*خسران بزرگ در سطحینگری به اقیانوس عظیم مفاهیم قرآنی[4:13]
* فهم عمیق از استعمالات زبانی، فرهنگ بومی و تحول تاریخی کلمات، لازمه درک درست واژگان قرآنیست. [9:13]
*تدبر در چینش کلمات، تقابلها، تقدم و تأخرها و روابط معنایی، ابزارهای کشف معنای دقیق آیات قرآن. [14:25]
*امام معصوم در تأویلِ آیه، معنای باطنی را بیان میکند، اما تفسیر، بر مدار فرهنگ ظاهری قرآن است. [22:15]
*معرفی منافقان با دلهایی لبریز از کینه پنهان در سیاق آیات! [28:32]
*هندسه نهفته در پیوست آیات، تصویری کامل از حزبالله و حزبالشیطان، با رتبهبندی و شاخصههای رفتاری [31:08]
*صدقه و زکات؛ مسیر تزکیه و عامل پاکسازی ماست، نه سودرسانی به خدا. [34:12]
*حکایت گِلخور از مولوی و شرح علامه جعفری، تمثیلی زیبا از تصور "دور زدن خدا"! [40:02]
*لذت کوتاهمدتِ انکار و تمرد در مقابل رنج و خسران حقیقی و ابدی [50:25]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد). و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی. (قبلا: «الذین ارتدوا علی ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی الشیطان سول لهم و املاهم») دیشب در مورد تصویر صحبت شد. البته همانطور که بنا داشتیم، مختصرِ همین بحث و همان بحثهای مختصره، بحثهای مطول نیست که میطلبد کلی روش کار شود. مثلاً، در مورد کلمه «ظن» در سوره مبارکه مطففین فکر میکنم حول و حوش ۵۰ جلسه بحث شد؛ آخر هم جمعبندی نشد. یادم نیست چی شد که جلسه متوقف شد. و به مدتی تعطیل شد. بعد باز شرایطی پیش آمد. ترم جدید بود فکر میکنم. آن ساعت کلاس داشتم، یادم هست که نشد ادامه پیدا کند آن جلسات. و همینطور مانده کلمه «ظنّ» در قرآن که «الا یظن اولئک انهم مبعوثون». کل آیه را نتوانستیم بحث بکنیم. همان «الا یظنّ» ۸۰، ۹۰ جلسه سوره مبارکه مطففین (فکر کنم) به همان «الا یظنّ» رسیدیم. «الا یظنّ»! خود آن کلمه «یظنّوا» تقریباً فکر کنم ۵۰ جلسه بود و باز هم تمام نشد. خب، آن یک مدل است و جایش هم خالی است. اینطور مباحث که به صورت جدی کلمات قرآن کالبدشکافی شود، دقتهایش لحاظ شود.
به هر حال، زبان عربی زبانی است که ۱۲ میلیون واژه دارد. زبان فارسی زبانی است که بین ۳۰۰ هزار تا ۵۰۰ هزار واژه دارد. شما در توضیح زبانی که ۱۲ میلیون واژه دارد، با یک زبانی که یک بیستوچهارم آن واژه ندارد، باید چه کار کنید؟ باید در توضیح هر عبارت ۲۴ عبارت لااقل بیاوری؛ تازه اگر بتوانی این کلمات هر کدام قیدی دارند. «ظنّ»، «زعم»، «ریبه»، عرض کنم خدمت شما که «علم»، «خال». تکتک اینها را آنجا در آن جلسات بحث میکردیم که هر کدامش معنایش چیست؟ کجا استعمال میشود؟ چه قیودی درش هست؟ خود عرب وقتی استعمال میکرده، اوج دقت و لطافت را به خرج میداده توی آن قیودش. چه برسد به قرآن که اساساً ناظر به همین دقتها نازل شده. ولی خب، ما گاهی خیلی سطحی و ساده و عادی با قرآن برخورد میکنیم.
یک وقتی هم هست که خب، میخواهیم اجمالاً ببینیم این آیه چه میگوید. خوب است. تفسیر هم در این زمینه زیاد داریم. تمام تفاسیر شاید به یک معنا همین است؛ اجمالاً میخواهند ببینند قرآن چه میگوید. علامه طباطبایی هم شیوهشان شیوه متفاوتی است. وگرنه ایشان هم وارد فضای تفصیلی آیات نشد. خیلی جاها هم اشاره به این نکته میکنند که ما بنایمان بر اختصار است و مواردی را حتی بعضی جاها آخر جلد ۴ (خیلی دوست داشتم نمونههایی را بیاورم ولی از فضای کتاب خارج میشویم، بحثمان تطویل پیدا میکند). حالا کی است آنجا این را میگوید؟ علامه جایی که خودش ۷۰ صفحه به مناسبت کلمه «رابطوا» بحثی را مطرح کرده، یک، دو، سه، چهار، پنج… همینجور هی نکته نکته پشت هم دارد میگوید، نکته چهارمش است فکر میکنم. منطق تعقل و منطق احساس که آنجا بحث میکند. آن احساس هم همین حسگرایی است که محل بحثمان بود. بعد آخر میفرماید که: «خیلی دوست دارم نمونههایی را بیاورم تو این موضوع ولی تطویل پیش میآید، ولی جایش هست بگویم.» یعنی تازه بحث مختصری که کلمه «رابطوا» را کرده که خواسته تصویر نداشته باشد، ۷۰ صفحه مطلب طول کشیده است (که ما مباحثه یک سال و نیم چقدر طول کشید؟ یک سال یا یک سال و نیم مباحثهاش طول کشید) آن ۷۰ صفحه، اینجا (فکر کنم) ما بحث میکردیم. همان ۷۰ صفحه را. تازه ما هم خیلی نرفتیم اینور آنور، همان ۷۰ صفحه را رویش عمق پیدا کنیم. غرضم این است که مباحث قرآنی این شکلی است و خیلی عمیق است، خیلی ابعاد دارد و خیلی ما سطحی و ساده از کنارش میگذریم. اینکه این شبها داریم تندتند میخوانیم و میرویم، اینها واقعاً همان برای فقط یک فهم اجمالی و ابتدایی پیدا کردن است. وگرنه تکتک این کلمات، مثلاً این «علی ادبارهم» ( «ارتدوا علی ادبارهم»)، این چه قیدی است؟ (ساعت باره؟) چرا اینجا آمده است؟ اصلاً «علی ادبارهم» یعنی چه؟ اصلاً پشت کردن یعنی چه؟ پشت چیست؟ جلو چیست؟ اینها را چه مبنایی گفته میشود؟ اینها همش فهم آیه است دیگر؛ همش فهم قرآن است. ولی اجمالاً نکتهای که اینجا دارد این است که: آقا، از آن مسیری که داشتم میرفتم دست برمیدارند. خب، این اجمالش ولی تکتک کلماتش توش نکته است، تکتک حروفش توش نکته است.
