*واگننشینان واپسگرا؛ عقبگرد به حیوانیت پس از هدایت، با "تسویل سازی"و "تلقین تدریجی (املا)" شیطان. [01:08]
*تأملی بر ابتلای حضرت یونس و قومش، و سنجش "توقع" با "تفضل" در ترازوی الهی.
[12:28]
*تمثیل قطارهدایت و استعاره واگنها از سطوح قرب به خدا و انسانی که مسافرمسیر تقوا ست. [19:40]
*فهم اینکه "در موقعیت خوبی نیستم" کلید رشد معنوی و آغاز تغییر و رحمت الهیست. [26:57]
*استغفار، گشاینده درهای نعمات مادی و معنوی [31:00]
*جلوههای خلقت الهی در دنیا، مُشتی ست نمونه خروار در برابر صحنهی هنرنمایی بیپایان او در بهشت [34:36]
*ثروت، شهرت و ظواهر دنیایی؛ عامل فریب خوردگی انسانِ محروم از حکمت حقیقی. [37:53]
*هر چه انسان به تقوا و اخلاص نزدیکتر، مسیرش خلوتتر، سختتر و پرمقاومتتر [44:46]
*”خلوص نیت” تنها راه رسیدن به قرب الهیست. در این مسیر، رضای الهی محور همه چیز و فراق از محبت الهی بزرگترین رنج است! [49:40]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد، فعالیت طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
"ان الذین ارتدوا علی ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی الشیطان سول لهم و املی لهم."
بحث رسید به مرتدها. مرتدها آنهایی بودند که مقداری از مسیر را طی کرده بودند؛ تبعیت از حق داشتند، ولی از یکجا عقبگرد میکنند. انسان یک موجودی است که به ذات خودش رونده است، در سیر، در حرکت. "یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه." انسان کادح، کادح یعنی کسی که یک مسیر را با مشقت حرکت میکند. انسان هم در حرکت با موانعی طرف است، با سختیهایی طرف است و هم لاجرم به یک هدفی خواهد رسید، به یک مقصود. آن مقصد، ملاقات حق تعالی است.
این مسیر را به جبر طی خواهد کرد، ولی به اختیار چگونگیاش را تعیین میکند؛ چطور طی بکند، با چه وضعی این مسیر را طی بکند. این را خودش انتخاب میکند. نه در اصل حرکت، انتخاب او نقشی داشته، نه در مقصد حرکت و به حرکت انداختن به سمت این مقصود، ولی وضع او در این حرکت وابسته به خودش است؛ چطور انتخاب بکند، چطور برود. توشه جمع بکند، "تزودوا". انسان چون مسافر است، چون مقصد دارد، نیاز به توشه دارد. بر همین خدای متعال دستور داده، فعل امر: "تزودوا". توشه جمع کنید که این توشه هم "فان خیر الزاد التقوا". بهترین توشه تقواست که حالا چرا اصلاً به تقوا توشه گفته شده؟ در قرآن، تقوا را به چیزهای مختلفی تشبیه کرده که در واقع تشبیه هم نیست؛ یعنی همان حقیقت است. یکجا میفرماید: لباس، میفرماید: توشه است و جاهای مختلفی هم تعابیر مختلفی در مورد تقوا بهکار برده.
خوب، واقعیت این است که این همان است. این مسیر یک خط ویژهای دارد که در آن خط ویژه، انسان در کانون آن رحمت خاصه قرار میگیرد و هی قدم به قدم به پلههای بالاتری از آن رحمت رحیمیه نزدیک میشود که این پلهها و جاده و این مسیر را انسان میتواند بهواسطه تقوا طی کند. هر چه بیشتر اهل تقوا باشد و عمیقتر اهل تقوا باشد، این شتاب بیشتری پیدا میکند، انضباط بهتری پیدا میکند تو این مسیر حرکتش. در آن کانون، که آن نور رحمت رحیمیه خدای متعال میتابد، در آن کانون قرار میگیرد، هی بهرهمند از رحمت رحیمیه میشود. لذا قرآن میفرماید اگر تقوا داشته باشید: "اتقوا الله و یعلمکم الله." من به شما چیز یاد میدهم، معلم شما میشوم. چرا؟ چون علم جزو رحمت رحیمیه است. آنکه اهل تقواست، در دالان بهرهمندی رحمت رحیمیه قرار گرفت. هم این مسیر را دارد میرود، همان مسیری که همه میروند، ولی آخرش بعضی به رحمت رحیمیه میرسند؛ یعنی خدا را ملاقات میکنند، خدای رحیم را ملاقات میکنند، خدای کریم را ملاقات میکنند. بعضی هم خدای "ذو انتقام" را ملاقات میکنند، "قاسم الجبارین" را ملاقات میکنند. اینکه چه اسمی، چه صفتی از حق تعالی را ملاقات بکنند، بستگی به آن اوضاع و احوال خودشان دارد، وضع سیرشان دارد، چه مدلی آمدهاند. بعضی رو کردند و آمدند. بعضی به پشت آوردهاند. اینها میشوند "تولوا علی ادبارهم" یا "ارتدوا علی ادبارهم".
این پشت کرده و به سرعت هم دویده و رفته، ولی آخرش آوردهاند. دیدید قطار را دارد، مثلاً به سمت مشهد میرود. جهت قطار به سمت مشهد است، ولی گاهی یک آدمی از آن واگن یک به سمت واگن ۱۰ در حال حرکت است. حالا شما این قطار را تصور کنید مثلاً یک میلیارد واگن داشته باشد. فرض کنید که طی کردن این یک میلیارد واگن، حالا نگوییم یک میلیارد، کمتر بگوییم که قابل فرض باشد، مثلاً فرض کنیم ۱۰ هزار واگن است و این آدم بخواهد از واگن یک شروع کند قدم بزند تا واگن ۱۰ هزارم، ۱۲ ساعت طول میکشد، بر فرض. حالا اینجا این قطار حرکت کرده به سمت مشهد، ۱۲ ساعت راه است. قطار دارد سمت مشهد میرود. این آدم دارد کداموری میرود؟ این دارد به سمت واگن ۱۰ هزارم میرود. به خیال خودش که هی دارد از مشهد دور میشود، دارد به آن نقطه مبدأ که محل تعلقش بوده، وطنش بوده، به آن سمت دارد حرکت میکند. دارد خودش را در نزدیکی آنجا نگه میدارد. نمیگذارد اینها ببرندش. اینها به زور میخواهند ببرندش مشهد، از اینجا دورش کنند. این نمیخواهد، نمیگذارد. پشت میکند، "تولی" میکند، "ادبار" میکند.
