*انسانِ بیخدا خطرناکتر از درندگان! جنایات امروز رژیم صهیونیستی امتداد شرارت تاریخی فراعنه. [00:00]
*شباهت وضعیت امروز با دوران حضرت نوح، انکار مردم نه از ضعف دلیل، که از نفرت نسبت به حق است. [05:10]
*مظلومیت ها و فداکاریهای اهلبیت برای هدایت بشر از ورطه جهالت به قله قرب الوهیت. [11:38]
* پیامبرِ راهنما و امامِ دست گیر؛ تفاوت ریشهای میان نبوت و امامت. [16:30
[
*عظمت حضرت زهرا سلاماللهعلیها بهمثابه جداکننده نور از ظلمت و شافی مؤمنان از میان آتش. [20:35]
*وسعت دعای اولیای الهی؛ وقتی یک نگاه، یک علاقهٔ درونی، یک نور اندک در دل، رشته ای می شود برای دستگیری [23:43]
* فعال شدن رشتههای پنهان دل در بزنگاههای سرنوشتساز؛ از محبت حرّ به فاطمه زهرا سلاماللهعلیها تا کینه پنهان زبیر نسبت به امیرالمؤمنین علیهالسلام! [29:05]
*سقوط از جوار قرب الهی! خطر بزرگ آخرالزمانی که با "واگذار شدن" به خویش آغاز میشود. [31:30]
*وقتی حب و بغض برای خدا نباشد، اعمال دینی پوششی میشوند برای شهوات و خودخواهیهای پنهان. [34:29]
*مقام خلیل الله یعنی رسیدن به نقطهای که هیچکس جز «خدا» در دل نباشد. [38:08]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
حالا بههرحال، آن جلوهها و ملاها این خبرها این شکلی است و آنکه خبر شد، خبری باز نیامد. آن را که خبر شد، آن هم که رفتند و باخبر شدن، دیگر خبری ازشان نیست. کجاها رفتند؟ چه شدند؟ دیگر معلوم نیست چهها بهشان دادند. بهانش دوخت، فرمود: «حرف مرا گوش نمیدهند. دنبال اینهایی میروند که نه مالشان به دردشان خورده، نه بچهشان. هرچه مال و بچهشان بیشتر شده، خسارتشان بیشتر شده.» دنبال اینها راه افتادهاند و مکر و مکر کبار ؟. این آقا الان هم حرف مرا گوش نمیدهند، راه نمیآیند، دنبالم نمیآیند. آنها همه فکر و هوش و گوش و هرچه استعداد و زمینه و ظرفیت و اینها دارند، گذاشتهاند برای اینکه مرا "زمین"، مرا "حذف" کنند. مکرای گنده گنده میکنند.
چه میشود این آدمیزاد؟ چقدر ما موجود خطرناکی هستیم. یک پمپ گازی چند وقت پیش توی بیابانی مابین فرودگاه پیام کرج، که این ایام باز اسمش پیچیده، سر و صداهایی شده بود. اطرافش و اینا، اطراف آنجا به پمپ گازی رفته بودم گاز بزنم، یک سگ نشسته بود آن زیر. بیابان هم بود. به این اپراتور گفتم: «این سگه نگیره؟» گفت: «نترس حاج آقا، سگ که ترس ندارد. آدمیزاد ترس دارد.» گفتم: «چه حرفی زدی تو!» گفت: «از آدمیزاد باید بترسی، سگ ترسش کجا بود؟»
خیلی حرف حقی بود. کاری که این آدم دوپا میکند، این جنایتهایی که اسرائیلیها این چند وقت توی غزه کردند، شما ده هزار قلاده گرگ و سگ و خرس و اینها را ول بده توی این سرزمین، کجا این کار را میتوانند بکنند؟ تشییع جنازه یک و نیم متری، سی سانت جنازه سوخته را برمیدارند توی پلاستیک میکنند که دفنش کنند. این ترس دارد؟ این موجود چیست؟ چون خدا به این، قوه اختیار این را داده که یا برود یک، یا برود ده هزار. این برود ده هزار. هیچ موجودی ده هزار نمیتواند برود. روی همه قفل است. تازه آن هم که دارند، آن سگه، اولاً که غریزهای دارد. آن غریزه خودش توش وفا است، محبت است، حالیش میشود، نگهبانی میکند، گرگ را میگیرد، در برابر گوسفند غیرت دارد، امانت دارد. او کلی فضیلت و کمال است. این هم که خدا بهش داده، این هم کمال است. یعنی این غضبش هم کمال است. حالا در قیاس با من و بچهام که گاز میگیرد و اینها خب یک بحث دیگری است. اینجا شرور ایجاد میشود. آره دیگر. یعنی ما موقعیتمان جوری است که شر ایجاد میکند. وگرنه آنجا حیوان جا دارد از خودش دفاع میکند. یعنی روِ قاعده است حرکتش غالباً اینجوری. ولی این وقتی شد نقطه ده هزار، یک جایی است که هیچ سگی نمیتواند اینقدر غضب داشته باشد. هیچ گرگی نمیتواند اینجور جنایت کند. هیچ خرسی آنقدر درنده نیست. همه را یک جا دارد. آن غضبی که یک رگش خورد به سگ، یک رگش خورد به خرس، یک رگش خورد به گرگ، این تو مرکز آن غضب واقع شده.