«لِمَکَانَتْ بَاءُ» زراره فرمود که تو اصلاً برای چه «هذا و اشباهه فی القرآن»؟ اصلاً برای چه اینها را از من سؤال میکنی که سر را در وضو چکار کند؟ و «وَ امسحُوا بِرُءُوسِکُمْ» پرسیدم که این مسحش به چه نحو است؟ تمام سر را مسح کند یا یک بخشش هم کفایت میکند؟ حضرت فرمود: اصلاً برای چه از من سؤال میکنی؟ مضمون «هذا و اشباهه فی القرآن» تو قرآن هست. اینکه با همین ارتباط عادی سطحی با آیه فهمیده میشود «لِمَکَانَتْ بَاءُ» مشخص است این «باء» باید تبعیضه باشد؛ «بعض» سر را هم که مسح کفایت میکند. خب، همین حرف با این را دارد میگوید. امام اصرار دارد در تربیت خودش. به تعبیر استادمان فرمود که امام دارد «فقیهو» را هل میدهد اینجا. ولی بعضی فقها با اینکه امام هلشان میدهد، باز نمیروند. خودتان بگویید خب. راست هم میگویند. یعنی یک واهمهای آدم گاهی دارد که نکند من اشتباه برداشت کنم، تفسیر به رأی بکنم. به هر حال، این قرآنی است که از یک حرف «باء» مطلب بالا پایین میشود، کلاً یک چیز دیگر میشود، یک داستان جدیدی تولید میشود. حالا چه برسد به اینکه یک جاهایی یکسری مفاهیم تأکید دارد قرآن کریم. و اصلاً یک بابی باز میکند: «علی قلوب اقفالها». خب، اصلاً در مورد دل و قفل و اینها هیچ بحثی نکردیم. «اقفال دل» چیست؟ اجمالاً همان روایت را فقط خواندیم که رحم هم اقفالی دارد و اینها که این تعبیر به کار میرود که از برداشتی میشد که میشد اینجا از آن برداشت استفاده کرد. اینجا به مناسبت باید وارد خود بحث «قلب» میشدیم، احوالات دل در قرآن که خود این یک بحث مفصلی است. نمیدانم ۱۵ سال، ۲۰ سال چقدر فقط در مورد همین بحث دارم کار میکنم و تمام هم نمیشود. یعنی اتفاقاً وقتی آدم عمیق میشود، آنجا باورش میآید که تمام نمیشود. وقتی سطحی برخورد کنی، وقتی میرود توی عمقش، اوه! تازه هی هر یک واژهای که میآید، قبلیهایی که من تا به حال برای خودم چیده بودم، خیلی متقن گرفته بودم، تو همه آنها یک دستی میبرد. حالا به هر حال، اینجا بنا داشتیم خیلی مفصل وارد نشویم. لذا کلمه «تصویر» را با همان نکتهای که جلسه قبل عرض شد عبور میکنیم.
«املالهم» را هم. «املاء»؛ مراد به «املاء» إمداد و تطویل امل است. «املاء» همان مدّ رساندنهاست، مدهایی که خدا میرساند، طولانی شدن آرزو. یک ممارستی میخواهد، یک کنار هم قرار دادن آیات. ببینید، به هر حال اولاً که بخش عمدهای از این کلمات چیزهاییست که مأنوس است برای ذهن اهل عربی. بله، اهل لغت هم کارشان (چون اهل لغت زبان عربی عمدتاً اینها) در مقام وضع کلمات که کاربردی ندارد. یعنی برای فهم قرآن. چون اینها بیشتر استعمالات را میتوانند به ما بگویند، خصوصاً آن استعمالاتی که معاصر و مقارن نزول قرآن، این کلمه کجاها استعمال شده است. مثلاً خود ما تو فارسی گاهی میگوییم دیگر. میگویی مثلاً همین آن شعر معروفی که آن بنده خدا پیش حضرت آقا میخواند، مشهدی بلد. مثلاً به خانمش میگوید: «یره.» بعد آقا میفهمد نه، زبان مشهدی و خانمشون «یره» گفته نمیشود. بعد حالا شاعر این را گفته، خودش هم مشهدی. سیاق مشهدی را بلد است. هم الفاظ مشهدی را بلد است، هم لحن مشهدی را بلد است، ولی آن کسی که عمیقتر کار کرده، واردتر است، استعمالات را بیشتر بلد است، بیشتر با اینها زندگی کرده، فضاهای متنوعتری را دیده. بررسی که میکند، میگوید: «نه، من تا به حال ندیدم تو فضای صمیمانه زن و شوهری آقای به خانمش بگوید «یره».» این را ما تو زبان عربی نداریم. این اینجا استعمال نمیشود (بله، زبان تو زبان مشهدی استعمال نمیشود). در زبان مشهدی کلمه «یره» گفته شده برای خطاب کردن مخاطب که مثلاً خطاب صمیمانه است. آقا «یارو» استعمال نشده. معلوم میشود که آن مشهدی خب، اینکه یک وضع خاصی که نداشته این کلمه. یک تلقی دارد، یک درکی دارد. این درک همینجور نسل به نسل منتقل شده توی استعمال کلمات. بعضی کلمات را تو فضای صمیمانه مطرح، بعضی کلمات تو فضای توهینآمیز مطرح میشود. همین که مثلاً ما خودمان با (مثلاً کلمه «یارو» ما تو زبان فارسی). خیلیها هم که میآیند به لغتنامه مراجعه میکنند، خیلی وقتها متوجه این نکته نمیشوند. لغتنامه دهخدا که مراجعه میکنید، خیلی از کلمات، کلماتی که خصوصاً تو زبان فارسی رکیک است. حالا بعضی وقتها همان زمانی که کتاب را مثلاً دهخدا نوشته یا مرحوم معین نوشته یا دیگران نوشتهاند، همان زمان این استعمالات تو فضای امروزی بوده. یعنی همان زمان هم رکیک بوده، همان زمان هم احترامآمیز بوده، یا نه به مرور عوض شده است. کلمه دستشویی را اصلاً از باب کنایه وضع کردند که نخواهند به خود قضیه (در مورد کلمه «غائط» که ایشان بحث میکند که: «اوجاء من الغائط»). غائط امروز دیگر کاملاً تصریح به یک نجاستی است. آن زمان، آنجا همین که میرفت یک فضای گودتری که آنجا بتواند تخلیه بکند، به آن محدوده میگفتند طرف رفته است یک جای گودی. رفته است یک جای گودی تخلیه کند. آن محل گود را میگفتند غائط. بعد دیگر کمکم این کنایه خودش را تصریح. الان استعمال آن، این شکلی است. کلمه فرج را یادم آیتالله جوادی خود همین کنایه بوده است که الان از هر تصریحی قبیحتر است. لذا ایشان آیهاش را که میخواست بخواند: «وَ مَرْیَمَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا» - کلمهاش را نمیگفت – «احصنت فرجها» منظور همان است وگرنه در متن اصلی نیامده- الان زشت است گفتنش. الان خلاف ادب است، خلاف حیاست. چون فرهنگ عوض شده