* حضرت لوط علیهالسلام؛ پیامبر مظلوم مدفون در روستای پیغمبر شهریار
* نسبت همیشگی بین زَر و زور
* زورگویی قدرتمندان؛ عادت همیشگی طاغوت در عالم از گذشته تا به حال
* طغیان بیشتر و غیر قابل مقایسه غرب با طاغوتهای گذشته
* آیات باهره الهی در انقلاب اسلامی
* هر عزتمندی که حق را رها کرد ذلیل شد
* اخلاص؛ شرط رسیدن حمایت الهی
* معجزه هر قومی متناسب با همان چیزی بود که در چشم مردم بزرگ بود
* جهنم؛ کمینگاه کافران
* عجایب غیبی در مدیریت پیادهروی اربعین
* تعجب میرزا جواد آقا تبریزی از غذا نخوردن کودکان در محرم
* اگر خداوند به بندهای اراده خیر کند در دلش محبت زیارت امام حسین علیهالسلام را میاندازد
* گفتگوی امام سجاد علیهالسلام با یزید ملعون ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. و صلی الله علی سید الأنبیاء و المرسلین ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجه و آلهم الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
در سوره مبارکه فجر، این آیات را مرور کردیم. خداوند متعال فرمود: آیا دیدی من با قوم عاد چه کار کردم؟ «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ، إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ، الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ». گروه اول قوم عاد بودند که اینها «ذاتُ العِماد» بودند، قوم صاحب ستون. ستونهای اینها معروف بود و قوت و قدرت داشتند. خب، خود ستون دو منظوره حکایت میکند از قوت و قدرت؛ هم ساختنش خیلی زور میخواهد و توان میخواهد، و هم وقتی که این ستون برپا شد، خودِ بودنِ ستون قدرت میآورد، قوت میآورد. این ستونها سنگ بنای آنها را محکم میکرد و موقعیت شهری و تمام اینها را مستحکم میساخت.
قوم عاد ۷۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیح زمان زندگیشان بوده است. پیغمبرشان هم حضرت هود (علیه السلام) بود. الان نزدیک به دو هزار و خوردهای سال از میلاد حضرت مسیح میگذرد. حالا این تاریخ دقیق است یا نه، که روی آن بحث است. تاریخ میلادی حدوداً ۲۰۰۰ سال از میلاد حضرت گذشته است. اینها تقریباً میشوند مال ۲۷۰۰ سال پیش. منطقه زندگی قوم عاد سرزمین احقاف بوده که جنوب عربستان میشود، بین یمن و عمان. نزدیک خلیج فارس ما، کمی آن طرفتر از عمان، بین عمان و یمن، منطقه احقاف میشود. دیشب هم عرض کردم اینکه پیغمبر اینها حضرت هود بوده و حضرت هود در نجف مدفون است، این خودش به هر حال محل سؤال است که آیا تمام این منطقه، منطقه رسالت این پیغمبر بوده است؟ خیلی منطقه زیادی میشود. کمی عجیب به نظر میرسد که از منطقه یمن، کجا! یمن و عمانِ احقاف تا اینجا، کوفه و نجف! ظاهراً این پیغمبر خدا کوچ کرده است. به هر حال، به هر نحو، به هر طریقی که بوده، خیلی از این انبیا هم هنگامی که قرار بوده بلا نازل بشود، به منطقهشان مأمور میشدند که خارج بشوند از شهر. شاید داستان حضرت هود هم به این نحو بوده و مأمور شده که از آن منطقه خارج شود. اینکه انبیا مزارشان جایی است، لزوماً دلالت بر این ندارد که مال همان منطقه بودهاند و منطقه رسالتشان آنجا بوده است.
حضرت لوط (علیه السلام) هم پیامبر معروف و مظلوم الهی... ما نوجوان که بودیم، کرج که زندگی میکردیم، بیشتر عمر ما در کرج گذشت؛ یعنی بیشتر سالهای عمرمان را ما کرج زندگی میکردیم. یک بار یادم است دوستی در مسجد آمد گفت: آقا من الان زیارت بودم. گفتم: کجا؟ گفت: زیارت پیغمبر مظلوم! گفتم: کی؟ گفت: حضرت لوط! ما کلی خندیدیم! باور نمیکردیم مزار این بنده خدا اینجا باشد. گذشت تا دو سال پیش. با خانواده در ماشین بودیم، رد میشدیم. خانواده ما نگاه کرد، گفت: اینجا زده که مزار حضرت لوط (علیه السلام)! حالا همین الانش هم بیابان است آنجا. یعنی مزار ایشان همین الان هم در روستاست، البته داخل روستا هم نیست، پشت روستا؛ یعنی در همان روستا هم در بیابان است، و از یک ساعتی به بعد نمیشود رفت، پُر سگ است و وسط بیابان.
خلاصه، ما گفتیم: «برویم دفترش، که ضرر ندارد.» برای اولین بار بعد از این همه سال رفتیم و حالا قضایایی شد. ما که خاطرمان، یعنی دلمان محکم شد به اینکه اینجا مزار حضرت لوط (علیه السلام) است، چون حاجتی داشتم و خلاصه قضایایی شد. صبح فردا صبحش با خیالی راحت (یعنی بعد از اینکه خاطرمان جمع شد «لیطمئن قلبی»)، حاصل اینکه ببینم حالا قرینهای هم پیدا میشود، مثلاً از جهت علمی و اینها که مزار ایشان اینجا باشد، دیدم که مرحوم علامه حسنزاده آملی، که سالگرد ایشان هم از جهت قم نزدیک ایام اربعین است، این بزرگوار در فکر میکنم جلد ۳ کتاب «هزار و یک کلمه»... اینجوری است که ایشان مطالبی را به عنوان «کلمه کلمه» مطرح میکند. اسمش کلمه است، ولی گاهی همان یک کلمهاش ۸۰ صفحه مطلب است. مَثَل میزنم: کلمه ۲۵۴ یک صفحه مطلب است. کلی مطلب را مطرح میکند. مطالب ایشان هم مختلف است: عرفانی، قرآنی، فلسفی. مطالب تاریخی کمتر داریم. در جلد ۳ به نظرم بود از «هزار و یک کلمه». حالا کلمه چندمش بود، الان خاطرم نیست. یک خط ایشان فقط نوشته بود، بدون هیچ توضیحی: «مزار حضرت لوط (علیه السلام) در روستای پیغمبر شهرستان شهریار واقع میباشد.» همان جایی که ما رفته بودیم زیارت ایشان.
البته خیلی داستانها پیش آمد برایم و بعد از آن هم قضایا پیش آمد که بیشتر مطمئن شدیم اینجا مزار حضرت لوط (علیه السلام) است. بنده عهد کردم خدمتی به این بزرگوار بکنیم. با یکی از این وزرای دولت که مسئولیت به ایشان ربط دارد، تماس گرفتم، جواب نداد. پیامک دادم، جواب نداد. با اوقاف پیگیری شد و به جاهای دیگر سپردیم، و ایشان حواله داد به معاونش، و او هم حواله داد به اوقاف رباطکریم، و رفتیم آنجا. خلاصه، هرچه به بعضی از دوستان رسانهای گفتیم، آنها هم خندیدند. «که خب، مثلاً ما بیاییم اعلام بکنیم...» خلاصه قضیه را با فکاهی و تمسخر و خنده و اینها برگزار کردند، تمام شد، رفت. ما فهمیدیم که آقا! این پیغمبر خدا برایش مظلومیت را نوشتهاند. ما بالا بریم، پایین بیاییم، مزار و این مقبره اینجور هست. آن بومیهای منطقه میگفتند مردم جنازههایشان را در این مقبره، در صحن مقبره دفن نمیکنند! اوج مظلومیت حضرت لوط (علیه السلام)، پیغمبری که امروز دنیا بیشتر از همیشه به فرهنگش، به حرفش نیاز دارد. دنیا را کثافت و لجن همجنسگرایی پُر کرده است. اینجایی که میتواند الهامبخش باشد به کُل دنیا، پیغمبر جهانی که همه عالم میشناسندش، در همان منطقه خودش روستا کسی بهش اعتنا نمیکند! این هم دیگر از مظلومیت عجیب این انبیای الهی است.
