*آیه ۴۵ سوره انفال، "ثبات در میدان" و "ذکر کثیر"، دو رکن پیروزی به تعبیر علامه طباطبایی. [01:05]
*نور، حقیقتی که محصول تبعیت از حق در دنیاست و همراه مؤمنان در آخرت. [07:24
]
*دو روی یک دنیا! پوسته ظاهریِ هویدا و باطن حقیقیِ ناپیدا. [13:53]
*انفاق و گذر از خود، دیوار نامرئی میان مؤمنین و منافقین از منظر قرآن. [16:06]
*"شهادت در مسیر خدمت"، نقدی بر فضای سیاسی دوران آیتالله رئیسی و تقابل بین اهل درد و هزینه دادن با اهل منفعت و فرصتطلب. [21:54]
*گفتوگوی مؤمنان و منافقان در قیامت به روایت قرآن. [32:57]
*صبر حقیقی، شناخت محور است و برخاسته از یقین، و ناشی از باور به همراهی خداوند. [38:00]
*روایتی تکاندهنده از شب شهادت " شهید آرمان علیوردی". [48:08]
*تبیین مفهوم صبر در مواجهه با مصیبت با ذکر روایات و تجربههای ملموس. [51:15]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی.
در سوره مبارکه انفال، آیات ۴۵ به بعد، فرمود: «یا ایها الذین آمنو اذا لقیتم فئة فاثبتو و اذکروا الله کثیراً لعلکم تفلحون». این ثبات را علامه طباطبایی از قول راغب اصفهانی، ضد زوال و در این مورد، ضد فرار از دشمن دانستند. «فاثبتو» یعنی در میدان بمانید، فرار نکنید. خب این هم امر و تکلیف است و در کنارش «اذکروا الله کثیراً».
یه نکتهای اینجا در مورد «فاثبتو» دارد؛ علامه میفرمایند که ثابت بمانید و فرار نکنید. این یک معنای عامی دارد. یکی از مصادیقش صبر است. این «واصبروا ان الله مع الصابرین» که گفته میشود، آیه بعدی است. این یکی از مصادیق در میدان ماندن و فرار نکردن است. پس صبر خیلی تعبیر قشنگی اینجا دارد. میفرمایند که «فاصبروا ثبات قبال المکروه». صبر آن وقتی است که آدم به یک ناخوشی مبتلا میشود، با همه ناخوشیهایش میماند، این میشود صبر. پس عنوان ثبات، ماندن و پایداری، یک عنوان عام است. یکی از مصادیقش صبر است. صبر آن وقتی است که انسان در برابر ناخوشی واقع میشود، ولی او ناخوش را تحمل میکند و پابرجا میماند.
میفرماید که صبر با قلب و با دل است. انسان باید تحمل کند به اینکه ضعیف نشود. خیلی تعابیر قشنگی دارد علامه، حیفم میآید که اینها را نخوانیم و رد شویم: «بِأَن لَا یَضعفَه وَ لَا یَفزَع وَ لَا یَجزَع»، نه ضعیف بشود، نه فزع کند، نه جزع کند، نه حالت استرس و واهمه و عرض کنم خدمت شما که بیتابی، آن حالت ترس از دشمن و ترس از وقایع و رویدادها، و نه اینکه از درون احساس ضعف بکند و به خودش اجازه ضعیف شدن بدهد و آرامآرام خودش، خود را در موقعیت ضعف قرار بدهد. صبر یعنی اینکه به هیچ کدام از اینها مبتلا نشود؛ نه ضعیف بشود، نه جزع کند، نه فزع کند. این میشود صبر با دل.
یه صبر با بدن هم داریم: «بِأَن لَا یَتَکاسل وَ لَا یَتَسَاهَل وَ لَا یَزولَ عَن مَکانِهِ وَ لَا یَعجَلُ فِی مَا لَا یُحَمَدُ فِیهِ العَجَلُ». صبر با دل به این بود که احساس ضعف نکند، نترسد، استرس پیدا نکند. و صبر با بدن این است که تنبلی نکند، تساهل به خرج ندهد، از وظایف کوتاهی نکند و شل نگیرد، شل و ول رفتار نکند. صبر با بدن ادامه دهد، استقامت بکند. خب طبعاً بیسختی و بیآزار هم نیست، ولی شرط نصرت خدا صبر است.
این کتابی که برای رهبر عزیز انقلاب نوشتند، «إنَّ مَعَ الصَّبرِ نَصرًا» که ترجمه فارسیاش شد «خانه دلی که لعل»، این هم همین است. «إنَّ مَعَ الصَّبرِ نَصرًا»، با صبر است که نصرت میرسد، پیروزی مال اونی است که صبر میکند. یه وقتهایی آدم میرسد به اوج خستگی، اوج کم آوردن، اوج فشار و طبیعتاً دیگر آنجا کم میآورد و ول میکند؛ در حالی که اون وقتی که مشکلات به اوج میرسد و سختیها و آزارها و دردسرها و موانع به عالیترین حد خودش میرسد، نشانه این است که نصرت به نزدیکترین موقعیت خودش رسیده است.
این یک چیز عجیبی است. کما اینکه وقتی هم که آدم دلشکسته میشود، اتفاقات و گرفتاریها و فشارهایی که برای زندگی آدم پیش میآید و آدم را دلشکسته میکند، این علامت این است که خدا پشت دیوار دلت یک موهبت خاصی پنهان کرده است. دارد این دیوار را میریزد که آن موهبت وارد بشود. ولی ماها چون از اینور نگاه میکنیم، از پس پردههایی... پرده پندار دیگر. «مردان خدا پرده پندار دریدند»، یعنی «همه جا غیر خدا هیچ ندیدند». این پرده پندار، پرده توهمات ما است؛ پرده افکاری است که برای خودمان میسازیم؛ زاییده نفس ما است، زاییده وهم ما است، خیالات ما اینها را پرورش میدهد؛ زعم و خیال و حسبان و این تعابیری که قرآن معمولاً دارد و معمولاً مذمتآلود هم هست. افکاری که آدم خودش برای خودش میبافد، خرس و ظن و افترا و چیزهایی که در عالم توهم انسان شکل میگیرد. آنجا گاهی دقیقاً ۱۸۰ درجه یک امری معکوس جلوه میکند. یک چیزی که کاملاً رحمت است برای انسان، کاملاً عذاب جلوه میکند.