فرعون این است دیگر. فرمود معاویه فرعون هذه الامه این امت است. فرعون هاز الامه، سیصد و خردهای صفحه شرح همین است. چاپ عراق هم هست. از آنجا هم به نظرم کتاب گرفتم یا نمایشگاه کتاب بخش عربیاش گرفتم کتاب را. یا چاپ لبنان یا چاپ عراق. بحث مفصلی کرده. خودش هم یک بحث مبسوطی دارد. ما هم تو آن بحثهای سوره فجر یک مقداری در مورد این صحبت کردیم که فرعون اینجا استعارهای است. هم فرعون واقعی را حکایت میکند، هم استعارهای است از خود معاویه، چون مرتبط با امام حسین (علیهالسلام) است. امام حسین هم توی دورانی واقع شدهاند که چندین سالش توی مبارزه با فرعون این امت که معاویه بود گذشت. غرض این است که این دیگر تو آن نقطه آخر داستان است. یعنی این دیگر هرچه که آنجا شر است و هرچه مکر است و هرچه حیله است و هرچه جنایت و چهها که نکرد. الان هم این فرعون زمانه امام یعنی رژیم صهیونیستی و آمریکا هستند. و فرمود: «لا تذرون آلههتکم ولا تضرون ودا ولا سواً ولا یغوث و یعوق و نصرا.» حالا اینها به تقابل با ما آمدند. احساساتشان جوشیده. حالا ما میگوییم: «پاشو بیا بریم واگن یک.» نمیآیند. به حمایت از بتهایشان هم حماسهسرایی میکنند. پاشدند، لباس رزم پوشیدند روبروی ما به حمایت از کی؟ آلهههایشان. آلههشان کیان؟ ود و سوّاع و یغوث و یعوق و نصر. یک مشت خیال و توهم و چرت و پرت که هیچ واقعیتی ندارد، به اسم خدا و بت و آلهه و اینها قرار دادند. بعد من میگویم: «بریم سمت خدا.» میگویند: «ما خودمان داریم.» یکم که بیشتر اصرار میکنم، اینها فکر میکنند که من آمدم این خداهایشان را نابود کنم. یعنی میبینند درگیری است. درگیری را میفهمند. که من با کسکی ?، توهمی، اینها سر ناسازگاری دارم. بعد به حمایت از این بتها میافتند ما را بکشند. داستان جنگ هم همین است دیگر. وقتی که جنبه اعتقادی دارد، یک وقتی هم هست که جنبه اقتصادی دارد، جنبه کینهها، نفرتها. ولی معمولاً یک ریشه اعتقادی دارد.
فرمود: «فقد اضلوا کثیرا.» اینها خیلیها را از راه بهدر کردند. «ولا تزد الظالمین ضلالا.» تو هم هی به این ظالمین کمک کن. چون اینها هی هرچه من دعوت میکنم، هی ظلم بیشتر نشان میدهم. تو هم هی ضلالت بیشتر بهشان بده که همین هم میشود دیگر. عقبتر میرود. هی دورتر میشود. فرمود: «مما خطیئاتهم.» اینها تو این خطیئاتشان غرق شدهاند، تو گناهانشان. «فَأُدْخِلُوا نَارًا.» هم آن غرق شدن واقعی باطنی بود، هم سرریز کرد به عالم ماده. اینجا هم تو دریا و توی آن داستان طوفان و اینها غرق شدند. «فأُدخلو نارا.» از تو آب رفتند تو جهنم، تو آتیش. «فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا.» هیچکی هم جز خدا به دردشان نخورد و به کارشان نیامد، کمکشان نکرد.
و فرمود: «وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا.» حضرت نوح هم به خدای متعال عرض کرد: «خدایا هیچ موجود بندهای روی زمین از این کافرین قرار مده.» غرق شدند، هرچی کافر بود، غرق شدند. قشنگش هم این است که فرمود: «اینهایی که با نوح بودند را من نجات دادم.» و «وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ.» آنقدر کم همراهش بودند که تو روایت فرمود: «۸۳ نفر.» تو چند سال؟ «۹۵۰ سال.» ۹۵۰ سال! الان بنده مثلاً اینجا، الان این جلسات سی، چهل جلسه شد؟ بیست جلسه شد؟ چقدر شد؟ دوستان لطف دارند، زحمت هم میدهند. آره، تا ۱۰ و ۱۱ شب جلسه طول میکشد و از جاهای مختلف با اسنپ و اینها میآیند. شرمنده دوستان هم هستیم. هر شب هم حالا فرض کنید من بیایم محله شما، درِ خانه شما، مغازه شما. یک روز، دو روز، یک ماه، یک سال، دو سال، پنج سال، یک قرن، دو قرن، نه! در بزنم. محله فرودگاه و شیخآباد و ترکآباد و بعد سنگ خوردم، لگد خوردم، مکران و کوبارا دیدم. او چه داستانها بود! زن من هم برداشتهاند علیه من کردند. بچه من را هم ازم جدا کردند. آخرش هم ۸۳ نفر ما را باور کردند تو ۹۵۰ سال. تقریباً چند سال، چند نفر میشود؟ هر صد سالی چند نفر میشود؟ کمتر از یک نفر! هر صد سال کمتر از یک نفر شما ۹۵۰ سال کانال داشته باشی، ۸۳ تا ممبر ممبر! چهها که ندیده این دنیا به خودش. کره زمین، تایم، منطقه جغرافیایی عراق و اینها. خیلی عجیب است. این هستی، این زندگی چهها که به خودش ندیده!
