* اقوام در قرآن دارای شخصیت هستند
* نقطه اصلی در همه تحلیلهای تاریخی قرآن؛ نسبت آن واقعه با فعل خداوند
* اشکال اصلی اکثر تحلیلها و برنامههای تاریخی؛ مشخص نبودن جایگاه فعل الهی در آن واقعه
* خداوند ظالمین را به دست خودشان به گونهای هدایت میکند تا به هدف خود نرسند.
* مکر و حیله عجیب خداوند نسبت به فرعون!
* پرندگان کوچک؛ سپاه خداوند برای از بین بردن و تحقیر اصحاب فیل
* عجایب شهرسازی منحصر به فرد قوم عاد؛ ستون های عظیمی که با باد در هم ریخت!
* قدرت نمایی خداوند با ویروس کرونا
* ماجرای خوار شدن یزید و بازگشت کاروان اسرا به مدینه
* اگر درخواست میکردند خودمان میبخشیدیم...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی ابیالقاسم المصطفی (صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم) و آل الطیبین الطاهرین، اللّهمّ اخرجنی من ظلمات الوهم، و اکرمنی بِنور الفهم، اللّهمّ افتح علینا ابواب رحمتک، و انشر علینا خزائن علومک، برحمتک یا ارحم الراحمین.**
**ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری.**
در سوره مبارکه فجر، قوم "ارم" را با ویژگیای که همان حالت رفاهزدگی و رفاهطلبی و حالت گذرانی اینها - به تعبیر قرآن - بود، ذکر میکند. اینها اول قوم عاد بودند، فرمود: **"أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ"** خب اینها خیلی نکته دارد. این آیات، مطلب در این آیات، نکته اول این است که قرآن کتاب تاریخ نیست. کتابهای تاریخ پدیدهها را بررسی میکنند به صورت زمانمند؛ اقوام مطرح که در فلان سال از اینجا شروع شد، آنجا تمام شد، باباشان اینها بود، ویژگیشان این بود، فلان منطقه زندگی میکردند، مردن و تمام شد و رفت، نسل بعد. کتابهای تاریخ معمولاً در مقام گزارش هستند؛ گزارش تاریخ و زمان. یک تاریخ تولدی میگوید، یک تاریخ وفات. و از عجایب - به قول علامه طباطبایی (رحمت الله علیه) در جلد ۴ تفسیر المیزان - میفرماید که تا قبل از قرآن اصلاً سابقه نداشته که تاریخ جوامع را داشته باشند. تاریخ هر چه بوده، فردی بوده، سرگذشت افراد بوده. سرگذشت جوامع را قبل از قرآن نداریم؛ در کتابهای قبلی هم حتی به این بیان. بعد از قرآن این فرهنگ باب شد؛ دیگر امثال ابنخلدون و دیگران شروع کردند تاریخ جمعی نوشتن. و اتفاقاً مهمترین منبع برای این تاریخ جمعی هم خود قرآن بوده. مردم اقوام گذشته را میخواستند، ولی خیلی دسترسی نداشتند که بخواهند در مورد اقوام گذشته اطلاعاتی داشته باشند. قرآن یاد اقوام گذشته را به این معنا زنده کرد، معرفی کرد، بیوگرافی داد. از اقوام و تحلیل تاریخی را از روی فرد روی جامعه، به جامعه، به شکل یک انسان، به شکل پیکره واحد نگاه کرد.
الان اینجا میگوید: **"أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ"** عاد انگار دارد در مورد یک آدم صحبت میکند. کسی اگر نداند و نشناسد، فکر میکند عاد اسم کسی بوده. "دیدی خدا با عاد چه کار کرد؟" "قومیه با مشهد چه کار کرد؟" منظورت مشهدیها باید باشد دیگر. "مشهد دیدی با مشهد چه کار کردم؟" مشهد که آدم نیست. مشهد که کسی نیست. نه دیگر، در نگاه قرآن مشهد هم کسی است. شهر قم هم خودش یک شخصیتی دارد. این جزو معارف ناب قرآن است. علامه طباطبایی هم به این موضوع بسیار زیبا پرداختهاند. ما هم به لطف خدا توفیقی بود، پارسال مباحث مفصلی را در خدمت دوستان داشتیم. دهها جلسه این مباحث تفسیر المیزان را مباحثه کردیم. نمیدانم چند جلسه، ۷۰ جلسه این مباحث را بهش پرداختیم. و مباحثی که علامه در المیزان مطرح کردند، این است که قرآن به شکل فرد نگاه میکند، جامعه را یکپارچه و یک واحد میبیند، یک شخصیت دارد هر جامعهای، هر قومی. یک گزارش تاریخی نیست که اینها آمدند و رفتند. از یک داستان زنده میگوید. اقوام همه هستند. هنوز آن ویژگیها و آن روح اینها در هر جامعهای میتواند باشد.
تفاوت دیگر قرآن با کتابهای تاریخی این است که کتابهای تاریخی پدیدهها را سطحی تحلیل میکنند. اینها مثلاً قحط شد و مردند و تمام شد. طوفان آمد، زلزله آمد و تمام. گرسنه شدند، نمیدانم این طور شد، قتل و غارت شد. قرآن اصلاً قضايا و جوامع را این شکلی نگاه نمیکند. قرآن هر چیزی را که تحلیل میکند، نسبت این را با خدا میگوید. خدا را همه ما نادیده گرفتهایم. تاریخ کنار تاریخ سکولار است که به ما درس میدهند. حتی تاریخ انبیا را هم که میخوانیم، این مدلی است که خدا یک گوشه دارد آی فیلم نگاه میکند، شبکه ۳. خدا یک گوشه است، اصلاً کاری به کار هیچکی ندارد، برای خودش تنها توی اتاق خودش نشسته، دارد برنامهریزی میکند، کارهایش را میکند. به کارهایی که قبلاً کرده فکر میکند، به کارهایی که بعداً میخواهد بکند فکر میکند. یک وقتهایی مثلاً میزند زیرنویس شبکه خبر ببیند چه شد مثلاً. با خود میگوید خدا تازه باخبر میشود که فلان قوم نابود شد. بنا نبود این. این را ما خلق کردیم. قرار بود که بماند دیگر. خدایا دیگر زلزله آمد و تمام شد و رفت. عجب! حواسم نبود. زلزله را بخواهیم کاریش بکنیم دیگر. بالاخره این تصور ما نسبت به خدا و اقوام است. زلزله آمد و تمام شد.
اما زلزله چیست؟ روایتی هم دارد که از بعضی اساتید شنیدهام، خودم ندیدهام. خبر داری وقتی حضرت عزرائیل مأمور شد که بحث قبض روح با ایشان باشد، به خدای متعال عرض کرد: "خدایا! این جور که من میشوم، بد است. من میخواهم جان مردم را بگیرم، از من بدشان میآید." نقل ظاهراً این است که خدای متعال فرمود: "تو غصه نخور. این قدر مردم مرگ و میر را به این چیزهای ظاهری نسبت میدهند که دیگر اصلاً کسی یادی از تو نمیکند. این میگوید سکته کرده، این میگوید سرطان گرفته، این میگوید کرونا گرفت." کرونا و سکته و سرطان و اینها بدشان میآید از آنها. کسی اصلاً دیگر یادش نمیماند که اینها کار عزرائیل است. عزرائیل هم هست که آن جان میگیرد. کرونا بهانه است. کرونا کارهای نیست. کرونا زمینهای است برای اینکه حضرت عزرائیل بیاد کارش را انجام بدهد. مردم از کرونا میترسند، از کرونا بدشان میآید، ولی یادشان میرود که کی مسئول است. مطلب این جا هم هست؛ یعنی به تاریخ انبیا و اقوام و اینها که میرسیم، همه چیز شده سیل و زلزله و طوفان. "زلزله آمد و تمام شد و رفت."