یکی از آیات عجیب قرآن که آیه بسیار دوستداشتنی است و در سوره حدید، به این بحث ما هم مرتبط است، یک بخشیش: «یوم یقول المنافقون والمنافقات» (آیه ۱۳) «للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نورکم». در قیامت، منافقین به مؤمنین میگویند که به ما یک نگاهی کنید تا ما از نور شما کسب کنیم. مؤمنین، آنجا یک نوری دارند، منافقین ندارند. این دو دستهای که ما هی در مقام تفکیک اینها از همدیگه هستیم و تقابل اینها را در سوره مبارکه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میبینیم، تقابل اینها تقابل نور و ظلمت است. در خود سوره مبارکه نور هم، آنجا باز محوریت خود نور است، باز به این تقابل اشاره میکند. تقابل مؤمنین و کفار و منافقین. آنجا از دریچه نور است که آیات پایانی، یعنی صفحه آخر سوره، آنجا به این دستهبندی اشاره میکند. اینجا دستهبندی را از حیث جهاد و جنگ و تقابل داریم، آنجا دستهبندی را از حیث نور و ظلمت داریم. در سوره مبارکه بقره از حیث حیات و ممات داریم و در سوره مبارکه یاسین، مختلف... یعنی این تقابل را صد جا قرآن بهش اشاره میکند، ولی از صد زاویه. هر طرفی... یک وقت هست این جلسه که الان من و شما نشستیم، از جهت اینکه ماها طلبهایم، افراد این جلسه را مینشینیم تحلیل میکنیم. یک وقت از جهت اینکه ساکن قمایم. یک وقت از جهت اینکه ساکن ایران هستیم. یک وقت از جهت اینکه فاصله سنیمان مثلاً وضعیت سن و سال... دهه شصتی هستیم؟ مثلاً دهه هفتادی هستیم؟ دهه شصتی هستیم، یادم است. از صد عنوان، از صد وجه میشود تحلیلش کرد. این طلبه است، این مسلمان است، زائر امام حسین است، زائر امام رضا است، دهه شصتی، ایرانی، مستأجر، همراه اول دارد، ایرانسلی... دیدید پیامک میآید: «ایرانسلیِ عزیز...» حالا مثلاً گاهی به یک آیت الله العظمی پیام میدهد: «ایرانسلیِ عزیز...». آن که دارد پیام میدهد، کار ندارد که این پیامش را کیا دارند میخوانند؟ ممکن است مریم رجوی هم ایرانسلی باشد، ممکن است آیت الله العظمی بهجت هم ایرانسلی باشد. پیامک را باز میکند: «ایرانسلیِ عزیز». ایرانسلی بودنش کار دارد، پیامک میدهد: «ایرانسلیِ عزیز».
این تعدد عناوین دیگر در قرآن، همین تقابلها هست. عناوین باعث میشود هی از زوایای مختلفی خدای متعال به یک حقیقت میپردازد. اینجا مؤمنون، منافقین، این دو دسته که حالا در سوره مبارکه حدید هم بحث مفصلی دارد، اینجا بحث باز تقابل نور اینهاست، نور و ظلمت است. مؤمنین وقتی که میآیند، نورشان «یَسعَی نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِم وَ بِأَیمَانِهِم». نورشان پیشاپیش دارد حرکت میکند. اینها در تبعیت نورشان دارند میآیند. نورشان از جلو و سمت راستشان دارد میآید. این کدام نور است؟ این همان «اتَّبَعَ النُّورَ الَّذِی أُنزِلَ مَعَه». این همان نوری است که تبعیت کردند ازش در دنیا. همین تبعیتی است که اول سوره مبارکه داشتیم: «وَ اتَّبَعُوا مَا أُنزِلَ عَلَی مُحَمَّدٍ و هُوَ الحَقُّ مِن رَّبِّهِم». این همان حقی است که تبعیت کردند. قرآنی است که تبعیت کردند. پیغمبری است که تبعیت کردند. هم پیغمبر نور است، هم قرآن نور است. لذا هم از جلو نور دارند، هم از سمت راست نور دارند. لطیفهای دیگر. نورشان پیشاپیش میرود که نور دارند، چون متصل به نور بودند، چون تابع نور بودند. منافقین چون تبعیت نکردند... دیگر منافقین هی بامبول درآوردند، هی توجیه تراشیدند. تصویر کردند که در همین سوره هم خیلی لطیف و عجیب تحلیل میکند منافقین را. خیلی فوقالعاده است؛ قرآن دیوانه میکند آدم را.
مؤمنین، نورشان پیشاپیش حرکت میکند. این منافقین نوری ندارند. اینها به مؤمنین میگویند: «انظرونا! یک نگاه به ما بکنید، نقتبس من نورکم». خب چه ربطی دارد؟ نگاه کنند، اینها از نور آنها بهرهمند میشوند؟ یک بحثی میطلبد. خودش بحث مفصلی که توجه خودش اتصال میآورد و آن توجه از آنها اگر به اینها باشد، از آنها نور به اینها میتابد. گفته میشود به منافقین: «برگردید عقب. فالتَمسُوا نورًا، بروید نور برای خودتان جمع کنید، بیاورید». معلوم میشود که اینجا دیگر نوری خبری نیست. هرچی که هست، در دنیا بود. پس دنیا خیلی عالم مهمی است. از همه این عوالم مهمتر بود؛ حیات دنیا است. از همه عوالم پستتر بود، ولی از همه عوالم هم مهمتر.
نکتههای لطیفی؛ چون نور را آنجا کسب میکردند. از جهت اینکه مرتبه و شدت وجودی این عالم از همه ضعیفتر بود. عالم ماده بود، عالم قوه بود، عالم تزاحم و تضاد بود، عالم اختیار بود، عالمی بود که توش گناه معنا داشت و گناه رخ میداد، عالمی بود که کفر توش رخ میداد، معصیت رخ میداد، جنگ و جدال با حق رخ میداد. همه اینها باعث میشد که این عالم کثیفترین و بیخودترین و اسفلالسافلین باشد، ولی عالمی بود که آنجا نور کسب میشد. آنجا بندهها بنده میشدند. از این جهت از همه عوالم مهمتر است. واسه همین به اینها میگویند که برگردید از دنیا جمع کنید.
