* سوره فجر؛ اصلاح درکهای توهمی انسان از زندگی، خداوند و خود
* قیامت وقت نمره دادن است، دیگر زمانی برای نوشتن نیست!
* اميرالمؤمنين علی علیهالسلام؛ محور اجتماع مومنین
* پول؛ محور اجتماع فجّار و مترفین
* شجره ملعونه در قرآن کیست؟
* علتهای همیشگی مخالفت با انبیاء ⬇️
۱. انبیاء علیهمالسلام دستور به دوری از رشوه، ربا و چپاول اموال یتیم میدادند
۲. فکر میکردند همراهی با انبیاء علیهمالسلام موجب فقر میشود
۳. خودشان جزء اغنیاء و ثروتمندان بودند
* چرا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در ابتدا با وجود درخواست مردم، حکومت را قبول نمیکردند؟
* پول؛ منشا اصلی دعوای انبیاء علیهمالسلام در طول تاریخ
* پول؛ ریشه همه جنگهای امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
* فساد قوم شعیب؛ فساد مالی بود
* حضرت شعیب علیهالسلام: خودتان را از عذاب قوم لوط دور ندانید!
* خداوند در کمین کوتاهی کنندگان به یتیم و مسکین!
* فرق خدای یهود با خدای اسلام در چیست؟
* فرهنگ اسلامی؛ تنها فرهنگی که برای زنها ارث قائل شد
* خون هایی که منجر به نابودی کفار میشود
* خواب سید ابرهیم دمشقی؛ تعمیر مزار حضرت رقیه سلاماللهعلیها
* روضه حضرت رقیه ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. الْحَمْدُلِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلَى سیدنا و نبین ابوالقاسم المصطفی محمد.
صلوات
طیبین من الان الی قیام و اَلعبد یف؛ در سوره مبارکه فجر، بر اساس بیان مرحوم علامه طباطبایی، رحمتالله علیه، انسان نسبت به خودش و نسبت به نحوه رفتار خدای متعال با خودش، یک درک توهمی دارد. انسان، این سوره فجر میخواهد این درک توهمی را اصلاح کند و در واقع حقیقت را برملا کند. البته، این برملا شدن حقیقت و کشف حقیقت، اصلش در قیام است. برای همین میفرماید: اونجا داستان چی بود؟ "إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا". آنجا انسان حالیاش میشود، ولی دیگر چه فایدهای دارد؟ بیداری آنجا به کار کسی نمیآید و به درد کسی نمیخورد، برای اینکه انسان دیگر نمیتواند کاری انجام دهد و رشدی آنجا معنا ندارد. روز اهدای جوایز معلوم میشود که رفتارمان و کارمان غلط بوده. باخبر شدن دیگر به درد نمیخورد.
دانشکده مهندسی دانشگاه فردوسی که بودیم، یک سری مسابقات برگزار میشد؛ مسابقات سازه ماکارونی. ما هم البته طفیلی شرکت کرده بودیم. بالاخره، زینتالمجالس در دانشگاه شرکت میکردیم تا خالی از عریضه نباشد. خب، مسابقات جالبی بود. نبرد بر اساس دانش مهندسی بود؛ خودشان سازه را با ماکارونی یک جوری طراحی میکردند که مقاومتش بر اساس این ضربهای که وارد میشود، بررسی شود و میزان ماکارونی که استفاده میکردند، مشترک بود؛ یعنی یک حجم برابری ماکارونی استفاده میکردند. با فشار برابر، به میزان فشاری که دستگاه وارد میکند، میزان مقاومت این ماکارونی را بررسی میکنند. بعضیها با اولین فشار دستگاه از پایین که شروع میکرد به آنها فشار دادن، همانجا متلاشی میشدند. بعضیها نه، فشارهای سنگین هم حفظ میشدند. جنس هیچ تفاوتی نداشت؛ برای همهشان ماکارونی، یک ماکارونی بود و قطر ماکارونیشان برابر بود. آن چیزی که مهم بود، کیفیت قرار دادن ماکارونیها کنار هم بود که آن به دانش اینها برمیگشت و آن استفاده اینها از فنون ریاضی و دانش مهندسی.
خب، آن موقع برای بعضیها برملا میشد که اینها ماکارونیها را خوب چفت و بست و سرهم سوار نکردهاند. بعضیها میگفتند: "آقا، ما تو تمرینها به اینها میگفتیم که این درست حسابی نیست." بعضیها حالیشان نمیشد و میگفتند: "نه، این مقاومتش خوب است." آنجا که میآید و تو اولین فشار میبینی که متلاشی میشود، دیگر چه فایدهای دارد؟ "أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَىٰ"؛ خب، بله، فهمیدیم که ما این سازه را بد چیده بودیم. خب دیگر، حالا الان چه کار میشود کرد؟ امروز روز برملا شدن کار است. تا امروز وقت داشتیم کار کنیم. امروز که این مسابقه دارد برگزار میشود، امروز دیگر روز کار نیست. "الْیَوْمَ عَمَلٌ وَلَا حِسَابٌ وَغَدًا حِسَابٌ وَلَا عَمَلٌ." امیرالمؤمنین درباره قیامت فرمود: "امروز روز کار است و حسابی نیست و فردا هم حساب است." روزی که روز برملا شدن کار انسان و نمره دادن به کار انسان است، آنجا دیگر وقت کار کردن نیست. روز مسابقه سازه که دیگر آدم نمیتواند بیاید و برود بنشیند و بگوید: "آقا، تازه فهمیدم گیر کارم کجاست، بیایم بروم درستش کنم." تمام شد. آن قبل بهت تذکر میدادند، یادآوری میکردند، میگفتی قبول نمیکنم، باورت نمیآمد، مسخره کرده بودی، دستکم گرفته بودی، بهت میگفتند: "بابا، این مقاومتی ندارد، این به این چسب ویلایی ضعیفی که بهش بستید دلخوش نکن که این ماکارونیهایت خیلی محکماند، با یک فوت میریزد، با یک فوت میشکند." قبول نمیکردیم. مقاومتی نبود توی اینها. البته به ظاهرش که نگاه میکردی، هیچ فرقی نمیکرد.
خیلی جالب است. مسابقات را برگزار کنید و عموم ببینند. ما آنجا بیاییم تفسیر عرفانی و معنوی بکنیم. اینها را باید توی ساختار هستی انسان کشف بکند. و خیلی جالب است که آن مسابقهشان به همین فشار بود و اینکه طراحی اینها در برابر فشار، زیر فشار نشکند. خیلی مسابقه جذابی است و مسابقه علمی هم هست؛ یعنی آدم کیف میکند از اینکه هم یک فضای مفرح و شادی است و هم یک مشت دانشمند کار میکنند و یک چیزی را ارائه میدهند؛ محصول سالها مطالعه و تحقیق و کار علمی.
