* قوم عاد؛ صاحبان ستونهای مستحکم
* قوم ثمود؛ صاحبان صخرههای مستحکم
* قوم فرعون؛ صاحبان میخهای مستحکم
* هر آنچه زمینی باشد، فانی است
* اعتراض بنی اسرائیل به حضرت موسی علیهالسلام هنگام رسیدن به دریا
* نگه داشتن جسد فرعون؛ یکی از آیات الهی
* دلهای مستحکم کربلائیان
* فذُبحَ الطِّفل من الاُذُن الی الاُذُن ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
آنچه نشاندهنده استقرار و جایگاه فرعون است، زمینه نوشتن آیه مشابهش در سوره یونس، آیه ۱۲ را فراهم میکند. سوره یونس سه قوم، سه جریان را آورده است. خدای متعال در این آیات ابتدا قوم عاد را آورده، سپس قوم ثمود و بعد فرعون. جالب اینجاست که آنها قوم بودند، اما فرعون را دیگر حرفی از قومش نمیزند؛ خودش میگوید: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ» و در مورد عاد میگوید که «ذَاتِ الْعِمَادِ» بودند، ستون داشتند. در مورد ثمود میگوید: «جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ»، کوه داشتند. اگر در آیات دقیق شوید، میبینید که فرعون چه داشت؟ «أَوْتَادَ» داشت؛ یعنی دقیقاً سه چیز است: اینها ستون داشتند که از پایین میآمد بالا، و همگی استواری و نقاط استحکام زمین را نشان میدهند. آن چیزی که روی زمین مستقر و مستحکم میکند اینها را: «هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ». (آیه ۲۲) آیه بعدش را هم بیاورید: «فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ» (آیه ۲۳)
قوم عاد ستون داشتند، قوم ثمود صخره داشتند و صخره را میشکافتند، فرعون چه داشت؟ میخ داشت. ستون عماد از پایین میآید بالا و بالا را به پایین متصل میکند. «جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ» از بیرون به غار و درون کوه میرود که کوه همگی استحکام و یک جورایی میخطور است. هر کدامشان یک جور میخی به حساب میآیند. فرعون هم که «ذُو الْأَوْتَادِ» بوده، از بالا به پایین استقرار داشت. «عماد» از پایین میآید بالا، «اوتاد» از بالا میرود پایین، از بیرون میرود به درون، «عماد» از درون میآید به بیرون، میآید بالا. قوم عاد اینجور بودند. هر سه تایشان هم نماد استحکام و استقرار هستند. اینها مستقر بر زمین بودند، مستحکم بودند، دلشان خوش بود به اینکه روی زمین برقرار است. «فَلَمَّا أَنْجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ». بحث ارزش وقتی نجاتشان دادیم. در آب که بودند، روی دریا که بودند، پایشان به جای سفتی در آسمان، در هواپیما که نیست! آنجا همه خدا خدا میکنند. آدم لحظهای که پایش روی جای سفتی نیست، خدا خدا میکند. اینها عملیات مهندسی معکوس دارد برای خودسازیها. مهندسی معکوسش چیست؟ این باور را به خودت میدهی که پایت روی جای سفتی نیست. وقتی فهمیدی عبد میشوی. خدا کند من خودم بفهمم. راه اینکه انسان انقطاع پیدا کند با خدای متعال این است که بفهمد پایش روی جای محکمی نیست. آن چیزی که استقرار و استحکام دارد، فقط حق است، فقط خداست. در اثر اتصال به خداست که محل استقرار قرار دوامی نیست.
دوام مال ملک «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ» «عَلَيْهَا» به چه چیزی میخورد؟ باز به زمین میخورد. همه اینهایی که روی زمین هستند فانیاند و «وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ». آنکه بقا دارد، «وَمَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ». اینی که پیش شماست، نفاد دارد، تمام میشود. آنی که پیش خداست، میماند. بقا آنجاست. باقیاوس میگوید: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الْحَلَكُ خَزَّانُ الْمَالِ خَزَّانُ الْأَمْوَالِ». اگر اشتباه نکنم، کلام امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه است: «هَلَكَ خَزَّانُ الْأَمْوَالِ وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ». امیرالمؤمنین ۷ فضیلت میگوید در مقایسه علم و مال. تلویزیون چند سال پیش رأیگیری گذاشته بود که علم بهتر است یا ثروت؟ ۷۵ درصد گفته بودند ثروت! میفرماید که علم هفت فضیلت دارد که ثروت ندارد. حدیث لطیف و قشنگی هم هست. مال را تو باید ازش محافظت کنی، علم از تو محافظت میکند. علم را هرچه خرج کنی، بیشتر میشود. مال هرچه خرج کنی، کمتر میشود. هفتاد تفاوت. همه آنهایی که مال داشتند، رفتند و هیچ خبری ازشان نشد. آنها هم آنهایی که علم داشتند، رفتند و هنوز هم. چه کسی باورش میشود علامه طباطبایی مرده است؟ مرده؟! مگر مرده است؟ از همه زندهتر. آقای بهجت. من هیچوقت نسبت به بچهای حس حسودانه نداشتم. بچه از دنیا... چرا حس آدم این است که تمام شد، دیگر رفت. ارتباط برقرار کنی، حرف میزند، راه نشانت میدهد، زنده است. امام خمینی زنده از هر روز زندهتر. روزبهروز هم دارد زندهتر میشود. روزبهروز عالم دارد بیشتر عظمت او را و حیات او را درک میکند. قاسم سلیمانی زنده است. تازه اینها که به آن معنا عالم هم نبودند. غرضم این است که این میشود آن استقرار و بقا. فرعون زمین را معیار قرار داده برای بقا، به پشتوانه مالی که دارد، به پشتوانه ملکی که دارد، به پشتوانه میخی که دارد، فکر میکند مستقر است. میگوید: تو هم اگر میخواهی مستقر بشوی، باید به من وصل بشوی. این «ذُو الْأَوْتَادِ» آن میخهایی دیگر، داستانهایش دیگر همه همین ذیل همین است. به میخ میکشد و در سر میزند و دست... آن هم داستانش همین است. به زمین میخکوب میکند برای اینکه میگوید این زمین مال من است و در چنگ من است؛ هر کار دلم بخواهد با تو هم میکند. خود آسیه را هم ایشان به همین وضع به شهادت رساند دیگر. میخ به پای او فرو کرد و ظاهراً به سر او میخ زد و خیلی طرز فجیعی. یا به صلیب میکشد که آن هم ظاهراً باز با میخ است که روی درخت اینها را میخکوب کرد. ساحران را، خلاصه هرچه که هست این است که اینجا دست و بالش باز است، هر کار بخواهد میکند. در چنگ قدرت اوست. همه اینها تکیهاش به چیست؟ تکیهاش به زمین است. این خیلی نکته مهمی است. اساساً ریشه طغیان میشود اینی که انسان خودش را روی زمین سفت میبیند، مستقیم این زمین سفت است. زمین تکیهاش به زمین است. تکیهاش به زمین است.
یکی از این کفنگوهای ضد انقلاب که تازگی هم ازش یک چیزی دیدم، شرور عجیبی بود. برایم جالب بود. گفته بود که داستان کربلا زاییده شیخ عباس قمی است و اثری همچین چیزی نبوده. و بعد مسخره میکرد داستان حضرت عباس و کربلا و همه اینها را. این یکی از این شاخهای اینهاست که حالا کتابهایی هم دارد و اینها که اسمش نمیآید. این در یکی از آثارش میگوید که مثلاً در گفتوگوی بین زمین با انسان، میگوید که تو... از من میگیری. نانت را از من میگیری، خوابت روی من است، کارت روی من است. میگوید نامرد بیوفا، تو همه چیزت از من است، بعد آخر چشمت به آسمان است. و این خیلی نامرد است. همه چیز را از من میگیری، بعد آخر چشمت به آسمان است. همین نگاه در... از زمین میگیرد به آسمان کار ندارد. بهائم کلاً خیلی سر به بالا نمیروند، سرشان همیشه پایین است. گودال. هرچه هست، در گودال، در زمین. این پس قضیه این است؛ انسان دلش به زمین خوش است، پشتش به زمین گرم است، زمین را سفت میداند، زمین را محکم میداند، دوام و بقا را به زمین نسبت میدهد، فکر میکند این برقرار است و به میزانی که کسی بهرهاش از زمین بیشتر و بیشتر زمین در چنگش دارد، بیشتر تکیه به زمین دارد. یک محیط فراگیرتری از زمین بهش تکیه داده، به او دل میبندد، او را صاحب قدرت میداند، او را صاحب نفوذ میداند، او را باقی میداند، فکر میکند که این میماند، کسی نمیتواند از بین ببرد. جالب است، آیا قرآن میگوید که «فَلَكُنَّ» به بدن این قضیه چیست؟ حضرت موسی وقتی که از آب گذشت، حالا این هم قضایایی دارد. حالا داستان فرعون چون خیلی وسیع است، بنده از یک گوشه وارد بحث نمیشوم، چون اگر واردش شوم، کل دهه باید قضای فرعون را بگویم و آیاتش را بخوانم. به مناسبت تیکههایی که یادم بیاید، عرض میکنم برایتان.