یکی آمده، چشمش به حقایق باز است. فرمود: «آتانی رحمه من عنده.» خدا یک رحمتی از رحمت خاص است دیگر. قربان خودش است دیگر. خدای رحمت خاصهای به من داده، به من نشان داده، «علیکم دل.» دلم چشم شما نبوده. آن هم نبوده. از شما پنهان نکرده، گفته بیا جلو. تو هم میبینی. واگن عقبیها بودی، ندیدیم. واگن جلوییها دیدیم. تو هم میبینی. «حالا من بهت میگویم بیا، تو هم ببین.» فرمود «کارهون ؟» وقتی خوشت نمیآید از این رحمت، فراری و بیزاریم. «زورت کنم؟» زورکی خودت باید بیایی. تو باید راه بیفتی. تقسیم میکند دوازده سال هر، دوازده سال یک نفر. هر صد سال نه نفر. هر دوازده سال یک نفر. یعنی میشود سه دوره ریاستجمهوری! سه دوره ریاستجمهوری خیلی حرف است! چقدر اینها استقامت داشتند! چقدر! «سلام علی نوح فی العالمین.» خدا به مراتب بالاتری چه جور خدا «قربان صدقه» شیخالانبیا رفته. ولی آن هم عشقش به این بود که در مجاورت امیرالمؤمنین دفنش میکنند. یعنی جایی دفنش میکنند که بدن میشود امیرالمؤمنین. ببینید این سیدالاوصیا چه مصیبتی تحمل کرده تو این سی سال و چهل سال و اینها که روی دست او، آن ۹۵۰ ساله نوح را زد. «ما زلت مظلوم.» تو یکی هستی که از وقتی پیغمبر از دنیا رفت، دائماً مظلوم بودم. تو یکی دیگر در خطاب به خود ایشان: «منذ ولدتنی امی.» از وقتی مادرم به دنیا آورد، دوام در مظلومیت بود. یک تیرباران بلا بوده این دنیا برای اینها. به خاطر کی آمدهاند اینجا؟ از واگن یک راه افتاده. واگن صد. بوی کپک و ناب در و دیوار. آشغال و کثافت و چقدر مرد و آقا! چقدر محبت! خداوکیلی چقدر محبت! این توی زیارات جامعه هم دارد که «شما حول عرش در طواف بودیم.» و خدا به ما منت گذاشت شما را فرستاد. فرمود: «جعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیه اسمه.» آمدین تو این خرابآباد، تو این کثافتخانه دست ما را بگیرید، ما را ببرید. دست دراز کردید که این سمت ما دستتان را قطعه قطعه کردند. «بیتی دبل جز قصیدش.» شاید منظور: "بیتی دبل"، جزئی از قصیدهاش خطاب به امام رضا (علیهالسلام) خواند.
«مدوع ایدهم.» بیت عجیبی میگوید که همه دشمنان دست دراز کردند سمت شما به شما ظلم کنند. شما هیچ وقت دستی به ظلم به دشمن در اختیار ندارید. همیشه دستتان توی جذب مظلوم، همیشه جمع یاریرسان بود. این یک بیت را که دل برای امام رضا (علیهالسلام) خواند، میگوید حضرت دستشان را اینجوری کردند. «منکب رضاست.» آره. آمده دست دراز کرده که این را بردارد از این واگن صد، واگن هزار، ده هزار ببرد آن بالامالاها. چهها با شما کردند؟ با این دست چهها کردند؟ با اینها هرچه در توان داشتند گذاشتند در ضدیت و دشمنی و تقابل. و هنوز که هنوز است این بشریت، آدمیزاد، همین جمله حزقیل مؤمن آل فرعون است. ببینید، میگوید: «بابا، آخه اینکه اصلاً از شما درخواستی ندارد. چرا دیگران رس شما را کشیدند، شیره وجودتان را کشیدند، باز هم عاشقشان بودید، باز هم دنبالشان بودید؟» اینها از بچهشان برای شما گذشتند، از خانوادهشان، از موقعیتشان، از پولشان. دلسوزی را ببینید اصلاً در چه حدی! حضرت لوط برمیگردد به اینها میگوید: «بابا، این کار را انجام ندهید. با همجنس همخوابی.» نهایتاً به این جنس رابطه این شکلی هوسآلود اگر علاقه دارید و نمیتوانید کوتاه بیایید، «ان کنتم فاعلین.» اگر میخواهید کاری بکنید. آدم نمیفهمد این حرفها را. بابا، من دختر خودم را میدهم. «بیا حداقل حلال.» هرچی هست، این جنس رابطه را حداقل با دختر... دختر من! آقا شوخی نیست. برای اینکه ما را تو این مسیر تقوا بیندازند، ما را وادار کنند که حرفپذیر باشیم، چهها خرج کردند برای ما! این جماعتی که آدم حالش به هم میخورد اسمشان را بیاورد، حالش به هم میخورد نگاهشان کند، میگوید: «دختران من تقدیم.» بیا شما حلال ازدواج کنید. مشرف میشوم این روستای پیغمبر شهریار. به این آیه فکر میکنم. چهها گفتی شما؟ آن لحظه حالت چی بود؟ چی منظورت بود؟ یعنی اینجور فداکاریها که از ما نمیخواهیم تو این مسیر باشد. چون برای رفتن به واگن یک گذشتن میخواهد. هر واگنی بهحسب ظاهر یک زرم زینبویی دارد. باید بگذری. «هرچه در این راه نشانت دَهند، گر نستانی به حضانت دَهند.»
