* محور سوره مبارکه فجر ؛ دلبستگی انسان به دنیا ، طغیان کردن او و نمود آثار عملش در آخرت است.
* علت محبت انسان به دنیا از ظاهر بینی اوست.
* ریشه طغیان انسان چگونه ایجاد می شود؟
* کار دنیای طاغوت این است که عقل را از کار می اندازد.
* بیشترین آمار افسردگی و خودکشی ، کشور های تراز اول در معیار های حیوانی غرب است.
* اسم علی ، از اسامی الهی است
* مسیر حق (که مسیر قران و اهل بیت علیهم السلام است ) همواره روشن و آشکار است.
* حالت اطمینان و اعتماد به خود ، بسیار خطرناک است.
* از عجایب این زمان ، پیاده روی ۲۰ میلیونی امام حسین علیه السلام در اربعین است که در قیاس زمانهای گذشته بی سابقه بوده!
* علت باز شدن در رحمت الهی در پیاده روی اربعین چیست؟
* روضه اسارت اهل بیت اباعبدالله در شام و خطبه خوانی امام سجاد علیه السلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَيِّدِنَا وَ أَبِی الْقَاسِمِ الْمُصْطَفَی مُحَمَّد، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ، فَعَّالُ الطَّیِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ مِنَ الْآنِ إِلَی قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ.
در سوره مبارکه فجر، چند محور مطرح میشود. این را، با اینکه چند بار در دهههای گذشته هم اشارهای به آن شد، مجدداً مروری میکنم تا انشاءالله به یک زاویه جدیدی از بحث بپردازیم. در سوره مبارکه فجر، در مورد تعلق به دنیا، خدای سبحان سخن گفته و افرادی را که دلبسته به دنیا هستند، مذمت کرده است. این دلبستگی به دنیا باعث طغیان میشود، باعث کفران میشود و نتیجهاش هم در آخرت، عقوبت و عذاب است.
خدای متعال، از کجا نشئت میگیرد؟ این محبت به دنیا از اینکه انسان ظاهر را در حد همین مسائل ظاهری میبیند و میفهمد و تحلیل میکند. خوشی را در همین حد مسائل ظاهری، و خصوصاً در داشتن مال و مال دنیا احساس میکند که بودن این مساوی با خوشی است؛ خوشی در زندگی. نبودنش مساوی با ناخوشی در زندگی. وقتی هم که مال اصل شد، دیگر برایش خیلی فرقی نمیکند از چه راهی به دست بیاورد و در چه راهی (حلال و حرام) و اینها خیلی دیگر معنای حرفهای خندهدار که آقا مثلاً از اینجا به دست بیاور و از آنجا به دست نیاور، این پول حرام است و آن نزول و آن ربا و آن رشوه است و اینها خیلی دیگر معنا ندارد. این برمیگردد به سطح فهم و سطح فکر پایین انسان که درکی ندارد، عقلش و درکش کم است. عالم چیست؟ در واقع در یک کلمه، برمیگردد به حیوانیت. انسانی که در سطح حیوانیت مانده است. به تعبیر قرآن میفرماید که کفار، همه همّوغمشان خوردن است. «کَمَا یَاکُلُونَ الْأَنْعَامَ»، همانطور که چهارپایان میخورند، کفار هم همینشکلی هستند. درکِشان از زندگی چیزی جز علف نیست. همه این «علفها» که در نامه عثمان بن حنیف بود، همه همت اینها به علف است. همه درک اینها از زندگی، علف است. خب! مگر گوسفند حلال و حرام سرش میشود؟ میبیند یک علف تَرُدی اینجاست، حالا بهش بگویند این مال مثلاً باغ مش حسن است. باغ مش حسن میبیند که یک علفی است و من هم زورم میرسد و توی چنگال من است، میخورد و شیرینمزه است. دیگر درکی نسبت به بالاتر از این ندارد. این میشود ریشه طغیان، حیوانیت انسان و سطح فهم پایینش نسبت به زندگی، درک کمش از زندگی که برمیگردد باز عملاً به سطح ضعیف و کم درکش از خودش. خودش را معادل همین معده و روده تصور میکند.
به قول آن آقا میگفتش که این انسان مدرن، هیچچیزی از این دنیا نمیخواهد؛ یک دهن میخواهد و یک معده و شکم و یک کم پایینتر. لازم ندارد برای همین چیزهای دیگر هم که دارد، از کار میاندازد. با مسکرات، عقل را از کار میاندازد. عقل اصلاً مانع زندگی است. اگر این کار بکند، آسیب میزند به حیوانیت ما، به کِیفِحال ما. همه دنیا الان دارند به این فکر میکنند که چه شکلی عقل را از کار بیندازند. انبیا آمدند عقل را زنده کنند. قرآن نازل شده «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ». همه حرف انبیا و اولیا این است که عقل را به کار بیندازید. دنیای مدرن، دنیای طاغوت، کارش این است که عقل را از کار میاندازد. میگوید فکر نکن. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ». کار فرعون و فرعونیان این است. عقل را از کار میاندازند. آدم را خفیف نگه میدارند. علفت را بگیر. تو پولت را بگیر. تو نانت را بگیر. خوش باش.
سکانسی بود توی سریال «گاندو ۲» یادتان هست؟ مفسد اقتصادی که برادر یکی از مقامات بود با محمد گاندو (تازگی تلویزیون نشان میداد، بچهها میدیدند و ما دوباره دیدیم). صحنه جالب. قرار گذاشته بود با هم صحبت بکنند. سر قرار نیامد و اینها. بعد توی خیابان دیدش و به این میگفتش که تو مثلاً از زندگی سهمت چیست؟ از این انقلاب سهمت چیست؟ نیروی امنیتی گفتش که بیا من آبادت کنم. ماشین خوب، زندگی خوب، خانه خوب، تا نوههایت آباد بشوند. آن هم خوب جوابش را داد. گفت اشکال اول، دومت این است. اشکال سومت این است. بعد گذاشت و رفت. گفت اشکال اولم را نگفتی. برگشت و گفت اشکال اولت خودت هستی، طرز فکرت هست، سطح فکرت هست. اینها اشکال اول اشکال اول در واقع نیست. همه اشکال است. بقیه اشکالها به این برمیگردد. انسان نیستند، حیوان هستند. منطقشان منطق حیوانیت است. سطح درک و سطح فهمشان توی زندگی همین است. چیزی جز شیرینیها و جذابیتهای حیوانی نمیفهمند. شاخص و پارامتر قرار میدهند برای تحلیل، برای تشخیص، برای نمره دادن. اگر میخواهد بگوید کسی خوب است، به پشتوانه اینها خوب میداند. اگر میخواهد بگوید کسی بد است، به پشتوانه اینها بد میداند. یک ملت، یک مملکت را وقتی که اینها را داشته باشد، غرق در این لذتهای حیوانی باشد، ملت خوشبختی است. اینها به سعادت ملت بدبختیاند. الان هم که دنیا را دستهبندی کردهاند دیگر. بر اساس توسعه، جهان اول، جهان دوم تا جهان پنجم. بد با مزهاش این است که جهان اولی که تعریف کردند، بیشترین نرخ خودکشی توی همان جهان اول است. بیشترین نرخ افسردگی توی جهان جهان اول. یک جوری تفسیر کردهاند یعنی به معنای اینکه اینها از همه خوشبختترند. ولی خب، خوشبختیشان یک جوری است که خودکشیاش از همهجا بیشتر است. جهان پنجمی که اینها تفسیر کردند، شادترین کشورها توی جهان پنجم هستند، مثل نیجریه. کشور نیجریه، کشور بسیار شادی است، جزء جهان پنجم. بعد مثلاً کشورهای اسکاندیناوی جزء جهان اول، مثل نروژ و مثل سوئد، بیشترین آمار افسردگی توی همین کشورهاست. بیشترین عامل خودکشی توی همین کشورهاست. و باز هم زیر بار نمیروند که این شاخصگذاری و ترازبندیشان غلط است. توی اینکه کیا خوشبختند، کیا بدبخت. اینها معیار را این میدانند.
