* ارتباط سوره فجر با امام حسین علیهالسلام
* فسادی که منجر به قیام امام حسین علیهالسلام شد
* طاغوت؛ ریشه فساد
* همه انبیاء اصلاح طلب واقعی بودند
* خیالباف فخر فروش؛ کسی که اهل احسان نیست
* فرعون؛ عنوانی که در زمانهای مختلف تطبیق پیدا میکند
* هر امتی فرعون دارد
* شرط همراهی با امام حسین علیهالسلام؛ مطابقت نگاه و تفکر انسان با حضرت
* خداوند حق محض است
* هنر لازم در جهاد تبیین؛ کشف تناقضات در گفتار و رفتار طاغوت
* فرعونیان؛ خرافاتیترین روشنفکران عالم
* شیخ عبد النبی تهرانی؛ روضه امام رضا علیهالسلام در شب عاشوراء!
* فرعون خانهات را پیدا کن!
* کراماتی از زندگی همسر علامه طباطبایی
* و لا تنسَ قتيل العِدا بطفِّ العِراقِ ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
اول از همه زیارت قبول میگوییم به رفقا. انشالله که زیارت همگی شما مورد قبول، توجه و عنایت حضرات معصومین (علیهمالسلام) واقع شده باشد و انشالله که به دفعات کثیره این زیارت نصیب همهمان بشود؛ انشالله هر سال و بلکه سالی چند بار نصیب بشود. انشالله زود به زود مشرف بشویم به پابوس موالی مقدس خودمان و انشالله که این زیارتها و توسلات و خدمتها و فداکاریهای شیعیان اباعبدالله (علیهالسلام) مقدمه ظهور باشد.
خب، ما مباحثی را از اول ماه محرم خدمت عزیزان آغاز کردیم پیرامون سوره مبارکه فجر و با فراز و نشیب هفت فصل، این مباحث را در جاهای مختلفی بحث و پیش بردیم. خدا انشالله که همهمان را کمک بکند و به ما توفیق بدهد و انشالله که بتوانیم به وظایفمان عمل بکنیم.
این فصل جدید مباحث را که حالا نمیدانم چقدر طول میکشد، از امشب بنا هست که یازده شب خدمت دوستان باشیم. انشالله یک دهه میشود عملاً دیگر، چند شبش هم بیرون از ماه صفر است.
خب، بحثی که در این فصل از مباحث (فصل هشتم) هست و با شهادت امام هشتم (علیهالسلام) مقارن شده، عنوانش مورد نظر بود: «از فرعون تا مامون». به هر حال بحث خیلی مهمی است و نکات زیادی در این مبحث هست. حالا هر چقدر فرصت بشود و حالش بشود و توانش باشد و اینها، به آن بپردازیم. از جهت محتوایی و مطالعاتی بسیار زمانبر و پردامنه است این بحث. بحث بسیار وسیعی است. آیاتی از سوره فجر که میفرماید: "وَفِرْعَوْنُ ذِی الْأَوْتَادِ. الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ. فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ." اینها را میخواستیم که مد نظر قرار بدهید.
خب، سه تا قوم را در این آیات اشاره کرد: "أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ. وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ." اول قوم عاد بود، بعد قوم ثمود بود، بعد فرعون، "وَفِرْعَوْنُ ذِی الْأَوْتَادِ." فضای کلی سوره هم در مورد امام حسین (علیهالسلام) است. سوره فجر در مورد امام حسین (علیهالسلام).
اول، یک اشاره به اینکه با امام حسین (علیهالسلام) چیست. بعد، پیرامون خود این اقوام و امتها که وارد بحث بشویم.
نکته اول این است که امام حسین (علیهالسلام) فرمود: "إِنِّی لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلَا بَطِرًا وَلَا مُفْسِدًا وَلَا ظَالِمًا، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی." امام حسین (علیهالسلام) فرمود که من برای اصلاح امت جدم خروج کردم. خب، سوالی که هست این است که مگر چه اتفاقی رخ داده که امام حسین (علیهالسلام) برای اصلاح قیام کرده؟ اصلاح در برابر چیست؟ کلمه ضد اصلاح چیست؟ فساد. فرمود من برای اصلاح امت جدم قیام کردم؛ خروج کردم، معلوم میشود امت دچار چی شده؟ فساد شده.
در سوره فجر فساد را به کیا نسبت داد؟ به این سه تا قوم: "الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ. فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ." این سه تا قوم بودند که عاد و ثمود و فرعون، اینها اول طغیان کردند، فساد کردند. "طَغَوْا فِی الْبِلَادِ." در هر منطقه که بودند طغیان کردند و بعد "فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ." خیلی هم فساد کردند، یک کم نه؛ فساد را زیاد، تکثیرش کردند.
معلوم میشود که آن فسادی که امام حسین (علیهالسلام) با آن مواجه بوده و برای اصلاحش قیام کرده و خروج کرده، فسادی است از جنس فساد عاد و ثمود و فرعون. ربطش به امام حسین (علیهالسلام) و داستان کربلا. البته جاهای دیگری حضرت این را توضیح میدهند که "أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ." نمیبینید کسی به حق عمل نمیکند؟ نمیبینید کسی از باطل نهی نمیکند؟
حالا ما بحثی را داشتیم چند سال پیش، عنوانش بود "وقتی همه خواب بودند" در دانشگاه علوم پزشکی تهران بود، سال 96 فکر میکنم بود. (95 بود 96) آنجا به این بحث یک کمی پرداختیم که امام حسین (علیهالسلام) با چه دورانی مواجه بود که قیام کرد؟ بعضی از خطبههای حضرت را آنجا خواندیم. خیلی مطالب جالبی که: نمیبینید کسی به معلولین رسیدگی نمیکند! خیلی جالب! آدمهای بیدست و پا و گوشهنشین و زمینگیر، کسی توجه نمیکند.
قشنگترین محتوای "بَلْ لَا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ. وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَىٰ طَعَامِ الْمِسْکِینِ" یعنی آن چیزی که از حق پایمال شده همینهاست. همین است که سوره فجر فرمود: "وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَمًّا. وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا." اینها شاخصههای فساد در یک جامعه است. شاخصههای طغیان در یک جامعه است. و طغیان و فساد علامت این است که آن جامعه به جای اینکه در ولایت ولیالله باشد، در ولایت طاغوت است. تو به همان میزانی که در طغیانی، به همان میزان در ولایت طاغوتی. ریشه فساد، طاغوت است. از ولیالله و ولایت ولیالله فساد در نمیآید، طغیان البلاد در نمیآید.
"إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ" که این کلام حضرت شعيب است. "وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ." هیچ نمیخواهم جز اصلاح. "مَا أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ." "إلا الا!" هیچ نخواهم جز این. همه انبیا اصلاحطلب بودند، ولی واقعیش. نه دوریش. اصلاحطلب واقعی کسی است که در برابر طاغوت برمیخیزد، نه اینکه پادویی طاغوت میکند، مزدوری میکند. تیترش با تیتر بیبیسی یکی است. هر هفته یک دانه جاسوس از تحریریهاش درمیآید. این که اصلاحطلب نیست!
که وقتی به آنها میگویی آقا به منافقین، اول سوره بقره، پسفردا میگویند: "نَحْنُ مُصْلِحُونَ." دنبال اصلاحیم! و اصلاحطلب درست میکنیم یعنی هرجا پا میگذارند: "إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا." هرجا پا میگذارند نابود میکنند. این علامت طاغوت است. در خودرو، در بورس وارد میشود نابود میکند. در ارز وارد میشود نابود میکند. در مسکن وارد میشود نابود میکند. در فرهنگ وارد میشود. در آموزش وارد میشود. در علم وارد میشود. در هستهای وارد میشود. در مذاکره وارد میشود. همه را به لجن میکشد. همه را به گند میکشد. همه را به باد میدهد. به خاطر آن روح طغیانیش. به خاطر روح فرعونیش. به خاطر آن وادادگی و وابستگیش به طاغوت. دلدادگیش به طاغوت. "تولی" قومی است که خدا علیه آن در قرآن رعایت فراوانی کرده که متأسفانه خیلی غریب است این آیات و این معارف.
"وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا" را همه فکر میکنند قرآن هم یک آیه است. چند جلسه میخواستم در مورد این آیه بحث بکنم، فرصت نشد که احسان چند طبقه آورده. فقط هم به والدین نیست. با والدین شروع میکند بعد میرسد همسایهها را هم چند دسته میکند: "وَالْجَارِ ذِی الْقُرْبَىٰ وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ" آیه 36 سوره نساء. "وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَ بِذِی الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینِ." همین فضای فجر. فقط "وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا" بابا! احسان برای همه اینهاست. هم به پدر و مادر احسان، هم به نزدیکان، هم به یتیم، هم به مسکین، هم به همسایه. "ذِی الْقُرْبَىٰ": همسایه که فامیل است. "الْجَارِ الْجُنُبِ": همسایهای که بیگانه است. و کسی که همنشین تو است. اصلاً همسایه هم نیست. تو اتوبوس با همید، تو قطار، تو اسنپ. کجا؟ این "الصَّاحِبِ بِالْجَنبِ" است. به این هم باید احسان کنیم. همان احسان به والدین. "اِبْنِ اَلسَّبِیلِ": در راه ماندگان را باید کمک کنی. "وَ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ": به کنیز احسان کنیم. "إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ مَنْ کَانَ مُخْتَالًا فَخُورًا." بد برد. در برابر کی این؟ اینها را "خیالبافِ فخرفروش" فرمود. اونی که اهل احسان نیست، خیالبافِ فخرفروش است که خدا خوشش نمیآید. از تو این آیات چه معارف نابی در میآید! اگه روی اینها بخوایم بحث بکنیم. احسان به "ذِی الْقُرْبَىٰ" یعنی چی؟ احسان به همسایه یعنی چی؟
"بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَىٰ." معلوم میشود که احسان غیر از عدل است. بحث از عدل نیست. نگفته با والدینت عادلانه برخورد کن. نگفته با همسایه عادلانه برخورد کن، که ما خیلی وقتها عادلانه هم برخورد نمیکنیم. هرچی سروصدا از آن ور بیاید بالاخره پیش میآید دیگر. مهمان داریم. یک دانه سروصدا از شما بلند شود، میزند در خانهتان و میترکاندتان. اینها عادلانه هم نیست تازه. گفته نگفته عادلانه برخورد کن! " با احسان برخورد کن." توی کوپه قطار با چند نفر همنشین میشوی، "الصَّاحِبِ الْجَنبِ". این دیگر عادلانه هم نگفته باشی! برخورد کن. گفته با احسان با او برخورد کن. بله، شش تا آب دادن توی کوپه، تقسیم گنج در عدل است آیا؟ نگفته با عدل برخورد کن، گفته با احسان برخورد کن. نه! احسان یعنی... حالا بحث در مورد اینکه اصلاً احسان یعنی چی. احسان یعنی یک نمای حسنی به کار دادن. اگر هم عادلانه تقسیم میکنی، با یک محبتی، یک محبتی، یک تواضعی، احترامی.
قرآن خیلی غریب است، خیلی غریب. دیشب یکی از رفقای حافظ کل قرآن، تهران، خانهشان دعوت کرده بود، سخنرانی کردم. بعد با اینکه بعضی از جلسات دهه اول شرکت کرده بود، گفت: من نشستم از اول اینها را گوش کردم. حالا ربطی به بنده هم ندارد. گفتش که سلسلهای از شبهات ذهنی، فقط فصل اول بحث. گفتش که سلسله شبهات ذهنی برطرف شد. بعد میگفتش که آقا ما حافظیم، ولی آیات، همین دو تا آیه سوره فجر، گفت پدر منو درآورد! "رَبِّ اِکْرَمَ و رَها". حافظ قرآن است! حافظ! نرفته بودیم سراغ این آیات، تو عمق این آیات چی دارد میگوید! خب، قرآن خیلی غریب است واقعاً. وضعیت محتوا هیچ معادلی ندارد دیگر. شما هرچی بگی صفر! در برابر قرآن هیچ خبری از این معارف نیست و حوصله هم میخواهد که نه حرف زدن از قرآن و بیان معارف قرآن. به هر حال اینها همه معارف است.
قرآن میفرماید که انبیا همه دنبال اصلاح بودند: "مَا أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ." و این اصلاح را تفسیر کرده. خط قرمز گذاشته. گفته: ببین! رفتی سمت طاغوت و طغیانگران، از توی آن اصلاح در نمیآید. غلط میکنی به خودت بگی اصلاحطلب! "وَلَا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ." نزدیک بشوی به ظالمین، تماس پیدا کنی با ظالمین، رکون پیدا کنی. دلبستگی و دلدادگی و اعتماد، کمترینش اعتماد است دیگر. اعتمادسازی. هی میگویم: رکون یعنی اعتماد. اعتماد کنی به ظالمین، آتش میگیرد. تو را میسوزاند. تو هم جزو ظالمین میشوی! فراوانی که در قرآن دارد که خیلی این آیات، آیات غریب است، خیلی معارف، معارف غریب است. اصلاً خود فرعون و طاغوت خیلی غریب است. بنده خیلی گشتم، یک کتاب در مورد طاغوت، "طاغوتشناسی" پیدا نکردم. بعضی از مباحث تفسیری، اجمالاً یک نکاتی در مورد طاغوت تویش بود، بحث...
ولی بدتر از آن این است که مدتی است بنده دنبال میگردم که یک موضوع به اسم "فرعون در قرآن" در حد مقاله پیدا نکردم. یک دانه مقاله پیدا کردم! یعنی چیزی که باید واحد درسی باشد! این همه تأکید در قرآن و اصرار بر معرفی فرعون و شناخت فرعون، هیچی نیست! طاغوت هیچی نیست. جامعه اگر میخواهد به سمت اصلاح برود، به سمت صلاح برود، از فساد که همه مینالیم نجات پیدا کند، راهش این است: باید از چنگ فرعون در بیاید. اینها فساد را ایجاد میکنند: "فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ." منشأ فساد فرعون و تفرعن و طاغوت و طغیان طاغوت است. منشأ فساد است. نمیشود من بیایم به فلان کارمند اداره گیر بدهم، به آقازاده گیر بدهم، به فلان مدیر اجرایی گیر بدهم، بخواهم این را اصلاح کنم که با این جامعه را اصلاح کنم و طاغوت را رها کنم. به طاغوت کار نداشته باشم، دست و بال فرعون باز باشد، در جامعه شروع کنم بگویم: آقا تو مثلاً فلان جایی که هستی... بله، البته جامعه تا وقتی که همه ذراتش، تمام میکرونهای جامعه فعال نشود به سمت اصلاح، اصلاح نمیشود. این واضح است. ولی ریشه فساد، طاغوت است. ریشه فساد، معاویه است.
کلمه "سلسلهای" را میخواهیم در مباحث این جلسات داشته باشیم با همین عنوان "فراعنه" که همیشه هم در طول تاریخ، خصوصاً تاریخ اسلام، اینها را به عنوان فراعنه معرفی کردهاند. از فرعون زمان حضرت ابراهیم که آن هم به عنوان فرعون در قرآن معرفی شده و در بعضی از متنها و نصوص، از آنجا شروع بکنیم. فرعون حضرت یوسف، فرعون حضرت موسی که آن هم ظاهراً دو تا فرعون بوده، تا فرعونهای بعدی. تا میرسد به فرعون نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که ایام رحلتشان است. که پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمود که: "فرعون امت من ابوجهل است." ابوجهل بن هشام. فرمود: "این از فرعون موسی بدتر است." برای اینکه فرعون موسی لحظه آخر موحد شد، شهادت دادند قرآن. ولی ابوجهل لحظه آخر هم به لات و عزّی قسم خورد.
