*ثبات، ذکر، اطاعت، پرهیز از نزاع، صبر و دوری از ریا، اصول شش گانه جهاد در آیات پایانی سوره انفال. [01:03]
*به تعبیر آیت الله جوادی، ذکر کثیر ناظر به ذکر زبانیست که بستر ساز دستیابی به ذکر قلبی و درونی میگردد. [08:45]
*استخفاف عامدانه و عالمانه نماز، از مصادیق غفلت از ذکر کثیر! [12:37]
*ذکر، مرز میان ولایت الله و ولایت ابلیس! [17:12]
*نفرت از نور و تذکر، اولین نشانهٔ رخنه شیطان در جان انسان. [19:08]
*تنفر شیطان از مظاهر ذکر و نور، اعم از اسم، عکس، شعر، صدا و حتی نیتهای پاک! [20:30]
*در دنیای بی وِلای شیاطین، رشته ها از جنس هواست و پیوندها از جنس سراب! [26:23]
*جدال میان مؤمن و کافر، نبردی است میان ذکر و نسیان، میان نور و ظلمت؛ در این میان حتی یک "صلوات" میتواند ناجی باشد! [28:44]
*ذکر کثیر؛ یک زیست است، یک فرهنگ است. از شعر و داستان گرفته تا یاد مرگ و پیری. [31:15]
*تاریخ یعنی ذکر و توجه به عمق معانی در دل هر حادثه، نه صرف مرور وقایع بعنوان سرگرمی بیثمرو غفلت بیشتر.[ 34:48]
*توجه مستمر به مرگ و معاد، ذکریست نجات دهنده ازغفلت و متصل کننده به نور الهی . [41:00]
*سیره پیامبر صلیاللهعلیهوآله وزندگی کردن به سبک ایشان، اسوه ذکر کثیر است. [42:05]
* تسبیحات حضرت زهرا سلاماللهعلیها شاهکلید ذکر کثیر است و دریچهی پیروزی در مجاهده با نفس و دشمن. [ 44:48]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
به مناسبت بحث الهیات جنگ، به آیاتی از سوره مبارکه انفال رسیدیم که شش اصل اساسی جهاد را مطرح میکند؛ آیات ۴۵ به بعد. این شش اصل اولینش ثبات بود؛ انسان فرار نکند، در این میدان بماند، از میدان جهاد و مبارزه پا پس نکشد. دومیش ذکر کثیر بود. سومیش اطاعت از دستور خدا و پیغمبر بود. چهارمیش پرهیز از اختلاف و درگیری و نزاع بود. پنجمیش صبر بود و به ششمیش پرهیز از سرخوشی، سرمستی و ریاکاری و بستن راه خدا و مانع سبیل خدا شدن عرض شد.
این شش تا را میشود اصول اساسی هر جهادی دانست، نه فقط جهاد نظامی. در جهادهای گوناگونی که همیشه داشتیم و داریم، گاهی پیچیدهتر هم میشود، سختتر هم میشود. میدانهای جهاد هم وسیعتر و سختتر میشود. در همه میدانهای مختلف، راز پیروزی این شش اصل است. اگر این شش تا را انسان داشته باشد، بر حریف خودش، بر دشمن خودش، غالب میشود که این دشمن یک سرش درون خود انسان است، یک سرش هم بیرون. آن سری که در درون انسان است، همان هوای نفس است. به طبع خودش، به طبیعت خودش، به مزاج خودش سر ناسازگاری با حق دارد. «وَ لَکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ»؛ اکثریت انسانها نسبت به حق کراهت دارند. همان اکثریتی که «لا یعقلون»اند، همان اکثریتی که «لا یتبعون الا الظن»، فقط دنبال ظن خودشان هستند و دنبال هواهای نفسانی هستند، همان اکثریت از حق بیزارند.