«فَضُرِبَ بَینَهُم بِسُورٍ لَهُ بابٌ». اینجا بین این دو تا یک دیواری کشیده میشود. یعنی جدایی این دو تا عیان میشود. تا آن لحظه با هم بودند، خیلی لطیفهها. همه اینها باطن وقایع دنیایی است. آقا، قیامت باطن همین جاست. «یعلمون ظاهراً من الحیات الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون». از این آیه فهمیده میشود. علامه هم میفرمایند این دنیا ظاهری دارد و باطنی دارد. ظاهرش همین است که میبینیم، با حس فهمیده میشود. باطنش همان آخرت است. آخرت یک چیز جدایی نیست، سهشنبه بعد دوشنبه نیست. آخرت روح و باطن همین جاست.
خیلی مهم است این حرفی که بنده به شما میزنم. گاهی مثلاً اخم میکنم، گاهی لبخند میزنم. در باطن خودش، در حق خودش چی دارد؟ یک محبتی دارد، یک خشمی دارد، درست است؟ آن خشم یک چیزی بعد از این غضب و اخم نیست. این محبت یک چیزی بعد از این لبخند نیست. خود این لبخند است. این لبخند آمده پایین پایین پایین، یک ظهور سطحی و کوچکی شده از آن حقیقتی که خیلی فراتر از این حرفها است. آن محبت خیلی گندهتر از اینهاست. این یک جلوه از او است. این لبی که اینجا باز شده، خندان شده، یک کرشمه است، یک جلوه است، یک نمودی از آن واقعیتی که انتها ندارد. آن ممکن است هزار جور جلوه کند، یک حقیقت محبت، این محبت است. گاهی تو لبخند جلوه میکند، گاهی تو نگاه کردن جلوه میکند، تو دست دادن جلوه میکند، تو گل دادن جلوه میکند، هدیه دادن جلوه میکند، احترام گذاشتن، نحوه حرف زدن. جلوتر راه نمیرود، پشت سرش راه میرود. پذیرایی میکند، غذا میآورد، غذا را چطور میآورد؟ اینها هزار جلوه یک محبت بینهایت جلوه دارد. درست شد؟ آقا، آن باطنش است، این ظاهرش است. آخرت باطن این دنیاست. اینها ظاهر، آنها باطن.
این همراه بودن اینها با همدیگه در دنیا، ظاهری دارد، باطنی دارد. یک جایی مؤمنین و منافقین از هم جدا شدند. با هم بودند. کجا جدا شدند؟ هم در این سوره اشارهای بهش شده، هم در سوره آل عمران اشاره شده، جاهای دیگه هم اشاره شده. بلایی که میآید، در این سوره مبارکه این آیه را داشتیم دیگر: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ». با بلا میفرستیم تا معلوم بشود که چکارند. تفکیک بعد از بلا. مؤمنین و منافقین با هم بودند. خب از کافرین جدا بودند، با کافرین که یک جا نبودند. کافرین سوا. مؤمنین و منافقین با هم بودند تا کی؟ تا کجا؟ تا وقت بلا. آنجا از هم جدا شدند. وقت هزینه دادن و خرج کردن که شد، معلوم شد آقا اینها... آن بخل اینجا جلوه کرد. بحث بخل هم که دیشب اشاره شد، بحث خیلی بحث مهمی است. اگر باز فرصتی بشود، بعداً باید به نحو دیگری بهش بپردازیم.
آنجا اینها از هم جدا شدند. در قیامت هم در مراحلی مؤمنین و منافقین با هماند. خیلی عجیب است. آیات قبلش هم دقیقاً همین بحث خرج کردن و «وَ مَا لَكُمۡ أَلَّا تُنفِقُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ». بحث انفاق، شاخص تمایز مؤمنین از منافقین این است که مؤمنین، منافقین هستند (نمیدانم) اینکه منفقاند، اینها را جدا میکند از منافقین. منافقین، منافق نیستند (نمیدانم)، انفاق نمیکنند. انفاق این است که مالش را... ببین دقت؛ نفخ: سوراخ زدن. به این موش وقتی سوراخ میزند، حفره میزند، عبور میکند، به آن میگویند نفقه. نفاق این کانال زدن است. منافقین مؤمنینی که اهل انفاقاند، کانال میزنند به چی؟ به اموالشان. از اموالشان به دیگران کانال میزنند. کانال میزنند که اینها را میرسانند به افراد دیگه. جریان ایجاد میکنند. یک جا حبس نمیشود. کنز نمیکنند. بحث کنز هم بحث مهم است. چند جلسه از حیوان و حیات به بحث کنز پرداخته.
«هَٰذَا مَا كَنَزْتُمۡ لِأَنفُسِكُمۡ». «وَٱلَّذِينَ يَكۡنِزُونَ ٱلذَّهَبَ وَٱلۡفِضَّةَ». خیلی در این زمانه بحث کنز خیلی قشنگ فهمیده میشود. طلا و نقره را کنز میکند، حبس میکند. نه به جریان میاندازد. دیگران هم بهره ببرند. به بقیه هم برسد. این میشود انفاق. منافق چکار میکند؟ منافق برای خودش هی کانال میزند. هر جا دارد به بنبست میخورد، یک دری وا میکند. یک جا نمیماند. اصلی ندارد. جای ثابتی ندارد. یک روز اینوری است، یک روز آنوری است. یک روز از همه بسیجیها بسیجیتر است، یک روز از همه ضد انقلاب، ضدانقلابتر. یک روز چه میدانم، تشییع حاج قاسم است، یک روز نمیدانم، تشییع مهستی است. یک روز نمیدانم، هر روز یک جا. هر جا که بچربد دیگر. باید چی که بشود رای جمع کرد؟ با هرچیز که بشود اعتبارش برایش مهم است. هر کانال و حفرهای که ازش چیزی بریزد به این اعتبار، کانال میزند که به این اعتبار بریزد، که در جامعه مؤمنین موقعیت داشته باشد، جایگاه داشته باشد، منصب داشته باشد. ظاهراً منصب غلط است، منصب درست است. منصبی داشته باشد. این جایگاه حفظ بشود. این میشود نفاق. انفاقی که مؤمن را از منافق جدا میکند. لذا آیات قبلش این بحث هزینه کرد را مطرح میکند. در سوره مبارکه حدید، بعد به این میرسد که اینها آقا در قیامت هم با هماند. یکهو منافقین میبیند آنها نور دارند، اینها نور ندارند. به آنها میگویند به ما نور بدهید. مؤمنین میگویند برگردید، بروید بردارید. تا این گفته میشود «فَضُرِبَ بَینَهُم بِسُورٍ لَهُ بَابٌ».
