* نعمات الهی را ابزار خدمت به ابدیت کردهای یا خدمت به حیوانیت؟!
* مهربان ترین پدر به فکر ابدیت فرزند خویش است
* شرافت شیر و تشبیه اهل بیت علیهمالسلام در ادعیه به آن
* حمزه سیدالشهدا، اسدالله و اسدالرسول بود
* عاقبت ضمرة بن معبد و ناله های او در زمان دفن به علت تمسخر حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآله
* توجه دادن قرآن به نظام عمل و عکسالعمل در زندگی
* شاه کلیدی به نام استغفار
و فرزند دار شدن
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسماللّهالرّحمنالرّحیم. الحمدللّه ربّالعالمین و صلّیاللّه علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین و لعنهاللّه علی القوم الظّالمین من الآن الی قیام یومالدّین. ربّ اشرح لی صدری و یسّرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
جلسه قبل به این نکته رسیدیم که مال و فرزند در قرآن کریم، نماد جذابیتهای ظاهری زندگی دنیا هستند و زندگی دنیا یک دالانیست، یک تونلیست برای ساخته شدن ابدی. این نعمتهای ظاهری دو حالت دارد: یا انسان اینها را استخدام میکند برای اینکه با اینها ابدیتش را بسازد یا انسان اینها را استخدام میکند برای اینکه حیوانیتش را بسازد. از این دو حال خارج نیست. یا اینها ابزاری است در خدمت حیوانیت ما یا ابزاری است در خدمت ابدیت ما، انسانیت ما. یا انسان حیوانی از اینها استفاده میکند یا ربانی از اینها استفاده میکند.
نظام «پدر خوب و مهربان» لزوماً اونی نیست که هی دنبال اینه که بچهاش را راضی نگه دارد، شکم بچهاش را سیر بکند. یک وقتی پدر خوب و مهربان، ابراهیم خلیل است که چاقو میگذارد زیر گلوی پسر. این، در نگاه قرآن پدر مهربان است. آنقدر پدر مهربان است که خدای متعال او را پدر تمام بشریت و مسلمین معرفی کرده: «ملّة ابیکم ابراهیم». و خدا به او قسم خورده: «و الوالدین و ما ولد». به ابراهیم از جهت پدر بودنش خدای متعال قسم خورده. آقا این چه پدری است که به بچه رحم نمیکند؟ این پدری است که بچه را برای ابدیت میخواهد، به ابدیت بچه فکر میکند.
همانطور که امام حسین (علیهالسلام) اول کسی را که به میدان کربلا فرستاد از بنیهاشم، حضرت علیاکبر (علیهالسلام) بود. اینها محبت نیست که بچه را پشتمشتا نگه دارم، خاری بهش نیفتد. محبت امام حسین به علیاکبر این بود که او را فدا کرد، بر او شهادت را خواست. چون میدانست همه خیر در شهادت است، همه سعادت در شهادت است. «ما اِنی لَارَی الموت اِلّا الشّهاده» این دو جور نقل شده و «اِلّا الشّهاده». من اصلاً این کلام امام حسین (علیهالسلام) است. من اصلاً زندگی را جز شهادت نمیبینم. زندگی همان شهادت است. قرآن گفته: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلاللّه امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون». برای بچهام زندگی میخواهم، برایش آرزوی شهادت میکنم، میفرستمش میدان. میشود مثل بعضی از آن شهدای کربلا، مثل وهب. که ما به اشتباه اسم ایشان را میگوییم وهب. اسم درست ایشان… مادرش گفت راضی نمیشوم ازت مگر اینکه کشته بشوی برای حسین، حلالت نمیکنم. شیرم را حلالت نمیکنم، حقّت را میگیرم. فقط باید کشته بشوی.
کیان بودهاند اینها؟ به چه درکی رسیده بودند اینها؟ در کدام کلاس تربیت شدند؟ کجا مکتب رفتند؟ چه کرد امام حسین با این خانواده مسیحی، طی چند روز؟ این شکلی شده که به دست ... «اَسلم علی ید ابیعبدلّهالحسین». گفتند: وهب به دست امام حسین مسلمان شد. «اسلم علی ید ابیعبدلّه». به دست امام حسین مسلمان شد. کجا اینها دوره دیدند؟ آنقدر عالم را زلال فهمیدند، آنقدر با حقیقت مواجه شدند، آنقدر غرق نور شدند. پسرش را میکشد کنار، میگوید: «چرا آنقدر گفتگو با همسرت طول کشید؟ مشغولت نکند. برو میدان، ولش کن.» کی بودند اینها؟ چه میفهمیدند اینها؟
ما فکر میکنیم هرچه این را پروارترش کنیم، چاق و چلترش کنیم، بیشتر بهش بدهیم بخورد، کمتر اذیت بشود، متأسفانه مثل نسل جدیدی که آدم گاهی میبیند، دهههشتادی و دههنودیها، توشان متأسفانه این حال و هوا زیاد است. پدرومادر گاهی فکر کردند که لطف به این بچه این است که این فقط سرویس رایگان بهش برسد. ما چون نسلی بودیم که خیلی درد کشیدیم، دههشصتی و دههپنجاهیها خیلی اذیت شدیم، خیلی بهمون فشار آمد. از صبح تا ظهر صف کوپن وایمیستادیم، صف نانوایی وایمیستادیم. دیگر میخواهم بچهام این دردها را نکشد. بهش محبت نکردی و چرا؟ نابود کردی! داری تلقیاش را نسبت به زندگی خراب میکنی، داری شخصیتش را خراب میکنی.
