*در دوران فتنه و تهاجم فرهنگی، ذاکر بودن یعنی ایستادگی مؤمنانه در میانه میدانِ فرار جمعی از ارزشها. [00:50]
*رهبر معظم انقلاب مدظلهالعالی: جهاد اکبر پیشنیاز جهاد اصغر، و ذکر و توکل راز عبور از سیمخاردارهای میادین جهاد است. [03:56]
*دستورالعمل جامع مجاهدت در میدان جهاد اصغر؛ مانیفست جنگی علامه از دل تفسیر سوره انفال و محمد صلیالله علیهوآله [08:57]
*"ذکرالله کثیر" نگاه توحیدیست در تمام تصمیمها و رفتارها، نه صرفا تسبیح زبانی همراه با دنیاطلبی و معنویت نمایی! [18:48]
*ذکر کثیر، پاتکیست به ائتلاف دشمن درونی(هوای نفس) و دشمن بیرونی! [28:16]
*"أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ"، خداسپاری حقیقی از زبان مؤمن آلفرعون (حزقیل). [34:36]
*در توجیه گری منکرات ، معیار نهایی «بیّنه» و حجت شرعیست، نه موج افکار عمومی و فشارهای روانی! [38:38]
*انحراف درعملکرد آقای روحانی، مصداق فقدان ذکر کثیر در مدیریت اجتماعی و تصمیمگیریهای کلان کشور.[43:45]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
و ذکر الله کثیرًا میفرماید که خیلی یاد خدا باشید. خدمت شما عرض کنم که اینجا علامه فقط یک بحثی را در مورد "ذکر کثیر" میآورند که خب این هم نکته مهمی است و باید بخوانم. نکته دارد؛ این ذکر کثیر را میفرماید که هم در دلتان و هم به زبانتان باشد که هر کدام از اینها ذکر هستند.
میدان نبرد جایی است که ما در موقعیت جنگ و فتنه، بیشتر نیاز به ذکر داریم. این خودش چند جلسه بحث میخواهد؛ کلی نقد به رسانه، مطبوعات، تریبونها و منبرها و ... میشود کرد. وقتی شرایط، فتنهآلود است، وقتی موقعیت، موقعیت بههمریختهای است، اتفاقاً پمپاژ ذکر باید بیشتر باشد. نمیشود با تفریح و سرگرمی و مشغولیت و اینها بخواهیم قضیه را در بیاوریم. انگار مثلاً برای مردم فیلم پخش کنیم، کارتون پخش کنیم، هی فلان کنیم. منکر آنها نیستم؛ تا آن حدی که باطلی نیست و ظلمی نیست و تا آن حدش که میشود راه دارد، خب اشکالی ندارد. اما چیزی که جامعه را زنده نگه میدارد، چیزی که جامعه را پیش میبرد، ذکر است، یاد خداست.
ذکر هم ابعادی دارد. این نیست که «سبحان الله و الحمدلله» اذان پخش کنیم. خیلی چیزها هست که مصداق ذکر است. همین کتاب خاطرات شهدا، مثلاً مصداق ذکر است. تجربیات آدمها... در برنامه محفل یادتان هست؟ یک آقایی آمده بود، طلافروش بود، مال میبد بود. خاطرهای که تعریف کرد و قضایایی که تعریف کرد، این هم مصداق ذکر است. تجربیاتی که آدمها در زندگیشان دارند، از آن جاهایی که یک طمعی کردند و چوب خوردند، یک اعتمادی به وعدههای خدا کردند و اثر دیدند. هرکس معمولاً در زندگیاش یک چیزهایی دارد، اینها همش مصداق ذکر است. به هزار بیان، به هزار شکل، به هزار شیوه میشود اینها را نشان داد و مطرح کرد. اینها دل را گرم میکند. اینها آدم را در موقعیت تقابل با دشمن قرار میدهد.
یک نکته خیلی عجیب و جالبی که داریم، یک روایت خیلی عجیب است. روی این فکر کنید؛ در «میزانالحکمه» به نظرم در بخش «ذکر میزانالحکمه» روایت دارد که وقتی یک کسی، ببینید چقدر عبارت عجیب است، چقدر عبارت... میفرماید که وقتی یک جمعیاند که همه غافلاند، یکی در آن جمع ذاکر است، مثل بقیه غافل نمیشود. «هیشکی آقا اینجا روسریشو نگه نداشته، این روسریشو نگه داشته. هیشکی نماز تو این جمع نمیخونه، این نماز میخونه. هیشکی تقید به اینکه حرام نشنوه، موسیقی حرام، رقص، فلان، اینها... آدم مقید است. از این عروسی پاشو رفته بیرون، بیرون تالار نشسته تا بزن و بکوب مثلاً تمام شود.» این میشود ذاکر در بین غافلین.
میفرماید کسی که بین یک جماعت غافل، ذکرش برقرار است، مثل یک کسی است که در میدان جنگ روبروی دشمن میایستد، همه فرار میکنند. چرا؟ برای اینکه اصلاً واقعیت داستان همین است. آن همان است، آنجا این شکلی جلوه کرده؛ این هم همان است، اینجا این شکلی جلوه کرده. یک حقیقت، دو تا تصویر در دو صورت مطلب. در میدان جنگ هم، آنهایی میمانند که ذاکر حقیقی هستند. یک تعبیر از آقا هست؛ چقدر این تعبیر فوقالعاده است! این صحبتهای امروز کارگرانشان... دم غروب نشستم گوش دادم. دلم میسوزد، واقعاً دلم برای حضرت آقا میسوزد. رهبر... لااقل ما که دیگر تابعیم و صحبتهای ایشان برجسته شد و منتشر شد... خود صحبتها را که گوش دادم، نیم ساعت بود. آخرش دیدم ایشان در تقابل با نظامهای کمونیستی میگوید نظام اسلام بر مبنای ائتلاف است. بعد به آیه «خلقکم ازواجا» اشاره میکند. بحث تفسیری عمیق میکشد وسط. میگوید جامعه کارگری باید این مدلی باشد بر مبنای این آیه. برق از سرم پرید که یک حکیم، یک مفسر، یک فیلسوف، یک... نمیدانم، وقتی میآید به این مسئله نگاه میکند، چقدر متفاوت است! بعد این حرف به گوش من طلبه نرسیده... خودم گوش نمیکردم، حالا به بقیه که هیچی! این حرفهای ایشان خیلی غریب است. معمولاً یکی از این حرفهایی که غریب است، همین است. ایشان در مورد حاج قاسم فرمود: «حاج قاسم اول در میدان جهاد اکبر پیروز شده بود که اینطور در میدان جهاد اصغر ماندگار شد.» ما معمولاً تصورمان این است که جهاد اصغر را یک تعدادی انجام میدهند و میآیند و بعد خب دیگر جهاد... "مرحبا به قومی که جهاد اصغر را انجام دادند و بر آنها جهاد اکبر است." اگر درست خوانده باشم: آنجا که یاد پیامبر خطاب به سپاهیان برگشته از جنگ "آفرین به آن جماعتی که جهاد اصغر را به جا آوردند، یک جهاد دیگر مانده." گفتند: "آن چیست؟" فرمود: "جهاد اکبر." و بعد آن جهاد نفس. خب یک جهاد اصغر داریم، میرویم انجام میدهیم و میآییم. یک جهاد اکبر دیگر هم هست که مانده. اینکه آن جهاد اکبر مانده، معنایش این نیستش که آن کامل جداست. نه، در همین جهاد اصغرش هم کسی میرود و کسی میماند، به میزانی در جهاد اصغر پیشروی دارد، حرکت دارد، صبر دارد، توکل دارد که در جهاد اکبر موفق شده باشد. جهاد اصغر، آینه جهاد اکبر است؛ خیلی نکته مهمی است.
