*ذکر «انی کنت من الظالمین» راهی دائمی برای مهار نفس و ورود به مسیر خودشکنی و بندگی [00:00]
*مصلحتطلبی حیوانی به جای حکمت الهی، نتیجه اسارت نفس است در تعلقات حیوانی و دنیایی [05:00]
*خطا در تشخیص فایده از لذت و خیرواقعی از شر، بدلیل تضاد میان فطرت الهی و طبیعت حیوانی. [11:30]
*بررسی فلسفهی تضاد ظاهری میان کشش به دنیا و گرایش به حق و عالم معنا ، در مسیر رشد و کمال. [17:54
]
*"لَهو و لَعب" ، دشمن خاموش حق وحقیقت! عامل غفلت و بازدارنده در مسیر عبودیت و رشد عقلانی. [20:47]
*نقدی بر دینِ استارتاپی و دنیازدگی مقدس! ..نگاه انحرافی مذهبیها و حزباللهیها درباره کسبوکار و ثروت. [26:06
]
*محمدتِ پولدار شدن از مسیر حیات معقول، و حیات معقول یعنی زندگی عقلانی با ذکر، تحلیل و وظیفهمداری. [32:07]
*تبیین مفهوم "حیات معقول" بهعنوان معیار عقلانی و ذکرمدار، در برابر تحلیلهای حیوانی و منفعتمحور در عرصه سیاست. [37:50]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
خیلی عجیب است. نفس، وقتی اینگونه میشود، وقتی خودپرست میشود، وقتی خودش را در موقعیت حق میبیند، اینطور با حق عریان گلآویز میشود. میگوید: «اگر حق این است و من باطلم، اصلاً بگو مرا بکشد.» این همان غده است که از این ریزهکاریها میشد مهارش کرد، «خودسازی» و اینها، که امام (ره) مثلاً میفرمود که آقا تا جوانید به دادش برسید، به فکرش باشید، هر یک روزی که بگذرد کار به مراتب سختتر میشود.
خودسازی چیست که باید شروع کرد؟ از جوانی باید شروع کرد، زود باید شروع کرد. عمل صالح هم هست، بله، اینکه مراقبت بکنم کارها و رفتارهایم را، ولی آنی که لب عمل صالح است، آنی که اصل داستان است، آنی که گل قضیه است، همین شکستن نفس است. این خودشکنی است؛ یقه نفس را گرفتن، سر به راه کردن، منضبط کردن، تابع حق کردن، روی ریل بنشاندن، از اینور و آنور رها کردن، اینور زدن و آنور زدن و خودمختار عمل کردن را نه! بیا اینجا تابع باش.
و این اتفاق نمیافتد مگر اینکه اول از همه باید اقرار کنی: تو کم داری، تو ناقصی، تو بدی، تو حمیدی. این تو یک کلمه است که من به خودم بگویم: «تو بدی. لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» در اوج اذکار. دیگر بزرگان ما گفتند ذکر یونسیه جزو آن ذکرهای بسیار قوی و فوقالعاده است که میگویند در تمام مراحل رشد، ذکر از آن ذکری است که تا آخر، آن کسی که در مسیر قرب خدا حرکت میکند، تا آخر این را دارد.
همه این مسیر همین است: «علیکم انفسکم» یعنی همین، حواست به این باشد. دزد واقعی این است، قاتل این است؛ همه جنایتها در طول تاریخ این کرده است. یزید را نگاه میکنی، سر و شکل و قیافه یزید فریبت ندهد. یزید را این یزید کرده است، عمرعاص را این همراه کرده است، جنایتکار را این به پا کرده است. امیرالمؤمنین (ع) هم با این دشمن بوده است. «اَعدا اَعداءِکَ نَفسُکَ التی بینَ جَنبیْکَ.» بابا شوخی نیست! کسی این حرف را زده است که همه را میشناخته، همه کلامش حق بوده است. فرمود: «اُوتیتُ جوامعَ الکلم.» بزرگان بحث کردهاند. مرحوم حسنزاده، مرحوم مطهری، در جدیدترین سیره نبوی بحث میکنند "جوامع الکلم" یعنی چه؟ آیا حسنزاده و در آثار دیگران، به نظرم ملاصدرا، "جوامع الکلم" یعنی آقا این کلماتی که هستی را پر کرده است، که فرمود اگر همه دریا قلم شوند و اینها نمیتوانند.
«ما نُفَعُدُ فی کلماتِ الله.» به من یک قدرتی داد. من در وجود من همه اینها مختصر شد، MP3 شد. در وجود پیغمبر من، یکیش را که میگویم صد تا کلمه در یک کلمه خلاصه میشود. این جوامع الکلمه خیلی عجیب است. جان پیغمبر چیست که به او جوامع الکلم داده شده است؟ میفرماید: «اَعدا اَعداءِکَ نَفسُکَ.» نگویی آمریکا، نگویی اسرائیل، که هستند، که دشمنند. اسرائیل را این کرده است، آمریکا را این کرده است، ترامپ را این کرده است، شیطان را هم این کرده است. شیطان، شیطان هم دشمن اصلی تو نیست. شیطان کی را گول زد آن موقع؟ شیطان، خودش را! «لَهُم أنفُسَهُم أمْراً.» شیطان، «زَیَّنَ لَهُم» یک چیز منحاز و علاحده و جداگانهای نیست. این همان تصویری است که خودت برای خودت داری. این فقط سوخت میآورد، هیزم میآورد، اطلاعات میآورد، درش میدمد. این یک تصویر جداگانه ندارد. اگر من خودم سر خودم کلاه نگذارم، شیطان دیگر نمیتواند سر من کلاه بگذارد.