این سوءتلقیها در ما زیاد است. نسبت به مالمان. فرمود: «اونی که بخل میورزد فکر نکند که این برایش خیر است.» «گرایش ماده» جلسه دیگری به این آیه پرداختیم. فرمود: «این شر است.» اونی که بخل میورزد، پولی که نگه میداری، برایت خیر نیست. اونی که تو راه خدا میدهی، خیر است. نگاه تو باید عوض کنی نسبت به مال و فرزند. اونی که فکر میکنی خوب است نسبت به مالت، نسبت به فرزندت، غالباً اشتباه است، غالباً شر است. این مواجهه با مالت بعداً گرفتارت میکند. فرمود: «والّذین یکنزون الذهب والفضّة ولا ینفقونها فی سبیلاللّه»؛ اونایی که کنز میکنند، گنج میکنند. فقط جمع میکنند، خرجش هم نمیکند. فکر میکند خوب است که دارد جمع میکند، گنجش میکند، کنزش میکند. فرمود: «اینها را به عذاب علیم بشارت بده.» و همین گنج را من میکوبانم به پیشانی و پهلویش. این سکه و نقره اون طرف دیگر سکه و نقره نیست. اونجا سکه و نقره گداختهای است، میخورد به پیشانی و ... یَوْمَ یُحْمَیٰ عَلَیٰ وُجُوهِهِمْ. اگر اشتباه میخوانم، دوستانی که حافظ قرآنند بگویم در سوره توبه است، اگر اشتباه نکنم. و جُنُوبِهِمْ وَ ظُهُورِهِمْ. میخورد به پیشانیاش، پهلویش و پشتش. این سه جا آتش داغ میگیرد. همین طلا و نقرهای که جمع کرده بود، خرج نمیکرد. لا یُنفِقُونَها فِی سَبِیلِاللّهِ. همینها آنور میشود آتش. فکر میکند که دارد جمع میکند، کار خوبی میکند. جَمَعَ مالاً و عدّده. نگاهش غلط است. نگاهش را باید درست کند نسبت به مال، که زینت زندگی دنیاست. میشود انسان حیوانیت ساز برخورد کند و ابدیت ساز برخورد کند.
بله! حیوانها جمع میکنند برای «روز مبادا». البته همهشان همین شکلی نیستند. بعضی حیوانات قوت فردایشان را جمع نمیکنند. کسر شأن براش داریم، حیوانهای این شکلیه. بعضیشان مثل مورچه جمع میکنند. مثلاً شیر میدانید خیلی حیوان فوقالعادهای است. تنها حیوانیست که ما توی ادعیهمان اهل بیت را به نام این موجود صدا زدیم. یعنی خیلی تعبیر عجیبی است. با اینکه قاعدتاً این تعبیر باید توهینآمیز باشد. نام حیوان را برای معصوم به کار بردن، آنقدر شرافت دارد این حیوان. شما امیرالمؤمنین را به نام «اسداللّه» مینامید. حضرت حمزه را به عنوان «اسداللّه و اسد رسول». که روایت هم داریم: کنگره عرش این تعبیر حک شده. نام حمزه بر کنگره عرش، نام حمزه به این تعبیر حک شده: «حمزه تو سید شهدا و اسداللّه و اسد رسول.» شیر خدا و شیر پیغمبر. امیرالمؤمنین هم اسداللّه. در زیارت اهل بیت هم داریم: السّلام علیکم یا «لُیُوثُ الغابات». سلام بر شماای شیران بیشه. «لیوث»، «لیث» که اسم عربی هم هست، هم «لیث» به معنای شیر است، هم «اسد» به معنای شیر است، هم «زرقام» به معنای شیر است، هم «غضنفر» ظاهراً به معنای شیر است. کلمات مختلف. اینها همهاش اسامی…
یکی از ویژگیهای شیر این است: اولاً پسمانده بقیه را نمیخورد، به مقدار نیازش میخورد، چیزی هم ذخیره نمیکند. خودش چه کار میکند؟ شکارش هم قواعدی دارد. اینها را مطالعه کنید در مورد شیر. خیلی جالب است. حیوان عجیبیست. یک شرافت و کرامتی دارد. برعکس شغال و کفتار که اصلاً کارش با فریب، مردهخوری و لجنخوری و پسماندهخوری و روباه و بعضی از حیوانات این شکلی. حضرت امیرالمؤمنین فرمود: «من مثل کفتار نیستم.» که کلام مفصلی در نهجالبلاغه حکایت… بعضی حیوانات هم اینجوری نیستند. آنقدر ذخیره نمیکند. اونی که فقط به فکر ذخیره کردن «روز مبادا»، فردایی که هیچوقت هم نمیآید، اون فردا، این نفهمیده زندگی چیست.
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کش تو نیاید هیچ کار
بهشت رضایی وقتی دیدم یک متمولی را داشتند دفن میکردند، بچههایش هر و کر میخندیدند موقع دفنش. همه ماشینهای آنچنانی، خیلی خوشحال بودند. مشخص بوده ارث حسابی بهشان رسیده. بنده کنار قبر وایستاده بودم. این شعر را هی زیر لب میخواندم:
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار
یک وقتی میمانی، تمام میشود. میمانی تو حساب و کتاب. اینها، اینها دارند میخورند و میبلعند و عیش و نوش. و زحمتش مال من، و حساب و کتابش با من. عشق و حالش با اینها.
روایت یادم آمد بخوانم برایتان. حالا مطالبی آوردهام امشب. مطالب خیلی مهمی است. انشاءالله برسیم اینها را بخوانیم. یک شخصی به نام زمره. ابا زاده. یک وقتی میگویند روایت امام سجاد (علیهالسلام). نشسته بودند، جماعتی هم دورشان بوده. امام سجاد فرمودند: «ما ماندیم چه کنیم با این مردم؟ نزنیم، میگویند این بنیهاشم حرف بلد نیستند، چیزی بلد نیستند. چرا حرف نمیزنند؟ علمشان را مثلاً مخفی کردند. حرف بزنیم، مسخره…» چیکار کنیم؟ «رسولاللّه شما بگو، ما قبول میکنیم.» فرمود: «مسخره نمیکنیم.» خیلی عجیب استها. اینها مظلومیتهای عجیب و غریب خاندان. به چه حقایقی را بردند با خودشان. این بشریت نادان لایق نبود. فرمود: «مسخره…» حدیثی از پیغمبر میخواهم برایتان بگویم. به مناسبت این حدیثش عرض میکنم. حالا خود داستانش هم داستان عجیبی است البته.