جهاد اکبر میدان چیست؟ میدان توجه، میدان ذکر است. آنقدر که آنجا ذکر و توجه داری، در جهاد اصغر خود را نشان میدهد. حالا بگوید جهاد اصغر، بگوید جهاد کبیر؛ چون یک جهاد کبیر هم در قرآن داریم: «و جاهد بهجهاداً کبیراً» که برخی گفتند منظور جهاد فرهنگی، جهاد تبیین یا هرچیزی. کلاً در میدان مبارزه، وقتی که مقابلی داری، مانعی داری، دیگری هست که سنگ میاندازد سر راهت نمیگذارد پیش بروی، وقتی با او گلاویز میشوی، وقتی درگیر میشوی، وقتی هزینههای این درگیری را میدهی که قبلش با همین خودِ خودت درگیر شده باشی. خیلی عجیب است! تا کسی وارد میدان جهاد اکبر نشده باشد، پا به میدان جهاد اصغر نخواهد گذاشت. البته خب، جهاد اکبر خیلی دایرهاش وسیعتر است. ممکن است کسی به میدان جهاد اصغر بیاید با انگیزههای دیگری؛ "قتیل الحمار"، بیا دنبال پولش، دنبال غنیمتش. ولی همینقدر هم که بالاخره در این میدان آمده، خود همین یک میزانی از جهاد اکبر را طی کرده. ولی خب، آن فتوحات جهاد اکبر چون برایش حاصل نشده، این فتوحات این شکلی را در میدان جهاد اصغر هم ندارد. مثل امیرالمؤمنین نیست که از روی سینه عمر بن عبدود بلند شود. وقتی در میدان جهاد اصغر اینطور فداکاری میکند و مردانه میایستد که در میدان جهاد اکبر کار کرده باشد. وقتی میتوانی از این سیم خاردار عبور کنی که قبلش از سیم خاردار نفست عبور کرده باشی.
بعد آقا همانجا که در آن بخشی که گریه میکردم، فرمودند: «وقتی اسیر خودمونیم نمیتونیم کاری انجام بدیم.»
حاج قاسم به آن رزمندهها میفرمود: «اینجا میدان نماز شب است. اینجا جای توسل است. اینجا جای توکل است. کسی که اینجا میخواهد بجنگد، شب باید نماز شب خوانده باشد.» ذکر میداد به آنها؛ یادتان هست دیگر؟ «اللهم عجّلنی فی درک الحسنه» را ذکر میداد برای اینکه راز پیروزی و حرکت و استقامت در میدان جهاد اصغر هم همان است. نه اینکه حالا در میدان جهاد اصغر قرار گرفتی، میتوانی هم پیروز بشوی ها، ذکر کثیر هم داشته باشی، بهترین... نه آقا! بدون ذکر کثیر کسی پیروز نمیشود. شش تا نکته است که علامه اینجا اشاره میکند، جلوتر باید بهش برسم و بخوانم که میفرماید اینها شرط پیروزی در این مسیر است. این شش تا را اگر الان پیدا کنم، همین الان میخوانم برایتان. ببینم... همه متن را یکرنگش کردم، حاشیه هم ننوشتم. اگر پیدا کنم... اینجا الان پیدا نمیکنم، حالا جلوتر باید روی متن بریم. این شش تا نکته میفرماید این راز پیروزی است در میدان جهاد اصغر. با این شش تا باید حرکت کرد.
بله: «علی اُمورٍ سِتَّةٍ قَدِ اشْتَمَلَتِ الْآیَاتُ الثَّلَاثُ». میفرماید این سه تا آیه شش تا مطلب میگوید که خدا اینها را رعایتش را بر مؤمنین واجب کرده است: «فی الحروب الاسلامیه»، در جنگهای اسلامی، «عند اللقا» وقتی با دشمن روبهرو میشوند، شش تا وظیفه دارند که جلوتر میفرماید این شش تا باعث پیروزی میشود. و «هذی الثبات» این شش تا چیست؟ اول: ثبات. البته گفتیم ثبات درسته، اولین ثبات، ثابتقدم باشد. دوم: «ذکر الله کثیراً»، ذکر کثیر داشته باشد. سوم: «طاعت الله و رسوله»، طاعت خدا و پیغمبر. همه حرفهایی که در سوره مبارکه محمد میخواهیم بگوییم را اینجا در بحث سوره انفال، در واقع این شش تاست دیگر، که آنجا خود را نشان میدهد. اول اینکه صفر بمان، دوم اینکه ذکر الله کثیر داشته باش. خود ذکر کثیر بحث مفصلی میطلبد. سومیش طاعت خدا و پیغمبر. چهارمیش عدم تنازع؛ با هم گلاویز نشوند، کلکل نکنند، اختلاف نداشته باشند، انرژیشان صرف زدن همدیگر نشود. مثل انتخابات ۱۴۰۳ که یکی از احمقانهترین انتخاباتی بود که در تاریخ جمهوری اسلامی برگزار شد. خیلی اصلاً ترکیب خندهداریه! نمیدانم صد بار دیگر انتخابات برگزار بشود، با این ترکیب، با این شیوه میبازیم، دیگر میبازیم. یعنی این جریانی که خودشان را ملتزم به نظام و انقلاب میدانند، شصت تا گزینه میفرستند. جلوی شصت تا اول همدیگر را میزنند، بعد یکی یکی زور میزنند اینها را بدهند بیرون! آدم میماند در بیعقلی جماعت که گذاشتند گندههای اصولگرایی تا هفته قبلش همدیگر را میزدند، بعد یکهو به هم شروع میکنند برای همدیگر انصراف دادن.
