهیت، یک تصویر داشته باشد. هزار تا اسم رویش بگذارد. هزار نفر باشد. یک عکس اینجا باشد. معلوم نیست چند نفر میتواند باشد. آخرش در بیرون چند نفر است؟ یک نفر است. ولی چند نفر میتواند باشد؟ بینهایت آدم میتواند باشد. یک عکسهایی، قیافههایی هست مشابه همدیگر. آنی که این را میکند یکی، آن صورت نیست که این را میکند یکی. آن مصداق و تشخص و تعین است که میکند. آن صورت تحققیافته بهوسیله وجود است. اگر بتواند در خارج صد تا آقای زید وجود داشته باشد، این مفهوم ابا ندارد از انطباق بر آنها. اگر ما فرض کنیم به فرض محال تبدیل به صد تا آقای زید شود، مفهوم ذهنی بر همه اینها قابل انطباق است. یعنی تعیین و تشخص هیچوقت از مفهوم برنمیخیزد. آنی که تعین میآورد مفهوم نیست، صورت نیست که به شما بگوید: «این دیگر همین حیطه باشد و همه را از او جدا کن». نه، این میتواند همه باشد. صورت است دیگر. خدمت امام سجاد صحبت کردم و چهره امام باقر (علیهالسلام). اهل بیت یک نورند. میتواند یک توسل به صورت داشته باشد. خود یک معصوم هزار تا صورت برای تعدد امثال که گفته میشود همین است. ظریف و سختی… رقص انسانشناسیاش باید حل شود که رابطه جسم و روح چه رابطهای است. و روح میتواند جسم را ایجاد بکند. روحی که جسم، نفس میتواند انشاء بکند برای خودش صد تا صورت مثالی، صد تا جسم، صد… به شرط آنکه نفس قوی باشد. صورت چهل نفر. بعد هرکی گفت: «دیشب امیرالمؤمنین منزل ما سر فلان ساعت مهمان خدا بود.» منظور چیست؟ امام عصر هرجا که اسمشان بیاید حضور دارند. چه نفع حضوری آن؟ اینجا دارد کربلاست. کجاست؟ حالا تصمیم بگیریم ده نفر صد جا مثلاً صد همزمان حضرت را بخواهد. حضرت در عین حال هیچکدام مانع ساختار منطقی و هستیشناسی این روایت… آدم وقتی که درک میکند چقدر شیرین میشود! قبل از آن باید همینجوری تحویل کن دیگر. حالا درست است دیگر، امام دیگر میتواند.
اصل به نظر من کارکرد فلسفه کشف همین مسائل است که اینها را بتواند شفاف بکند. بحث مهمی است. بحث جذابی. خلاصه آنی که این را تشخص به او بدهد آن مفهوم نیست. مصداق تعین خارجی است. قبل از وجود تعین پیدا... این صورت میتواند هر... معصوم... این صورت مال هر معصوم. یک عکس میبینی، این مال کدام هم صورت؟ خودبهخود نمیتواند. الان حضرت اراده کند که این صورت خود امام رضا صورت است یا این صورت در عین حالی که مال امام رضا است، صد نفر دیگر هم دقیقاً همین صورت را داشته باشند؟ همان قضیه که برای حضرت مسیح... این تعین نمیآید. تعین لزوماً با آن وجود از نفوس ایجادکننده... هر نفس ایجاد کند... بحثهای سنگین سنگین و یک بخشش هم بخشهای لاینحل فلسفه صدرایی. هنوز حل نشده. فعال میگویند دیگر. میگویند عقل فعال اینها را ایجاد کرده. مثلاً دو سه روز پیش دیداری که داشتند آقایان... کما... محفلهای فلسفی خیلی دارد زیاد میشود. قوی هم دارند میشوند. من تعجب کردم. در حوزه که چیز خاصی نمیبینیم. حالا کجا میبینید؟ حکمت، انجمن حکمت اسلامی بهدرد بخورند. آدم میشود رویشان حساب کرد. ده پانزده نفر که اسم خیلی قشنگ فهمیده باشد فلسفه چیست. ٦٤ نفر. خدا کمک کند. از تفکیک هم چیزی نمانده. یعنی کلاً علم رفته، خبری نیست. اینجوری نیست که بگویی حالا اینور آنور جفت فرق تفکیک و مثلاً صدرایی چیست؟ بیمه کجا میدهند؟ شهریار که اضافه کرده. در و زهره، آره خوبه. یعنی باز یک شور علمی میاندازند که چند نفر یک زمانی... میدید مرسی از اساتید. ناراحت میشوند از دست این مهدی نصیری و ... کیه حرکت نمیکنند. خوبه. این فضا خیلی فضای خوبیه. اگر باب شود این اشکالها بیاید و اینها... مشکل این است که الان فضای طلبههای ما عمدتاً رفته به همین سمتهای اینستاگرامی. عکس با زنش بیندازد، عکس بچهاش. مسخرهبازی دیگر. نه علمی و نه تحقیق. خوشتیپتر و خوشقیافهتر و تبلیغ کمربند میکند، تبلیغ ساعت میکند. آن میرود بوق چیست؟ استادیوم، بیلیارد. آن یکی پیانو، درد سرطان، ورزشکار هم هستم، با دخترم آهنگ فلان گوش... کجا افتخار روحانی شیعه، مثلاً متفاوت؟ تصویر ذهنی دارد خراب میکند. هر کسی دست به… ذهن خراب میکند. جذاب است. یک تصویر متفاوتی دارد نشان میدهد. شما هم الان یک خلاصه پاپ مسیحی پیدا کنید، عرقخوری، خیلی جذاب است دیگر. پنج میلیون نفر فالوور او میشوند. امشب مثلاً میخواهم به سلامتی همهتان ودکا بزنم. یک تصویر متفاوتی. این سرمایه ما نیست. این افتخار حوزه روحانیت و شیعه نیست. مردم هم شهریه ندادند برای اینکه تهش اینها دربیاید. مردم زکات ندادند برای اینکه ته خروجی حوزه یک پیانیست خوب دربیاید. اینها فاجعه است. در فضای باز هم آدم میبیند از آن متن کار علمی مفت متأسفانه فاصله زیاد شده است. مشغلههای بیخودی، همین کار تلگرام یا کوفت و اینها. فعالیتهای دیگر: کار اجرایی، کار تبلیغی، کار فرهنگی… هم باید داشت، ولی به این معنا نیست که کار علمی و کار تحقیقی و پژوهش… آدم میبیند گاهی کسانی که میروند در بحث تبلیغ و منبر و اینها، بیان قویتر دارند، محتوا ضعیف. میگوید: «محتوای قویتر دارد.» ما که الان استاد سخنرانی خوب مشهد سراغ داریم. سال دوم حوزه سخنران شد. دیگر همان جا ماند. شما آمار گرفته… کارش الان هر روزی هم… بله. متأسفانه این کتاب ما که دارد چاپ میشود را بخوانید. انشاءالله تا آخر یک ده روزی برای فیفا و اینها میرود سازمان پیغامبری. توپیدیم. یک دویست صفحهای خلاصه خودم که میخواندم میگفتم این نمیدانم مجوز نشر بهش میدهند، نمیدهند، سانسور میکنند، نمیکنند. خیلی رگباری گرفتیم. خلاصه هم لباسیان شدید. یعنی لحن خیلی لحن گزنده و تندی که اینجور نمیشود. این با این فضا و این کار و اینها گروه هنری راه بیندازند… من حالا چند مدتی است که با این چیز هستیم توی جامعه مغفول واقع شده. بی کسانی که الان ما میشناسیم با برج سیصد چهارصد پانصد تومان. با سه چهار تا بچه. اصلاً تمام دغدغه این کار علمی است، کار تربیتی است، کار فرهنگی. همین طلبهها. بعد باعث میشود که مثلاً یک طلبهای به صرف –به قول شما- صدای خوش و… من بارها شده با افرادی مثلاً بحث این مملکت رویشان. کیا دارد میچرخد؟ زندگی میکنند. نگه داشتند. دیشب یک مجلسی بودیم. یک روحانی مدرسه سی میلیون خرج، علی برکت الله!