**"أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ"** دیدی خدا چه کار کرد؟ بنده زیاد عرض کردم. باز سوره فیل هم که میخوانیم، فیلمش را هم که میسازیم، آن اصل کلمه سوره فیل را میاندازیم. اصلاً سوره فیل داستانش چیست؟ **"أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ"** اصلاً این جوری شروع میکند: "دیدی رب تو با اصحاب فیل چه کرد؟" ما فیلمش را هم که میبینیم، نه خبری از رب است و نه اینکه با اصحاب فیل چه کرد. فقط یک اصحاب فیل هستند و فقط ابابیل و اینها دیده میشود. اصل حرف قرآن در این آیات چیست؟ **"أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ"** آقا! ادامه اش: **"أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ"** کید اینها را در تضلیل قرار داد. "کی قرار داد؟" خدا. "یعنی چه؟ کید اینها را در تضلیل قرار داد؟" خیلی هم این آیه لطافت دارد. یکی اینکه یعنی نقشههایشان را یک جور مدیریت کردم که همه نقشههایشان توی مسیر گمراه کردن بشریت رفت. یکیاش این است؛ معنای ظاهریاش. یک معنای قشنگتر و عمیقترش این است: "من خود نقشههای اینها را مدیریت کردم." **"فِی تَضْلِیلٍ"** یک جوری خط اینها را خودم خطکشی کردم وسط نقشههایی که داشتند میکشیدند که اینی که برای خودشان طراحی میکنند به بنبست بخورد. "من توی تضلیل قرار دادم. من وقت نقشهکشی اینها حضور داشتم. اینها فکر میکنند من رو دست اینها سوار بودم ؟" انگار داشت میگفت: "این کار را کنیم، آنجا برویم، این طور بشود، آن طور بشود." خدا میگوید "من توی مغز این شخص انداختم چه شکلی برنامهریزی بکند که تهش به بنبست بخورد." "کید اینها را در تضلیل قرار دادم."
آیا خدا توی مغز ترامپ بود آن وقتی که دستور داد حاج قاسم را ترور کنند؟ حاج قاسم را ترور کردند. بنزین ۳ برابر شده. بعضی شیادها میگفتند خدا حضور دارد. حالا این نکته اصلی است که باید بهش بپردازیم و مطلب خیلی مهمی است. خدا توی ذهن ترامپ هم هست. توی نقشه ترامپ هم هست. خدا دارد نقشه ترامپ را مدیریت میکند. **"یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ"** یک جوری دارد میبرتش جلو، که چه بخورد به بنبست. چطور میشد توی مغز ترامپ باشد؟ خدا این را - البته به خاطر ظرف کثیف ترامپها - «شما فکر نکنید مثلاً دیگر، خب پس ترامپ بگوید: من کارهای نبودم که، خدا به من گفت برو و بزن قاسم سلیمانی را بکش.» ظرف کثیف بود، این دریافتت این بود.
باران که میآید، آن مردابی که این زیر این مرداب را لجن پر کرده، باران که میزند روی سر این، لجنزار بلند میشود بوی تعفن. تقصیر باران بودیم؟ "بوی گند مال من نیست تقصیر باران است." باران کارش باریدن است. باران کارش طراوت دادن به آن چیزهایی است که آن زیر پنهان شده و عمیق است. اینها را برملا میکند. اینها را هویدا میکند. افشا میکند.
قرآن **"وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا"** همین قرآنی که شفا است. عسل دیشب گفتیم، شفایی که مکمل میخواهد. قرآن دیگر مکمل هم نمیخواهد. قرآن شفای محض است. چون شفای معنوی است. عسل شفای مادی است. قرآن که شفای معنوی است و مال همه است، به ظالمین که میخورد، کثافتکاری موجودی ظالم است. میزند خسارت اینها بیشتر میشود. آقا پول داده بودند سر قبرش به قاری نشسته بود، وسطش ختم قرآن میکرد. خواب دیده بود، میت یقهاش را گرفته بود و گفته بود: "دیگر حق نداری کنار قبر من ...". گفته بود: "چرا؟" گفته بود: "هر آیهای که تو میخوانی، یکی دیگر من را میزند. هر چه تو میگویی، میگویند این را چرا عمل نکردی؟ یکی دیگر میزند. تو به من هدیه که میدهی، من عذابم افزایش پیدا میکند."
برای همه که این گونه نیست. همان جور که توی دنیا وقتی مواجه با قرآن میشوند، این طور نیست. برای کی هدیه دادن قرآن رحمت است؟ بر آنی که وقتی توی دنیا بود با قرآن مواجه میشد، برخوردی میکرد که قرآن ظرف وجود او تبدیل به رحمت میشد. وقتی تو ظرف تو، ظرف دنیا و در دار دنیا آیات قرآن توی وجودش تبدیل به لعنت میکرد، حالا رفته آن ور که این آیاتی که برایش میفرستند، کلی آدم برای شاه دارند قرآن میخوانند، فاتحه میفرستند. رفتند کنار قبر پهلوی. میگوید: (اللهم صل علی چی چی؟) "آل چی چی؟" "محمد و آل محمدرضا." "صل علی محمدرضا و آل محمدرضا!" آره، اینها هم تازه عرب نمیپرستند و اینها. کل عبارت عربی و حالش هم عربی است. "آل محمدرضا پهلوی." بنده خدا! در طول صلوات میشود این.