گاهی "ادبر یسعا"، بعد میدود. هم پشت میکند، هم میدود به عقب. "ارتدوا علی ادبارهم" به خیال چی؟ به خیال اینکه از اینجا، از این وطنمان و محل تعلقاتمان و محل کارمان و کسبمان و خانه و قصر و زن و بچه و مرکب و از اینها دور نشویم. غافل از اینکه این قطار، خواهی نخواهی آخر به مشهد خواهد رسید، با این تفاوت که مثلاً قطاری که رسیده مشهد، واگن یک توی حرم امام رضا علیه السلام سر در میآورد. واگن ۱۰ هزارمشان توی زندان وکیلآباد. دست و پامان از مثال بسته است دیگر. حالا زورمان را میزنیم. این واگن یک را میکنند توی حرم امام رضا. واگن ۱۰ هم خواهی نخواهی میرود توی زندان وکیلآباد، جفت مشهد.
رسیدند، ولی این موقعیت، این شکلی تعریف شده که حرم امام رضا و غذای حضرتی و ویژگیهای ممتاز و اینها مال آنی است که توی واگن یک بوده و این حرکت هم که شناور بود، یک حرکت جبری بود به سمت مشهد. یک حرکت شناوری هم بود. به شما گفتند همه بدوید به سمت واگن یک. "فستبقوا الخیرات، السابقون السابقون اولئک." این آدمها در تردد بودهاند؛ میتوانستند واگن یک بشوند یا واگن ۱۰ هزارم یا واگن ۹۰۰۰، ۸۰۰۰، ۲۰۰، ۴۰۰. مسابقه هم انداختند، گفتند همه بدوید به سمت واگن یک. برای همهتان هم جا هست. این ور هم هی با چوب و کتک و شلاق و هی راه را بستند، هی قفل کردند. آقا نرو این واگن ۵۰. دیگر رد نشوی بروی ۶. یک کتک. باز از ۶ به ۷. اینها راه را، در را وا کردند، با سنگ زدند، شکستند. واگن به واگن، اینها واگنها را داغون کردند. چقدر کتک خوردند، چقدر زخمی شدند. خیلی هنر میخواهد. اینهمه چک و انبیا آمدند مانع شدند. انبیا آمدند با اینها درگیر شدند. جنگ راه انداختند، قتال کردند. خدا عذاب فرستاد.
شما فرعون را ببینید. داستان همین یک دانه نمونه موسی و فرعون. چقدر بگیر و ببند، برای اینکه نرو آقا از اینجا عقبتر نرو، همین واگن ۴۰۰ بمان. ۱۰ تا عذاب خدا فرستاد؛ طوفان و قورباغه و خون جاری شد از آسمان و وزغ افتاد توی سرشان، چه میدانم طوفان آمد سرشان، ملخ آمد سراغشان، خدمت شما عرض کنم که ابتلاءات کوچک و بزرگ، گرفتاریهای متفاوت. انبیا مختلف، این پیغمبر، آن پیغمبر. این یک مدل، آن یک مدل. این یک آیات، آن یک جنس. این حرف زد، آن یکی آمد تکمیل کرد. کوتاه نیامد، ادامه داد. این را کشتند. بابا ۷۰ تا پیغمبر را توی بین الطلوعین کشتند بنی اسرائیل. هفتاد تا فرستاد، کشتند. ۵ تا آنجا، ۳ تا اینجا، ۴ تا آنجا.
این یک معجزه، آن یک معجزه. آقایان آدمبشو نیستند. هی هر چه آیات بیشتری دیدند، از "زادوا کفرا". تعبیر حضرت نوح هم که در سوره مبارکه نوح، تعبیر عجیبی است که "هر چه من اینها را بیشتر دعوت میکنم، اوضاعشان بدتر میشود". در مورد خود قرآن هم که فرمود: "هر چه که من آیه بیشتر میفرستم، لا یزید الظالمین الا..." چرا؟ چون مثل این میماند که هر چه من هی دعوتنامه و بخشنامه و سفارش و پیک و اینها میفرستم، شما از فرار، به این یک واگن میروید عقب. میخواهید این را نبینید. "لا یزید الظالمین الا..." هی خسارت بیشتر، هی بدبختی بیشتر.
در سوره مبارکه نوح اینطور میفرماید؛ میفرماید که چند بار این مضمون را توی این سوره اشاره کرده. قبل اینکه این مضمون این سوره را عرض کنم، قضیه تقوا را عرض کنم. رحمت رحیمیه، یکیاش علم. دیگر چی؟ "یجعل لکم مخرجا، یرزقکم من حیث لا یحتسب." خلاصه، خدا هر چه که توی رحمت رحیمیاش دارد برای آن کسی که دارد در بین خطوط حرکت میکند، به سمت واگنهای جلو حرکت میکند، حرکتش را تنظیم کرده به سمت جلو، توقف ندارد. ایشان هر کی توی هر نقطهای هست، خدای متعال نسبت او را آن واگن یک مساوی آفریده. البته بعضی هم هستند که جوهره وجودشان متفاوت است، گوهری دارند به تعبیر علامه در تفسیر سوره مبارکه یوسف که مخلصین را صاحب یک گوهر و جوهر متفاوتی میداند، ولی آنها به همان میزان ابتلایشان شدیدتر است. یعنی نیست که خدای متعال حالا یک پپسی برای اینها وا کرده، داده به اینها، گفته تو حالش را ببر. تو مخلصی، یوسفی، کیفش را بکن.
تو را از جنس عصمت آفریدم و با یک گوهر دیگری آفریدم، برای تو گناه نکردن راحتتر است. تو با یک جوهرهای میآیی که مسیر عبودیت و اینها استعداد برای مسیر بیشتر و دیگر کیف و حال. این بدبختها ننمُردهها باید خودشان را بکشند. نه، این بدبختها ننمُردهها باید خودشان را بکشند. یک دانه نماز میخوانند، کل ملائکه کف میزنند. صد تا فحش هم میدهند، ملائکه فقط نگهاش میکنند، میگویند داور دقت کن. ولی ولی آنجا توی یوسف، یک نگاهت یک لحظه برود آنور ۱۵ سال زندان داردها.