حالا نمیخواهم چون خودش مصداق تنازع است. و عدم تنازع یکی از کارهای دیگری است که باید انجام شود. «وَ لَا تَخْرُجُوا بِتَرٍ وَ رَاءَ النَّاسِ»، خروجشان از سر سرخوشی و کیف و حال و ریا و این حرفها نباشد که اینها در موردش توضیح دادیم، یک جلسه. و «وَ لَا یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ». دنبال اینکه راه خدا را ببندند نباشند. پس: ثبات، ذکر کثیر، طاعت خدا و پیغمبر، عدم تنازع، از سر سرخوشی و ریا خارج نشوند، و راه خدا را نبندند. این شد شش تا وظیفه. حالا علامه چه میفرماید؟
«مجموع الامور سته دستور حربیون جامع» چقدر این علامه فوقالعاده است! مانیفست، بیانیهی مأموریت مجاهد فی سبیل الله. عصارهی چیزی که دین برای میدان نبرد در نظر گرفته، جامعترین دستور جنگی. «لا یفقد من محام دستورات الحربیه شیئاً» از آن دستورات جنگی هیچی فروگذار نکرده، هرچیزی که در جنگ عامل پیروزی است، اینجا آمده. علامه طباطبایی میخواهد که بفهمد.
«وَ عَلَّمُ دَقِیقٍ فِی تَفَاصِیلِ الْوَقَاءِ فِی تَاَیِّخِ الْحُرُوبِ الاسلامیه وَاقِعِةٍ فِی زَمَانِ النَّبِیِّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، کَ بَدْرٍ وَ اُحُدٍ وَ الْخَنْدَقِ وَ حُیْنٍ وَ غَیْرِ ذَلِکَ، یُّوَضِّحُ اَنَّ الْاَمْرَ فِی الْغَلَبَةِ وَ الْحَظِیمِ کَانَ یَدُورُ مَدَارَ رِعَایَةِ الْمُسْلِمِ مَوَادّ الدستور الالهی و عدم رعایتها و المراتب لها و المُصَاهِلُ.»
میفرماید کسی که برود یک دور تاریخ را خوب بخواند... اول این را باید بگویم، بعد بروم تاریخ بخوانم. میفرماید کسی که خوب در تاریخ دقت کند، در تاریخ جنگهای اسلامی که در زمان پیغمبر واقع شد، مثل جنگ بدر، احد، خندق، حنین و بقیه جنگها... تحمل کند، برایش واضح میشود که داستان پیروزی و شکست همه بر مدار همین شش تا بوده. هرجا این شش تا بوده، بردیم؛ هرجا این شش تا نبوده، باختیم. هرجا که رعایت کردیم و مراقبه نسبت به اینها داشتیم، پیروز بودیم؛ هرجا مصاحله داشتیم، بیاعتنایی کردیم، بیمَحلی کردیم به این شش تا، شکست خوردیم.
بعدش هم همین است، تا به حال همین بوده، بعدش هم همین است. شصت انتخابات دیگر برگزار شود، تا تنازع هست بین اینها، تا دارند همدیگر را میزنند، تا به چشم رقیب به هم نگاه میکنند، تا فداکاری ندارند به نفع اهداف بزرگتر، کاری باز... به افراد. همین جا نشسته بودیم چند روز پیش داشتم گلهای میکردم از انتخابات که «آره بابا ما درگیر زدن این و...» تو همان جلسهای که همان جا نشسته بودیم، این شروع کرد به حمایت از آن، آن شروع کرد به حمایت از این. دوباره خندهام میگیرد آدم! ایشالا که از این دو گزینه هم عبور کنیم برای انتخابات بعدی، از این سه چهار گزینه. هرکی که بود، هرکی در این انتخابات، آقا هرکی تا به حال کاندیدا شده، دیگر ولش کنید کلاً! برویم سراغ گزینههای جدید. فحش میخورم که مثلاً به کی نظر داریم، توجه داریم و علاقه داریم. اینها همان قبل انتخابات. چهل روز هم اراک عزیزی پرسید که آقا شما نظرت به کیست در این انتخابات؟ گفتم: «فلانی. ولی میدانم که نمیآید.» همین، بله، بعدش هم نمیآید. من هم اسم نمیآورم، بگویم فقط فحش میخورم و حالا دیگر از پنج تا جریان فحش میخورم، چون طرفدار این چهار تا که هستم، مخالفین ایشان هم هستند، یک جبهه جدیدی شکل میگیرد. در تنازع، این شش تا را دوباره با هم مرور کنیم. شش تا چی بود؟ خیلی مهم بود. اولش ثبات، که همان صبر بود. ثبات عنوان خاصی بود که یکی از مصادیقش صبر بود. بماند، فرار نکند، در نرود، جا نزند. که خود فرار از ضعف، یک بابی است در مباحث. بحث "تعرب بعد الهجره" اینها همش معصیتهایی است که اصلاً معمولاً به گوش ماها نرسیده. اینکه از میدان جنگ فرار کنی، از تقابل با دشمن فرار کنی، نامش معصیت است. خیلی جالب است که اینها را یکجوری دین یاد گرفتیم و یادمان دادند که یک اصلیترین مباحث دین، اصلیترین واجبات درش نبوده. خیلی خندهدار است.