وقتی توی دنیا بود، مواجههاش با این خانواده ،با آل پیامبر چی بود؟ با رحمت خدا، با خدا، با حقیقت چی بود؟ کلمات که این جوری نیست. یک قلمبه کلام نیست که بیاید زیر و زبر طرف را عوض بکند که. خدا که مقهور کلمات که نمیشود. بگوید: "نه دیگر، این همه چیز دگرگون شد." خدا که رو دست که نمیخورد. خدا که بازی داده نمیشود. خدا حق محض است. هر کاری هم میکند، حق. مواجهه با خدا هم همین ساختار است. با ساختار حق بیایی جلو، حق. خدای متعال با دوز و کلک بیایی جلو، خودت میدانی. **"وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ"** خیلی تعبیر عجیبی است. "خیرالماکرین". میگوید: "من اوستای کلاهبردارها هستم." خدا خودش به خودش گفته: "ماکرین" یعنی کلاهبردار. "یا خیرالماکرین." خدا را صدا بزنیم: "ای اوستای کلاهبردارها!" خدا ته رندان است. خدا هفتخط روزگار است. ترجمه "خیرالماکرین" یعنی چی؟ "هفتخط روزگار است." "با من هفتخط باشی، من ته هفتخطها هستم." **"مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ"**. "من هم هفتخطم. میخواهی کید بزنی، طراحی داشته باشی، بازی دربیاوری؟ من هم بازی دارم برایت. این مدلی بیایی جلو، خودت گرفتارت میکنم. توی دوز و کلک خودت گرفتارت میکنم." همان کاری که با فرعون کرد. خدا سر فرعون دوز و کلک سوار کرد. اصلاً بیا ببین اوستای دوز و کلک کنندگان یونان باستان و مصر باستان. فرعون ملعون نشسته، طراحی کرده، ۴۰۰۰ بچه را سر بریده که موسی به دنیا نیاید. چون منجمین گفتند که یک بچه امشب نطفهاش بسته شده که پدر تو را درمیآورد. هر چه بچه بود زد قلع و قمع کرد. ۴۰۰۰ بچه را از توی رحم درآورد و سر برید. "تو دوز و کلک داری برای من؟" فرعون گفت: "من میآورم یک دانه را خودت بزرگش کنی. شیرش میدهی، نانش میدهی، جا میدهی توی قصر. توی بغل خودت بزرگش میکنم." ببینی خدا رئیس هفتخطها است یعنی چه؟ **"وَ اللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ"** میخواهد با من هفتخط بازی دربیاورد. "جا ماندم. رکب خوردم." "خدایا! دیدی برنامهریزی کرده بودی امشب یکی بیاید فرعون را جمع کند. زد، فرعون همه را زد کشت." "دیگر چه کار میکنی؟" "من هیچ. دیگر برود، دوباره یک نسل بعد من یک کاریش بکنم." "دیگر ۴۰۰۰ تا را کشت." "چه کار کنیم؟"
**"لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا"** چقدر این آیات قرآن آدم را دیوانه میکند. **"مَحْمُودٍ"** طراحی کردم. **"عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى"** برنامهریزی حال کردی؟ کیف کردی؟ برنامهریزی کردم. حالا بچه شیر میخواهد. همسر فرعون که بچه ندارد شیر بدهد. هر چه دایه برداشتند از توی مصر آوردند. همه زنهای حاملهای که بچههایشان سقط شده بود، هر چه دایه آوردند، بچه شیر را نگرفت. **"وَ حَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ"** این آیات دیوانه میکند آدم را. "من خودم همه سینهها را حرام کردم به موسی." **"وَ حَرَّمْنَا عَلَیْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ"** من حرام کردم. من توی وجود موسی بهش دستور دادم: "سینهای را نمیگیری، هستی تا مادرت را بیاورم." بعد میگوید: "من خواهر موسی را آوردم." سوره قصص را بخوانید و کیف بکنید. خواهر موسی را آوردم یک گوشه گذاشتم. ایستاد نگاه کرد. دید این سینه کسی را نمیگیرد. گفت: **"هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ"** یک خانم دیگر هم سراغ دارم، بچه او هم رفته. یک دانه دیگر مانده توی شهر. خواهر موسی به اینها گفت: "آن را هم بیاورم، شاید حالا سینه او را گرفت." گفتند: "دیگر حالا اینها که هیچ کی سینه را نگرفت." تا دادند، سینه را گرفت و همین جا بماند. نان مادر موسی را هم دادند. اتاق اختصاصی بهش دادم توی کاخ. بهش جا دادم. موسی را با مادرش و خواهرش بردم توی کاخ فرعون. زیر بلیت، زیر نور چراغ خانه فرعون، خودم موسی را بزرگ کردم. با دست فرعون قشنگ. خوب که جان گرفت، با دست موسی فرعون را غرقش کردم. **"وَ اللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ"** "من رئیس کلاهبردارها هستم. من ته هفتخطهای روزگار هستم." "خدا! همه کارم کنار، زلزله آمد و تمام شد. زلزله چیست؟" خدا این وسط همه کارها را کرد. **"کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ"** "دیدی رب تو با عاد چه کار کرد؟ دیدی رب تو به اصحاب فیل چه کار کرد؟" "فیلها آمدند و بعد نمیدانم این پرندهها بلند شدند، تق، تق زدند توی سر اینها و تمام شد." **"وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ"** من فرستادم پرندهها را. "چرا داستان را نصفه میگویی؟ چرا اصل داستان را نمیگویی؟" "پرندهها آمدند زدند چیست؟ یک دکمه زدم، پرندهها را فرستادم." **"أَرْسَلَ"** خدا فرستاد. **"فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ"** "من اینها را مثل کاه جویده کردم." که گفتن "این ریگ کوچولوی توی دهان پرنده کوچولو خیلی عجیب است." میگویم: "خدا دارد قدرتنمایی میکند." میگوید: "تو با فیل آمدی. فیل آوردی." اصلاً در طول تاریخ سابقه نداشته کسی لشکرکشی با فیل بکند. فیل قویترین حیوان است دیگر. اصلاً راه هم نمیآید فیل. پدر آدم در میآید تا جایی برود. ولی بیا دیگر. چند هزار تا فیل برداشتند آوردند. "شتر هم نیاوردم، اسب هم نیاوردم. منجنیق هم نمیخواهم بزنم. فیل آوردند که با فیل رد شوند از روی کعبه." چند هزار تا فیل برداشتند آوردند. ابرهه هم خودش پا شده آمده. "آقا! میزنند و میبرند و نابود میکنند. همه چیز تمام." "آمریکایی که با یک دانه بمب میتواند همه چیز ما را نابود کند!" اراذل سیاسی توی مملکت متأسفانه این قدر بیگانه از معارف قرآن و اهل ادعای دو قرتونی، تا آخر هم میگوید که "میدان نگذاشت که دیپلماسی کارش را انجام بدهد." "میدان اگر نبود که اصحاب فیل تو یکی را رنده کرده بودند که." این قدر وقاحت! "دیدی من چه کار کردم؟" آنها فیل برداشتند آوردند، من فنچ فرستادم. پرنده کوچولو فرستادم. توی منقارشان هم شن گذاشتم. شنها را پرت کن پایین. اوج تحقیر خدا است دیگر. نابود کرده بعد چه کار کرده؟ "توی روایت دارد که توی سر اینها که میخورد، این کل بدن اینها را متلاشی میکرد." تعبیر روایت این است: "این دانه شن، دانه ریگ میخورد توی سرشان، از مخرجشان خارج میشد و تمام این وسط را میسوخت. اینها را تکه میکرد." خیلی عجیب است. خیلی عجیب. افسانه آیات قرآن است. **"فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ"** یک تکه کاهی که توی دهان گوسفند جویدهشده، اصلاً نمیشود تشخیص داد که این کجایش چی بوده. این جور به هم خورده است.