البته خادم آن حرم داشت. یکی از حاجتهایی که بنده داشتم و پاسخ گرفتم و دلم گرم شد، یکی از طرقش، یکی از سه چیزی که رخ داد که دلم گرم شد، این بود: آنجا در محضر حضرت لوط عرض کردم: «آقا! اگر اینجا قبر شماست، یکی را بفرستید، یک چیزی، یک توضیحی به ما بگوید.» دلمان میخواست بفهمیم. وسط بیابان، شب تاریک آنجا بودیم. یکی بغل ما نشسته بود و خودش شروع کرد، گفت که: «من نمیدانم هفت، هشت، ده تا کرامت از صاحب قبر و خود ایشان دیدهام، از حضرت لوط (علیه السلام) و عنایات و معجزات ایشان.» چیزهایی را تعریف کرد، قضایایی که خب در نوع خودش همهاش جالب بود. یکی از آن مواقع جمعیتِ دیگری آمدند، عزیزانی بودند، گفتند که: «ما از صوتهای تو که شنیدهایم، آمدهایم اینجا.» حالا همدیگر را دیدیم. خلاصه، اینور و آنور میسپاریم. از جاهای مختلف هم بعضی دوستان گفتند از تهران و شهرهای دیگر و اینها. میگفتند که: «بعض دوستان هم گفتند که رفتیم، حاجت گرفتیم، از حضرت لوط و اینها.» همه شواهد و نشانههای بسیار، ولی به هر حال تغییری در اصل قضیه رخ نمیدهد. پیغمبر در اوج مظلومیت.
حالا غرضم این بود که بعضی از انبیا این داستان را دارند. مال یک جای دیگرند، یک جای دیگر دفناند. حضرت لوط (علیه السلام) مال سمت اردن و آن طرفها است. خیلی فاصله زیاد است، ولی مزارشان اینجاست، در ایران. البته در مورد قبر حضرت لوط ما چند تا نقل دیگر هم داریم، ولی خب، همین کلام مرحوم علامه حسنزاده آملی خیلی دلگرمکننده است. یکی از خادمان حرم، خادمان آنجا، یکی از افرادی که آنجا کار میکرد، به بنده گفت: «۴۰ سال پیش، ۵۰ سال پیش، مرحوم علامه حسنزاده خودش هم آمده بود اینجا زیارت حضرت لوط.» همین الانش مخروبه است آنجا. قبر ایشان با آهن، ضریحش از این ضریحهای آهنی است که در این امامزادههای سر کوه در شمال میبینید: یک تکه آهن درست میکنند، دور قبر پارچه سبز میچسبانند به این پنجرههای آهنی. غرب نمیفهمد قبل از سِلول! الان این شکلی است. دیوارها خشتی، در آستانه خراب شدن است. جای روسری زائرین بزرگوار! از یک ساعتی به بعد هم نمیشود رفت، و یک ساعتی زودتر هم نمیشود. کُلاً بسته است و داستانی نیست.
خلاصه، دیگر این هم بر اساس عهدی که ما داشتیم، بنده در محضر حضرت برای اولین بار این را عرض کردم، گفتم: «آن چیزی که میخواهم، اگر شما نصیب بکنید، من هر جا بروم، میگویم که اینجا مزار شماست و اعلام میکنم.» این عهدی شد بین ما و ایشان، و سعی کردیم خیلی وقتها، خیلی جاها این را بگوییم که بروند زیارت دوستانی اگر آن طرف میروند، سمت رباطکریم، شهریار. خیلی جای باستانی است. بله، بله. یکی از دوستانم میگفت که اصلاً این منطقه، چیز، فرودگاه امام خمینی، یکی از دوستان گفت: «این تکه اصلاً قدیمیترین تکه تمدنی ایران است.» ظاهراً آنقدر قدمت دارد و عجایب این مسائل. این یک طرف.
حضرت هود و صالح هم منطقه زندگیشان فاصله داشته، ولی مزارشان در نجف. حضرت هود در احقاف بوده و قوم عاد... چرا اینها نابود شدند؟ یک سری از ویژگیهایشان را عرض کردم. اینها خیلی چشمه و رود داشتند و کشاورزیشان خیلی پرسود بود. دامپروری خیلی پررونقی داشتند. خیلی مردم قویهیکلی بودند که دیشب آیتش را خواندیم: «مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّهً». گفتند: «اصلاً از ما...» حالا ادامه آیه را دیشب نخواندیم. ادامه آیه را اگر بخوانیم، ادامه آیه هم قشنگ است: «مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّهً». خدا می فرماید: «أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً». یعنی «آیا ندیدند، آیا نمیبینند که خدایی که آنها را خلق کرد، او از آنها قویتر است؟» گفتند: «کی از ما قویتر است؟» خدا فرمود: «منی که شماها را خلق کردم. کی از ما قویتر است؟ خودم.» «کسی از ما قویترم هست؟» خدا میگوید: «بله، خودم. أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً؟» دیگر سؤال ندارد که: «از ما قویترم هست؟» بله، من خودم از تو قویترم. میزنم، پودرت میکنم، که بفهمی قویتر از تو هم هست. خیلی ادامه آیه قشنگ است.
خلاصه، اینها خیلی مردم قوی بودند، خیلی پرزور بودند و عرض کردیم همیشه بین زور و زر هم یک نسبتی هست دیگر. آنی که زور دارد، زر را هم بالا میکشد و: «وَ تَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَمًّا» یعنی چپاول. هر کی زور دارد، زورش میرسد دیگر. منطقه جنگل دیگر. در عالم آقا، همیشه در غیر منطق انبیا (این نکته را داشته باشید، نکته بسیار مهم است، باید یک وقت دیگر مفصلتر به این بحث بپردازیم)، در غیر مکتب و منطق انبیا، همیشه عالم در نگاه مردم، در نگاه قدرتمندان، طاغوت، مُتَرَفین، مردم عالم دستهبندیشان دو تا گروه بوده است: اقویا، ضعفا. زوردارها، بیزور. الان هم دو گروه. نظام سلطه که میگویند، همین الانش هم همین نظام سلطه را داریم. زور دارد. به هر کی زور ندارد، میآید در چنگال خود. اینها حق وتو دارند. الانش که دنیا را مثلاً دموکراسی پر کرده است! اصلاً آدم خندهاش میگیرد. دنیا قانون و تکنولوژی، پیشرفت و دانش و اینها... همین الانش میگویند: «آقا سازمان ملل داریم، مینشینیم. یک مجمع بینالمللی هم داریم. همه هم حق رأی دارند، ولی بعضیها حق رأی بیشتر دارند. مال آنها رأیتر است.» پنج تا کشورند. اینها رأیشان رأیتر است. «همه حق رأی دارم، ولی رأی ما رأیتر است.» حق وتو دارند. «همهتان یک چیز بگویید، یکی از این پنج تا بگوید نه، میشود نه.» دموکراسی در دنیا حاکم است! «اجازه میدهیم حرفتان را بزنید، مخالفتی نداشته باشد.» کی؟ همان پنج تایی بود که به علاوه یک ما میرفتیم دُمشان را هی میدیدیم، با هم جوش میزدیم. اینها میگفتند که «از ما راضی بشوند، ما را به عنوان بندگان خودشان بپذیرند»، که آخرم نپذیرفتند، عجب بدبختی! آلمان هم بهشان اضافه شده بود و لغو وتو. خیلی جالب است. قشنگ منطق جنگل. یعنی میگوید: «هرچی شما بگویید، درست است.»
میگفت طرف به خانماش گفته بود که: «در امور خونه تو هیچ حق دخالت نداری، غیر از در مورد رنگ این پرده، که خب میدونی اون هم باید سبز بشه. سبز باشه.» داستان دنیاست. «مسائل و نظر بدهید»، که البته باید با حق وتو موافق باشد. آنقدر مسخره. نظام این عالم از اول این شکلی بوده است. اقویا زور داشتند. هر کی زور داشته، زر هم داشته. حرف زور هم میگوید دیگر. زور میگوید که دیگر... حالا من کلمهاش را تکرار نمیکنم... حرف مفت میزند! این زور دارد، در قدرت خود. فرعون به این ساحران میگفت: «بدون اجازه من ایمان آوردید؟» ایمان آوردنم اگر اجازه میخواهد! «ایمان آوردید به این موسی؟ لَکُم! اول باید اجازه بگیری! ایمان که دیگر اجازه نمیخواهد که!» «ایمان آوردی؟ رنگ پرده را من به شما گفته بودم هر رنگی دوست داری، ولی بدون اجازه من رفتی رنگ پرده را عوض کردی! اجازه نداری که!» آقا، اعتقاد دیگر. درونی. «دلم میخواهد!» من تعیین میکنم. این عالم دنیا این شکلی است. «همه کشورها آزادند، مستقلند، کسی هم حق ندارد در امور هیچ کشوری دخالت بکند و تمامیت ارضی همه کشورها محترم است. مرزهایشان، هر کشوری قانون دارد، اختیارات دارد»، به شرط اینکه با حق وتو این کشورهای این پنج تا، اینها مخالف نباشد. وگرنه میشود ضد حقوق بشر! و این داستانها. و دیگر ما حتی ناتو را برمیداریم، صافتان میکنیم. ما میگوییم نباشد، ناتو را میآوریم. و همه سازمانها هم که دست ماست: بهداشت جهانی تحریمتان میکند، آموزش جهانی تحریمتان میکند، بانک جهانی تحریمتان میکند. دارو بهتان نمیدهیم، پول بهتان نمیدهیم، تجهیزات نمیدهیم، مدرکتان را نمیدهیم. مقاله علمی، بمب اتم در سرتان میزنیم! کاملاً هم علمی و درست و دقیق و اینها، بر حق است این کاری که ما انجام میدهیم.