پس اینجا تعیین و تشخص هیچوقت از مفهوم برنمیخیزد. تعیین و تشخص فقط مال همان چیزی است که موجودیت عین ذات است. یعنی تشخص به وجود است. این حرفی که برای اولین بار فارابی عنوان کرد که گفت: «تشخص به وجود است». حتی بوعلی و امثال او این حرف را در اینجا نگفتند. شاید حرفش را قبول نداشتند. فارابی بدون اینکه مسئله اصالت وجود را طرح… در باب تشخص قائل شد به اینکه تشخص به وجود است. که این حرف با اصالت وجودیها جور در میآید. از اینجا معلوم میشود که آن کسانی که میخواهند با ضمیمه کردن ماهیات به همدیگر تشخص را توجیه کنند –که در فلسفه هگل همینجور است- به خطا میروند. گمان میکنند با ضمیمه کردن ماهیت به همدیگر تشخص حاصل میشود. در حالی که اگر ما وجود را در کار نیاوریم و هی ماهیت روی ماهیت و قید روی قید بزنیم، اگر یک میلیون قید هم بزنیم باز کلی متشخص نمیشود. متشخص به معنی «منحصر به فرد» میشود. یعنی الان یک فرد بیشتر ندارد. ولی متشخص به معنای اینکه دیگر قابلیت اینکه افراد زیاد نداشته باشد… فرضش یک فرد است، ولی در بیرون میتواند یک میلیون فرد باشد. این یک فردی که الان هست. ولی اینکه در بیرون یک فرد شود که آن را همه را دارد و فقط این است که اینها را دارد. کس دیگری در این حال کردن در بیرون هستند. اینها را ندارد. این تعین و تشخص مال چیست؟ مثلاً اگر من بگویم انسان کلی است و مبهم است –این را همه قبول دارند-. اگر بگویم انسان ایرانی، دایره را محدودتر کرد. انسان غیر ایرانی را خارج کرد. اگر بگویم انسان ایرانی مسلمان، باز دایره را محدودتر کرد. اگر بگویم انسان ایرانی مسلمان استاد دانشگاه، دایره را خیلی محدودتر. استاد دانشکده ادبیات، دایره محدودتر. اگر باز قید دیگری اضافه کنم بگویم استاد کرسی فلان درس، که درس معینی است، دایره خیلی خیلی محدود شده. ولی باز ممکن است دو سه نفری باشند که تمام این خصوصیات را… استاد کرسی فلان درس که خانهاش در خیابان فلان، کوچه چهارم، پلاک چند. شک ندارد که فقط بر یک فرد منطبق میشود و بیش از یک فرد منطبق نمیشود. اما سخن در این است که همه اینها کلیاتی است که ضمیمه میشود. حتی اینکه خانهاش توی خیابان فلان باشد، کوچه چهارم باشد، پلاک چندم باشد، خودش کلی است. یعنی میشود که این خانه نباشد، خانه دیگری باشد. این خانه را خراب کنند، خانه دیگری اینجا بسازند. همه اینها کلی است. خود این مفهوم مشخص نمیشود. خود این مفهوم در ذات خودش ابا ندارد که هزار تا مصداق اینجوری داشته باشد. گوی این که الان بالفعل برای کسی که میخواهد دنبال واقعیت موجود برود، یک فرد بیشتر نداریم که همه خصوصیات را واجب باشد. یعنی اگر یک قاضی از نظر غذایی تحقیق کند و به قول خودش دیگر دنبال این پرتوپرالهای فلسفی نمیرود، میگوید: «آقا من نشانهای پیدا کردم، جز این شخص کسی دیگری نیست.» ولی از نظر فلسفی تمام اینها کلیاتی است که این کلیات در ذات خودشان هنوز مبهم است. خدای ذهنی را ما میخوانیم دیگر. «خدای عینی. توحید علمی، توحید عینی» که کتابی که علامه تهرانی نوشتند. ما عمدتاً آن خدای ذهنیمان را داریم. تابیده علمیه برام که کلی است. خود کلی را دارد میپرستد که میتواند هزار تا مصداق داشته باشد. شهود، آن رسیدن به آن وجود است. به آن خدای عین در بیرون متشخص که تشخص معنا ندارد. ولی آنی که... آنی که در بیرون و حقیقت است، نه آن فرض خدای فرضی و ذهنی. سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد / گوهری کز صدف کَون و مکان بیرون است / طلب از گمشدگان لب دریا