غرض اینکه به ظاهر که نگاه میکنی، بعضیهایشان اتفاقاً خیلی ظاهرهای محکمتری هم داشتند؛ روی طبقه طبقه روی هم چیده بودند. میگفتی: "اینکه حالا حالاها نمیشکند." ضربه اول که فشار وارد میشد، همهاش خرد میشد. بعضیهایشان هم کوچولو کوچولو بغل هم چیده بودند. خیلی ظاهر شکنندهای داشتند، ولی توی فشار که میرفت، میدیدی نه، به این سادگیها نمیشکند. این خیلی داستان عجیب و جالبی است توی این قضیه ظاهر و باطن؛ که بعضیها را آدم نگاه میکند و "وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ"؛ آن آیات قرآن قراردادی ظاهرش نمیخورد. "إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا." آنها چه میگفتند؟ "قَالُوا أَنَّىٰ يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا"؛ اینها چه جور میخواهد این رئیس ما باشد؟ ظاهرش نمیخورد. این پیرمرد ضعیف و شکننده است، ما قوییم، هیکلمان، تیپمان، پولمان، داراییمان. خب، چقدر این آیات قرآن عجیب است و چقدر محشر است! باز هم بحث مال است که ما یک دهه مفصل به مال پرداختیم. ملاکشان فقط مال است که: "آخه پول ندارد رئیس باشد! ما که بیشتر داریم، ما باید رئیس باشیم، ما وضعمان بهتر است. اینکه ندارد، برای چه این را فرمانده ما کردی و ملک دادی؟" خب، "قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ"؛ خدا این را مصطفی کرده، انتخاب کرده و "وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ"؛ هم جسمش توان برداشتن این بار را دارد و هم علمش را دارد. برای خدا ملاک این دوتاست، اصلاً حرفی از پول نیست. برای آنها فقط ملاک پول بود، برای خدا ملاک فقط علم و جسم بود. خیلی جالب است این باز دوباره آن پیشفرضهایی که با هم تطبیق ندارد، بحث مال که همیشه اینها محور و اصل را پول میدانند.
حالا این نکته را هم عرض بکنم در تتمه مباحثی که دهههای قبل داشتیم که خب اکثر عزیزان را زیارت میکردیم، جلساتی دهه قبلش. ما یک ماهی هستش که اینجا مشهدیم، خدمت دوستانیم. خلاصه اکثر شبها اکثر عزیزان را زیارت کردیم، الحمدلله توفیقی شد. یک روایت عجیب و استثنایی داریم از امیرالمؤمنین، علیهالسلام، که انشاءالله به همین زودی زیارتشان نصیب همهمان بشود و انشاءالله زیارت بیخطر باشد و با دست پر انشاءالله برگردند. تعداد زیادی از اهل جلسهمان الان آن طرفند. اکثر دوستانمان نیستند و راهی شدهاند. الحمدلله انشاءالله که زیارتشان مقبول باشد و ما هم در ثواب زیارتشان انشاءالله شریک باشیم.
به کلام امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه توجه کنید. این کلام خیلی عمیق و جای تحلیل دارد. میفرماید: "أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ." خیلی این کلام، کلام زیبا و منحصربهفردی است. یَعْسُوب با عین و سین؛ مثل یعقوب. ملکه در کندو را میگویند که همه زنبورها تحت فرمان او هستند. همان ملکه بهش میگویند دیگر؛ ملکه مادر. ما یک وقتی رفته بودیم بالای سر کندوهای زنبور عسل و اینها، حدود ۱۰ سال پیش. آدم بیشتر در لرستان از این لباسهای مخصوص زنبورداری هم تنمان کردیم و خلاصه خیلی آیات الهی توی این ساختار هستی، خیلی عجیب و پندآموز است. خب، زنبور عسل را هم خدای متعال بهصورت خاص هم سوره برایش داریم و هم آیات منحصربهفردی. "وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ." بخوان، آقا، ادامه؛ "أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ." برو آنجاهایی که داربست زدهاند، هم برو تو کوهها، هم برو تو درختها، هم آنجاهایی که داربست زدهاند. از آنجاها بردار و بیار. خب، "ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ"؛ از همه این میوهها برو بردار و بخور. این شهد گل را دوستان به ما دادند، گفتند که ما یک ترفند زنبورداری داریم: "زنبور که میخواهد برود، برگردد توی کندو، جلوی در یک پله برایش میگذاریم، پایش گیر میکند و این شهد گل میافتد." شهد گل آن موقع، سال ۹۱ و ۹۲، آن موقع کیلو ۵۰ هزار تومان بود که الان فکر میکنم ۲۰ برابر لابد شده باشد دیگر. یک مقداری به ما دادند، خوردیم. شهد گل خالصش خیلی طعم عجیبغریبی دارد. از این عسل، از این شهد گلها بردار و بیاور. "كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ." البته "كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ" دارد ها! بخور! این راههای خدا را برو، سلوک کن. خیلی جالب است، اینها راه خداست، اینها همه راههایی است که زنبور میرود توش، مسیرهایی که خدا برای او قرار داده و در اختیار زلال هست، همه در اختیارش است. راهها بنبست ندارد، راههای مشخصی است که مدار ذهنی زنبور روش نصب شده.
این رفت و برگشت راحت میرود و برمیگردد بدون هیچ چالش و مشکل و گم شدنی و اینها. "يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا"؛ تعبیر "بُطُونِهَا" هم دارد، معلوم میشود که یک شکم ندارد، چند لایه شکم دارد. "يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ"؛ از شکمهای زنبور عسل یک نوشیدنی بیرون میآید. قرآن عسل را ملحق به نوشیدنیها میکند، نه خوردن. همهاش نکته است که هر کدامش را بخواهیم به آن بپردازیم، کلی وقت میبرد. "شَرَابٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ"؛ رنگهاشان هم مختلف است، خیلی چندین رنگه. شما ببینید عسلها کاملاً رنگهاشان متفاوت است. رنگهای خیلی تیره دارد تا رنگهای خیلی "لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ"؛ آن کسی که اهل فکر باشد، اینها را از اینها منتقل میشود به یک "مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ وَفِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ"؛ توی این عسل، خدای متعال شفا قرار داده، برای همه داروی همه دردها را خدا تو عسل قرارداده. برخی افراد که باطن عالم راهدان بودند و اینها میگفتند که این البته عسل شفا هست، ولی یک مکملی لازم دارد؛ هر درد خاصی عسل به علاوه یک چیزی میخواهد. عسل با سیاهدانه مثلاً، عسل عرق بیدمشک با عرق نمیدانم چی، مثلاً مختلف مکملی میخواهد ولی آن پایش عسل است. درمان همه بیماریها پایش عسل است، علی به مکملی میخواهد و نسبتش هم باید نسبت دقیق باشد که آن دیگر تخصص میطلبد.