منطق دنیاست: یا زور داری، یا باید زور بشنوی. نظام سلطه اینجوری. طاغوت اینمُد است. این منطقی است که در این اقوام هم بود. قوم عاد هم خودش در قیاس با بقیه... البته علامه طباطبایی مطلب فوقالعادهای در «المیزان» دارند. میفرمایند که تا قبل این نظام و تمدن غرب، ایشان میفرمایند: «این از هر طاغوتی طاغوتتر است.» خیلی مطلب عجیبی است! غرب امروز از هر طاغوتی در طول تاریخ طاغوتتر است. چرا؟ میگوید: «برای اینکه همیشه طاغوتها و چپاولها در دایره امت، یک تمدن، یک مردم، یک قوم، یک گروه بود. آنهایی که زور داشتند، مردم خودشان را چپاول میکردند.» تهاش این بود که میرفتند میجنگیدند با یک قوم دیگری. میگوید: «اینی که الان غرب است، اینها به پشتوانه زورشان کل عالم را دارند چپاول میکنند.» یک گروه کل عالم را میخورند. این صهیونیستهای امروز، که حالا شاید یک وقتی در مورد اینها بیشتر صحبت بکنیم... اینها کل عالم را گرفتند در چپاول. تمام این سازمانهای بینالمللی هم مال اینهاست. حرف هم بزنی، به گوشه قوای اینها بر بخورد، پدرت را درمیآورند. از حیز انتفا ساقطت میکنند. از هر اعتباری میافتی. یادتان است قطر و عربستان دچار چالش شد، خاطرتان هست؟ چند سال پیش. حالا قطری که خودش گاز دنیا مال اینهاست. ثروتمندترین، یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیاست. آنقدر ثروت داشت که بدون اینکه فوتبالیستهایش فرق گوشتکوبیده و گوشکوب را بدانند، جام جهانی آوردند اینجا برگزار کردند. قطر پشت سر هم سه تا باخت داد و به رحمت ایزدی پیوست! یعنی دسته دو محلات باید اینها بازی میکردند. جام جهانی چرا؟ چون پول دارد! لیست ورزشگاه «تاریخ مصرفدار» ساخت. یک ساله، دو ساله. چند میلیارد دلار. «دو سال میسازم اینها را، فقط برای جام جهانی بیایم برگزار کنم، برود. بعد جمعش میکنیم.» استادیوم تبلیغاتشان بارسلونا بود و چهها و چهها و چهها... عربستان سعودی تحریمشان کرد. کپک میزدند در خیابان، قطریها! عربستان سعودی تحریمشان کرد. آدم خندهاش میگیرد. قطر که خودش میتواند از جهت اقتصادی عربستان را بخورد! عربستان سعودی؛ نه آمریکا و انگلیس و شوروی و اینها؛ نه جنگ نظامی. عربستان سعودی تحریمشان کرد. اینها دست به دامن جمهوری اسلامی شدند که: «آقا! هواپیماها از روی آسمان شما پرواز نکردند. مُردیم.» سه روز تحریم! سه روز! یعنی سه روزه تمام شد داستان. نه ۴۰ سال.
مدت ۴۰ سالی که تحریم روی تحریم. بعد ۴۰ سالی که بعد عمده دولتهای این ۴۰ سال هم خودشان با آنها پشت پرده با هم رفیق بودند. بعضیهایشان شعبه جاسوسیشان خیلی قوی بود. اینجوری جمهوری اسلامی سرپا مانده است! اینها آیات باهره الهی است در زمان ما. معجزه. بعد از ۸ سال جنگ نظامی که برای اولین بار در طول تاریخ شرق و غرب با همدیگر همپیمان شدند و جنگیدند. در طول تاریخ سابقه نداشته که آمریکا و شوروی با همدیگر روی موضوع اتحاد داشته باشند و با یک کشور بجنگند. «اگر تو رفتی سمتش، من دفاع میکنم. تو بزنی، من دفاع میکنم!» یک کشور در طول تاریخ بوده که گفته: «با هم بزنیم.» آن هم ایران بوده است. جمهوری اسلامی بوده است. جمهوری اسلامیِ اول. جمهوری اسلامیِ الان بنسلمان میآید دُم تکان میدهد میگوید: «بیا با هم رفیق بشویم.»
آن جمهوری اسلامی که بنیصدر رئیس جمهورش بود. جمهوری اسلامی که بازرگان رئیس دولت موقتش بوده که وقتی سفارت آمریکا را میبندند، این بهش برمیخورد، قهر میکند، استعفا میدهد. سفارت آمریکا را گرفتند، ناراحت شده، استعفا داده! تاریخ انقلاب را بخوانید و بگویید: «عجایبی که در زمانه ما رقم خورده!»
روح و روان حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) در این شب جمعه، در محضر جدش سیدالشهدا شاد باشد و همه شهدای اسلام و همه آنهایی که ذرهای برای این انقلاب زحمت کشیدند، عرق ریختند، خون ریختند. همهشان سر سفره امام حسین مهمان!
از عجایب اینها: قطر و عربستان. سه روز عربستان تحریمش کرد، کم مانده بود به خرچنگ خوردن بیفتد این مملکت! ما دو سال پیش نفت را با آب باید میفروختیم. بعد پول هم نمیدادند، جنس میگرفتند. نفت هم مثلاً چند تا بشکه در روز. با همچین دولتی، با همچین وضعی، و وسط کرونا و این داستانها، و تحریم بینالمللی، و هستهایمان را هم که دادیم رفت، و آدم میماند در عظمت این انقلاب! دیدید دیگر، امروز چیزی که اعلام کردند، آدم متحیر میماند از این عظمت خدا در این جمهوری اسلامی و این انقلاب! کاری که این صهیونیستها کرده بودند برای رخنه کردن به سیستم دفاعی و موشکی ما: قطعات خرابی را داده بودند که این قطعات اگر وارد سیستم میشد، تمام موشکهای جمهوری اسلامی از کار میافتاد. «قطعه بسیار ر...» قدرت الهی توانستند پیدا کنند، بفهمند که این داستان چی بود. یک عملیات عجیبی بود، عملیات اطلاعاتی سنگینی که صهیونیستها اجرا کرده بودند که از کار بیندازند سیستم را. لو رفت. الحمدلله، به لطف خدا.
سر آن بزنگاهها: «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ». خدا حواسش جمع است. رصد میکند، حواسش هست. «اینجا دیگر من باید بیایم وسط. دیگر زیادی دور برداشتهاید. دیگر این اینجا دیگر جایش نیست دیگر بخواهی این غلطها را بکنی. اینجا صاحب دارد. اینجا صاحب....» خیلی واقعاً آدم متحیر میماند از عظمت این انقلاب و این جمهوری اسلامی.
الحاصل، غرضم این است. اینهایی که زور دارند، زور میگویند. باید حرف گوش بدهی وگرنه میزند و میکشد و له میکند و صدا از گلویت پا میگذارد. باید زور داشته باشی. آن جز زور چیزی حالیاش نمیشود. و به زور رسیدن هم البته داستان دارد دیگر! چهار نفر دور هم جمع بشوند. این تاریخ موشکی را مطالعه بکنید. در این انقلاب چه شکلی ما به موشک رسیدیم؟ چگونه به موشک دسترسی پیدا کردیم؟ میرفتند دُم این قذافی احمق و نادان را اول میدیدند. جمهوری اسلامی رفت مذاکره. و فیلم شهید ستاری، تکههایش را نشان داد دیگر. دیدید حتماً. فیلم منص... بعد جنسهای بنجل و خراب! و بعد تازه کلی عملیات اطلاعاتی را روی آنها سوار میکردند که اگر یک چیزی به ما دادند خراب بود و چاشنی نداشت و فرستاده نمیشد و بعضی وقتها در خود کشور منفجر میشد و هزار و یک داستان. این موشک بود. تاپتاپ صدام ملعون این مملکت را موشکباران میکرد. زیر و زبر مملکت را به شخم میبست. دزفول تفریحیتفننی هفتهای دو، سه بار میزد. نابود میکرد. دَم دست بود دزفول. دزفول اصلاً شده بود شهر موشکباران. دیگر تهران را ما تکهتکهاش را زده بود. نابود کرده بود. جُک بود، مَثَل بود: «مشهد شما بود!» زمان جنگ همه به اینجا پناه میبردند: «موشک اینجا کسی نمیزد.» نمیرسید موشک به مشهد. یک دانه ما سامانه نداشتیم که کمترین مواجهه را با موشک داشته باشیم. نه موشک را بزند در آسمان! اعلام میکردند: «مردم چراغها را خاموش کنیم، بریم تو پناهگاه.» کاری که بابا! موشک صدام میکردیم این بود. صدام که خودش سگ پا کوتاه آمریکا بود، اینجور پارس میکرد برای ما. هیچی هم نداشت! الان آمریکا کیسه میکند. یک کاری هم که اینجا میشود، آنها خرابکاری میکنند. تا جمهوری اسلامی میگوید: «کی بود؟» آمریکا میگوید: «من نبودم!» گردن نمیگیرد. از اول داستان تا صبح دولتت بدم کین، هنوز از نتایج سحر است. هنوز آفتاب نزند مردم نمیدانند چه خبر است. سحر شده تازه، آفتاب بزند میفهمی چه خبر است.