یک دیوار یکهو کشیده میشود. این همان باطن همان دیوار دنیا است که وقت ابتلا و هزینه کرد، یکهو دیواری کشیده شد. اینها از هم جدا شدند. «لَهُ بَابٌ»، دقت! چقدر لطیف است این قرآن که آدم دوست دارد داد بزند. این دیوار که باطنش آنجا جلوه میکند، در دنیا چی بود و کجا بود؟ یک بابی است. دقیقاً همینها، مؤمنین و منافقین را هم در قیامت از هم جدا میکند، هم در ... از هم جدا کرد. یک دیواری است که آن دیوار «لَهُ بَابٌ». یک دری دارد. «بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحمَةُ وَظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ». از این ور که نگاه میکنی عذاب است، از تو نگاه کنی رحمت است. این همان بابی است، همان دیواری است که مؤمن و منافقین را در دنیا از هم جدا کرد. وقت هزینه و بلا که شد، اینها عذابش را دیدند، آنها رحمتش را دیدند. در وا شد. از عذاب گذشتند، به باطن «فِیهِ الرَّحمَة» رسیدند. الان هم جلوه «فِيهِ الرَّحمَة». آنها گفتند برو بابا، این همه پول، جنگ و مصیبت و فلان و خستگی و درد، نه بابا ولمون کن. تو را خدا! معلوم است که من نمیروم. مگر عقلم کم است؟ مگر خلم؟ مگر فلانم؟ من باشم بروم فلان؟ نه آقا، چه کاری است؟ فلان کار را میکنیم.
وقت هزینه دادن که شد، «ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ». چقدر قشنگه. اینجا داستان صبر مطرح میشود. از اینور که نگاه میکنی عذاب. آقا یک نفر بیاید رئیس بشود در این مملکت، بعد در اوج کرونا مملکت را تحویل بگیرد. اصلاً کسی جرأت نمیکرد کاندید بشود. آنقدر که وضع مملکت خراب بود. سال ۱۴۰۰، روزی ۷۰۰ تا کشته میدادیم. بودجه خالی، خزانه خالی، حقوق ماه را نداشتند بدهند. وضع کشتار مردم، کاسبی مردم، فروش نفت صفر. مردم نمیتوانند مسافرت بروند. ساعت ۹ شب جریمه میشوند. در خانههایشان باید باشند. کاسبیها تعطیل. نارضایتی اجتماعی در اوج. و و و... یک آدم خودش را فدا میکند. میآید کاندید میشود. رئیس جمهور میشود. تعامل میکند، رسوا نمیکند، اعتراض نمیکند، نمیکند، تو بوق و کرنا نمیکند، استراحت ندارد، خستگی نمیشناسد، با بیشترین حجم تهمت، تخریب؛ گاهی از سوی نزدیکان، دوستان. تو خودش میریزد. چیزی نمیگوید. این اواخر میگوید: «دیگه من تحت فشارم. میخوام یک چیزایی بگم، ولی رهبری فرمودند سکوت. تحمل. به کارمون ادامه بدیم.» هی اینها فشار رو فشار. خب، آدم عقلش مگر کم است؟ پاشود بیاید همچین موقعیتی. امشب زندگی... زندگیت را میکردی مرد حسابی. رئیس قوه بودی. رئیس قوه هم اگر نبودی، آستان قدس بودی. آنجا پادشاهی میکردی برای خودت. آستان قدس خودش ۱۰ تا قوه است. کیف و حالی که آنجا دارد، دم و دستگاهی که آنجا دارد، اعتباری که آنجا دارد، پولی که آنجا دارد. حق تولیت فقط با حق تولیت خودت. هفت نسلت را تا باد... میشود. حق تولیتش را داده بود طلبهها، به طلبهها و اینور و اونور، با حق تولیتش ساختمان میساختند، باغ میساختند، اردوگاه میساختند، خرج کار فرهنگی میشدند. حق تولیت. بدون درآمدی، بدون سودی، بدون آوردهای. بدون دو تا روزنامه برای خودت بزن. چهار تا آدم برای خودت جمع کن. یک تیمی راهبینداز. هیچ. آخرش هم که سر کوهها میسوزی و تیکه تیکه میشوی و ۱۸ ساعت دنبال پیکرت میگردند. بعد هم دفن میشوی و خب هیچی. بعد هم که همونایی که گرخیده بودند، ترسیده بودند، خراب کرده بودند، گند زده بودند، با شش قرط و نیم برمیگردند و دوباره هم کار را دست میگیرند. هیچی به هیچی.
این ظاهر کوفتی این دنیاست دیگه. از اینور که نگاه میکنی چیزی جز نجاست نیست. یک بنده خدا خودش را به کشتن داد، و هیچی هم به هیچی. همانها دوباره آمدند روی خدمات این سوار شدند. اسب آماده را تاختند. و بعد هم که دیگه هرچی، هرجام که گندش در بیاید، باز میشود تقصیر همین تو این سه سال کاری برق. تقصیر اینها است و آن تقصیر آنهاست و آن یکی تقصیر آنهاست و تا آن بود برق قطع نمیشد. این مشکلات نبود. ولی تا رفته برق قطع میشود. تقصیر همون است. همونی که سه سال نمیذاشت برق قطع بشود، الان که نیست، تقصیر او است که برق قطع میشود. عذاب دیگر.