"ذکرالله کثیراً"؛ این ذکر کثیر با آن ذکر کثیر جاهای دیگر فرق میکند. این ذکر کثیری که مال میدان جنگ است، دائم باید این رزمنده پمپاژ شود از جهت معرفتی، دائم باید بهش خوراک برسد، دائم باید توجه بهش برسد، نباید مشغول شود، نباید برود در فضای دنیا و این رقابتها که کی چقدر برد و به کی چی دادند و سود این و مدرک آن و درجهی آن. گاهی اینها حاکم میشود در فضاهای نظامی و اینها. نمیخواهم بگویم الان فضای نظامی ما این مدلی است، ولی به هر حال این دام شیطان است. یعنی این دام پهن است، خیلی هم درش میافتند. مشغول این مسائل میشویم؛ مشغول دنیا و مشغول کاسبی و مشغول حقوق و اضافهحقوق و بیمه و... فضای طلبگی هم همین است. یعنی در طلبگی هم مشغول پایاننامه و مدرک و... از آن اصله! آقا فرمودند که خاکریز مقدم تقابل با تمدن شیطانی و تمدن غرب، حوزه است. خب، چند تا طلبه اصلاً این نگاه را دارند؟ خود حوزه واقعاً نگاهش به خودش این است؟ به چشم یک موقعیت جنگی نگاه میکند؟ به چشم یک پادگان در یک میدان نبرد نگاه میکند؟ قرارگاه میبیند خودش را؟ یا نه، مقاله میدهیم؟ حالا مقاله چقدر خاصیت دارد؟ چند تا درد مملکت را میخواهد برطرف بکند؟ نکته مهم این است که اعتبار دارد، رزومه میشود برای خودم، برای استادی که مشاور مقاله است، از مشاور پایاننامه است، از راهنما... خیلی عنوان دارد، خیلی منابع زیاد دارد. اینکه حالا کدام نیاز را میخواهد برطرف بکند، امتدادش چیست، خاصیتش چیست، چند نفر میخوانند، درد چند نفر برطرف میشود؛ اینها میشود ذکر کثیر. یعنی از این منافع و از این فواید و از این چیزها چشمپوشی کردن، دنبال اینها نبودن، خیلی فداکاری هم میخواهد، خیلی فداکاری میخواهد، خیلی سخت است. ذکر کثیر اینجور ذکری ما لازم داریم. اینجور ذکری به حسب آن میدان جنگی که توشیم، ذکر کثیر به فراخور این میدان میخواهیم.
از نکات فوقالعادهای است که علامه اینجا بهش اشاره میکند. ذکرالله کثیری که اینجا مطرح است، آن توجهاتی که ازش گاهی... از تبریک به الهیات جنگ امروز، الهیات مدیریت میخواهیم، الهیات ریاست میخواهیم. یک نفری که میخواهد رئیس شود، در یک مملکت اسلامی، در جمهوری اسلامی، مجموعهای از مسائلی که ذکرالله کثیر برای این مدیر ایجاد میکند. مثلاً میشود نامه امیرالمؤمنین به مالک. آن نامه ذکرالله کثیر یک مدیر است. ادبیات را، جنس کلام را، به چیا امیرالمؤمنین دست میگذارد؟ با چه ادبیاتی مطرح میکند؟ «زورت میرسد به آن زیردست زور بگویی، ظلم کنی، اذیتش کنی، حواست باشد یکی دیگر هم زورش به تو میرسد که مافوق توئهها!» نمیشود نگاه توحیدی... خبر برسد به کسی ظلم کردی، زندان، کسر حقوق و فلان، قلع درجه. آن نگاه توحیدی باید حاکم باشد تا ذکر کثیر بشود. وگرنه با ذکر دنیاست. ما در برابر ذکر کسی، ذکرالله، یک ذکر دنیا داریم، یک ذکر ناس داریم که این خودش یک بحث مفصلی است، سی جلسه وقت میرود. در دانشگاه این را دست گرفتم. آنقدر که گفتیم هر کدامش سی جلسه وقت میبرد. بعد دیگر آخر ترم این دانشجو در این دوره چی یاد گرفت؟ هفت هشت نفر نوشته بودند که فهمیدیم که هر کدام اینها سی جلسه وقت میخواهد. چیز خاصی یاد نگرفته. ذکر کسی (کثیر) جلسه وقت میخواهد ذکر کثیر بعد کثیر. چون آدم محل نسیان است، با یک بار و دو بار درست نمیشود، خیلی نیاز به تذکر دارد. به نحو عددی هم، کمی هم، کیفی هم، زیاد باید بهش بگویند، هم عمیق باید توجه کند، نیاز به ذکرهای عمیق دارد به تعداد زیاد.
تو غافل میشوی، طبیعت دنیا هم این است که میبرتش. حتی در میدان جنگ هم که قرار میگیرد، یک لحظه سیبل به سیبل میشود با حضرت عزرائیل، یکهو متوجه خدا و پیغمبر میشود. تا زلزله از بغلش رد میشود، جون! "وای دارم خدا را میبینم." ولی تا بغلیه کشته میشود و اینا، خب اینکه الحمدالله ما که چیزمان نشده، بریم غنائم ما که زنده ماندیم و تازه الان یک کتاب خاطرات هم از این بابا مینویسیم، چاپ میکنیم، نمایشگاه امسال مال ماست. خاطرات از این دارم، انگشترش هم دستم میکنم! چقدر مانور با انگشتر این بدهم! من یک بنیاد هم برایش میزنم، خاطراتش را چاپ میکنم، چاپ میکنم، میچاپم و میبرندها. این القائات میآید، هم نفس ایجاد میکند، هم شیطان و دنیا و میبرَد. از اینجا به بعد که دارد به جنگ ادامه میدهد، دیگر برای پر کردن خاطرات است، کتابه را دارد پر میکند. خیلیها دیدهاند عارفان و بزرگان و اینها که میروند دنبال دشت خاطراتم، یک چیزی بگوید، یک چیزی بشنویم، یک اتفاقی رخ بدهد، بعداً بیاییم این را نقل کنیم. آقایی میگفت: به تعداد طلبههای خوزستان آمده بودیم قم. رفتیم پشت در خانه مرحوم علامه حسنزاده آملی (رضوان الله علیه).
بعد میگفت: در زدیم، باز نکردند. در زدیم، این را دیگر... آمدیم برویم، در وا شد. حالا اجمالاً یادم است. خیلی دقیق یادم نبود. «بگو الان خیلی بفرمایید دیدنی نیستم. من پیرمردم آقا در نزنی! آقا مزاحم نشوید. آقا کار دارم، به کارم برسم.» یک رفتگری داشت رد میشد. «سلام آقا! احوال آقا! آقا جان چطورید؟» همان ادبیات خودشان. پنج تا آخوند متشخص صاحب لحیه، عمامه و تحویل... «آقا جان، ما به این آقا محتاجیم. ایشان اگر اینجا تمیز نکند، من حسنزاده نمیتوانم کتاب بنویسم، مطالعه کنم، درس بخوانم. ما محتاج اینیم، حق به گردنمان دارد این». ما گفتیم: «آقا، میشود ما را مثلاً یک نصیحتی، موعظهای چیزی؟» گفت: «فرمودند که از کجا آمدید؟» گفتم: «آقا خرمشهر.» مثلاً واکنش عوض... یاد شهدا و اینها، یکم نرم باهاشان برخورد کرد. بعد خب اینها معمم و اینها بودند گفت: «به ما گفتند که آقایان طلبه هستید؟» آقا جان! «یا ولگرد؟» خیلی تعبیر تندی است دیگر، بلوا... همه گفتند: «آقا ما طلبه هستیم.»