حالا خیلی خبر است. این تازه اول کار است که حجابهای ظلمانی است. بعد تازه میرسد به حجابهای نورانی. فرشته میبیند، ملک میبیند، ملک برایش جام شراب میآورد. مشغول آن نباید بشود. علامه محمود استاد ما گفت: «به اینها توجه نکنید تو نماز، حوری آمده، جام شراب.» اولین واگن یک خیلی حال میدهد. حالا ما که اینجا با حرامش هم مشغولیم، حلالش را هم که رو هوا میزنیم. فرشته آمده، حوری آمده. این یک گذشتن میخواهد. رفتنش یک گذشتن میخواهد. بردنش هزار تا گذشتن میخواهد. این چیست؟ این مقام نبوت و امامت است که امامت به مراتب سختتر است. ابتلائات شدیدتر میخواهد. رسیدن به امامت، رسالت بردن تشریعی است. یعنی قرار نیست دستت را بگیرد، ببردتت، آدرس فقط بهت میدهد. واگن به واگن بهت زنگ میزند. مثلاً به قول ما: «آقا رفتیم واگن یک. خب این دکمه فلان اهرم را از اینجا پایین بکشید، آنجا میروی بالا.» تمام. این پیغمبره. پشتیبان آفرین. ولی امام چی؟ امام میآید تا ته، ورت میدارد میبردتت. نه آدرس بهت بدهد. این خیلی سخت است. خود پیغمبر فرمود: «هر خاری که به پای شما میرود، اول دردش به ما وارد میشود.» یا مرض، ناله، مرض. این چهها میفهمد این حرفها را؟ امیرالمؤمنین فرمود: «یک مدت نمازجمعه نبودی؟» آن شخص گفت: «مریض بودم، سردرد بودم، مریض بودم، افتاده بودم.» حضرت فرمودند: «خبر دارم.» گفت: «کسی خبر داد؟» گفت: «نه، حالت را میفهمیدم.» گفت: «آقا منظور همینهایی که دور و برتاناند هستند؟» فرمود: «نه بابا، هر شیعهای، هر محبی، هر جای عالم دردی بهش وارد میشود، به ما وارد میشود. هر کدامتان هر جا مریض میشود.»
آقا ما اصلاً نمیفهمیم این رابطه را با امام زمان. حضرت یک جایی برای حفظ جانشان رفتند اتراق کردند که در امنیت باشد. آن هم باز برای من و شماست. چون اگه بیایند، ما میکشیمش. ما میرویم جهنم. یکی از این آقایان تو این قم، خیلی حرف قشنگی میزد. یکی از اساتید اخلاق بود. گفت: «امام حسین وقتی یک عده آمدند گفتند: "ما فهمیدیم شما برحقید، ظالم نیستید، دیگر نمیخواهیم با شما بجنگیم، کمکتان میکنم."» گفتند: «نه.» پس سرعتتان را زیاد کنید. حضرت فرمودند: «من چند دقیقه بعد استنصار که کردم، طلب کمک کردم، صدایم به گوشتان نرسد. چون اگر صدایم برسد، کمک نکنید، خلود در جهنم داریم.» این آقا میفرمود که آنجا امام حسین فرمود: «برید که نشنوید.» امام زمان هم به ما فرمود: «میروم که نشنوید.» که اگر بشنوید، کمک نکنید، تا ابد تو جهنم خواهید بود. «بگذار من فدا میشوم.» نگاهی به امام نداریم. همه این سختی و زحمت اینکه ما حداقل از اینکه هستیم بدتر نشویم. ما که نمیرویم دنبال امام. حداقل عقبتر نرویم. حداقل هی فرار نکنیم. گفته نشود این داستان نشود که هرچه «لم یزده هم الا فرارا.» هرچه بگویم بیشتر فرار میکنند. نباشم. حداقل نگویم که فرار نکنم. این وصف حال امام این است. اینها زحمتهای امام است. اینها درد امام است. اینها غصههای امام است. اینها که ما میفهمیم، کانون بلا است. از آن نقطه اوج آسایش، اوج رحمت، اوج نشاط، همه چی، آمده به این خرابآباد، این همه زحمت، این همه دعوا، این همه درگیری، این همه غربت. از واگن یک آمده واگن هزار، ده هزار. با این همه بوی کثافت و لجن و بالا و پایین و شلوغی و درگیری. هرکی یک چیزی پرت میکند اما حجت را تمام کنیم. بگوید: «من تا اینجا آمدم، دستم را دراز کردم، میبردمتان. فردا نگید کسی نبود. کسی نیامد ما را ببرد.» فرمود: «لحظههای ک** للناس علی الله حجهً بعد الرسل.» یعنی دیگر حرفی نمیماند. قیامت زبانی دراز نیست. آمدهام گفتم. حالا شما ببینید، وارد روضه بشوم، فقط یک اشاره تا حجت بر ما تمام کند. صدیقه طاهره باشد با آن حال، با آن غصه، با آن دردها. سوار بر مرکب شبها دانه به دانه خانهها را در بزن. چه جور باهاش برخورد کردند؟ تحقیر کردند، توهین کردند. حقش را مطالبه میکرد. جوری که همه بفهمند حق و باطل را. خودش را متهم میکنند به دنیاطلبی. به تفرقهافکنی. دارد تو امت پیغمبر فتنه میکند. شناخت این مظلومیت است که یک دلی شاید یک ذرهای آماده باشد بشنود، بفهمد. کسی به امام رضا گفت: «یهودیه دست بسته است.» امیرالمؤمنین را دید، مسلمان شد. گفت: «من این آقا را تو خیبر دیدم. میدانم حق را فهمیدم که این ملتزم به حق است. اگر دنبال فتح و گشایش بود و اگه قرار باشد دست به شمشیر ببرد، هیچ کدام از اینها زنده نمیمانند. من میدانم این چه سلحشور رزمآوری است. فهمیدم آن روز هم که خیبر را فتح کرد، برای نبود که قلدری نشان بدهد. بلکه برای این بود که جنگنده از فلان مفاهیم حق آن روز هم حق بوده، امروز هم حق است.» این مظلومیت امیرالمؤمنین به همین داستانها تن داده که یک حقشناسی، یک حقپذیری اینجا حق را دریابد. خیلی عجیب است ها! تو قضیه طائف، پیغمبر چه مصیبتها تحمل کرد. یک نفر مسلمان شد، یک نفر. لذا فرمود: «صدیقه طاهره از خدا اجازه میگیرم به جهنم بروم، از دل جهنم محب، محب محبوبینمان جدا کنم، بیاورم.» برای همین فرمود: «لذالک سمیت فاطمه، فاطمه، فاطمه جداکننده است.»