است. جای کنایه و تصریح عوض شده است. اینها آن معاملهای است که مخاطب و عرف و استعمالات با کلمات میکند. لغتشناس کارش همین است. اگر آمد وسیع بررسی کرد، استعمالات را دید، دید کجا چه کلمهای چه شکلی استعمال میشود، تو چه فضایی. و یک دقتهایی هم میخواهد. قرآن همه آنها را مد نظر داشته. ولی الان برای ما خود استعمال قرآن بهترین راه شده برای کشف این معانی. یعنی با خودت تدبر در قرآن فهم آن ظرافتهای کلمه تا حد زیادی فهمیده میشود. این را ما قبلاً هم میگفتیم: «رابطه اشتدادی»، «رابطه تقابلی». اینها بسیار در فهم کلمات کمک میکند. چه کلمهای را به چه کلمهای عطف میکند. اینکه چه کلمهای را در برابر چه کلمهای میآورد. نمیشود استعمالات در فرهنگ قرآن، این کلمه ضد آن است، این کلمه مرتبط با آن است. این کلمه را اول گفته، آن را بعدی گفته، آن شدید. یعنی خواسته شدیدترش کند، بعدش چی گفته است؟ اینها همه فهم است برای فهم. یعنی کلید برای فهم قرآن. اگر توانستیم خود زبان عربی را هم این ریزهکاریهایش را بفهمیم، خب، کمک میکند. این میشود نکته شما.
فرمودید که: «پس چرا اهل لغت خیلی وقتها این ریزهکاریها را متوجه نمیشوند؟» به خاطر اینکه این استعمالات خیلی وسیع است. فهمش خیلی دشوار است. الان شما به یک مشهدی بگویید که: «آقا، مثلاً «یره» را به همسر میگویند یا نه؟» ممکن است بگوید: «آقا، میگویند.» ولی آن کسی که عمیق کار کرده، تسلط دارد به این ادبیات و ادبیات فارسی، به ادبیات خراسان، به فضاهای عرفی آن، به شما میگوید: «نه آقا، اینجا استعمالش ممنوع است. این استعمال نمیشود.» یا این فلان کلمه اینجا هم استعمال میشود. یک کسی که ادیب است، زبانشناس است یا مثلاً میگوید: «این کلمه توهین است.» این تو فرهنگ مثلاً ادبیات حافظ توهین است یا مثلاً تو فلان فرهنگ فارسی، تو فلان محیط این کلمه کلمه رایجی است. بعضی توهینها هست. یک زمانی بنده خدایی توی جلسه رسمی هم بود، مشهد آمده بود، ما دو تا مهمان محترم هم داشتیم. این بنده خدا گفت یک کلمه بسیار رکیک. این مهمانهای ما هم تهرانی بودند. یک کلمه بسیار رکیک تهرانی را هی ۶۰ بار استعمال میکرد. بعد میگفت: «این تو فرهنگ فلان شهر» (و نمیگویم چون چه کلمهای است) یکی از شهرهای خراسان رضوی به سمت خراسان جنوبی، گفت: «آنجا اصلاً به آدمی که فلانه همین را میگویند.» در حالی که این اصلاً یک فحش خیلی رکیک بود. ولی تو فضای آنها کاملاً عادی بود. اصلاً متوجه نمیشد که این کلمه چقدر رکیک است. خب، این استعمالات است دیگر. که تو یک فضای از اول برای همین استعمال شده. کسی دیگر توجه به این ندارد که این چقدر کلمه قبیحی است. توی فضای از اول، تو معنای قبیحش استعمال - همش مراد است دیگر. یعنی خدای متعال تمام ابعاد، خصوصاً وقتی خودش استعمال کرده، وقتی که تو مقام استعمالش تمام این ابعاد را مد نظر داشته. میبینیم تو ریزهکاریها وقتی که انسان تدبر میکند، این همش مد نظر، همش منظور است.
«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ». خب، همین یک یک مفهوم سادهای دارد که مثلاً دعا کنید. ولی اینجا کلمه «دعا» چیست؟ تو لغت شما مراجعه میکنید، یک معنایی میبینید. تو استعمالاتش خیلی وسیع میبینی. ولی فرهنگ قرآن بسیاری از آن استعمالات عربی را برای کلمه «دعا» مد نظر ندارد. خصوصاً این دعا بکن. وقتی منظور دعای شماست در قبال حق تعالی، این اصلاً یک معنای جدیدی پیدا کرده، یک حقیقت شرعیه شده. حالا البته در مورد حقیقت شرعی و حقیقت عرفی و اینها به نظرم تو علم اصول چون ناظر به فضاهای شرعی و تکلیف و اینها بوده، مطالبی گفته شده است که اینجا یک بحث جدیتری دارد. یعنی شاید اینجا کلمه «حقیقت شرعیه» خیلی کلمه دقیقی نباشد. ولی یک معنای جدیدی، یک ابعاد جدیدی به این کلمه داده شده است. تو فرهنگ قرآن لااقل فرهنگ قرآن این کلمه معنای خودش را دارد. نمیشود اینجا گفت «دعا» منظور مثلاً دعوت کردن. همانجور که مثلاً کلمه زیارت اربعین را مسلمان فرمود که (به آیتالله بهجت) بعضی زیارت اربعین منظور اینکه چهل تا مؤمن را ببینی نیست. نه بابا! این زیارت اربعین کجای روایت نوشته زیارت امام حسین؟ ۵ تا علامت، علامت مؤمن. هیچ حرفی هم از امام حسین نیست. این چهل نفر منظور اربعین امام حسین. کلمهای هم توش نیست. از «زیارت» هم رفتن به مرقد مطهر، باز فهمیده نمیشود. «زیارت» هم کلمهای است که معنای خیلی وسیعی دارد به معنای ملاقات. چهل نفری که نگفته چهل تا چی؟ چهلم حتی چهلم کی؟ ملاقات چهل (نفر). زیارت اربعین یعنی پاشو برو کربلا روز اربعین. میگوید آقا، اونی که فهم روایت دارد، استعمال امام را میشناسد، ادبیات امام را میشناسد، میفهمد این کلمه «زیارت» در فرهنگ امام معناش این است. میفهمد اربعین من (اولاً) زیارت منظور زیارت امام است. اربعین اربعین یک امامی است. برای هیچ امامی هم اربعینگیری به این نحو نداریم. اینکه روز چهلمش زیارت وارد شده باشد، زیارتنامه داشته باشد، نداریم. کنار هم میگذاریم میشود تدبر. تدبر این چیزهای دیگری است. وقتی آمد کنار این، وقتی به یکی بگویم به یک فقیر بگویم این منظور ملاقات چهل تا مؤمن است، میخندد. آقا، لغت گفته بیا این. «زیارت» تو لغت این است، «اربعین» هم تو لغت این است. عوام گاهی با آیات و روایات این کارها را میکنند دیگر. مخاطبش قرآن عامه. یعنی من بردارم لغتنامه را بزنم، بعد همین کلمات را همینجوری کنار. وقتی مفصل در مورد این بحث شد.