میگوید: "اینها را این شکلی کردم. دیدی من چه کار کردم؟" **"فَعَلَ رَبُّکَ وَ اصْحَابَ"** "دیدی رب تو با قوم عاد چه کار کرد؟" **"بِإِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ"** بعد اربعین اگر توفیقی باشه و فرصتی باشه، خدمت دوستان باشیم، در جلسات دیگری به این آیات انشاءالله بیشتر میپردازیم. قوم حضرت هود بودند. جالب هم هستش که این انبیایی هم که قرآن ذکر میکند، یک حکایتهایی معمولاً عجیب دارند. الان پیادهروی اربعین و اینها، خب نجف میرویم و مزار حضرت هود و صالح است. قرار دادند این دو تا پیغمبر را که زنده باشند. این حجم از جمعیت کنار مزار امیرالمؤمنین هستند. حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت هود، حضرت صالح. این چهار تا دیگر انبیا هستند که هر شیعهای که توفیق زیارت دارد، خصوصاً این ایام، این چهار بزرگوار را زیارت میکند. حضرت آدم و حضرت نوح که مجاور امیرالمؤمنین دفناند، "زجی" کنار امیرالمؤمنین. حضرت هود و صالح هم که با یک فاصله خیلی کمی، مزار این دو بزرگوار را هم دارند بازسازی میکنند. خیلی دیگر انبیایی بودند که مخصوصاً حضرت نوح و هود و صالح را قرآن هم به کرات این سه نفر را ذکر میکند. اینها توی اوج مظلومیت. دیشب روایت را خواندم برایتان در مورد مظلومیت حضرت نوح.
زنده کرد این اقوام را. اینها این جور نابود شده بودند. اسم این انبیا بعد این چند هزار سال گذشته از قوم عاد و ثمود با آن مصیبتهایی که اینها تحمل کردند، خدا اینها را زنده نگه داشته. میدرخشند در تاریخ؛ یعنی همین الانش هم مزار بزرگوار آنها. و عجیب هم این است که اینها اصلاً منطقه تاریخیشان یک کمی فاصله داشته. حالا محل بحث، البته این که اینها منطقه تاریخیشان دقیقاً کجا بوده. آیا همین جا بوده؟ اینجا خب میشد منطقه کوفه و نجف. اینجا محل سکونت ظاهراً نبود. اصلاً شهر نجف همان وقتی هم که امیرالمؤمنین دفن کردند، شهر مسکونی نبود. جای زندگی نبود. بیابان بود. بعدها بعد چند صد سال تازه آن هم در واقع، نجف کم کم منتقل شد به کوفه، ملحق شد به کوفه، کم کم مسکونی شد و تازه بعد چند صد سال شهر شد. شهر نجف سابقه تاریخیاش خیلی نمیخورد به اینکه اینجا شهر مسکونی بوده باشد.
منطقه بودن به این منطقه این جوری با خاک یکسان شد. چند هزار سال گذشت تا دوباره اینجا تمدن شکل گرفت. یا نه، مال جای دیگری بودند. خدای متعال اراده کرد که جسد مطهر این دو پیغمبر خدا بیاد اینجا دفن بشود. حضرت هود مال منطقه، یعنی قوم عاد مال منطقه احقاف بوده. بحثهایی دارد. انشاءالله فرصتی بشود، یک وقت دیگری عرض میکنم خدمتتان. بعد قرآن توصیف میکند قوم عاد را: **"إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ"** اینها "ذات العماد" بودند. ارم یک شهری بود که خیلی شهر آبادی بود. قصرهای خیلی بزرگی داشتند. ستونهای خیلی زیادی. کاخهایشان خراب نشود، ماندگاریاش برود بالا، ستونها را زیاد زده بودند. برای همین شهر عماد یعنی ستون دیگر. این شهر اینها شده بود ذات العماد. ارم ذات العماد. با این همه ستون، "کی میتواند اینها را تکان بدهد؟" بعد جالب است، خدا هم زلزله نفرستاد ها! با باد اینها را خراب کرد. اصلاً یعنی اوج کارهای تحقیقاتی که آن هلیکوپترها را با شن زد و ترکاند آمریکاییها را توی طبس. اوج تحقیر است دیگر. اسراف میشود من بخواهم مثلاً برای تو یک کمی هزینه برمیدارد، فاکتور میخورد اینها. خرج مملکتداری خرج دارد. "من خرج کنم برای تو، بردارم یک چیزی بفرستم بیاید بزند و اینها. حالا اینها با این همه ستون، خب مثلاً توقع میرفت خدا مثلاً موریانه بفرستد، تک تک این ستونها را ...". "انرژی، امکانات" "ریح سرسرا." با یک باد جمعشان کردیم. قوم عاد خیلی اینها عجیب استها. اینها قدرتنمایی خدای متعال در طول تاریخ. توی زمان خودمان این قضیه کرونا. آقا! من از کنارش رد شدیم. بنده یک وقتهایی مینشینم یادآوری میکنم به خودم. اصلاً مبهوت میشوم. شما چه دورهای را گذراندهاید! الان راحت ما اینجا دور هم جمعیم. دو سال اربعین داریم میرویم. آقا! این دو سال اربعین میرویم، دو سال هم اربعین نمیتوانستیم برویم ۹۹ و ۱۴۰۰. یادمان رفته که ما دو سال اربعین تعطیل بودیم. اربعین که هیچ، هیئت تعطیل بود، مسجد آقا حرم امام رضا تعطیل بود چند ماه. یادتان است؟ یادمان میرود ما اینها را. حرم امام رضا برای اولین بار در طول تاریخ اسلام، حرم تعطیل شد. ما نداشتیم همچین چیزی در طول تاریخ. مساجد تعطیل بود، نماز جماعت تعطیل بود. نماز جمعه تعطیل بود. دست به هم نمیدادیم، روبوسی نمیکردیم؛ یعنی خدا این بشر این زمانه ما را که ادعا میکند "من رفتم آسمانها، فضا دارم سیر میکنم، میمون میفرستم توی فضا." با یک ویروسی که میگفتند ۵ گرم وزنش نیست، یک جوری زد بشریت را نابود کرد، متلاشی کرد، تغییر کرد خدا. "ویروس کرونا ویروس کرونا زدم همه را نابود کردم. خانهنشین کردم. از نان خوردن انداختم." طراحی اصلاً.
پدر و پسر، زن و شوهری که خیلی هم به هم علاقه داشتند. خانمه کرونا گرفته بود، آقا از او فاصله گرفته بود. پشت در میگذاشت. پشت در میآمد همه را چیز میکرد، ضدعفونی میکرد. این جور فاصله. خیلی عجیب است. فکر میکند روش احساس حقارت میکند. زن و شوهر از هم فاصله میگرفتند، فراری بودند. خیلی قدرتنمایی است. تا به حال که خیلی سروصدا میکردی: "من میتوانم! من میزنم!" "بیا بابا! این ویروس. آقا میزند، میکُشد. شوخی ندارد." خیلی عجیب است. بیشترین کشتن هم توی همین کشورهای ثروتمند –به قول خودشان جهان اولی- بود. داد توی عراقی که هیچ کی مراعات نمیکرد. کرونا ۱۴۰۰ موفق شدیم به زیارت اربعین. اصلاً یعنی آنجا که میرفتی احساس میکردی ما توی یک دورهای از تاریخ قرار گرفتیم. چیزی از کرونا به گوششان نرسیده. مسخره میکردند. این کار را ما این همه مراعات میکردیم، آنها هیچ چیز مراعات نمیکردند. همان بساط قشنگ یک لیوان گذاشته بود، شربت میداد به ۵۰۰ نفر تقسیم میکرد. "به آن آقا کرونا چی هست؟" بیمارستان کربلا توی آن غلغله بازار ۲۰ میلیون جمعیت، جشن گرفتند. سخنرانی یکی از دوستان مشهور که شما میشناسید، تماس گرفتند و دعوت کردند. یک جمعی بود، جلسهای بود. جلسه خیلی مهمی بود. واقعاً متقن بود. گفتم: "اینها آمارهایش هست. بزن توی اینترنت. چیزهایش هست." بیمارستان کربلا جشن گرفتند: "توی پیک جمعیتی اربعین و کربلا که ۲۰ میلیون آدم آمده بود، یک تخت کرونایی، یک مرده کرونایی نداریم توی کربلا." "ویروس مذهبی است و همه توی هیئت و حرم و کنار آب نمیرفت." کرونا خیلی مقید بود. "شما هیئتها بسته بود، ؟ باز بود." "آیا محرم ویروس کرونا خیلی مقید بود به محرم و نامحرم و هیئت و حرم و اینها." شیاطین برمیگردند و یعنی یک فرصتی پیش آمده خدا دارد قدرتنمایی میکند، شیطان هم آمده وسط قدرتنمایی.