قضیه فرار اینها خیلی عجایبی رخ داد. عجایبی رخ داد در قضیه فرار موسی از دست فرعون. فرصت بشود، یک وقتی شاید آیاتش را هم بخوانم برایتان. چند جای قرآن به این آیات اشاره کرده است. در روایات مفصل به این بحث پرداخته شده است. مرحوم مجلسی در جلد ۱۳ بحار یک بحث مفصلی در مورد فرعون، مجموعه آیات و روایات را جمع کرده است. این را هم میدانید که مرحوم مجلسی از خودش نیست این حرفها. بزن یک پرانتز اینجا باز بکنم، بعد یادم بیندازید برگردم ادامه مطلب. یکم مرحوم مجلسی مظلوم واقع شده است. بعضیها هم یکمی همچین حرف مفت میزنند، آدم لجش میگیرد. در جلسه مشهد چند وقت پیش یک بحثی داشتیم، بعد شهادت امام صادق و ایام بود. فکر میکنم شب آخرش حدیث را میخوانیم که بحث آن عقرب است که نیش زد و اینها قضیه سلمان بود و اینها. یکی در جلسه بود، همان شب آمده بود. فلانی، ما به بحثهای تو اعتراض داریم. اعتراضش چیست؟ گفت این روایتی که خواندی مال بحارالانوار است. بحارالانوار هم سند ندارد. خب، آخر مرحوم مجلسی بحارالانوار را نوشته، بعد استدلال چیست؟ میگوید مجلسی هرچه گیرش آمده، هرچه بوده، جمع کرده. هرچه از کتب بوده، از میراث شیعه بوده، از کتب منبع شیعه بوده، اینها همه را موضوعبندی کرده، دستهبندی کرده. از اول بحار شروع کرده، مباحث مربوط به علم و فضیلت علم و مباحث اینجوری. از جلد ۱ شروع کرده و بعد بحث مربوط به عقل و بعد آمده رسیده به توحید و معاد و عدل و آمده به تاریخ پیغمبر، رسیده به تاریخ ائمه، رسیده. بحث به این ترتیبی که عرض کردم، جابهجا بعضی به امامت را مطرح کرده، بعد تاریخ اهل بیت رسیده، آمده بحث از «سماء و العالم» آمده جلو، بعد بحثهای فقهی و اینها. ۱۱۰ جلد یا ۱۱۱ جلد به معنای دقیقترش، بحارالانوار را مرتب کرده است. بعضی از منابع شیعه هم اصلاً کلاً از بین رفته، مثل کتاب الخراج و الجرائب. اصلاً ما این کتاب را نداریم. آنقدر که الآن از این کتاب هست که این کتاب را بازسازی کردند. آن چیزهایی ... یعنی خدمت بزرگی کرده مرحوم مجلسی. این آثار را جمع کرده است. البته این آثار همهاش در یک حد از اتقان نیست. این نیست که حالا لزوماً تکتک اینها سندیتش تمام باشد. نه. هر کدامش محل بحث است. همانطور که خود این کتاب اگر بود کافی، که الآن ما داریم که دیگر رویش قسم میخوریم، آن هم اینجوری نیست که در کافی دیدیم بگوییم آقا لابد این حرف... ولی یک منبعی است از منابع شیعه. کتاب من لایحضرهالفقیه همینطور. کتاب تهذیب همینطور. کتاب استبصار همینطور. کتب مرحوم صدوق همینطور. مرحوم مجلسی اینها را مرتب کرده است. این داستان بحارالانوار مجلسی یک حرفی است که افتاده است روی زبانها. چهار تا بیسواد: بحار پس سند ندارد. بحار که از خودش نگفته است که. بحار هرچه که نقل کرده، یک منبعی دارد، یک مصدری دارد. بررسی کنیم. خود مرحوم مجلسی نکات زیاد دارد، حاشیه دارد، پاورقی دارد. به خیلی از این مطالب، خیلیهایش را نقل کرده، گفته آقا من میدانم سند ندارد. جالبش این است که خیلی از اینهایی که ایشان گفته سند ندارد، مثل حدیث نورانیت، قبول ندارم. بزرگان بعد آمدند گفتند که آقا این اصلاً جزء منابع ناب شیعه است. مجلسی روی حساب ظاهر نپذیرفته است. اینکه این مثلاً خیلی مطلب متقنی است. خدمتی است که ایشان کرده است. مطالبی که نقل کرده، بعضیهایش را حاشیه زده، نکاتی گفته است.
در جلد ۱۳ مفصل بحث فرعون را مطرح کرده است. آیاتش را آورده، بعد روایاتی که بوده، قضایای خیلی مطالب خواندنی دارد. یک نرمافزار بحارالانوار هم هست. حالا این هم اگر دوستان توانستند، این فایلی را که اگر منتشر شد، ریپلای بکنند. این نرمافزار بحار را که من حالا بهتان معرفی میکنم، زیرش بگذارید. این خوبیش این است که اکثر این مطالب و روایاتش ترجمه. همین جلد ۱۳ بحار را، این بخش مربوط به فرعون را کامل ترجمه کرده است. فصل به نظرم چهارش باید باشد. حالا من اینجا خیلی مطالب خواندنی فوقالعادهای دارد. اول سبک مجلسی این است که یک موضوعی که مطرح میکند، هرچه که به نظرش آیات در آن زمینه مطرح میکند، اول آیاتش را فقط مینویسد. بعد یک توضیحاتی مربوط به این آیاتی که نوشته میدهد که آن توضیحات یک بحث حالت تفسیری مانند دارد. ولی بحثهای تفصیلیش بیشتر مطالب بیان با روایات تفسیری. اینها را در قالب یک بحث چکیده ارائه میدهد. بعد وارد مباحث تفسیری میشود که عدد میگذارد. بعد وارد روایات میشود. روایتی هم که میگوید، مثلاً آنجا واردش میشود، عمدتاً روایت مال تفسیر قمی است. مثلاً اینجوری است سبک مرحوم مجلسی. این بحث آنجا دارد که وقتی که حضرت موسی قرار شد که جمع بکنند و راه بیفتند. «وَاتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا». اگر اشتباه نکنم. خدای متعال فرمود که اینها را سیر بده شبانه. بندههای من را و بزنیم به دریا. خب اینها هم حرکت کردند. زودتر هم قرار شد راه بیفتند که آنها تا دنبال اینها میآیند، چون کلی گماشته داشت فرعون. اینها هم یک جمعیت زیادی بودند که میخواستند از شهر خارج بشوند. با آن دستگاه اطلاعاتی و امنیتی فرعون، حرکت اینها قطعاً رصد میشد و همه لو میرفتند. به اینها دستور رسید که سر شب زودتر راه بیفتید تا آنها دنبالتان بخواهند جمعوجور بشوند و راه بیفتند، برسید به دریا. اینجایش خیلی قشنگ است. این مطالب از مجلسی، بحار، اکثر اینها که عرض میکنم، میگوید که اینها رسیدند به دریا. «مُعَمَّا جُوِهْرَگَشِیتْ آسان شود». داستان چیست؟ میرسند به دریا، دریا باز میشود، رد میشوند. آنها میآیند غرق میشوند. خیلی ساده است. حسن استرس! اصلاً استرس مال یک دقیقهاش است. اصلاً شوخی ندارد. رسیدهاند به دریا. اینور هم صدای پای سپاه فرعون دارد میآید. بنیاسرائیل که از توی همین دریا هم که رد شدند، دوباره گفتند که ما گوساله برایمان...