فرعونشناسی و استمرار و امتداد هم دارد. میآید به پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میرسد. این فراعنه تطبیق دارد با یک سری شخصیتها. همان فرعونی که قرآن میگوید، به زمان امیرالمومنین (علیهالسلام) میرسد. این فراعنه تطبیق دارد. معاویه مینشیند، فرعون به زبان امام مجتبی (علیهالسلام). زمان اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) عنوان فرعون مینشیند روی یزید. لذا در مجلس یزید، وقتی که یزید پیشنهاد داد، بچه کوچکی دارم (پیشنهاد داد که با امام باقر (علیهالسلام) کشتی بگیرد) یکی یک چیزی گفت. حالا نقلش مفصل است، نمیخواهم وارد آن بحث بشوم.
یزید از این اطرافیانش پرسید که چه کنیم با این خانواده؟ یکی گفت: آقا بزن همهشان را بکش. فیلمبرداری که ماندند، همه را بکش. همین بچههای کوچکشان را هم بکش! دردسر درست نکن. یک دانه از اینها بماند بیچاره... رفت تو آن حال و هوا که اینها را بکشد. امام باقر (علیهالسلام) چهار ساله، خطاب کرد به یزید، فرمود که: "این مشاورین تو از مشاورین فرعون بدترند." سختی سنگین است. یزید و فرعون را مقایسه کرد! گفت: "چرا؟" گفت: "برای اینکه فرعون از مشاورینش پرسید با این موسی و هارون چه کنم؟ آنها گفتند: "أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ." مهلت بده به خودش و برادرش. "أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ" مهلت بده! نکش! فعلاً کارش را نداشته باش. یک مدت بگذار آزاد باشد. "مشاورین و مشاورین فرعون بدترند." و چند جا این تطبیق در روایات مختلف نشسته بر بنیامیه، بر یزید.
آن تعبیر زینب کبری (سلاماللهعلیها) که ما در جلسه خواندیم. این را مفصل در آن جلسه اول گریز از رجیم کامل خواندیم. امام سجاد (علیهالسلام) عرض کرد به زینب کبری (سلاماللهعلیها) که: "غصه نخورید. صحنهای که میبینی و اینها. من یک عهدی دارم از پیغمبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم). میدانم در آینده چیست. قبور و اینجا محل زیارت میشود و مؤمنین میآیند و اینها." آنجا تعبیری دارد که میفرماید: "کسانی میآیند برای زیارت اینجا که 'لَا تَعْرِفُهُمْ فَرَاعِنَةُ الْأَرْضِ وَ تَعْرِفُهُمْ مَلَائِكَةُ السَّمَاءِ'." فرعونهای زمین اینها را نمیشناسند و دنبالند که اینها را بگیرند ولی ملائکه آسمان اینها را میشناسند. عنوان "فراعنه الارض" به همه آن کسانی که در صدد اختلال نسبت به زیارت سیدالشهدا (علیهالسلام) هستند، صدق میکند. هر کسی به هر نحوی دارد سنگ میاندازد برای زیارت، عنوان فرعون به او صادق است.
تا میآید جلوتر، میرسد به زمان امام رضا (علیهالسلام) و مامون. حالا خود کلمه "فرعون" را هم باید بحث بشود که معنایش چیست. غرض این است که با واژهای مواجهیم که این واژه خیلی بسط دارد، خیلی ظرفیت معنایی دارد. از آن ور کلمه "مترفین" را داشتیم که چقدر این کلمه غریب و مغفول بود، چه ظرفیت عجیبی توی این کلمه است. از این ور کلمه "فرعون" را داریم و "فراعنه" که در روایات ما هم مفصل به آن پرداخته شده است.
هر امتی فرعونی دارد. بر افراد مختلفی در دورههای مختلف عنوان فرعون تطبیق پیدا کرده توسط اهل بیت (علیهمالسلام). عنوان طاغوت تطبیق پیدا کرده به هارون الرشید، به متوکل، به منصور، به هشام بن عبدالملک، به خدا، به یزید، به معاویه، قبل اینها، بعد اینها. کلمه "حزب الشیطان" را داریم که خب خیلی کلمه دقیق و جامعی است. اینها ظرفیت دارد برای استفاده و باید روی اینها تحلیل بشود. هم خود کلمه فرعون را تحلیل بکنیم هم روی مصادیق و تطبیقاتش.
پس امام حسین (علیهالسلام) با جامعهای مواجه است که این جامعه افتاده در چنگ فرعون. و این راز به فساد کشیده شدن جامعه است. و این علت خروج امام حسین (علیهالسلام) است. خروج او برای اصلاح. این حرکت امام حسین (علیهالسلام) که شما میروید پیادهروی اربعین و زیارت، عباراتی که در زیارتها عرض میکنید که آقا من تابع شما هستم. "أَمْرُکُمْ أَمْرِی و رأیکم رأیی" "قَلْبِی لِقَلْبِکُمْ مُسَلِّمٌ، و أَمْرِی لِأَمْرِکُمْ تَبَعٌ." یعنی چی؟ "من تابع همان اندیشه شما هستم!" اکثر زیارتهای ما این عبارت را دارد دیگر.
"هرچی که شما تصدیق کردید و تصدیق میکنم با صدق قلب." "هرچی که انکار کردید من انکار میکنم." "هرچی قبول داشتید قبول دارم." "هرچی راضی بودید، آن حق است." "هرچی خوشتان نمیآمده، آن باطل است." اصلاً باطل اونی است که شما خوشتان نمیآید. حق اونی است که شما خوشتان میآید. و من تسلیمم. میخواهم با شما باشم "مَعَکُمْ مَعَکُمْ." در عبارت دیگر دارد: "لا غَیْرَکُمْ." نمیخواهم با غیر شما باشم.
با امام حسین (علیهالسلام) بودن یعنی چی؟ امام حسین (علیهالسلام) یعنی جسمش؟ فیزیکش؟ امام حسین (علیهالسلام) فیزیکال؟ خود قبر بنشینی با امام حسین (علیهالسلام) فیزیکی باشی؟ امام حسین (علیهالسلام) که فیزیک چند کیلویی نیستش که این قدش 170 سانتی نیستش که! امام حسین (علیهالسلام) یک منطق است. یک مرام است. یک ایدئولوژی است. یک نگاه است. یک مجموعهای از اندیشه و انگیزه است. امام حسین (علیهالسلام) یک معرفت است. یک شناخت است. یک زاویه دید است.
سال 88 یا 89 محرم 89 به نظرم، بحثی داشتیم که فایلش هم نیست. "زاویه دید حسینی" دانشگاه مشهد. این کلام پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم): "اللهم ارني الاشياء كما هي." هر چیزی آنجوری که هست به من نشان بده. آنها نگاهشان مطابق با واقع است. اگه شما میخواهی نگاهت مطابق واقع بشود و حق باشد، باید تطبیق بدهی خودت را. ببینی او چی تعریف میکند؟ او چی میبیند؟ نگاهش نسبت به مال چیست؟ نگاهش نسبت به مقام چیست؟ نگاهش نسبت به همسر چیست؟ نگاهش نسبت به بدن چیست؟ نگاهش نسبت به فرزند چیست؟ به میزانی که نگاه تو مطابقت پیدا بکند بر حقی و به میزانی که مطابقت پیدا میکند معیت پیدا کردهای. این میشود "معکم معکم". اینجاست که میشوی با او. "لا غیرکم."