یاد جمله ملسی افتادم. این میشود مخلص؛ در ندارد، پنجره ندارد برای اینکه دستش برسد. پنجرهاش همین است؛ از آنجایی که نفس من دارد سر من را کلاه میگذارد، از همانجا دست شیطان به من رسیده است، دارد با من کار میکند. «الشیطانُ سَوَّلَ لَهُمْ و أمْلیٰ لَهُمْ.» تصویر این است. حالا عبارت ادامه علامه هم جالب است: «وَ تَبِيعُ الْقَبِيحِ لَهُمْ فَيُصَوِّرُهُ الْحَسَنَ.» قبیح را در چشمش حسن جلوه میدهد. چرا؟ چون در قیاسش با خودش میسنجد دیگر.
درخت اینجا توت زیاد دارد. بعد این توتها میریزد. به این بچهها گفتیم که این توتهایی که میریزد را جمع کنید. اینها حالا بعضی وقتها جمع میکنند، بعضی وقتها جمع نمیکنند. حیاط پر از توت میشود و گاهی سیاه میکند حیاط را. یک بار در ذهنم آمد که آب رفته برایش، این همه درخت، زمین فلان. هیچی به هیچی. وقتی من نمیتوانم بخورم، برای چه خلق شده است؟ این همه مورچه میخورد، به قول مشهدیها چغک گنجشک میخورد، گنجشک میخورد، چه میدانم زاغ میخورد، کلاغ میخورد. مگر فقط مال تو است؟ چرا فکر میکنی وقتی یک چیزی سودش به تو نرسید... آن «تو»، منظوره همین «تو»ها، نه آن «تو»، آن تویی که عین تعلق به حق تعالی است؛ این تویی که عین حیوانیت است. حیوانیت هم یعنی تعلق به حیات دنیا. چون آیات آخر همین سوره مبارکه، بحث حیات دنیا را مطرح میکند. منظور از حیوانیت یعنی همین حیات دنیا، یعنی کسی که سطح برد معرفت و برد تعلقش بیشتر از حیات دنیا نیست، این در مرحله حیوانیت مانده است.
تو چرا فکر میکنی همه چیز را باید با این «من» حیوانی خودت بسنجی؟ اگر به درد این خورد میشود خوشگل، به درد این نخورد میشود زشت. بعد با همین منطق جنگ میشود، بعد تیتر روزنامه میگوید ما داریم با آمریکا مذاکره میکنیم، یمن موشک میزند، دارد در کار ما آسیب میزند. آدم یاد این فاحشههایی میافتد که وسط کثافتکاریاند، بعد مثلاً داداش فهمیده پایین دارد سروصدا میکند، این میگوید: «فلان، نگو کاسبی را به هم میزنی. من دارم در روسپیگری کاسبی میکنم، تو چرا صدایت بلند است؟ این مانع کسب است.» ما یک بدهبستانی با آمریکاییها داریم، هرچه میخواهند را میخواهیم بدهیم و این حرفها. تو چرا این وسط مانع کسب میشوی آقای یمن؟ داستان این است.
چقدر عجیب است نفس صاحبمرده اینجوری! این برای همین است، این تصویر نفس همین است. هرچیزی که به این حیوانیت برمیگردد میشود خوشگل. اصلاً کاری به حق ندارد. حق چیچی است؟ حق شکم من است، حق منفعت من است. بعد هم میآیند داد هم میگویند ما بر اساس سه اصلی که رهبر انقلاب فرمودند: حکمت، عزت، مصلحت. بر اساس... بابا، همان حکمت و عزت و مصلحت به لجن کشیده میشود با این تعابیری که فکر کردهاید! مصلحت، مصلحت حیوانی. به امام حسین (ع) اعتراض میکردند که مگر قرآن نگفته؟ شما همه را آوردی توی یک فیلتر حیوانی قرار دادی، تمام واژهها را به لجن کشیدید. این تحریف قرآن است. قرآن کارکرد اولیه و اصیلش این است که دقیقاً میخواهد این حجاب حیوانیت را از این مفاهیم بزند کنار، آنجا تبیین کند برایت. میگوید آقا منافع تو آن وقتی است که تو فراتر از مرتبه حیوانیت. تو چیزی میخواهد تأمین بشود. مصلحت تو آنجاست، حکمت تو آنجاست، عزت تو آنجاست. اینها اصلاً در این عالم حیوانی تو نمیگنجد. اصلاً من به اینجا نظر ندارم. «إنَّ الدّارَ الآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیاةُ.» «قَدَّمتُ لِحَیاتی» بود. میگوید آنجا تازه؛ میگوید که به جهنم «يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَأَنَّىٰ لَهُ الذِّكْرىٰ.» آنجا تازه هوشیار میشود که عجب! جهنم این است، ضرر این است، آسیب این است، خسارت این است. تازه بیدار میشود. حالا به چه دردی میخورد بیداری آنجا؟ بعد چی میگوید؟ «يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتي.» کاش برای زندگی خودم یک کاری کرده بودم، نه برای زندگی اینجا. اصلاً اینجا را، آنجا را دیگر گذاشت کنار. خدای متعال میگوید من هرچه تا به حال گفته بودم، منظورم آنجا بود. تو هی «رم» داشتی میآمدی اینجا، اینجا را آنجاش میکردی. اینجا را از اینجا بکشمت آنجا. وگرنه اینجا و آنجا ندارد.