فرمود: «که جدم رسولاللّه فرمود آدم را وقتی دارند تشییع میکنند، مرده را، جنازه را… روح مرده روی تابوت، روی جنازه مینشیند و هی داد میزند. خطاب به اینها که دارند تشییع میکنند. میگوید: «شما حواستان باشد مثل من بدبخت نشوید. من یک عمر جمع کردم، ورثه کیف میکنند. حساب کتابش با من است.» این روایت از امام سجاد. فرمود: «جدم رسولاللّه فرمود.» شخص برگشت، گفت: «یابن رسولاللّه! اینکه با اینها حرف میزند، چرا نمیپرند یقهاش را بگیرند؟» حضرت فرمودند: «عه! مسخره کردی!» نفرین کردم. فرمودند: «خدایا! اخذ عزیز مقتدر بگذار تو کاسهاش.» من از اینها عهد گرفته بودم مسخره نکند، متلک انداخت. میگوید: چهل روز نشد، ادامه روایت نقل کردم. بزرگان، مرحوم مجلسی هم تو «بحار» دارد روایتش: «چهل روز نشد، دنیا رفت.» رفیقش میگوید: «که من از دفنش آمدم خدمت امام سجاد (علیهالسلام).» فرمود: «چه خبر؟» گفتم: «آقا، زمره را دفن کردم، آمدم اینجا.» تنش میلرزید، رنگش پریده بود. حضرت فرمودند: «چرا تنت میلرزد؟ رنگت پریده؟» «آقا من باهاش رفاقت قدیمی داشتم، میشناختمش. خودم هم کفن و دفنش کردم. خودم تو قبرش گذاشتم. لحظه آخر میخواستم لحد را بگذارم. با همان صدا و کلامی که تو دنیا حرف میزد، با من حرف زد. گفت: «هرچه علیبنالحسین گفت، راست بود، درست بود.» خودم شنیدم تو قبر این را. واسه همین دارم میلرزم. هرچه علیبنالحسین گفت، درست بود، سرم آمد.
این داستان انسان است. فکر میکند با جمع کردنش چیزی نصیبش میشود. انسان باید بفهمد، ببیند این مال وظیفهای که برای من ایجاد میکند چیست؟ «فِی اموالِهِم حَقٌّ مَعلومٌ لِلساّئِلِ وَ المَحرومِ». وظیفهام چیست؟ اونی که انسان الهی است، ربانی است، وقتی بهش میگویند: «آقا فلانقدر بهت تو قرعهکشی پول افتاد»، تنش میلرزد. خب، اینها خیلی از ذهن ماها دور است. میگوید: «خب! من را چیکارش کنیم؟ وظیفه من نسبت به این پول چیست؟ چیکارش باید بکنم؟» از وظیفه میترسد، ها! نعمت خدا، شکرش هم میکند. لطف خداست. از وظیفه میترسد. رئیس کنند، رنگش مثل گچ میشود، تنش میلرزد. مرحوم، به نظرم سید احمد کربلایی بوده، قضیه عجیب. خب، اینها خیلی از ذهن ماها دور است. از امثال بنده، ذهن امثال بنده دور است. شما درگیر ظاهر این چرب و شیرین دنیا، مزه میدهد برایمان.
سید احمد کربلایی عجیب بود. از شدت… استاد مرحوم سید علی آقا قاضی رحمتالله علیه، از شدت گریه از ترس خدا یک چشمش نابینا شده بود. بهش میگفتند: سید احمد بکّا. از پشت خانهاش که رد میشدند، صدای جیغش صحرا میآمد، صدای نالهاش میآمد. خیلی هم ملا و مجتهد بود. میرزای شیرازی، میرزای دوم، مرجع تقلید شیعه بود. میدانید بین علما یک قاعدهایست: قاعده «العلم فعلم». یعنی چی؟ یعنی مرجع تقلید وقتی توی مسئله فتوا داشته باشد که میگوید: اگه فتوا نداشت توی مسئله، به نتیجه نرس، به اعلم بعد خودش مراجعه میدهد. احتیاطاتش را ارجاع میدهد به علم بعدی. میرزای دوم احتیاطاتش را ارجاع داده بود به سید احمد کربلایی. آمدند در زدند در خانه سید احمد کربلایی را. گفتند: «که کاری داریم با شما.» فرمود: «چیکار داریم؟» با اون حال و هوای سید احمد کربلایی. تشرفات عجیبی هم داشته ایشان خدمت امام رضا. غذای عجیبی… میگویند: «آقا میرزای شیرازی احتیاطات را به شما ارجاع داد.» رنگش سرخ شد. رگ گردن… یعنی من را به عنوان مرجع بعدی معرفی کرده. میروید از طرف من به سید میگویید: حالا تعبیر ببینید. تهدید. اگه بخواهی به این کار ادامه بدهی، مرجعیت سمت من بفرستی، قیامت در محضر جدم رسولاللّه… یک تعبیر گفته بود که من میترسم سوءبرداشت بشود این تعبیر. این نسبت به حال خودش گفته بود، نه نسبت به بقیه. نسبت به حال خودش گفته بود. این را حواسمان باید باشد که یک وقتی اشتباه نفهمیم این عبارت.