توی یونس، یک ثانیه زود. آن مردمی که خیلی عجیب است. یکی از نمونههای واضح برای این قضیه که میفرمایید نسبتها کی، کجا اینها، همین داستان قوم یونس با خود یونس. آنها اینهمه گناه کردند، پیغمبر را ذره کردند، ناله پیغمبر را بلند کردند، نفرین پیغمبر را بلند کردند. پیغمبر هم عذاب خواسته. عذاب هم گفته شده که میآید، آرام آرام قرار شده بیاید. این پیغمبر هم مطمئن، گذاشته رفته. تا سر کوه آمد، به تعبیر روایت قرآن اشاره میکند که آمد برسد. إلا قوم یونس... لحظه آخر التجاء و اضطرار و گریه و ناله و اینها... اینهایی که اینهمه اعصابخوردکن بودند، خدا آخر بخشید. با یک گریه تمام. همه عذاب مَذاب رفت. حضرت یونس شیفت را تحویل داد. ۴۰ روز توی شکم نهنگ. نهنگ عذاب برای آنها. تا آنجا میآید برمیگردی. بعد من ۴۰ روز باید بروم ناله بزنم، تازه تفم کند بیرون، زیر درخت کدو. بعد میگوید: "اگه تسبیحم نمیکرد و لولا انه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون." اگر درست خوانده باشم. اگر تسبیح نمیکرد توی شکم نهنگ تا قیامت میماند. آقا خدایا ببخشید اینها پیغمبر را اذیت کردند، ذره کردند. چون پیغمبرند، ببخشید.
فکر کنم یکم جابهجا شد به نسبت نعمتها و هدایتها و موقعیت و اینهاست دیگر. هر چه نعمت بیشتر و تفضل بیشتر، توقع هم بیشتر. هر چه کمتر، بله. ما یکی توی قم به دنیا آمده، یک بیت مراجع توی صَفائیه به دنیا آمده. دفتر فلانی. یک زمانی آیتالله استادی ساعت ۱۱ تا ۱۲ میآمدند دم خانهشان. نمیدانم خبر داشتی یا دیده بودید یا نه ۲۰ سال پیش. اولاً که ما آمده بودیم توی درگاه، توی کوچه، با پیراهن شلوار پلوور.
۱۱ تا ۱۲ پاسخ به سؤالاتشان بود. کشف کردم این قضیه را که مثلاً ۱۱ تا ۱۲ ایشان جواب میدهد. شبها هم که مسجد حضرت معصومه میآمدند نماز، مریضاحوال هم هستند. خانه آنورشان خانه آیتالله وحید بود، یادم هست. این یکی هم خانه یکی دیگر از علما. آن یکی هم خانه یکی از علما. این کوچه را که نگاه میکردی کلاً "بیوت مراجع" بود. کوچه روبرویی "بیوت مراجع" خیلی بیشتر از حالاها؛ یعنی خب خیلیها از دنیا رفتند، واقعاً فضا عوض شد. خب یکی توی صَفائیه به دنیا آمده، توی کوچه آیتالله استادی که ۱۱ تا ۱۲ ایشان جواب میدهد. صبحها شهید، بعدازظهرها آیتالله فلانی. شبها سر آن مسجد رفعت جلسه دارد. خب بعد این معصیت هم میکند، این دنبال فیلترشکن هم میگردد. زورکی، یعنی به فیلتر هم خورده. ۲۰۰ تومان هم پول میدهد فیلترشکن. چشم باز کرده، فیلترشکن نمیخواسته. این ننه بابای زیر ماهواره کریر گذاشتند، رفتند دنبال کثافتکاری خودشان. این بچه را وقتی چشم باز کرده، کثافتکاری دیده. فیلتر کند یک ذره میآید سمت خدا، خدا ۱۰ هزار تا قبول میکند. آن یک دانه میآید سمت خدا، خدا مثلاً ۵۰۰ تا قبول میکند. یک دانه میرود سمت گناه. خدا این را هم گفته در فرمود: همسران پیغمبر، اگر اهل تقوا باشم خب دو برابر. اگر از معصیت بکنند عذابشان مضاعف است. بله، یک امکان ویژهای است. خب چند تا زن مگر این موقعیت را دارد که زیر یک سقف، توی یک خانه، با پیغمبر زندگی کند؟ خیلی امکان ویژهای است. همان اول، دست اول، ناب وحی که میآید، اول نصیب تو میشود. خب ما بدبختها چی؟ گدا گودولها، فردیس کرج. مثلاً از این ۶۰۰۰ و خُردهای آیه، اگر دو تایش به ما برسد، آن هم از توی این دو تا شانس ما باشد، جفتش "بسم الله" در میآید.
خب حالا اینها حسابکتابشان چی میشود؟ خوش به حالت. کیف و حال و جفتمان را خدا با یک ترازو میسنجد؟ نه، بابا. ما "بسمالله" بهمان رسیده. میگوید: "بسمالله" را دوست داشتی؟ بدم نیامد. برو بهشت. خب تو توی این ۶۲۳۶ آیه، یک آیه هم بود یکم اینجور یک جوری بود. نسبت به آن آیه "بسمالله" را فقط؟ نه نگو بهشت. بله، حساب کتاب اینجوری است دیگر. قوم یونس همین اشتباه را کردیم. همه بهشت. حضرت یونس: "خدایا مثل اینکه من هم کارهایم را خوب انجام دادم. بیا برو شکم نهنگ، داد بزن: لا اله الا سبحانک انی کنت من الظالمین." به آنها نگفت داد بزن. مشتری چی؟ همینقدر. همینقدر که اقرار کند.
حالا توی سوره مبارکه نوح ببینید. حضرت نوح آمد، دیگر حالا رفتیم سوره نوح، اشکالم ندارد، خوب است. مرحوم جزایری نقل میکند، میگوید امام جماعت من سوره نوح را بخواهد بخواند. آیه اول خواند: "انا انزلنا نوحا..." "انا ارسلنا نوحا الی قومه." هی فکر کرد، یادش نیامد. دوباره گفت: "انا ارسلنا نوحا..." پیرمردی صفحه اول ایستاده بود، گفت: "حالا نون نمیآید؟ یکی دیگر را." "ان انذر قومک من قبل ان یاتیهم عذاب علیم." نوح را فرستادیم به قومش، گفتیم قبل اینکه عذاب بیاید اینها را متوجه کن، هشدار بده، بگو داریم میرسیم. ایستگاه مشهد، واگن ۵۰۰۰، ۴۰۰۰، ۳۰۰۰. اینها در جلو حرکت کنید. این سیرش هم جوری است که در کسری از ثانیه هم آدم میتواند از ۱۰۰۰۰ برود یک، از یک بیاید ۱۰۰۰۰. این خیلی عجیب است. ایستاده بودند و خانمها بودند، گفتند آقایون فعلاً بایستید. توی... نه اینجا. بله، یک آن، یک آن. "قصدک الیه و سلک الیه." قصد کن و به او ... آه، همین اصل بود.