خدا آدم نگاه میکند به اینکه "آقا! ما دو سال پیش اوضاعمان چی بود و زندگیمان و حالمون." و خودمون وقتی کرونا گرفتیم و نزدیکانمان. "جوان، جوان ورزشکار کرونا میگرفت، میافتاد، میمرد." "جوان کرونا." بعد "پیرمرد ۱۰۳ ساله کرونا خوب میشد و برمیگشت." "جانباز شیمیایی بود کرونا میگرفت خوب میشد." بنده قطعه کروناییها خیلی میرفتم آن ایام توی مشهد. البته خیلیهایش چیز بود؛ یعنی قاطی بودند، مرده و کرونایی با هم. اول جدا جدا دفن کردند، بعد دیگر قاطی شدند. بخش کروناییها را خیلی مقید بودند نوعاً. نگاه میکردم، جوان هم بود. هفته دو سه بار میرفتم. هفته چند نفر آمدند. مهندس فلان، دکتر فلان، تحصیلکرده، باسواد کرونا. و توی روستاها مثلاً آمار کرونا بهتر بود تا توی شهر. "کربلا کارم را ببینم چه کار میکنم؟"
**"إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ"** اینها. این را دیگر سریع بگویم و برویم توی روضه خیلی خسته نکنیم عزیزان را. فرمود که اینها عماد داشتند. ستون میزدند. در همان منطقه احقاف بودند. "الله تبارک و تعالی میفرماید: **کَانُوا ذَوِی بَأْسَةٍ فِی الْخَلْقِ** داخل قدرتمند بودند و امکانات زیاد داشتند." آیه قرآن که خیلی عجیب است میگوید: **"الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ"** "اصلاً ما همچین سرزمین و همچین شهری، همچین تمدنی نداشتیم. همچین شهری. این قدر ستون زده بودند اینها." "منو چه جور؟" "ستون زدیم، ابدی است این. این که دیگر اصلاً بمب تکانش نمیدهد. یک چیزی ساختیم که اصلاً دیگر هیچ چی." مردم با یک باد از بین رفتند. **"أَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ"** توی سوره فصلت: **"وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عَتِیَّةٍ"** اینها برای منم منم میکردند، شاخ و شانه میکشیدند و قلدرم قلدرم میکردند. این قوم عاد. **"مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً"**. اینها میگفتند: "کی از ما قویتر است؟" "آن ستونها را نگاه میکردند. این همه ستون زدیم. شهر همش ستون است." **"مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً"** خب **"أَرْسَلْنَا"** خراب کردیم. **"فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عَتِیَّةٍ"** یک فوت کردم تمام شد. با فوت خراب کردم. با باد. **"بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عَتِیَّةٍ"** با باد جمع کردم. خیلی عجیب است اینهایی که این قدر دلشان قرص بود به اینکه "ما خیلی سفتیم". باد آمد جمعشان کرد. "اینها ما هیچ گزاره تاریخی نسبت به اینها نداریم." اگر قرآن اسمی از اینها نمیبرد، هیچ کس در طول تاریخ نمیفهمد که قوم عادی بوده. قرآن اسم اینها را زنده نگه داشت که بشریت بفهمد همچین کسانی بودند. "ما هیچ نشانهای از اینها نداریم. اصلاً معلوم نیست کجا بودند دقیقاً." **"أَهْلَکَهُمْ عتٍ"** با باد جمعشان کردی.
**"لِنُذِیقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَیٰ"** خار میکنم ؟. این کار را کردم که خوارشان و کوچکشان کنم. خدا نمیخواهد کسی را کوچک بکند. خدا میخواهد کوچیکیشون کوچک نیستند بزرگی میکند. کوچیکیش ؟ را نشانش میدهد. "این کرونا را نشان." "کرونا نابودت میکند." اینها را هم که دلشان به این ستونهایشان خوش بود، به ذات العماد بودن. با یک باد جمعشان کردم. **"لِنُذِیقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ وَ لَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَیٰ"** سبحان الله. آنجا خزی است. "آن بیشتر خوار است." اینجاش بود. دنیاست. اینجا کوچک شدم. آن کوچیکی آن ور که تا ابد گریبانگیرشان است. از قرآن این را میشنوی، تنم میلرزد و **وَ هُمْ لَا یُنْصَرُونَ.** میفهمی هیچ کی، هیچ کی به داد آدم نمیرسد. درد عجیبی است. دستت به هیچ جا بند نباشد. به هیچ جا بند نباشد. گاهی آدم توی بعضی از این سفرهایی که توی شهر و یک کشوری میرود، تجربه حاصل میشود. این خاطره را بگویم و بعد بروم توی روضه. اوج ایام داعش یک سفر رسانهای داشتیم یکی از دوستان. سال ۹۳ بود فکر میکنم یا ۹۴ بود. توی اوج قضایای داعش تماس گرفت. گفت که: "برویم برای نیمه شعبان سمت سامرا. آنجا مستند بسازیم." ما سه روز هم ایام نیمه شعبان سامرا بودیم و حرم کلاً غرق نیروهای نظامی بود. ظاهر نداشت. درگیری بود، همش توپ و تانک بود و سروصدا و اینها. اما ایامی بود که باید با سرعت میرفتیم که تکتیراندازهای داعش نزنند. یک گروهی رفتیم و خلاصه برنامه داشتیم و کارهایی و اینها. حالا این داستان راهی بشود. گفتش که: "یکی از بچهها میآید دنبالت. اسمش هم یادم رفت. فرودگاه امام سوار میشویم. بغداد میآوردت سامرا." حالا وقتتان را با خاطره نگیرم. فقط یک کمی حسم را به شما منتقل کنم.