آن سخنرانی معروف حضرت امام فرمود: «تمدن اینها این است». این از زندگی، این از حیوانیت و لخت بودن نر و ماده با هم یک جا بودن و به هم مشغول بودن و این سطح زندگی و سطح درک حیوانی اینهاست. در سوره مبارکه فجر میفرماید که این نگاه، این نگاه ظاهری و سطحی به زندگی، باعث طغیان میشود. در طول تاریخ هم همیشه طغیان از همین نشئت گرفته و توی ارتباطش با خدا هم همین را معیار قرار میدهد. اگر خدا بهش علف و جو داد، فکر میکند خدا باهاش خوب است، خدا مزدش را داد، خدا مزد زحماتش را داد و آن کارهایی که کردم که باعث شد علف و جو بهم برسد، آن کارهایم، کارهای خوبی بود. یک مقارنتی هم توی ذهنش ایجاد میکند. میگوید من چکار کردم قبل اینکه علف و جو بیاید؟ مثلاً فلان کار، حالا بعضی وقتها کار خوب، بعضی وقتها کار بد. فلان کار را کردم، این علف و جو آمد. معلوم میشود که این کار، کار خوبی بود. خدا هم من را تحقیر اگر علف و جو ازش گرفته بشود، میگوید خدا به من اهانت کرد، حقم را ازم گرفت. بعد نگاه میکند، میبیند قبلش چکار کرده بود که این علف و جو گرفته شده بود. توی آن کار شک میکند. آن کار را کار بدی میداند. میگوید مثلاً آقا ما شروع کردیم وقتی مثلاً طلبه شدیم بر فرض، بدبخت شدیم. آقا بیچاره شدیم، فقیر شدیم، مریضی پشت مریضی. حفظ قرآن شروع کردیم، مثلاً زیارت عاشورا چله شروع کردی. معلوم توهماتی دارند. شروع کردیم و بدبختی پشت بدبختی. حالا درکش از بدبختی چیست؟ مثلاً اینجا تصادف کرد و آنجا مثلاً وام جور نشده. بدبختی نیستش که. چه بسا توی هر کدام از اینها خیری بوده که ما خبر نداریم. زیارت عاشوراست که با خلاصه آقا، توی قیامت آدم میفهمد خیلی چیزها را اشتباه میفهمد. خیلی چیزها را غلط تصور میکرد. خیلی چیزهایی که اینجا خوب میدانسته، آنجا معلوم میشود که چه پدری ازش درآورده. خیلی چیزهایی که ازش فراری بوده، آنجا معلوم میشود که چقدر اینها مفید بوده.
آیات قرآن هم دارد دیگر که نسبت به یک سری چیزها بیرغبت است، آدم خیرش توی آن است. نسبت به یک سری چیزها رغبت دارد، شرش و بدبختیش توی همان است. مثل برادران یوسف نسبت به یوسف بیرغبت بودند و گرفتند و انداختند بکشندش، حذفش کنند. بعداً همین یوسف، ازش خواستند، شد عامل رفع گرفتاری از قحطی و مایه سربلندی و اینها و عزیز مصر. همه اینها شدند خانواده عزیز مصر. «کَانُوا فِيهِ مِنَ الظَّاهِرِينَ». رغبت بودن بهشت به چه درد ما میخورد؟ چه خاصیتی برای ما دارد؟ خانواده یک نفر منفور همس. یعنی به چه دردی میخورد؟ همان یک نفر میشود سرآمد. توهمات ماها به هر حال اینجوری است.
یک خاطره یادم است، یک وقتی از جناب آیتالله خرازی شنیدم (خدا بهشون سلامتی و طول عمر بدهد). ایشان میفرمود که به نظرم خود ایشان هم شاگرد آیتالله بروجردی بودند. آیتالله بروجردی، دیگر همحجرهای داشتند در قم ظاهراً. بعد میروند نجف. خیلی بد بود آقای برادر سید حسین برگشته بود. برگشته بود گفته بود که میگفتش که گفته بود که سید حسین اگر از آسمان پالان ببارد، یکیاش هم نصیب تو نمیشود. منظورش این بود که یعنی خدا اگر بخواهد به همه خلایق یک چیزی بدهد، تو آن یکی هستی که بهش قطعاً چیزی نمیدهد. آن قدر بدش میآمد، تو هیچچیزی نمیشوی. اگر یک نفر قطعاً هیچچیزی نشود، آن تو هستی. کدام باران؟ پالان؟ اگر از آسمان بیاید، یکیاش هم نصیب تو نمیشود. تعبیر پالان هم گفته بود که تحقیر توی گفتن که خودتان. بروجردی رفت نجف و جزء شاگردان آخوند خراسانی شد و توی آن دورانی که نجف پر از علما و مراجع درجه یک بود، به مرجعیت رسید و کمکم علما هم، آن همنسلهای آقا بروجردی هم همه رفتند و آقای بروجردی شد تَکمرجع عالم شیعه در کل دنیا. در تاریخ به ندرت این اتفاق رقم خورده که یک نفر مرجع کل باشد. ایران مرجع داشته، عراق مرجع داشته، هرجایی لبنان مثلاً مرجع داشته. ایران قم مرجع داشته، مشهد مرجع داشته. آن دوره دورهای بود که ایشان مرجع کل شد و برگشت قم. گفتند که آیتالله خرازی قرار شد بیاید حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها. این رفیق همحجرهای قدیم ایشان هم توی صحن ایستاده بود. دید با چه شکوه و هیبتی دارد وارد میشود. عبایش را گرفت روی صورتش با یک عصبانیت و خشم، قیافه سرخ شد و در. آیتالله خرازی میفرمود که لابد توی دلش با خودش گفت: «از آسمان یک دانه پالان افتاد، آن هم صاف برای سید. اگر باران پالان بیاید، یکیاش هم نصیب تو نمیشود. یک دانه افتاد، خوبش هم افتاد.»
غرض این است که یک وقتهایی یک کسانی را آدم میگوید این قطعاً هیچچیزی نمیشود، همان یک دانه یک چیزی میشود. آدم خیلی توهمات دارد که این اله و بله و آن چنانی و اینها از توش هیچچیزی درنمیآید. اینها همش کار خداست و حکایت از این میکند که ما چقدر محاسباتمان غلط است توی مسائل و چقدر هم اعتماد به نفس محاسباتمان دلمان خوش است که مثلاً فکر میکنی اینطور میشود، این دیگر قطعاً اینطور میشود. میچرخد این داستان زندگی. حکایت، حکایت عجیب و غریب.