میکرد. مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تأیید نظر حل معما میکرد. / دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست / وندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد. / گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟ / گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد. / بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد. این تو ذهنش داشت خدایا. یعنی خیلی پرت است. خیلی دور است. این اصلاً ذهنی نیست؛ این عینی است. بحثهای برهان صدیق. خدا اصلاً ذهنی… آن خدای ذهنی احتیاج به تعریف دارد، احتیاج به استدلال دارد. آن نیست. خدا نیست. اشکال ندارد. ولی این آن نیست. آن خدایی که… آن خدا که در واقع عین وجود است. آن خدای خلاصه موجود. این بحث تفاوت کلی و آن تشخص عینی همین است دیگر. ممکن است زیدی باشد که شما با همه امکاناتش فرض کردی وجود بیرونی است. نرسید. هنوز ذهنی است. وقتی ذهنی شد میتواند هزار تا مصداق داشته باشد. تمام اینها کلیاتی است که این کلیات در ذات خودشان هنوز مبهم است. یعنی ذات اینها اقتضای تعین و تشخص ندارد. این، اینی که ذهنیه. تعین و تشخص در اقتضای تعین و تشخص. و آنی که موجود را موجود میکند چیش است؟ تشخص به تعینش. «اَلشَّیءُ مَا لَمْ یَتَشَخَّصْ لَمْ یُوجَدْ». خیلی قاعده است. استاد مثال میزند، استاد دانشگاه فلان. آخرش یک جایی عمداً گردش میکنیم. وگرنه تا بینهایت میتواند باز تشخص نمیآورد تا بینهایت برود. شخص مشخص. تشخص آن چیزی که خودش متن واقعیت است و اصلاً خودش، یعنی واقعیت. تشخص مال همان چیزی است که موجودیت از مرتبه ذاتش انتزاع میشود. یعنی تشخص مال وجود است. این درست برعکس حرف هگل است که هستی را بیتعینترین چیزها تصور کرد. بعد خواسته با ضمیمه کردن هستی با نیستی «شدن» به وجود بیاورد. بعد از شدن یک چیز دیگر. بعد هم یک معنای دیگر وجود میآورد. به هی با ضمیمه کردن معانی حقیقت در خارج درست شود. و آن حال آنکه با ضمیمه کردن معانی و ماهیات حقیقت درست نمیشود. ماهیت یک قیدی بزنی باهاش حقیقت درست نمیشود. اولاً که هستی جزء ذات نیست. وجود را بخشی از ذات گرفته. انسان داخل در ذاتش وجود را گرفته. «وجود انسان» بخشی از ذات است، غلط. در این ذاتهایی که ما میبینیم همیشه خارج از هستی است. و ثانیاً اگر خود هستی امر مبهمی باشد، هزاران و میلیونها ماهیت هم که ضمیمه کنیم، تعین پیدا نمیکند. مال آن چیزی است که موجودیت عین ذاتش است، نه بخشی از ذات. عین ذات اوست. یعنی متشخص چیزی که تشخص عین ذاتش است. ذاتش تشخص پیدا کردی چی پیدا کردی؟
غزل غزل برترین تو پاورقی میپرسند که اگر تشخص برای ماهیت ذاتی نباشد، پس عارضی برای ماهیت آرزوست. بله، حرف حسابی میزنی که تشخص بر ماهیت امری عارضی است. اینجا هم معلوم میشود که اینها فلسفه خواندن. استاد، اینهایی که تشخص چون خودش مال وجود است و وجود عین واقعیت است، پس تشخص برای وجود یعنی برای آن چیزی که ملأ خارجی را تشکیل داده ذاتی است. ولی برای آن چیزی که ذهن ما او را به صورت ماهیت تحمل کرده عارضی است. خود وجود هم برای ماهیت امری است. وجود در ماهیت غرضی بود دیگر. عارض بر ماهیت. سؤال: «زیادت وجود بر ماهیت معنایش همین است؟» استاد: «بله.» من: «که وجود عارضی است، عارض میشود.» عرضی. یه ماهیت خامی در ذهن داریم. وجود بر این بار میشود و تشخص در بیرون که پیدا میکند مال وجود است. «زیادت وجود بر ماهیت معنایش همین است؟» استاد: «بله.» «زیادت وجود بر ماهیت.»