یک کمی فرد عربی صحبت کرد. گفتم: "یا ابوالفضل! یک نفر از بیخ عرب میخواهد ما را بردارد و ببرد." و سوار شدیم و رفتیم و آن موقع هم خیلی اوضاع به هم ریخته بود. فرودگاه بغداد به شدت امنیتی. ناامن. ایرانی بودند. چیزی. شب تاریک. اصلاً یک چیز سراسر استرس. سوار ماشین کرد و دربست گرفت و آورد کاظمین برد توی جمع بچههای ستاد بازسازی عتبات عالیات. ساعت ۲ شب رسید ؟. نخوابیدیم، حسابی خسته است. "من یک حرم بروم تا خوابش میآید. برگردم یک کسی بیدار شده." ما رفتیم حرم. برگشتیم. "کجاست؟" گفتم: "نماز صبح." خب گفت: "این کجاست؟" گفتیم: "رفته حرم." گفت: "بیخود کرده رفته حرم! من رفتم سامرا. این هم خودش بیاید." حالا ما نه پولی، نه کسی، وسط داعش، نه ماشینی، نه رفیقی. برنامه زنده روی آنتن شبکه ۲. گروه بعدیمان پرواز داشت. غروبش میآمدند. عصر شب بود. فرودگاه بغداد. از آنجا دربست میشدند میرفتند فرودگاه بغداد. حالا با جیب خالی و پول جور کردیم و دربست گرفتیم و حالا بدون اینترنت و فرودگاه بغداد. "اینها بیایند پیدات کنند." حالا فرودگاه بغداد هم وقتی بلیط نداشته باشی راه نمیدهند. کافیشاپ بنشین ؟. کار خدا. یک لحظه برای ما اینترنت وصل شد و همان یک لحظه پیام دادیم و آن جواب داد و همدیگر را پیدا ...
داستانی شد. بعد دیگر رفتیم سامرا و بعد هم با بچههای مدافعان حرم از سامرا تا کربلا. خلاصه خاطرات بود. اتاقی هم که به ما دادند توی سامرا محل استراحت حاج قاسم بود. ؟ سه شب آنجا بودیم و خیلی خاطرات شیرین و عجیبی داشتیم. تولیت حرم سامرا هم دست یکی از فرماندهان ارشد سپاه قدس بود که ایشان هم خاطرات عجیب و غریبی برای ما نقل کرد که خیلیهایشان آدم دستش به هیچ جا بند نیست را حس کرد. **"لَا یُنْصَرُونَ"** "هیچ کی اینجا به کارت نمیآید." تازه دنیا یک پولی و یک زبانی و یک اینترنتی و یک حرفی و این طور است. "او میگوید: آقا! اینها وارد عالم برزخ که میشوند، وارد معاد که میشوند، هیچ کس و کاری ندارند." **"لَا یُنْصَرُونَ"** خیلی تنها. **"وَ لَا یَجِدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَ لَا نَصِیرًا"**
این خدای رحیمی که دو دستش را باز کرده. **"یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ"**. شب جمعه میخوانی دیگر توی دعا: "دو تا دستش را برای پذیرایی باز کرده." آدم چه کار بکند که این دو تا دستی که برای عطیه و برای رحمت باز شده، این دو تا دست بشود توی سرت بخورد، تحقیرت کند، پرتد کند کنار. "محل هم نمیگذارم دیگر. من را نداری دیگر تا ابد." "من را نداری." خیلی درد است. خیلی عذاب. عذابی پسر ؟. هیچ شیعهای را نیاورد. این داستان قوم عاد است و این داستان **"إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ."** خدا حواسش به همه چیز است. خدا توی نقطهای نشسته که به همه چیز اشراف دارد و حواسش به همه چیز است. یک ذره اگر پا کج بگذاری، یک ذره هم اگر پا را صاف بگذاری، حواسش به همه چیز است.
بخوانم این روضه هم خیلی عجیب است. هم اگر انسان روش خوب عمیق بشود، واقعاً قلب انسان را میسوزاند. بعضی از عبارات این روضه را هم تا به حال نخواندهام جایی. بعضی عباراتی که در مقاتل و کتب تاریخی آمده را برای اولین بار میخواهم عرض بکنم و بعد روضه اصلی را بخوانم. اینها که عرض میکنم هم طبری در تاریخ نقل کرده، هم در اخبار و تذکره آمده، هم شیخ مفید در ارشاد نقل کرده، هم خوارزمی در مقتل الحسین نقل کرده، هم انساب الاشراف گفته، هم طبقات الکبری گفته. اصل این قضیه تقریباً جزو واضحات تاریخی است. این ایام اهل بیت امام حسین (سلام الله علیه) در شام بودند. شبهای قبل عرض کردم اوضاع عوض شده بود. یزید دید که دارد توی این جو روانی شکست میخورد. فضا خیلی علیه یزید شده بود. ظلمش آشکار شد. این خانواده و مظلومیتشان خیلی عریان و شفاف بود. چشم مردم. آن هم نه فقط خانواده کاروانی باشند که آمدند به میدان جنگ. اینها خانواده رسولاللهاند که یزید ادعا دارد خلیفه او است. زن و بچه رسولالله. اینها نوادگان رسولالله. اینها محارم رسولالله. خیلی جو علیه یزید بود. یزید سعی کرد که خودش را متمایل به اینها نشان بدهد و همدرد با اینها نشان بدهد و که "اگر من خلیفه رسولالله هستم، الان هم نسبت به فرزندانش دلسوزی دارم." "اصلاً ما با هم بودیم. عبیدالله دشمن ماست. عبیدالله کار را خراب کرده."
این تعبیر را هم زیاد یزید گفت: "خدا لعنت کند عبیدالله را، عجل ابن سمیه (لعنت الله علیه)." "این فرزند سمیه و مرجانه." مادرانشان هم به هر حال اینها که خدا لعنتشان کند. اینها این جریان را علم کردند. یزید به اینها محبت کردن را شروع کرد. به این زن و بچه توی قصر خودش جا داد. امکانات داد. غذای خوب داد. سر و وضع اینها را رسیدگی کرد تا این پخش داستان که خدمتتان عرض میکنم. به چند بیان این قضیه آمده. یک بیانش این است که از قول ابیمخنف میگوید که وقتی خواستند خانواده را راهی کنند، یک بخشی از روضه را فردا شب انشاءالله خدمتتان عرض میکنم. توی گفت و گوی یزید با امام سجاد علیه السلام که چه گفت و گویی شد. بعد که این گفت و گو تمام شد و قرار شد که این خانواده راهی بشوند، یزید به امام سجاد (علیه السلام) گفت: "لعنت الله ابن مرجانه." "خداوند فرزند مرجانه و عبیدالله را لعنت کند." **"أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنِّی صَاحِبْتُهُ"** "به خدا" -یزید گفت- "به خدا اگر من خودم با حسین مواجه میشدم، **مَا سَأْلَنِی خَصْلَةً أَبَداً إِلَّا أَعْطَیْتُهُ إِیَّاهَا.** هر درخواستی حسین، پدرت داشت، من اجابت میکردم. این عبیدالله قضیه را خراب کرد. جنگ راه انداخت و پدر تو را کشت." بلف، بلف. دروغ بود.
گفت: "من اگر با بابای تو حسین بن علی مواجه میشدم، شده به کشتن بچههایم، کاری میکردم که بابای تو زنده بماند." تعبیر: **"وَ لَوْ بِهَلَاکِ بَعْضِ وُلْدِی"** "و لو بعضی از بچههای خودم میمردند، بابای تو را نمیگذاشتم بهش آسیب **"وَلَکِنَّ اللَّهُ قَضَى مَا رَأَیْتَ بِالْحَقِ"** به هر حال این طور شد دیگر. کاتب به امام سجاد علیه السلام گفت: "مدینه که رفتی، هر درخواستی داشتی، با خودم نامه مینویسی و از خودم اجابت میخواهی." بعد یزید دستور داد -حالا این تعابیر شما بشنوید و بروید توی عمق روضه- دستور داد. حالا قرار شد یزید یک جور دیگری با این خانواده برخورد بکند. این یک جور دیگری بود که شما از آن معلوم میشود تا به حال داشتند چه جوری برخورد میکردند با این خانواده. اولین دستوری که داد این بود: "کسام!" دستور داد: "لباس تن شان کن." حالا که یزید میخواهد به اینها محبت بکند، دستور داد یک لباس درست حسابی بیاورند و تن این ذوات مقدسه کنند.