خب، مگر من عقلم کم است بیام در این جایگاهی که میگفت؟ خود ایشان در جلسه فرمود به دوستان ما فرمود: «دخترهای من میگویند بابا ما رویمان نمیشود در دانشگاه راه برویم. همین که بچه شما هستیم، چقدر که حرف میشنویم.» قبل اینکه سال ۱۴۰۰ وارد میدان بشود، تو همین چند سالش هم همین بود. نه عزتی، نه افتخاری، نه از این موقعیت و ریاست پلویی به ایشان نرسید. کیف و حالی چیزی. عملگی و دویدن و شب بیخوابی و خستگی و فحش شنیدن.
ولی باطنش چیست؟ باطنش رحمت. به حسب ظاهر، جونش حفظ شد و آسیبی ندید و فحش هم نخورد و کسی هم نفهمید و هی لایی کشیدیم. هم اینها ما را از خود میدانند، هم آنها ما را از خود میدانند. هر وقت هم جایی بخواهد دم تو تله بیفتد، دو تا موضع میگیریم، دو تا مصاحبه میکنیم، دو تا واکنش نشان میدهیم، دو تا طبیعی و عادی خودمان. هیچ وقت هم هیچ جا اثری نمانده که کسی بخواهد خیلی حرفهایاند بعضیها. دیگه یه جور خرابکاری میکنند که میدونی این بابا سرتاپا جرمه، ولی هیچ چیز واضحی نیست برای اینکه یقهشو بگیری. این منافق دیگه ردپا نمیگذارد. دنیام به کام اینها است به حسب ظاهر، همیشه همینها سوارند و همیشه میتازند. اونجاست که نور جلوه میکند: «يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمۡ». منافقین به مؤمنین میگویند: «مگه ما با شماها نبودیم؟» «قَالُواْ بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنتُمۡ أَنفُسَكُمۡ». چقدر عجیب! خدا رحمت کند، مرحوم آیت الله شجاعی خیلی عجیب تفسیر میکرد. مو به تن آدم راست میشود که این فقط وصف حال آنها نیست و سوال همه ماهاست. مؤمنین، مؤمنینی که زحمت کشیدن، کار کردن، به نتیجه رسیدند. به این منافقینی که ادا در میآوردند، فیگورها مال اینها بود، سر و صداها مال اینها بود، وقت هزینهها اینها خبری ازشان نبود. آنها به اینها میگویند که شما با ما بودید. به حسب ظاهر، آره. تو یک هیئت بودیم، تو یک مدرسه بودیم، جلسه بودیم. ولی شماها فتنتم انفسکم. خودتان خودتان را دچار فتنه کردید. خودتان سر خودتان را کلاه گذاشتید. خودتان خودتان را مشغول کردید. خودتان خودتان را فریب دادید. به این ظواهر مشغول گشتید. خودتان، خودتان را حسیگرا کردید. خیلی عجیب است. خودتان. همان که شیطان به اینها میگوید که «لَوِّمُواْ أَنفُسَكُمۡ». مؤمن هم به اینها میگوید. چه اوضاع و احوالی است. آنجا همه، هی؛ هر کی به اینها میرسد: مقصر خودتی. خودت اینطور کردی. آشی که خودت پختی. کاری که خودت. خدا هم به اینها همین. «كَفَىٰ بِنَفۡسِكَ ٱلۡيَوۡمَ عَلَيۡكَ حَسِيبٗا». خودت حساب خودت را برس. خودت برای حساب خودت. خدا هم بهش میگوید خودت برای خودت حساب کن. هر کی به این میرسد، شیطان میگوید خودت ملامت کن. مؤمن میگوید خودت فتنه کردی. خدا هم میگوید خودت. آدم آنجا خودش با واقعیت خودش و آن نفس لوامه آنجا در عالم قیامت جلوهگر میشود. یقهات. خودت. خودت اقرار داری، اذعان داری، غلط رفتی. میفهمی خودت یقه خودت را.
«وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمۡ». تربص کردید، هی لفت دادید. «وَ ارْتَبْتُمۡ». به تو انداختید. آن واضحات قضیه را ول میکردید، آن مبهمات قضیه را میچسبیدید. «ارْتَبْتُمۡ» این است دیگر. صد تا نقطه واضح دارد ها! با همان صد تا میتواند لااقل دو قدم حرکت کند. چون چهار جایش مبهم است، همان چهار تا نگهش میدارد. به همان چهار تا خودش، خودش را نگه میدارد. «ارْتَبْتُمۡ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ». همین توهمات سرت کلاه گذاشته بود. آنطور میشود، اینطور نمیشود. خدا کریم است. آنجور که نمیشود. ما را که به خاطر یک یا علی، فلان... «حَتَّىٰ جَآءَ أَمۡرُ ٱللَّهِ وَ غَرَّكُم بِٱللَّهِ ٱلۡغَرُورُ». تا اینکه امر خدا آمد و غرور شما را سرکار گذاشت، فریب داد. و دیگه ادامه آیات. خب در سوره مبارکه انفال، دیوار... آفرین! آره آره. چون دیگه فاصله افتاده. تا قبلش میفهمید که «یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ». اینها به آنها میگویند. آنها به اینها میگویند. البته جالب است که اینها به آنها که میگویند، میگوید «یَقُولُ». آنها به اینها که میگویند، میگوید «قِیلَ ارْجِعُواْ وَرَآءَكُمْ». آره. یعنی فقط میشنوند که «أَنهُ». یعنی آنها هم انگار نمیگویند. یعنی آنقدر ارزش گویا ندارند که «قَالُواْ بَلَىٰ» دارد. یعنی باز اینها پاسخ میدهند. «یُنَادُونَهُم». ندا داده میشود به ایشان. شاید. پس دیوار است دیگر. ندا از پس دیوار. «إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلْحُجُرَاتِ». در سوره مبارکه حجرات هم دارد. ندا از پشت حجره. ندا، منادات وقتی که فاصله یک حجابی است. مناجات، نجوا آن وقتی است که «قَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا». در حالی که نجوا میکردیم آوردیمش جلو. نجوا وقتی که بیپرده است. یعنی میفهمد با کی دارد خطاب میکند و توجه به او دارد. شناخت نسبت به او دارد. در حجاب، در فاصله نسبت به او نیست. این میشود نجوا. ولی منادات آن وقتی است که یک فاصله و حجابی آنجا هست. «یُنَادُونَهُم». ندا میدهند آنها را که مگه ما با شماها نبودیم؟ این هم بله. نکتهای بود. ممنون.