سؤال: «بنده میخواستم این سؤال را مطرح کنم که ماهیت را که شما اقتضای از عدم وجود هر دو میدانید، قبل از اینکه وجود عارضش بشود چه حیثیتی دارد؟» سؤال خوبی است دیگر. پاسخ شما میخواهید بگویید چه حیثیتی دارد. اصلاً ماهیتی که در واقع قبل از وجود مرتبهای داشته باشد، ما نداریم. نه در ذهن. وجود ذهنی دارد دیگر. کلاً مجرد از وجود هیچ چیزی هم وجود ندارد. ماهیات بالاخره مثل یک قالبی میمانند که وجود در قالب ریخته. یک قالب خامی میماند. قالب قبل از اینکه وجود درش بریزد با تشخص پیدا بکند چی بوده؟ وجود بوده یا آدم بوده؟ قالب قالبی که هیچی تویش نباشد، قالب نیست. عالم واقع قالب داریم. چون قالب شیء است. آخر خدا که میخواست مثلاً انسان را درست بکند، انسان یک ماهیت است دیگر. انسان در علم خدا موجود بود یا نبود؟ خب، اگر بود، ماهیتش بوده دیگر. درسته؟ ماهیت وجود داشته یا عدم؟ اگر وجود داشته که کجا در چه سالی؟ وجود ذهنی داشته، وجود عینی نداشته. وجود ذهنی سخت است این قضیه برایم. شما الان برای بچه یک اسم میگذارید. چه شکلی؟ یک ماهیت مبهمهای دارد. ولی وجودی هم دارد. اولاً که وجود خارجی هم دارد. ثانیاً که وجود بچه بچهای هم نیست. باردار هم نیست. کسی برای خودتان انشاء میکنید که: «خدا اگر به من پسر داد، من پسری دارم به اسم فلان.» این الان وجودش چه وجودی است؟ این ذهن ماهیت دارد یا اگر وجود ذهنیه نباشد، بازم ماهیت دارد یا ندارد؟ ذهنی نباشد دیگر هیچی نیستی. روشن شد. سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. / گوهری کز صدف کَون و مکان بیرون است / طلب از گمشدگان لب دریا مشکل. / مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تأیید نظر حل معما میکرد. / دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست / وندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد. / گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم؟ / گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد. / بیدلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد.
بیدلی در همه احوال خدا واقعاً خدای عین… او نمیدید از دور. کدام دور؟ از دور خودآرا میکرد یا خدایا بهتر. این همه شعبده خویش که میکرد اینجا سامری پیش عصا ید بیضا. آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد. / فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید / دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد. / گفتم ای سلسله زلف بتان از پی چیست؟ / گفت حافظ گله گله از دل شیدا میکرد.
«در همه احوال خدا با او بود.» میپرسند که: «انفکاک وجود از ماهیت را تصور کردید؟» انفکاک عینی واقعی نداریم. ولی انفکاک تحلیلی داریم، تحلیلی ذهنی. بله. یعنی انفکاک… سؤال: «یعنی تمام این صحبتهایی که میکنیم اینها انتزاعات ذهنی است. اینها در عالم تحقق ندارد. در عالم خارج وجود بدون ماهیت و ماهیت بدون وجود نداریم. یعنی وجود مطلق که وجود هیچ چیزی نباشد نداریم استاد؟» نه آقا، اجازه بدهید. حرف این است که در خارج ماهیت با وجود هم نداریم و وجود با ماهیت هم نداریم. حرف منی که الان میگوییم در خارج وجود را با ماهیت داریم، ماهیت را با وجود داریم. آیا این دو در خارج به صورت… اسمیت پسر… خارج یکی بیشتر نیست. دو تا که نداریم. چون هرکه دوتاست، یکی بیشتر نیست. پس تمام سؤال… یکی بیشتر نیست. با تمام این انفکاکات، انفکاک انتزاع ذهنی است. استاد: «نه آقا، اجازه بدهید. من میخواهم بگویم برعکس است. بودنش مال ذهن است، نه انفکاک.» وقتی که ما خوب دقت کنیم، تحلیل میکنیم، میبینیم در خارج دو چیزی که به صورت زوج به همدوش همدیگر نیست. کی این را دو تایش کرد؟ جداش میکنی، دو تایش میکنیم. مسلماً نیست. به صورت منفک هم نیست. استاد: «به صورت منفک هم نیست.» پس چیست؟ این تکثیری است که ذهن ما کرده و این را دارای دو حیثیت و دو جنبه در نظر گرفته و در همان درسهای اول گفتیم که این تکثیر قطعاً یا هر دو ساخته ذهن است، ذهن نیست. یکی از آنها قطعنظر ذهن پرکننده خارج و منشأ آثار خارجی است و دیگری انتزاع ذهن. این هم دو شق میشود. یا ماهیت، ماهیت آن چیزی است که اثر بر او مترتب میشود و وجود از ماهیت انتزاع میشود. یا وجود، ماهیت از وجود انتزاع میشود. بالاخره بیرون یک چیز داریم، یا وجود یا ماهیت. دو تا.