بعد میآید میگوید: «لغتنامه سفرم گفتم.» «فضلوا» خانمت اگر چیز میکند و اینا، اذیتت میکند، «سفر». در مورد «سفر» هم گفته شده. کجای استعمالات عربی؟ استعمالات عرفی، استعمالات قرآنی، تو این فضایی که دارد هی شدت پیدا میکند، این قرینه اشتدادی دارد. اول موعظهاش کن. نشد، جایت را عوض کن. بغلش کن. تو مقام تنبیه هی دارد شدت پیدا میکند. چرا؟ چون بغلش کنم تو معانی «ضرب» آمده است. در لغتنامه گفتند یک موضوعی بود. یکی از اساتید مشهد، یک حلقهای بودیم، کارهای تخصصی پژوهشی به من سپرد که ما کارهای لغوی و اینهایش را انجام. اوه! یک دریایی از مطلب. ۶۰،۷۰ تا معنا برای کلمه «ضرب» مطرح شده. هر چی به هر چی خورده، گفتند «ضرب». معنای حقیقیش است. بعد به ملازمه و بلکه کنایه کجا که استعمال نشده. پایش را میگذارد روی جاده، پایش را میگذارد توی روی آسفالت، تو خیابان. به این هم میگویند «ضرب». هر چیزی که باید چی؟ تماس پیدا کرد «ضرب». خب، حالا «فاضربوهن» یعنی بالاخره یک ارتباط فیزیکی شما دوتا با همدیگر برقرار کنید. این کمال حیدری، بنده خدا، این حرفها را میزد دیگر. تو آن جلسات هم مفصل بحث میکرد که میگفتش که: «باید ببینیم عقل چی میگوید؟» نه آقا، این خدا که دارد میفرماید، هم لغت مد نظر دارد، هم خودش هم در اثر گفتگوی با مخاطبش در قرآن یک فهم مشترکی ایجاد کرده. البته ممکنه در تأویلش او یک چیز دیگری است. در تأویل لایههای عمیقی باشد که امام میآید از همین آیه کلاً یک معنای جدیدی ارائه میدهد، یک ابعاد دیگری میشکافد، اصلاً یک چیزهای دیگری میگوید. آن یک بحث دیگری است. لایههای باطنیاش است. میبرد تو اعماق دیگر و معانی عجیب و غریب و که درست هم هست. «قتل الانسان ما اکفره»! خب آیا چی دارد میگوید؟ ما در مقام تدبر، در مقام فهم عمومی «بیان للناس» میفرماید که: «مرده باد انسان چقدر کافر!» امام صادق (ع) تأویلش را چی میفهمند؟ «قُتِلَ الْإِنْسَانُ»، ای امیرالمؤمنین، «مَا أَکْفَرَهُ»، ای امیرالمؤمنین. ( «مَا أَکْفَرَهُ» که صیغه تعجب بود. «چقدر کافر است!»). ما شد استفهام، «أَکْفَرَهُ» شد افعال، معنای نسبت. چه چیزی باعث شد که به او نسبت کفر بدهند؟ انسان کشته شد چرا او را کافر دانستند؟ کی فکر میکرد این «قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» آنجا بنشیند؟ این معنای مذمت آلود یکهو مینشیند در مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام. با فعل ماضی. ۴۰ سال قبل شهادت. آنها دیگر تأویل آیه است. آن را کی میداند؟ «و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم». اگر واو را عاطفه بدونیم و «راسخون فی العلم» که بعضی عاطفه دانستند (از بعضی از تعابیر امیرالمؤمنین هم عاطفه فهمیده میشود در نهج البلاغه). بعضی هم استنافیه دانستند که «و راسخون فی العلم یقولون کل من عند الله». که بر مبنای عاطفه گرفتنش. کی از این تأویل سر در میآورد؟ خدا و راسخون در علم. که خود همان راسخون در علم، همین ظواهر قرآن را اگر کسی بگیرد، با همینها برود به اعماق، راسخون در علم هم میشود. ولی تو همین لایه سطحیاش هم وقتی اینها به همدیگر ضرب میشود، کنار هم قرار میگیرد، یک فرهنگی ایجاد میکند. منظور این نیست بله. «شیطان» به معنای آن سطلی که تو چاه میاندازند بیرون میشود. به آن میگویند «شاطان». شیطان خب تو فرهنگ قرآن منظور شیطان همین است. مثلاً بعضیها تازگیها باب شده، مثلاً «علی الارض دیارا» دیدید دیگر بنده خدا تو تهران (فکر کنم) جلسات را کلمه «دیار» آمده، داستان میگوید: «علی الارض دیار.» حضرت نوح دعا کرد که دیگر کافری روی زمین نماند و این کافر مشمول انسان و جن میشود و آنجا دیگر جنها از روی زمین رفتند زیر زمین. نظریه «دیار» را. نظریه «دیار» چیست؟ اینها دیگر تأویلش را دارم میگویم. اونی که اهل تأویل است، بر کسی تأویل را نمیگوید. علم به تأویل، آن تأویل را تو فضای فقهی و استنباطی و مسائل ظاهری و قیدها را نباید با همدیگر قاطی کرد. مثل اینکه من در تفسیر «قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ» یک معنای تأویلی بیاورم. حالا با این سیاقی که آیا تو یک بستری که دارد مذمت میکند انسان را، تو این لایه وقتی آیه را داری تفسیر میکنی، همه ظواهرش را تفسیر میکنیم. این هم غیر از کلمه «دیارش»، همه را ظاهری تفسیر میکند. به «دیار» که میرسی، تأویل میکنی. یک منطقی دارد فهم قرآن. کتابی هم تازگی چاپ شده، چند وقتی دارم اینجا، که در مورد خود همین اسلوب کار تفسیری حضرت آقا کتابی نوشتهاند. شهید صدر مطالبی دارند. خود مرحوم علامه مفصل صاحب سبک و صاحب مبنا. آیتالله جوادی در مقدمه تسنیم مطالبی دارند. اینها مجموعهاش باید کار شود. ملاصدرا مطالبی دارد. مرحوم معرفت تو آن کتاب تفسیر و مفسرین خوب مفصل سبکهای مختلف را مطرح کردند. حالا وارد آن بحث نمیخواهم بشوم.