هر چقدر نگاهت با بیگانهها و دیگران تطبیق دارد، میشود "من غیر". هر چقدر افکارت را طاغوت برایت گزارهنویسی کرده، معدلگذاری کرده، پارامترسازی کرده، ارزشگذاری کرده، چه طاغوت بیرون، چه طاغوت درون. هوای نفست، الهه هوا. این هوای درونی. هرچقدر اینهاست، این شعر باطل، طاغوت، امشب طغیان. این میشود فساد. این ریشه فساد است. این خیلی نکته مهمی استها! خیلی وقتها ما با این جوانها که بحث میکنیم و اینها، نمیتواند خوب تحلیل بکند که علت فساد چیست؟ ریشه فساد چیست؟ از کجا فساد آب میخورد؟ اصلاً کجا فساد شروع میشود و درست میشود؟ چی فسادزاست؟ طغیان فسادزاست. طاغوت فسادزاست. هرچه فساد است مال طغیان و طاغوت است. از خدا و اولیای خدا نیست.
این برای کسی که دین را پذیرفته، قرآن را پذیرفته، با آیات و روایات به وضوح میشود توضیح داد. اگر کسی هم نپذیرفته، دلایل عقلی اثبات است. چون خدای متعال حق محض است. ما اگر خدا را به حقانیتش تصور نمیکنیم، اصلاً خدا را تصور نکردیم. ما در مورد خدا هیچ ادراکی نداریم. خدایی که ما به عنوان خدا تصور میکنیم و درک میکنیم و پذیرفتیم، إلا حق محض. کلامش باید حق محض باشد. فعلش باید حق محض باشد. دستورش باید حق محض باشد. تربیت و ربوبیتش باید حق محض باشد. این خداست. اگه غیر از این تصوری دارد کسی، خدا را قبول نکرده. این با برهان و استدلال عقلی هم قابل درک است.
وقتی خدا حق شد، همه اینها در مدار اطاعت از او میشود. سلام. چه جامعه صالح میشود! عمل صالح جامعه. "عِبَادُ الصَّالِحُونَ." عباد صالح خدا. و همه چی میشود صلاح. جامعه آباد میشود. هر جایی که فساد میبینی، باید از این کشف لمی کنی اصطلاح. که الا و لابد حرفی از حرف خدا، دستوری از دستور خدا اطاعت نشده وگرنه فساد در نمیآمد.
حالا بعضی وقتها تو ذهن ماها یه جوری جا میاندازند که برعکس میشود. ریشه فساد میشود دین! فساد میشود حرف اولیای دین! میگوید اصلاً به خاطر اینکه شما گفتید مثلاً چشممان را کنترل کن، این فساد شکل گرفت! اگه نمیگفتی... ببین تو غرب همه آزادند، هیچ مشکلی ندارند! مشکل کمپ، مشکلات ندارند. با هم زنشان، بیماریهایی که دارند. داستانی که اتفاقاً دین موجب فساد است.
طاغوت خیلی جالب است که این فرعونی که خودش ریشه فساد است، به اطرافیانش که ریشه فسادند، حضرت موسی (علیهالسلام) را به عنوان چی معرفی کرد؟ "وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَىٰ وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ." اینها به فرعون میگفتند که موسی را ول کردی با رفقایش، با تیمش بروند جامعه را به فساد بکشند! اصلاحطلب بوده! کی دارد به فساد میکشد جامعه را؟ موسی عامل فساد است! که این کار طاغوت است که هر خرابی را به موسی و اطرافیانش نسبت میدادند. میگفتند کار خودشان است! هر حسنی را میگفتند: "لَنَا هَٰذِهِ." هرچی خوبی میرسید میگفتند این که حقمان است و از ماست! به خاطر ماست! هر گرفتاری و بلا و مصیبتی میآمد میگفتند از موساست، یک جوری به موسی (علیهالسلام) ربط دارد. یک جوری به موسی (علیهالسلام) ربط دارد. مترو کار کیست؟ ستاره رضاشاه، بنیادهایش یا رضاشاه. روحانی روحانی. بامزهاش هم این است: "زمان خودش!" یعنی الان چرا مثلاً عضو بریکس، اختیار نداریم. رئیسجمهور، آبدارچی. همکاره رهبری کار کنیم. تناقضهاست دیگر.
هنر میخواهد برای مواجهه با اهل طغیان، کشف تناقض. جهاد تبیین. سرتاپای اینها تناقض است که ما در بحثهای خطبه فدک، یک جلسه شاید بیشتر مفصل روی این بحث کردیم. حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) دست روی همین جهاد تبیین گذاشت. حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) این بود که روی تناقضهای اینها دست گذاشت. قضیه فدک را آورد وسط به عنوان اینکه تناقضهای اینها را نمودار کند، نشان بدهد، آشکار کند. شما سرتاپایتان تناقض است. هیچ وقتتان به هیچ وقتتان نمیخورد. دقتی میخواهد، یک ذهن قوی میخواهد تمرکز بکند، ببیند اینش با آنش نمیخورد. اینها با هم جور در نمیآید. خیلی واضح و آشکار نشان بدهد که جور در نمیآید.
رفتارهای فرعونی این شکلی تناقض است همش. و میآید عامل فساد را در جامعه موسی (علیهالسلام) معرفی میکند، دین معرفی میکند. خدا معرفی میکند، قرآن معرفی میکند، آخوندها معرفی میکنند. یعنی هر چیزی که شاخصههای دینداری و تدین و عوامل اصلاح و آبادانی را همیشه برمیگرداند به طاغوت و اهل طغیان و فساد و بیدینی، آنها را منشأ آبادانی و عمران میدانند. همان که منطق فرعون بود دیگر. "وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُوا هَٰذِهِ لَنَا ۖ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَىٰ وَ مَنْ مَعَهُ." هرجا که خوب میشد، از ماست. یا از ماست یا حقمان است! یعنی خوبی که حقمان است. همان قضیه "هَٰذِهِ" بود که دهه اول. هرجا خراب میشد، تیتری میزدند به موسی (علیهالسلام). فال بد! خراب شد. خوب است. خوب کار من خوب بود یا بد بود؟ اگه خوب بود خب کار من است. اگه بد بود به موسی (علیهالسلام) ربط دارد. یک جوری به موسی (علیهالسلام) ربط دارد دیگر. هیچ جوری هم نتوان بهش ربط بدهند میگویند این قدمش نحس بود. حضورش مثلاً باعث شد که...
مثالهای سیاسی در همین زمان خودمان، که عجایبی در این شرور آدم میدید. خرافاتیترین آدمها هم همینها هستند. بامزگیاش به این است. خیلی خودشان را موجه نشان میدهند و ضد خرافات. خرافاتیترینها همینها هستند. یک رئیسجمهوری که اینها خوششان نمیآمد رفته بود مسابقات مقدماتی جام جهانی. وارد استادیوم که شدیم، نتیجه بازی عوض شد. بازی برده را باختیم با عربستان بود. سقوط! این قدمش نحس است، وجودش نحس است، این فلان است! بعد یک رئیسجمهور که خوششان میآمد 76 که رئیس جمهور شد، رفتیم جام جهانی. 84 هم که میخواست، گفتند این سید انقدر خوشقدم بود تا آمد رفتیم جام جهانی. کی؟ روزنامههای کثیرالانتشار مملکت! یک روزنامه بود، نه حرف تو تاکسی! تیتر روزنامههاست.