من اصلاً اینجایی که تو بهش میگویی اینجا، یعنی دنیا، هیچ چیزی را به رسمیت نشمردم. «جنّتُ الدّنیا لم تَکُن.» نامه امام حسین (ع) به محمد بن حنفی (ع). دنیا یک طوری است که اصلاً انگار هیچوقت نبوده. آخرت یک طوری است که اصلاً انگار لحظه زوال نداشته است بین بود و نبود رابطه دنیا و آخرت. مصلحت یعنی چه؟ یعنی همینی که اینجاها را البته در فقهمان اینها را لحاظ میکنند. و چون این هم بالاخره با مصلحت آنجا هم یک ربطی دارد. «من لا معاشَ له لا مَعادَ له.» بالاخره یک رابطهای هم هست، ابزار امکانات است. اینجا هم بالاخره یک چیزهایی باید برایت تأمین بشود که بتوانی آنجایت را بسازی. ولی اگر اینجا هم به چیزی گفتم مصلحت، از باب مجاز است، از باب مقدمه است، از ارتباط با آن است، از باب ابزار آن است. «متاعَ الْحَياهِ الدُّنْيا» همهاش ابزار وسیله است. به چشم وسیله بهش نگاه کن. اینها وسیله کسب مصلحت است، خودش مصلحت نیست. وسیله کسب عزت است، وسیله کسب حکمت است، و و و و... هرچیزی که میخواهی بگویی. دنیا وسیلهاش است، واقعیتی ندارد که من بخواهم اینجا را به اینجا حواله بدهم تو را. این مفصل تعلقش به اینجاست. همه مفاهیم را تو نسبت با اینجا میخواهد بگوید خوب است یا بد است. این کلاهی است که نفس سرش میگذارد. پس اول اصل تعلق را، حقانیتی که به خودش میدهد، بعد حالا مفهومپردازی میکند. مینشیند تکتک رابطهها را تعیین میکند. با این باشم، با آن نباشم. این دوست است، آن دشمن است.
ریشه داستان در جنگ، بحثمان این بود در این سوره مبارکه، در سوره مبارکه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، که الهیات جنگ مطرح است. مجموعه معارفی را دارد به کسی میدهد که در میدان جنگ بتواند طرف حق باشد، طرف درست بایستد. یکی از آن گلهای معرفتی که باید یک نفر داشته باشد، همین نکته که اساساً تو در فهم نفع و ضررت، فهم دوست و دشمنت، تا نگاه تو نسبت به خودت اصلاح نکنی، نسبت به این مفاهیم نگاه درست نمیشود. غلط فکر دوست را، و غلط فهمیدی دشمن را، و غلط فهمیدی خیر را، و غلط فهمیدی شر را، غلط فهمیدهای. اصلاً آیه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ» اصلاً آیه مال این است. «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ» بهتان دستور جنگ دادم، پشتتان نمیآید. بعد چه قاعدهای میفرماید؟ «عَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ.» خیلی عجیب است! نمیگوید حالا شر است ولی حالا بیا شاید بعداً یک طوری شد. میگوید اصلاً خیلی وقتها کراهت به چیزی تعلق گرفته است که فایده تو در همانجاست. خیر همانجاست، به دردت میخورد، همان فایده است. بدت میآید! چی میشود آدم از خیر بدش میآید؟
تصویر نفس که شیطان هم در این تصویر نفس مشارکت میکند. زمینه را فراهم میبیند. چرا تصویر نفس پیش میآید؟ چون خودم را حق میدانم. چون این را باور کردهام، ایمان به این خودم دارم. این خودی که در مرتبه حیوانیت او را یافتم. فکر میکنم این واقعیت من است. بر اساس همین ذهنیت و پیشفرض، مفاهیم را مینشینم تحلیل میکنم. هرچه به درد این حیوانیت میخورد، هرچه فایدهاش را در این حیوانیت مییابم، بهش میگویم مفید. هرچه فایدهاش را در این حیوانیت نمییابم، بهش میگویم مضر. میگوید شما آخوندها فایدهتان برای ما چیست؟ گاو نیستی. یعنی تو دقیقاً نقطه سؤال را طرح کردی که بر اساس اینکه من گاوم و تو برای این گاو چه برنامهای داری؟ میخواهی از من ثمره بخواهی، فایده بخواهی. و من فایدهام دقیقاً همین است که به تو میفهمانم تو این نیستی. این مهمترین فایده است. همین است که نمیگذارم تو گاو باشی، نمیگذارم راحت مثل یک گاو زندگی کنی. آنجوری که گاو میخورد، آنجوری که گاو میرود، آنجوری که گاو میخوابد، آنجوری که گاو جفتگیری میکند. این ماشینهای حمل گاو... یاد حرفهای مستهجن نمیخواهم بزنم ولی واقعیت قضیه این است دیگر. قرآن هم که هی تأکید به همین دارد: «کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ.» میگوید ماشینهای حمل گاو و اینها که میبرند دامداری و اینها. یکی از رفقای راننده صبحگاه ما: «محشری حاج آقا این گاوهای نر، این گاوهای ماده. عیاشی این. این ۶۰ تا گاو ماده بغلش است.» خوب، حالا تو آخوند فایدهات برای من چیست؟ تو چهکار میکنی من مثل این گربه عقب آن ماشین ۶۰ تا... اینها تو چی داشتی؟ چرا؟ چون به ما «لا تَهوا أنْفُسَكُمْ.» چقدر تعابیر قرآن دقیق است! هر که را فرستادم یک چیزی گفت، جور در نمیآمد با این هوای نفس تو. یا تکذیبشان کردید. «فَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ.» یا میگویی دروغ میگوید یا میگویی نمیکُشیاش. آقا این قرائت تو از خودتان رسمیت نمیشناسم. این غلط است، این دروغ است، این حق است. این فریب است، این کلاهی است که خودت سر خودت گذاشتهای، سر تو گذاشته. تو خودت دشمنترین دشمن برای خودت هستی.