توی این کندوها ملکهای هست. این ملکه حالت روح را دارد برای این کندو. حالا باز عزیزانی که اینجا زنبورداری کردهاند، اگر حضور دارند، نکته بیشتری بگویند. مشهد خیلی زنبورداری باب هست یا نه؟ کوه و اینا آن طرفها باید باشد که تو شهر که اینها تلف میشوند، بندگان خدا، با این هوای آلود، بدون گل و بدون گیاه و اینها. ابتدایی تا ۵ کیلومتر اینها حرکت میکنند، با شهد گل برمیگردند. مسافتهای طولانی را میروند و کندوشان هم گم نمیکنند. خیلی عجایبی هست توی ساختار زنبور عسل. کندو یک ملکهای دارد، آن ملکه غذایش هم با همه اینها فرق میکند، غذایش هم میفروشند؛ این ژل رویال که غذای خیلی سنگینی هم هست. جایگاه خاصی دارد. این ملکه این نظارت میکند به کار همه اینها. چند مدل زنبور دیگر هم هستند؛ زنبور کارگر و زنبور پرستار. یک تشکیلات عجیب و غریبی است زندگی زنبورها و نظارت به کار اینها میکند. اگر کسی خرابکاری بکند، مثلاً اشتباه بخواهد پر بکند (حالا پیش نمیآید، ولی خانه دیگری را پر بکند)، اینها خلاصه این ملکه دستور قَلع و قمعش میکند و همه اینها به عشق ملکه کار میکنند. بر اساس اطلاعات بنده است، ممکن است عزیزانی بیایند و بگویند که آقا، مثلاً اینجا جور دیگری است. آن علمی که بنده یاد گرفتم و تو ذهن من است که وقتی ملکه میمیرد، گفتهاند که توی کندو معمولاً نهایتاً ٤ ساعت زنبورهای کندو زنده میمانند، همهشان میمیرند. انرژی و انگیزهای که برای کار کردن توی این کندو میدهد، آن عشق آن ملکه است. عشق یعسوب. به عشق یعسوب است که اینها کار میکنند و دور هم جمعاند و این کندو برپاست. یعسوب اگر نباشد، اینها همه متلاشیاند.
حالا امیرالمؤمنین فرمود: "أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ." یعسوب مؤمنین، امیرالمؤمنین؛ یعنی مؤمنین اگر دور هم جمع میشوند، به عشق امیرالمؤمنین است. اگر جمع مؤمنانه شکل میگیرد، به عشق ولایت است. این مدار امیرالمؤمنین. خودش هم در خود این خطبه شِقشِقیّه فرمود که من منزلتم مثل منزلت قطب در سنگ آسیاست. آسیا که میچرخد، وسطش یک پایه ثابتی دارد که این آسیا دورش میچرخد. فرمود: "آن ابنابیقحافه، خلیفه اول، او خودش میداند که جایگاهی را غصب کرده که جایگاه من است، که من جایگاهم آنجا جایگاه قطب وسط این است." او آنجا ایستاده که اصلاً نسبتی با آن ندارد. تعابیر عجیبی وجود دارد. بعد میفرماید که او میداند که این پوستین خلافت خیلی به تنش گشاد است، این سایز او نیست. ولی من هم چنگ نینداختم سر این پوستین خلافت، چون اگر من هم بکشبکش میکردم، او میکشید و من میکشیدم، این پوستین پاره میشد. من گفتم: سایزش نیست، ولی تنش بماند، لااقل پوستین سالم بماند. خیلی اینها تعابیر عجیب و غریبی است که اگر انسان به اینها توجه داشته باشد، کلاً تحلیلش نسبت به تاریخ عوض میشود. بکشبکش کنم، ولی اگر میکشیدم، خب، او که نمیداد، او هم میکشید، من هم میکشیدم، پوستین پاره میشد. من گفتم این بماند، این خلافت حفظ بشود، ولو به تن نا- مسائل سیاسی امروزمون هم هست ها! چرا فلانی رئیسجمهور میشود؟ فلانی رئیس فلانجا میشود؟ همین است که یک وقتهایی بکشمکشها باعث پاره شدن این لباس میشود. بماند، ولو به تن این خیلی گشاد است. بعضی از اینها که رئیسجمهور شدهاند، توی مدرسه ابتدایی هم دستشان زیادی است. نه توان مدیریتی دارد، نه درایتش را دارد، نه حالش را دارد، نه توان جسمیش را دارد، نه علمش را، نه جسمش را. هیچچیزش را ندارد. پولش را بهت میدهد و یک سری پولخوار دور و بر باندهای قدرت و ثروت. مسئولیت حفظ بشود، بعد به تن اهلش، یعسوب مؤمنین.