خرافاتیترینها و احمقترینها همینها هستند. انقدر خودشان را تو به عقل نشان میدهند و مثلاً حتی معنویت را هم به خاطر عقلانیت قبول ندارند. اینها از همه خرافاتیترند. مثل خود فرعون. "شگون نداشت برای ما." "اومد، نداشت برامون." "قدمش بد بود." "این قدمش خوب بود." "تا آمدن اینطور شد." "او کی بودها!" مثلاً یک بار با اینها در مذاکرات شرکت کرد، قیمت فلان آمد پایین. "انقدر قدمش خیر است." "اسمش که آمد قیمت فلان جابجا شد." "فلانی را ثبت نام ریاست جمهوری کرد، قیمت فلان جابجا شد." "انقدر قدمش خیر است." اونی که از وقتی آمد همینجور دارد میبارد، آنجا اینجوری شد، اینجا اینجوری شد. "برفم! یکیشون گفته برفم دیگه نمیآید از وقتی که فلان!" اینها میگفتندها! شما میخندید به این حرفها. اینها شاخصه و خوی و خصلت استکباری و طاغوتی: خودش را سرمنشأ همه خیر و خوبی در عالم میبیند. یک ربطی باید به من داشته باشد. اگه به من ربطی ندارد، پس بد است. همه خیر فرع وجودی من است. اصلاً فرعون یعنی همین! فروع وجودی من. همه خیر. فروع وجودی خودش را منشأ تمام خیر میبیند. فرعون. یکی از معانی فرعون: همه خیرها فرع وجود فرعون است. تو هم باید در ذیل و فرع من تعریف بشوی که به خیر و خوشی و خوبی و اینها برسی وگرنه بدبختی. و من این حق را دارم که از همه امتیازات محرومت بکنم، سلب بکنم همه امتیازات را. از همه باید در فرع من تعریف بشوند. همه چیز فرع من است. همه چیز فرع وجودی من است. برگرد. چیزی از فرع وجودی من خارج شد، میشود شر محض.
خدا این است! اونی که اهل بیت (علیهمالسلام) گفتند "نحن اصل کل خیر." وقت خیر از ما متفرع میشود. آن خودشان نیستند، خودشان به ماه و خودشان نیست، خودشان از حیث بندگی خدا و آن خیر در واقع اینها نیستند. خیر خداست. این تفاوتش با فرعون. شیطان میگوید: "أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ." من خوبم! بلکه از او بهترم. خیر میبیند خودش را. منشأ خیر، مبدأ خیر. ولی خدا نمیگوید "أَنَا خَیْرٌ." یا فرعون گفت: "من خیرم." "أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هَٰذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ." خودش را خیر میبیند. اونی که میگوید "نحن اصل کل خیر"، آن نحن اویی است که هیچ شأنی جز عبودیت خدا ندارد. این "نحن اصل کل خیر" برای اینکه ریشه تمام خیر خداست. خیر محض. والله خیر و ابدی است. خدا خیر محض است.
این هم خیر بودنش را در بندگیاش گرفته. در اطاعتش گرفته. در اینکه از خودش هیچی ندارد در برابر خدا گرفته. اینکه میگوید من دیش هر خیریام با آن "انا خیر" شیطان و "انا خیر" فرعون فرق میکند. در برابر خداست. روبروی خداست. روبروی اولیای خداست. این "انا" ای که میگوید "نحن اصل کل خیر" همان "نحن اصل کل خیر"ی است که دعای کمیل میخواند. دعای ابوحمزه میخواند. مناجات شعبانیه میخواند. حالا اشکال ندارد حرفش درست است. نیاز به این عبارت نیست. همان که "إن ذكر الخير كنتم أوله وأصله وفرعه ومعدنه ومأواه ومنتهاه." در زیارت جامعه کبیره عبارت خیلی بیشتر از این هم محتوا دارد. به هر حال این میشود خیر بودن. خیرش را از خدا گرفته. این هم که باید اطاعتش بکنی چون حرفش حرف خداست وگرنه "إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ." اللهی جز خدا نیست. همه انبیا آمدند گفتند که "اعْبُدُوا اللَّهَ." گفتند: "مَا لَکُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَیْرُهُ." ما علم تولکم الهه قیری. غیر از خودم برای شما الهی نمیشناسم. تفاوت دعوت به یک اله دیگری میکند. شأن و جایگاه خودش هم در این است که محو در آن کلام آن اله، ذوب در حرف خدا. و اثبات میکند برایت رابطهاش با خدا را با معجزه. اینی که پشتش به خدا گرم است را بهت نشان میدهد. چی کارها را کرده؟ دیگران بشر خوب بیاورید دیگر. همگی هم با همدیگر کار بشر. نشان میدهم که من قدرتم از خودم نیست. دعوتم هم به خودم نیست. او نه قدرتی مافوق خودش را حکایت میکند نه دعوتی به مافوق خودش دارد. انشاء تفاوت طاغوت توی آیهای دارد. این را "ثُمَّ یَقُولُ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی" خیلی آیه قشنگی در سوره مبارکه آل عمران، آیه 79. تفاوت انبیا و طاغوت این است. "مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ." اینجور نیست که خدا به یک کسی کتاب بدهد، حکمت بدهد، نبوت بدهد. "ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ" بعد برگردد مردم بگوید: "کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ." بنده من باشید به جای خدا. دعوت به خودش ندارد. ریشه طاغوت است دیگر. خیلی هم ظریف استها. ما فکر میکنیم خیلی چیز کت و کلفتی است. نه اتفاقاً خیلی لطیف و ظریف است. خیلی لطیف و ظریف. دعوت به خود کردن خیلی لطیف و پریشب.
رادیو سلام. دو سه شب پیش رفقا را بردم چند تکه بودیم کنار مزار مرحوم شیخ عبدالنبی تهرانی (ره) ورودی آن دالانی که وارد قبر آیتالله قاضی (ره) میشود. یک کمی اینورترش قبر این بزرگوار. خیلی هم غریب است. ایشان را اکثراً نمیدانند، نمیشناسند. یک تابلویی باید بزنی که ایشان را معرفی کند. ایشان پدر مرحوم آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی (ره) و حاجآقا مرتضی تهرانی (ره) بود. دو تا مرجع تقلید، استاد اخلاق مبرز. خود بزرگوار هم از انسانهای فوقالعاده بود. ظاهراً شاگرد مرحوم جواد آقای ملکی تبریزی (ره) هم بود و همان نزدیک قبر قاضی (ره)، قبر ایشان. کنار خیابان هم سلام. قبل اینکه وارد آن دالان بشویم یک تابلوی کوچکی دارد: "شیخ عبدالنبی تهرانی." خیلی خاطرات آن را مرحوم حاجآقا مجتبی نقل کرد. هم بیشتر حاجآقا مرتضی. چند تا کتاب از حاجآقا مرتضی تهرانی هست. یکی کتاب "توسل"، یکی کتاب "شفاعت"، کتاب "زیارت" فکر میکنم. بنده خواندم، خیلی شیرین بود، خیلی پرمغز و پرمحتوا بود. خیلی خاطرات آنجا از پدرشان تعریف میکند. یکیش این است که حالا یادم نیست این را از حاجآقا مجتبی خواندم یا از حاجآقا مرتضی.
پدر آدم را در میآورد! خدا کمکمان کند. زمانی که مرحوم پدر ما شیخ عبدالنبی تهرانی آنقدر مراقبت میکرد از اینکه نکند توی سخنرانی و جلسه و اینهایش هوای نفس دخالت بکند. یکهو برای اینکه مجلس نگیرد شب عاشورا روضه امام رضا (علیهالسلام) خواند. شب عاشورا روضه امام رضا (علیهالسلام) خواند که چون همه آورده بودند بترکانند جلسه را با روضه شب عاشورا. احساس کرد که اگه بترکاند، شده "کُونُوا عِبَاداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ." به خودش توجه داده نه به امام حسین (علیهالسلام). طاغوت که واضح است. بله، اتاق آنور است، اینها همه اینورند. نه انقدر مرز باریک و عجیب و غریبی دارد. ظرافت دارد.