خیلی حرف سنگین و تلخ است. ما یکی را میخواهیم که یکم، اگر رابطه من با خودم شکرآب شده، بیاید ما را با همدیگر رفیق کند. ببین، یکم از خودم بدم میآید. اطلاعاتی هی، تجربیاتی هی، خاطراتی. عاشق خودم میشوم. دوباره با انگیزه برمیگردم. تو چه؟ یک پیغمبر. اینجا گناه کردی. میگویم چرا من اینجا؟ میگوید حتماً یک گناهی کردی، تقصیر خودت است، چوب اعمالت است. تا من میخواهم یکم احساس... چیز داشته باشم، یکم از آقا میری یاد بگیر. میگوید من اشتباه کردهام، تقصیر من است. تو هم اگر اشتباه رفتی، من فلان کردهام.
چقدر قشنگ است! آدم احساس میکند همه گناهها تقصیر مسئولین و آخوندها و بسیجیهاست. اگر اینها خوب بودند من هم خوب میشدم. الان هم جهنم هم که نمیروم. اگر هم بروم آنجا توضیح میدهم برای خدا، استدلال میآورم که تقصیر اینها است. خدا هم قانع میشود. «عن الحقّ.» انسان که اصلاً کلاً انسان فطرتاً حقطلب است و خداپرست است و اینها. میگویند یک جایی پیدا میکند، اصلاً نمیفهمد که چیچی هست و مال کجاست و ما اصلاً کلاً همه خداپرست هستیم و این حرفها. کلاً خداپرست هستیم، با اینکه دشمنترین دشمنمان خودمانیم. اینها چگونه با هم جمع میشود؟ چطور میشود منی که باطناً و فطرتاً خداپرستم، مهمترین مانعم در عالم خودم هستم؟ این را دیگر نمیگوید. آن فطرت من است، این طبیعت من است. این دو تا با همدیگر تقابل و تضاد دارد. خدا همزمان دو جنس کشش در وجود من قرار داده است: یک کشش به عالم بقا، به حقیقت، به حسب روح خودم، یک کشش هم به حسب بدن خودم، ماده خودم. چون بدون این ماده روح نمیتواند کمالاتی کسب بکند، که حالا بحثش مفصل است در بحثهای فلسفی و باید روح در این کالبد بماند که به واسطه بدن کسب کمالات کند. اگر تعلق و جاذبه خدای متعال نسبت به این عالم ماده قرار نمیداد، برای نفس روح در بدن نمیماند. این ور داستان هم جاذبه «لِناس» بخوانید ذیل این آیه، علامه در المیزان میخواند، بحث مطرح است: «بِالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ فَلَا وَوَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ.» اگر آیه را درست آخرش را خوانده، داستان این است. یک سری جاذبهها خدا میدهد برای اینکه اینجا بمانی. جاذبه به همسر، جاذبه به فرزند، جاذبه پول. شما به واسطه اینها کسب کمال. اوصافی که در شما شکل میگیرد، واسطه اینها است. شما مثلاً صفت سخاوت کی در شما شکل میگیرد؟ وقتی که یک مالی داشته باشی، ازش بگذری. آنجا یک کمالی در شما شکل میگیرد به اسم سخا. خب باید مالی داشته باشی که ازش بگذری. برای اینکه آن مال را داشته باشی، باید یک علقه و یک جاذبه آن مال برایت داشته باشد که بعد بروی مال داشته باشی. من یک تعلقی بهش میگویند مال. تمایل درش ایجاد کرده، میل دارند همه بهش.
این میل را دادم، آن میل فطریام دادم به عالم بقا، به حق، به قر عقلم دادم. بعد گفتم با آن عقلت این را مهار کن. زمام این علقه را بده دست آن عقل. ببین آن چه میگوید. آن عقل هم زمانش را بده دست آن وحی. آن بهش میگوید اینجا بگذر. اینجا که پیغمبر دارد خطبه میخواند، بیرون دارند سیبزمینی ارزان میفروشند، جمعهبازار. کدامش بهتر است؟ «أَذَانٌ الی الصلاةِ من یومِ الجمعِ فَاسْعَوْا إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ۚ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.» این بهتر است.