این قدرتی است که خدای متعال داده است. این نصرتی است که خدا کرده است. در برابر مستکبری ایستاده ایم. منطق مستکبرین این است که «زور دارم، زور میگویم. اگر هم میخواهی زور نگویم، باید زور داشته باشی.» امام عسکری فرمودند. این روایت خیلی روایت زیبایی است. خیلی بنده حالم دگرگون میشود هر وقت به یاد این روایت میافتم. فرمودند: «عزیزی ما ترک الحق عزیز الا ذَله» و «ما اخذ الحق از ذلیل الا عز». امام عسکری (علیه السلام) فرمود: «هر عزیزی، هر عزتمندی که حق را وَل کرد، ذلیل شد.» «هر ذلیلی که حق را گرفت، عزیز شد.» آنی که عزت میدهد حق است. خداست. حرف خداست. راه خداست. گفتمان و گفتار انبیاست. منطق انبیاست. مکتب انبیا. این عزت و قیمت جمهوری اسلامی ایران در این دنیا. تا حالا ۵۰۰ بار خورده بودند، جویده بودند، تُف کرده بودند. کشورهای گندهتر از ما، قویتر از ما نابود شدهاند. «میزنم، میترکونم.» شما همین روسیه که آنقدر «غُولم غُولم» میکرد، از پس اوکراین برنیامدند! همه میگفتند: «آقا! روسیه سه روزه اوکراین را جمعش میکند.» رفته در باتلاق گیر کرده است! همه ماندند! «روسیه بود؟ بله، این هم روسیه بود.» اگر دیدید داعش را جمع کرد، چون جمهوری اسلامی وسط بود. روسیه که ابراز ارادت میکند به رهبر و این حرفها. رئیسجمهورِ عرقخور که ازش چیزی جور درنمیآید. این حرفها نمیخورد. اگر دو زار عزتی دارد، به خاطر این است که پشت اینها وایستاده است. قاسم سلیمانی به پوتین عزت میدهد. عظمت میدهد. آنقدری که پوتین دنبال قاسم سلیمانی راه میاُفتد، خدا به پوتین هم یک چیزی میدهد. این است داستان. قاسم سلیمانی را از توی روستای کرمان برداشته، خدا عزتی بهش داده، عالم را روشن کرده است. پوتین هم اگر دو زار گیرش میآید، به واسطه قاسم سلیمانی است. اینها منطقی است که ما باید حواسمان بهش جمع باشد.
«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ». رصد میکند، خدا کمین دارد. وایستاده، بگیرد هر کی از مسیر حق خارج شد. در مُشت خداست. در چنگ خداست. هیچکس هیچ غلطی نمیتواند بکند. در برنامهریزی من است. همهاش در طراحی من است. حواسم به همه چیز و همه کس هست.
یک کم پایت را کج بگذاری، «إِن قَطَعْتُهُمْ» ؟. خط عوض بشود، من هم خَطَم با تو عوض میشود. رفتارم با تو عوض میشود. حمایتم را برمیدارم. نصرتم را برمیدارم. خوب باشی، پاک باشی، روبهراه باشی، تروتمیز باشی، حواسم بهت هست، پشتت را دارم. یک کم خَطَت عوض بشود، ولت میکنم. ولت کنم، داستان تمام است.
یک خاطره بگویم برایتان. حالا وسط این رفت و آمدهای بحثهای سیاسی، با اینکه ظاهرش بحث سیاسی است، همهاش معارف قرآن و اهل بیت است که نمود پیدا میکند در عرصه سیاسی. داستانی نقل میکند، روایتی است. تلاوت زیبایی یکهو یادم آمد. بعد حدود ۲۰ سال پیش که این روایت را یادم است دبیرستانی بودم، در دفترچهای داشتم روایت جمع میکردم. در آن دفتر کوچک بود. آنجا نوشته بودم. چندین سال یادم آمد از آن روایتی که در آن دفترچه نوشته بودم. روایت دارد که به یکی از عابدان بنیاسرائیل از یک طریقی پیام رسید که یک کسی در منطقه بتی را عَلَم کرده است. و این هم ناراحت شد و... حالا اگر باز یادم بود دوباره میخواندم متنش را میآوردم، بهتر بود. حالا فعلاً نقدش را از خود داشته باشیم. بعداً اگر یادم بود متنش را بیاورم. به این گفتند که: «برو این بت را بشکن.» این هم رفت و آنجا با صاحب این بت دعوا شد که: «این چیه راه انداختهای و فلان و اینها؟» گلاویز شد و حالا ظاهراً شیطان مُتَمَثّل شد برایش. شیطان آمد گفت: «آقا! چه کار داری؟» در برابر خدا گرفت یقه شیطان را، زدش زمین. نشست روی سینهاش. «مذاکره کنیم گیرت میآید. این بت را هم خراب بکنی چی میشود؟ مردم یکی دیگر میسازند. باز به هفته نمیرسد که بزنی خراب شَد. من بهت پول میدهم. محوش میکنم. هفتگی، ماهیانه، یک پولی هم بهت میدهم. خرج فقرا کن، مستضعفین، محرومین. تو برو جبهه خودت را تقویت کن. آفرین! این منطقی و عاقلانه است. پنجشنبه میام قسطت را بهت میدهم.» این هم رفت و پنجشنبه شد. دید خبری نشد. «برجامی» بوده در نوع خودش. خلاصه، پنجشنبه خبری نشد. «آقا! قسطمان چی شد؟ ما بت را ول کردیم. چی شد پس؟» دوباره راه افتاد رفت سمت بت. شیطان دوباره ظاهر شد. گفت: «آمدهام خرابش کنم.» و گفت: «برو عمو!» دست به یقه شد. شیطان زد: «تو از هفته پیش تا حالا چه کار کردی؟ آنقدر قوی شدی؟ باشگاه میروی؟ چی شده؟» گفت: «من همان هفته پیش بودم. من زدم زمین، نشستم روی سینهات.» گفت: «نه، تو آدم هفته پیش نیستی.» گفت: «من همانم.» گفت: «نه. هفته پیش آمدی بت را بشکنی، به غیرت دینیات برخورده بود که اینجا به خاطر خدا بت دارند میپرستند. این هفته چون قسطت نرسیده، شاکی هستی. زوری که آن هفته داشتی، الان دیگر نداری!» روایت خیلی زیباست. آن زوری که هفته پیش داشتی، الان دیگر نداری. الان تو گیرت این است. اصلاً بت و این داستان نبود که نرسیده، خالص! آمدی فقط میخواهی «قسط ما را نداد.» پولت را هم بهت نمیدهم.