فرمود که شبهای قدر مسجد بازار، قرآن به سر میکرد. شیخ عبدالنبی میآمد منزل دوباره قرآن به سر میکرد تو خانه تنها. میگفت معلوم نیست آن قرآن به سرم قبول شده باشد. برای اینکه آن با مردم بود. دوباره قرآن به سر میکنم که برای خدا بوده باشد. "ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ." ببین چه نهیبی میزند خدا به حضرت عیسی (علیهالسلام): "أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ." حضرت عیسی (علیهالسلام) بنده خدا! "اینها چی میگویند؟ تو گفتی منو بپرستید؟ تو گفتی منو مادرمو بپرستیم به جای خدا؟" "خداوند! غلط بکنم! من اصلاً مگه میتوانم این حرفها بخونم!" المیزان چقدر قشنگ تفسیر کرده علامه (ره) در سوره مائده. "من غلط بکنم!" مگه من میتوانم بگویم که منو به جای تو؟ "من گفته بودم! تو میدانستی من از این حرفها نکنه خوشتان، نکنه یک ذره خوشت آمده که اینها گفتند؟" اعماق وجودت یک غباری آمده باشد از اینکه به هر حال ایثار و خدا دانستن خیلی عجیب است.
"ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ." کلاً جمع کنیم برویم تو بیابانها رسماً وادار کردن دیگران به پرستش خودمان است دیگر. توجه شدن به خودمان است دیگر. سخنرانیاش یکطور، مداحیاش یکطور. بعضی وقتها از امام حسین (علیهالسلام) گمه. این میشود ریشه فساد. این میشود فرعون. تفرعن تو همهمان هم این فرعون است. آقا خیلی زور باید زد. بزرگان میگویند: "من که خودم کدام فرعونی! خیلی باید زور زد از شر این فرعون خلاص شد." و این فرعون را در مملکت درون کشت. مگه میشود اینو کشت؟ کار امیرالمومنین (علیهالسلام) کشتن است. ضعیف بشود، یک گوشه بنشیند. از غم بیعلاقگی افسرده است. "نفس اژدرهاست آن، کی مرده است؟" نمیمیرد که! یک گوشه مینشیند. امکانات ندارد. امکانات بهش برسد زنده میشود. رئیسم، نه مشهورم، نه پولی دارم. بله، این جمله آن آقا، جمله درست و قشنگی است. مفسرمان کوچک.
این تفرعن هست، میخواهیم همه را بیاوریم زیر بلیط خودمان. فرع خودمان کنیم. زن و شوهرها دعوا سر همین است دیگر. میگوید من، آن میگوید زیر فرع من. فرع من بشود. تو باید حرف گوش بدهی. تو گوش نمیدهی. تو حالیت نمیشود. صد بار بهت گفتم نمیفهم! خیر میداند دیگر. خوب میداند دیگر. خوش میداند دیگر. همان است که 50-60 جلسه بحث تیزهوشان حالیمان نشد. خودم به پشتوانه این، زورش میرسد دیگر. فرعون میشود. خوش و مالک میداند خودش را. خوب میداند. هر حسنی هم برسد چون من خوبم از خوبی من است که میآید. اگه خانواده یک بردی هم پیدا میکند. در مشاوران خانوادگی، حالا بنده که الان الحمدالله مشاوره نمیدهم. آن وقتهایی که درگیر مشاوره بودیم، عجایب! آدم مریض میشود. در مشاوره روغن! جهت روحی آدم مریض میشود. چه مدت که مشاوره میدهد وسواس روحی پیدا کرده بودیم. بیماری عجیب و غریبی است! خدا نجات بدهد. "چقدر زور زدم خانمم را با چه قرض و قورهای از این محل بردم آن محل. زن باز همینو تو سرم میزند!"
میگه: "من عامل رشد تو بودم که تو...". نه تنها به چشمش نمیآید این کاری که من کردم، "چقدر زحمت کشیدم!" میگوید تشکر نمیکند. "تو زندگی با من رشد کردی!" فرعون دیگر! فرعون مگر چیزی غیر از این است؟ چرا فساد آمده تو این رابطه زن و شوهر؟ خرابی از کجاست؟ از اینکه یکی یک فرعونی در میانه است. همه خرابیها کار فرعون است. "فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ." بگرد فرعون خانهات را پیدا کن. ببین کیه؟ کجاست؟ یک فرعون یک جایی هست. این خرابی از اونه. خیلی مسئله دقیق و لطیفی استها!
اصلاح با خروج از طغیان، با اطاعت. همه حرف گوش کن. هیچکی هیچی نداشته باشد. حالا چند وقت پیش یک خاطره تازگی خواندم از همسر شهید مطهری (ره). خاطراتی بود که ایشان از همسر علامه طباطبایی (ره) نقل کرده بود. خیلی جالب بود. یک سری خاطرات زندگی که توش طغیان نباشد، "انا" نباشد. نور و رحمت و صلاح و فیض و خیر و برکت و عشق و همه چی. یک کلمه. همه آن چیزهایی که تو بحث ازدواج و خواستگاری مطرح است. تو هم یک تکه است که ببینی اهل طغیان نباشد. "انا"ی گنده نداشته باشد. همه خواستگاریم یک کلمه است. همه سوالات خواستگاریم یک دانه خلاصه که با فنون مختلف آدم کشف کند چقدر "انا"ی گنده دارد و "انا"یش را کجاها و پای کی و چی خرج میکند و میکوباند. آن اونی که پای آن میکوباند، "انا"ی حق باشد. الا و لاب. نه پای زور، فشار، تهدید، ترس از آبرو، و ترس از پول و طغیان و طاغوت.
محمدرضا پهلوی در فشار بود چون اربابش میگفت. روی خود پا گذاشتن معیار دارد. تو زندگی همین نکته است. همه اش هم یک کلمه است. همه سختیها هم یک کلمه است. استاد بزرگوار فرمود که ما اولین باری که رفتیم خدمت مرحوم استاد، مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی (ره). ایشان به من فرمود: "مسیر سیر و سلوک یعنی پا گذاشتن رو غیر خدا." تعبیر ایشان. فرمود به من گفت که: "مردش هستی؟" استاد بزرگوار فرمود که: "منم بچه بودم بله! محکم گفتم بله!" "پدری در آمد!" یک کلمه است ولی چه پدری از آدم در میآید! پا گذاشتن رو غیر خدا خیلی ساده است، خیلی شیرین کلمه غیر خدا. پا گذاشتن رو غیر خدا. رو همه چیزت باید پا بگذاری. رو همه زندگی، رو همه اسمت، همه هویتت، همه آبروت، همه شخصیتت. تا چند نسلت باید قید همه چیزو بزنی.
در این سفر اخیر توفیقی شد، یکی از برکات، یکی از آرزوهایم الحمدلله محقق شد. خیلی به دلم بود، مخصوصاً قبل این سفر، زیارت قبر حضرت ایوب (علیهالسلام). بعد تقریباً هم شبه محال بود. رفتن مسیرش جایی است که به هیچکی نمیخورد آنجا. چند کیلومتری شهر حله. از آن طرف خیلی هم از اول که رفتم اصلاً حال و هوا یک جوری شد. مسیر نجف کربلا را رفتیم و رفتیم، خیلی شلوغ. دیگر ماشین دربستی گرفتیم و برعکس. تا گاراژ آنجا باز ماشین پیدا نشد. نجف باز پیدا نشد. رفتیم یک جایی و خلاصه تا شب طول کشید. یک ماشین آخر دربست گرفتیم تا حله. گفتیم خب حالا که برای قبر حضرت واینمیایستند تا گنبد. گفتیم آقا بهش بگیم برای دستشویی نگهدار. همه رفتیم زیارت قبر حضرت ایوب (علیهالسلام). یکی دو نفر در کل حرم ایشان. حال عجیبی پیدا کردم. اصلاً همه حالشان یکهو عوض شد. قبر بسیار عجیب و غریب و باصفا. یک حال عجیب و غریب. دیالوگ برای ریایش. با هم یک حاجت خاصی از ایشان داشتم و الحمدالله محقق شد. بعدش از یک جنس از اطلاعات ایشان گفتم که درد کشیدهام یا درست بشود یا صبرش را بدهد که درست نشد. البته عرض کنم خدمتتان، فضای خنده شد. این را هم بگویم: "دیدیم زدیم، دیدیم قبر حضرت یونس هم کوفه است!" سریال بعد. انشالله.