واجب کفایی میدانید یعنی چی دیگر؟ یعنی یک کاری که باید چند نفر انجام بدهند. مثلاً باید یک مردهای دفن بشود. یکی میرود انجام میدهد، میشود وا… تو مسجد مثلاً یکی بگوید: «سلام»، میکند. یک نفر جوابش را میدهد، میشود واجب کفایی. از بقیه برداشته میشود. ایشان تعبیر عجیبی فرموده بود: «برو به میرزا بگو: جهنم رفتن واجب کفایی است و الحمدللّه هستند افرادی که این واجب را انجام بدهند.» منظورش نسبت به خودش بودا. نمیخواست بگوید میرزا میرود جهنم. نمیخواست بگوید هرکی مرجع است جهنم میرود. اگه کسی وظیفهاش باشد، گردن نگیرد، آنجا میرود جهنم. بدون مرجع که نمیشود که. ولی اینها آنقدر فرار میکردند، معمولاً آیتاللّه بهجت فرمود: «معمولاً مراجع شیعه کار به اینجا میرسید که خود امام زمان راساً وارد میشدند، به اینها دستور میدادند مرجعیت را به عهده بگیرند.» اکثر مراجع درجه یک شیعه توسط خود امام زمان بهشان خبر رسید که باید مرجعیت را به عهده بگیری. زیر بار گفتند: «جهنم ما نمیخواهیم.»
خب، این را شما تصور کنید با اون کسی که از همان عنفوان جوانی شروع میکند دفتر و دستک راه انداختن و عکس میدهد و رساله چاپ میکند و اینور اونور خانه میخرد. بالا سرش حضرت آیتاللّه العظمی میچسباند. البته خیلی کم و به ندرت اینجور قضاوای ما داریمها. به لطف خدا، الحمدللّه. ولی بالاخره پیش میآید گاهی. من دارم مثال آخوندیاش را میزنم. شما جاهای دیگر برداشتهای دیگرش را بکنید. نماینده مجلس شدن هم همین است. توی… نمیدانم شورای کجاهاک، فلان صنف هم همین است. دست و پا زدن برای ریاست. اونایی که آدم بودند، عاقل بودند، بیدار بودند، فرار میکردند تا جایی که با التماس اینها را میآوردند. این صلاحیت دارد، نه اونی که دست و پا میزند. کل حقوق نماینده مجلس تو کل چهار سال چقدر است که طرف چند میلیارد هزینه تبلیغات انتخاباتی میکند؟ برای کی و کجا؟ کدام رانت میخواهد نصیبت بشود که به آن دل بستی؟ کدام مرکز قدرت و ثروت را میخواهی برای خودت داشته باشی؟ عاقل مگر اینجوری است؟
تو این زمینه حرف و مطلب زیاد است که بخواهم بگویم. صحبت به درازا میکشد و به حاشیه میرویم. از خلقیات بعضی از همین کسانی که تو همین مجلس خودمان نماینده مجلس بودند، از مرحوم ابوترابی رحمتالله علیه، از مرحوم آیتاللّه محمد شجاعی رحمتالله علیه. اینها نماینده مجلس بودند. عجایبی از رفتارها و حالات اینها نقل شده. مسئولیت سنگین وقتی متوجه کسی میشود، بار رو دوشش زیاد میشود. این شبها دیگر نباید خواب داشته باشد. هر لقمهای از گلویش پایین نمیرود. برمیگردد به اون تفاوت نگاه.
یکی از مسائل کلیدی را میخواهم امشب چند دقیقهای خدمتتان عرض بکنم. یکی از مطالب عجیب و استثنایی قرآن. چقدر برسیم به این مطلب امشب با خداست. انشاءالله که بتوانیم مطلب را به یک جایی برسانیم. اگه نشد، یک وقتی بقیهاش را باید فردا شب عرض بکنم.
یکی از مسائلی که قرآن به شدت رویش تأکید دارد که اتفاقاً هم به مال ربط دارد هم به فرزند، مسئله یتیم است. از عجایب قرآنی است. تعبیر علامه طباطبایی در تفسیر شریف «المیزان» این است. ایشان میفرماید: «مِن الحقائق العجیه القرانیه». یکی از حقایق عجیب قرآنی این مطلبی است که امشب میخواهم خدمتتان عرض بکنم. که یک مطلب استثنایی و شگفتانگیز از حقایق عجیب و غریب قرآن که ماها اصلاً تو معادلات و محاسباتمان نیست.
اگر کسی میخواهد بچههایش خوشبخت بشوند، چه کار بکند؟ تضمینی خوشبختی بچههایش تضمین بشود. قرآن گفته: اگه میخواهی بچههات را من اداره کنم و جمع کنم و رسیدگی… یتیم را بهش برس. علامه میفرماید: «یکی از حقایق عجیب قرآنی است.» برای اینکه از یک نظامی حکایت میکند که باید این نظام را چند دقیقه خدمتتان توضیح بدهم. هر شب هم که ما این مطالب استثنایی و زیبای تفسیر المیزان را میخوانیم و میگوییم، هی حسرت میخوریم که چرا؟ چرا باید این حرفها آنقدر شنیده نشده باشد؟ و بعد از این همه سال، مثلاً خود ما که طلبهایم، بعد از این همه سال طلبگی، گاهی برای اولین بار این مطالب را میخوانیم و میشنویم.
یک بحثی دارد علامه طباطبایی در جلد ۴ تفسیر المیزان، صفحه ۲۰۱. سعی میکنم جمع و جور ارائه بدهم تو این وقتی که وقت اندکی که باقی مانده. یک مطلبی انشاءالله دست عزیزان را بگیرد. مطلب بسیار شگفتانگیز. خیلی مطلب فوقالعادهای است. هرچه تعریف کنم از این مطلب، کم است. جا دارد امشب کامل فقط از این مطلب تعریف بکنم، فردا شب برایتان توضیح بدهم. ولی میخواهم وقتتان گرفته نشود.