این بزرگواری که خاطره تعریف میکرد، با ادبیات عرفا آشنا بود. میگفت: «من گفتم آقا من ولگردم.» و گفت: «بردیم و پذیرایی، چایی داد.» و غرضم این کلمه «ولگرد»ش بود که گاهی ما آنجا که میرویم، شخصیت عظما را با خودمان بردیم. آنجا در محضر آن بزرگوار، این هم دنیاست دیگر دیدن ولی خدا است ولی دنیاست. ذکر کثیر که هیچی! ذکر قلیلی هم درش نیست: «لا یذکرون الله الا قلیلا.» این آمده از قبل آقای حسنزاده! عنوان برمیگردد محلشان؟ بله آقا. ما وقتی محضر علامه حسنزاده بودیم، آقای حسنزاده... به چه نفس شیّادی داریم! این مگر میگذارد آدم ذکر کثیر کند؟ این جهاد اکبر است و این نمیگذارد آدم در جهاد اصغر اصلاً قرار بگیرد. بماند، ادامه بدهد، تحمل کند، هزینه بدهد. سودیش کو؟ کجاست؟ الان تا به حال ما اینجا آمدیم. بعد آن حاج قاسم است که در میدان جهاد اکبر موفق بوده، میخواهند بهش مدال ذوالفقار بدهند، قبول نمیکند. بعد میگوید: «من باید با آقا جلسه داشته باشم.» و اینها. افق را ببین! به آقا میگوید که: «آقا، شما این همه تا حالا مگر زحمت کشیدی؟ مگر کسی تا حالا بهتان مدالی چیزی داده؟ چطور به شما کسی چیزی نداده؟ برای چی شما باید به من چیزی بدهید؟»
ذکر کثیر دیگرانی که از هفتاد کیلومتری جاده اهواز رد شدند، هشتصد جلد خاطره از شهدا و دفاع مقدس و حسن جنگ و اینها را تمام کردند و اینها شروع کردند. بلکه آنقدر اینها نفس است، اینها دنیاست، اینها هی هجوم میآورند، هی القاء میکنند. بگو حاج قاسم در بوکمال، آزادسازی بوکمال، سرفه میکند. رزمندهها میگویند: «آقا، سرما خوردید؟» بعد میگوید: «نه، سرماخوردگی نیست.» خب این چیست؟ این آثار شیمیایی است، این الان سرفهها مال شیمیایی است. «بابا به اینها دیگر... اینها دارند خودشان کشته میشوند، به اینها لااقل بگو.» رفتند، دیگر نمیمانند دیگر از اینها. دیگر کتمان نکن. یک انرژی هم اینها پیدا میکنند برای جنگیدن. «شیمیایی تا به حال نمیدانستم این چقدر انرژی میگیرد الان برای جنگیدن.» از اینها مخفی میکند. بعد شهادتش معلوم میشود. بعد تازه آن کارت جانبازیش را میداده کامل برای جانبازان و رزمندهها و اینها خرید کنند. اصلاً دست خودش نبوده و حقوقش چقدر بوده و چقدر ازش کم کرده بوده، مستقیم داده بوده به این و آن. دیگر دیدید، یکهو بعد شهادت حاج قاسم چه چیزهایی در آمد که آب روغن قاطی کردیم که این همه... قاسم سلیمانی خودمان میگوید، یکی دیگر را دارد میگوید. با یکی از رفقای صمیمی حاج قاسم، سه ماه، دو ماه قبل... امروز یادش بودم. دو ماه قبل شهادت حاج قاسم، یک عزیزی منزل ما بود. خیلی دلش پر بود، خیلی گلایه کرد: «حاج قاسم! نمیتوانم زندگی کنم، اینجوری است داستان.» اینها میشود ذکر کثیر. بعد میفرماید که این ذکر کثیر قضیهاش این است که به تناسب حال انسان، انسان باید توجه به حق تعالی داشته باشد. علامه میفرماید: اونی که بیمار است، «یا شافی» را صدا میزند. هر اسمی از خدا را هم که صدا بزند، منظورش «یا شافی» است. اونی که فقیر است، «یا غنی» را صدا میزند. یعنی به فراخور نیاز و حالش، توجه به حق تعالی پیدا میکند. این الان خدا را میخواهد، آن خدایی که مریض را خوب میکند. آن یکی خدا را میخواهد، خدایی که شکم را سیر میکند. آن یکی خدا را میخواهد، خدایی که در ناامنی امنیت میدهد.
این ذکر کثیر برای یک رزمنده در میدان جنگ، هر جنگی، اگر جهاد منظور باشد. یک جهاد داریم، یک قتال داریم. جهاد دایره وسیعتر است، هر درگیری با دشمن جهاد است. ولی قتال آن جهاد نظامی است که درش کشت و کشتار است. خب، طلبه هم دارد جهاد میکند. جهاد علمی میکند، جهاد فکری میکند، جهاد رسانهای میکند. مجاهد، مجاهد نمیشود اولاً مگر اینکه یک پا در میدان جهاد اکبر داشته باشد، آنجا بجنگد. ثانیاً ذکر کثیر دائم بهش برسد. تا این ذکر کثیر نرسد، اصلاً ادامه پیدا نمیکند. میبرندش. اصلاً با کی بجنگد؟ اینها دشمن نیستند که من بخواهم به آنها بجنگم. اینها رفیقند. اصلاً رفیقترند. دوست و دشمن آدم قاطی میکند. آنی که هوای نفس من را تأمین میکند، آنی که خواستههای نفس من را بهش میدهد، این دشمن من نیست، این رفیق من است. دشمن که جمهوری اسلامی است. «آخوندان عشق و حال کنیم.» آنی که میگوید: «آقا بریم تو دریا، زن و مرد با همدیگه هر غلطی دلتون میخواهد.» آن دوست. دشمن است. تا شما یقه نفس را نگرفته باشی، هوای نفس نفهمی این است که دارد میزنتت، این دارد فریب میدهد. اینها همه حقایق این است. آنجا هم هرکی که حرف این را برایت دوباره بلغور کرد، به عنوان دوست تلقی میکنی. یک بحث پیچیدهای دارد. روایت فوقالعادهای هم دارد. فرمود: «هرکی که حرف...» روایت از امام جواد علیه السلام فرمود: «هرکی حرف هوای نفسش را گوش بدهد، اطاعت عدوّه مناه.» عجیب غریب! فوقالعاده! ما عجیب غریب زیاد... عجیب غریب زیاد! آقای فاطمیان گفت: «خانمم گفت این اسرار هی میگوید از اسرار، این چیست این اسرار؟» گفتم: «اگر فرمود کسی که دنبال هوای نفس راه میافتد، خواستههای دشمنش را تأمین کرده.» چون دشمن تو دقیقاً همان