آقا من آمدم هشدار. "ان اعبدوا الله و اتقوه." عبادت و تقوا. همین کلمه تقوا. انبیا آمدند بگویند آقا خدا را بپرستید، تقوا داشته باشید، بین خطوط حرکت کنید. خیلی چیز پیچیده عجیبی غریب نیست. دنبال منابع بیفتیم، با هم میرویم. من دارم میروم سمت واگن ۱. بیایید برویم با هم. حالا هم نمیآیند، هم نمیگذارند برود بنده خدا. داستان "یغفر لکم من ذنوبکم." همین که حرکت کنی توی مسیر تقوا به سمت آن قله، به سمت واگن یک، هر چه هم که از این واگنهای قبلی، یک واگن بوگندو میداده فلان بود و آب جمع شده بود و... هر واگنی که میآیی جلوتر، هی شیک و پکت میکنند، لباس را عوض میکنند، عطر بهت میزنند. تو همین حرکت که میکنی، هی واگن به واگن، با همین حرکتها. تا کجا با این واگنها میرویم؟ تمام انبیا یک بار رفتهاند مشهد، از مشهد برگشتهاند، آمدهاند سوار کردهاند. بار زدهاند. راه بلدند. آره. حالا بستگی دارد، چون انبیا هم درجات دارند دیگر. یا مثلاً آنی که رفته، این آقا را مثلاً بهش میگوید که آن رسول، نبی. مثلاً این پیروی. داریم دیگر. پیغمبر پیشرو. ابراهیم، لوط. خب آن شهود کرده چه و اینها. این هم به تبعیت از آن. این حرف گوش کن. آن مبلغ شریعت و دین، آن است. یعنی خودش ممکن است تا مشهد تا حالا نرفته باشد ها، ولی راه ایستگاه به ایستگاه را از ابراهیم گرفته. میداند الان احسنت. همین است. دقیقاً همین است.
یک بحث مفصلی دارد که همه، لذا میفرماید قیامت همه افراد محتاج شفاعت پیغمبرند، حتی انبیا. آنجا داری که امتهاشان ذیل دامن پیغمبرشان توسل میکنند. روایت مفصلی است. ۱۸ سال پیش این روایت را توی مسجد کوه خضر یک جلسه خواندم توی جلسهای بود. آنجا داری. میآیند قم ۹ را میگیرند. آقا به داد ما برس. قوم موسی دور حضرت موسی بهشتیهاشان. بعد موسی میفرماید: "بابا من خودم محتاج شفاعت رسولالله هستم." تمام انبیا. بعد تازه پیغمبر میفرماید: "من هم محتاج فضل و رحمت خاصه حق تعالی، وگرنه من هم با عملم نمیتوانم وارد بهشت بشوم." یعنی او توی قله رحمت رحیمی است. همه هم زنجیروار، بگو همه هم با شفاعت او میروند توی بهشت. او نوک این، او لوکوموتیوران این قطاری است که ۱۰ هزار واگن دارد و انبیا توی آن واگن یکماند و برمیدارند میبرند. سید المرسلین است دیگر. ملقب به «سیدالمرسلین».
یک مهلتی هم بهتون میدهد. "ان اجل الله اذا جاء لا یوخرون." اجل خدا بیاید عقب نمیافتد. "لو کنتم تعلمون." اگر بفهمید. "قال رب انی..." حالا همین هم یک حرف بود دیگر. بهش گفتم برو بگو. بنده خدا آمد گفت حالا. حالا داستان شد. حالا هی دیگر درددلهای حضرت نوح. دو کلمه با مردم حرف زده. ۱۰ آیه دارد گلایه میکند به خدا که "قال رب انی دعوت قومی لیلا و نهارا." خدا، اینی که گفتی هم رفتم، روزها بهشان گفتم، هم شبها. چقدر نکته کاربردی رسانهای و تبلیغی و اینها توی این سوره است. یک فقه تبلیغی اصلاً توی این سوره جای بحث جدی دارد. نشان میدهد از زمانبندیهای مختلف، مخاطبین مختلف، شگردهای مختلف، همه اینها را باید استفاده کرد توی مسیر. میخواست حالیش بشود. اگر حلالزاده بود، حلالخور بود، حالیش شده بود. دیگر چهکارش کنم؟ نه، آقا شب گفتم، روز گفتم، اینطور گفتم، آنطور گفتم. "فلم یزدهم دعائی الا فرارا." آن یکی، هر چه بیشتر دعوت کردم، بیشتر فرار کردند. هی گفتم بیا برویم واگن بعدی. از واگن ۱۰۰ رفت واگن ۱۵۰. دوباره رفتم واگن ۱۵۰، گفتم بیا برگردیم ۱۰۰، ۲۰۰. بیشتر فرار میکند. "انی کلما دعوتهم لتغفر لهم..." خدایا من اینها را دعوت کردم، تو اینها را ببخشی. "جعلوا اصابعهم فی آذانهم."
انگشتهایشان را توی گوشهایشان. سبحان الله! مثالهای قشنگ. من خودم که در خودم میآیم. و "استغشوا ثیابهم." لباسهایشان را کشیدند رو صورت که مرا نبینند. نه صدایم را بشنوند، نه قیافهام را ببینم. و "اصروا و استکبروا استکبارا." خیلی غده. "ثم انی دعوتهم جهارا." باز من آمدم آشکارا دعوت کردم. "ثم انی اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا." مخفیانه باهاشون برخورد. گفتم حالا شاید توی جمع رویشان نشود، برویم یک گوشهای کناری، تکی قبول کردی؟ زورت میآید، سختت است؟ الان که دیگر من و خودتیم. "فقلت استغفروا ربکم." بابا بیا از او بخواه ببخشد. "انه کان غفارا. یرسل السماء علیکم مدرارا." تو استغفار کنید، طلب بخشش کنید، آسمان سرازیر میشود برای تو. هم آسمان مادی، هم آسمان معنوی. این همان رحمت رحیمیه است. استغفار هم اینجا فقط معنای رو کردن به او، فهم اینکه من در موقعیت خوبی نیستم. انشاءالله اگر یادم بماند، اگر خدا توفیق بدهد و یادم بماند، این یکی از آن بحثهایی است که دو ساعتی دوست دارم اگر توفیق باشد در مورد همین صحبت کنم.