تحلیل بنده عرض میکنم. هر دو انتزاعیاند. استاد: «اگر بگویید هر دو ساخته ذهن است، یعنی خارجی در کار نیست. هرچه هست ذهنی است.» اشکال ما. ما دو جنبه را لحاظ میکنیم. یکی جنبه بودنش، یکی جنبه چیستیاش. اینها توی خارج یکی است. استاد: «شما میگویید توی خارج یکی است. ولی آیا تکلیف این کثرت را که ذهن شما ایجاد کرده میخواهیم بفهمیم یا نه؟» آقا از دور یک چیزی میآید. بنده تشخیص نمیدهم که چیست. میگویم که هیچی نیست. فقط وجودش را تصدیق میکنم. ولی از چیستیاش خبر ندارم. بعد که نزدیک آمد میبینم که مثلاً اسب است. اینکه دو چیز نمیشود. بلکه همان اسبی است که میآمده. استاد: «در خارج که به قول شما دو چیز نیست. اما همین یک چیز دو حیثیت دارد.» این اسب است و هست. هست بله. پس اینها دیگر چیست؟ اینها دیگر همهاش زائد است. یعنی همانطور که میفرمایند ماهیت منهای وجود هیچی نیست. وجود منهای ماهیت هم هیچی نیست. استاد: «بله. حرف همین است. یعنی در اینجا که بحث میکنیم وجود منهای ماهیت نداریم. و الا وجود در ذات خودش لازم نیست که حتماً ماهیت داشته باشد.» کلمه مسئله عداده است که باید در جای خودش بحث شود. سخنی که ما در این اشیایی که داریم، وجود تشخیص میدهیم و ماهیت تشخیص میدهیم، یعنی دو حیثیت تشخیص میدهیم. به دلیل اینکه میگوییم هست و چیست. هم میگوییم هست. در مقابل نیست طرد میکنیم. بعد که گفتیم هست، میگوییم چیست. وقتی که هست، ممکن است اسب باشد.