است که دستش با هوای نفس تو در یک کاسه است. از شب آخر با هم دست میدهند و برای همین دشمنت است. چون نه این میگذارد به فواید و کمالات برسی، نه آن. تو یک چیز با همدیگر مشترکند. فواید حقیقی تو را ازت سلب میکند، به نازلترین کیفیت زندگی مشغولت میکند، تو پایینترین درجات حبست میکنند. همش فریب است، همش کلاهبرداری است. از یک طرف نفست دارد سرت کلاه میگذارد، از یک طرف آن یکی میشود دیگر. تو احساس نمیکنی آن دشمن است. چه حرف عجیبی! یکی از مهمترین حرف کل این سوره را، کل این جلسات را امشب گفتیم. همین بحث که دنبال موقعیتی بودم مفصل بهش بپردازیم. شاید حالا بعدها باز توفیق نشود. هرچی به آخر نزدیکتر میشویم، حرفهایمان مهمتر میشود دیگر. اینجوری است. روایت امام جواد علیه السلام: «عدوّه مناه.» آرزوی دشمنش را محقق میکند. آدمی که تنبل است، آدمی که طماع است، آدمی که حریص است، این نفسش او را دعوت به چیزهایی میکند که نتیجهاش این میشود که دست از مبارزه برمیدارد، دست از هزینه و فداکاری برمیدارد. دشمن بیرونیش هم با کمترین فشار و با کمترین تهدید و با کمترین هزینه، این خودش مفت و مجانی همه را تحویل میدهد. خیلی چیز عجیب غریبی! این دو تا یک واقعیتند. این دشمن درونی با آن بیرونی، یک واقعیت است. آن هم همین تبلور هوای نفس، تبلور... دیدید بلور میشود؟ همش نمک است، میشود بلور. اصلاً چیزی نیست که همش نمک فقط فرم گرفته. دشمن بیرونی، دشمن خدا، دشمن پیغمبر. «عدو الله و عدوکم.» «لطلبهون بِعدو الله و عدوکم.» خیلی تعبیر قشنگ است. هم دشمن خدا، هم دشمن شما. چون ممکن است یک وقت دشمن شما باشد، ولی دشمن خدا. ملاک این است که هم دشمن خدا باشد هم دشمن شما باشد. آن دشمن، دشمن اصلی. آن دشمن است، اسمش دشمن است. واقعیتش چیست؟ واقعیتش هوای نفس است. هوای نفس با حق جدال دارد، درگیرند. بیرون که میآید، این دعوای خود را اینجوری نشان میدهد. اسمش میشود دشمن. دشمن حق است. از چیا استفاده میکند؟ بقا و حیاتش به چیا بند است؟ به همین زنده بودن همین هواهای من. با چی کشته میشود؟ هواهای من کشته بشود. هوای من با چی کشته میشود؟ با ذکر کثیر. ذکر کثیر که بکنی، آن هم میمیرد. ذکر کثیر که بکنی، قدرت پیدا میکنی. ذکر کثیر که باشی، دشمنت را در خودت اول حبسش کردی. حرفی! این همان سیم خاردار است که ازش بگذری، از آن سیم خاردار میگذری. دشمنی که اینجا دست و پایش را بستی، بیرون نمیتواند غلطی بکند. تا دست و پای این اینجا بسته نشود، آن هم دست و پایش بسته نمیشود. آنی که دست و پایش دشمنش را اینجا بسته، آن دشمن بیرونیه، دیگر نمیتواند کاریش بکند. میتواند بزند، بکشد. "کویین" که آسیب نیست. زدن و کشتن که آسیب محسوب نمیشود. یک بحث مفصلی داشتیم در آن جلسه چی بود در مورد حزقیل صحبت کردیم، اسمش چی؟ "خداسپاری مومنانه" که «افوض امری الی الله» را که گفت «ان الله بصیر بالعباد» خیلی آیه عجیبی است. خیلی این توجه... «فَوَقاهُ اللهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا» گفت: «خودم را به خدا میسپارم.» حزقیل، مؤمن آل فرعون، گفت: «خودم را به خدا میسپارم. خدا میبیند، خدا میداند.» خب، خودش را به خدا سپرد. چی شد؟ گرفتند، تکهتکهاش کردند. به خدا میسپاری نیست که نکشنت. قرار نیست که نمیری. قرار نیست که تکهتکه نکند. فرمود: «خودش را به من سپرد، من هم نگهش داشتم.» چکارش کردم؟ «فَوَقاهُ اللهُ سَیِّئاتِ ما مَکَروُا» آن جاهایی که آنها میتوانستند آسیب بزنند بهش، آسیب نزنند. به چی میتوانستند آسیب بزنند؟ به حقیقتش، گوهر وجودیش، به فطرتش، به انسانیتش. این دستبرد نخورد، این آسیب ندید، کسی دستش به این نرسید، این را برایش نگه داشتم. برد دشمن وقتی که این را ازت بگیرد، نه دست و پا و چشم و گوش ازت بگیرد. آن که برد نیست. چشم ازت میگیرد، خدا بهت چشم میدهد. دست ازت میگیرد، بهت بال میدهد. عبدالله (جعفر طیار) به جناحین، دو تا دستش قطع شد، خدا دو تا پر، دو تا بال بهش داد. چه بهتر! قمر بنی هاشم (حضرت اباالفضل العباس) وقتی دستش قطع میشود، چه میفرماید؟ «واللهِ اِن قَطَعتُمُ یَمِینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَن دِینی.» دست قطع میکنی که دست بکشم؟ دست قطع میکنی، دست نمیکشم. برد تو وقتی که من دست بکشم، نه وقتی که دست بدهم. دستی که قطع میشود، که چیزی گیر تو نمیآید، چیزی هم از من نرفته. بردتان وقتی که من دست بکشم از چی؟ از انسانیتم، از وجدانم. الان برد اسرائیل تو چیست؟ توی این خیانتهای این جامعه خائن و جاهل عرب، دور از حقیقت اسلام، آنهاییشان که دور از حقیقت اسلام، خصوصاً دوحه، بحرین و چه میدانم امارات، حالا بگو قطر و آنور اردن و عربستان. همینها، چرا؟ چون از دین دست کشیدند. اینها از دین که دست کشیدند، این گوهر وجودیشان را دارند با آمریکا میخورند. زالوان، دیگر حیاتشان بیناوند از این دارد ارتزاق میکند. آن اصلاً همین را میخواهد از شما، ازت بگیرد و آن همدست دارد در وجود تو و تو هم دست آن در وجود تو. تو را نگیرد، آن هم نمیتواند کاری بکند.