در سوره مبارکه نجم خیلی دقیق به این اشاره کرد که حالا فرصتی انشاءالله خدای متعال نصیب بکند به سوره نجم هم برگردیم. آیه بیست و سوم میفرماید: «إنْ هِیَ إلاّ أسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أنْتُمْ وَ آبَآؤُکُمْ» این اسمی که شماها و باباهاتون گذاشتید پشتوانه ندارد، پندار و توهم است. «مَا أنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ»؛ خدا سلطانی برای اینها نفرستاده، پشتش به جایی بند نیست که استحکام داشته باشد در عالم. چیزی به اینها سلطنت نداده؛ چیزی اینها را قاهر، پیروز، چیره و برقرار نکرد. همانایی ندارد. «إنْ یَتَّبِعُونَ إلاّ الظَّنَّ»؛ این اسمایی که اینها برای خودشان اسم گذاشتند و برای خودشان میبافند؛ قانون کارما، قانون فلان، اصل نمیدانم چیچی، اینها هیچکدام واقعیت ندارد. مینشینند قانون میتراشند، مینشینند برای خودشان در هستی چیزهایی را میپندارند که این وجود دارد، این این کار را میکند، آن آن کار را میکند. از این توهمات، حالا در دورههایی جن و حالا جن که البته واقعیت دارد، پری و غول و چی و این حرفها که حالا خیلیهایش واقعیت ندارد. در دورههایی هم چیزهای مندرآوردی دیگری که حالا مثلاً ارتعاشات نمیدانم چیچی؛ هاله کجاها هستی مثلاً ارتعاش مثبت نشان میدهد، این ارتعاش منفی نشان میدهد. فینفسه میتواند اینها واقعیت داشته باشد به شرطی که آن کسی که خالق هستی است، او بگوید، او بیان بکند، از زاویهای که او تعریف کرده به ما برسد، نه اینکه خودمان بنشینیم برای خودمان ببافیم. همینطور چیزهای مختلفی که معمولاً در زندگیها افراد به آن ارزش میدهند و جایگاه میدهند و موقعیت میدهند و اینها.
اینها از کجا نشئت میگیرد؟ «إنْ یَتَّبِعُونَ إلاّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَی الأَنفُسُ»؛ این دو تا را کنار هم جفت میکند چون اینها با همدیگر رفیقاند، اینها با هم عقد اخوت خواندند. در عالم، عالم ازواج است؛ همه با هم زوجاند. همه چیز بر اساس سنخیتهایی که دارند، با هم زوج میشود. هوای نفس و ظن با هم زوجاند، با هم جفتاند. البته امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند «الظن الظنان»؛ دو نوع ظن داریم؛ یک ظنی است که ملحق به شک میشود، یک ظنی که ملحق به یقین میشود. خب بحثش، بحث مفصلی است. در مباحث سوره مبارکه مطففین خیلی جلسات متعددی به این بحث پرداخته شد، نمیخواهم دوباره آن بحث را باز بکنم. این یعنی من خودم بر اساس آن کششها و گرایشها و آن چیزهایی که دوست دارم باشد، بعد در عالم ذهن و پندار خودم هم به اینها وجود میدهم، میگویم هست. من دوست دارم که بدون اینکه کاری انجام بدهم، نتیجه ببینم. برمیدارم برای خودم قانون میتراشم که تو اصلاً نیازی نیست کار انجام بدهی، تو اگر هی با همان فکر بکنی ارتعاشات مثبت ایجاد میکنی، بعد او را جذب میکنی، بعد او میآید به تو میگوید. خب اینها ظن است دیگر. هیچ واقعیت، هیچ سند محکم عقلی و نقلی در دست من نیست که من به تکیه او بخواهم همچین حکمی بکنم. پشتش به کجا بند است؟ به هوای نفس من، چون دوست دارم اینگونه باشد. یکی از اقسام مغالطات، مغالطه آرزواَندیشی است. آدم دوست دارد یک چیزی باشد، میگوید هست. «وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الهُدَى» در حالی که از جانب رب اینها برای اینها خدا آمده بود. اینها پس با همدیگر تقابل دارد؛ هوا و هُدی. هُدی هم ضد هوای نفس است، هم ضد این ظنیاتی است که به جایی بند نیست.
خب بحثی که داشتیم این بود که در مورد ذکر کثیر مطالبی را عرض میکردیم که حالا تا قبل از اینکه عبور بکنیم چند تا نکته دیگر هم عرض بکنیم، بعد به آن اصلهای دیگر اشارهای بکنیم و آیات را انشاءالله مرور بکنیم. یک نکته آیتالله جوادی در تفسیر تسنیم میفرمایند. میفرمایند که کثیر بودن، نکته جالبی است. میفرمایند که ما دو جور فعل داریم؛ یک وقت فعل جوارحی است، یک وقت فعل جوانحی. جوارحی مال این اندامهای بیرونی است، جوانحی مال آن حوزه درونی انسان است. انسان امید دارد، یأس دارد، علاقه دارد، نفرت دارد، اینها چیزهایی است که در درون من دارد شکل میگیرد. افعال جوانحی: «وَ شُدُّوا عَلَی الْعَزَائِمِ جَوَانِحِی»؛ عزیمت، عزم جدی داشتن، این مال جوانح است، مال درون است. «قَبْلَ اِعْلَانِ الْجَوَارِحِ وَ شُدَّ عَلَی الْعَزَائِمِ الْجَوَانِحِ وَ حَبِّبْ إِلَیَّ الْجِدَّ فِی خَشْیَتِكَ»؛ خدایا این جدیت خشیت نسبت به خدای متعال، این خودش کار جوانح است. کارهای جوارحی مثل حرکت دادن دست و پا و اندامها که تکان میخورد. آیتالله جوادی میفرمایند که معمولاً کارهایی که مال جوارح است، آنها را عنوان کثیر و قلیل برایش میآید. کارهایی که جوانحی است، کثیر و قلیل برایش نمیآید، شدید و ضعیف برایش میآید. مثلاً «الذین آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلهِ»، نمیگویند: حبش زیاد، حب کثیر نداریم، حب شدید داریم. البته از این عدم کثیر هم معنا پیدا میکند که مثلاً بیشتر بشود، مثلاً خدایا این محبت را در من بیشترش کن. ولی معمولاً تعبیر شدت به کار میرود؛ شدیدترش کن.