خیلی جالب است این دوگانهای که امیرالمؤمنین قرار میدهد. میفرماید: "مؤمنین، کندوی مؤمنین، ملکهاش منم." "کندوی فجّار،" چند جلسه صحبت کردیم. "نکاتی متقین" را در برابر "فجار" قرار دهد. "متقین کالفجار"؛ میفرماید: "ما متقین را مثل فجار قرار میدهیم." متقین و فجار، نوک اهل فسق و فجور هم "فجّار". کندوی فجار ملکهاش کیست؟ "وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ." چقدر نکته دقیق! اینور مؤمنین بر محور کی دور هم جمع میشوند؟ به عشق کی جمع میشوند؟ به عشق امیرالمؤمنین، ولایت الهی، امیر الهی، رهبر الهی، رهبر دینی. رهبری که به عالم بالا است. پول آقا و مولایشان کیست؟ پول! بعد اینجا امیرالمؤمنین خودش را در برابر پول قرار داده. دو تا آقا داریم، دو تا رهبر، دو تا امام داریم؛ یا من یا پول. " علاقه دارم فقر آماده کنم هرکی بخواد با ما باشه فقر از آسمون براش میباره" یعنی چی؟ یعنی آقا گدا گشنه میمانند شیعیان؟ نه! یعنی مسیر ولایت اهل بیت این است که سهم به تو نمیدهد. مدل مدیریتی و حکومتی امیرالمؤمنین است که با پول کسی را نمیخرد. البته مدل حکومتی امیرالمؤمنین این است که جامعه را سرشار از مال میکند، سرشار از پول میکند، شکمها را سیر میکند. علی که شکمها را سیر میکند. شما مدل عثمان را، حالا بنده مفصل آوردهام اینها را. احتمالاً این شبها شاید فرصت نشود. انشاءالله بعد اربعین اگر فرصت بشود، باز مطالبی را عرض میکنم. مدل حکومتی معاویه را شما نگاه کنید، مدل حکومتی عثمان را شما نگاه کنید. بخوربخوری که بود. به تعبیر امیرالمؤمنین فرمود: "اینها با بیتالمال اینجور برخورد کردند مثل شتری که تو فصل بهار چمن ترد پیدا میکند، چمن بارانزده تازه میافتد توش، میغلتد." فرمود: "اینها با بیتالمال این شکلی رفتار کردند." افتادند و خوردند و بردند و کندند و همه هم برای خودشان. تعبیر کرد، فرمود: "عمر او بین آشپزخانه و توالت." سر بزرگشان همه عمرش این بود: میخورد و تخلیه میکرد. همش این بود. رئیس بنیامیه بود دیگر. بنیامیه از خلیفه سوم شروع شد دیگر، این دودمان کثیف که قرآن در مورد اینها تعبیر به شجره ملعونه میکند: "وَشَجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ." شجره ملعونه که در خواب پیغمبر بود. آقا، این آیه را هم بخوانید، آیه شجره ملعونه را: "وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ." آن چیزی که تو خواب بهت نشان دادیم حکایت از یک فتنهای میکرد بین مردم و یک شجره ملعونهای را نشان میداد. پس چه شد، آقا؟ این بنیامیه که شجره ملعونه بودند، اینها افتادند به بخوربخور. امیرالمؤمنین فرمود: "اگر میخواهی با من باشی، باید پی فقر را به تنت بمالی."
بله، آنها شکم تو را سیر میکنند، مردم را گرسنه میکنند، خودشان خوب بهشان میرسد. پس از این شجرههای ملعونه هم تو همین انقلاب خودمان بودهاند و هستند دیگر. بعضی از این مسئولین حقیقتاً شجره ملعونهاند؛ از یک خانواده ۱۰ نفر تو زندان است، این اختلاس کرده، آن دزدی کرده، این رانت کرده، این مدرک جعلی دارد، آن هم فلان کرده. شجره ملعونه! بنیعباس هم دست کمی از بنیامیه نداشت. آنها هم جور دیگری شجره ملعونهاند. آنقدری که از اهلبیت اینها کشتند، بنیامیه نکشته. شما وقتی تاریخ را بررسی میکنید، میبینید که همیشه جبهه مقابل انبیا و اولیا، محور شان محور پول، محور مال، است. ساعت مالی ندارد، به یکی هم میخواهی رو بیاوری، زیر بلیطش بروی، تأییدش کنی، تسلیمش بشوی، میپرسی: کارخانه دارد؟ چقدر اموال دارد؟ ماشینش چیست؟ پیغمبر اکرم با یک قاطر (به قول ماها استوک دست دو) میآمد مسجد. خودش هم مینشست پشت فرمان، یکی هم همیشه پشتش سوار میکرد. این من عاشق این تکه روایتم که هر وقت پیغمبر از مسجد میخواست جایی برود، همیشه یک نفر را هم ترک سوار میکرد، تنها نمیرفت. پیغمبر با یک قاطر درجه چندم! بین این همه مرکب خوب، بهترین شتر سرخمو اگر برای پیغمبر میآوردند، کم بود. پیغمبر با یک قاطر میآمد، خودش پشت فرمان مینشست، یکی هم ترک سوار میکرد تو مسیر که تنها نرود. قارون! مقایسه میکنی با بقیه، مقایسه میکنی. اصلاً آدم رئیس این است، غروق میکنند برایش، یک آسانسور آسانسور اختصاصی دارد رئیس. آسانسور ما نمیآید، با این ماشین قشنگ خط ویژه میاندازد، میرود. اصلاً باید از زیر جاده بزنند برایش. هواپیمای خصوصی دارد برای خودش. دم و دستگاه دارد، تشکیلات دارد برای خودش. حیثیت نمیگذارد برای رئیسروسا. فرمود: "أَنَا یَعْسُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَالُ یَعْسُوبُ الْفُجَّارِ." مؤمنین دور من جمع میشوند، فجار دور پول جمع میشوند.
نکته بعدی: آنجایی که آدمها دور هم جمع شدند، ولی محور پول است، ولو حرف از اهلبیت خدا و پیغمبر هم بزنند، آن جمع، جمع مؤمنین نیست، همه بر اساس قرارداد و پول و بیمه و اضافهکار. خیلی خدا و پیغمبر و اینها بهانه است. میگوید: "حالا بالاخره جمع خوب آدمهای خوبین، اینها داریم باهاشون کار میکنیم." ولی "وَالْمَالُ يَعْسُوبُ الْفُجَّارِ."