همدستش هم خود نفس خودت است. خیلی عجیب است! این را چهشکلی میشود مهار کرد؟ با ذکر کثیر. ذکر کثیر یعنی آن خطوراتی که میآید، میخواهد مشغولت کند به دنیا، شکارت نکند. خطوراتی که میآید به خودت مشغول کند، شکارت نکند. خطوراتی که میآید به مردم مشغولت کند: «مردم چی میگن؟ مردم رأی میدهند، مردم رأی نمیدهند، بدشون میآید، خوششون میآید، کامنت اینجوری گذاشتن، دیگه محل نمیذارن.» اینها چیزهایی است که اگر مشغول اینها شدی، برای اینها کار کردی، از ذکر کثیر میافتی. ذکر کثیر یعنی وظیفهام چیست؟ «بینه من ربه افمن کان علی...» چقدر این آیه فوقالعاده است! از هرجا بریم آخر... «اَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ كَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ» در تقابل با هوای نفس چیست؟ که خود هوای نفس هم رفیق است. باز «زین له سوء عمل». هر کار کثافتی هم که میکند، برایش تضمین داده شده. در تقابلش بینه از ربط داشتن است. تو چه حجتی داری؟ با چه بینهای آمدی؟ با چه بینهای این را گفتی؟ با چه بینهای این را اجرا کردی؟ میگوید: «من روبروی مردم واینمیستم.» بینه چیست؟ کجای قرآن، نهجالبلاغه اینها را گفته؟ کدام مردم؟ چیست مردم؟ الان همین مردم که گفتی... الان تکخوانی زنان هم که راهافتاده. آرام آرام میگیرد. گزارش شد بعضی دوستان برای بنده کلیپهاش را میفرستند، فیلمهاش را، کنسرتهاش را میفرستند. تکخوانی زنان راهافتاده. خوانندگی زنان، بعدیش است دیگر. آلبوم میدهند، پخش میشود. اکثریتم میخواهم. توام که روبروی مردم واینمیستی و خندهدار این است که هر وقت مردم روبروی خداوند... هرجا که مردم یک حق، یک مطالبهی حقی دارند وایمیستیم. آقا میگویند: «لااقل این لامصب را به ما اعلام کن چه ساعتی میخواهد.» کمترین چیزی است که حالا هر کاری که نشده، برایش کوتاهی شده، به درک، تقصیر هرکی بوده. لااقل یک گزارش درست. اگر کسی مقصر این همه مردم آسیب دیدند، کسب و کارها آسیب دید، خیالمون هم نیست. ولی یک جایی که یک مطالبه. البته مطالبه اقلیتی دارند برای دستور خدا. بله، میشود اینجا تقیه کرد. من یک چیزی، یکجوری بگویم که طور دیگری برداشت بشود. توریه کند. حالا تقیه نگویم، توریه کنم. جماعت ضد دینی که میخواهد فشار بیاورد، فکر کند که ما دست کشیدیم، ولی در باطن و در عمل کار خودم را پیش ببرم. ولی نه اینکه باز سخنگوی من و آن یکی کوفت و زهرمار پاشد بیاید بگوید که این پیام کی داده؟ آن را پیگیری میکنیم، از مبدأش باید شناسایی شود. «بابا دنبال دزد مگر داری میگردی؟» دارد اقامهی دین خدا دارد میکند. این حلال و حرام خدا را دست... تو چه بینهای داری؟ نام هوای نفس و اونی که هوای نفسش را تأمین میکند، دارد دشمن را تأمین میکند. چه بداند چه نداند. نیاز نیست که تو سرباز آمریکا باشی، کارمند موساد بوده باشی که بخواهی مملکت را فلج بکنی در تقابل با حق. همینقدر که تبعیت از هوا بکنی، داری تقابل با حق میکنی. مگر باید حتماً کارمند آمریکا، امآیسیکس، موساد و چه میدانم اینتلجنت سرویس، مگر باید مال این چیزها بوده باشد؟ کسی امآی... آنهایی هم که شدند امآیسیکس به خاطر همین هواها. سیکس همینها شده امآیسیکس. اینها تبلور پیدا کرده، شده موساد، شده افبیآی، شده پنتاگون، شده ناتو، همش همینهاست دیگر. در من هم جلوه میکند. من هم میشوم زید عمر با یک اسم جدید. حالا عمامه هم دارم، ریش هم دارم، قرآن هم میخوانم. دیگر بدتر، خطرناکتر. پشت اینها قایم میشود آن هواها. چهار نفر هم که میخواهند گارد بگیرند در برابر اینها، به اینها که به این ظواهر که نگاه میکنند، گاردشان میخوابد. بعد بعداً محکمی از این میخورند که آن آمریکایی هم نمیتوانست بزند. با نقاب قرآن و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه و اصول کافی و فروع کافی و اینها میآید هر کاری میخواهد بکند، میکند. تو تنگش یک فتوا میگذارد، یک آیه میگذارد، روایت میگذارد. هر آن چیزی که آن هواپرستها میخواستند اجرا بشود، هواهایی که میخواستند به میدان و صحنه بیاید، این به همان صحنه میآورد، به میدان میآورد بر اساس آیه و روایت. این میشود «اخسرُ الاعمالُ» «و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا.» بینه چیست؟ بینه میخواهد. خیلی خیلی دقیق است. آنجا لاپوشانی و توجیه و اینها هم نیست. دقیق آقا! بر اساس چه ضابطهای اینی که برخورد کردی، آن را مانع شدی، این را راهانداختی، فلان... از تو زندان آزاد کردید. اینقدر هم پشتش بود. این طرف متهم به جاسوسی بود. همه ارکان نظام افتادند دنبال اینکه این را از زندان آزاد کنند. آن یکی بدبخت یک خطایی کرده بود، همه ریختند سرش که این را شش ماه بیشتر در زندان نگه دارند. بر چه حساب و بر چه مبنا، با چه بینه و حجتی؟ فشار روانی بود، برمیدارند. خودشان نامه میدهند، طرف را عزلش میکنند که سفر خارجی رفته. کلی عنوان عجیب غریب هم میدهند بهش. محکومی در افکار عمومی. بعد باز دوباره اشتباه کردیم. اصلاً برای چی این کار را کردیم؟ آن موقع چی بود الان چیست؟ آن موقع بینه داشتی، الان بینه داری یا نه؟ آن موقع فشار افکار عمومی بود، یک موجی بود باید یک کاری میکردی. الان خوابیده، دوباره باید یکجور دیگر یک موجی بدهی؟ خیلی پیچیده است، خیلی خطرناک است. کسی تا این ذکر کثیر را نداشته باشد، وارد میدان مجاهدت نمیتواند بشود. این خودش از تو دارد میخورد. کی را میخواهد بزند؟ این از تو دشمن را دوست گرفته. از بیرون چه جور میخواهد دوست و دشمن را از هم تشخیص بدهد؟ دوباره میگویم این حرف را. میبینید که گاهی آدمهایی به حسب ظاهر خوبی هم هستند، ولی نمیتوانند دوست و دشمن را از هم تشخیص بدهند. نفع و ضرر را نمیفهمد. آدم خوب و بد را اصلاً تشخیص نمیدهد. همینجور کلکسیون عبارت نهجالبلاغه است. بعد میگویند: «روحانی مگر چه مشکلی داشت؟ این حرفها را در موردش میزنی؟» تو واقعاً مشکل دارد بگو مجسمهی دروغ، مجسمهی وقاحت، مجسمهی تنبلی، گشادگی بیاور در همه امور. مجسمهی نفاق، لاپوشانی دوست و تحقیر کردن دشمنان عزیز کردن. بعد رهبری، مقام معظم رهبری اینطور فرمودند: «سند بالادستی نمیدانم چی چی.» آن دیگر از آن داستان سند بیستسی و کاری که آقا کرد و موضعی که اینها داشتند. آنجا هم نفهمیدی کی به کی است که بعد هشت سال و خردهای، هشت سال و سه سال و همه این داستانها تازه مشکلش چیست؟ اینها حکایت از این دارد که آن پشتها خوب حق و باطل را تشخیص دادند. اینها خطرناک است. حالا چهار تا چیز گول زنک هم میبینیم. چهار تا آدم سادهلوح شیادند. اینها خطرناکترند.