تجارت و لهو، آخر هم سوره مبارکه هم بحث لهو مطرح میکند. دنیا یک چیز سرکاری است، دنیا سرگرمی است. حق را هم علامه مطرح میکنند. آیاتی از قرآن هم داریم. نوشتم اینها همه توی پیشخوان است، حالا وقت میشود اینها را بخوانیم. اساساً یکی از چیزهایی که قرآن به عنوان مقابل حق مطرح کرده، بازی و لهو است. ما دو تا چیز داریم: یا حق است یا بازی است. یا حق است یا سرگرمی است. سرکاری، مشغولیت. همینجور دیدی مینشیند هواپیما، یک ساعت چهکار کنیم؟ اینترنت هم که نداریم. بازی میکنی. حالا بازی چی؟ گیم.
یک زمانی بچههای مثلاً ۲۰۲۰ نهایتاً ۳۰ سال و اینها، دیگر در قلب که اصلاً یک چیز فاجعهای است این داستان گیم برای پیرمردها و پیرزنها و گیمیفیکیشن و همهچیز را دارم بازیسازی میکنند. درس هم میخواهی بخوانی باید... خیلی عجیب استها! اینکه میگویند با «نسل زد» ما چالش داریم، نسل زد به خاطر اینکه اینها در بستر تربیتی هستند، لهو و لعب بزرگ شدند. در سوره مبارکه لقمان هم که اصلاً کلاً به عنوان چالشهای جدی تربیت این بحث، «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ» آن سوره چون سوره تربیتی، مانیفست تربیتی، به عنوان یک چالش جدی برای تربیت همین مطرح میکند که انسان دنبال خریدن لهو الحدیث. حالا ذیل آن «لهو الحدیث» در روایت ما قمار را مطرح کردند، قمار را مطرح کردند. یک ابر مفهوم ما داریم به اسم لهو الحدیث. این مال آن انسانی است که دچار توهم در حیوانیت، نفهمیده دشمنش کیست. این مشغول سرگرم است، مشغول بازی. این یک ساعت هم اگر وقت پیدا کنی میگوید: «چگونه سر خودم را گرم کنم؟» و اینجا قتلگاه حقیقت است. حالا یک وقتی تو یک زمانی یک جایی بازی بود، الان اصلاً در بستر بازی به دنیا میآیند، در بستر بازی رشد میکنند، بستر بازی بهش درس داد یاد بگیرد. عقل فعال نمیشود. آنجا مطلقاً بگویم منفک بشود، اصلاً هیچ لهوی هیچ جاذبهای... نه تاریخ قرآن ما داریم چیزهایی که به هر حال ضمیمه میشود برای اینکه نفوس را هم همراه بکند. مثل کاری که حضرت سلیمان (ع) میکند با بلقیس. تختش را برایش میآورند، شیشهای میکنند خوشش میآید. وقتی میآید بعد منتقل میشود به اینکه اینها با قدرت مادی و اینها نبوده، یک قدرت ملکوتی این کار را کرده. ضمیمه میشود بهش، یک جاذبههایی. خود جمعه همین آیه که آمد گفت پیغمبر به خاطر سیبزمینی ارزان نفروشیم. بعد گفت بابا نماز جمعه تمام شد اصلاً هرچی پشت نماز جمعه بفروشیم، نمیخواهد مطلقاً فاصله ایجاد کند. ولی میخواهد حق گم نشود. حق تابع لهو و لعب نشود، لهو لعب تابع حق شود. بینه حاکم باشد. اطاعت حاکم باشد. عقل حاکم باشد. توجه به ابدیت حاکم باشد. توهم نیاید. واقعیت خودم را گم نکنم. یادم نرود چه هدف است، چه ابزار است. نمیخواهد مطلقاً تو را از ابزار دور کند. نمیخواهد هم این ابزار را از آن کیف بیندازد. آقا مسافرت صاف و تصحیح. ۱۸ سال پیش از یکی از بزرگان قم پرسیدیم. اولین ارتباط قبلاً ندونستیم، استفاده هم نکردیم. ولی خیلی برایم جالب و ناخوشیم. احوالاتمون. «مسافرت برو، صاف و تصحیح.» فرموده بود که حتی از قم جمکران هم که بروید مصداق همین صاف و تصحیح میشود. خونت عوض میشود یعنی جمع کردن، رفتن. مصداق سفر گرفته بوده. در حالی که ما همهمان نگاه به جمع کردن دیگر کار عبادی است. آقای بهجت گاهی به عنوان مسافرت این را مطرح میکرده است. مسافرت داری، مسافرت ببری. خودت باید مسافرت بروی. ولی حیوانیت چاق بشود، بروی سرگرم بشوی، یک مدت خودت را مشغول کنی، سر کار بگذاری. از اعداد غافل بشوی یا یک چیزی پیدا... یک سلاحی پیدا کنی، یک ضربه محکمتر است در کله اعداد «عاقبةُ المنذرین.» یک دوری بزن ببین اینجا خیلیها آمدند، چگونه رفتار کردند با حق، عاقبتش چه شد. کل دنیا چه غذای جدیدتری دارند که آنها نداشتند؟ اینها با پنیر پیتزا چهکارها میکنند که تو در آن ۵۰ کشور دیگر ندیدهای. خودت را سر کار گذاشتهای. چهکار میکنی با خودت؟ یک چیزی یاد بگیر.