فهم اینکه من توی نقطه خوبی نیستم. همه نقطه دعوای همهمان با خدا و پیغمبر و انبیا و اینها همین است. فهماندن این خیلی دشوار است و گول خوردن ما که نگاه میکنیم خب من که آب و راه، نان هم به راه است. باسوادم، خوشگلم. یعنی چی؟ تو نقطه خوبی؟ اگر هم توی نقطه بدم، معنایش این است که مثلاً باید یک ۲۰ کیلو وزن کم کنم، دماغم را یکم سر بالا کنم. آره میدانم وضع خوبی ندارم، یک چند تا عمل جراحی زیبایی کنم درست میشوم. نه بابا، تو صفات کمالاتت، ملکاتت، اینها وضع خوبی ندارد. حالا کی باور میکند، کی حالیش میشود؟ که قبول میکند. نعمتی است که الحمدلله کسی تویش گلایه ندارد از خدا که ما کم دادی پول و خوشگلی و اینها، همه اعتراض دارند. در مورد عقل، نیازی نداریم بهش. همه بدبختی هم توی همان نقطه است؛ فهم اینکه آقا من عقلم کم است، درکم کم است، نمیفهمم، تشخیص نمیدانم و این حسگرایی همینجاست. موقعیت حسی خودشا ظاهریاش را نگاه میکند. معلولم، ای کاش بتوانم راه بروم. ای کاش بتوانم. آن هم تازه من خودم میآیم جبرانش میکنم. نمیتوانم راه بروم، میآیم یک کار دیگر ویژه انجام میدهم. نشان بدهم که معلولیت محدودیت نمیآورد. حالا سر جای خودش درست است مذمت بکنم کسی که نگاهش این است. میخواهم بگویم نهایت افق ماها همین است که اگر کمبودی هم احساس کنیم، همان است که آن هم یک جوری سعی میکنیم پر کنیم بقیه کارهایمان و موقعیتهایمان و اینها. این را بشوریم که نه من اگر میتوانم چه میدانم با دماغم مثلاً فلان کار را انجام بدهم، دستم معلول، پام معلول. از گردن به پایین، ولی با بینی میتوانم فلان کار را انجام بدهم. همه شما که عضو ظاهری سالمی نمیتوانید این کار را انجام بدهید. من روی دست همهتان بلند شدم. پس من هم کمبود ندارم. این حس به آدم دست میدهد که من کمبود ندارم. در حالی که این کمبود است اصلاً. همان است که تو توی آن نقطه، توی آن واگن یک نیستی. تو اصلاً نمیدانی آنجا چه میدهند. تو نمیدانی آنجا چه خبر است. من چه میدانم توی نمازهای بهجت چه خبر است. نه میدانم، نه میخواهم بدانم. من احساس کمبودی هم میکنم بابت اینکه وقت نماز نخوندم. نهایتاً خیلی دیگر آدم خوش به حال بچه توی نماز کیف. آنقدر هم نمیخواهیم مذهبی باشیم. جهنم نرویم. حالا هر جایی بهشت شد. به جهنم. حوصله میخواهد اصلاً این کارها. اینها چه میفهمد آن چه لذتی است؟ من از چه لذتی محروم شدم؟ لذت فهم قرآن، لذت انس با خدا، لذت مناجات. آن چیزی که توی نماز به آدم میدهند و... و... و... حالا به ما میگویند نهایتاً بگوییم خوش به حالش. بگویند خب راه بیفت. خیلی هم خوب است. نمیشود نقطه دعوا و درگیر بحث مفصلی.
فرمود بیایید استغفار کنیم، آسمان میبارد بر شما. "و یمددکم باموال و بنین." همین دنیا را هم که میخواهیم، آنجا با رحمت رحیمیه. الان با رحمت رحمانی اینقدر بهت داده، مسدود کرده. آنجا با رحمت رحیمیه بهت پول میدهد. با رحمت رحیمیه بهت بچه میدهد. اصلاً تومنی ۲۰۰۰ فرق میکند. بچهای که با رحمت رحیمیه میدهند یا با رحمت رحمانیه؟ "و یمددکم باموال و بنین. ویجعل لکم جنات." بهشتها بهت میدهند. "و یجعل لکم انهارا." چشمهها بهت میدهند. "مالکم لا ترجون لله وقارا." آخه چرا خدا را هیچی حساب نمیکنی؟ چرا به همه تکیه داری، اعتماد داری؟ همه را یک چیزی حساب میکنی، جز الله. اصل کاری را هیچکاره حساب میکنی. همه هیچکارهها را همهکاره حساب کردی. یک شلغم بیاید بهت بگویم من ماهی ۵۰۰۰ تومان بهت میدهم. روی هوا میزنی. همستر را بمال. شبانهروز این را قلقلک بده. شاید شاید معلوم هم نیست. خبر هم نداده. هیچچیز موثقی هم نداریم. شاید بعدها یک چیزی بهت بدهم. همین جوری که آن بالا عدد میرود بالا. شاید یکچیزی بهت بدهم. خب چند میلیون آدم مشغول این ور رفتن با این همسترند.
میگویند آقا تو ماه رمضون یک آیه هم قرآن بخوان. یک ختم قرآن است. آقا نماز اول وقت. آقا نمیدانم فلان آقا ذکر. آقا ذکر صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد. توی هواپیما بودیم پریشب، صلوات میفرستادند موقع پرواز. اول گفت نمیدانم سلامتی خودتان چی اینها. بعد آخر هم گفت سلامتی آقای راننده، سلام. حالا قبل اینکه صلوات راننده را خندیدند. صلوات اولش، مثلاً چه میدانم خوشنودی امام زمان فلان و اینها. یک چند نفری صلوات فرستادند. تعداد بغل ما بودند، مسخره میکردند، میخندیدند. صلوات فرستادی. صلوات آدم چی میشود؟ که از یک لفظ. هزینه هم ندارد. چقدر آدم باید بدبخت، چقدر باید محروم بشود. این سفره رحمت تا اینجا آمده. ورت دارد ببردت یک لگد محکم بکوبی. نه من نمیخواهم. تمام. "من صلی علیه مرت لم یبق من ذنوبه ذرتا." یک دانه صلوات بر من بفرستد، یک ذره از گناهان برایش نمیماند. برو بابا، بماند، نماند. این است. حس و حال.