سخنی که آیا هستی و چیستی دو امریاند در خارج که به یکدیگر ضمیمه شدند که الان در اینجا دو چیز با همدیگر ترکیب شدند. انسان که چی با هستی به همدیگر ضمیمه شدند. ماهیت و وجود ترکیب شدند شد یک چیز بیرونی. ماهیت که چیزی در بیرون یک چیز ذهنی است. کرد دو تا. واقعاً در بیرون دو تای ترکیبی ام که یک چیز دیده میشود. در واقع در بیرون یک چیز است. ذهن تألیفش میکند، تحلیلش میکند. دو تا ازش درمیآورد. داستان دریا و موج. یک چیز بیشتر نیستی. شکلش که چیزی نیست. که همهاش آب است. در اینجا چند وجه قابل تصور است. یکی اینکه پس ماهیت منهای وجود نداریم. ولی وجود منهای ماهیت داریم. وجود، وجود منهای ماهیت نداریم. و الا وجود در ذات خودش لازم نیست که حتماً ماهیت داشته باشد. اینجا که بحث میکنیم وجود منهای ماهیت نداریم. و الا وجود در ذات خودش لازم نیست ماهیت داشته باشد. یعنی اگر ماهیت آمد نه به خاطر این بود که وجود به ماهیت نیاز داشت. ما الان چیزهایی که در بیرون میبینیم گفتیم وجود نسبت به ماهیت چی بود؟ لا اقتضایی بود دیگر. وجودیه که اینجا چند تا وجه قابل تصور است. یکی اینکه این دو حیثیت هر دو خارجیت دارند. به معنی اینکه دو حیثی که در خارج با وصف دوئیتی به هم ضمیمه شدند. عین اکسیژن و هیدروژن که دو عینیت است و با همدیگر ترکیب میشوند و آب به وجود میآورند. این با برهان روشن بطلانش ثابت است. هیچکدام عینیت خارجی و منشأ خارجی ندارند. هر دو را ذهن ساخته و در ماورای ذهن نه این واقعیت دارد نه آن. این معنایش همان سوفسطائیگری و ذهنگرایی مطلق و انکار ماوراست. پس نه این است که بگوییم هر دو در بیرون هستند، نه که بگوییم هر دو در ذهن هستند. در بیرون هیچی نیست. یک چیز میماند. یکی در بیرون است و یکی در بیرون نیست. و آن فقط در ذهن ماست. فیلسوفی که طرفدار یکی از این دو شق باشد نداریم. از این دو تا که بگذریم، آنی که باقی میماند قابل اینکه فیلسوف رویش بحث کند، این است که از این دو حیثیتی که ذهن تشخیص میدهد، یکی ساخته ذهن است، یکی هم واقعیت خارجی دارد. یکی از این دو تا قطعنظر از ذهن واقعیت را تشکیل داده، دیگری را ذهن با تحلیل خودش انتزاع کرده. حالا میخواهیم ببینیم از این دو تا که ذهن تشخیص میدهد، کدامش تحتنظر از ذهن هست، کدامش ساخته ذهن است. بشکافیم ذهن را بشناسیم. ما همیشه گفتیم که این مسائل نوعی نقادی اشکال است. هیچکدام نمیتواند بدون دیگری در خارج وجود داشته باشد. استاد: «شما که قبلاً گفتید در خارج دو چیز نیست. حالا چطور بگویید که هیچکدام بدون دیگری در خارج نیست؟ در خارج دو چیز نیست. از هم منفک نیستند.» استاد: «پس شما غیر از اینکه دو چیزند و منفک نیستند…» اشکال ما. ذهناً داریم این تفکیک را میکنیم. در خارج چنین تفکیکی نیست. استاد: «در خارج که تفکیک نیست. یعنی دو تا هستند و منفک نیستند؟» شاگرد: «خیر. اصلاً یک چیز است. دو چیز. اگر یک چیز است، چرا شما دوباره برمیگردی میگویی دو چیز؟» گفتی فردا انشاءالله تقریر سومی که در این بحث داریم را… آخر در بیرون چیست؟ وجود یا ماهیت؟ چرا اصالت؟ اصالت با وجود دیگر. از آنجایی که ماهیات ذهنی و اعتباریاند، آن چیزی که ما از ماهیت درک میکنیم ذهنی و اعتباری است. وجودی که اشیاء را حالت تساوی بین وجود و عدم خارج کرده… ماهیت در حد خودش استفاده در جای دیگر کرده، در کجا ایجاد کرده. رنگ در خارج. وجودی که خارجش کرده، ماهیت لااقتضاست و مساوی بین هر دو.
دومش چی بود؟ چطور استفاده کرد که دوم بله. آن چیزی که در خارج تشخص داده به اشیاء، آن وجود است. چرا؟ چرا که ماهیت به هر نحو که فرض شود، هرچقدر که قید بالای قید اضافه شود، باز هم کلی است. نمیتوانیم «لا یصدق علی کثیراً» نمیتواند باشد. یعنی باز هم صدق بر کثیر میتواند بکند. ولی تنها چیزی که باعث میشود شیء به یک حالتی برسد که دیگر تشخص پیدا کند و نتواند بر تعداد زیادی صادق باشد، خود وجود است.
الحمدلله رب العالمین
در حال بارگذاری نظرات...