میفرماید که: «کلام فی انعکاس العمل الی صاحبه.» یک بحثی میخواهد ارائه بدهد در مورد اینکه عمل نسبت به صاحب عمل انعکاس دارد تو همین دنیا و میخواهد با قرآن و استدلال اثبات بکند. خیلی عجیب است. قواعد استثنایی قرآن کلاً ذهن ما را عوض خواهد کرد نسبت به خیلی مسائل. حالا من امشب توضیح بدهم، انشاءالله فردا شب ثمرات مطلب را انشاءالله چند تایش را عرض خواهم کرد.
ایشان میگوید: در قرآن آیه داریم در سوره مبارکه نساء، آیه ۹: «خَلْفَهُمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا». میگوید: اگه غصه بچههای ضعیف بعد از خودت را میخوری چه کار کن؟ «فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَلْیَقُولُوا قَوْلًا سَدِیدًا إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَىٰ ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا»؛ اگه خیلی نگران بچههاتی برای بعد از خودت، برو یتیم رسیدگی کن، یتیمنوازی کن. آقا چه ربطی دارد؟ بماند که این از جهت مالی هم برکات عجیب و غریب و استثنایی دارد. بحث مفصل است. اگه میخواهی اوضاع مالیت خوب بشود، برو یتیم بگیر زیر چترت. علامه طباطبایی با قرآن و عقل اثبات میکند. مطلب آماده شنیدنش باشی ببینی چه کار میکنی.
ایشان میگوید که: آقا عمل تو همین دنیا هم انعکاس دارد. جدا از اینکه اکثر اعمال ما نتیجهاش تو آخرت است. بعضی از اعمال تو همین دنیا اثر دارد. بعد چند تا آیه را ایشان مطرح میکند که به این مطلب دلالت دارد. میفرماید که: «مَنْ ظَلَمَ یَتِیمًا فِی مَالِهِ». اگه نسبت به یتیمی ظلم بکنی تو مالش، و جایی میتوانی رسیدگی به یتیم بکنی، رها میکنی، ول میکنی. به هر حال به یتیم ظلم بکنی. «فَإِنَّ ظُلْمَهُ سَیَعُودُ إِلَی الأیتام مِن عِقابه». بعداً بچههای تو… این ظلم به یتیم که کردی، به یتیمات برمیگردد. این قاعده قرآنی است، داستان دارد. خیلی عجیب است. این نیست که آقا من عملی انجام دادم، چرا بچههایم باید چوب بخورند؟ این چوب خودت است. چرا چوب خودت را باید گوش بدهید و دل بدهید بالاتر از گوش؟
میگوید که: «هذا من الحقایق العجیبه القرنیه». این یکی از حقایق عجیب قرآنی است. میگوید که: آقا اولاً که بین عمل و جزا ارتباط، اینکه هیچی. بعد میگوید که: آقا همه هم قبول دارند که بالاخره عمل اثر دارد. اینها همه قبول دارند. میگویم که: آقا تو ضربالمثل معروف: «از هر دست بدهی از همان دست میگیری.» «گندم از گندم بروید جو ز جو.» این حرفها تقریباً و میدانیم که کسی هم ظلم بکند، یک روز گردنش را میگیرد. آیات فراوانی را از قرآن میآورد که عمل اثر دارد، ظلم اثر دارد. و اینها، دوستان انشاءالله به این آیات، این مبحث علامه مراجعه میکنند.
آن مطلبی که ایشان میخواهد بگوید این است که خیلی فوقالعاده است. میگوید: ببین! یک قاعدهای داریم. ای کاش اینایی که این قانون جذب و این حرفها را کار میکنند، این را بگیرند کار کنند و تو روانشناسی ما بیاید که زیر و زبر داستان را متحول میکند. میگوید: ما یک قاعدهای در قرآن داریم، قاعده سؤال از خدا، درخواست از خدا. خدا گفته: هر درخواستی از من بکنی جواب میدهم. «آتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ». من فی السماوات و فی الارض، کل یوم هو فی شأن. میگوید: در همه موجودات در حال درخواستاند و من دارم درخواستها را اجابت میکنم. اون آیه معروف چیست؟ «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ». «فاسالُ اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ». آیات دیگر درخواست، اجابت میکنم. خب، چی اول به ذهن ما میآید؟ میگوید: آقا اگه دست آوردی بالا، از خدا چیزی خواستی، خدا جواب میدهد. این نیست. اون درخواستی که خدا گفته من جواب میدهم، این درخواست با زبان «قال» حرف میزنی. یک درخواست بالاتر داریم به زبان «حال». یک درخواست بالاتر داریم به زبان «استعداد». اونی که خدا جواب میدهد، به زبان استعداد. خب، دل بدهید! خیلی مطلب عجیب غریبی است.
میگوید: هر رفتاری که از خودت نشان میدهی، این توش یک خوانشی نهفته است. ارتباط با خدا. یک جوری داری به واسطه این عملت با خدا حرف میزنی. وقتی به یتیم ظلم میکنی، داری به خدا میگویی: خدایا! من اعتقادم این است که میشود به ضعیف و یتیم زور گفت. بدون اینکه حالیم بشود، دارم از تو کمک میخواهم و درخواست میکنم، من را موفق کن به این کار خوب. وقتی این را گفتی، یعنی یک قاعدهای را پذیرفتی. یک درخواست پنهانی از خدا کردی. خدا هم اجابت میکند. همانی که خودت گفتی. مگر نگفته بودی خوردن حق ضعیف خیلی هم خوب است، من را موفق کن؟ درخواست تو بود دیگر که تو عملت ظاهر شد. من این درخواست تو را هم نسبت به این یتیم محقق میکنم، که البته میروی باهاش جهنم. هر درخواست، خدا محقق میکند، لزوماً خیر نیست. بهشت نمیرود. شیطان را هم خدا محقق کرد. عمر طولانی این درخواست را محقق میکنم.