خب، سوره مبارکه فجر را همین مبنا. وقتی آیات را میآورد جلو، اول یک سیری از تاریخ گذشتگان را میگوید: از قوم عاد و ثمود و فرعون الفساد. "فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ." اینها را ما زدیم به خاطر طغیان و فسادی که داشتند. "باران عذاب و شلاق باریدیم به اینها، زدیم، جمعشان کردیم." یک آیه کلیدی اینجا دارد: "إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ" که حالا امشب هر چقدر فرصت بشود عرض میکنم و بیشترش را فردا شب. بعد میآورد بحث را میبرد "رمان كَلَّا بَلْ لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ." حقوق مالی را ادا نمیکنید. نقطه مشترک همه این اقوامی که در طول تاریخ بد بودند، روبروی خدا و پیغمبر و اهلبیت ایستادند، همین است. دعوا سر مال بود، نقطه اصلی چالش اینجا بوده است. خیلی مسئله مهم است ها! خیلیخیلی ساده از کنارش رد میشویم. همیشه گرفتاری اصلی و دعوای اصلی سر پول بوده. بشریت دعوایش با انبیا سر پول بود. فکر بکنید یا به خاطر این بوده که انبیا و اولیا میآمدند و به اینها میگفتند: "از این پولها بگذر." حضرت شعیب به اینها میگفت: "آقا، قید رشوه و ربا و کمفروشی و اینها را بزنید." یا به خاطر این درگیر میشدند یا به این بوده فکر میکردند اگر با همدیگر اولیا باشند، پول را از دست میدهند. به شکم سیر فرعون و قارون نگاه میکردند و میگفتند: پول دست اینهاست. میگفتند: "خب، ما دنبال اینها راه بیفتیم، از اینها به ما یک پولی میرسد." یا به خاطر نکته سوم (دسته سوم) خودشان شکمشان سیر بوده. گرسنه نمیمانند. مطرفین کیست؟ مرفین یا ملعاند. شکمسیرهایی که رئیس یا مستکبرین که دستشان با رئیسها تو یک کاسه است، چپاول میکنند. یا مستضعفند، گشنهام ندارم، ولی اینها هم دنبال آن مطرفین و مستکبر راه میافتند. چرا؟ چون فکر میکنند که پول از آنها به اینها یک چیزی میرسد. فکر میکردند که دنبال عثمان راه بیفتند، شکمهاشان سیر میشود. خودشان خوردند و بردند، مردم که بدبخت شدند. اینها هم که رو آوردند به امیرالمؤمنین، نگفتند: "آقا، جامعه از دست رفت، ارزشها فلان شده." مردم: "بیپولمان کردند، یا علی، هیچکس مثل تو پول ملی را نمیتواند حفظ کند، برگرد بیا." اینکه امیرالمؤمنین قبول نکرد حاکمیت را، اول کار اینها را روند و گفت: "کوچ، برید، برید سراغ بقیه و گفت: ولتمسوا خیری." "مرا رها کنی، ارزش حاکمیت ندارم." امیرالمؤمنین حاکم تو این عالم تواضع ندارد، اینجا وظیفه امیرالمؤمنین است. پول! آمدند اینها، هنوز یعسوبشان کیست؟ چیست؟ مال است، پول. خواستند. بعداً دعوا، تمام جنگهایی که با امیرالمؤمنین رخ داد، ریشهاش به چی برمیگشت؟ اولین جنگی که با امیرالمؤمنین راه افتاد، کیا راه انداختند؟ طلحه و زبیر. جنگ جمل. آن که اصلاً واضح سر پول بود. امیرالمؤمنین آمد، گفت: "آقا، این دریافتیها، این حقوق نجومی تعطیل، دیگر نداریم ما." "تو را به حاکمیت رساندیم، ما عثمان را برداشتیم، جمع کردیم، بردیم، حالا ما شدیم درجه دو." اینها بودند. جنگ اول.
جنگ دوم با کی بود؟ صفین که با معاویه بود. آن هم که اصلاً اصل داستان پول بود، کله گنده اشرافیت، معاویه. جنگ سوم البته مال حماقت و احمقی و نفهمی خوارج بود، ولی آن هم تهش را که نگاه میکنی، با پول خریدند اینها را. یک ریشههای پولی دارد. سران زد و بندهایی تو این داستان بود که دیگر حالا فرصت پرداختن به همه اینها. یک جورایی داستان این جدال و تقابل امیرالمؤمنین با پول که خودش میگوید: "من رئیس اینها، پول است، رئیس آنهاست." این در طول تاریخ دیده میشود. تو سوره مبارکه فجر هم بحث را میبرد مستقیم روی مال، روی پول. رسیدگی به یتیم جزو حقوق مالی است دیگر. پول خرج کردن دیگر. جامعه شما مثل همانهاست تا وقتی این جوری باشید. نگو که فرعونیها بودند و همچنین خیلی تاریخی به قضیه نگاه نکن. قوم عاد و قوم ثمود و قوم عاد و قوم ثمود. همچین خیلی قضیه تاریخی نیست، یک حقیقتی است که هر قومی میتواند این شکلی باشد. یک آیه در قرآن داریم دیگر. الحمدلله حافظ زنده چون داریم، دیگر وقت جستجو هم لازم نیست ما سقف بکنیم. احسنت. در سوره مبارکه هود است: "وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنكُم بِبَعِيدٍ." یک بار دیگر آهسته بخوان. یک شقاقی هست مثل ما، اصحاب الایکه این کلام حضرت شعیب است. خیلی این آیه دقیق است. دقت میفرماید که: "مردم، با من بدید؟ باشد. از من خوشتان نمیآید؟ باشد. من برایتان ضرر دارم؟ حرفهایم تلخ است؟ منفعتتان را به هم ریختم؟ بازیتان را به هم ریختم؟ باشد. یک کار نکنید: این بد آمدنتان از من، شقاق با من، نفرتی که از من دارید، شما را بکشاند به آنجا که "شَقَاقٌ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ." یک کار نکنید این دعوایی که با من دارید، یک بلایی سرتان بیاورد، شما را بکند مثل قوم نوح و قوم صالح و قوم هود. مشکل مالی بود، اصلاً فسادشان فساد مالی بود. خیلی آیات جالبی. قوم شعیب اختلاسچی بودند، همهشان. بانکداری بود، خلاصه بانکداری. بانکها بانک زده بودند آنجا، خلاصه درو میکردند از همدیگر پولها را. داستان قوم شعیب فسادشان فساد اقتصادی بود. بعد میگوید که شبیه قوم نوح میشوید، شبیه قوم هود میشوید، شبیه قوم صالح میشوید، ادامه و من همه اینها را گفتم، خودتان را از قوم لوط هم حتی دور ندانید. آقا، خدایا پیغمبر خدا، پدرت خوب، مادرت خوب. آنها آقا اهل کثافتکاری، همجنسبازی، اینها رنگینکمان و این زهرمار بودند. این بدبخت تهش اختلاس و کمفروشی و اینهاست دیگر. این از این غلطها نمیکند که آنها این جور داستانهایی داشتند، همجنسبازی ماجراها. باشد، قوم لوط هم از شماها دور نیست. "وَمَا قَوْمُ لُوطٍ" داستان تاریخی نیست که چهار تا آنور مثلاً توی ۱۰۰ متری مشهد، پشت ۱۰۰ متری تو منطقه ۵تن، یک جمعیتی مینشستند، مثلاً این شکلی بودم. اطلاعات عمومی افزایش پیدا کرد. اقوام که قرآن میگوید، این جوری نیستش که نماد یک آلودگیهای مشکلاتیاند که تو هر جامعهای هست. هر جامعهای که گرفتار این جور رفتارها شد، میشود شبیه آن قوم. هر سرنوشتی. من و آنها هم قوم آدم هم قوم نوح، همهچیز را ماشاءالله با همدیگر دارند. انشاءالله سرنوشتشان با همه اینها مشترک خواهد بود.