چند وقت قبل مسجد جمکران، بنده وارد شدم. یکی از چیزهای عجیبی که برای ما پیش آمد از این قضیه. یک دوست طلبهای داشتیم، همدوره ما بود. این معروف بود به سادهاَندیشی و اینها. حالا خیلی هم ما نمیتوانیم توی این جلسات اوصاف را بیشتر بگوییم. پخش میشود و خود آنها بعضاً میشنوند. مباحث بنده خدا دیگر طلبه سادهای بود که ما اصلاً کسر شأنمان بود که این بنده خدا سلام علیک بکنیم و مثلاً حالمان تحقیر توی ماشینش مینشستیم که مثلاً بنده خدا ساده. همه جهت ساده. دیگر شما همه جهتیاش را تصور کنید. منطقهایش هم بود که آن منطقه هم معروفند، مثلاً آدم به سادگی و اینها. بعد چند سال، یکی دو سال پیش توی مسجد جمکران آخر شب وارد شدم. از پشت کسی صدا زد و برگشتم دیدم ایشان است. روی همان حساب ذهنیت قدیمی، سلام علیک سردی باهاش کردم. ایشان آمد و خیلی محبت کرد و ما هم دوباره خیلی اعتنایی نکردیم. ممنون و التماس دعا. اینها رفتیم تو. آمد آنجا کنار ما. بعد نماز نشست. بعد شروع کرد از حالات معنوی خودش در قالب سؤال که مثلاً من این جور حالاتی بهم دست میدهد. این را چکار کنم؟ گفتم واقعی داری اینها را میگویی یا نه؟ کار من مدتی است، حالات معنوی درجه یک آسمانی. گفتم اینها را بر اساس مطالعه داری میگویی یا حال واقعیت است؟ گفت نه، اینجوری است و یک وقتی پشت فرمان اینطور میشوم و یک وقت مات و مبهوت توی احوالات معنوی. اینکه این کجاها رسیده. بعد بحث علمی شد. البته خب من توی درسم الحمدلله استاد این درس و آن درس و آن درس شدم و این کتاب و آن کتاب. گفتم اینها را میفهمی؟ عجیب است که من اینها را میفهمم. خوب خیلی چون مثلاً از یک بزرگی اسم میآورد شاید به اندازه پنج تا طلبه پیدا نشوند که کتاب آیتالله فلان را مثلاً بفهمند. درس میدهم حکمت. این امشب مسجد جمکران آمدن ما این بود که امام زمان بعد ۱۰ سال، این چی شده؟ تو چی؟ این دوست ما آمد آنجا بغل ما نشست با یک حالت تواضع و سؤال پرسیدن و محبت و صمیمیت و داغون شدم. پاشدم رفتم. این کی بود؟ چی شد؟ ما ۱۰، ۱۲ سال بود ندیده بودیمش. چقدر توی آسمانها دارد پرواز میکند. اصلاً به چشم نمیآمد که اینقدر آینده درخشانی داشته باشد. آنقدر هم هستم.
اول نگاه میکند بعداً میشود رئیس باب و بهائیت و این حرفها. اینها استعدادهای درخشانی بودند. توی نوجوانی خودشان، بعداً گندههای انحرافی شدند. غرض این است که این جوری خیلی نیست توی این محاسبات ظاهری ما که فکر میکنیم خیر و شر را همه با همین محاسبات ظاهری میخواهیم تشخیص بدهیم و تفکیک بکنیم. خیلی وقتها آدمهای خوبی که فکر میکنیم خوبند، خیلی وقتها مُف هم نمیارزند. آن هم که فکر میکنیم بدند، کوهی از جواهرند. گاهی آن اعماق باطن انسان را نمیشود تشخیص داد. نمیشود فهمید که چه خبر است. البته روی حساب ظاهر میشود یک چیزهایی را فهمید. روی حساب ظاهر البته باز هم خیلی چیزها را میشود فهمید. قرار به حساب ظاهر. ظاهرم تا حد زیادی مهم است. کسی اهل تقوا هست یا نیست؟ اهل خدا و پیغمبر است؟ اهل حلال و حرام است؟ اینها به هر حال خیلی مهم است. از روی حساب ظاهر یک چیزهایش را میشود فهمید. ولی این نیست که ما فکر کنیم دیگر کسی رو، روی حساب ظاهرش فهمیدیم کیست و فهمیدیم استاد سیر و سلوک و اینها پیدا کنند. مثلاً میگوید نگاه کردن گریه میکند. با این چیزها نمیشود فهمید که این آقا صلاحیت دارد، ندارد. این استاد معنوی است. این کجاست؟ توی کدام عوالم؟ توی کدام مراتب؟ با این ترازوهای ما با این چاقویی که دست ماهاست معمولاً این چیزها فهمیده نمیشود. اینها امور باطنی است. اهلش از این قضایا سر درمیآورند.
آنقدر توی این دنیا بعضیها را میگویند درود بر فلانی. این درود بر فلانی آنور چوب و چماق میشود میخورد توی سرش. آنقدر هم میگویند مرگ بر فلانی. مگر نبود؟ هفتاد سال بالا منبر بخشنامه حکومتی بود. هرکی میخواهد سخنرانی شروع بکند معاذالله باید با لحن امیرالمؤمنین سخنرانی شروع کند. نام امیرالمؤمنین برای ملائکه اینها را دچار رعشه میکند. وقتی اسم امیرالمؤمنین بخواهند بیاورند. از شدت عظمت نامی که تنها اسمی است در بین اهل بیت که مستقیم از نام خود خدا مشتق شده. یعنی تنها اسمی که با اسم «روحالله» مشترک است، اسم «علی». آن داستان معروف است دیگر. یکی از علمای شیعه با اهل سنت خیلی مراوده داشت و تقیه. میگویند اینها فکر میکردند که این آقا اصلاً خودش سُنی است. آنقدر تقیه. دست گذاشت روی زمین بلند شود گفت یا علی. اینها همه برگشتند و چپچپ نگاه کردند. ایشان یکهو دوزاریاش افتاد که خلاف تقیه عمل کرده. چی گفتی؟ گفت: «یا علی و یا عظیم، یا غفور و یا رحیم، أنت ربُّ العظیم یا علی». اسم خود خدا. شما خدا را در دعا «یا علی و یا» از این صدا میزنی. وقتی نام مبارک را هفتاد سال لعن کردند. صد سال قبرش مخفی بوده. این زیارت نجفی که شما مشرف میشوید. صد سال مزار امیرالمؤمنین مخفی بوده. صد سال زائر نداشته. وسط بیابان بدون اینکه حتی صورت قبر داشته باشد. خیلی عجیب است. خیلی اینها عجیب است. ما میخواهیم اینها را قبر فلانی شلوغ است، آن یکی خلوت است. اینها را میخواهی معیار قرار بدهی برای اینکه این خوب است، آن بد است. خدا اجرش را داد، آن هم خدا زد پس کلهاش، چوب اعمالش را خورد. ببین قبرش. باز بعضیها قبرشان مخروبه است. امیرالمؤمنین توی بیابان اصلاً قبری نداشت که بخواهد مخروبه باشد.