بعد این سؤالی که پرسیدی، دو طرفه است. هم نسبت به این یتیمی که اینجا بهش ظلم کردی، جاری است. هم بعداً نسبت… انگار برای یتیمای بعد از خودت هم این را خواستی. گفتی: اونها را هم یکی را بهشان سوار کن که بهشان ظلم کنه. پدر اونها را هم در… به میزانی که اینجا تو عملت نشان دادی. یکی را زدی، آنور یکی را میزنم. ۱۰ تا را زدی، آنور ۱۰ تا را میزنم. این را با قرآن اثبات میکند. یک آیهای را علامه طباطبایی نیاورده، این آیه را هم بهتان بگویم که دلتان بیشتر گرم بشود نسبت به این قاعده عجیب قرآن. داستان موسی و خضر تو قرآن یادتان است دیگر؟ داستان سومش چی بود؟ دیوار. طیباللّه. ماشاءاللّه به این جمع فرهیخته و حاضر و آماده به بحث. حضرت خضر دیوار را که بالا برد چی گفت؟ گفتش که یک گنجی این زیر بود. «فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ» خوب دل بدهید! مطلب خیلی فوقالعاده است. گفت: «اینجا یک گنجی بود برای دو تا بچه یتیم.» خب، قاعدهاش همین بود که اگه موضوعیت مال بچه یتیم بود، باید میگفت: آقا این گنج دو تا بچه یتیم. دیوار را آوردم بالا که گنج بچه یتیما خراب نشود. درست است؟ اضافه میداد. یک توضیح اضافه داده که معلوم میشود داستان یک چیز دیگر است. «کَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ َکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحَا». بابای اینها آدم خوبی بود. یعنی دو جنبه دارد. یکی اینکه چون اینها یتیماند. یکی دیگر اینکه معلوم میشود یک بابای یتیمنوازی داشته که عکسالعمل کار او این بوده که باید به یتیماش رسیدگی بشود. ولو من ولی خدا رو گنج اینها را نگهداری کنم. من و تو موزای کلیماللّه را میفرستد اینجا بیاییم با همدیگر کارگری کنیم چون باباشان یتیمنواز بوده. «کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحَا». که حالا این صالح چرا ما ازش یتیمنواز فهمیدیم، فردا شب یک اشاراتی عرض میکنم که تو بعضی اشاره کرده به رمز صالح بودن تو همین. دانسته که باید به یتیم رسیدگی… باباشان آدم خوب است.
حالا جالبش این است که تو روایت دارد این «کَانَ أَبُوهُمَا صَالِحَا»، بابای چند نسل قبلشان بوده. هفتاد نسل! هفتاد نسل قبلشان بوده. تو درخواست با عملت این درخواست را کردی از من، به یتیم رسیدگی به من گفتی: خدایا! یتیما را ول نکردم، رسیدم. یعنی از تو میخواهم که به یتیمها رسیدگی کن. حالا چقدر عجیب شد! ما فکر میکردیم بچه را باید بفرستیم کلاس فلانجا و اونها هم البته خوب است سرجایش، لازم است، ولی اولویت هفتم و هشتم و دهم. اولویت اول برای اینکه میخواهد بچه موفق بشود، خیر دنیا و آخرت ببیند، این است که باید بروی بچههایی که پدر ندارند، کسی را ندارند، به اونها رسیدگی کنیم که با زبان استعدادت این پیام را به باطن عالم مخابره کنی که: «خدایا! بچهها را دریاب! بچههایم را دریاب.» از کرمونی، از کرکم. رابطه دو طرفه است. «أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ». گرفتید قاعده چقدر عجیب! من تازه خیلی سریع توضیح دادم. علامه اینجا غوغا کرده تو توضیح که نسبت به این مطلب داده. تو این پیام را برای باطن عالم فرستادی. نسبت به مالت هم همین است. وقتی کار این شکلی میکنی، میگویی: خدایا! من پول را برای کار خیر میخواهم. تو کار خیر کمکم کن. تا وقتی هم که تو این کارها میخواهی انجام بدهی و لنگی میرسی، این پولم دیگر پول حیوانیت و والت بشود، پول ابدیتسازت است. همهاش هم خیر و برکت است. چون بعضی از آیات قرآن گفته اگر استغفار کنید، این هم آیات عجیب و غریب قرآن است. یکی از دستوراتی که ما تو قرآن داریم برای اینکه خدای متعال بچه بدهد که اهل بیت هم از این دستور استفاده کردند، این است. نص صریح قرآن است. گفته: استغفار و توبه کنید. «یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ». خدا مدد میرساند به شما، هم بهتان پول میدهد هم بچه. البته این بچه و پول را ممکنه به یک طرق مختلف و خاصی بدهد. این بچه هم ممکنه که نسلهای بعدی باشد یا جورای دیگر باشد. هدایت افرادی را خدای متعال به شما میسپارد. این هم فرزند دیگر. فرزند فقط به اونی که از تو متولد میشود که نیستش که. خدا بهت یک اثری میدهد، هزاران نفر میتوانی تربیت کنی.