**وَ أَوْصٰى بِهِم ذٰلِكَ الرَّجُلَ نُعْمَانُ بْنُ بَشيرٍ** نعمان بن بشیر را هم همراه کرد که خب دلسوز بود. شخصیت عاقلی بود. رئیس کاروانی که قرار شد این کاروان را برگرداند مدینه شد نعمان بن بشیر. تا به حال رئیس این کاروان از کوفه تا شام کی بود؟ شمر بن ذوالجوشن! شما از این مقایسهها خیلی چیزها را میتوانید بفهمید. نعمان بن بشیر شده حالا رئیس این کاروان. یک آدم معتدل، عاقل، با ادب، مهربان، خردمند. این آمده جای کی؟ جای شمر بن ذوالجوشن که این مسیر طولانی زن و بچه را آورده بود. یزید به نعمان دستور داد: "گفت از این به بعد با این زن و بچه خوب برخورد کن. تا مدینه احترامشان را حفظ میکنیم. یک جوری باش که خلاصه به آه دل اینها باشی." **«وَ کَانَ یَسِیْرُهُم بِاللَّيْلِ وَ الْنَّهَارِ»** حالا شما از این اتفاقات جدید کشف کنید. تا به حال چه طور بودند؟ بعضی چیزها. نعمان بن بشیر تغییر رویه داد. چه کار کرد؟ دیگر این خانواده را فقط شبها که هوا خنک شود حرکت میداد تا آفتاب روز به صورت اینها نخورد، چهرهها نسوزد، گرما اذیتشان نکند. **«فَیَکُونُونَ أَمَامَهُم حَيْثُ لَا یَفُوتُونَ تَرَاکِ»** یک جوری هم جلوی کاروان قرار داشت نعمان بن بشیر که هر لحظه در اختیار این زن و بچه و خانواده باشد. هر وقت کارش داشتند، صدا بزنند.
این عبارت خیلی برای بنده عجیب است. من میخوانم، خیلی سعی میکنم توضیح ندهم. شما هر کی هر چی فهمید، با همان دیگر روضه را بگیرد و توی دل خودش با همان نجوا کند و اشک بریزد. خیلی از من توضیح برای این عبارت نخواهید. میگوید یکی از کارهایی که میکرد نعمان بن بشیر با این خانواده، که محبت میکرد به اینها تا مدینه، این بود: **«لَا یَدَعُ نُزُولَهُمْ فِی الْمَحَلِّ إِلَّا بِالْمَخْشَى مِنْهُ عَنهُ»** هر وقت این کاروان قرار میشد که فرود بیایند، از روی محمل فاصله میگرفت. از اینها محرم و نامحرم را رعایت میکرد. میگفت: "اینها خودشان خودشان باشند." و **«تُفَرّقْ وَ أَصْحَابِهِ حَوْلَهُمْ»** خودش با سپاهش فاصله دور اینها جمع میشد که **«هَيْئَةَ الْحِرَاسِ لَهُمْ»** مدل نگهبان دور اینها، از اینها حفاظت میکردند. فاصله. **«وَ يَنْزِلُ مِنْهُمْ بِحَيْثُ»** و این تعبیر خیلی خیلی عجیب است. انشاءالله با این عبارت امام زمان توی روضهمان گریه کنند. من نمیفهمم منظور این خط چیست، ولی امام زمان میفهمند که چی بوده داستان.
میگوید توی این سفر، نعمان بن بشیری که عهدهدار این کاروان شد، دیگر هر کدام از این زن و بچه هر وقت که نیاز به قضای حاجت داشت، سرویس بهداشتی میخواست برود، وضو میخواست بگیرد، دستشویی میخواست برود، اینها دیگر اجازه میدادند که او پیاده بشود، برود قضای حاجت وضو بگیرد. نعمان بن بشیر تغییر رویه! دیگر به این خانواده اجازه میداد. دیگر اجازه میداد. "شما دیگر این را باید بفهمید روضهها را." "پس تا به حال شمر چه کار میکرده! چی کشیدن! زن و بچه!" تعبیرم این است. میگوید: "لَم یَحْتَشِمْ" میگوید: "دیگر وقتی این زن قضای حاجت داشت، دیگر وحشت برشان نمیداشت." "چه خاطراتی داشتند؟ یک زن و بچه چه کار میکرد؟ مگه با اینها که الان که بهشان اجازه میدهند، میگویند برید آن تو بیابون کارتون را انجام بدین و برگردین، دیگر نمیلرزه، راحت میرن، برمیگردن." "چه کار میکرده آن شمر ملعون با آن ها؟" "این زن و بچه که لرز تنشان را برداشتیم." "چه خاطرهای الان توی ذهنشان است، چه بلایی سرشان آمده، خدا میداند." ما اصلاً نمیفهمیم این قضیه اسارت چی بود. چی دیدند که امام سجاد فرمود: "هیچ جا برای ما این مسیر و این شام و این قضایا نمیشود." میگوید: "همین شکلی بود با اینها و دائماً به اینها رسیدگی میکرد." **«یَسْأَلُهُمْ مِنْ حَوَائِجِهِمْ»** "هی میپرسید چیزی لازم ندارید؟ کم و کسری؟" **«وَ یُوَاجِهُهُمْ بِهَا»** "ملاطفت میکرد، محبت میکرد تا به مدینه رسیدن."