آره، عجایبی گاهی توی تاریخ دیده میشود. من تازگی اینها را میخواندم، ندیده بودم قبلاً. چند تا روایت برایتان سریع بخوانم و کمکم بحث را جمع بکنم. اینها را تازگی دیدم؛ عجیب هم بود برایم که اینها را قبلاً ندیده بودم. در روایت دارد که حضرت نوح، علیهالسلام، (جالبی و دردناک هم هست) امام صادق فرمودند که: "حضرت نوح را میگرفتند قومش، میزدند. گاهی آنقدر میزدند که ایشان سه روز کامل بیهوش بود. از گوشش خون میآمد. تو بیهوشی پرتش میکردند جلو خانهاش. بعد سه روز به هوش میآمد." علامه مجلسی در جلد ۱۱ بحار نقل میکند، میگوید: "این اشراف قوم نوح دست بچههاشان را میگرفتند، کار فرهنگی میکردند: خانه نوح." بعدی: "فَلَا تَتِی أَنْ هَذَا الْمَجْنُونَ." اگر احیاناً من مردم، تو زنده ماندی، حواست باشد حرف این دیوانه را گوش ندهی. بچههاشان را میآوردند، خانه حضرت نوح را نشان میدادند، میگفتند: "ما هم ممکن است برویم، نباشیم، بعداً راهنمایی. حواست باشد حرف این دیوانه را گوش ندهی." ۹۵۰ سال تبلیغ کرد، ۸۰ نفر فقط ایمان آوردند. خیلی این در مورد حضرت نوح، علیهالسلام. در مورد حضرت صالح هم دارد که ایشان ۱۶ سالگی پیغمبر شد و همین مشکلات به حضرت هود و هر کدام از اینها که حالا تاریخ هر کدامشان نکاتی هست. حالا انشاءالله شاید شبها نکاتی را عرض بکنم از این گرفتاریهایی که انبیا داشتند و همین کتکهایی که این انبیا، بندگان خدا، از دست این قوم میخوردند. خلاصه میفرماید که: "آقا، شماها خودتان را از اینها دور ندانید. سر قوم ثمود آمد و اینها همهاش به شما نزدیک است."
اون خوب چه مدلی باشیم این کارا رو با ما میکنی: "لَا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ." این خیلی مهم است. میگوید: "خدا کمین کرد، خدا حواسش به همهتان است." خدا، خدای اسلام این مدلی است. آن خدای یهود است: "إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ." "لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ." درست خواندم. یهود بودند که گفتند: "خدا که ندارد، ما داریم." من میخواهم بگویم کار به اینجاها میرسد که این مال تا اینجاها میرود. دست کیست؟ دست من است. خدا که ندارد. آیه دیگر: "وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِم بِمَا قَالُوا وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ" ادامه وادامه. اینها میگفتند که: "خدا دستش بسته است، دست ما باز است." "دست ما یهودیها اصل اشراف معمولاً در طول تاریخ مترفین یهودیها بودند." چالش اصلی انبیا و اولیا با اینها بود، بنیاسرائیل دیگر. شکم آبپر، غذا خوب، پولدار، سرمایهدار. همین امروز هم که الان دنیا را با پولشان گرفتهاند. تا اینجا این پول معیار است برایشان. نه دیگر روبروی انبیا ایستادهاند، میگویند: "ما داریم، اینها ندارند." دیگر بحث انبیا نیست، میگویم: "ما داریم، خدا ندارد." "إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ." "خدا ندارد ما داریم." پول دست کیست؟ خدا دارد یا من؟ "وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ." "دستهای خدا تو غل و زنجیر است." "دستگاه خدا دو غل و زنجیر." یهودیان میگفتند: "خدا که دست و بالش بسته است، ما دست و بالمان باز است." "غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ." اتفاقاً خدا دست و بال اینها را میبندد و لعنشان میکند به حرفی که زدند. "مَبْسُوطَتَانِ"؛ دو تا دست خدا باز است. "يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ." هر جور هم دلش بخواهد خرج میکند. الهیات زیبایی است در قرآن. این خدای یهود است. خدای اسلام، خدای قرآن چیست؟ هم دستش باز است، هم حواسش جمع است. خدای مسیحیت و خدای یهود هم خواب است. یک گوشه نشسته دارد فیلم نگاه میکند. شبکه آیفیلم دارد خدا نگاه میکند. معمولاً شبکه سه. نهایت این خدای یهود و نصاراست.