مشکل در چی است؟ "مالکم لا ترجون لله وقارا." برای خدا ارزش قائل نیست. وقاری برای خدا قائل نیست. امیدی ندارد اصلاً. از آنور منفق است. اصلاً رد داده. چی بگویم. او برای عالم به هیچ انگاشته. هیچی، هیچ خبری نیست. هر چه است از همین است. "خلقکم اطوارا." ببین چقدر شما را طور آفرید. هر کدامتان یک طور که خود این مظهری از رحمت و قدرت اوست. همینطور که به هر کدامتان یک چیزهایی داده که آن یکیها ندارند. آنور هم میتواند مزایا، امتیاز، عنایاتی بکند به هر کدامتان که تازه این دنیا محدود بود و خدا دست و بالش به قول ما بسته شده. یعنی دنیا نگذاشته خدا بریز و بپاش. دنیا جا نداشته.
اینهمه تنوعی که میبینی هزار تا فیلتر خورده، نتوانسته کار را نشان بدهد. چهکاره است؟ برویم آنور. آنجا معلوم میشود چه خبر است. اینجا که نشده. دنیا جا نداشته. یک طاووس درآورده، همه مبهوتاند. امیرالمومنین در نهجالبلاغه، در خطبه طاووس فرمود: همه عالم جمع بشوند در توصیف فقط طاووس، مبهوت و حیران و لالاند. فرمود این یکی از یکی از مخلوقات اوست در دنیا که هیچکس نمیتواند واقعاً توصیفش کند. بعد آنجا آخر خطبه میفرماید شما چه میدانید بهشت چه خبر است؟ بعد فرمود اگر این آخرین جمله آن خطبه: اگر میدانستید توی بهشت چه خبر است، "من مجلسی هذا"، از همین مجلس من که الان اینجا دارم سخنرانی میکنم پا میشدم میرفتیم توی قبرستان کنار قبرها مینشستیم، میگفتیم تا نمردیم از قبرستان بیرون نمیآییم. از اشتیاق بهشت. فرمود یک طاووس، چهار کلمه در موردش حرف میزنم، مغزتان پر میکشد. هیچکس هم نمیداند طاووس. هیچکس اصلاً نمیتواند توصیف کند. نمیتواند بفهمد. این یکی از چیزهایی بود، دست و بالش بسته بود. به قول ما شرایط نداشت، وسیله نداشت، جا نداشت. توی یک اپسیلون جا، هر چه هنر داشت میخواست جا کند و جا نمیشد. شده دنیا. شده طاووس. آنجا که جا دارد. هر چه برود تمام نمیشود که بهشت است. ببین آنجا چکار کرده.
"الم تروا کیف خلق الله سبع سماوات طباقا و جعل القمر فیهن نورا و جعل الشمس سراجا." ببین هفت آسمانها را. ببین ماه را جایگاهش را. ببین خورشید را. همه دلالت دارد به قدرت خدا، توان خود را و به رحمت خدا. "والله انبتکم من الارض نباتا." و تو زمین شما را درآورد. "ثم یعیدکم فیها." دوباره برمیگردید توی زمین. "و یخرجکم اخراجا." از توی زمین درتان میآورد. اینها بحثهای "والله جعل لکم الارض بساطا." زمین را یک بساطی کرد که بتوانی باهاش. زمین را پهن کرد که بتوانیم ازش استفاده کنیم. "لتسلکوا منها سبلا فجاجا." بزن، راه را وا کرده، بزنی بیایی برسی به آن چیزهایی که باید برسی.
"قال نوح ربه انهم..." آخر برگشت گفت: خدایا هر چه گفتم اینها زیر بار حرف من نرفتند. معصیت کردند مرا. "و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا." تصاویر هر چه من باهاشون این حرفها را زدم، حرف من، دنبال من هم راه نیفتادند. دنبال کیها راه افتادند؟ دنبال کسانی که هر چه دنبال آنها بروند. دنبال کسانی راه افتادند که هر چه پولشان بیشتر بشود و بچهشان بیشتر بشود، خسارتشان بیشتر میشود. آنهایی که دائم دارند دورتر میشوند و بدبختتر میشوند، آنها برای اینها جاذبه داشتند. فلان استار سینما برای یک سکانس ۵۰۰ میلیون، ۷۰۰ میلیون، ۴۰۰ میلیون. وضعیت داریم دیگر. از نزدیک برای یک ربع بازی، یک میلیارد. بعد فلان استار سینما رفته ماشین خریده، کلاً توی کل دنیا ۵۰ تا از این ماشین است. میگوید ساب روش بستم. توی کل دنیا ۱۵۰۰ تاست. من کد دارم ۱۴۰۰ و فلان مال من. دلش میرود. اینی که اینهمه حق و حقوق توی مالش است. از کجا جمع کرد؟ چطور جمع کرد؟ کجا خرج کرد؟ "فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم." صله رحم کرد، نکرد؟ توی فامیلشان چه جوانها که با کمکهای او میتوانستند سرو سامان پیدا کنند. گاهی ازش هم خواستند، کمک نکرد. اینها پشت پردهاش است. اینها را که نمیبیند. ماشین را میبیند، موقعیت را میبیند. خانه را میبیند، دلش میرود.