خیلی جمله قشنگی است. این را من مجلسی نقل کرده است. میگوید اینها برگشتند به... یعنی آدم واقعاً جگرش کباب میشود برای این پیغمبر خدا. خیلی غذای عجیبی است. برگشتند به موسی گفتند که فلان فلان شده! ما را برداشتی آوردی در دریا که ما را غرق کنی؟ ما داشتیم لااقل بردگی فرعون را میکردیم، ولی زنده بودیم. درسته برده فرعون بودیم، ولی زنده بودیم. تو مگر به اسم اینکه از بردگی فرعون دربیاری، ما را در آب غرق کنی؟ این هم که «ذُو الْأَوْتَادِ» است. اگر این ما را بگیرد که به هشتاد تکه مساوی تقسیممان میکند. سادهترین مرگ برایمان این است که بزنیم به دریا برویم. در دریا هم که غرق میشویم. جملهای بود که بنیاسرائیل به حضرت موسی گفته بودند در آن لحظه. خودتان را ببینید، تصور کنید. بعد میگوید حضرت موسی به اینها فرمود: از آب ردتان میکنم. آخه چه کسی تا حالا در این دریا رد شده است؟ آن هم شب! کشتی بسازی؟ قایق بسازی؟ از کجا میخواهی برداری بیاری این همه جمعیت را؟ صدای فرعون این پشت دارد میآید. دو تایمان را تو قایم کنی، رد کنی. بقیه را میخواهی چکار کنی؟ از کجا این همه قایق داری؟ بابات قایقساز بوده؟ مادرت کشتیساز بوده؟ مسخره کردی ما را؟ وسط از خواب بیدار کردی؟ گفتی بریم درریم؟ خیلی عجیب است ها! قشنگ آدم داستان زندگی ما همین است. هم ظاهر بینیاز که میگوید آقا آن یکی لااقل اگر هر کاری میکرد، دولت قبل آن طور بود. این یکی که الآن... این درکی از حق و اینکه خدا همهکاره است و اینها نداریم که. لااقل فرعون به بردگی گرفته و زنده بودیم. تو که دیگر ما را داری در آب غرقمان میکنی! حالت مرگ من پریشب تهران دعوت کرده بود برای سخنرانی. سخنرانی کردیم و بعد راه افتادیم. بعد با چه بدبختیای دو ساعت از غرب تهران تا شرق تهران رفتیم. آمدم خلاصه ایستگاه. کلی جابهجا شدیم. سوار کردند و بردند خانه. سوار آسانسور کردند، بین طبقه دو و سه گیر کرد آسانسورم. من آنجا در حالت خفگی آسانسور با اینها شوخی میکردم. گفتم: «لَا تَعْلَمُونَ نَفْسًا». آسانسور! این همه جابهجا شدن. از نجف آمدم. هواپیما اشتباه به جای اینکه برود فرودگاه امام، رفت کرج. آنجا ما را پیاده کرده. بعد از کرج با چه بدبختیای تا تهران. آسانسور بمیرم! حالا خود این آسانسور وقتی گیر میکند، ملت را دیدهاید چه دست و پایی گم میکنند و گریه و جیغ و داد و استرس و اینها. حالا جمعیت بنیاسرائیل در آن وضعیت، همهشان همان حالیند که اینها در آسانسور دارند خفه میشوند. استرس این است: فرعون دارد میآید. فرعون «ذُو الْأَوْتَادِ» شوخی ندارد با کسی. یک کسی بهش بگوید بالای چشمت ابرو، دهنش را دریدند. اینور هم دریا. خلاصه «رَبِّي سَيَهْدِينِ» ربم با من است، غصه نخور. عصا را زد، ۱۲ تکه کرد. ۱۲ تکه هم ظاهراً از بعضی روایات فهمیده میشود، ۱۲ تا شعبه ایجاد کرد. ۱۲ تا خط ایجاد کرد. حکایتی دارد چرا ۱۲ تا بود. اینها آمدند در آب و اینجا داستان بامزهاش اینجاست. فرعونیان تا رسیدند، آب دارند میروند. صحنه تخیلی عجیبی. بعد این میگوید که یکی فرعون گفت: من راه را برایشان در دریا باز کردم. من باز کردم. برویم تا آخر. تا شما رد شوید، نگهش میدارم. نشسته بود یا اینکه نه، قشنگ کف اینجا محکم و سفت است و قشنگ میشود رد شد و با یک دل قرصی آمدند. و آنها که در دریا بودند، دیدند آب دارد برمیگردد. تا دید دارد آب برمیگردد، گفت: خدایا غلط کردم و من ایمان آوردم. گفتم دیگر الآن دیگر وقت اینجا یک تکه روایت جالب دارد. میگوید که «الْآنَ وَقَدْ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ». الآن قبل... اینجا این آیه را که آورد، پیغمبر اکرم دیدند که جبرئیل میخندد. خیلی قشنگ است این قضیه را بگویم. خیلی لطیف است.