پس مجموعاً این میشود که با تدبر در قرآن و کنار هم چیدن این کلمات، آدم میرسد به اینکه توی فرهنگ قرآن این کلمه معنایی دارد. نه آن معنای تأویلی و باطنی. نه همین معنای ظاهریاش. که آدم این آیه را که آن یکی آیه قرار بدهد، میفهمد مثلاً چی؟ حالا به مناسبت چون مطرح شد، یکی همین «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ». یک بار اشاره شد. جواب سیئات را. اینجا این کسی که تابع هوای نفس است، سوء عملش تزیین داده شده برایش. این همان تصویر است دیگر. ببین این کلمات وقتی کنار هم مینشیند، همش همدیگر را تفسیر میکند. اینجا میفرماید «تصویر». آنجا میفرماید «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ». خب، این مفسر بود آن مکمل بود. آن تصویر همان حالتی است که عمل زشتش را خوب میبیند. آنور مؤمن سیئاتش تکفیر میشود. چرا؟ برای اینکه سیئاتش را همین قدر که فهمید بد است، زشت است. خود همین یک درجه. اصلاً خود همین محصول حرکت است. خود همین کمال است. و کسی که تابع حق است، وقتی تابع حق میشود که میفهمد این موقعیتی که توش قرار گرفته بد و زشت است. بعد از اینجا هجرت کند و «زفة» این واژه در قرآن یافت نشد، احتمالا مربوط به اشتباه شنیداری یا لغوی در متن اصلی است. بعد از این هجرت کند.
بعد جلوتر همین آیاتی که اینجا داشتیم. اولین کلمه «املاء» را رسیدم. یک اشاره کردم. باشد، برگردم بهش. این نمونه را اینجا داشته باشید. ببینید در آیه ۲۹ که خواندیم: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَا یُخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ». آیا کسایی که تو دلشان بیماری است، اینها حساب کردند؟ «حسبه»، خود این «حسبه» و «ظن» و «خال» و اینها هر کدام اعماق دارد. آیا حسابشان این است که خدا اضغان اینها را خارج نمیکند؟ «اضغان» به معنای کینه. علامه میفرماید از سیاق آیات فهمیده میشود که اینها نسبت به دین و مؤمنین کینه دارند ولی مخفی میکنند. چرا؟ برای اینکه منافعی دارند. بین مؤمنین، بین مؤمنین دارند زندگی میکنند. اعتبار میخواهند، موقعیت میخواهند، منافعی دارند که به واسطه مؤمنین تأمین میشود. قدرت گرفته دستشان، منصبی دارند، جایگاهی دارند، فرمانده. هر چی. این باید پایگاهش را، جایگاهش را تو دل مؤمنین داشته باشد. ولی در عین حال تو دل این مؤمنین هیچ جایگاهی ندارد. نه تنها مؤمنین، بلکه دین هم جایگاهی ندارد. این دلش لبریز از کینه و نفرت است هم نسبت به دین هم نسبت به مؤمنین. این میشود «ضغینه». این میشود «اضغان». اربعین کینهها. کدام کینهها؟ یک آدم سادهای بیاید، «آیا کسانی که در دلشان بیماری خیال میکنند خدا کینههای آنها را آشکار نخواهد کرد؟» این مثلاً در مورد دو نفری که تو (بلوند دیت) مثلاً نسبت به همدیگر کینه پیدا کردند نازل شده که: «آیا اینها فکر میکنند خدا کینههای اینها را نسبت به هم آشکار نخواهد کرد؟» ممکنه تو تأویلش توسعه پیدا کند شامل آنجاها بشود ولی الان که ما تو تأویل نیستیم که. الان ما تو آیاتیم که به همدیگر پیوسته است. تو این سیاق که بحث از اینها نیست. تو این سیاق بحث بیمار دلها نیست که این بیمار دلها را همیشه چسبانده به منافق. هیچ وقت اینها را تو گروه مؤمنین حساب نکرده. اینها تدبر در قرآن است دیگر. یک کلمه «بیمار دل». شما میبینی باید بروی ببینی بگردی تو قرآن چی گفته است در مورد این؟ اینها را کجا آورده؟ به کیا ملحق کرده؟ چه جور تفکیک میشوند این و از منافقین؟ اینها کاری است که علامه کرد و غوغا کرده است. هم تو این جلسات اشاره کردیم هم مفصل فاطمیه پارسال مباحثی. خب، آن بیمارانی که پس قرآن معرفی کرده، آیا خیال میکنند کینههاشون آشکار نمیشود؟ این کینهها را از کجا فهمیدیم؟ از همین فضای این آیات. سوره مبارکه مجادله هم هست که حالا اگه فرصت بشود به آنجا هم یک اشارهای میکنم که آن آیات هم تعریف میکند احوالات تعلقی قلب اینها را. آیات آخرش که حزبالله و حزبالشیطان را معرفی میکند. «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ». اینجا هم که میفرماید: «الشَّیْطَانُ سُوَّلَ لَهُمْ».