فلان استار فوتبالیست فقط قبض برق ویلایش ۱۰ سال پیش آمده ۵ میلیون! مثلاً این نگاه میکند، دلش میرود. قارون است دیگر. قارونها. این بین پیغمبر و آن کیو انتخاب میکند؟ آن دو کلام حرف عادیاش هم نمیتواند بزند. تیم ملی و تیم ملی. بین اینکه هر یک کلمهاش حکمت، هنر، فهم، علم، دریا دریا علم پشت هر کلمهاش است. مثل رهبر حکیم انقلاب، مثل علامه حسنزاده آملی. آملی، یعنی باید یک ۲۰۰، ۳۰۰ سال بگذرد یک دور برگردم ببینم آقا ۳۰۰ سال پیش یک آدمی بود. کی بود این؟ همین خیابانهای صفای امروز. مسیر را میرفتم. توی کوچه ممتاز یاد حسنزاده افتادم. مسیر ایشان میآمد، میرفت. یک پسره بود ترازو داشت سر کوچه. شوخی میکردم. مغازهدارها نمیدانستند کیست. توی خیابان نمیدانستند کیست. دور گردنشان "برو آقا جان ولم کن." مردی که دریایی از علم و معرفت. در فقه، در اصول، در تفسیر، در عرفان نظری، در عرفان عملی، در ریاضیات، در نجوم، در هیئت، زبان فارسی، ادبیات فارسی، زبان فرانسه. چه، چه، چه، چه، چه، چه، چه، چه، در طب، در جفر، در رمل، علم اعداد، علم آفاق، علم هیئت. قافیه، عروض. در همهاش متخصص. در همه، صاحبنظر. در همه، صاحب تألیف. این هم حرف زد. این هم با مردم گفتگو کرد. این هم در دسترس بود. این هم حرف میزد. چند نفر گوش میدادند؟ آن یکی توهینآمیز به کار ببرم، راحت حرف. آن یکی فلان فلانشده، سواد یک کلمه از رو نمیتواند بخواند. بعضیهایشان هستند دیگر. میآیند مانور هم میدهند. هی دو کلمه میخواهد حرف بزند، روان غلط میخواند. نه درک سیاسی، نه تقوا، نه دلسوزی، نه فلان. یک زنجیر گردنش را طرف دزدیده. همان یک نفر را نبخشید. انداختش توی حلقت دونی. ولش نکرد. بعد آدمها را کشتند کف خیابان. توییت میزند، کلیپ پر میکند با تته پته که آقا اینها جوانهای مملکتم. "فلان کنید، بگذرد." رهبر نگذرد، دلسوزی نگذرد، شفقت نگذرد، خیر و فایده واقعی. خب اینها فالوورهایشان چقدر؟ اینها طرفدارهایشان؟ اینها اسم و رسمشان. "اتبعوا من لم یزده ماله و ولده الا خسارا." من ایستادهام جلوشان این حرفها را میزنم. از حق و حقیقت خبر میدهم. انگار نه انگار. این فلان فلانشدهها کور و کر و لال و افلیج که نه پولشان به دردشان خورده، نه بچهشان به دردشان خورده. هر چه داراتر شدند، بدبختتر شدند. دورتر شدند. اینها جاذبهشان بیشتر است. دنبال اینها راه میروند. واقعیت این زندگی ماست دیگر. سلبریتیها و هنرمندهای ستارههای سینما و ستارههای فوتبال. الان که با یک پدیده جدیدی مواجهیم، ستارههای پورن. صادق، خجالت میکشد اینها را به ذهنش بیاورد. یعنی یک زمانی توی تاریخ به اینها میگفتند "ذوات الاعلام". توی مملکت ما به اینها میگفتند فاحشه، آکِله، چه میدانم تعابیر زشت، تعابیر زننده. الان شدهاند ستارههای پورن. حالا خود کلمه این کوفتی معنای هرزهنگاری است. توی این سوره هم میخوانیم که سوءِ عمل تزیین میشود، تصویر میشود. تا یک جایی بد انگاشته میشود، از یک جایی اصلاً فضیلت، اصلاً کمال است. این طرف مثلاً با ۱۰ هزار نفر زنا کرده، اصلاً آمار رزومه است برایش. این توی ۵۰۰ تا فیلم این شکلی بازی کرده. این خودش یک موقعیتی است، یک وجههای است. اصلاً روی حساب به این درآمد دارد، رتبهبندی دارد، کلاس دارد. خیلی عجیب است ها! چه دیوانهخانهای است این دنیا. کثافت میبارد از همهجایش. هر چه کثیفتر، معتبرتر، محبوبتر، عزیزتر. لجنزار دیگر. این کثافتخانه همهاش تاریکی است. همهاش ظلمت است. همهاش حق و ناحق است. هر چه بیشتر حق و ناحق کنی، عزیزتر، توی دلبروتر، محبوبتر.
توی ذهنم میآید موارد مختلف ولی نمیخواهم بحث را تو فضاها ببرم که هرچه ظالمتر باشی، محبوبتری. هرچه بیشتر توی مسیر تقوا حرکت میکنیم، مظلومتری. بیشتر سرکوبت میکنند. بیشتر تو سرت میزنند. بیشتر تنها میشوی. "مسیر هدایت فی طریق الهدی من قلت اهله." مسیر هدایت خلوتتر میشود. آن واگنهای جلو باید دعوا بشود سرش. یک صورت دنیایش همین صفحه اول نماز جماعت با التماس. باید صفحه اول را پر کنم که اتصال برقرار بشود. آقا یکی اینجا بایستد به خواهرها وصل شویم. "نه من کمرم درد میکند." این صورت ملکوتیاش همان مقامات قرب است دیگر. شیطان نمیگذارد. فرمود فضیلت صف اول. پیغمبر فرمود فضیلت صف اول نماز جماعت به صفهای بعدی مثل فضیلت من بر شما. پیغمبر مثلاً با عمر و عاص مقایسه کنید، تفاوت صفحه اول با صفحه آخر است. کیسه شیر میماند از ته پر میشود. آن ته پر است برای رفتن توی جهنم. دعوا، کتککاری، آقا نروید اینجا جا ندارد. امیرالمومنین مانده و حوض کوثر. تک و تنها، خلوت. هر هزار سالی دو نفر راه بیفتند. حالا به سمت آن واگن ۱. آن هم توی راه همان واگن ۱۰۰ را رد نکرده پرپر. حالا از ۱۰۰ رد بشود، نود و هشت، سی و بیست و...
علامه طباطبایی در برخی آثار خاصش میفرماید که مراتبی از مسیر عبودیت در رساله لب اللباب میفرماید: سیر از مرحله اخلاص به مرحله خلوص. مخلصین وقتی میخواهند مخلص بشوند، مرحلهای است که ابلیس خودش به شخص خودش وارد میشود و با سالک درگیر میشود. دیگر شیاطین و میادین نوچه و نوکر و اینها ندارد. خود ابلیس، یعنی کسی تا حالا اخلاص. حالا خود اخلاص چقدر بدبختی دارد. به آنجا رسیده، میخواهد مخلص. که گفت من مخلصین را دیگر نمیتوانم باهاشان کاری بکنم. میآید برود سمت مخلصین که آقا مردم را نترسانید. نه اینها فلان. شیطان درس ندارد که.
یک خاطره یکی از علما تعریف میکرد. میگفت: طرف از تو همون حموم عمومی، یکی نشسته بود دم حوض بیرون تو کوچه، این پرید بیرون. مشحسنی مثلاً بود. یک پیرمردی کنار حوض نشسته. پیرمرده گفت: "چت شده؟" گفت: "تو حموم جن دیدم." گفت: "چند تا؟" گفت: "زیاد. غرفه رو که وا کردم جن دیدم. دلاکه جن بود. اینور جن بود." "از کجا فهمیدی جن بود؟" پیرمرده پاشنه را داد بالا.