میگوید حضرت رسول نبی اکرم به جبرئیل فرمودند که: تو چرا میخندی؟ چیست؟ خیلی قشنگ است این. فکر کنید ها! میگوید که جبرئیل عرض کرد که: یا رسولالله، این فرعون که آن لحظه گفت من ایمان آوردم، من یک تکه از گل آنجا را برداشتم، کردم در دهانش. گفتم: غلط. حالا خیلی نکته دارد این روایت را. حالا ممکن است یک جنبههایش هم برایتان شبهه ایجاد کند. آن جنبههایش، این جنبههایی که نکته دارد را بهش توجه کنید. جبرئیل میگوید این کار را که کرد، من این جمله را من بهش گفتم: «الْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ». الآن وقت ایمان آوردن است؟ غلطی خواستی کردی... مفسد بودی. الآن دیگر چه وقت ایمان آوردن است؟ گفت من آنجا دلهره و دلم را برداشت. جبرئیل میگوید. میگوید: دلهره یکهو دلم را برداشت. گفتم یکهو نکند خدا بزند در دهان من، بگوید به تو رحمتم شدیدتر است. این را هم در این لحظه میبخشم. آنجا من خیلی دلهره و ترس برام داشت که نکند الآن خدا از این جمله من را تأیید نکند. ملائکه هم آخه کار خدا نمیدانند چی به چیست. رحمت خدا چیست. خیلی عجیب است. میگوید این آیه که نازل شد، خدا به من گفت بیایم به تو این آیه را بگویم. دیدم جمله من را نقل کرده خدا. فهمیدم که این جملهای که من گفتم، خدا تأیید کرده است. خیلی خوشحال شدم. حرف من است. این هم حرف من بوده است. اینی که جبرئیل به فرعون... اینجا حضرت موسی رد شد و یک تعدادی هم که خب نیامده بودند دیگر. سپاه فرعون آمده بودند که در شهر مانده بودند. بعدها اینها قبول نکردند که فرعون در آب غرق شده است. گفتند: خدا مگر غرق میشود؟ فرعون خداست. همه زمین مال اوست. این قدرت در آب غرق میشود؟ اینجا داستان خدای متعال به فرعون فرمود: «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً». من دیگر جسد تو را میآورم بیرون که این جسد نشانه باشد برای آنهایی که پشتت هستند. اینجا دارد که حضرت موسی به اینها فرمود که فرعون غرق شده است. این را قبول نکردند. خدای متعال به دریا امر گفت: تف کن جسد فرعون را بیرون. «فَلْفِظْ». بریز، تفش کن. پرت کن بیرون. بندازش بیرون. جسد فرعون افتاده کنار دریا. صحیح و سالم. چیزش هم کردند، مومیایی کردند و الآن هم هنوز جسد فرعون هست دیگر. فیلم و عکسش را بزنید هست. جسد فرعون. عکسش هستش. چیزهای گردشگری مصر هم هست. البته شاید ابعاد دیگری هم داشته. اینکه بدن فرعون رمان ماندگار نگه داشت. برخی گفتند به خاطر جنبههای دیگری هم بوده که بعضی گفتند به خاطر همان ایمان لحظه آخرش بوده. بعضی گفتند به خاطر این بوده که موسی را نگه داشت. خدای متعال هم جسد او را نگهداشت. از موسی پذیرایی. این شد قضیه که اینها قبول نمیکردند که فرعون مرده است. دیگر خدا جسد فرعون را آورد به اینها نشان داد. یعنی آنقدر این استحکام دارد قدرتش. چه کسانی؟ کسی در این شک نمیکند. این هم مگر میمیرد؟ این هم مگر از بین میرود؟ این هم مگر زوال دارد؟ بابا فرعون است. مگر فرعون مگر غرق میشود؟
اصلاً درکی نسبت به این ندارد. جلو، جسد را بیرون آورد که همه ببینند. دست بزن ببینم. فرعون است که مرده است. پس این شد نکته اصلی این قضیه. فرعون «ذُو الْأَوْتَادِ»، که این فرعون به پشتوانه زمین، به استقراری که به زمین دارد، طغیان میکند و انسانی که خودش را مستقر در زمین میبیند، این به پشتوانه این استقرار بر این زمین، زیر بار حرف انبیا نمیرود. این فکر میکند که این دیگر بقا دارد، خلود دارد. «يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ». فکر میکند که این دیگر پایش را جای سفت گذاشته است. محکم برقرار است. این نکته اصلی که انسان را دچار توهم میکند و آنی که چشم باطنی دارد، حقیقتبین دارد، به این چیزها دل نمیبندد. میفهمد اینها همه رفتنی است. همه شکوه و هیبت و این سر و صدا تمام خواهد شد. تمام خواهد شد. آنی که میماند حق است. آنی که میماند خداست. آنی که میماند ملکوت است. این خیلی نکته مهمی است. ببینید همین ایام ما خیلی وقتها در دلمان خالی میشود. در خیابانی میرویم. آقا جو عوض شده است. چهار تا طلبه را چرا عمامه میزنند. مثلاً سگ بیرون میآورند. چه میدانم. توهین میکنند، فحش میدهند، فلان میکنند. آقا تمام شد. باختیم. فلان شد. البته خدای متعال چک سفید امضا به کسی نداده که شماها را حتماً حمایت میکنم. نه. فرمود: شماها مگر مرتد بشوید. شماها