یک نکته دیگر: آیات اینجوری است که یک بخشیش دوباره باز از یک آیه دیگر در میآید. اینجوریها تدبر این است. اینجوری نیست که شستهرفته یک آیه دیگر صاف میآید این را تفسیر میکند. نه. یک وقت ممکنه اینجوری باشد. یک وقتی هم یک کلمهاش را از ده تا آیه دیگر باید توضیحش را بگیری. یک کلمه دیگرش را ۲۰ آیه دیگر باید بگیری. یک منظومهای میشود. میشود حزبالله، حزبالشیطان. اینها ویژگیهایی دارند. آنها ویژگیهایی دارند. اینها افرادی دارند در حزبالشیطان. رتبهبندی دارند، درجهبندی دارند. عواملی باعث شده است که اینها در حزبالشیطان وارد شوند. و آن رتبهبندی به واسطه چی حاصل میشود؟ اینها را که از مجموعه آیات فهمیدی، تا اینجا بهت گفت اینها دلشان بیمار است، اینها کینه دارند. سریع میفهمی جاهای دیگر فهمیدی که اینها دلشان بیمار است، کیان؟ کجان؟ کینههاشون از چه جنسی است؟ جلوتر چقدر قشنگ است. قرآن این است که معجزه است. اینجور اگر نگاه کنی، میفهمی اعجاز چیست. اینجوری که معلوم میشود کسی نمیتواند مثل این بیاورد. اگر فقط چهار تا لفظ را دیدی، اینکه کاری ندارد که: «آیا بیمار دلها ما کینههاشون را آشکار نمیکنیم؟» خب، آقا بسمالله، شما مثل قرآن آیه بیار. بسمالله که دلشان سالن نمیریزیم. قرآن حرف زدن آدم ساده اینجور حرف زدن که زحمتی ندارد. کاری ندارد که. یک چیز کلی. «به ستاره سوگند». من میگویم «به باقلی سوگند». «وَ الْبَاقِلِیِّ إِذَا قُلِّیَ»! قسم رو هوا، کشکی. این هم یک غذایی. «به ستاره قسم، به باقلی». میخواهی ادامهاش هم بدهم؟ یک سوره برایت درست کنم. ببین توانستم سوره بیاورم؟ منظورش از سوره این است که آیه به آیهاش جفت باشد. هر جای دیگر دست بگذاری یک قطعه دیگر این را پیدا میکنی. تکمیلش میکند، تأییدش میکند. یک سوره بیاورید که خود کلمات و جملات همان سورهاش با همدیگر جفت باشد. به بیرون هم کار ندارم. شما یک سوره مثل این سوره مبارکه بیاور. ۳۸ تا جمله داشته باشد که هر جایش را دست میگذاری روی هر جای دیگرش، تأییدیه. قرآن کینهها میگوید. کینهها را چی تفسیر میکند؟ این دیوانهات میکند. این است که مثلش نمیآید.
صفحه بعدی میفرماید که آیه ۳۷: «هَأَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنْكُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَ مَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ». «الکموهوها» احتمالا «ان یسالکمها». «فیحفکم تبخلو اموالکم». من ازتون پول نمیخواهم. خیلی قشنگ است. خب، خدا از ما پول نمیخواهد. پس این صدقه بده، زکات بده. اینها چیست؟ که آنجا هم فرمود: «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا». به پاکشان کنی. اینها را پاکشان کنی و تزکیهشان کنی به واسطه صدقه. من از شما پول نمیخواهم که فکر کردی من محتاج پول توام. تو محتاج این دادنی. درخت از شما درخواست میکند: «آقا بیا این شاخ و برگ اضافی من را بکن.» چرا؟ چون توی انسان که داری رد میشوی، به این نیاز داری. تو به شاخ و برگ خشک من چه نیازی؟ من که کارهای دیگر. اهل کارهای بد بد باشی که نیاز به این داشته باشی. آنجا استعمال میشود. وگرنه چوب خشک به درد کی میخورد؟ تازه انسانی است که نیاز داردها. این نیاز اینجا به این. آنی که اینجا الان نیاز دارد به این هرس کیست؟ خود درخت است. این الان دارد انرژیهایش هدر میرود بابت املاح رساندن و تغذیه کردن این شاخ و برگ اضافی بیسم بیخاص. میگوید: «بیا بزن، بابا بزن. درست بشود. من شاخ و برگ جدید دربیاورم، میوه بدهد. از اینها دیگر چیزی درنمیآید.» نمیشود تزکیه. زکات هم همین است دیگر. زکات از تزکیه میآید. کی به زکات محتاج است؟ شماها. پس فکر نکن من دارم ازت پول میگیرمها. این پولی که دارم میگیرم تزکیه خودت است. زکات تو است. این تزکیه تو است. تو به این محتاجی. پس من از شما پول نمیخواهم. از شما درخواست اموالتان را ندارم که اگر هم بخواهم، اینجایش قشنگ است: «إِنْ یَسْأَلْکُمْ فَهْیَ یُحْفِکُمْ بِهَا فَتَبْخَلُوا وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ.»
اگر هم از شما خدا پول بخواهد، درخواست پولی هم اگر بکند، چی میشود اینجا؟ آقا، اولاً که «یحفکم» یعنی در واقع فشار بهتان میآید. خیلی اذیت میشوید، مشقت میکشید. بعد چی میشود؟ «تبخلوا.» بخل نشان میدهید. و بعد چی میشود؟ «وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ.» جالب شد. کینهها بود. گفتم فکر کردی که کینههاتون را بیرون نمیریزم؟ کجا کینهها را بیرون میریزد؟ آنجایی که میگوید: «یالا بسمالله. یک چیزی بده.» آنجا کینهها میآید بیرون که تازه من آنجا آن یک چیز «بَدَه» محتاج تو نیستم. من نیازی به تو ندارم. فایدهاش برای خودت است. ولی تعلقات تو یک جوری است که آنجا به من سر ناسازگاری برمیداری. دشمنیت آنجا با من معلوم میشود. دشمنیت با دین و خدا و پیغمبر و دستور و آیه و همین آیهای که گفته خرج کن و آن قرآنی که گفته خرج کن و پیغمبری که قرآنی آورده که خدایی که پیغمبری فرستاده که به من بگوید خرج کن و از همشون بیزارم. «خرجم باشد، خودم فقیر بدبخت سراغ دارم.» درست است. کینهها اینجا معلوم میشود. «وَ یُخْرِجْ أَضْغَانَکُمْ».
بچهها میفرماید: «هَأَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ.» شما همونایی هستید که به دعوتتان میکنند که در راه خدا انفاق کنید، خرج کنید. «فَمَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ.» «هرکه بخل به خرج بدهد از کیسه خودش رفته.» تو فکر نکن به من ندادی. فکر نکن زرنگی کردی. من را دور زدی. من را پیچوندی. یک جوری مطرح کردم. «به آخونده به حاج آقا گفتم، به من گفت به تو خمس تعلق نمیگیرد.» خیلی هم خوشحال است. الان احساس میکند اندازه ۵ میلیون تو زندگی جلو افتاده. نه، بنده خدا، از خودت رفته. الان درخت است. یک جوری مثلاً خودش را نشان بدهد که شما احساس کنی این شاخه تر و تازه است. تا یکی میآید هرسش کند، الکی یک جوری ظاهرسازی میکند که مثلاً فکر میکنند این شاخه تازه جوونه زده است. خوب، بعد چی میشود؟ پس فردا که میخواهد میوه بدهد، این شاخه میوه نمیدهد. نه تنها میوه نمیدهد، بلکه ده تا شاخه دیگر اگر این را زده بودی، ۱۰ تا شاخه دیگر میوه میداد. این باعث شد آنها هم میوه ندهند. الان تهرانیها انصاف میکنند: «خر تویی یا من؟» به قول شهریار. حالا کی باخت؟ حالا نادون کی بود؟ کی از دست داد؟ تو فکر کردی با من لایی میکشی؟ دودوزه بازی در میآوری؟ سر من را کلاه گذاشتی؟ «وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ.» خدعه کردن، سر خدا را کلاه گذاشتن را یک چیزی گفتند. مثلاً: «یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا.» و «وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ.» کی اینجا سرش کلاه رفت؟ آن قضیه را مولوی دارد. خیلی واقعاً اشعار مولوی حکمت توش زیاد است. سوءاستفاده هم ازش زیاد. آن قضیه را تعریف میکند که طرف گِلخوار، گِل میخورد. رفته مغازه. اگر پیدا کردی شعرش را، بیاورم بیشتر مزه میدهد. به مناسبت اینکه فرمود: «فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ.» اگر این چند بیت شعر را هم بخوانم، از بحث دور نشویم. بله، هیچ بیتش هم یادم نمیآید که چی میگفت. بله، میگوید که:
پیش عطاری یکی گلخوار
دفتر چهارم. بله. اینها را دوست دارم از رو اشعار علامه جعفری اگر میشد میخواندیم که خیلی قشنگتر هم بود.