وسط بیابان. فکر بکند. خیلی محاسباتی که ما توی ذهنمان است با آن چیزی که واقعیت است، تفاوت دارد. خیلی به اینها نباید آدم دلش را گرم بکند. با اینها بخواهد تشخیص بدهد درست و غلط. به چی برمیگردد؟ به این برمیگردد که ماها به همین ظواهر میخواهیم حکم بکنیم. اینها خیلی از توش چیزی درنمیآید. باطن. رضا بهرام، آیتالله شاهآبادی (استاد حضرت امام رحمتاللهعلیه) فرموده بود که جمله شاهآبادی میدانید از علمای درجه یک انقلابی ماست. یعنی امام خمینی هرچی روحیه انقلابیگری دارد از آیتالله شاهآبادی. تنها کسی هم بود که زمانی که عمامهها را برمیداشتند، ایشان میآمد توی بازار تهران با عمامه میآمد. به این اژانها نگاه میکرد. میگفت جرأت داری بیا عمامه من را. نگاه میکرد بعد نامه زده بودند که آقا ما چکار کنیم با این شیخ؟ گفته بودند که عمامه اشکال ندارد ولی این را دست نزنید. این بله دعای کمیل و اینها توی مساجد و اینها مرحوم آیتالله شاهآبادی بوده. ایشان باب کرد این قضیه را توی مسجد. مردم جمع میشدند و دعای کمیل میخواندند و گریه و اینها. ایشان در واقع فرهنگ را ایجاد کرد و تند و تیز بود عجیب و غریب. یعنی شاه ازش حساب میبرد و میترسید. احدی تعارف نداشت. خیلی هم سفت و سخت بود. خیلی محکم. حالا زندگینامه ایشان را باید بخوانید. خیلی کتاب آسمانی زندگینامه ایشان را نوشتند، چاپ شده کتاب.
خدمت شما عرض کنم، تشرفات داشتند خدمتشان. برخی خاطرات نشان میدهد ایشان ظاهراً هفتهای یکبار تشرف داشته خدمت امام زمان. فرزندان ایشان از علما بودند. ما زیارت کرده بودیم. چند تا از فرزندان ایشان «عاشق روحالله» را و «عاشق نصرالله» را ما زیارت کردیم یا شیخ روحالله را. کتاب «آسمانی» انتشارات شمسالشموس اگر اشتباه نکنم الان نمیدانم توی بازار پیدا میشود. شاید کتابهای دیگری هم نوشته شده باشد توی زندگینامه. عرض کنم خدمت شما که از شدت علاقهاش به امام از عجایب است که استاد اسم شاگرد را بگذارد روی بچهاش. معمولاً شاگرد اسم استاد را میگذارد روی بچه. استاد اسم شاگرد را گذاشته بود روی بچه. از شدت علاقه. یکی از فرزندان آیتالله شاهآبادی اسمش «الله» بود. ۴۰ سال روزه بودش. عاشق روحالله. شاهآبادی رحمتاللهعلیه. پشت ایشان خیلی نماز میخواندیم. همسایه بود با استاد مرحوم آیتالله ممدوحی. روح همه این عزیزان شاد باشد. من واقعاً یاد اینها که میافتم حالم متحیر میشود. چه بزرگانی را ما از دست دادیم و خالی شد. ما بعد چند سال که برگشتیم قَم، دلمان را پر کرد که آن قُمی که ازش آمدیم مشهد چی بود و قُمی که برگشتیم خالی شد. نعمت گرفته شد. یکهو مثل برگ پاییزی ریخت این علمای بزرگی که توی قم بودند. یکی یکی رفتند توی فاصله چند سال. بله، آقازادههای ایشان از علما بودند. شیخ محمد شاهآبادی «عاشق نورالله» که تازگی چند ماه پیش به رحمت خدا رفت. اینها همه به یک شهید هم که شهید شاهآبادی هم که فرزند ایشان بود و اوایل انقلاب به شهادت رسید. توی نامههای این آقازادههایشان پیدا کرده بودند. توی نامههای بعضی علمای زمان آیتالله شاهآبادی که حالا دیگر کجا رفتیم امشب ما. دیگر اشکال هم ندارد. ذکر بزرگان رحمت را جاری. یکی از بزرگان، یکی از مراجع زمان نوشته به ایشان که آقا این هفته تشرف خدمت امام زمان پیدا کردی، این مسئله را سؤال اجران نامهها را مفقود میکرد. این یک دانه نامه را استثنا بین دفتر ایشان پیدا کرده بودند. معلوم شده که ایشان تشرفات دارد خدمت امام زمان.
خب، اینها را برای چی گفتم؟ این جنبش را عرض میخواستم بکنم. حضرت امام از قول آیتالله نقل میکرد. میفرمودند: «استاد ما، شیخ ما روحی فدا میفرمود، حتی کفار را هم، کفاری که از دنیا میروند را لعن نکنید، چون نمیدانید اوضاعشان آن طرف چطور است. مگر اینکه صاحب حقیقتی، کسی که چشمش به باطن عالم باز است، او خبر بدهد به شما مثل زیارت عاشورا که یزید و معاویه اینها را لعن. وگرنه معلوم نیست آن طرف خیلی همه چی بهم میریزد. آنقدر مؤمنینی که اینجا فکر میکنی از مؤمنین و خوبان و اینها، آنور میبینی که اصلاً آنقدر هم از کفار اوضاع عجیب غریب است.» مثل روضهای که دیشب خواندیم که توی چند ثانیه یکهو فردی پادشاه روم شد، شهید پای رکاب امام حسین علیهالسلام. توی چند ثانیه. خیلی عجیب است. آدم خبر ندارد آن لحظات آخر را. توی آن چند ثانیه چی رقم میخورد؟ چه وضعی پیدا میکنند افراد. اطمینان ما را یک کمی میگیرد. خوب است آدم یک کمی تشک و شبهه نسبت به این قضایا نگاه کند. هر چقدر مسیر حق روشن است و شک و شبهه ندارد. مسیر حق، مسیر قرآن است. مسیر اهل بیت است. توی اینها شک و شبههای نیست. توی دهانش از کجا معلوم علی به حق باشد؟ از کجا معلوم قرآن راست میگوید؟ از کجا معلوم این آیه درست است؟ از کجا معلوم؟ ندارد که اینها. معلوم است. اما از کجا معلوم من این آیه را عمل میکنم و فلانی عمل نمیکند؟ از کجا معلوم من از او بالاتر هستم؟ حق معلوم است ها. نسبت ما با حق. من که از کجا معلوم زیارت امام حسین خوب است؟ مثلاً زیارت امام حسین خوب است یا بد؟ شاید رفتم توی قیامت دیدم هرکی زیارت رفته یک فصل میگیرند میزنندش. از کجا معلوم؟ از کجا معلوم؟ یک دوزار عقل میخواهد. فهم دین میخواهد. قرآن میخواهد. روایت میخواهد. شناخت معصوم میخواهد. کسی مریض باشد که نفهمد. ولی از کجا معلوم که زیارتی که من رفتم قبول است؟ از کجا معلوم اینهایی که در مورد زائران امام حسین گفتند به من هم میدهند.