«قلب سلیم» اولاً؛ قلب سلیم میگوید که این نشان میدهد که حمایت خدا، نصرت خدا مال کسی است که اخلاص داشته باشد. «قُلدرم قلدرم!» «من بسیجیام»، «من حزباللهم!» اینها هیچ نیست. جگر گوسفند کباب میکرد. دید گربه آمد سر من. تا گربه را شروع کرد داد گفت: «بَلَلَه، شیر بَلَلَه، شیر بَلَلَه! کوفته! مَخفَه!» قضیه که عوض نمیشود. آنی که خدا میخواهد، اخلاص است. حالا اسمش را بالا پایین کن. صفت عنوان با ریش و پشم، قیافه و تسبیح و انگشتر و اینها که نظر خدا عوض نمیشود که! خدا مقهور این چیزها نمیشود که! «نه این آخه ریشاش خیلی بلند بود، من دیدم نمیشود این را حمایت نکرد!» «قُلُوبُکُمْ وَ لَا یَنْظُرُ إِلَی عُبْدَانِ». خدا که به بدن کار ندارد، قیافه کار ندارد. خدا به دلت نگاه میکند. توی دلی اخلاص میبیند، صفا میبیند، پشتش هست. و بچه کوچک را خدا حمایت میکند، نصرت میکند. امام جواد (علیه السلام) خیلی عجیب است اینها. حالا انشاءالله دهه بعدی که در خدمت دوستان باشیم، جلسات آخر ماه صفر. بیشتر باید به این داستان امام زمان پنج ساله، تک و تنها در پرده غیبت که نزدیکترین فرد بهشت که عمویش باشد، خائن و جاسوس است. جعفر کذاب. جعفر کذاب در منطقه سامرا حجره به حجره میرفت، میگشت که امام زمان را پیدا کند، تحویل دولت عباسی بدهد، پول بگیرد. عموی امام زمان! این بچه! بچه پنج ساله! کل کیان تشیع، آرمان انبیا بند به این آقاست. همه قرآنی که نازل شده، از پیغمبر اکرم چقدر شهید شدند، چقدر کشته شدند که این قرآن کلمه به کلمه ضبط بشود، نوشته بشود، حفظ بشود، به بقیه برسد. دست امیرالمؤمنین را بالا برده. غدیر داشته. فدک داشته. فاطمه زهرا داشته. عاشورا داشته. صلح امام حسن داشته. همه این بچه پنج ساله هم در پرده غیبت، با یک عموی خائن، با قالتاق جارو کرد رفت! این بچه پنج ساله دارد در آسمان میدرخش... عالم را قبضه کرد. این است داستان خدا.
این قوم عاد بود با این قدرت و با این زور. ضعیفهایشان را میگذاشتند در کار اقتصادی. من خیلی سریع قوم عاد و ثمود را بگویم و کمکم بحث را جمعش بکنم، که عزیزان خیلی خسته نشوند. اینها آقا منابع ثروت را دست میگرفتند. ضعیفهایشان را، بردههایشان را در کشاورزی و دامداری به کار میگرفتند. یک درآمد کم هم به اینها میدادند. استعمار و استثمار. رشتههای «تاپ» دانشگاههای «تاپ» دنیا را، مغزهایشان را برمیدارند از من و شما. هر چیزی که میگیرند. آنجا که استفاده کنند چیست؟ «مهندس میخواهم از ما مهندس میخواهم.» چرا؟ میگوید: «ایدهاش را من میدهم، فکرش را من میدهم. حمالیاش با تو، مهندس جان! مهندس عزیزم! دورت بگردم! کار حمالیاش و اینها با شماست. علوم انسانی دست خودشان است. حصاری دارد، هر کسی را راه نمیدهد. هرچی از کشورهای ما میبرند، همه برای مهندسی است. برای حمالی! عملگی کنم ساختمان بسازم؟ من طراحیش را میکنم. کجا را، کدام مملکت را بگیریم و چه کار بکنیم و شهرسازی.» اینها مغزهای همه جای دنیا میخواهند. آنها را با وعده آب و برق رایگان. آب و برق رایگان! اینها اصلش مال اینهاست. بقیه سوءتفاهم است. «بیا اینجا من حمایتت میکنم. آب و برق رایگان و اینها.» بعد میبرد مغز مملکت آنجا. پدرش را هم درمیآورد. هیچ خبری هم تازه میفهمد آنجا در دانشگاه چقدر ازت پول میگیرند. دو زار اگر حمایت بکنند، ۶۰۰ جا پدرت را درمیآورند، به ۸۰۰ جا آویزانت میکنند. دانشگاه دولتی را ایران بود که مفت میخورد. از اول تا آخر یک قرون خرج تحصیل نمیدادی، در بهترین دانشگاه کشور. آنجا میفهمی که هر جا بخواهی تکان بخوری، در بهترین دانشگاهها پول میگیرند ازت. هزینههای تحصیل را در آمریکا و کانادا و غرب بروید ببینید. گفته نمیشود دیگر.
غرض اینکه الان هم این داستان ادامه دارد. خودشان مینشینند کنار گود. این وسط. آن گلادیاتورها را یادتان است؟ برای کیف و حال این اشراف روم بالا، این بردهها را میآوردند وسط، با هم دعوا میکردند. اینها که بعد این انگشت را اینجوری میکردند. پولدارها، قدرتمندها، زوردارها. آن هم خوشحال بود بدبخت، که دارد مسابقه میدهد: «من مثلاً الان اینجا لایک گرفتهام.» این وسط چه ابزار تفریح و رمان. ابزار تفریح، به چشم سرگرمی بهت نگاه میکنند. همه دنیا همین است. همه آدمها همیناند. در دنیا، برای آنی که زور دارد، آنی که پول دارد، اول به چشم تفریح و سرگرمی بهت میبیند، تا جایی که میشود از قبل اینها یک چیزی نصیبش شود. هر جا دید که اینها دیگر به هزینه افتادند، همین مردم را میفروشد. همین ماشاالله بنده میتوانم گزارههای تاریخی را در همین ایران خودمان برایتان بیاورم، از بعضی از افرادی که برای شما موجهاند، که اینها چه کار کردند در قضیه حمله انگلیسیها به جنوب. عجایبی نقل شده که فرصت نیست وقتتان را بگیرم. این داستان اینها هم قوم عاد، که «إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ» بودند، زوردارها جاهای اصلی را میگرفتند. بیزورها میشدند نوکر و کُلفت با کمترین پول و درآمد. بعد عملگی میکردند و اجازه کار اقتصادی و تلاش اقتصادی و رشد اقتصادی و اینها هم به اینها نمیدادند. یک محدوده کوچک برایشان تعیین میکردند: «همینجا باید کار بکنیم.» اگر کسی هم یک کاری میخواست بکند، در یک فضای خیلی بستهای برایش جا معین میکردند. جاهای اصلی که محل رشد بود، رشد اقتصادی و سیاسی و نظامی و اینها. مثال از دنیای مدرن در ذهنم میآید. از همین انتخاباتی که الان در آمریکا برگزار میشود. انتخابات جمهوری اسلامی با همه گند و لجنهایی که درش معمولاً درمیآید، که یکهو چه کسی میآید بالا و رأی میآورد که پدر همه را درمیآورد، با همه این داستانهایی که ما در انتخاباتمان داریم، ولی با همه اینها، حتی فیلترهایی که در شورای نگهبان هست، که آیا خوب است، بد است، بر حق است، ناحق است، با همه این داستانها، برای همه باز است. ما در انتخابات ۹۶، شش تا کاندیدا داشتیم که دو تایشان میخواستند به یکی دیگر رأی بدهند. پناهندگی رایگان میدهد! در کجا؟ «آمدی!» شش نفر با همدیگر رقابت انتخاباتی کردند، دو تایشان میخواستند به یکی دیگر رأی بدهند. یکی دیگر در صحنه حضور داشت، چند صد هزار تومان رأی آورده بود! خودش به یکی دیگر رأی داده بود! خندهاش میگیرد. یعنی قشنگ رسماً هندی! اینجا سینمای هند است! در انتخابات کجای دنیا اینجوری است؟ فضا آنقدر باز نیست. در آمریکا دو تا حزب است. حزب آدم هایش معلوم است. راه پیدا کردن به حزب ساز و کار دارد. در حزب بالا آمدن ساز و کار دارد. هیچ سلیقه دیگری هم راه پیدا نمیکند. هر کی هم از هر جا بیاید، «اوت» میشود. همین دو تا حزب. بالا بروی، پایین بیایی، همین دو تاست. رأی هم معمولاً حزبی است. مفصل بخواهید تحلیل انتخابات آمریکا، شبکه قدرت مشخص است. مگر کسی را راه میدهند به این فضا؟
به هر حال قوم عاد، خلاصه آقا جان داستانشان این بود: بعد اینها به شدت خوشگذران و عیاش بودند. کاخ مجلل میساختند و همه اش در تفریح و کیف و حال. آن اغنیاءشان، آنهایی بودند که مدارانشان خدمتکارانشان باید کُلفتی و عملگی میکردند. این شد قوم عاد.