یک چیزی برای ابدیت اندوخته کن. سلاح برسان به عقلت، به واقعیت خودت. یک تذکری. اصلاً محور همین است: تذکر، توجه، انتقال به حقیقت. اثر انگشت خدا را تو هستی پیدا کنم. برو با این نگاه با این ذهنیت. میفرماید که نماز جمعه که تمام شد، جمعهبازار. «وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ.» خیلی مهم است در بحث کسب و کار. این بحث را چند جلسه در موردش صحبت کردیم. اصلاً نمیگوید برو کاسبی، برو پول در بیار. بچه حزباللهی و پولدار باشد. بچه حزبالله فلان باشد. من از یهودی کمتر باشم. بابا این چه ادبیاتی است! بماند که گاهی مایهها به شدت ضعیف است. استدلال ضعیف است، استنادات ضعیف است، ادبیات مشکل دارد. گاهی... یعنی چه؟ اصلاً ماجرا، ماجرای بچه شیعه، بچه یهودی نیست. تفکیک بر اساس اینکه اینها به خودشان میگویند چه، و آنها به خودشان میگویند یهودی، نیست که. با اسم یهود و نصارا اینها کار ندارم. با ایمان کار دارم. «من کان هودًا او نصاری». معروف الفاظ و اصطلاحات هم نیستم که اینها به خودشان میگویند یهودی، آنها میگویند شیعه، آنها میگویند فلان. «مقدار حقی که برایت واضح شد چه واکنشی نشان دادی؟» یهودی باشی، سفیر روم باشی در مجلس یزید، یک حقی برایت واضح میشود، واکنش نشان میدهی. من به تو میگویم شیعه. شیعه، جانباز رکاب امیرالمؤمنین باشی، میدانی حق چیست، انکار میکنی، من به تو میگویم یهودی. مگر من بند الفاظ... «و ابتغوا من فضل الله.» تحلیلش چیست؟ نمیگوید برو پولدار شو چون بچه شیعه نباید در برابر بچه یهودی کم بیاورد. میگوید برو از فضل خدا ابتقا کن. من یک رزقی برایت نوشتم، یک جای دیگر هم یک پلن B، یک فرض ثانویه گذاشتهام. اضافهتر هم اگر تلاش اضافه، دعای اضافه، ذکر اضافه، بیشتر از دست و بال من بسته نیست. «یَدُ اللَّهِ مَغلُولَةٌ.» فکر یهودیها بود. خیلی جالب است. اصلاً با این شاخصها معلوم میشود کیشی از کی یهودی است. خیلی وقتها ما اصلاً با همین نگاه میرویم دنبال کسب و کار. چون یدالله مغلوله، خودم باید بروم پول خودم را در بیاورم. یهودی خدا که هوای ما را نداری، یک وقت ما از یهودیها کم نیاوریم. پدر جد یهودی بودن همین است: این «یَدُ اللَّهِ مَغلُولَةٌ.» دنبال فضل خدا برو، چه مدلی هم برو. «فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا.» خیلی هم حواست به خدا جمع باشد.
خدا، مسجد خوب، هیئت امام حسین... دیگر چه خبر؟ میلیاردی بیاورید. ببینم هلدینگ و استارتاپ و بیزینس و کوچینگ و اصطلاحات قشنگمنگ. بچه حزباللهی ما باید در کوچینگ عموماً که آدم میبیند اینهایی که با همین عناوین جذاب و با توهمات و اینها میروند یک در دیگر میزنند بیرون، اسمش را برای امام حسین، خدا، فلان. مزه پول، یک عمر سر کار. «حسین حسین حسین شعار ماست.» اسکناس افتخارات. شهادت افتخار زندگی. بیا ببین ویلا داشته باشی لب آب، ۸۰۰ متر. امام حسین (ع) از ما این را میخواهد؟ گفته بودند یک روز و یک روز من اطراف مدینه وقت نداشتم، ماشین حساب به حساب میآمد، دنبالشان راننده سوار میکرد. حضرت ازت یک دوری میزدم توی فدک و... بابا لااقل خودت با خودت این شرورها را نجوا میکنی دیگر. بلغور نکن. دیگر حالا اعداد ریخته توی مغز پوکت بلندبلند داد نزن که همه بفهمند. درس یکی از علما: طلبه اشکال میکرد. خدا رحمت کند. تیکه علمای قشنگ است، خیلی میچسبد. آقا این کارت اهانت به نفس حرام است. اشکالاتی که تو میکنی، بالملازمه حکایت از بیسوادی داری که این توهین به نفس است. نکن آقا! آنقدر خودت را تحقیر نکن جلوی این جمع. آنقدر به خودت فحش نده، این حرام است. تیکه ملسی توی کلاس، خیلی میچسبد. من جرئت ندارم با کسی اینجا حرف بزنم. توپیر حضرت زهرایی که تو فهمیدی