ختم بحث آن وقتی است که یک مرغی لای آن سنگریزهها و خاک و آنها میگردد، یک دانه کوچولو خوراکی پیدا میکند، کشف میکند، میکشد بیرون. زیر انباری از گل و خاک و کثافت و نجاست و اینها مخفی شده. این آنقدر هم میزند. به این کار میگویند «فطم فاطمه» یعنی جداکننده. انبوهی از این ظلمات و کثافات و جنایات، غفلتها و گناه و اینها. یک روزنه آن ته پیدا میکند، هویدا میکند، شکوفا میکند، میکشد بیرون. و رفتن تا آنجا خیلی سخت است. مثل آتشنشانی که میخواهد برود از آن اعماق آتش یک نفر را نجات بدهد. هر چقدر هم شما بگویی لباسش ضد حریق است، اگر چیزی به سرش بخورد مثلاً آسیب نه بر فرض آسیب نبیند، زحمتش خیلی زیاد است. بله، او نمیسوزد تو این جهنم، آتش نمیگیرد، ولی زحمت خیلی برایش دارد. فرمود: «إنک إن تذرهم یضلوا عبادک.» خدایا اگه اینها را ولشان کنی، هرچی بیشتر بگذرد، فقط بندههات را از راه به در میکنند. «و لا یلدوا إلا فاجراً کفاراً.» و هرچی هم بزاید، فقط گناهکار کافر. رب غفر ؟ لی و لوالدی رب اغفرلی و لوالدی. حالا آنها که استغفار نکردند. هرچی داد زدیم: «پاشیم بیایم بریم سیر کنیم تو رحمت و مغفرت خدا.» نیامدند. خودم تنهایی نوکر خودت و مغفرتت هستم. مغفرت را بده به خودم و لوالدی، ننه بابام، پدر و مادرم. بله، «من دخل بیتی مؤمنّا.» هرکی مؤمن بوده، پاش را تو خانه من گذاشته. یعنی حتی نخواستی که آقا تا ته با من بیاید. همین که مرا قبول کرد، فقط پاش را تو خانه من گذاشت. همینقدر مشمول مغفرتش. حضرت فرمودند که این دعایش تا امروز جاری است. خانه حضرت نوح کجا بوده؟ مسجد کوفه. لذا روایت فرمود: «اگر صد بار شما از در بری بیرون، دوباره برگردی، مشمول دعای حضرت نوح میشوی. دوباره از نو بخشیده میشود.» دعا که کرده، وصی. آدمی که وصی است. وصی دعا میکند وقتی صحیح وجودی دارد. خب، بعد باز توسعه داده: «والمؤمنین والمؤمنات.» حالا خانه ما نیامدند چی؟ باز هم مغفرت عام است. هرکی ایمان دارد تا ابد. همین که میگوید: «اشهد ان لا اله الا الله» میشود مشمول دعای حضرت نوح. برای همه مؤمن و مؤمنات دعا کرد. اینجور عاشق بودن، آن سعه رحمت را چشیده که آمده بردارد ببرد آن بالا.
چه خبر است؟ «رحمۃ الله واسع» رحمت خدا واسعه. چیه؟ کتاب رحمت واسعه که توفیق شد مباحثه کردیم در مشهد. از محدود بحثهایی که کامل شد این بحث بود که به لطف خدا تمام شد. ۹۵ جلسه کتاب رحمت واسعه مرحوم آیت الله عظمی بهجت. یکی از آن جملات خیلی دلربا همین بود که پشت کتاب هم نوشتند که آقای وحشت این جمله را نقل میکرد از فاضل دربندی که تو حرم امام حسین (علیهالسلام) فریاد میزد: «نکنه شمر»، و بعد خب، حالا چه حالی بوده آنجا؟ دربندی منظورش چیست؟ منظورش این نیست که مثلاً حالا تو دهنی به همه آنهایی که این همه قدم به قدم واگنار ؟ رفتند، پدرشان درآمده، زخم شدند بزند. رحمت به آن هاست. ولی لعنت به اینهاست. یعنی: «آقا، شما سرکار بودین، همه زحمت کشیدین، قدم به قدم، رو هوا بلند شدید کشون ؟ کوپه یک.» میخواهد بگوید که ظرفیت رحمت او این است که اگر یک رشتهاش فعال بشود، یعنی یک کسی اگر یک سر سوزن، یک رشته باریک به او داشته باشد، واگن ده هزارم که باشد، میبرندش. و آنجا یک رشتههایی فعال میشود. یک چیزهایی را بهعنوان رشته میپذیرند که ابلیس هم به طمع میافتد. میگوید: «الان است که برای من هم یک رشته پیدا کند.» اینجوری که از هرکی یک چیزی میزنند، بهانه جور میکنند که بگویند این هم یک رشته.