خدای اسلام تو همه احوال، که حالا انشاءالله فردا شب این آیات را عرض خواهم کرد، خدا رقیب است، حواسش به همه هست تو همه احوال. نه تنها رقیب، "إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ." خدا در مرصاد است. قشنگ تو یک نقطهای است که ایستاده بگیرد. پایت را بگذاری کج، قدم کج برداری، با من طرفی. دستدرازی کنی به کسی، تعرض بکنی، تجاوز بکنی، با من طرفی. حواسم هست کامل. دستم هم بالاسرت است. "فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ." میبارم بر سرشان شلاق. خیلی تعابیر قرآن عجیب است. ایستادهام، حواسم بهت است که چه کار میکنی. خب، خدایا به چی حساسی؟ به یتیم حساس هستم، به مسکین. هرکه از راه به در شد و بیچاره شد، ریشهاش همین یعسوبش مال بود. فجار یعسوب شمال. حواسم به این است که پول نبردت. دلبری نکند. اگر راه به در شد، پول ازش دلبری کرد. دنبال پول، میخواهی با پول طغیان کنی، خدایت بشود پول. با من طرفی. که نمادش کجاست؟ کجا نشان میدهد خودش را؟ همین جا. خیلی آیات عجیبی است. تن آدم میلرزد نسبت به مسکین. بیتفاوت. اقوام قبلی اگر زدم، به خاطر این نبود که مثلاً سیبیلهای اون جوری میگذاشتند، مثلاً ریشهاشان تیغ تیغی بود، قدشان بلند بود، پنجه بوکس تو دستشان بود. به اینها کار ندارم. اقوام قبلی را اگر زدم، به خاطر این بود که حق را ادا نمیکردند. جامعه اشرافی بودند که ضعیف را زیر پا له میکردند. یتیم را که ضعیف است، زیر پا له کردی. مسکین را که ضعیف است، زیر پا له کردی. به ارث که رسیدی، ضعیفها را زیر پا له کردی. که خصوصاً این آیات ارث مربوط به زنها بود که حق زنها را میخوردند. نه تنها به زنها ارث نمیدادند (میدانی اصلاً در طول تاریخ، این را هم بگویم و بعد دیگر بروم تو روضه، وقت عزیزتان را خیلی نگیرم)، در طول تاریخ اسلام بود که برای زن حق ارث قائل شد. حتی غربیها تا ۱۰۰ سال پیش به زنان ارث، در تحقیق غربیها، ارث قائل نبودند برای زن. تاریخ جاهلیت این مدلی بود که نه تنها به زن ارث نمیرسید، بلکه زن خودش به عنوان ارث منتقل میشد، خودش ارث بود. میرسید به مردهایی که از آن میت مانده بودند؛ برادر، رفیق. خودش ارث بود. جامعهای که قوی به ضعیف زور میگوید، چون زورش میرسد، چون پول دارد و زور میگوید و پولها را بالا میکشد و وقتی که پول بالا کشید، زورش هم بیشتر میشود، این جامعه میشود همان جوامعی که من زدم، جمعشان کردم. میشود عاد و ثمود و قوم نوح و فرعون و اینها. تعارف ندارم. ایستادهام رصد میکنم، حواسم هست ببینم چه کار میکنی. هرچه هم باشی، هرکی هم باشی، پایت را روی مظلوم گذاشتی. "الْمُلْكُ يَبْقَى مَعَ الْكُفْرِ." کلام عجیب پیغمبر اکرم فرمود: "حکومت با کفر میماند، ولی با ظلم نمیماند." امیرالمؤمنین هم به مالک فرمود: "حواست باشد خونی به ناحق نریزی که سریعترین چیزی که یک دودمان و یک حکومت را به باد میدهد، خون ناحق است." خون که بیاید، کارت را جمع میکند. خدا البته خدا مهلت میدهد. این قضیه بنیامیه را عرض کردم دیگر. این خونی که قرار شد اینها را جمع بکند، خون زید بود. حالا خون کی قرار است این حکومت را جمع بکند؟
شهید مقام شهید اندرزگو. سالگرد ایشان هم نزدیک است. امروز چند شهریور؟ این شهید بزرگوار. تهران، کوچه روبرویی منزل پدربزرگ ما به شهادت رساندند. پدر ما میگفتش که: "من نصف شب صدای تیراندازی شنیدم و صبح آمدیم در و دیوار گلوله زدند، خون شهید اندرزگو را ترور." میلاد امیرالمؤمنین علیهالسلام، ۱۳ رجب به دنیا آمد. شهادت امیرالمؤمنین. به شهادت سید علی اندرزگو، امام خمینی فرمود: "اگر ما ده تا اندرزگو داشتیم، انقلاب اسلامی دنیا را" عجیب و فوقالعادهای. ایشان به همسرش گفته بود که: "پهلوی یا به دست من نابود میشود یا به خون من." شهریور ۵۷ ایشان شهید شد، بهمن ۵۷ انقلاب پیروز شد. بعداً پیامی داده بود به همسرش که: "بعد من نیستم. آن ایام و شما خواهید دید یک سید علی نامی رئیسجمهور میشود. او که رئیسجمهور شد، منتظر فرج و ظهور باشید." همسرش میگوید بهش گفتم: "نکند خودتی؟ سید علی، خودت هم سید علی؟" گفت: "نه، من به انقلاب نمیرسم، من شهید میشوم، ولی انقلاب پیروز میشود. سید علی رئیسجمهور میشود. آن سید علی را حواستان به آن سید علی باشد." یک خاطره از همسر شهید اندرزگو هست، تو اینترنت هم فیلمش موجود است. خلاصه خدا دودمان پهلوی را نوشته بود به خون شهید اندرزگو. داعش را به خون شهید حججی. بعضی خونها این شکلی ویژه است. جایگاه خاصی دارد و انشاءالله اسرائیل را به خون شهید سلیمانی، انشاءالله دودمانش را خدای متعال جمع خواهد کرد. این قضیه مظلوم و ضعیف دیگر کار تمام. شهر شام هم قضیه با خون حضرت رقیه، سلامالله علیها، جمع شد. ورم این بچه با این وضعیت که شهید شد دیگر کار تمام. دیگر وضعیت یزید عوض شد. شب سوم این مجلس. بنده خیلی به روضه حضرت رقیه، سلامالله علیها، علاقه دارم. خیلی امید دارم، همیشه احساس میکنم برگ برندهای که در پیشگاه الهی درها را باز میکند، روضه حضرت رقیه است. رحمت خدای متعال را جاری میکند. امشب این شب سوم با این دلهای نورانی و باصفای شما که یک ماه و خردهای، یک ماه و نیم تقریباً شما عزادارید، مشکیپوش از اولی که این کاروان به کربلا رسید، شما به سر و سینه زدید و اشک ریختید. روز عاشورا این خانواده رفت کوفه، شما به سر و سینه زدید. از کوفه راهی شام شد، اشک ریختید، ناله کردید. به شام رسید، به سر و سینه زدید، ناله زدید. با شهادت این بچه، این سهساله اشک ریختید، ناله زدید. البته ما دیگر بعد این محرم و صفر معمولاً برمیگردیم به زندگیهایمان، ولی بعد این محرم و صفر تازه نالههای زینب کبری شروع میشود. خلوت زینب، کنج خلوتی پیدا میکند. باقیمانده عمرش را دیگر فقط اشک میریزد بر حسین.