غرضم این است که دردها و این زخم و مشکلات و اینها اینجوری است داستانش. حالا به مناسبت یاد حضرت ایوب (علیهالسلام) افتادیم. بله، این خاطرات همسر علامه طباطبایی (ره) که سال 1344 ایشان از دنیا رفته. 16 سال قبل از رحلت علامه طباطبایی (ره). علامه (ره) در فراق همسر بزرگوارشان در قم، ایشان دفن است. در قبرستان نو، اتاق از در خیابان اراک که وارد میشود سمت چپتان. کلید باید بگیرید بروید توی قبر. بسیار باصفا و با معنویت. ایشان آنجا دفن است. مرحوم "قمرالسادات مهدوی".
علامه فرموده بود: "مرگ حق است. همه باید بمیریم. من برای مرگ همسرم گریه نمیکنم. گریه من برای صفا و کدبانویی و محبتهای خانم است. ما زندگی پر فراز و نشیبی داشتیم در نجف اشرف. با سختیها مواجه میشدیم. من از حوائج زندگی و چگونگی اداره آن بیاطلاع بودم. اداره زندگی به عهده خانم بود. در طول مدت زندگی ما، هیچگاه نشد که خانم کاری بکند که من حداقل در دلم بگویم کاش این کار را نمیکرد1 یا کاری را ترک کند که من بگویم کاش عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگی ما، هیچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادی و چرا ترک کردی." اینها کرامت است. دیوار گلابی درمیآید! مهارت! همسر علامه طباطبایی (ره). همسر نوح، همسرش نوح بوده. همسر لوط و همسرش لوط بوده. اتفاقاً نفس بیشتر بازی میدهد. شیطان بیشتر بازی میدهد. برای اذیت کردن اولیا خدا تحریک میکند. وقتی شوهرم نمیتواند بزند، پوشش بدهد، داد بزند، گیر بدهد، لج کند. خیلی عظمت میخواهد که کسی میگوید: "در تمام عمرم نگفت چرا این کار را نکردی. نه یک کاری کرد که با خودم تو دلم بگویم ای کاش این کار را نکرده بود." خیلی حرف استها! تدیّن، تشرّع، مستقیم روی متن شریعت حرکت بکند. دو طرف وقتی اینجور باشند همین حالت میشود. هیچکدام یک بار تو دلش نمیگوید که ای کاش این کار را نمیکردی، ای کاش آن کار را میکردی. روی خط دارم میروم. هر دو تا. فساد پیش نمیآید. اختلاف پیش نمیآید. دلخوری پیش نمیآید. دعوا و چالش پیش نمیآید. هرچی چالش و اختلاف و مشکل است، از طغیان یکی از خط زده بیرون. خط بزند بیرون، تفرّع خودش را مبدأ خط. باید با من تطبیق پیدا کند. خط فرعی از من است. نه من فرعی از خط. خط و خوش بابام! هر وقت پایش میخورد به لیوان چپه میشود میگوید که: "آخه احمق! لیوان را اینجا میگذارند؟" هر وقت پای من میخورد چپه میشود میگوید: "مگه کوری؟ چشمت نمیبیند؟" همیشه یک جوری است که حق با این است. در هر وضعیتی که هست خوب درمیآید. تو این قضیه سرفراز. دورانها این درست است، جایگاه وضعیت این خوب است. آن وضعیت خیلی نکته دقیق استها! برویم ابعادش را بشکافیم، عجایبی تو زندگی خودمان میبینیم. خدا کمکمان کند.
اینها خاطرات را بخوانم. برای شما میگوید که مرحوم علامه (ره) در کودکی پدر و مادرش را از دست میدهد. از آنجا که علامه (ره) در خانواده ثروتمندی به دنیا آمده بود، برای فرزندان خانواده خدمتکار گرفته بودند تا علامه (ره) و برادرشان مرحوم سید محمدحسن الهی را بزرگ کنند. الان وقتی به قم مشرف شدن، مثل دوران نجف، از نظر مالی تحت فشار بودند. کی؟ به خاطر این بود که عواید املاک و کتابهایشان نرسیده بود. برای همین خانهی کوچک و محقری گرفتند. همسر علامه (ره)، مرحوم قمرالسادات مهدوی، با اینکه در خانواده متمولی بزرگ شده بود و ظاهراً یکی از تجار تبریز بود، بسیار زن فهیم و قانعی بود. تو فقر مطلق زندگی میکردند. میگوید همسر علامه (ره) که از بستگان علامه (ره) هم بودند، همسر شهید مطهری (ره) میفرماید خدا رحمت کند برای من تعریف میکرد که ما در تبریز سالی چند من روغن حیوانی مصرف میکردیم. به قم که آمدیم در منزل کوچکی ساکن شدیم که امکانات زیادی هم نداشت. حداکثر میتوانستیم روزی پنج سیر گوشت بخوریم. من دنبههای گوشت را جدا میکردم. داخل سبدی که از سقف آشپزخانه آویزان کرده بودم میانداختم. هر چند روز یک بار دنبهها را آب میکردم. ازش به عنوان روغن استفاده میکردم. هیچ وقت هم به علامه نمیگفتم: "روغن نداریم." که ایشان ناراحت از کار و مطالعه نمونه. میخواستم فکرش آزاد باشد. دوستی با ایشان برای من درسآموز بود. که اینها همسر شهید مطهری میفهمد! المیزان یک نما و یک روش علامه طباطبایی (ره) است. یک روی مخفی و پنهانش همسر علامه (ره) است. تو همه اینها شریک است. این معارفی که آدم را به انفجار میرساند وقتی میخواند، پای ثابتش یک کمی به خودش مشغول میکرد. دیگر علامه باید همش تو صف گوجه و وام و بیمه و چی؟ مرغ و... به دو خط المیزان مینوشت، پا میشد میرفت وام بگیرد. بعد وام بگیری بدهی داری. بیست سال نشسته، سالی یک دونه، یک جلد المیزان داده. بیست سال! آقا شوخی نیست! شما همسن این آقا! ببین الان مادر بزرگوار ایشان چه خون دلی خورده! آقا شده این آقا! بیست سال! علامه طباطبایی (ره) خون دل این شکلی! برای المیزان. فقط یک کتاب! کتاب شوخی نیست بچهها! حالا کار نداشته باشی خودش بزرگ میشود. یک تمرکزی میخواهد، دقتی میخواهد، یک حالی میخواهد، یک فراغتی میخواهد. "امشب مهمونی، امشب آنجا دعوت کردند، عروسی نرویم ناراحت میشوند." "او از مکه آمده، این فلان است." پاشو برو یک گوجهای بگیر، پاشو برو فلان کن. چه ورزشی است! با برنامهریزی میشود حل کرد. ولی این امور داخلی منزل را مدیریت کردن جوری که: "آب!" تو میگوید "فکرش باید آزاد باشد." ببین چقدر این زن باشعور بوده! زن بزرگ بوده! کسی میگفت من خواب دیدم علامه طباطبایی (ره) را با همسرشان. چرا؟ خواب مفصلی هم بود و علامت صدق آن خواب هم همین همسرشان بوده. آره، چهره همسرشان را دیده بود و بعد رفته بود از برخی شاگردان علامه (ره) که در قید حیاتند پرسیده بود که "در توی خانه بودن!" برزخ علامه طباطبایی (ره) و همسرشان. میگفت: "همسر سفیدرو، درست، خندهرو، مهربان و رحمت و رضوان خدا بر هر دو این دو بزرگوار."