خب میفرماید که تکاسل یعنی تنبلی کردن. تساهل، شل و ول گرفتن. از جای خود کنار رفتن. اینها همه مصادیق صبر در بدن است. یعنی این کارها را اگر نکند، میشود صبر در بدن. اسم رویی که گفته شده که صبر کن، خدا با صابرین است، همینه. عرضم کردم، صبر و چشم این است. چون تلخ است. تلخیاش هم به خاطر این است که «مِن قِبَلِ الْعَذَابِ». چون از اینور که نگاه میکنی، چیزی جز عذاب نیست. لذا امام صادق (علیه السلام) فرمود که: «نحن صبرون و شیعتنا أصبر منا». از آن روایت عجیبی است. کلکسیون صبر، به قول ما. صبر بریم، ته صبر. ولی شیعیان ما از ما صابرترند. آقا، مگر میشود شیعه از شما صبر؟ پس خیلی هم کمال نیست. صبر خودش کمال است ها! ولی هر صبری لزوماً کمال نیست. چرا شیعه ما از ما صابرتر است؟ خب، یعنی کمال شیعه بالاتر است، بیشتر است؟ نه. فرمود: ما میدانیم و صبر میکنیم. این بدبخت خبر ندارد. از سر جهلش است. در عین حال تحمل میکند. بابت تحملش خدا دستش را میگیرد، عنایت میکند. ولی صبرش کمال نیست. به خاطر اینکه صبرش مقرون با جهل است. مقرون تردید. یقین ندارد. بله، اهل یقین اگر شد، او هم یک صبری دارد. ولی صبرش جنسش با این است که در تردید و شک است، فرق میکند. او هم که به یقین رسیده کلی صبر کرده تا به یقین رسیده. مفتی که به یقین نرسیده. پس معلوم میشود که این صبرهای خردهریزهای که فعلاً کمال محسوب نمیشود، باید آدم داشته باشد. باهاش بره جلو تا یک جایی یک قلمبهای نصیب آدم بشود به اسم یقین. آن برگ برنده است. آن را که دادند، دیگه اصلاً جنس صبر آدم عوض میشود. خیلی راحت میشود. خیلی راحت میشود. مادری که به بچه شیر میدهد، شب از خواب میزند، خود دوران بارداری نامه سختی است دیگه. ولی سختیهایی است که با یک یقینی، با یک علمی همراه است. علم به اینکه آقا این بچه به دنیا میآید، خانه ما گرم میشود، عشق بچه، خود بچه. اینها همش زندگی را عوض میکند. بچه چقدر خوب است، چقدر بودنش فایده دارد. این زحمتها برایش اصلاً یک جنس دیگری است. اصلاً دردی ندارد، مصیبتی ندارد.
توی هواپیما، یک تکان که میخورد هواپیما، این مسافرین معمولی خیلی سریع میگرخند. آره، یک بار از این دیالوگهایی که آدم به گوشش میرسد، خیلی توی اینها گاهی نکات جالبی بود. رئیسی بود در هواپیما. تو هواپیما خیلی تکانهای شدیدی داشت. ترسیده بودند بعضیها. بعد این پشتی داشت به بغلیه میگفت که: «یکی به من گفته که هر وقت دیدی هواپیما دارد تکان میخورد، نگاهت به مهماندار باشد. اگه دیدی مهماندار آرام است، بدون چیزی نیست. اگه دیدی مهماندار هم ترسیده، بدون چیزی هست.» مهماندار نترسیده. اینها کارشان همین است. روزی ۲۰ بار میروند و میآیند. این تکانهای معمولی معلوم میشود که اینها طبیعی است. حالا چاله هوایی بهش میگویند یا هرچی. اونی که او میترسد، معلوم میشود دیگه یک داستانی دارد.
غرض چیست؟ غرض این است که میفهمد. یعنی ترسی که تو دل این مسافر میافتد با ترسی که تو دل اون مهماندار میافتد، دو تاست. این میترسد چون خبر ندارد که کجاییم؟ چی دارد میشود؟ آن که میترسد، میفهمد. صبر این دو تا با همدیگه و ترس این دو تا با همدیگه تفاوت دارد. این نمیدانست، صبر میکند. آن میدانست و صبر میکند. او هم تو این تکانها اذیت میشود، ولی هیچ واهمهای ندارد. میگوید: «الان رد میشویم. این مال فلان شهر وارد شدیم. الان آنجا باد و طوفان زیاد است.» این بدبخت نمیدانست. میگوید: «آقا چی شد؟ سقوط شد؟ موتور از کار افتاد؟ کسی چیزی شده؟ چی چه خبره؟» بهش میگویند صبر کن. حالا خیلی دشوار است. حالا میخواهد به خودش آرامش بدهد. تحمل کند. جیغ نکشد. نترسد. نلرزد. این صبری که میکند، خیلی بهش فشار میآید. خیلی هم فضیلتی از این جهت محسوب نمیشود، چون جهل دارد.