جان به قربان این بچه که شهید اشک است. شهید اشک. هر کدام از این شهدای کربلا شهید یک داستاناند، یک قضیهای. این یتیم اباعبدالله که مظلوم واقع شد و یزید ملعون به پشتوانه مالی که داشت، این بچه را ظلم کرد. این بچه کشته اشک است. کشته اشک. شاید بشود او را با زینب کبری فقط مقایسه کرد که از شدت اشک برای امام حسین جان داد و دق کرد برای امام حسین. از این جهت منحصر به فرد حضرت رقیه، سلامالله علیها، قضیه را امشب میخواهم عرض بکنم خدمتتان. روضه امشبمان باشد و عرض ارادت ما به پیشگاه حضرت رقیه. آرزوی بنده این است تا حالا تو عمرم موفق نشدم زیارت این سهساله مشرف بشویم. انشاءالله یک وقتی انشاءالله ما را بطلبد. دوست دارم این صحنه را ببینم. شنیدم میگویند در حرم حضرت رقیه یک اتاقکی است. این اتاقک پر عروسک است. هرکی که نذری دارد، برای عروسک هدیه میدهد این حرم و حاجت میگیرد. انشاءالله روزیمان بشود برویم آن اتاقک را ببینیم. خب، خیلی هم پر از آلودی عروسک است. این حرکت معنا دارد، معناش این است که بچه این سن و سال را با عروسک آرام میکند. عالمی بود در دمشق به نام سید ابراهیم دمشقی. نسل او بودم تو این سالهای اخیر از نسل او بودند. ایشان چند تا دختر داشت، خدا بهش پسر هم نداده بود. البته بعدها پسری به نام سید مصطفی که داستانی دارد عرض میکنم. این چند دقیقه خدمت شما. دختر بزرگ شب اول خواب دید. در خواب خانمی خردسالی را دید. این خانم خردسال به او فرمود: "من رقیه دختر حسین بن علی به پدرت سید ابراهیم بگو قبر من رقیه را آب برداشته، آب افتاده تو قبرم و جسد من اذیت میشود، توی آب قرار گرفته. به پدرت بگو بیاید اینجا را بشکافد تعمیر کند." دختر بزرگ سید ابراهیم به پدر گفت. پدر گفت: "خواب که حجت نیست، معلوم نیست. مگر میشود قبر یک نفر را شکافت؟ اصلاً از کجا معلوم این قدر واقعیت داشته؟ واقعاً این دختر همان باشد و این قضایا." شب دوم دختر وسطی از سید ابراهیم این قضیه را. علمای بزرگی هم نقل کردهاند، سند هم دارد. نقل قولش را میبینید از قول علمای بزرگ. شب دوم دختر بزرگ خواب دید، شب سوم دختر کوچک سید ابراهیم خانم باز هم محل نگذار. شب چهارم خود سید ابراهیم دمشقی خواب دید. حضرت بهش فرمودند: "مگر نمیگویم جسد من اذیت میشود؟ بیا این قبر من را تعمیر کن." مطرح کردند با والی شام که این کار را انجام بدهند. در حرم بسته بود. لباس تمیزی پوشید و غسل کرده و اینها. سید ابراهیم با جمعی از علمای دمشق آمدند پشت حرم حضرت رقیه، سلامالله علیها. گفتند: "آقا، کلید میاندازیم. این در با دست هرکی باز شد، همان متولی کار تعمیر بشود." خب، نفرات کلید چرخاندند و عجیب بود که به دست کسی باز نشد حرم بیبی تا دادند به دست سید ابراهیم دمشقی. ایشان تا کلید را چرخاند، در باز شد. کلنگ را آوردند. باز افرادی زدند، این شکاف برنمیداشت. به دست سید ابراهیم که کلنگ خورد زمین، شکاف برداشت. قبر را باز کردند. ایشان میگوید: "من نگاه کردم، دیدم یک جسد دختر سهچهار ساله صحیح و سالم بدون اینکه ذرهای فرقی کرده باشد، انگار همین امروز از دنیا رفته. بدن مطهر در قبر بود. بدن را در آغوش گرفت." سه روز تمام که تعمیر این قبر طول کشید، به معجزه حضرت رقیه، سلامالله علیها، سید ابراهیم نه محتاج به غذا شد، نه محتاج به آب شد، نه محتاج به خواب شد، نه نیاز به سرویس بهداشتی و قضای حاجت پیدا کرد. سه روز تمام رو پا نشست این بچه در آغوشش و هی نگاه کرد و اشک ریخت. چرا عرض میکنم؟ این شعر فقط وقت اذان که میشد، وقت نماز که میشد، این بچه را روی طبقی قرار میداد. روز آخر وقتی خواست بچه را بگذارد، دعا کرد، گفت: "خانم جان، من پسر دار نشدم." به دعای شما انشاءالله سید مصطفی به او داد که او بعداً تولیت همین حرم حضرت رقیه شد و فرزندان او تولیت حرم را به عهده گرفتند. عجایبی رخ داد و خلاصه نمیخواهم وقتتان را خیلی بگیرم. فقط این نکته را بگویم. روضه همین چند کلمه باشد.
یکی از نکاتی که سید ابراهیم تنش نقل کرده و بزرگان هم از قول او نقل کردهاند، این است. میگوید: "دیدم جسد این بانو تر و تازه است." انگار یک ساعت از دنیا رفته. بدن کسی نیست که چند صد سال از دنیا رفته. بدنی مرده است که همین الان آوردهاند دفن. از این جهت دیدم بدن تر و تازه است ولی به بدن که نگاه کردم، سر تا پا کبود. جای سالم به این تن نماند. اینجا آدم یاد کلان و غساله میافتد. زینب کبری عرض کردیم: "بچه چه بیماری؟ بچه سالم آنقدر تن کبود ندارد." خبر نداری آنقدر این بچه سنگ خورده، آنقدر سیلی خورده، آنقدر زمین خورده. لعنت کند زجر را. میگوید: "چنان با لگد به پهلوی بابا بابا. نفس بده تا برایت نفس نفس بزنم. من به پیر جان به شوق وصل جان گر دهم یک بوسه بابایم حسین، قیمت آن بوسه را جان میدهم." شیرینی پاره بابا حسین، حسین، حسین. آخ، بمیرم. حرف آخر من را بشنوید. من با کسب اجازه روایت میکنم. خرابه را گرفت. آمدند گفتند: "رقیه خوابش نمیبرد." حسین آقا. دعا بفرمایید.
"أَسْأَلُكُ اللَّهُ وَاسْمُكَ الْعَظِيمُ الْأَعْظَمُ الأَكْرَمُ وَعَظَمَتُكَ يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ وَيَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ." الهی آمین. و به حق محمد، به حق فاطمه الزهرا، یا محسن العبد الحسین، یا قدیم الاحسان، به حق الحسین. اللهم عجل لولیک الفرج. خدایا به حرمت دردها و نالههای این سهساله، فرج آقامان امام زمان را برسان. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما نوکران حضرتش قرار بده. شهدا، فقها، امام راحل، را سر سفره با برکت این سهساله مهمان بفرما. شب اول قبر سهساله ابیعبدالله به فریادمان برسان. مرزهای اسلام را به آبروی حضرتش شفای عاجل و کامل عنایت فرما. شر ظالمین و قاصدین و طاغین را به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت عنایت بفرما. هرچه گفتیم و چه نگفتیم و سالیان اما خودت میدانی برای ما رقم بزن.
در حال بارگذاری نظرات...