آیتالله حقشناس رحمتاللهعلیه که ایشان از شاگردان آیتالله شاهآبادی بود میفرمود که آقایی از دنیا رفت، فوقالعاده بود. آیتالله حقشناس رحمتاللهعلیه خیلی انسان ویژهای بود. زندگینامه ایشان هم چاپ شده و کتاب پندهای حکیمانه و چند جلد مواعظ ایشان هم چاپ حسینیه. کتاب قشنگ. حاج آقا دیشب فرمودند کتاب معرفی کنید. لابلای بحث البته من اگر بخواهم کتاب معرفی کنم توی هر یک دقیقه باید پنج تا کتاب معرفی کنم. عرض کنم خدمتتون که یک کتابی به نام «حسینیه» چاپ شده. کتاب خیلی خوبی است. توی این کتاب این مطلب آمده: «از دنیا رفت. اعمالش را بررسی کردند، یک دانه زیارت امام رضا فقط قبول. گفت آقا چطور اعمال من را قبول نمیکنید؟ من زیارت کربلا هم داشتم.» ملک بهش گفتش که: «این زیارت کربلا که رفتی مثل اینکه یادت رفته رفیقت آمد بهت گفت میای بریم کربلا؟ گفتی چرا نیام؟ هم زیارت هم سیاحت. این یک کلمه که گفتی خراب شد. زیارتت خراب شد برای سیاحت رفته.» بله، زیارت امام حسین حرفی توش نیست ولی آیا از هر کسی به هر نحوی توی عالیترین درجهاش قبول است؟ این را هم که من میروم، آنهایی که به همه زائرها وعده دادند اینها هم نصیب من میشود معلوم نیست. بعضی از این دزدها، اختلاسگرها اینها توی پیادهروی گاهی دیده میشوند. سفت و محکم بگوید که چنین فلانی اینکه قطعاً زیارتش رد است. شاید آن هم زیارتش باعث توبهاش بشود و خدا کمکش کند و حقالناس که گردنش است، برگرداند و چشم حقارت بهش نگاه میکنیم، همینجوری میخوریم زمین. اینها حساب کتاب اینجوری ندارد. خیلی آدم دلش را به اینها نباید گرم بکند که بنشیند بنویسد: «ما که الحمدلله چهار تا کربلا رفتیم و اینقدر به فقرا کمک کردیم و اینجوریاَم و الحمدلله دیگر خیالمان راحت است. حاج آقا بچههایمان خیلی مهمند. ما که الحمدلله گلیممان از آب کشید.» گاهی آدم این را زیاد میشنود. این ادبیات، این مدل صحبت کردن از خودمان که انگار دیگر خیالمان راحت است. «ما که الحمدلله نجات پیدا کردیم.» بچههایمان خیلی جمله. «ما که نجات پیدا کردیم.» از کجا مطمئنی؟ نماز میخواند؟ از تو بیشتر. نمازخوانهایش، بهترهایش، نماز شبخوانهایش با حالات آنچنانی، آزار و احوالشان چی شد؟
یکی از بزرگان به حقیر میفرمود. میفرمود: «یکی از اعضای جلسه خصوصی شاگردان علامه طباطبایی.» ایشان میفرمود: «من از علامه طباطبایی پرسیدم نظرتان نسبت به این آقا چیست؟» ایشان فرمود: «از جهت معنوی قوی است، بالاست.» خاطره را من منتشر کردم. اوایل انقلاب خاطره پخش شد و آن آقا وجه پیدا کرد. آن آقا بعد اعدام روحالله زم. جمهوری اسلامی روحالله زم را اعدام کرده. اصلاً هر کس را که جمهوری اسلامی اعدامش کرده، همه شهیدند. رفته اروپا پناهنده شده، شهید. شهید عبدالمالک ریگی. هرچی را جمهوری اسلامی اعدام کرده، اینها همه شهیدند. این کسی بود که علامه طباطبایی در موردش فرموده بود که مراتب بالایی رسیده، قوی از جهت معنوی. اگر داستان این است، گنده گندههایش چپ میکنند، دیگر کوچیک کوچیکهایش به چیزی دلشان گرم نیست. دلمان خوش است به اینکه آقا ما اهل هیئت و روضه و گریه و این. آقا شصت سال روضه خوان بود. خدا به دادمان برسد و خدا کمکمان بکند. در امان نیست. یک چیزهایی توی وجود خودمان است. گاهی از خودمان مخفی است. گاهی از خودمان مخفی است. آدم خاطرش جمع است. آن بزرگواری که این خاطره را برای بنده فرمود، این را هم فرمود. آن استادی که البته این خاطره را تعریف میکرد با ترس و لرز میفرمود ها. میفرمود که: «ما عاقبتمان چی میشود؟» با یک حالت اینکه این طور ما خیلی وقتها چپ کردن بقیه. خیلی ایشان با ترس و لرز میگفت. میگفت: «اینها که اینقدر خوب بودند اینطور شدند، ما چی میشویم؟» این آقا یاد شد از این قضیه و عرض میکنم صبح جمعه ظاهراً حرم حضرت معصومه. بهخاطر جمعیتی هم دنبال ایشان راه افتاده بود، مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی که از بزرگان قم بود رحمتالله. ایشان این آقا را دیده بود. اینها با هم همجلسه بودند توی آن جلسه خصوصی علامه طباطبایی. این آیتالله پهلوانی تهرانی به این آقا. عباس را گرفته بود. سفت کشیده بود دنبال خودت راه انداختی؟ آن آقا که الان فرانسه است. بهش برخورده بود. مسائل عبور کردیم. مریدبازی و این حرفها چیست؟ اینها دیگر ما کشتیم. آقا حاج آقا بگذار مثلاً این کانال اینها شلوغ بشود. تو مثلاً اگر فالوئرهایت بشود ۵۰۰ هزار تا برایت. عبور کرد و اینکه از اینها تا آخرش همه گرفتاریم. آقا سامریش بعد. همه این داستانها خورد زمین. داستان فرق نمیکند. هرچی به به به و چه چه گفتم، چاکرم، مخلصم گفتم. همین که فکر میکرد از اینجا عبور کرده، از همانجا ضربه خورد. نجات پیدا کرد. خدایا یقهاش را گرفت، پرتش کرد پایین. خیلی مسائل حساب. حالت اطمینان به خود، اعتماد به نفس که ما که دیگر الحمدلله اوکی و ما که الحمدلله امام رضا را داریم و نسبتت با امام رضا چیست؟ امام رضا خوب است. امام رضا حق است. امام رضا عالی است. نسبت ما به امام رضا چیست؟ گاهی آدم یک کارهایی توی زندگیاش دارد. از این خاطرات زیاد است که حالا بخواهم بگویم وقتتان را میگیرم. بعضیهایش هم مأنوس. بعضی از حرفها اصلاً گفتنی نیست. لااقل بعضیهایش شاید توی دوره قابل گفتن که گاهی بعضیها به چه واسطههایی، به واسطه چه اعمالی ریزی که اصلاً به ذهن کسی نمیآید، مورد عنایت اهل بیت واقع میشوند. گاهی بعضی افراد به واسطه چه اعمالی که اصلاً به چشم نمیآید، وارد غضب اهل بیت واقع.