بعد قوم ثمود، که این را هم سریع بگویم. قوم عاد، پیغمبرشان حضرت هود بود. حضرت هود اولین سخنرانی که برای اینها کرد، اینها را دعوت کرد. یک جوری زدند بنده خدا حضرت هود را که یک شبانهروز بیهوش بود! اولین سخنرانی که کرد، به اینها گفت: «آقا! بیاین آدم شین!» خدایی! پیغمبری! چیزی! بعد دیگر درگیریهای عجیب و غریب و مراحلی از عذاب را هم طی شد. در دوره چند ساله، گرفتار قحطی شدند مردم قوم عاد. هفت سال، گفتند: بعد از اینکه اذیت کردند حضرت هود را، خیلی عذاب کشیدند. هفت سال خشکسالی شد. باز هم اینها آدم نشدند، سر به راه نشدند. آیه قرآن هم میگوید: میگوید که ما اول انبیا را که میفرستیم، یک کم هم اوضاع را سخت میکنیم که اینها به خودشان بیایند. بعد که دیدیم دیگر به خودشان نمیآیند، اوضاع را عوض میکنیم. یک رفاه نسبی به اینها میدهیم که قشنگ غرق بشوند و مست بشوند و فراموش کنند همه چیز را. بعد سنت خدای متعال در برخورد با قوم ثمود. در شهر حجَر بودند. جایی بین شام و حجاز. «وادی القَرَی» بوده اسمش ظاهراً. اینها پسماندههای قوم عاد بودند. اینها همان ادامه قوم عادند. بعضیها گفتند که جدشان، رأسشان اسمش عاد بوده، برای همین بهش گفتند قوم عاد. و گفتند که این از مستعمرههای قوم عاد بوده. قوم ثمود. برای همین معمولاً قرآن دو تا را با هم ذکر میکند. اینها هم آدمهایی بودند که قصرهای مجللی میساختند. آیات قرآن عجیب است. در همین سوره فجر میفرماید: «وَ فِرْعَوْنُ ذِی الاَوْتادِ وَ ثَمُودُ الَّذینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ»؛ «جابُوا» یعنی جو، جوی همینجور خودمان. چوب فارسی. «جو» یعنی یک جایی را شکاف میزنند، قاچ میدهند، یک جایی را بُرش میزنند. «جواب» را هم که میگویند «جواب»، چون سؤال را قیچی میکند دیگر. یک کسی سؤال میکند. این جواب میآید سؤالش را قیچی میکند. آن چیزی که بُرش میدهد، میگویند اینها میرفتند در این کوهها و دشتها. صخرهها را قاچ میزدند، بُرش میدادند. صخره را تبدیل به خانه میکردند. قوم ثمود اینجوری بودند. آیه دیگر دارد: «تَنحِتُونَ الْجِبالَ بُیُوتاً»؛ نه اینکه صخره را سنگش را برمیداشتند، میآوردند خانه میساختند! در خود صخره خانه میساختند! خیلی عجیب و غریب است. چه ابزاری اینها داشتند؟ چه تکنولوژی بوده آن موقع؟ کوه را میکَندند آپارتمان. کوه را میگفتند آپارتمان که زمستانها میرفتند آنجا زندگی میکردند. بهار و تابستان میآمدند در کاخ، باغ و ویلا و سرسبزی و خُرمی. هوا که سرد میشد میرفتند در دِل کوه، در آپارتمان که در کوه ساخته بودند! «بِالْوادِ» یعنی قناتهای زیادی داشتند، باغ و بُستان زیادی داشتند، کاخهای محکم و باشکوه، و زندگی خیلی مرفّه. شغلشان هم زراعت و دامداری.
حضرت صالح هم که پیغمبرشان بود، ۱۶ سالگی شد پیغمبر اینها. که حالا قرآن چالشهای حضرت صالح را با اینها ذکر میکند. تهمتهایی که اینها میزدند، برخوردهایی که اینها میکردند که اصلش هم از همین طبقه اشراف و پولدارشان بود. تا آخر اینکه ۹ تا از اینها تصمیم گرفتند که حضرت صالح را سر به نیست بکنند، بُکُشند. بعد از آن قضیهای که شتر آمد و از تُو دِل کوه...
بعد جالبش هم این است. خیلی لطافت دارد. معجزه حضرت صالح چی بود؟ شتر از کجا آمد؟ از دل کوه. چرا از دل کوه؟ خدا زوری که نشان میدهد. در روایت دارد که خدای متعال قومی را، به هر امتی معجزهاش را از جنس همانی که اینها خیلی در چشمشان بزرگ است، میآورد. حضرت موسی را یک چیزی آورد. روی دست سحر! اینها زمان حضرت عیسی پزشکی و دکتری خیلی باب بود. حضرت عیسی (علیه السلام) آمد، مُرده زنده میکرد. اینها تهش این بود که دارو میدادند، طرف یک کم حالش خوب میشد، کلیهاش دیگر درد نمیکرد! حضرت گفت: «خب، مُردههاتون را بیارید، من زنده کنم!» سحر آنها را میخورد. حضرت موسی. زمان پیامبر اکرم که همه اهل شِعر و بلاغت و رمان و ادبیات بودند. پیغمبر اکرم یک چیزی آورد که همیشه از جنس همانها بود. حضرت صالح هم از تُو دِل کوه شتر آورد. «دِل کوه زمستانها میخوابیم، میآییم بیرون.» خب، شما شترهایی هستید که از بیرون میروید، میخوابید، برمیگردید. من مستقیم از دِل کوه شتر میآورم. شما میروید، میخوابید، برمیگردید. من از تُو دِل کوه شتر میآورم. شتری به کنار، بچه کوچولو شیرخوارش را هم باهاش میآورم بیرون! هم ناقه بود، هم فصیله بود. شیرخواره داشت. البته شترش هم ماشاالله همیشه خوشخوراک بود و آب و آنجا پُر رود و دریا بود. آن منطقه. اینها سهمیهبندی کردند که: «آقا! یک روز شماها، یک روز این شتر آب.» شتر خورد. دیگر آخر گرفتند شتر را کشتند و سه روز خدا به اینها مهلت داد و عذابی که برای اینها نازل شد. این هم داستان قوم ثمود. و دیگر بعدش هم که داستان فرعون است که آن خودش انشاءالله دهه آخر که بحث مفصلی را میطلبد که بهش بپردازیم.
خب، بحث نهایی مطلب را عرض بکنم، بحث را تمام بکنیم. همه اینها را فرمود. فرمود که «الذین تقوا فی البلاد فَأَکْثَرو فیه الفساد». البته فرعون را هم ازش یاد کرد. «ذیالاوْتادِ». فرعون به چهارمیخ کش. «ذیالاوْتادِ». اوتاد یعنی میخ. به چهارمیخ میکشید. چهار میخ که شنیدید به صلیب کشیدن از توسط فرعون باب شد. «دستها را بزن سر چوب، پاها را بزن سر چوب.» دست را با میخ فرو میکرد در چوب و پاها را هم با میخ فرو میکرد. که با آسیه هم همین کار را کرد. حضرت آسیه (سلام الله علیها) ایشان هم همین شکلی به شهادت رسید توسط فرعون ملعون. «ذیالاوْتادِ». به میخ میزد.
و خدا چه کار کرد؟ فرعون «ذیالاوْتادِ» که دلش به اینها خوش بود، با آب... فرعون را مفصل بهش بپردازیم. خدا چه جور تحقیرش کرد! دلش به این میخواست شکنجه و بلا و اینها خوش بود. به صلیب میکشید، هر کی یک کلمه نطق میکشید که به مردم... همین باب شد دیگر. حضرت عیسی را هم اینها به زعم خودشان به میخ کشیدند و به صلیب کشیدند. توسط فرعون. این را هم خدای متعال زد، تحقیرش کرد، جمعش کرد. همه را میگوید که «الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلاَدِ فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسَادَ». اینها طغیان و خیلی فساد کردند. «فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذَابٍ». «من هم آقا این «صب»، این سر شیر را که خم میکنند، سر آفتابه را مثلاً کج میکنند، این آب ریختن بهش میگویند «صب». میگوید: «منم این شیلنگ را کج کردم سمت اینها. شیلنگ چیه! و عذاب و صوت عذاب. این تازیانه عذاب را کج کردم از بالا انداختم روی سرشان.» «ریلکسی» خدای متعال دارد این آیه را میگوید. از بالا «سَوْطَ عَذَابٍ»؛ یک دانه هم! یک دانه شلاق عذاب فرستادم روی کله این. یک دانه فرستادم، همهشان را جمع کرد. دانه دانه نمیگوید زدم. خیلی خدا استفاده از کلمات را نهایت صرفهجویی را میکند. خدا زدم، نابود کردم. قورمه سبزی شدند. میگوید: «این چند تا قوم بودند، این شکلی بودند.» این شیلنگ را کج کردم. یک دانه شلاق عذاب از بالا فرستادم روی کلههایشان، همه را جمع کرد. فاصله بوده بین اینها چند صد سال فاصله. چرا نابود شدند؟ چون «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ». من یک جاییام. حواسم به همه است. همه در مشتم است.
در سوره مبارکه نَبأ فرمود که: «إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَاداً لِلطَّاغِینَ مَآباً». آنجایی که محل رصد است. جهنم. اینجا فرمود خدا در مِرصاد است. آنجا فرمود جهنم در مِرصاد است. جهنم محیط به کافرین است. جهنم را خدا به خودش هم حتی نمیگیرد. میگوید: «جهنم حواسش به شما هست.» خیلی قشنگ است. میگوید: «جهنم حواسش به شما هست. جهنم روی همهتان سوار است. جهنم مشتش روی همهتان باز است. همه در چنگ جهنمید. اصلاً به من خدا، به قول ماها، نمیرسد. شما جهنم برایتان بس است. من وارد دعوا بشوم؟! من جهنم را میفرستم بگیردتان.» «إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَاداً لِلطَّاغِینَ مَآباً». کیا را میگیرد؟ طاغین. که ازشان مفصل حرف زدیم. «مَآباً» ؟، طغیان. این جهنم، این مِرصاد خدا.