که بافتی در واقع یزد زهرا تولید کردی برای خودت. لااقل اعلام نکن. این توهین به نفس است، این حرام است. پیش خودت نگهدار. لااقل میگفتش که من تا وقتی طلبه اشکال نکرده، با یک شوقی بحث را پیش میبردم. تا اشکال میکند اصلاً درس تعطیل. داستان ما این است در مورد اهل بیت. غرض این است که اگر هم دعوت به پول است، اگر به دنیا دارد حواله میدهد، اینجور به دنیا پای تو اول سفت میکند به عالم عقل و به عالم بقا. تعبیری دارد علامه جعفری، خیلی هم روی این واژه اصرار دارد. از آن واژههای کلیدی و فوقالعاده قشنگ هم هست. علامه جعفری هم غریب است، یعنی مفهومسازیهای فوقالعادهای کرده است، گفتمانسازی کرده است. ولی خیلی کم بین ما متاسفانه. واژههای کلیدی که علامه جعفری مطرح میکند «حیات معقول» از آن کلمات کاربردی. بعد حسابی هم رویش مانور میدهد. استنادات خوبی هم هست. بین دانشمندان غربی گاهی میآورد. حیات معقول. پا اینجا به عالم عقل گره خورده. حالا میروی میچرخی دیگر در این منجلابها و در این مرداب و اینها فرو نمیروی. خوض در دنیا پیدا نمیکنی. غرق نمیشوی. سرت کلاه نمیرود. با ذکر نگاه میکنی. با ذکر تحلیل میکنیم. وظیفهمدارانه رفتار میکنی. بینه داری. اگر وارد کار سیاسی میشوی، اگر وارد کار تجاری میشوی، اگر وارد کار نظامی میشوی، همه اینها میتواند آدم را مشغول کند. همه اینها میتواند ابزار سرگرمی باشد. عناوینش اعتباریات کلی داستان دارد. او اولش به اسم شهادت و رزمنده و فلان و اینها. بعد ما رئیس میشویم و پروتکل اداری و من سر آن فلان. این کی از کی تا حالا شد سرهنگ تمام؟ همین دیروز پا میکوبید پیش ما. کجا رفتی عمویی؟ سردارها داشتیم رفتند باشگاههای دست دو دسته سوم میآوردند دست یک. افتخارشان به این بود که لیگبرتری میکنیم. سردارهای دفاع مقدس بازنشسته شدند. بعد بعداً بعضیهایشان هم که مشکلات مالی و داستانها و او کثافتکاری حیثیت برای سپاه و نظام و هیچی نمیماند. باشگاه میدهند دستت. سردار مردار. اینجا عظمت قاسم سلیمانی معلوم شد که چهکار میتوانست بکند. تیم دسته سومی میآورد بالا. پلاتین اروپایی را میآورد اینجا آزادی با هم بازی میکردند. قاسم سلیمانی مدلی ولی میگوید من دارم در بیابانها دنبال تو میگردم عروس خوشگل من کجایی تو؟ کجاست مذاکره هم میکند. نشست و برخاست هم میکند با این آدم. کاخ کرملین هم میرود. با پوتین هم جلسه دارد. مذاکرهکننده قهاری بود حاج قاسم. آدم اثرگذار، آدم خوشفکر. اسیر اینها نشده. خیالات برش نمیدارد. خدا رحمت کند شهید رئیسی رضوان الله علیه. خیلی باید از ایشان بگوییم هم یاد این مرد بزرگ زنده بماند هم خودمان قلبمان بیدار بشود. دارم فیلم میخواهم ضبط بکنند و اینها. فیلم معروف پمپاژمون حالا کلیپی که از پشت صحنه آن داستان تا این دوربین را آماده کند، آن میکروفون را بزند و اینها. آقا نمازمون دیر شد. قیامت نمیگویند به خاطر مراسم ریاست جمهوری نماز را عقب انداختی. قیامت به این چیزها کار دارند. عقب افتاده. درگیر چی هستی؟ شهید رئیسی گولش نزده که الان که آخر میدانی خیلی مراسم نماز اولین پیام این خیلی مهم است. این پیام را باید چک کنم. این پول را کارت به کارت کنم. این خیلی مهم است. خیلی مهم بود حفظ نظام. میشود همان که رفته در خانه فاطمه زهرا (س) آتش میزند میگوید برای حفظ پدرت بود. نفس تسهیلاتش این است دیگر. همه دین پدر من. من بودم. مزد رسالتش مودت من بود. بعد تو من را میکُشی که دین پدر من را نگه داری. روبروی عترت وایساده به اسم «حسبنا کتاب الله.» اینجا بود. داشته باشی اینها تسهیلات نفس است. قرآن میسازد، عترت میسازد، پیغمبر میسازد، اسلام میسازد، همهچیز میسازد. فریب میداد. بر این محور حب و بغضها شکل میگیرد.