حالا میخواهد آدم برود با شیطان این حرفها را مطرح کند. ممنون که انکار میکند. خود شیطان است. نه بابا این حرفها چیست؟ شیطان کجا بود؟ این داستانها چیست؟ این شنیده بودم، همه شرور مزخرف است. جن خیلی هم خوش به حالش است. ناز. خیلی هم خوب است. مهربان است. گوگولی. با کسی هم کار ندارد. اینها را میگویی ملت را بترسانی. چیزی جمع کنید. باشد. تو خوبی. هیچ کاری هم ندارد. باشد. فرمود خود ابلیس وارد میشود. با همه ابزار و ادوات قدرتی که دارد شوخی نیست. "لاَقْعُدَنَ لَهُم صراطک المستقیم." لام دارد، نون تأکید دارد. خودم میروم مینشینم. حتماً سفت. نمیگذارم رد بشود. تیکه تیکهاش میکنم. کی میتواند رد بشود؟ خیلی سخت شد. آره. کی میتواند رد بشود؟ آنی که در مقام اعتصام حق تعالی است. اگر خودش میخواهد برود معلوم است رد نمیشود. باید ناله بزنی، جیغ بکشی، داد بزنی ردش کنند. اصلاً مخلصین هم همین است دیگر. تفاوت مخلص، مخلصین. مخلص خودش آمده. یعنی ادراکش این است که قدم به قدم خالص کردم خودم را. دارم خودم را خالص میکنم. آن لب گذرگاه مخلصین که میرسد، دادش بلند میشود که ما کی باشیم؟ مگر ما میتوانیم جایی برویم؟ مگر ما بدبختیم؟ مگر با این میشود درگیر شد؟
آن ناله را که میزند، نجات پیدا میکند. ناله آنها که نالهشان بلند است. یعنی این نیست که فکر میکنم امیرالمؤمنین بدبخت، بیچاره، بیا آدم شو. ببین علی بن ابیطالب را. در برابر یاد بگیر. فلان فلانشده. حضرت در مقام افتخار به موقعیت خودش است و باورشان بشود بشکافی بروی آنجا، توی آن قلب، چیزی به نام علی بن ابیطالب پیدا نمیکنی. هرجایی هم که اسمی از علی بن ابیطالب باشد، دست بگذارید، نالهاش بلند میشود. یعنی علی، اگر پیدا کند، فرار میکند ازش. جیغ میکشد. ناله. همه نالهها به خاطر همین است. او از علی بن ابیطالب میترسد. علی بن ابیطالب یعنی نفس. منظورم شخص علی بن ابیطالب نیست. از نفس، از خودش، از این فراری. از این نالهاش بلند است و چون حالش این است، آن مقام قرب را دارد گرفتند و بردندش. بردندش. مگر راه رفتن دارد؟ مگر کسی میتواند برسد؟ اینجوری است. هر چه جلوتر، خلوتتر. هر چه جلوتر، سختتر. البته هر چه جلوتر سختتر، هر چه جلوتر رحمت رحیمیه. واه! سختی نمیگذارد برایت. غرق در آن رحمت رحیمیه. یک لحظه آن قطع نشود. نه برای خدا دارد میرود، ولی خدا را در آن مقام چون میبیند، محبت او را لمس میکند. دست نوازشگر گرم و صمیمی او را احساس میکند. حالا جیغش بلند است که نکند این ناز کردن، لحظه بعدی این ناز یکمی مثلاً چیز بشود با بیمحلی. یکم سرسنگین. این حرفها. "اسمع ندایی اذا نادیته..." گوش بده بهم. میگوید اگر بروم جهنم آنجا داد میزنم. میگویم آه! آنجا هم داد میزنم. جهنم هم بروم سیلی دارد، کتک دارد، شلاق دارد. آره. نمیگویم خوشم میآید. نمیگویم ساده است. ولی گیرم آن هم تحمل کرد. "صبر علی حرّ نارک و لکن کیف اصبر علی فراقک." وقتی میبینم یک تعدادی هستند که غرق توی این محبت خاص. اینطور حواست بهشان جمع است. اینطور با تو دل میدهند، قلوه میگیرند. این را که میبینم نمیتوانم جهنم را تحمل کنم. به خاطر اینها نه به خاطر چک و لگد. از اینها. نمیتوانم.
فراق را میفرماید که صبر فضیلت است، ولی یک صبر است که فضیلت نیست، آن هم صبر بر فراق است. اصلاً چیز خوبی نیست. صبر بر بیمحلی. آقا شلاق، کتک است. چون رشد است. چون حرکت است. چون قرب است. همه را به جان میخرم. ولی بیمحالی که دیگر این حرفها تویش نیست. ناراحتی از من. همه داستان هم توی این سوره مبارکه است. کراهت. عین خیالشان نیست که خدا راضی است، ناراحت است. اصلاً کراهت دارند از رضوان خدا. میگوید به درک که میخواهد راضی باشد یا نباشد. معاذالله. و این راز عقبگرد و ارتداد و بدبخت شدن و هی دورتر شدن و هی آلودهتر شدن و هی در ظلمات بیشتر فرو رفتن و هی ... و اینهاست.
نکتهاش این است. آن توی آن نقطه بهرهمند از آن لطف و آن نظر. همه بهشت آنجا و این رضای او را میخواهد. به تعبیری، امیرالمؤمنین خیلی تعبیر عجیبی است. فرمود: توی مسجد که بنشینم بیشتر خوشحال میشوم تا توی بهشت بنشینم. مسجد که بنشینم بیشتر خوشم میآید. بیشتر خوشحال میشوم تا توی بهشت بنشینم. چون توی بهشت که مینشینم خودم کیف میکنم، ولی توی مسجد که مینشینم تو خوشت میآید. اصلاً لذتش از آن است، چون او خوشش میآید، این کیف میکند. یک جوری هم شده دیگر کیفی برایش نمانده. اینجوری شدهها. نه اینکه خدا به من گفت: چطوری علی؟ من چقدر حال کردم! مرا میگوید. نه بابا. منی چی چی. به خودشم نمیگیرد. از بابت خودشم خوشحال. از باب اینکه او خوشحال است. خیلی سخت است. حالا من که خودم سر در نمیآورم. آره، حالا به هر حال آن آن جلو، ملا این خبرها این شکلی است و آنکه خبر شد، خبری باز نیامد. آن را که خبر شد، آن هم که رفتم با خبر شدم دیگر خبری ازشان نشد. بعد دیگر کجاها رفتند، چی شدند دیگر معلوم نیست. چیها بهشان دادند. بهانه این دوخت...
در حال بارگذاری نظرات...