تو آقا میگفتش که خدا اگر بخواهد بگیرَتَت... گفتش که چند هزار تا رگ و این رگهای کوچک، مویرگ. چند میلیون مویرگ در تنت است. هر یک دانه اش برای خدا حکم طنابدار برای تو داری. خدا چند میلیون طنابدار در وجودت دارد. نه که آن را بیندازد گردنت. چند میلیون طنابدار در وجود خودت دارد. همهاش هم، همه سررشتهها دست خودش است. یک کم، یک دانه اش را تنگ بکند، کار تمام است. خدا اینجا نشسته. نادان میخواهد با خدا سرشاخ بشود. فرعون گفت من را ببر بالای کوه، تیر بیندازم خدا را بزنم بکشم. احمق! کُشتمش، زدم، تمام شد. این داستان بشریت احمق و نادان است. این برد داستان بشر نادان! خدا تو را در همه وجودت دارد. همه در مُشت او. یک وقتی از یک جایی میگیرد، به خواب شبت نمیبینی. یک کاری، یک جوری رُسوایت میکند. این روحالله زم ایّام بود دیگر! سالگرد دستگیریاش نزدیک است. مُرد. وقتی صحنه را دید که وقتی دید که در ایران است و بچههای سپاه روبروش نشستند و در بازجویی... بالاتر از همه اینها در مُشت خدایی است. فرانسه کی؟! آیتالله بهجت گفتند که: «آقا! شما جانتان در خطر است. باید برای شما امنیت تأمین شود.» محافظ خودمان. محافظها کیستند؟ کسی بخواهد محافظها را بکشد که از آنها محافظت میکند. «محافظ محافظان، محافظ من است.» حفاظت میکند. شاه برگشت گفتش که: «امام را بفرستیم نجف. میرود توی جمع مراجع حذف میشود.» گفت: «اینجا چون قُم عالم درست حسابی ندارد، این سر و صدایش بلند شده است. برود نجف، علما میخورنش.» این چیزی بود که محمدرضا پهلوی. آنجا که سواد ندارد که! «آنجا میخورنش علما. میرود نجف دو کلمه حرف میزند، علما میریزند سرش، جمعش میکنند.» رفت. هرچی مرجع بود آنجا تربیت کرد. برگشت، دستگاه بقیه مراجع را هم خراب کرد! امام در نجف، همه تعطیل شد، همه برای شاگردی امام خمینی شدند. این کار خداست. خداست! بعد فرستاد فرانسه. گفتند: «آنجا دیگر غرب اروپاست. آنجا دیگر بایکوت میشود. امام را میخوریم آنجا.» تمام ابزارها و رسانههای غرب آمد در خدمت امام. رسانه امام خمینی. کار خداست. هیچکی هیچ غلطی نمیتواند بکند. میزنم پس کلّه بیبیسی و میگویم گزارش لایو برو برای این آقای خمینی. تبلیغات. این داستان خداست. با خدا باش، پادشاهی کن. خدا را داشته باشی. گفت: «کدخدا را ببین.» کدام عالم را عوض کرد درش!
این امام حسین (علیه السلام) است. پیادهروی عجیب و عظیم اربعین است که آدم اصلاً با هیچ منطقی برایش قابل حل و قابل هضم نیست این داستان. چقدر این داستان عجیب است. در جمعیتی عظیم دارم میروم. چه اتفاقی دارد رقم میخورد؟ کی دارد میبرد اینها را؟ مدیریت این داستان خیلی عجیب است که آقا مثلاً این جمعیت در گردش و دورانی در یک ماه، همه یک جوری میروند. برای احمد رزرو کرده است. یک اپلیکیشنی در عالم ملکوت نصب است. ظاهرش از اینجا که راه افتادی. «تک تک وعدههای غذایی را برایش رزرو میکند.» «این کدام موکب است؟ به آن دستور میدهد. بعد برایش برنج میفرستد.» واقعاً داستان همینهاست! امام کارش این است. عالم ملکوت در مُشتش است. دانه دانه شماره شما، کی راه بیفتی، با کی بروی، که از مرز رد بشوی، شب اول کجا بخوابی، از کدام مسیر بروی، و جمعیت بیاید برود. این قشنگ در گردش باشد، به همه برسد. این عظمت زیارت اربعین و این دلی که برده، امام حسین (علیه السلام). بچههای کوچک! آدم میبیند مرحوم آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی در اول کتاب «المراقباتش» میفرماید. میفرمایند که: «من چند تا بچه کوچک دارم. دیدم محرم که شد...» خیلی چیز عجیبی است. جواد آقا خیلی انسان فوقالعادهای بود. اینها ورود ما به روضه است این مطلبی که عرض میکنم. جواد آقای ملکی خودش از بزرگان بود. کسی بود که شبی که از دنیا رفت، ۳۰۰ نفر در قم به صورت پراکنده خواب دیدند که فردا در قم تشییع جنازهای است که پیغمبر اکرم زیر تابوت دارد! ۳۰۰ نفر خواب! «ملکی تبریزی.» خود این معجزه است. ملکی خیلی انسان بینظیری است. ایشان باز خودش اگر قضیه تعجب کرد. اول کتاب «المراقبات» محرم که توضیح میدهد، میگوید که: «ماه محرم شده، من چند تا بچه کوچک دارم. دیدم از وقتی که وارد ماه محرم شدیم، این بچهها درست حسابی غذا نمیخورند.» بهشان میگویم که: «چرا غذا نمیخوری؟» میدانم که کسی به اینها توضیح خاصی ندارد. «چرا غذا نمیخورید؟» میگویند که: «محرم شده. اشتهامان به قول ماها دیگر برنمیدارد. در ماه عزای امام حسین بهمان نمیچسبد غذا.» در باطن عالم و ملکوت عالم که قلب این بچه در اختیار و در مُشتش است، در اثر اتصال با او، این بچه دل شکسته. اول محرم که شد، چون پیادهروی اربعین را ببینید این بچهها با چه شوقی میروند. پدر و مادر نمیخواهند بروند، بچه اصرار میکند، پدر را راه میاندازد، مادر را راه میاندازد. تمام این راه این بچههای کوچک پیاده میآیند. نقاری ندارند، نه نقی میگویند. سال بعد هم از الان دارد قول سال بعد را از باباش میگیرد. این کیست؟ این دلها! این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟ واقعاً چیست داستان؟ در باطن این عالم خدا دوست داشته باشد «اذا اراد الله بعبدا خیرا». وقتی نسبت به یک بنده خدا اراده خیر کرده باشد، «قذف فی قلبه حب الحسین و حب زیارت». در دلش هم محبت امام حسین را میاندازد، هم محبت زیارت امام حسین. اصلاً ناخودآگاه این دست من و شما نیست. دست کسی نیست. از باطن عالم دارد رقم میخورد. دلها به قبضه امام حسین (علیه السلام) درآورده. خدای متعال همه در چنگ امام حسین هستند. برای همین است شب جمعه که میشود، میبینی حالت یک جور دیگری است. دلت هوای کربلا دارد. رقصیدن آدمی این ایّام در این فضای مجازی، اینها که میرود. همه رفقایش رفتهاند. بعضی رفتهاند، دارند برمیگردند. دل آدم بیقرار میشود. احساس جاماندن میکند آدم. یک کمی هم آدم انگار پیش امام حسین دلخور میشود: «آقا! ما اضافی بودیم؟ لایق نبودیم؟ ما جا ماندیم. ما جا ماندیم.» دلتنگی فَوَران میکند در این ایام. مغازهها خیلیها تعطیل است. «آقا! صاحبش کجاست؟» «رفته کربلا.» دوستانت را میبینی نیستند، رفتهاند کربلا. اقوامت نیستند، رفتهاند کربلا. چه خبر است؟ چه کار دارد میکند امام حسین با این دلها؟ شب جمعه است. از این راه دور دلمان را بفرستیم کربلا. «بعد منزل نبود در سفر روحانی.» درست است که جا ماندهایم این شب جمعه. خیلی از رفقایمان، اقواممان، نزدیکانمان کربلا هستند. ما جا ماندیم، ولی از همین راه دور با پای دل میرویم کربلا.