همسر شهید مطهری (ره) میفرماید که گاهی سه ماه تابستان ما به درکه میرفتیم. یک سال مرحوم علامه (ره) و همسرشان در این سه ماه منزل ما نزدیک هم بود. خیلی از اوقات خانم به منزل ما میآمد و گاهی وقتها هم ما به منزل آنها میرفتیم. یک روز که منزل ما آمده بودند چهار تا تخممرغ کنار گذاشته بودم که میخواستم باهاش کوکو درست کنم. خانم به آشپزخانه آمده بود، دید من در حال شکستن تخممرغم. گفت: "این همه تخممرغ! چند نفر میخواهی درست کنی؟" گفتم: "برای خودمان." گفتند: "خانم جان! دو تا تخممرغ هم زیاد است. من برای خودم، حاج آقا و دو پسر سه تا تخممرغ میزنم. دو تا از تخممرغها را نگه دار." ایشان تمام لباسهایشان را خودشان میدوختند. همسر علامه (ره) میگوید: "به عمرم خانمی مثل ایشان ندیدم که اینقدر دغدغه همسرش را داشته باشد." میگفت: "وقتی علامه (ره) در حال مطالعه، بچههای کمرنگ را به اتاق ایشان میبردم، به علامه (ره) نگاهم نمیکردم. چایی را میگذارم میآیم بیرون تا مبادا رشته افکارش پاره بشود." یک روزی مهمان خانم بودم. لباسهایش خیلی مندرس و کهنه شده بود. به ایشان نیاز داشت که لباس برای خودش بدوزد. زمانی که علامه (ره) بیرون میرفت به ایشان گفت: "از درس که برمیگردی در راه برای من پارچه بخر." علامه (ره) برای ایشان سه متر پارچه خرید. "پارچه را که دیدم به نظرم پارچه خوبی نیامد. اساساً برای لباس مناسب نبود." به خانم گفتم که: "به نظر من این پارچه مناسب پیراهن نیست و حتماً خود خانم هم فهمیدند که این پارچه برای لباس مناسب نیست." همسر علامه (ره) با لبخند و با تأکید خاصی به من گفت: "اینو حاج آقا خریدند. اونی رو که حاج آقا بخرند حتماً خوب است. چرا به درد پیراهن نمیخورد؟" همان روز ایشان لباس سادهای را از آن پارچه دوختند و به تن کردند.
انقدر ایشان به علامه (ره) با محبت و فداکاری، به خاطر محبتی که بینشان بود، زندگی خوبی داشتند. بعد میگوید که 58 سالشان هم بود که ایشان به رحمت خدا رفتند و خیلی سرحال بودند. خیلی تمیز و نزدیک بودند. نزدیک عید بود که ایشان منزلشان را تمیز... میرود خانه یکی از همسایهها برای بازی. همان جا حالش بد میشود و بعد یک مدتی هم فوت میکند. میگوید علامه (ره) بعد از فوت همسرشان بسیار متأثر شدند. تا مدتها با صدای بلند گریه میکردند. تا چند سال هر وقت به منزل ایشان... اینجایش خیلی قشنگ است. وقتی این خاطره را خواندم اینجایش یکهو اصلاً حالم عوض شد. میگوید تا چند سال هر وقت به منزل ایشان میرفتم، به خاطر دوستی که من با خانم داشتم، منو که میدیدند با صدای بلند گریه میکردند. فاطمیه آدم بخواند. اینجا گریز به روضه بزند. حال امیرالمومنین (علیهالسلام) در شهادت حضرت زهرا (سلاماللهعلیها). اینکه کنار قبر فاطمه (سلاماللهعلیها) فرمود: "نَفْسِی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحْبُوسَةٌ." فرمود: "فقط از یک چیز میترسم فاطمه جان! بعد از تو از اینکه بعد از تو زیاد زنده بمانم." فرمود دیگر من بعد از تو روز خوشی نخواهم داشت. "وَ أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ." غمی دلم را پر کرده. بعد از تو با هیچی آروم نمیشوم. همسر علامه طباطبایی (ره) کجا! فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) کجا! فرمود: "هر وقت بهش نگاه کردم غم عالم از دلم بیرون شد."
آن هم یک ایام آخر با این وضعی که فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) با این دست کبود و با این قد خمیده و با این صورت ک... نجف بودید همتون. این ایام قشنگ آدم یکم که متوجه میشود این داغ را حس میکند. دوری امیرالمومنین (علیهالسلام) از قبر فاطمه (سلاماللهعلیها). قشنگ انگار محسوس است این فاصله! فاصله قبرها از همدیگر! قشنگ آدم این غربت بهش دست میدهد که اینجا جای فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) خالی است. و چه کار خوبی کردند این صحن بزرگ را به نام حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) کردند. حتماً عنایتی از امیرالمومنین (علیهالسلام) بوده که این نام فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)، حرم او را پر کند. یک کمی جای خالی او را پر کند. جان به قربان این خانواده و این عشق بینظیر و زلالی که بین این زن و شوهر بود. چقدر دلسوز بود این زن که شب آخر وصیت کرد: "علی جان! بعد از من راضی نیستم خیلی مجرد بمانی. یک هفته بعد از من ازدواج کن. یک هفته بعد از من ازدواج کن. ولی اگر ازدواج کردی به زن خودت برس. اشکالی هم ندارد. ولی یک روز را برای رسیدگی برای همسرت بگذار. یک روز هم برای بچههای من، برای حسن و حسینم وقت بگذار. برای زینب من وقت بگذار. علی جان! یک وقت نکنه سر بچههام داد بزنی. اینها تازه پدر از دست دادند. رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را. فردا هم که بیمادر میشوم. تو این شهر هم که کس و پشت و پناه این بچهها تویی. نکنه با بچههام بد صحبت کنی. نکنه داد بزنی سر. علی جان! هم برای من گریه کن، هم برای بچههام گریه کن. و بگویی. ولی علی جان! یک نفر را به طور خاص سفارش میکنم بهت. بعد از من خیلی و ویژه. با اینکه نه بچه اول است نه بچه آخر است. یک دلیلی دارد. یک سری دارد." عرض کرد: "علی جان! پس سرش هم تو همین کلام تا حدی فهمیده میشود. عرض کرد: "علی جان! یک نفر را خاص سفارش میکنم بعد از من: 'وَلَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعَدَا بِطَفِّ الْعِرَاقِ.'" بین این بچهها اونی که قرار است روی ریگ گرم بیابان کشته بشود، اونو به طور خاص حواست بهش باشد. این بچه کربلا دارد. این بچه سر بریده دارد. این بچه سر به نیزه دارد. جمله معروفی است. مادرها میگویند: "بچه هفتاد سالش هم بشود برای مادرش بچه است." حسین (علیهالسلام) 57 سالش هم باشد برای فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) بچه است. ندیدی شبهای داد میزند: "بُنَیَّ! بُنَیَّ!" به بچه کوچک میگویند. هنوز که هنوز با همان زبان دارد صحبت میکند. میگوید: "مادر عزیزم! پسرکم! آبت ندادهاند."
لعنت الله علی القوم الظالمین.
خدایا در فرج آقا امام زمان (عجلاللهفرجهالشریف) تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را در نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل، علامه طباطبایی و همسر بزرگوارش را سر سفره با برکت امیرالمومنین (علیهالسلام) و فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) میهمان بفرما. شب اول قبر اهل بیت عصمت به فریادمان برسان. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت فرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. و آله رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...