خدا رحمت کند مرحوم آیتاللّه حاج آقا مجتهدی رحمتاللّه. خیلی انسان بزرگواری بود ایشان. دهها هزار طلبه ایشان تربیت کرد. انسان بینظیری بود. رهبر انقلاب تمام پسرانش را فرستاد شاگرد ایشان شده. خاطرم فقط با ایشان جمع بود که شاگرد ایشان… ایشان در تمام عمرش بچهدار نشد. یکی دو نفر از پرورشگاهشان… بعد ایشان فرمود که: «خدا خواست که من محبت پدریام نسیب طلبهها بشود.» طلبهها را به عشق بچه بزرگ کنم. بزرگانی تو شاگردان ایشان تربیت شدند. یکی از این طلبههای خرده پایی که مدرسهشان چند صباحی رفت و آمد داشت شهید ابراهیم هادی بود. بزرگانی را تربیت کرد. استثنایی. بعضیشان تشرف داشتند خدمت امام زمان. خود ایشان هم خیلی فوقالعاده. «یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ» این است. از خودت استعداد و صلاحیت نشان دادی، من بهت بچه میسپارم. من بهت مال میدهم. مال را برای این کار میدهم. من که بخوری تا چاق و چلّه بشوی و غلط بخوری تو پولها. پولی میدهم که کار خدا و پیغمبر راه بیفتد. این زبان استعداد این آدم دارد. با رفتارش از خدا میخواهد. به خدا میگوید: خب! مگر نمیخواهی بچههات را من تربیت کنم؟ به بچه بقیه برس. حواست به یتیم باشد، حواست به مسکین باشد.
گرفتید قاعده را؟ خیلی قاعده فوقالعادهای است. خدا کند که گویندهاش هم بفهمد هم عمل کند. وقتی به یتیم رسیدگی میکنی، من هم حواسم هست. حواسم به بچههای توست. تربیت بچههات با من است. این رسیدگی به یتیم که تو این آیه اشاره کرده بود. علامه طباطبایی مطالب خیلی زیبایی را اینجا میفرمایند که دیگر حالا وقت نیست عرض بکنم. دعای مستجاب. اصل دعا، دعایی است که تو عمل آدم است. نه آن دعا به زبان میآید. با کارت داری با خدا حرف میزنی. مثل بچه. شما میبینید که بچهتان نشسته، حتماً برایتان پیش آمده مثلاً با یک مدادی که آنقدر ازش مانده به زور دارد تو دفترش مینویسد، اگه صد بار میآمد به شما میگفت: «بابا برام مداد بخر.» شاید نمیخریدی. درست است آقا؟ ولی وقتی با یک مدادی که تهش رسیده دارد به زور مینویسد، ۵ بسته مداد برایش میخری. این بچه به زبان «قال» از شما درخواست نکرده. به زبان «حال» و زبان «استعداد» درخواست کرد. این دارد تا آخر دیگر هیچ جان دیگر نمانده از این مداد. «من مداد میخواهم.» راستراستکی هم دارد داد میزند با همه وجودش که من مداد میخواهم. دعای واقعی، درخواست واقعی این است. تشنه واقعی این است.
گفت یک نفر را تشنهشناس آوردند. تخصصش این بود: نگاه میکرد میفهمید کی تشنه است. داستان جالبی گفت. سر سفره نشاندند و به اینها هم غذای شور دادند و همه خوردند. تشنهشان شد، شروع کردند از یک کنار داد زدن: «آقا آب! آقا تشنهام! آقا پارچ آب!» نفر اول که دادش بلند شد. به این تشنهشناس گفتند: «این تشنه است؟» گفت: «نه.» دومی: «نه.» سومی: «نه.» پنجمی: «نه.» یهو دیدم یکی پا شد رفت سمت آشپزخانه آب بخورد. تشنه واقعی نمینشیند داد بزند، پا میشود میرود. تو عملش تشنگیاش را نشان میدهد. اونی که واقعاً از خدا روزی میخواهد، واقعاً از خدا رحمت میخواهد. «ارحم ترحم». تو عمل داد میزند. وقتی رحمش را به دیگری نشان میدهد، داد میزند: «خدایا! من از تو رحمت میخواهم!» خودم بهش رحمت… حالا هزار تا دعای کمیل هم بخواند، تو عمل وقتی دارد اذیت میکند، فشار میآورد.
تو روایت فرمود: «سوءالحساب» چیست؟ این را هم یادگاری داشته باشید. تذکر خانوادگیمان هم اخلاق در خانه بگوییم و برویم تو روضه. فرمود: «قیامت خدا با بعضیها سوءالحساب برخورد میکند.» پرسیدند: «آقا این سوءالحساب چیست؟ مته به خشخاش میگذارد در مورد کیان است؟» فرمود: «اونایی که تو دنیا با بقیه که میخواستند حساب کتاب کنند، سوءالحساب داشتند. مته به خشخاش.» این جنس میخواهد بخر، آقا اینورش کنده شده، اینورش رنگش اینجوری است. کارخانه میخواهی بگیری؟ بیتالمال است، برای مردم است. اونجا اشکال ندارد. برای خودت دیگر اینقدر اذیت و دردسر ندارد، دنگ و فنگ ندارد. حلالت باشد، نوش جانت. راضی باش. حالا اینورش هم این گوجه، حالا گوجهها را تک تک ور میدارد، یک فشار هم میدهد، آب اینها هم در میآید. نه، این، یک انقدر بغلش کال بود، ور دارد، یک گوشه ببرد دیگر. حالا چقدر فشار میآوری؟ همینجوری برخورد میکند خدا برخورد میکند. نه، یعنی خدا علاف نشسته یکی بزند یکی بزند به زبان استعدادت با… تا میکند. وقتی هی مو را از ماست میکشی، داری میگویی: خدایا! باید مو را از ماست… تو هم مو را از ماست بکش! میگوید: «چشم. پدر خودت را در میآورم.» خواستی از من خواستن که به لفظی کردن و پشت هم دعای کمیل خواندن نیست. تو عمل، به زبان استعداد داری میگویی. اونجایی که ندید گرفتی، رحم کردی، من هم ندید میگیرم، رحم میکنم.