پس صبر یک داستان این شکلی دارد که چون «مِن قِبَلِ الْعَذَابِ»، این است که زاویه دید این است: عذاب، گرفتاری، بدبختی. این دلهره میآورد. اینی که حالا فائقه بشود به این دلهرهها، به این ترسها، به این استرسها، این خیلی صبر بزرگی میخواهد. اگر این صبر را داشت، «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ» میشود. آرامآرام این همراهی خدا، این سایه لطف و رحمت خدا، این پشتوانه رحمت و حمایت را داشتن و حس میکند. مسیر صبر این شکلی است. اولش خیلی تنش دارد. خیلی آدم از اینور به اونور پرت میشود. همه طردش میکنند. داستان زیاد دارد. یکم که تو این مسیر مقاومت نشان داد، از درون یک گرمایی تو وجودش میآید. یک باوری. این همان است که این معیت، آرامآرام زمینه آن یقین را ایجاد میکند. آرامآرام خاطرش جمع میشود که نه، گرم است. «به هم پشت رقیبان پی قتلم ای عشق دلافروز، دل من به تو گرم». اینجوری میشود. همه اینها جمع شدند: «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ». این چی میشود؟ «فَزَادَهُمْ إِيمَانًا». این ایمان است. تو آن کوران ابتلا و بلا که یکهو با یک صحنه مواجه میشود که اوه! همه اینها ما را ول کردند و همه آنها هم که دشمن بودند و همه هم که آمدند وایستادند روبروی ما. آنها آنقدر تمام و بدبختیم. اونی که ایمان دارد میگوید از اول به ما گفته بودند، این مسیر همین است. هزینه دارد، زحمت دارد، زلزلته دارد، میلرزیم، سقوط دارد، غربال دارد. گفته بودند این را. روبروی ما جمع میشوند، میزنند، میکشند. هر کاری از دستشان بر بیاید انجام میدهند. «أَشَدُّ الْعَذَابِ» دارند. طبیعی. اینها را گفتند، بیشترش هم گفتند. گفتند تو بمان. محکم باش.
تو این بیانیه حضرت آقا جملهای بود که خیلی ندیدم کسی روش مانور بدهد. ایشالا که مبتلا نشود به بقیه بیانیهها. قدر این بیانیه دونسته بشود. خیلی بیانیه بینظیری بود. همان اولی که بنده شروع کردم خواندن، دیدم یک کتاب درسی است. یعنی سال اول حوزه تدریس بشود این کتاب. حالا با دوستانم یک صحبتی شد. انشاالله یک دورهای برای این بیانیه داشته باشیم. یک کاری انجام بشود. حالا آنقدری که ازمون بر میآید. یک نکته خیلی زیبایی که فرمودند، فرمودند آن شبی که فیضی به این اتفاق رخ داد، یک جماعت اندکی بودیم. پشت امام نماز مغرب و عشا را خواندیم. امام با حرکت دست، آن شبی که حالا تو آن فضای حوزه که صبحها طلبهها میرفتند بیرون شهر درس بخوانند، شبها میآمدند. بعد تازه یکی از اساتید ما میفرمود که تازه ایشون مال مثلاً همین اواخر دهه ۵۰ بود. طلبه حقانی میشناسید این استاد ما را؟ اگه اسم بیارم. «کتابهای من تو آن زمان جای چکمه است. بس که این ساواکیها تو حجره ما ریختن و کتابها را ریختن و اینها راه رفتن. همینجور جای چکمه که رو کتاب من پیدا میشه.» با چه بدبختی درس میخواندند. اطراف قم برن، شب برگردن. تازه تو حجره نیاین. برن یک جایی پیدا کنن شب بمونن. ریختن. رسماً این تعداد از طلبهها را کشتن. از آن بالا پرت کردن. تو آن داستان فیضیه، آقا تو همون بیانیه داره. شبش امام با حرکت دست اشاره فرمود، فرمود: «اینا میرن، شماها میمونید.» چه باوری؟ بدهم به آقازاده آیت الله شاهآبادی فرموده بودند: «همه اینایی که من تو این مسیر میرم تختین. تقدیر نقشه تختی است که پدر شما برای ما کشیده است. تا آخر کار را به ما گفته است. چه میشود؟» کتاب «حدیث نثر» که اون شب از روش خواندم، خاطرات آقا نصرالله شاهآبادی، آنجا هست. دو سه تا قضیه مرتبط با این دارد که امام هم داستان جنگ را گفته بود، هم پیروزی انقلاب را گفته بود. آقای شاهآبادی به امام همه قضایا را گفته بود که اینطور میشود، بعد آنطور میشود، بعد آنطور میشود. همه اینها را. بله، البته خودش هم مرد الهی و حکیمی بود. حضرت امام رحمت الله فرمود: «اینها میرن.» باورش نمیشد. شوخی به نظر میرسد.
این جمع معدود طلبه تو این وضعیت کشور با آن قدرت پهلوی، با آن حمایتهای آمریکا، ژاندارم منطقه، ثروت کشور، امکانات، بودجه، همه مخالفین را قلع و قمع کرده. طلبههای بی پناه از بالای حجره پرت بکنی. همه را بکشی، بندازی. چقدرشون آسیب دیدن؟ همین آقای حسنزاده آنجا آسیب جدی میبینند. در داستان فیضیه. مثل اینکه با باتون رو قلب ایشون زده بودند. چقدر طلبهها، چقدر اساتید آنجا مورد هتک واقع شدند. یک اعتراض معمولی نمیتوانستند بکنند. آنها رفتند، اینها ماندند. واقعاً ماندند و هنوز ماندند. همه دنیا بسیج شدند تو این قضیه ۴۰۱. خیلی فتنه عجیب و غریبی بود. همه با هم بودند. با این امکانات، با این ابزار و ادوات، چهار تا طلبه بی پناه بیپشت، بدون امکانات، بدون توان اینها ماندند. آنها رفتند. همه رفتند. عمامه اینها را برمیداشتن. عبای اینها را پاره کردند. تو کرج روحانی را از تو ماشین درآوردن، چاقو چاقو کردند. بعدم عباش را درآوردن، تیکه تیکه کردند. از سرش را یکی کشید. عمامهاش را درآوردن. از آنور آنور کشیدن. تحقیرش کردند. آرمان علیوردی چون عبا پیدا کردند توی ساکش، آنطور به قتل صبر کشتنش. گفتند این آخوند است. اینها رفتند، اینها ماندند. آرمان علیوردی که شبانه، مخفیانه، توی تاریکی، توی پستویی تو اکباتان که بنده آن محل شهادت ایشان رفتم. پرتگاهی که نشانههای محل شهادت را هم جمع کردند. آنجا هنوزم بودجه نشانهها را درست کردند، خراب کردند. معلوم نشود اینجا محل شهادت آرمان است. هرچی اینها بیشتر میزنند، قبر آرمان علیوردی شلوغتر است. اسمش بیشتر فراگیر است. خیلی عجیب است. آن امکانات آنها، توان آنها، اینها قدرتنمایی خداست. ظاهرش را که نگاه میکنی عذاب است. یک بچه تنها بین ۳۰، ۴۰ نفر اسیر بشود. بعد با چه وضعی عریانش کنند. با چه وضعی بکشندش. «مِن قِبَلِ الْعَذَابِ». ولی باطنش چیست؟ باطنش رحمت. همان قضیه که مادر ایشان هم برای من تعریف میکرد. شما شنیدید که خاله ایشان خواب دیده بود امام حسین علیه السلام را که آرمان به خالهاش گفته بود که اینجا من در آغوش... یعنی خواب این بود که من در آغوش امام حسین علیه السلام هستم. «به مادرم بگید بیقراری نکن.» رحمت الله الواسعه. حتی امام حسین علیه السلام به کرات این قضیه بر افراد مختلفی نقل شده. گفته شده. اینها باعث میشود که آدم صبر کند. اینها یقین میآورد. تلخیها هم آرامآرام فروکش میکند. معیت آرامآرام سر بیرون میآورد. آدم میفهمد پشت دارد. یکی پشتش است. یک دستی پشت اوست. اختیار آهنگ غیر اختیاری با یک بخشی. حالا البته من بلد نیستم درس پس میدهم. خدمت شما عرض کنم خدمتتون که یک بخشیش همین ظواهر امر را حفظ کردن. یعنی التزام به همین ظواهر. ولو قلباً آدم خیلی مطمئن نیست این مسیر منتج باشد، نتیجه داشته باشد، فایده داشته باشد. ولی به هر حال میبینی چارهای هم ندارد. اگر بخواهد بیقراری کند، اگر بخواهد جزع و فزع کند. معصیت. آدم بچه از دست داده. ایمان بالایی میخواهد که آدم بچه از دست داده، بعد بگوید: «فَصَبْرٌ جَمِيلٌ». «اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ». مثل حضرت یعقوب علیه السلام. برای قالب ماها این است که نه. واقعاً از تو به هم میریزیم. ولی نگذاریم بکشد به سمت سوءظن به خدا. اگرم اون تو وسوسههایی هست، چون وسوسه را پیغمبر در حدیث رفع فرمودند که از امت من برداشته شده. میآید. وسوسه هست. اثر بهش ندهیم. میدان ندهیم. نگذاریم وسوسه بیاید به زبان من برسد. یک چیزی بگویم. یک کفری بگویم. اعتراضی بکنم. سر و صدایی بکنم. صبر من همین است که کفر نمیگویم. فحش نمیدهم. یعنی مظلومی را به ناحق تهمت بهش نمیزنم. تقصیر اون بوده. این فلان کرده. در روایت دارد گاهی یک آدمی ازش سرقت میشود. آنقدر که به این و اون تهمت میزند، گناه این مسروق از سارق بیشتر میشود. روایت. بس که به این همه آدم تهمت زد. این همان بیصبری است دیگر.
من نمیتوانم از تو آرام باشم. بگویم آقا از خدا بود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». آقا میگفتش که «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» درس دادیم مفصل هم. حسابی تو جلسه «إِنَّا لِلَّهِ» در مورد صابرین است دیگر. قرآن میفرماید: «وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ ٱلَّذِينَ إِذَاۤ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةً قَالُوۤا۟ إِنَّاۤ لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ». منطق اونایی که صبر میکنند در راه خدا این است. حرفشان این است که «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». این آدمی که صبور، صبور واقعی این است. آره. یکی از این اساتید میفرمود که درس دادیم و حسابی هم مانور دادیم. کیف کردیم. آمدیم بیرون تصادف کردیم. سپرمان خورد. ماشینم تازه خریده بود. آمدیم. سپ نمیآید. «إِنَّا لِلَّهِ» هم نمیآید. گفت: «دیگه فقط فحش ندادم دیگه.» گفتم: «حالا دیگه به هر حال هر چی.» یک بابایی نشسته، دستش فلج، پایش فلج، پوستش سوخته، چشمش کور، رنگش سیاه. بعد با دست کج و اینها نان خشک را میزد تو آب گلی میخورد. هی سر به آسمان میکرد: «خدایا شکرت.» گفت: «چیه عمویی؟ چی میگی؟ این حالت؟ این خدایا شکرت چیه؟ اگه خدایی باشه و همان که میگویند باشه، این خدایا شکرت که من میگویم.» خودش گاهی ما بر اثر دایره صبر هم میکنیم، ولی از صد تا فحش بدتر. همین است که آدم اعتراض لااقل به زبانش نمیآید. در مرحله رفتار مهار میکند. این خودش یک صبری است. این صبر ایمان میآورد. چون به منزله رأس من الجسد است. واسه بچهای که اول بچه سرش روی رحم شکل میگیرد دیگر. این سر که شکل گرفت، مغز که شکل گرفت، این آرامآرام از آن رگ و ریشه بدن هم شکل میگیرد. خیلی مهم است ها! همین صبری که اینجا توهین نمیکند، اعتراض نمیکند؛ ولو دل خیلی به هم ریخته است، تو همه چی شک کرده، به همه چی هم اعتراض دارد. ولی چون میداند این معصیت قبیح بد اعتراض به خداست، زبان را کنترل کرده. فحش نمیدهد. به خدا و پیغمبر درگیر نمیشود. به کسی تهمت نمیزند. یعنی تو رفتار بیرونی سعی میکند که خلاف صبر عمل نکند. ثابت بماند تو این حرکت. این خودش هم ایمان برایش میآورد، هم یقین برایش میآورد، هم معیت میآورد، هم آرامش میآورد، هم نصرت میآورد.
بعضی روایات هم دارد آنقدر خدا نگهش میدارد که میبیند آثار صبرش را. اگر کسی آزارش داده، تحقیرش کرده، ملامت کرده، سرزنش کرده، میبیند جزء چیزهای عجیب است ها. جزء سنتهای عجیب الهی است. آنقدر میماند، قطعی است. گاهی اینورشم هست. وامیایستد. میبیند موقعیت تحقیر شده. افرادی که تحقیرش میکردند. اثر صبر. «وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا». میفرماید که: «خیلی یاد خدا باشید.»
در حال بارگذاری نظرات...