روضهای که امشب میخوانم خدمت عزیزان، انشاءالله دلها را امشب کربلایی بکند. نقل است مرحوم سید بن طاووس در «ملهوف» این را نقل کرده. وقتی که یزید ملعون خواست این خانواده را راهی بکند از شام، به امام سجاد گفتش که: «من سه تا درخواست تو را اجابت میکنم. از من سه تا درخواست بکن، من برایت اجابت کنم.» در لحظه آخر. گفت: «خب، آن سه تا را به من بگو که من الان برای تو اجابت بکنم.» امام سجاد (علیه السلام) این سه تا درخواست را مطرح کردند. با اصرار یزید فرمودند که: «من درخواست اولم این است: مرا بگذارید ولَا عَنْ تَرینِی وَجْهَ سَیِّدِی وَ مَوْلایَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَتَزَوَّدَ مِنْهُ وَ انْظُرْ اِلَیْهِ وَ دَعَاهُ.» درخواست اولم این است: بگذارید من یک بار دیگر روی گُل بابام را ببینم. خداحافظی کنم. دیگر من این چهره را نمیبینم دیگر. وداع من باشد با این نازنین. هر کاری میخواهی بعدش بکنی، بکن. درخواست دوم این بود: «أَنْ تَرُدَّ عَلَینَا مَا أُخِذَ مِنَّا.» دستور بده هرچیزی از ما خانواده به غارت رفته، به ما برگردد. که حالا یک توضیحی دارد، عرض میکنم چرا. و درخواست سومم این است: «أَنْ کُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِی أَنْ تُوَجِّهَ النِّسْفَهَ مَنْ بَینَهُمْ إِلَى حَرَمِ جَدِّهِنَّ.» گفت: «یزید! اگر میخواهی من را بکشی، یک مردی را مسئول این کاروان کن. همراه این کاروان اینها را دیگر نگذار اینجا بمانند. این خانواده را برگردان مدینه.» «اگر من را کُشتی، بُکُش، ولی کسی را آدم امینی، سالمی همراه اینها کن. اینها را تا مدینه ببرند. این خانواده را اینجا رها نکن.» «نگو خودشان برگردند مدینه. اینها یک مشت زن و بچهاند. سیلون میشوند، آواره میشوند.» کاروانی کن اینها را، بفرست مدینه. این هم درخواست سوم من است.
یزید ملعون جواب داد، گفت: «أَمَّا وَجْهُ أَبِیکَ فَلَنْ تَرَهُ أَبَداً.» خدا عذاب یزید را بیشتر کند این ملعون را. با اینکه خودش وعده کرده سه تا درخواست تو را اجابت میکند. «درخواست اولی که داری، نه. آن را نمیتوانم اجابت بکنم. دیگر روی بابات را نخواهی دید. دیگر حساب این را از ذهنت بیرون کن که بخواهی دوباره ببینی. سرِ پدرت را ببینی باهاش خداحافظی کنی.» این در مورد درخواست اول. در مورد درخواست سومت: «وَ أَمَّا قَتْلُکَ فَقَدْ عَفَوْتُ عَنْکَ.» نسبت به قتلم بخشیدمت. من نمیکُشمت. «وَ أَمَّا النِّسَا فَمَا یَرُدُّونَ إِلَى مَدِینَةٍ غَیرِکَ.» این زنها هم که گفتی برگردند مدینه، خودت برگردان این کاروان را. من راهی میکنم. خودت اینها را برگرد به مدینه.
«أَمَّا در مورد درخواستی دومی که داشتی، گفتی چیزهایی که از ما به غارت رفته است»، برگردان. «از آف قیمت شما رفته. این همه آدم پراکنده چیزهایی را بردهاند به غارت. من چطور میتوانم تک تک اینها را پیدا کنم؟! همه اینها را جمع کنم؟ من چند برابر آن چیزهایی که از شما به غارت رفته، از هر کسی انگشتری بوده، طلایی بوده، من چند برابر بهتان برمیگردانم. این را اجابت میکنم. ماسک کنید من را از اینکه بخواهم آنها را پیدا کنم.»
حالا ببینید کلام امام سجاد (علیه السلام) را در این شب جمعه بشنوید و اشک بریزید و انشاءالله اگر راهی کربلا و ارب هستید با همین روضه امشب برات کربلایمان را بگیریم انشاءالله. امام سجاد (علیه السلام) فرمودند که: «وَ أَمَّا مَالِکَ فَلَا نُرِیدُهُ وَ هُوَ مَؤَقَّتٌ عَلَیهِ.» ما چشم به مال تو نداریم. فکر نکن ما محتاج آن انگشترها و گوشوارهها هستیم. اگر بهت گفتم آنها را برگردان، به خاطر این است که ما لنگ آنیم و پول نداریم و فقیریم و محتاجیم. و نه پولت باشد برای خودت. ما نیاز به پول تو هم نداریم. «چرا گفتم هرچی از ما به غارت رفته برگردد؟» این نقل سید بن طاووس در «وَ أَنَّمَا طَلَبْتُ مَا أُخِذَ مِنَّا لِأَنَّ فِیهِ مُخْتَصَّهَ فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ مُقْنَعَتَهَا وَ قَمِیسَهَا.» چند تا چیز ارزشمند در آنها است. به خاطر آن است که گفتم برگردد. «در اینهایی که از ما به غارت رفته، گردنبند و گوشواره و پیراهن مادرم فاطمه زهراست. آنهاست که برای من عزیز است. به خاطر آنهاست که میگویم بگو هرچی بردند برگردانند.» که اینجا البته یزید دستور داد. «فَأَمَرَا بِرَدِّ ذَلِکَ.» گفت: «بگو که اینها را پیدا کنند، برگردانند.» دینار روی این گذاشت. تقدیم امام سجاد کرد. حضرت هم برای خودشان تقبل نکردند. همه پولی که از یزید گرفتند، «فَرَّقَهَا عَلَى الْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِینِ». همه را بین فقرا و مساکین تقسیم کرد. امام سجاد (علیه السلام) در واقع آنی که فقط امام سجاد گرفتند و همراه خودشان بردند، پیراهن و گردنبند و گوشواره فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بود.
اگر آمادهاید، گریزی بزنم امشب رفتید کربلا هم برای امام حسین گریه کردید، هم برای مادرش که امشب روضه خوان کربلاست. گریه کنیم. انشاءالله شب جمعه بعدی کربلا باشیم زیر سایه مادر فاطمه زهرا. آنجا اشک بریزید. دلهای آماده و دلهای تنگ امشب بگیریم از فاطمه زهرا برات کربلایمان را. اربعین جا نمانیم انشاءالله.
امام سجاد اثر غیرت اینکه گوشواره مادرش فاطمه زهرا دست نامحرم است... که یک بخشش این است. یک بخش دیگرش این است که به هر حال یادگاری از این بانوی بزرگ است. یک بخشش هم این است: غیرت امام سجاد است! گوشواره مادر دست نامحرم است. حاضر شده به یزید رو بزند، درخواست بکند با همه دشواری که این قضیه دارد. یزید این را برگرداند به امام سجاد (علیه السلام).
بگویم روضه را. اگر امام سجادی که فاطمه زهرا را ندیده، به حسب ظاهر، حالش نسبت به این گوشواره و گردنبند این است، حال آن پسری که جلوی چشمش راه را بر مادر بستند. عبارت این است: میگوید آن آنچنان سیلی زدند که دو تا گوشواره با هم کنده شد، به زمین افتاد. این آل امام! این است حال امام سجاد! این است حال امام مجتبی! وقتی مادرش نقش زمین شد میان کوچه. وقتی زینب (سلام الله علیها) مدینه وقتی رسیدند، با امالبنین آمدند مزار مادر را دیدند. مادر! مادر! امانتی که به من دادی! تو تب... داداش! پیراهنی که مادر مُرده بود. «پنکه» رو قبر! روضه من همین باشد. آقا! مدینه کنار قبرستان بقیع میگوید صورت به قبر. اما یک پیراهن نو به من دادی. «پاره پاره زخمی نبود ۱۹۰۹ پیراهن خوب.» و همهاش حسین.
صلی الله علیک یا اباعبدالله. اسئلک اللهم و ادیم الاعظم یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک. انک علی محمد یا علی یا فاطمه یا محسن و به حق الحسن یا قدیما لا الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا فرج آقامون امام زمان را برسان. قلب نازنین ایشان را عمرمان قرار بده. نوکری از وطنش قرار بده. کربلا را شراب بده ما را تا اموات شویم. و لوا ؟. شب جمعه کربلا ارباب قرار بده. شب اول اربابمان را یادمان بیاور. مرزهای اسلام را حفظ کن. شفای عاجل و کامل را عنایت بفرما. شر ظالمین را به خودشان برگردان. رهبر عزیز ما را عنایت بفرما. هرچه گفتیم و سلام. سلام ما را میدانی برای ما رقم بزن.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم - بخش اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم - بخش دوم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...