یکی از این تجربیات نزدیک به مرگ را برایتان بگویم. خیلی قشنگ و جالب بود. شبکه ۴ نشان میداد. به نظرم پارسال بود. یک جوانی… خیلی جالب است این قواعد الهی را داشته باشید، ببینید ما کجا نشستیم، قدر مجال بدان. کجا نشست؟ یک جوانی را نشان میداد، فیلمش هست الان هم بگردید پیدا میکنید. اسمش یادم رفته متأسفانه. اصفهانی هم بود به نظرت. گفت: «که من شب سوم محرم رفتم هیئت شب حضرت رقیه (سلاماللّه علیها). کیسهای را چرخاندن، من هم یک پولی انداختم توش. هیئتی بودم، نهل کمک بودم، دست خالی رد کنیم. پول انداختم توش. حادثه برام پیش آمد، روح از بدن جدا شد.» پدربزرگش را میبیند که میگوید: «دیدم ناراحت است و گفتم چرا ناراحتی؟ گفت: محرم است.» همان چند شب بعدش این اتفاق برایش میافتد. تو همان محرم. گفت: «اینجا همه تو عالم برزخ محزوناند برای این حادثه.» بعد میگوید: «دیدم که پدربزرگم رفت، یک دختربچه کوچولو آمد.» تا نگاه کردم فهمیدم حضرت رقیه (سلاماللّه علیها) است. میخواستم سمتش بروم، دیدم دوباره رفت. نمیدانم این را دیدی تو تلویزیون یا نه. گفت: «من دوباره ناراحت شدم، گفتم این بچه ما را ول کرد؟» دیدم رفت، برگشت. این بچه همین که برگشت، یک کسی هم پشتش دارد میآید روی یک تختی. نگاه کردم. امام حسین (علیهالسلام). دیدم این بچه دارد من را اشاره میکند. فهمیدم که این بچه واسطهگری کرده بین من و امام حسین، به خاطر پولی که شب رقیه داده بودم. اینجایش خیلی مهم است. میگوید: «امام حسین با دست به من اشاره کردند، یک جمله فرمودند فقط برگرد.» فرمود: «تو را به مادرت بخشیدم.» خب، حالا با این قاعدهای که گفتم، عجایب عالمها، اینها نشان میدهد این تجربیات واقعی است. با این قاعدهای که گفتم، معنایش چی بود؟ «به بچه من رسیدی، به بچه مادرت میرسم. به دل سوخته من رحم کردی، برای رقیه گریه کردی، به دل سوخته مادرت رحم میکنم.» بچهاش را بهش برمیگرداند.
چقدر عجیب است امشب شما اینجا نشستید برای یتیم عزاداری کنید، یتیم امام حسین. تو داری به امام حسین پیام میدهی: «من بچه تو را رها نکردم.» امام حسین هم به تو میگوید. امام حسین هم به تو میگوید: «من هم بچههای تو را رها نمیکنم.» فدای این رحمت امام حسین و این آقای امام حسین که یادش نمیرود نوکرهاش را، گداها را، محتاجها را، زمینخوردهها را. فدای این یتیم بیپناه، بیکس. از ابتداییترین حقوقشان این خانواده محروم بودند. آن پدر آب بهش ندادند، آب بهش ندادند. این بچه یتیم هم کاری کردند که تو عالم با هیچ بچه یتیمی تا حالا نکردم. سر بابا را در طبق برای بچه آوردند. خدا عذاب… فدای دل سوخته این بچه! فدای نالهها و گریههای شما! فدای نالهها و گریههای شما! خریدار این نالهها فاطمه زهرا! دعاگوی شما فاطمه زهرا! «با هر نالهای که میزنی، بچه من را یادت نره، من هم تو را فراموش نمیکنم.» فدای این بچه! فدای درد این بچه! چی کشیدیم بچه! چی دیدیم بچه! چی دیدیم بچه!
من فقط چند خطی بگویم و انشاءالله بقیه روضه را عزیزمان برایتان بخواند. گفتند که این را مرحوم طریحی میگوید در کتاب «المنتخب». میگوید که: «وقتی سر را در طبق آوردند و پوشانده بود، گذاشتن جلوی بچه و کشفالغطاء. آن روپوش را کنار زدند.» بچه نگاه کرد، گفت: «ما هذا الرأس؟» این چه سری است؟ اون نقل دیشب که خواندم این بود که این رأس کیه اینجا. این است که اصلاً نمیگوید رأس کیه، میگوید: «این چه سری است؟» دیگر خودتان بخوانید همه روضه را. گفتند: «رأس و ابیک.» این سر بابا… «فَرَفَعَتْهُ مِنَ التَّشتِ، حاضِنهً لَهُ». سر را گرفت تو بغل، چسباند به سینه. هی صدا زد: «یَا اَبَتَاه مَنْ لِذَی اَخَضَّ کَبَدَكَ؟» ماهک به من بگو این محاسن تو را کی خونی کرده بابا؟ فدای اون بچهای که همینقدر سهم نداشت رو پا آرام بخوابانندش. صدا زد: «بابا! مَنْ لِذِیَ؟ این رگ گردنت را کی بریده؟» هی حرف زد. «یَا اَبَتَاهُ مَن لِلیتِیمِ حَتَّیٰ تکبر؟» بچه یتیم کی را دارد مگر جز باباش. این حرفها را زد. «یَا لَیتَنِی کُنتُ الَفدا». بابا کاش من، ای کاش کور شده بودم، زیر خاک رفته بودم، نمیدیدمت اینطور. شبک مخض. محسن تو را خونی نمیدیدم. گفتند: لبش را گذاشت رو لب بابا. شدیداً نالهای زد این بچه از عمق جان. «حتّی عَلِیًّا». همانجا غش کرد. «فَلَمّا حَرَّکُوها». هرچه بچه را تکان دادند. «وَ قَدْ فَارَقَتْ الدُّنْیَا». دیدند بچه تمام کرده.
در حال بارگذاری نظرات...