اسم بعضیها را خط میزند، غضب میکنند، جواب سلامشان را نمیدهند به خاطر یک کار کوچکی که اصلاً به حساب نمیآید توی چشم ماها. خیلی داستان، داستان عجیب و غریب. در مورد قیامت فرمود: «حافِظَةٌ رافِعَةٌ». روزی که یک عده میروند پایین، یک عده میآیند بالا. اینهایی که بالا بودند، خوردند و اینها. یکی از اساتید ما میفرمود که این سلبریتیها و مشهورها و اینها موقع مرگشان ای کاش هیچکی ما را نمیشناخت. تازه معلوم میشود که این شهرت چه بلایی سر آدم درآورده. نمیشناختند. به گمنامها چند تا فالوور داری؟ بدبخت. با ۵۰ تا فالوور آمدی. به آنی که ۵ میلیون فالوور دارد. خدا به دادمان برسد. فقط عوامل ضلالت متأسفانه زیاد است و فقط خدای متعال و توی این شرایط آشوب ما را نگه دارد. بنده به این فکر میکردم که حالا این مطلب امشب یادگاری عرض بکنم. شاید حالا به ذهنم اینطور رسید. انشاءالله درست بشود. این قضایای زیارت امام حسین و زیارت اربعین و اینها خوب توی این زمان ما واقعاً یک چیز عجیب غریبی است. در طول تاریخ سابقه نداشته اطلاعاتی که به ما رسیده. سابقه نداشته در طول تاریخ این جمعیت به این شکل بروند زیارت امام حسین علیهالسلام با این امنیت. آیتالله بهجت میفرمود: «دست و پا میدادند. زیارت کربلا میخواستم. دست قطع میکردند.» یعنی گذرنامه و ویزا این بود. دستت را میدهی زیارت امام حسین. این بوده. هارونالرشید به آب بست حرم امام حسین علیهالسلام. توی آب شنا میکردند و غرق میشدند برای اینکه برسند به حرم امام حسین علیهالسلام. عجایبی در طول تاریخ رقم خورده. خود متوکل ۳۰ بار فقط کربلا را خراب کرده. حرم امام حسین علیهالسلام را فقط به شخم میبستند. به آب میبستند. جادههای اطرافش را خراب میکرد که اصلاً راه نداشته باشد کسی بخواهد برود کربلا. ۲۰ میلیون، ۳۰ میلیون جمعیت. یک ماه از چهار طرف. ۱۰۰ کیلومتر پذیرایی متصل. بالاتر نگاه کنی توی اَبْعاد ۵۰۰، ۶۰۰ کیلومتری دارند پذیرایی میکنند. موکب از ناصریه گاهی شروع میشود و ما یک سال سماوه رفته بودیم. جنوب عراق مستند بسازیم. ۲۰۰ کیلومتر با کربلا فاصله داشت. از آنجا شروع میشد راهپیمایی. پذیرایی باشد. کل شهر سماوه موکب. عجایب مال نسل ماست.
چرا خدا این عنایت را کرده؟ برای اینکه ابزار ضلالت توی نسل ما از همهجا از همه دورانها بیشتر است. توازنی خدا حفظ میکند. دست شیاطین باز شده. کی شما فاصلهات با انواع و اقسام فسق و فجور چند ثانیه باشد. یعنی گوشیت را لمس کن. برو توی حرف جوری که میخواهی. نامحرم میخواهی چت بکنی و هر فیلمی میخواهی ببینی و این جور بذل و بخشش دارد میکند شیطان. فسق و فجور ساده شده است. آنقدر اینطور فراگیر شده. توازنی باید حفظ بشود دیگر. قاعده رحمت خدا این است که از آنور هم یک در بزرگی باید باز بشود برای هدایت، برای رحمت، برای آمرزش. بزرگی باز شده به سمت جهنم. خیلی راحت شده جهنم رفتن. خدا خیلی راحت کند بهشت رفتن را. خدا چهجوری توازن را حفظ کرده؟ این کربلا الحمدلله هر سال هم دارد راحتتر میشود. تا چند سال پیش باید ویزا میگرفتید، الان دیگر ویزا هم نمیخواهد. البته سختیهای خودش را دارد. در هر صورت زیارت کربلا سختیهایش را دارد ولی امسال الحمدلله به لطف خدا آدم نگاه میکند. تا چند سال پیش پشت مرز مردم اذیت میشدند، گرسنه، تشنه، خسته. الان الحمدلله رد میشوند آنور پُر. جادهها را درست کردهاند. موکب، رسیدگی. کار خداست. اینها کار اصلاً این و آن نیست. اینها رحمت خداست. خدا باز کرد. چرا این در را باز کرده؟ چون آنور هم شیاطین چهار نعل دارند میتازند. در را باز کرده که اینور هم بیاید. رحمت واسعه. حج و رحمت واسعه امام حسین است دیگر. با این رحمت واسعه همه را دارد میکشد. شیطان همه را انداخته توی گرداب. اینور هم امام حسین توی مغناطیس خودش قرار داد. خیلی عجیب است. نعمتی است که باید شکرش کرد. شکر نکنیم.
آیتالله بهجت میفرمود که: «عربها بهشان نعمت ولایت اهل بیت داده شد. قدرش را ندانستند.» آیتالله بهجت میفرمود: «قدرش را ندانستم. خدای متعال گفت نعمت را ازتان میگیرم، میدهم به عجم، میدهم به فارسها. بعداً هم اگر خواستید دین یاد بگیرید، برای شاگردی فارسها را بکنید.» خیلی عجیب است. مراجع نجف سدی، ۹۹ علمای ایرانی بودند. تا جایی که اصلاً درس خارجهای نجف فارسی بوده. یعنی شیخ انصاری، آخوند خراسانی اینها همه فارسی حرف میزنند. فارسی درس میدادند توی نجف. بالاترین سطح کلاس و درس فارسی بوده توی نجف. فرمود: «ازتان میگیرم، میدهم به آنها. بعد از آنها یاد بگیرید.» به ترکیه و آذربایجان و اینور آنور با کسی خدا پسرعمو و خویشاوند نیست که بخواهد نه شماها ایرانی با بقیه فرق میکند، نه قد من هم هوایت را دارم. شکرت را بلرزیدن. اگر هم کفران کنی، «إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ». این قاعده. پس سوره مبارکه روی این سوءتلقیهای آدم نسبت به خودش، نسبت به زندگی و درک غلطی که دارد و این را اصلاح میکند سوره مبارکه فجر و میفرماید که آقا این فقر و گرفتاری و اینها اینها قاعده رشد، قاعده حرکت. اینها را به این معنا نگیر که خدا از تو بدش میآید و خدا تو را رانده و دلگیر کرده. اگر اینها را معیار قرار دادی، طغیان میکنی، فساد میکنی. وقتی پیدا کنی طغیان میکنی، فساد میکنی. وقتی هم پیدا نکنی کفران میکنی و امر برایت مشتبه میشود. قدرت و ثروت که بهت میرسد طغیان میکند. در حالی که قدرت و ثروت از آن طرف. از این طرف هم فقر، تنگنای زندگی، همش امتحان است. همش ابتلای الهی است برای اینکه خدای متعال ببیند ما چه میکنیم. نام.