اونی که این را درک کرده، میگوید: «نکنه برای شمر هم یک رشته پیدا کنی، برش داری، ببریش بهشت.» داد میزند. نمیخواهد برای امام حسین (علیهالسلام) تعیین تکلیف بکند. میخواهد بگوید: «من فهمیدما! فهمیدم تو چجوری برمیداری میبریها.» آیتالله بهجت تأیید میکردند این حال مرحوم دربندی را. ما چه میدانیم رحمت واسعه یعنی چی؟ بابا، اینها رحمت واسعه هستند. آره، این حرف نمیخواهد بگوید که آنجا سفر شلم شوربا است. شمر هم باشی، هر غلطی، هر کثافتی، حساب کتاب دارد. حالا آن یک میلیون پول بلیت داده. آن یکی از شش ماه قبل خریده، برای جایگاه هم خریده. آنها را میریزم کله همدیگر. آن که اصلاً پول هم ندارد، باز میروم. میخواهد بگوید آنجا رشتهها که فعال بشود. تو روایت هم دارد میگوید: «این همین یک بار به در خانه عالم نگاه کرد، اظهار نفرت نکرد، خوشش آمد.» یعنی باریکلا، آفرین درس خوندی. باریکلا آقای حسنزاده آملی. حتی خودش هم ندیده. حتی تأیید هم نکرده. حتی به زبان هم نیاورده. به در خانه او با محبت نگاه کرد. اینجا آنجا رشته فعال شد. آقا، یک رشته محبت، هرچی از محبت الاصل. بحثم اینجا تو این سوره بحث محبت و نفرت کشیده شد دیگر. که بزنگاه جنگ و اوج کُران کوران ابتلائات آنجا محبت و نفرتها یکهو جلوه میکند که تو خیالات نمیآمد. هم تو آدمبدا یکهو محبتها جلوه میکند که کسی حساب کتابش را نداشت. هم تو آدمخوبا یکهو محبت و نفرتهایی جلوه میکند که کسی حساب کتابش را نداشت. آنجا داستان عجیب غریب، ترسناک. یکهو تو هور هور ? سوار شدهاند، امام حسین دستگیر کند. تعبیر ابن عبیدالله: «بده تحویل عبیدالله بده.» میخواهد حال این آدم یک رشتۀ آن است، حرفهایها امام. اینها وقتی میآید واگن ده هزار که بردارد ببرد، میداند نقطه ضعفت را میزند و میگوید: «آن همان نقطه را مادرت به عزات بنشینه! هزار تا فحش دیگر.» امام حسین میتوانست به این شخص مادرش را اسمش را بیاورد و او را تحریکش کند که این واکنش نشان بدهد. ولی به مادر او میگوید. یکهو یادش بیفتد مادر او فاطمه زهراست. یکهو رشته مکنونه محبت به فاطمه زهرا بزند بیرون، آن شخص را برش دارد ببرد. از آنور هم یکهو یک نفرتی، یک حسادتی، یک کینهای، یک کینۀ عمیقی، چهل سال پیش آنجا به تو آن محبت را کردن. مثل زبیر. زبیر یک حسادت پنهانی از سی سال پیش داشت از امیرالمؤمنین. پسرعمویش هم بود. خیلی هم صمیمی بودند. اولین کسی هم که شمشیر کشید وقتی حمله شد به خانۀ حضرت زهرا، دفاع کند، زبیر بود. یکهو کینه میزند. اولین کسی هم که شمشیر میکشد روی علیابنابیطالب، زبیر است. این است که ترسناک است. بله، نگاه کنی آقا، انشالله این رشتهها تو وجود ما زیاد است. یکیش را فعال کنیم. کربلا رفتیم، عشق امام حسین (علیهالسلام)، زیارت عاشورا، اینها. مشکی پوشیدیم، عزاداری کردیم. بله، آنور هم دارد. یکهو یک تکبری، یک قلدری، یک خودخواهی اینها است که ترسناک است. یک کسایی یکهو میریزند آدم سر یک چیزهایی.
ابلیس به من بقیه خواندم تو لوح محفوظ. یکی از ماها سقوط میکندها. حواستان باشد. درس اخلاق مثل بنده شما ملائکهاید، منم شیطونم دارم نصیحتتان میکنم. حواستان باشد آقا آخرالزمان سقوط دارد. به دادم برس! من هم نگاه میکنم میگویم به به چقدر من حرف میزنم. اینها خوششان میآید. بالاخره گناه کارند. بعد ملائکه خدا به من نگاه میکند، میگوید: «آن اوج اسقاطیهای فتنه آخرالزمان خودتی. ابلیس، یکی قرار است بین ماها سقوط کندها. حواستان باشد آن نباشید.» ولی او به خودش نمیگیرد. حق به جانبه دیگر. خودش را در نقطه نقص نمیبیند. خودش را تو نقطه مطلوب میبیند. این اوج خطر است. آن موقع من آنجاست که خدا او را به خودش واگذار میکند. و این واگذار کردن، رها کردن، رها کردن سبب نابود شدن است. اینی که پیغمبر میگوید: «عایشه میگوید: دیدم سحر. چقدر حال ما فرق میکند با پیغمبر.» او چون عقل كامل است. چون در حق محض است. من الحق. چون حق مطلق را دیده و میفهمد، میگوید: «پاشدم دیدم که سحر پیغمبر در سجده است، ناله میزند: رَبَّ لا تَكِلْنِی إِلى نَفْسى طَرفَةَ عَيْنٍ.» میگوید: «خدایا! من را به اندازه یک چشم به هم زدن به خودم واگذار نکن.» «یک لحظه مرا به خودم ول نکنی، وانگذاری.» گفتم: «بابا، شما پیغمبری. شما وحی بهت میشود. شما همه بهشتشان به تو بنده. همه رفتنشان به تو بنده.» فرمود: «برادرم یونس یک لحظه به خودش واگذار شد، افتاد تو شکم نهنگ.» بعد این تعبیر ادامه روایت فرمود: «مرگ از آن واگذار شدن بهترین است.» آدم بمیرد بهتر از این است که خدا اینجوری ولش کن. ول شدن یک لحظه آن محبت، آن صمیمیت، بغلی که سفت گرفته، یکم ول میکند. میبرند شیاطین ببرندشان. مخلصین هستند و به آنجاها نمیرسد که بیفتند تو چنگ شیطان. یکم دیگه شلتر بگیرد، بیفتد تو چنگ شیطان. بعد شیطانی میشود که همه شیاطین بهش میگویند: «حاج آقا، حالا یکم احترام را نگه دار. حالا حالا اینجوری هم نه. حالا یکم ادب داشته باش.» از آن جوارِ قرب وقتی سقوط کند، خدا وقتی ول کند، خیلی از این موارد میشنویم. اینها میشود ارتداد علی ادبار. گاهی مبالغی از مسیر را طی کرده. خوب هم طی کرده. توی بزنگاههایی نمیتواند بگذرد. این آمدنها قدم به قدم گذشت میخواهد. یکهو یک جایی هست دیگر. گذشتن سخت میشود.