«تا خردِ ابلَج قند خاص کف، پس بر عطار طرار دو دل.»
«موضع سنگ ترازو بود گل»
«رفع عطاری گلخوار بود»
«سنگ ترازو گل بود»
«گفت گل سنگ ترازوی من است، گر تو را میل شکر خریدن است.»
«اگه میخوای شکر بخری، این یک کیلو گِل است، یک کیلو است. به این معادل شکر میریزم برات.»
«گفت هستم در مهمی قندِ جو، سنگ میزان هرچه خواهی باش گو.»
«گفت با خود پیش آنکه گلخوار است، سنگ گل نکوتر از زر است.»
«گفتش که همچو آن دلاله که گفت، ای پسر نو عروسی یافتم.»
«بس خوبفر، سخت زیبا، لیک هم، یک چیز هست کان ستیره دختر حلواگر است.»
«گفت بهتر این چنین خود گر بود، دختر او چرب و شیرینتر بود.»
«گر نداری سنگ و سنگت از گِل است، این به و به گِل مرا میوه دل است.»
«اندر آن کفه ترازو زد عداد، او به جای سنگ آن گِل را نهاد.»
حالا این هم «إِنَّ اللَّهَ یَسْتَدْرِجُهُمْ». این خدعه و مکر و مکر اللّه. «وَ اللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ». این هم فهمید آن گِلخوار. این گِل را گذاشت جلوش که این گِل را بردارد بخورد که معادل میخواهد بهش بدهد دیگر. خیلی این تمثیلات فوق العاده است. چه جور شکار میکرده این قضایا را.
«پس برای کفه دیگر به دست، هم به قدر آن شکر را میشکست.»
«چون نبودش تیشه او دیر ماند، مشتری را منتظر آنجا نشاند.»
«تیشه نداشت که این را بشکوند.» رفت آن پشت «رویَشان» سو بود. گلخوار ناشکفت. «گِل از او پوشیده دزدیدن گرفت.» این گلخوار هم دید: «ای گِل! اینجا را بخوریم که حال. هی گِل برداشت.»
«ترس ترسان که مبادا ناگهان، چشم او بر من فتد از امتحان.»
«دید عطار آن و خود مشغول کرد.» «عطار دیده گِل را میخورد. گفت بگذار بخورد.» که «فزونتر دزد هین ای رود زد.» یعنی بیشتر بدزد. تو اینی که داری میدزدی، کی ضرر میکند؟ حواسم نیست. «إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُوا إِثْمًا». این بحث املاء هم همین است دیگر. که شیطان املاء میکند، خدا هم املاء میکند، همین است. فکر میکند فرصت پیدا کرده است. زشت و زیبا میبیند. تصویر همین است. فکر میکنی این سرمان کلاه گذاشته است. فکر میکنی این برده است. «از گِل دارد میخورد. عجب چیزی گیرم، گِل شستهرفته گنده. اینجا این هم حواسش نیست.» و «آخ جان! گِل را کی باخته؟» این اصلاً سیئه را خوشگل میبیند. اونی که این را زشت میبیند، مسخرهاش میکند. اونی که بهش تذکر میدهد را مزاحم میبیند. چقدر عمیق است! چقدر قشنگ است!
«گر بدزدی وز گِل من میبَری، رو که هم از پهلوی خود میخری.»
آخرش من میخواهم شکر بکشم برات. یک کیلو گِل بود دیگر. من هم من هم به ظاهر خبر نداشتم که از گِل من خورده شده. میآیم میگویم که: «خب، یک کیلو گِل داشتم اینجا، بگذار معادلش برایت شکر بریزم.» خب، گِل من را خوردی. گِل که ارزش نداشت. من جایش گِل دیگر میزنم. وقتی قرار است معادل این شکر بدهم از شکر کی کم شد؟ شکر تو. سر کی کلاه رفت؟ کی باخت؟ همینجوری شمع حساب کنیها. یعنی خدا را اگر در حد عطار هم بگیری.
«تو همی ترسی ز من لیک از خری، من همی ترسم که تو کمتر خری.»
میگوید: «تو از من میترسی لیکن از حماقت خری. من از چی میترسم؟ من میترسم که تو کمتر بخوری از این گِل.» یعنی خودم را خوب مشغول کردم. همهاش را بخوری. «وَ لَا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ.» اونایی که کافرند خیال نکنند فرصتهایی که میدهیم واسهشون خوب استها. خدا نفهمید و هیچی هم که نشد و خیلی در جریان. کسی هم کاری نمیکند و حساب کتاب ندارد عالم را. نه بابا، عطار حواسش است. نوش جانت. آنجا بخور. همهاش مال تو. میخواهی دو تا دیگر هم دارم، ۵ تا از این گِلها بگذارم آنجا، همهاش را بخوری. گِلها را خوردی. خیلی مثال.
«گرچه مشغولم چنان احمق نیم، که شکر افزون کشی تو از نیم.»
«چون ببینی مر شکر را دادمود، پس بدانی احمق و غافل که بود.»
آن وقتی که شکر را بهت میدهم، معلوم میشود آنجا کی احمق بوده. معلوم میشود کی بود اونی که نیم کیلو گِل را خورد. این ترازوی نیم کیلو کمتر نشان داد بهش. حالا نیم کیلو شکر دادند. احمق کیست؟ کسی که میتوانست یک کیلو شکر ببرد، با فریب و حیله و اینها نیم کیلو گِل خورد. نیم کیلو هم شکرش رفت.
«أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا». الان سر کی کلاه رفته است؟ کی باخته؟ بدبخت کیست؟ «أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ». کیست؟ چقدر لطیف است. آفرین! اول نفسش. نفسش چون ظاهربین بود و همین که این را میدید و به ذائقه میدید که این به ذائقهاش میخورد، دیگر فکر بقیه مسائل نمیکرد یا دوست نداشت به بقیه مسائل فکر کند. شیطان که این ظرفیت را در هی دم گُلش فلان، این خیلی این گُلش خوب است. عمل آمده، تحریک. هی فلان، هی ور میرود با این شهوت این و با فلان. یک حس ویژه هم که دارد. دیدهاید تخفیفهایی که میگذارند؟ اینها همش روانشناسی است دیگر. مثلاً یک دورهای که مثلاً کتابی که قیمتش همین امروز بنده همینجوری معامله کردم. یک کتابی رفتم بخرم. یک مطلبی جایی دیدم. دیدم تو یک کتابی، آن کتاب قبلاً چند بار تبلیغش را دیده بودم، نخریده بودم. یک مطلب خیلی من را گرفت. به امام رضا علیه السلام مرتبط. خیلی مطلب گرفت ما را. رفتم زدم. دیدم این کتاب ۶۰۰ تومان بوده، ۷۰ تومان رفته رو، شده ۶۷۰ هزار تومان. گفتم یک دور دیگر بگردم. یکی دیگر پیدا کردم ۵۵۰ تومان. گفتم خب، خوب شد. یکم دیگر هم بگردم، پیدا کردم ۴۵۰ تومان. گفتم دیگر خیلی عالی شد. میخرم. ۲۰۰ تومان سود کردم. سفارش دادم. ۵۰ تومان گفت بابت این میگیرم که واست بفرستم. ۵۰۰ تومان. باز به نسبت ۶۷۰ تومان، ۱۷۰ تومان دیگر نگاه نمیکند. تو ۵۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان پول دادی. نه، مسئله این است که من ۱۷۰ هزار تومان بردم. یک چیزی که ۳۰۰ هزار تومان قیمت است. بعد نمایشگاه. این قیمته پیدا نمیشد چون یک فروشنده خاصی داشت که نسخه قدیمی داشت. آن دیگر نمایشگاه قطعاً قیمت گران.
عرض کنم خدمتتون که مثلاً فلان سیستم، فلان دستگاه را قیمت کرده ۱۰ میلیون. بعد حراج پاییزه میگذارد، میدهد ۷ تومان. که بیرون ۶ تومان پیدا میشود. تو بازی شیطون است این. الان چقدر خوشحال است که نصف این گُل این را خوردم. نفهمید چه کلاهی باید سر این گذاشتم. چقدر مزه میدهد به آدم. دیدید؟ یعنی جدا از اینکه پول و سود و فلان، همینی که من یک... چقدر مزه میدهد. فوق همه لذت تو مملکت ما الان، یعنی همه جای دنیا از این مسائل عبور کردند دیگر. لخت و اور و اینها همه تموم شده. ولی لذت مضاعف. چرا؟ چون حاج آقا لجش میگیرد. چقدر یکم دیگر بدهم عقب. روسری موسری همه چی و اینا. «حاج آقا، دیدی لجت گرفت؟ نمیخواهی واکنش، تذکر و اینها نمیخواهی انجام بدهی؟» اینها توهمات است دیگر. یعنی هی شیطان به اینها. این تصویر دیگر. هی به اینها ضریب میدهد. هی یک سود مضاعف. یکی دیگر هم تو. اضافهتر هم بود. یک گُل تو زمین حریف هم زدی. تازه کشف، کشف حجابی. دو تا محسوب میشود. چون یک کیف دیگری دارد دیگر. تو قم جلو در فیضیه بیایم رد شیم وسط درس خارج، خانه آمدم بیرون. مزه میدهد دیگر. خیلی حالا این چی بود؟ اصلاً از چی؟ تو الان التزامت به چی بود؟ غیر از اینکه این گُلها را خوردید. سهم آنورت کم شد. الان کی باخت؟ اونی که زندگیش آسیب دید. اونی که حشیش گرو. نشئه فحش بده. باشه، نوش جانت. آخرش تو برایت خواستگار نمیآید یا من؟ آخرش تو را تحقیر میکنند. از تو سوءاستفاده میکنند یا من؟ حالا تو آمدی یک فحشی به من دادی که اینها آمدند باکرگی را فضیلت کردند. اسمش را گذاشتند روز دختر. نه به باکرگی خوب باشد. کیفش مال من است. حماقت. یعنی فکر میکند چون دارد تابو میشکند، چون دارد لج میکند، چون دارد حال او را میگیرد، الزاماً یک چیزی دارد نصیبش. این تو عالم وهم سیر کردن. در حالی که «انفسکم» کی بدبخت میشود اینجا؟ این زن زندگی آزادی. ضررش مال کیست؟ سودش مال کیست؟ من و آخوند به عنوان یک مرد که همه سود این زن زندگی آزادی تو مال من است. که آغوش رایگانش مال من است. مهریه ندهم مال من است. ازدواج سفید مال من است. همش که مال من است. آخه تو الان بازی چی خوشحالی بنده خدا؟ حالا فکر میکند مثلاً جنگ را که پیچونده، از میدان جنگ فرار کرده. عضو آورده، بهانه آورده. سوت کرده. خمس را که پیچونده. زکات را که پیچونده، یک چیزی گیرش آمده. داستان بخل دیگر. «و من یبخل فانما یبخل عن نفسه».
این بیت شعر هم تمام کنم:
«مرغ زان دانه نظر خوش میکند، دانه هم از دور راهش میزند.»
«گر ز نای چشم حذی میبری، نه کباب از پهلوی خود میخری.»
«این نظر از دور چون تیر است و سم، عشقت افزون میشود صبر تو کم.»
«مال دنیا مرغان را میزند.» از تو این محسوس به معقول و میرود تو عرفان و اینها دیگر. همه را دیوانه کرده دیگر.
«ملک عقبا دام مرغان شریف، تا بدین ملکی که او دامی است ژرف.»
«در شکار آرند مرغان شگرف، من سلیمان مینخواهم ملکتان.»
«بلکه من برهانم از هر هلکتان، کین زمان هستید خود مملوک ملک.»
«مالک ملک آنکه بجهید او ز هلک، بازگونهای اسیر این جهان.»
«نام خود کردی امیر این جهان، ای تو بنده این جهان محبوس جان.»
«چند گویی خویش را خواجه جهان؟» شهرشم. ببینید کیف بکنید. این داستان بخل ماست.
در حال بارگذاری نظرات...