را میبرم: «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ». به کسانی دیگری میآورم، از آنها: «ثُمَّ لَا يَكُونُ أَمْثَالَكُمْ». مثل شماها نباشند. از آنها حمایت میکنم. بله، ممکن است ما ترس داشته باشیم از اینکه خدا ما را نصرت نکند. نه از باب اینکه خدا نمیرسد، از باب اینکه ما لیاقتش را نداشته باشیم. این ترس درس درستی است. این ترس را باید داشته باشیم که خدای متعال نصرتش را از این مردم، از این زمانه ما، از این دوران ما بردارد. شماها را اهل ندیدم. شما اهلش نیستید. شما مال این حرفها نبودید. میبرم یک گروه دیگری میآورم، از آنها حمایت میکنم. آنها را مقدمهساز ظهور قرار میدهم. شماها مایهاش را نداشتید. این ترس واقعی و درستی است. ولی اینکه آدم فکر کند آقا دیگر دین خدا جمع شده است و قضیه تمام شد و دیگر کفر همه جا را گرفت و آش را با جایش بردند و همه چی دیگر رفت روی هوا، اینها خیالات است. خیلی شرایط از این سختتر در تاریخ عجایبی رقم خورده است. همین خود قضیه کربلا را مطالعه بکنید. ببینید فقط سی بار متوکل قبر اباعبدالله را تخریب کرده است. کدام شخص متوکل؟ در یک مرتبهاش اینجا را تبدیل کرده به زمین زراعی، یعنی قبر امام حسین افتاد وسط زمین زراعی که رویش گندم میکاشتند و درو میکردند. این بوده قضیه کربلا. کربلایی که شما میروید. بین جمعیت دارید خفه میشوید. اربعین له میشوید. یک روزی زمین زراعی بوده است. یک سدره بوده آنجا که نشانه دوراهی بوده. هارون آمد آن سدره را کند. پیامبر اکرم فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ قَاطِعَ السِّدْرَةِ». خدا لعنت کند. مردم نمیدانستند این چیست؟ یعنی چه؟ گوگل سدره را بکند. خدا لعنت کند. قضیه هارون شد که این سدره دوراهی کربلا که نشانه کربلا بود. او تاریخ اینها را به خودش دیده است. تاریخ صد سال قبر پنهان امیرالمؤمنین. آقا شوخی نیست. حاج قاسم را زدند، یک جایی کشتند. هیچکس نمیداند قبرش کجاست. صد سال هیچکس نمیداند. چه کسی امید دارد که بعد صد سال قبل و اسمش معلوم نشود؟ نفری صد دلار بگیرم، جایم... تا صد سال مخفی بوده. الآن باید به... تازه بعد اولین شبها بود که با هم رفته بودیم اربعین که دیگر با همان صد دلار هم بهت نمیدادم. این داستان حق این است که میماند. «ثَبَتَ اسْمُ عَلَى جَرِيدَةِ الْعَالَمِ دَوَامُنَا». «اللَّهُ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا». زینب کبری: یزید فر، تو اگر میتوانی اسم را محو بکنی. اندازه این حرفها نیستی. فوت کردن میخواهد خورشید را خاموش کند. داستان این است. باور بشود این. وقتی باور نشود، آدم خودش را میبازد در برابر فرعون و فراعین. آقا اینها قدرت دارند. آقایان امکان. مگر میشود روبروی اینها وایساد؟ آدم مستأجرش را از خانه بیرون نمیتواند بکند. این میخواهد شاه مملکت را بیندازد بیرون. اگر میتوانی، بابا این ژاندارم منطقه است. آمریکاییها پشتش هستند. اسرائیل با اوست. این همه دنیا با اوست. عربها منطقه با اوست. یک آخوند است، از مملکت بیندازد بیرون. مگر میشود؟ آقا مذهبیها در دلشان خالی بود. گاهی انقلابیها در دلشان خالی بود. شد. به همین سادگی. چه کسی باورش میشد؟ بعدش هم صدام آمد. صدام هیچ غلطی نتوانست بکند. کل دنیا با صدام بودند. آمریکا، شمشیر. غلطی نتوانست بکند. و همینطور و همینطور و همینطور به بعدش هم همین است. لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه، این باور را میخواهد که آقا تو به آن کسی که قرار است، آن کسی که مستقر... بند باش. دلت را به او پیوند بزن. پشتت به او باید گرم بشود. خیلی نکته مهمی است ها! خیلی نکته مهمی است. گفتنش ساده است. در توی جاهایی از زندگی یکم آدم به تلاطم میخورد، میبیند چقدر خالی است. در قشنگ آدم میفهمد پول کم میآورد. یکم خانه دنبال میگردد، پیدا نمیکند. به خنسی میخورد. مریض میشود. بچهاش مریض میشود. زنش مریض میشود. اختلاف با کسی پیدا میکند. یک کسی حمایتش را برمیدارد. حقوقش یک ماه دیر میشود. از محل کار بیرونش میکند. میبازد خودش را. اصلاً همهچی تمام شده است. آقا اصلاً مگر درست میشود؟ ابداً دیگر اینطور نمیشود. ماها قطع ارتباط داریم با خدا. توهمات زیاد داریم. قشنگ در آن نقطه که آدم قرار میگیرد، معلوم میشود همهاش شعر بوده. هرچه حرف مفت بوده. قشنگ معلوم میشود در آن لحظه اتصال.