«خونه مادر فلانی چقدر مهربونه! چقدر خوبه!» دیدم اونجا هندونه برمیداشت تو صف هی میگفت: «مگر تو تراز ریاست جمهوری...» ذکر کثیر اینهاست. علامه میفرماید در تراز جنگ، ذکر کثیر جنگ لازمه. ذکر کثیر ریاست جمهوری، الهیات ریاست جمهوری یعنی بو بکشی، بفهمی کی خائن است. این ذکر کثیر است. در مرتبه ریاست جمهوری، فلانی بشینه یک اشکی بریزه، هندونه را تو صف بردارد بخورد، مادر فلان شهید را برود عیادتش، آجر رو آجر بزاره تو فلان مدرسه. مگر اینها ذکر کثیر سطح ریاست است؟ اینها ذکر کثیر در حد امامت جماعت مسجد ما نیست. ما مدرسه تعالی ذکر کثیر ندارد بخواهد مدیریت کند. سی ساله زن نگرفته، فلان بوده، اونجا چی چی بوده. مصداق ذکر هم باشد تازه! اون ذکر کثیر و اون ساحَت را میخواهد. ذکر کثیر مرتبه مدیریت، اون ذکر کثیرش عرض کردم نامه مالک یکیش است، اون ترازشه. یک ذره بوی خیانت... رهبر انقلاب فرمود: «کسی که مقید باشه، عهد ببنده، کی؟ وقتی دوره تبلیغات ریاست جمهوری که اگر کسی سر سوزنی با نظام زاویه داره، نیارند. کسی را بیاورند که از بن دندان معتقد باشه.» این ذکر کثیر اون مرحله است. بوی خیانت میدهد، بوی دلدادگی به دشمن میدهد. بعد همانجور که بو کشیدی، پرتش کنی کنار. این میشود ذکر کثیر. مگر هر آدمی با رزومههای ترسناک بعد با فشار افکار عمومی دفع میشوند بعد با صد لطایف دوباره برمیگردند. سادهلوحی هم یک ضابطهای دارد. این رسمهای شیادانه دنبال این هم نیستیم که بخواهیم کسی را بچپانیم به منافقین و کفار و فقط اعلام هراسمون را میکنیم. اگر حرفمون که به جایی نمیرسد که کسی به حرف ما اعتنا کند، لااقل یک بصیرتی در ما که میشود شکل بگیرد. خیلی هم جوگیر نشویا! فکر کنی که الان خدا از آسمون یک قلمبه فرستاد. خیلی داستان چرکتر از این حرفهاست. ولی حالا فعلاً حالا باید بگذرد تا ببینیم سر آن دوراهیهای جدی که قضایا جدیتر میشود، معلوم میشود. ایشالا که اونجا همه از خودشان ایمان نشان بدهند. ما که بخیل نیستیم، خدا کند اول اول از همه، ما خودمان ایمان نشان بدهیم. ولی اینها هراسانگیز است. گول نخوری با چهار تا عبارت و با چهار تا حرکات ظاهری گول زننده که مثلاً به فلان کس اینجوری محبت کرد، آن یکی آنجور دست کشید، آن یکی فلان اینجوری کرد. اصل داستان آن الهیات، آن ذکر کثیری که اینجا لازمه میدان جنگ، ذکر کثیر خودش را میخواهد. کلام یک اشارهای میکنم به این ذکر کثیر میدان جنگ که امشب دیگر چون وقت گذشت، فردا شب انشالله برایتان اگر توفیقی باشد میخوانم. آنجا چه توجهاتی لازمه؟ همینهایی که کلاً در این سوره مبارکه بود که خواندیم در سوره آل عمران، در سورههای دیگری که بحث جنگ را مطرح میکند. اینها همین ذکر کثیر میدان جنگ است. همین آیهای که خواندم: «الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمان و تسلیماً.» این خودش یکی از آن ذکر کثیرهای مصادیق ذکر کثیر در میدان جنگ است. وقتی هراسند که آقا، هیشکی حرفها را قبول نداره، هیشکی با تو نیست، این حرف خریدار نداره. تنها میشوی، احراز میکند، رأی نمیدهد، دست نگیریا، بدمیشیها، میزننتها، رفیقات ولت میکننا. تکلیف است. مثل حضرت امام (رضوان الله علیه)، هرکی از هرجا آمد یکجوری درش هراس بیندازد، از تکلیف کوتاه نیامد. همه آنهایی هم که هراس انداخته بودند، بردش را دیدند و خیلیهاشون هم برگشتند طرف امام. این الا بینه بودنه آقا! وقتی وظیفه من این است، همه عالم وایستند، این تکلیف من است. این توجه به تکلیف، توجه به نصرت حق تعالی، اینها همه جز آن مصادیق ذکر کثیر است که در میدان جنگ نیاز است. انشالله جلسه بعد بیشتر میپردازیم. امشب هم دیگر خیلی طولانی شد. ببخشید. و صلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...