خب، این نکته کلی در مورد سوره مبارکه فجر تا انشاءالله باز نکات دیگری را شبهای بعد عرض بکنم. یک مطلبی را در روضه میخواهم عرض بکنم که کمتر گفته شده و خوانده شده این روضه در مورد شام. این خانواده این ایام ماه صفر اسیر بودند در شام اهل بیت اباعبدالله و خب ایام بسیار سختی گذشت. بهترین خانواده در شام به دست یزید ملعون که خدا انشاءالله عذابش را بیشتر کند. میدانید به هر حال اتفاقاتی افتاد. از ورود اهل بیت به شام. اوضاعی بود، اوضاع خیلی سنگینی بود علیه اهل بیت. به مرور وضعیت عوض شد. جواد مقدسه توضیح دادند برای مردم شام که قضیه چیست. حق و باطل توضیح دادند. این از همان مواردی است که اینها درک غلط داشتند، فکر میکردند یزید بر حق است، اینها خارجیند. اسلام، اسلام یزید است. اینها دشمن پیغمبرند. اینها باطلند. یزید خیرخواه است. یزید مسلمان است. اینها ضد اسلامند. اینها علیه دینند و علیه پیغمبرند.
خانواده را که دیدند، ادب اینها را دیدند. متانت اینها را دیدند. تقوای اینها را دیدند. دستشان آمد. خود اینها صحبت کردند با مردم. یک خطبهای خواند امام سجاد علیهالسلام در شام. خیلی این خطبه اثرگذار است. توی مسجد آورد یزید اینها را. توی مسجد جامع که جلوی جمع و جلو عموم اینها را تحقیر بکند. فرستاد بالا منبر. گفت: «برو خطبه بخوان علیه اینها.» آن هم شروع کرد خطبه خواندن و هی بد و بیراه گفت به امیرالمؤمنین، به امام حسین، به پیغمبر که جرأت نمیکرد چیزی بگوید. به امیرالمؤمنین و امام حسین خیلی توهین کرد. امام سجاد علیهالسلام فرمودند که: «به من هم اجازه میدهی بروم روی این چند تا چوب بایستم حرف بزنم؟» یزید گفتش که: «نمیخواهم.» یکی بهش گفت که: «آقا این. این باز دوباره از همان ظاهر گولزننده.» یزید گفتش که: «این بچه که حرف نمیتواند بزند.» خوب است مال سجاد کمسنوسال بودند. ظاهراً ۱۸ سالشان بود. مریض هم بودند. خیلی هم لاغر بودند. چهرهشان هم خیلی چهره سنوسالداری بهش نمیخورد. «هذا الغلام». تعبیر این است. این بچه. یکی به یزید گفتش که: «بابا این بچه مگر حرف میتواند بزند؟ بگذار برود بالا منبر تتهپته کند. میخندیم. اینها بیشتر رسوا میشوند.» درک احمقانهای که این. این هم گفت: «بابا اینها را تو نمیشناسی. اینها خانواده علمند. یعنی هرچی بگوید پدر ما را درمیآورند.» گفت: «بابا این به قیافهاش این حرف. بگذار برویم بالا. دست بندازیم بخندیم.» رفت. شروع کرد امام سجاد که حالا بنده خطبه ایشان را هم اینجا دارم. خطبه خواند امام سجاد علیهالسلام بالای منبر که عقل از سر همه پرید. کلامی که حضرت در سخنرانی فرمودند که حالا چون طولانی است دیگر بهش نمیپردازم. شروع کرد خودش را معرفی کرد به عنوان فرزند رسولالله و فرزند امیرالمؤمنین و فضایل امیرالمؤمنین را یکی یکی گفتند. «أنَا ابْنُ مَنْ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ صَلَّی الْقِبْلَتَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ.» من فرزند اویم که دوبار بیعت کرد. به دو قبله نماز خواند. دوبار هجرت کرد. یکییکی فضایل امیرالمؤمنین را گفت. مردم شام به شور آمدند. اینکه به یزید گفته بود برایش گفت: «بگو بیاید پایین.» یزید دید آن که امام سجاد دارند ادامه میدهند. هنوز آن خطبه را خواندند. خودشان را معرفی کردند. امام حسین را معرفی کردند. مظلوم اسلام واقعی مال اینهاست. آن تقلبی و فیک بود. آنی که یزید تا به حال میگفت، دروغ بود. یزید نمیتواند کاری کند. به مؤذن گفت: «برو شروع کن بلند اذان گفتن که او دیگر قطع کند سخنرانی را.» مؤذن شروع کرد اذان گفتن. امام سجاد سکوت کرد. «الله اکبر» که گفت. حضرت فرمودند که: «خب من هم تکبیر میگویم. با همه وجودم این «الله اکبر» که او گفت تمام ذرات وجود من میگوید «الله اکبر». «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ». دوباره حضرت پاورقی زدند به اینکه من هم همه وجودم شهادت میدهد. به شهادت پیغمبر که رسید. امام سجاد رو کردند به یزید. گفتند: «اینی که اینجا اسمش را آورد؛ جَدُّکَ او جَدِّی؟» بزرگ من بود. یزید گفت: «بس است. اصلاً اذان هم نمیخواهد بگویی. جلسه را بگو همه پاشوند بروند.» ریخت به هم.
گفتم: «تمام مردم شام بیرون که میآمدند دیگر یزید را لعن میکردند.» زینب کبری توی مجلس یزید مطالبی فرمود که آن هم خیلی اثر داشت ولی خب این دیگر سخنرانی امام سجاد، سخنرانی عمومیشان کلاً ورق را برگرداند. یزید شروع کرد گفت: «بابا اصلاً ما دعوا نداشتیم. یک عبیدالله ملعون خارج از دستور یک کاری کرده. من اگر حسین میآمد پیشم با همدیگر گفتگو میکردیم، حلش میکردیم. کی با حسین را بکشند؟» دستور داد کل شهر را سیاهپوش کردند. مراسم عزاداری به پا کرد و خودش هم مینشست گریه میکرد. وقت غذا هم که میشد غذا نمیخورد. میگفت: «علی ابن حسین باید بیاید بنشیند. دوتایی با همدیگر بخوریم. امام سجاد نیاید من غذا نمیخورم.» آخر هم که با عزت و احترام راهی کرد که روضه یک شب دیگر است. انشاءالله عرض میکنم که گفت: «هرچی بخواهید من بهتان میدهم و با عزت و احترام و اینها اینها را راهی کرد.» غرضم اینجاست. مراسم به پا کرد یزید و توی خانه خودش سه روز گفتند که مراسم روضه گرفت. توی قصر یزید. خانواده از خرابه آمدند بیرون. توی قصر خودش به اینها جا و گفت که: «اینجا را کامل سیاهپوش کنید و هر چقدر میخواهید عزاداری کنید.» و همسران یزید هم میآمدند توی مجلس شرکت میکردند که حالا این روضه را امشب میخواهم برایتان بخوانم که کمتر شنیدهاید که با این اشک بریزیم انشاءالله. امشب عنایتی از جانب اباعبدالله بهمان بشود.