این مقدمه روضه بود. بروم سراغ اصل روضه. انشاءالله با این روضه جگر ما آتش بگیرد. و انشاءالله با این آتش به زودی برویم کربلا. انشاءالله زیارت اربعینی که نصیب شماها میشود، نصیب ما بشود. انشاءالله به زودی با این آتش این روضه باشد. خیلی آتش میزند این روضه. انشاءالله دلم ؟. جناب فاطمه، دختر امیرالمؤمنین، یکی از دختران امیرالمؤمنین که در این کاروان بوده. نامش فاطمه است. خواهر زینب کبری، خواهر امام حسین علیه السلام. این متن در تاریخ طبری از قول فاطمه، خواهر حضرت زینب سلام الله علیهاست. برید توی عمق این روایت و این مطلب. میگوید که وقتی به مدینه –ببینید این خانواده کیاند، ببینید این خانواده فاطمه دختر امیرالمؤمنین!- میگوید: "به مدینه که رسیدیم، میگوید به خواهرم زینب گفتم: **«یَا أُخَیَّةَ! لَقَدْ أَحْسَنَ هذَا الرَّجُلُ الشَّامِیُّ إِلَیْنَا فِی صُحْبَتِنَا، فَهَلْ لَنَا أَنْ نَسْلَمَ»** خواهرم جان! این نعمان بن بشیر، این مرد شامی، خیلی با ما خوب برخورد کرد. نمیخواهی یک صلهای بهش بدهی؟"
چند شب محرم و صفر، مشکیات را درنیاوردی. با همچین خانوادهای طرف ایم که به کسی که تازیانه نزده بود، صله دادند. به کسی که دشنام نداده بود. اجازه میدادیم بچهها راحت بروند توی بیابان تخلیه کنند. به اینها میخواستند صله بدهند بابت اینکه این بچهها را نترساندی، نلرزاندی، وحشت به دلشان نینداختی. ؟ زینب کبری ما رو فراموش میکنه. فاطمه دختر امیرالمؤمنین گفت: "خواهرم! نمیخواهی بهش صله بدهی؟" فرمود: **«وَ اللَّهِ مَا مَعَنَا شَیْءٌ نَسْلِمُهُ»** فرمود: "آخه من چیزی برایم نمانده که." **«إِلَّا الْحُلِیُّ»** "مگر همین گوشواره و گردنبند." میگوید دوباره فاطمه دختر امیرالمؤمنین گفت: "چه اشکالی دارد؟ همین گوشوارهها و گردنبندمان را میدهیم." این هم البته داستانی دارد. فردا شب توی روضه عقد خواهم کرد. یزید گفتش که: "اینهایی که از شما به غارت بردند، من نمیتوانم اینها را پیدا کنم. طلا و جواهرات شما را برگردانم. به جاش من دو برابر چیزی که از شما به غارت رفته را بهتان صله میدهم." و با اصرار و گفت: "حق هم نداری قبول نکنید." به این زن و بچه کلی گوشواره و دستبند و جواهرات داد. اینی که اینجا بخشیدند اینها همین است. زینب کبری فرمود: "من که چیزی ندارم الان بخواهم صله بدهم، غیر از همین گوشواره و دستبند و گردنبند." فاطمه دختر امیرالمؤمنین گفت: "خب چه اشکال دارد؟ همینها را میدهیم." **«فَأَخَذَتْ سَوَارِیَ وَ دُمْلَجِیَ»** فاطمه دختر امیرالمؤمنین میگوید: "من دستبندم را درآوردم، بازوبندم را درآوردم." و **«وَ أَخَذَتْ أُخْتِی سَوَارَهَا وَ دُمْلَجَهَا»** زینب کبری هم دستبندش را، بازوبندش را درآورد. **«فَبَعَثْنَا بِذَلِکَ إِلَیْهِ وَ اعْتَذَرْنَا إِلَیْهِ»** جانم به قربان این خانواده! جانم به قربان! میگوید: "به کسی دادیم که ببرد به نعمان بن بشیر بدهد." گفتیم: "از جانب ما عذرخواهی ازش کن." "عذرخواهی!" و بهش گفتیم: **«هَذَا جَزَاؤُکَ بِصُحْبَتِکَ إِیَّانَا بِالْحُسْنِ مِنَّا بَعْدَ الطَّیِّبِ»** "این بابت این است که با ما تا اینجا خوب برخورد کردی." "این یک پاداشی باشد. ببخشید که کم است. یک در حد یک دستبند و یک بازوبند است. کم است. چیز دیگر نداشتیم بهت بدهیم." "چی میخواستم بدهم؟" "خانه میخواستم بدهم؟ مرکب میخواستم بدهم؟" خدا میداند. فرمود: "کمه، ببخشید. ولی چون با ما خوب برخورد کردی، ما این را بهت میدهیم." که البته اینجا نعمان بن بشیر گفت: "مگه من برای با شما کردم، الا **لِلّهِ وَ لِقَرَابَتِکُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ؟** اگر من این کار را با شما کردم، به خاطر این بود که شما خانواده رسولالله هستید. برای خدا و به احترام اینکه خانواده رسولاللهاید، این کار را با شما کردم." "مالی و دنیایی ندارم." معلوم میشود که عمر بن بشیر آدم حسابی بود و خدا میداند الان اهل بیت توی عالم برزخ چه شکلی دارند ؟.
از همین جا بگویم چند کلمه، عرضم تمام. خانوادهای که نامحرم به اینها دست بلند نکند، طلا و جواهراتشان هدیه میدهد. مگه زینب کبری کیه؟ زینب کبری دختر امیرالمؤمنین. باباش امیرالمؤمنین کی بود؟ کسی بود که توی نماز بود. توی رکوع بود. سائل درخواست کرد. امیرالمؤمنین با خودش گفت: "دیر میشود. بایستم نماز تمام میشود و بهش عنایت کنم." توی رکوع دستش را دراز کرد و انگشترش را بخشید. زینب دختر این علی. اینها خانواده امیرالمؤمنین. اینها دختر امیرالمؤمنین و فاطمه. **«مِسکینٍ و یَتیمٍ و أَسیرٍ»** نوروزش در خونشان ؟ را دیگران میزدند. وقتی خودشان گرسنه بودند، عطا میکردند. این کار زینب کبری درس است. حرف برای تاریخ که: "ما همچین خانوادهای بودیم." یعنی چی؟ یعنی اگر حتی آنهایی هم که حسین ما را کشتند، آمدند و ریختند توی خیمه. اگر خود همانها هم درخواست میکردند، میگفتند: "انگشتر، گوشواره را بدهید. دستبند را بدهید. خلخال را بدهید." به آنها میبخشیدیم ما. به آنها میبخشیدیم. "ما خاندان کریمیم. ما با قاتلمان همین شکلیم." ولی چه کردند؟ یک جوری گوشوارهها را کشیدند که گوشها پاره شد. خون جاری شد. یک جوری دستبندها را کشیدند که این بچهها چقدر ترسیدند. نامحرم آمد روی دستشان. نامحرم دست انداخت به پای خلخال. پاشو بمیرم.
**یا حسین، با کسری و اجازه یک جمله و یا علی مدد.**
عزیز دلم **«فَرَمَتْهُ بِالْأَكْفَانِ فِی الْجَمْعِ»** اینها ؟ آب. یا حسین. ای نور چشم فاطمه. تو هستی قائمه. آقا نام تو مشکل گشا است. مرحباء دارو و درمان غمت باباش نماز را بخوانم. اینجا کربلا بیا، بیا. من منتظرم. انگار آب دیگر نمیدهند کنار بدن داداش حسین. ای جانم حسین!
**اللهم و ندعوکَ بِاسمکَ العَظیمِ الاَعظَمِ الاَجَلِّ الاَکْرَمِ. یا الله! یا الله! یا الله! یا رحمن و یا رحیم! یا مُقَلّبَ القُلوبِ ثَبِّتْ قُلوبَنا علی دِینِکَ. إنَّکَ علی کُلِّ شیءٍ قدیر. الهی! آمین. بحق محمد و آل محمد، بحق فاطمه، بحق الحسن، بحق الحسین.**
**اللهم عجل لولیک الفرج.**
خدایا به حرمت زینب کبری فرج منتقمش امام زمان را برسان. قلب نازنین حضرتش را راضی بفرما. عمر ما را نوکر حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات شهدا، فقها، امام راحل، حقوق ارحام، سر سفره کرم حضرت زینب مهمان بفرما. شب اول ما را بر سر سفره کرم زینب کبری مهمان بفرما. مرزهای اسلام شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. ظالمین را به خودشان برگردان. رهبر عزیز انقلاب را حفظ و نصرت و عن بفرما. هر چه گفتیم و صلاح ما بود، آنچه نگفتیم و تو میدانی برای ما رقم بزن.
**بابی و آله رحم الله**
در حال بارگذاری نظرات...