من از همین جا میخواهم وارد روضه امشب بشوم و خیلی البته روضه امشب را طولانیش نکنم. امشب شب بیست و هفتم ماه صفر است. شب هفتم دهه آخر این روضههاست. تمام میشود. ماه صفر به این سفره... این دو ماه ماه صفر دارد جمع میشود. میخواهم مروری بکنم به شب هفتم دهه اول. شب هفتم دهه اول که روضه حضرت علیاصغر (سلامالله علیه) خوانده میشود. آن نقطهای که اتصال امام حسین (علیهالسلام) با آسمان معلوم شد. یکی از جاهایی که خیلی نمود پیدا کرد، قضیه حضرت علیاصغر. یعنی من فکر میکنم ماها در همچین گرفتاری وقتی قرار بگیریم، واقعاً میبازیم. خیلی سخت است. مصیبتهایی است که غافلگیرکننده است. یعنی آدم هیچ زمینه ذهنی نسبت به اینها ندارد. در فضای جنگ اصلاً روال نیست همچین مصیبتی. یکهو این مقدار از ددمنشی، خباثت اصلاً قابل توقع نیست. هم در امام حسین (علیهالسلام) خب امام حسین امام است، از او توقع میرود. ولی اینی که در رباب (سلامالله علیها) دیده میشود را خیلی عجیب است. یک کلمه اعتراض، پریشانی در او دیده نمیشود. یک کلمه، یک ذره، یک غبار به دل او نیفتاده. خیلی عظمت. خیلی. خیمهها. یک ذره تلاطم پیدا. بانک مصیبت دلها را آب میکند، ولی دلها مستقر است. استقرار سر جای خودش. آدم در این جور مصیبتها یکهو میافتد به یک کجگوییهایی، میافتد به یک تردیدهایی. در همه چی شک میکند. علیاکبری داریم. خیمه هست. وقتی یکمی نگرانی در پدر میبیند، میگوید: بابا چرا ناراحتی؟ میفرماید: دیدم که ملک مرگ پشت این کاروان، صدا میزد که: بروید که من پشت سرتان دارم میآیم که همهتان را ببرم. عرض میکند که: «قُلْ الْحَقَّ بِالْحَقِّ لَيْسْنَا». مگر ما پامان به حق سفت نیست؟ عرض کرد که: «اذنالله». خب دیگر چه ترسی داریم؟ ببین، آنقدر دلش گرم است که یکم هم که میبیند حال پدر به هم ریخته، این دل بابا را گرم میکند. خیلی حرف است ها! آنجا اباعبدالله به علیاکبر میفرماید که: خدا به تو جزایی بدهد. بهترین جزایی که از یک پدر به پسر. دادم مرد. در این کاروان همهشان همیناند. این عظمت در تمام این کاروان دیده میشود. با همه این سختیهایی که توی این مصائب هست، ولی میبینید که دلها گرم است. دلها محکم است. «لَوْلَا أَن رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا». در مورد موسی میفرماید که ما دلش را قرص کردیم. میفرماید که اگر دلش را قرص نکرده بودیم، این مادر بیتابی میکرد. لو میداد قضیه را. اینکه بچه را در تابوت گذاشته، سروصدا میکرد. آی بچهام. آی چی شد؟ میرفت، جغدات میکرد. هی از این و آن میپرسید: آقا یک بچه ندیدی؟ مادرش است. آیه قرآن فرمود که نزدیک بود مادر موسی سروصدا کند، هیاهو کند، ولی ما نگه داشتیم. «لَوْلَا أَن رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا». اگر این پیوند را به دل مادر موسی نزده بودیم، بیتاب میشد. این «رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهِ» آنی که ماها لازم داریم، آنی که در کربلا دیده میشود، آنی است که به دل رباب زده است. آنی است که به دل اباعبدالله زده است. شوخی نیست. انسان بچهای که در تلاطم در تشنگی. اصلاً خود وضع بچه. بچه یکمی بیتابی میکند، پدر و مادر دیگر بیقرار میشوند. حتماً آنهایی که بچه دارند، تجربه کردهاند. یکم آدم دیگر احساس میکند که این بچه مشکلی دارد که از دایره کار من خارج است. انگار من نمیتوانم مشکل این بچه را حل کنم. آدم بیقرار میشود. این بچه چیست؟ چکارش کنم؟ حالا یک بچهای است که از سر ظهر به خودش پیچیده، ناله زده، گریه کرده، بیخواب، بیتاب، بی آب، بیشیر، خسته است، گرمازده است. این وضعی است که در خیمه داشته این بچه. حالا هم که در دست پدر وسط میدان. اباعبدالله این بچه را گرفته به عنوان اتمام حجت. ذره ترحم در دل اینها بروز بکند، قضیه عوض بشود، نجات بدهد. «سفینهالنجات». امام حسین بچهاش را که خرج دعوای سیاسی که نکرده است که. علیاصغر را اگر آورده میدان، از باب «رحمهالله الواسعه» بودن امام حسین است. از باب «سفینهالنجات» دیگر. این دیگر حربه خوبی میتواند باشد. ذره رحم اگر در دل کسی باشد، اینجا منعطف میشود. کوتاه میآید. واکنشی نشان میدهد. دیگر اقل، یعنی دیگر چیزی که تصور میشود این است که اگر آب هم ندهند، دیگر بیتفاوت رد میشوند که همه توقع دارند که خب این بچه بهش آبی داده نمیشود. درسته. این هم دور از ذهن است که به بچه آب ندهند. به این بچه بیگناهی که دارد از تشنگی میمیرد. ولی دیگر نهایت این است که آب ندهند و بچه را برگردانند به خیمه. اینی که به بچه تیر بندازند، آن هم تیر. این دیگر خیلی دور از ذهن است. آن هم در حالیکه هنوز کلام او تمام نشده. نگاه میکند، دستش گرم قشنگ. از متن مقتل این غافلگیری امام حسین مشهود است که یکهو نگاه میکند، ببیند چشات میبیند سر آویز است روی پوست. اینجا اباعبدالله دست گذاشت زیر این گلو. کانهو میخواهد بفهماند که شگفتزده گردید. حالا من هم شما را شگفتزده میکنم. شما به پشتوانه این زمین، برای رسیدن به زمین، آنقدر بیرحمید که بچه میکشید و ببینید من همه دلم به آسمان است. همه توجهم به آسمان است. به شما شگفتزده خواهم کرد. حالا بهتان نشان میدهم آسمانی بودن را. ببینید که حتی این خون قطرهاش به زمین نمیرسد. قطرهاش به زمین برنمیگردد. خون را به آسمان میپاشد. میخواهد بگوید: ما از آنجاییم. ما آنجاییم و قرار ما آسمان است و این خون دارد برمیگردد به محل قرار خودش. خیلی حرفها در این حرکت امام حسین (علیهالسلام) به آسمان پاشیدن. یعنی شما هرچه کردید، به این دلبستگیتان به زمین بود. من هم هرچه کردم، به دلبستگی به آسمان. شما برای رسیدن به زمین همه کار کردید. من هم برای رسیدن به آسمان همه کار میکنم و بهتان نشان میدهم که جاذبه اصلی برای من و این زن و بچهای که با خودم آوردم، آسمان است. ببینید که این جاذبه خون را میکشد به سمت خودش. خون این معصومه مظلوم را. قطرهای از این خون به زمین برنمیگردد. آنجا تعابیری دارد حضرت در دعایی با خدای متعال یکی این است. «هَوَّنَ عَلَيْهِ بِمَا أَنَّهُ بِعَيْنِ اللَّهِ». خدایا یک چیزی ساده میکند این مصیبت را. آن هم این است که میدانم تو میبینی. جلوی چشم توست. تو شاهدی بر همه این صحنه. بعد عرض کرد که: خدایا تو نصرت حبس کردی. صلاح ندیدی در این جنگ نصرت آسمانی برای ما بفرستی. کانهو مضمون کلام حضرت این است که اگر تو از آسمان چیزی در این معرکه نفرستادی، ما از زمین برای آسمان تو چیزی میفرستیم. بیا این خون مظلوم را تو از ما بگیر. و اوجش دیگر اینجاست که مشخص است که امام حسین بیقرار است از این جهت. به هر حال، آن حال امام. درسته که امام در ملکوت اعلی مستقر است، ولی به هر حال اینجا هم که هست در اوج لطافت. در اوج لطافت. ذرهای اگر کسی دچار مشکلی میشود، دردی، همه اینها را با همه جانش لمس میکند. امام درک میکند. حالا یک بچه مظلوم تشنه کشته شده است. آن درد به قلب مبارک او وارد میشود. آن لطافت امام حسین (علیهالسلام) و این حالی که این بچه بیشیر رفت، تشنه رفت. لذا اینجا هم از آسمان، خدای متعال امام حسین را آرام کرد. یک وقت صدایی شنید و عجیب این است که مقتل میگوید این صدایی که از آسمان آمد تمام لشکر شنید، یعنی فقط این نبود که امام حسین میشنود. همه شنیدند از آسمان. صدایی از آسمان صدا زد. خطاب کرد به امام حسین. «دَعْ يَا حُسَيْنُ». حسین! بچه را رها کن. الآن بچهات را در بهشت شیر میدهند. بچهات سیراب میشود. از تشنگی در میآید. «أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ».
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوق الأرحام السائلین را سر سفره با برکت اباعبدالله مهمان بفرما. شب اول قبر امام حسین به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت از تو عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و ما میدانیم، برای ما رقم بزن. «بِنَبِيٍّ وَ آلِهِ». رحم الله من یقرأ الفاتحة.
در حال بارگذاری نظرات...