خوارزمی از بزرگان علمای اهل سنت است. کتاب مقتلالحسین دارد. خب این مقاتل وقتی اهل سنت نقل میکنند مهم است. چون که علیه خلفاست این حرفها. در واقع سند معتبری است. اینکه از خودشان کسی این حرفها را بزند. در مقتلالحسین خوارزمی اینطور نقل میکند از ابیمخنف هم نقل میکند که ابیمخنف خودش در صحنه کربلا حاضر بود و در واقع تاریخنگار کربلا. ابیمخنف البته ابیمخنف مقطلی که داشت گم شد. اصل مقتل ناپدید شده. طبری از روی مقتل ابیمخنف استنساخ کرده بخش عمدهاش را. آن مقداری که الان مقتل ابیمخنف داریم به واسطه تاریخ طبری به ما رسیده. ولی معتبرترین منبع در مورد واقعه کربلا مفصل ابیمخنف است. این را هم نقل ابیمخنف میگوید: «أَنَّ یَزِیدَ أَمَرَ أَنْ یُنْصَبَ رَأْسُ الشَّرِیفِ عَلَی بَابِ دَارِهِ». یزید ملعون دستور داد که سر مبارک امام حسین علیهالسلام را بزنند سردر خانهاش. سردر خانهاش. اهل بیتالحسین دارم. بعد دستور داد که خانواده امام حسین را بیاورم به داخل خانه خودش. «فَلَمَّا دَخَلَتِ النِّسْوَةُ دَارَ یَزِیدَ لَمْ تَبْقَ امْرَأَةٌ مِنْ آلِ مُعَاوِیَةَ إِلَّا اسْتَقْبَلْنَاهُنَّ بِالْبُکَاءِ وَ الصُّرَاخِ وَ النِّیَاحَةِ وَ سُخِّ عَلَی الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ». این زن و بچههای امام حسین که وارد خانه یزید شدند، همه اهل خانه یزید، همه زنهایی که توی خانه یزید بودند از دیدن وضع زنهای این کاروان، ببینید وضع این زن و بچهها چی بود که زن و بچههای یزید از دیدن وضع این زن و بچهها همه شروع کردند شیون کشیدن و به سر و فریاد کشیدن و گریه کردن و «وَ أَلْقِینَ مَا عَلَیْهِنَّ مِنَ الْحُلِیِّ وَ الثِّیَابِ». وضع این زن و بچهها را که دیدند، هرچی گوشواره و دستبند داشتند کندند. پرت کردند. چی بوده؟ زن و بچهها که اینها اینجور برخورد کردند. لابد این گوشهای پارهپاره را دیدند و «وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ عَلَیْهِ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ». سه روز اقامه برای امام حسین علیهالسلام و این خانواده.
یک همسری دارد یزید به نام «هند» دختر عبدالله بن عامر بن کریز. این همسر یزید است. این قبلاً توی دورهای همسر امام حسین علیهالسلام بوده و «وَ کَانَتْ قَبْلَ ذَلِکَ تَحْتَ الْحُسَیْنِ بْنِ»، حالا یا کنیز بوده قبلاً و فروخته شده یا همسر بوده. به هر حال این با امام حسین زندگی کرده توی دورهای. این هند، هند بنت عبدالله یک دورهای با امام حسین زندگی کرده. الان هم همسر یزید است. توی کاخ یزید است. این تا این صحنه را دید «فَشَقَّتِ السِّتْرَ وَ قُبْلَتْ». این پوشش خودش را پاره کرد و سر و وضع آشفته پرید سمت یزید گفت: «أَ رَأْسُ ابْنِ فَاطِمَةَ مَصْلُوبٌ عَلَی بَابِ دَارِی؟» سر بچه فاطمه را زدی سردر خانه من؟ این هند وقتی این صحنه را دید اینطور برخورد. «فَنَهَاهَا یَزِیدُ وَ قَالَ: نَعَمْ». یزید این هند را پوشاند. سر و کلهاش را پاره کرده و پوششاش را پوشاندش. گفت: «آره». «یَا هِنْدُ بَکَی عَلَی ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ». خیلی یزید از دیدن حال هند پریشان شد. دست و پایش را به قول ماها گم کرد. برگشت به هند گفتش که: «اشکال ندارد. هرچی دوست داری برای پسر پیغمبر گریه کن.» «وَ صَرِیحَةُ قُرَیْشٍ عَجَّلَ عَلَیْهِ ابْنُ زِیَادٍ فَقَتَلَهُ». یزید گفت: «این تقصیر عبیدالله بود که عجله کرد توی کشتن امام حسین. من تقصیری ندارم. اگر کار دست من بود خدا بکشد عبیدالله را که حسین را بکش به من گفت. اگر دوست داری گریه کن. راحت گریه کن در عزای حسین.»
ببینید چه وضعی بوده. چه حال و احوالی برای خانواده بوده است. چه وضع فاجعهباری بوده که همسر یزید گریه میکند. یزید هم میبیند حق دارد. نمیشود چیزی بگوید بهش. میگوید که گریه کن برای حسین. حالا اینجا میخواهم گریزی بزنم. با همین گریز اشک بریزید و ناله کنید امشب. هرچند از اول محرم همهتان حتماً همینطور بوده. هر شب اشک ریختید و ناله کردید ولی خب این داغ با این گریههای ما آرام نمیشود. این مصیبت هرچه برش بیشتر گریه کنیم، داغمان بیشتر تازه میشود. عرض روضه امشب من چند خط بیشتر نیست. نمیخواهم خیلی اذیتتان بکنم. میخواهم فقط این را تصور کنید. یک خانمی به نام هند که الان همسر یزید است. یک برههای با امام حسین زندگی کرده. یک صحنه فقط یک لحظه سر بریده را بالای خانه خودش دیده. حالش این است. اینطور پریشان شده که یزید میگوید: «تو حق داری. بنشین گریه کن.» حالا شما حق بدهید به آن رُباب که یک عمر عاشقانه با حسین زندگی کرده. سلام از کربلا تا اینجا هر جا سر بالا آورده سر بریده را روی نیزه دیده. حق بدهید به آن خواهری که طاقت نداشت سه روز حسین را نبیند. میگفت: «من میمیرم اگر سه روز بگذرد و حسین را ندیده باشم.» حالا هرجا چشم باز، سر بریده به روی نیزه دیده. اگر حال هندی که یک مدت زندگی کرده، الان خودش توی کاخ یزید است، لقمهخور یزید است، اگر حال هند با دیدن یک صحنه این است که یزید بهش حق میدهد. حال رقیه چی باید باشد؟
لعنتالله علی القوم الظالمین. خدایا در فرج امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، ارحامشان سر سفره با برکت اهل بیت مهمان بفرما. شب اول قبر ما را به فریادمان برسان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. مرزهای اسلام را شفای عاجل و عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای…
در حال بارگذاری نظرات...