بعد برای هر کداممان هم یک فن شهوات الخلق مختلف است. امام رضا (علیهالسلام) فرمود و همچنین امام سجاد (علیهالسلام)، «شهوات مردم مختلف است.» چهل سال منبر رفتم، پول نگرفتم. حس خوبی دارم. شهوتت به پول نبوده. تو اصلاً کششت به محبوبیت تو منبری میخواستی. و میدانستی اصلاً پامنبری تو وقتی میداند تو پول نمیگیری، چقدر ترسناک است. دلمان هم خوش است که مثلاً ما چهها که نکردیم. آنجایی که شاقول میزنند و ریز حساب کتاب میکنند، همه اینها توش من دارد، هوا دارد. همش خودت، همش خودتی، همش خودپرستی است. نظام موسی (علیهالسلام) فرمود: «برای من چیکار کردی؟» موسی عرض کرد: «نماز خواندم. روزه گرفتم. زکات دادم.» فرمود: «اینها که همش مال خودت است. برای من چیکار کردی؟» دستور تو بوده. خدا میخواهد بفهمد که هنوز منفعتطلبی خودت تو اینها هست. نماز میخوانی، فلان چیز بهت میدهند. زکات میدهی، خودش جبران میکند. خودت توش هستی. فرمود: «خالص برای الحب فی الله و البغض فی الله». خالص برای من عاشق بشوی، خالص برای من متنفر بشوی. حالا آن عاشق شدن گاهی سادهتر است. این متنفر شدن سختتر است ها! بهت علاقه دارد. سود هم برایت دارد. اینطور است، آنطور هم هست. شرایط اسباب برای نفس فراهم است. ولی به خاطر خدا اگر روبروش بایستی، موقعیتت تضعیف میشود. فحش میخوری. رفاقتهایت خراب میشود. به دردسر میافتی. تبعید به بیابان. حضرت ابراهیم (علیهالسلام) اگه هوای آذر را داشت، نونش تو روغن بود. آذر گندهای بود آنجا. بعد آذر، بابا، باباش است. علاقه عاطفی، صمیمیت، رفاقت. بزرگش کرده. «لا تعبد الشیطان إن الشیطان کان للرحمن عصیّا.» فرمود: «شیطان را مپرست که شیطان با خدای رحمان عصیانکار است.». بعد هی با محبت: «واست استغفار میکنم تو بیا.» ولی: «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ.» وقتی بر او آشکار شد که او دشمن خداست. عدوّ لله، نه خودش آذر به ابراهیم. چه ضرری برای ابراهیم داشت؟ تمام! تازه ضررها شروع شد.
دادمان بلند میشود برای خدا. آخه پر از آن جنایت است. آنجا صدایم بلند میشود: «آقا، جمعش کنید اینها را.» چرا؟ برای اینکه مثلاً منم ضرر کردم. اختلاسگرها را چرا میگیرید؟ من پول گذاشتم تو بورس اینطور شده. پرش تو را گرفته. همش سود است. همش گوشت است یا سوسیس. همش گوشت است و هوا. اگر آذر داشته باشد، همه هوایش را دارند. نپیچ! اگر شکوندی، اختلاسگر کم گرفتهاید. دزدها را بگیر. اول با کارتان چیکار دارید. چوب و سنگ و اینها حمایت بکند. با منجنیق، آتش و اینها. خلیلالرحمن. چون الحب فیالله و البغض فیالله است. همه این ابتلائات هم برای بروز این حب است. از ابتلاء ابراهیم ربّه، «بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ.» پروردگارش ابراهیم را با کلماتی آزمود و او آنها را تمام کرد. همه این بوتهها برای اینکه آن معارف ته بریزد بیرون. آقا، این جزء جواهر عشق است. برای من بخت ?. گذاشت. ولی حیفم میآید قطعش کنم. چون نکته مهمی است. انشاءالله بفهمم خودم. یک جواهری آن پشت مخفی است. حبلالله، پلاستیک و مریستیکا میسوزد. آن جواهر میآید بیرون. آتشی که خدا نمیگیرد و کنار نمیآید تا آن جواهر بیاید بیرون. آنجا فرمود: « قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.» گفت: «من تو را پیشواى مردم قرار مى دهم.» آها، این را میخواستم. این را میگویند خلیل. آذرش را هم ذبح کرد. خب، هنوز خلیلالرحمن نشد. امام نشد. آذر که همان قدم اول باید ذبح میکرد. بعد اسماعیل را ذبح کند. اینجا اسماعیلی که تو پیری بهش دادند. غلام علیمه غلامی دانا با چه بدبختی نصیبش شده. به یک کنیز دادند. بعد گفتند: «ورمیداری میبری تو یک زمین غیر ذی زرع، ولش میکنی.» برمیگردی با این یکی حاج خانم زندگی میکنی. بچه شیر خوار چند روزه را تو بیابان لم یذرع خشک و بی آب و علف بدون آب ول کرده. بچه آنقدر پا به زمین کشیده، آب از زیر پاش جوشیده. چه میفهمی از این ابتلائات؟ بچه چند روزهام را ول کنم. و تو بیابانها اطراف کهک، پشت کجا و کجاک. نه مسکن مهر دارد. نه آب. پا بکشد، آب در بیاید. بعد ملامتها از آن خانم، از این خانم، از آن آدم. از اینور این ملامتها. کجا آن ملامتهایی که زبان بتپرستی و بتها را خراب کرده. آن ها کجا. خیلی حساستر و دقیقترند. روایت هم دارد: وقتی اسماعیل را میبرد، شیطان دید نمیتواند با ابراهیم کاری بکند. برای همسرش رفت و او را تحریک کرد. «سر ببری؟ جیغ و داد همسرش بلند شد.» گفت: «بچه را که خودت سر ببری میخواهی؟ گذاشتی رفتی؟ حالا که بزرگ شده، به آه دل منِ مادرش کمک کنه.» یک فایده برایم داشته باشد. «آمدی سرش را ببری جلو من.» آقا، من از خدا متنفرم. از این دین بیزارم. کی از این مهاجرت، این خدا را قبول کند؟ همین حرفها را زدم، بعضی پیام دادند که: «آقا، اینجوری گفتی، همین الان که شنیدیم متنفر شدیم. اصلاً نمیخواهد توش قرار بگیریم.» داستان این است که باید بیاید آن پشت مشتها معلوم بشود. هیچی نیست جز خدا. اسماعیلم نیست. البته آنجا همه را بهش میدهد ها! از این ده هزار تا که گذشتی، به نقطه یک رسیدی. ده هزار تا چیز از دست دادی. ولی یک چیز خوب پیدا کردیم. نه بابا، آن نقطه، نقطهای است که همه چیز است. ده هزار تا سایه از دست دادی، به نور رسیدی که همه سایهها را این نور وجود داده بهشان. همه سایهها از قبل این هستند. آن را تو داری. حالا هم اسماعیل را بهش داد، هم اسحاق بهش داد، هم یعقوب بهش داد و یعقوب نافله به عنوان هدیهای اضافی. نبی اکرم بهش داد. عترت طاهره پیغمبر بهش داد. همه چی داد. امامت به ذریهاش داد. مگر «الّا ظالمین» مگر ستمکاران. شد کجا؟ اگر ابراهیم از اسماعیل کوتاه نمیآمد، اینها نصیبش میشد؟ اینها، این گذشتنهاست. حج برای همین است دیگر. حج تمرین این قضیه است. حج یادبود این داستان است. راهیان نور که میبرند: «یادمان طلاییه، یادمان شلمچه، یادمان ذبح اسماعیل اینجا بود. اسماعیل گذاشت سرش را ببرند.» تمرین سمبلیک است، نمادین است. داستان راه است. داستان این مسیر است. داستان کعبه. قربانیت را که کردی، دوباره کعبه. طواف نساء. حالا بیا اینجا. حالا طواف شد. قربانیت را کردی. تمام شد دیگر. نداری اسماعیل. اسماعیل نه. دیگر چیزی نمانده. حالا بیا اینجا. حالا داستان. غرض این است که اینجور میشود. این آخر این میشود. حب فیالله و بغض فیالله. هیچی دیگر نیست. بشکافی، همش خداست. در خلال وجود خلیلالرحمن خدا پر کرده. حب فیه این است که منفعت ندارد. منفعتش برای ابراهیم چیست؟ سر بریدن اسماعیل. جز درد و زحمت و رنج و مصیبت و فشار چیزی ندارد. ولی آن چه حالی است؟ آن حب فیالله، حب لله. حال او چه حالی دارد؟ سفت میکشد. بعد ناراحت است که قبول نکردند ازش. قربانیاش را قابل نبود. خدا نصیب ما هم بکند. حال خوبیه که شوق به رضوان دارد که در هم آیات قبل بهش اشاره کرد، هم آیات بعد بهش اشاره میکند که فرمود: «من امتحان میگیرم و مجاهدین و صابرینتان هم معلوم میشوند.» با اینها. و فرمود که کینهها را میریزم بیرون. تو این امتحانها، نفرتها و اصلاً خود این فشارها گاهی نفرت. وقت گذشتگان انشالله. گاهی خدا تو این کوره که قرار میدهد که این پلاستیک آب بشود، آن پشتی بیاید بیرون. این پلاستیک را که خدا دارد آب میکند، این جیغش بلند میشود. همانجا میشود نقطه دشمنیش با خدا. خیلی عجیب است. خدا به داد همهمان برسد. کما اینکه ابلیس هم همانجا دادش درآمد دیگر. او امروز اگه آنجا سجده میکرد، خدا میداند چی میشد. این ۶۰۰۰ سال، آن نقطه اوجش، نقطه فروپاشی بود. ما فقط فکر میکنیم خدا میخواست بگوید که دارم برات. الان رحمتش همین است. همان ابتلا رحمت رحمانی است. پروازش بده. نشان بده. پا بگذار. پرواز کن. تو هم بیا، تام جبرئیل شو. خدا محدودیت که نداشت که! خدا دوست داشت که ابلیس هم جبرئیل بشود. فشار میآید. اصلاً تو تقابل قرار میگیرد. از این نقطهها خدا ما را نجات دهد. که نداریم چون ابتلائات ادامه دارد. خدا تو آن نقطهها ما را نگه دارد و نجاتمان بدهد. انشالله به حق مولودهای این ماه که مظهر رأفت و رحمت خدای متعالند. حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام). ایشالا که مورد عنایت و رضایت حق تعالی باشیم. و صلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهر.
در حال بارگذاری نظرات...