بعدی خیلی مرتبط با این فضا. تو میدان نبرد دوست و دشمنش هم متفاوت است. دشمن واقعی کیست؟ اونی که وسط مذاکرات ما دارد موشک میزند به تو. این را میگویند دشمن. چقدر آدم احمق میشود. چقدر آدم حیوان میشود. حیوان هم دیگر چیز منافع خودش را سر در میآورد. مصرف غریزه خودش دیگر. یک چیزی از دوست و دشمن میفهمد. اجمالاً یک چیزی از خطر سر در میآورد. یک بار شما یک حیوانی را در موقعیت خطر قرار بدهید، دفعه دوم عمراً نمیآید آنجا. از یک جا سر خورده باشد، زمین خورده باشد. دفعه دوم عمراً آنجا راه نمیرود. دیدید اینها در مورد حیوانات خیلی فراوان است. جان از یک جا صد بار گزیده شدن باز هم اصرار دارند همانجا را باید بروم. حمله بر این میکند که نفهمیدی. حالا به هر حال ذهنت این بود، برداشت این بود، تحلیلت این بود. بابا تو اصلاً مبنایت این است به قول آقا پروژه بگیری. تو اصلاً حیاتت به آنها گره خورده. «صَنَاعِتِي أَكْمَلَ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ.» آیات بعدی خیلی از آن آیات رسواگر قرآن در مورد منافقین که خیلی محشر است. «وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَسْرَارَكُمْ.» شبهای بعد میخوانیم. داستان همین است. گره خورده. این دوست و دشمنش اصلاً فرق میکند. اینکه میبینی میدان جهاد نمیآید و از جنگ میترسد، یک بخشیش به هر حال به اسم مصلحت و فلان و اینها است. ممکن است تا یک جایی تحلیل و اشتباه و فلان و اینها باشد. از یک جایی به بعد معلوم میشود بابا اصلاً این دوست و دشمنش فرق میکند. این دشمن جمهوری اسلامی است. قاسم سلیمانی خراب کرد. رسماً بعضیهاشان از دهنشان در رفت توی برهههایی که اونی که ما را در منطقه آسیب زد قاسم سلیمانی بود. خیلی عجیب است! بعد مثلاً فلانی این خیلی هم آدم خوبی، خیلی هم مفید است. مصدق را برداشتند برایش بلوار زدند در تهران به نامش. یعنی به این دل بیمار وقتی عرضه میکنی میگویی مصدق خیلی هم خوب. خالد اسلامبولی خدا لعنتش کند میشود هزینه برای ما درست کردیم فلان فلان شده انور سادات ترور کرده بود. اسم این را حذف کردند از خیابانها، اسم آن را آوردند توی خیابان. نه همینجور الی ماشاءالله. شما آنهایی که به عنوان مفید نشان میدهند به شما، آنهایی که به عنوان مضر به شما نشان میدهند. چرا؟ برای اینکه اصلاً در انگارههای او نفع و ضرر این شکلی تعریف شده. و نفع و ضرر آن چیزی است که تو تحلیل این حیوانیت معنا پیدا میکند. هر آن چیزی که خورند این حیوانیت من است، چاقش میکند، نگهش میدارد، این مفید است. هرچیزی که نمیگذارد این... فعال کند این گاو نفس ما را نمیگذارد عیاشی کند، دشمن است. دشمن واقعی کیست؟ «آخوندها کی میمیرید؟» دوست واقعی کی بود؟ «شاه». چرا؟ «ساحل همه لخت، تو دریا همه با هم.» از این دنیا یک زندگی معمولی برای یک زندگی معمولی همه جای دنیا دارد. استادیوم بتونیم با همدیگر برویم. مگر ما از زندگی چقدر خواستیم؟ هیچ فهمی از مصلحت و منفعت و حقیقت و فایده. نه آخرت بلندمدتش. بابا ۱۰۰ سال پیش رفتند همین مسیر را. ببین الان کجایند و چه میگویند. کجای دنیا بیشتر از همه جا الان گرایش به حجاب را دارد نشان میدهد. کجای دنیا بیشتر از همه جا این احکامی که شما فاصلهگذاریهایی که بین زن و مرد داری میگذاری، تعریفی که از زن و مرد داری، کجای دنیا را هوا دارد میزند. میگوید زن بنشیند تو خانه سوبسید بگیرد، مهریه بگیرد، نفقه بگیرد. من را کلفت کرده توی خانه. آنور دنیا فهمید بالا که بگوید من نمیتوانم، ضعیفم، من احساسات دارم. برای چه برخورد میکنی؟ پادشاهی کن. داستان «خریت جهان، خریت به پایانی نیست» این است. داستان لااقل از روی دست آنها بنویس. لااقل یک چهار تا کتاب از آنها بخوان. آنها چه میگویند در مورد فمینیسم؟ همین کتابی که فمینیست آمریکا تا ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۰ تازه ۲۰۱۰ مال ۱۵ سال پیش است. ببین چه چیزهایی گفتند. دانشگاه شهید بهشتی یکی از این متفکرین آمریکایی را دعوت کرده بودند. ۱۰ سال پیش مثلاً این آقا تز پایاننامهاش در مورد افول قدرت در آمریکا بود که اصلاً آمریکا دیگر در دنیا خرش... همایشی بهش گفته بودند. ببین اینجا میخواهی صحبت کنی در مورد آمریکا؟ «آمریکا هژمونیاش تمام شده. آمریکا خیلی هم خوب، خیلی هم خوشگل. هیچ دشواری هم.» اگر دشمنی از آخوندها و جمهوری اسلامی، همش تقصیر اینها است، کار خودشان است. این میشود درک معکوس و منقلب حقیقت از نفع و ضرر که خب دیگر از اینجا به بعد وارد این بحثها میشویم که سر همین جریان نفاق شکل میگیرد که فکر میکند فایدهاش به واسطه کفار تأمین میشود. جانش را اینها حفظ میکنند. زندگیش را اینها تأمین میکنند. و باقی قضایا که انشاءالله شبهای بعد عرض خواهیم کرد محضر آقایان علما و عزیزان. ما اینجا جسارت میکنیم، پرپر خجالت میکشیم عزیزان تشریف میآورند و ما شرمنده هم میشویم دیگر. اگر قرآن نبود که واقعاً دیگر رویمان نمیشد حرف بزنیم. خدا حرف میزند. انشاءالله همهمان با همدیگر شنوندهایم. انشاءالله خدای متعال هم درک این معارف را و هم توفیق عملش را به عنایت بفرماید. انشاءالله با این شاخص و تراز انشاءالله حرکت کنیم، تربیت بشویم و انشاءالله در عالم حقیقت و عالم قیامت اینطور وارد بشویم. انشاءالله. «و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.»
در حال بارگذاری نظرات...