ایشان میفرمایند که ذکر دو حالت دارد، دو بعد دارد. یک بعدش بعد جوارحی است که زبان انجام میدهد و دست و پا و اینها مشغولش میشود. فرض بفرمایید مثلاً انسان دستش را برای قنوت بالا آورده، این هم دستش مشغول ذکر است هم زبانش مشغول ذکر است. سجده کرده، این اندامهای بدن او همه در این ذکر قرار گرفتهاند. این میشود ذکر جوارحی. یک ذکر هم ذکر قلبی و جوانحی است. انسان چیزی که دارد میگوید قلباً باور دارد. یک وقت هم هست که زبان نمیگوید، دل میگوید. فرض بفرمایید که ما مثلاً گاهی داریم یک متنی را از رو میخوانیم، برای خودمان پیش میآید کلمات را داریم میخوانیم ولی اصلاً حواسمان نیست چه داریم میگوییم. یک وقت هم هستش که تو دلمان حواسمان به یک موضوعی پرت است و مشغولیم و توجه میکنیم ولی اسمی از او نمیآوریم، لفظی ازش نیست. یک وقت هم هر دو تا با همدیگر هستند. البته معمولاً ذکر لفظی زمینهساز ذکر قلبی است، به واسطه این، آن حاصل میشود. آیتالله جوادی میفرمایند این ذکر کثیری که اینجا گفته شده، بیشتر میخورد به همین ذکر ظاهری و ذکر لفظی که زمینه آن ذکر قلبی را فراهم میکند. یعنی از همینجا باید ذکر زیاد انسان داشته باشد. آن ذکر قلبی هم در پسش این ذکر زیاد، هم فقط به الفاظ آوردن نیست. هر چیزی که انسان را متوّجه میکند، متنبه میکند، انسان باید آن را مد نظر خودش قرار بدهد.
یک وقت هست یک تصویری، یک فیلم است. این فیلم حضرت موسی کلیمالله حقیقتاً بخش عمدهای از فیلم واقعاً ذکر است. یعنی انسان وقتی آنجا نشسته، احساس میکند در صحنهای است که دارد این معجزه الهی را به چشم میبیند؛ یعنی حال خیلیها در سینما خصوصاً برای اینجور فیلمها همچین حالی در متن این واقعه قرار میگیرد. واقعاً احوالات دل انسان دگرگون میشود. فیلم حضرت یوسف علیه السلام این شکلی بود. مختار بخش عمدهاش این شکلی بود. یعنی در آدم توجه ایجاد میکند، عبرت ایجاد میکند. انسان وقتی که از پایین فیلم بلند میشود، احساس میکند یک چیزهایی بهش افزوده شده، یک چیزهایی ازش کم شده. چیزهایی کم شده که کم شدنش خوب است. چیزهایی اضافه شده که اضافه شدنش خوب است. برعکس خیلی فیلمهای دیگر، اکثریت مطلق فیلمها و کتابها و رمانها و موسیقیها و اینها اینشکلیاند؛ غفلت، نسیان انسان. دو زار اگر یک حال معنویتی هم داشته و یک توجهی هم داشته و اینها، همان را هم با همین شبنشینیها و دورهمیها و استندآپها و خاطره گفتنها و اینها همه میپرد. مهمانیهای ما غالباً فضای غفلت است. تا یکی هم حرف حقی اگر میزند، بقیه میگویند که آقا! فضا را تلخ نکنیم. بگذریم، ولش کنید. نمیدانم دیدهاید یا نه؟ یعنی ابداً دلها به سمت ذکر نمیرود. «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ * فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ». فرمود آیا قرآن فرمود اینها از ذکر خدا یک جوری فرارند که گورخر از شیر میترسد؟ تعبیر دقیق و عجیبی که یک ذره بوی ذکر و توجه و عوالم بالا توش باشد، سریع واکنش نشان میدهد. یک ذره نور، مثل شبپره چه شکلی به نور واکنش نشان میدهد، خفاش. آن کسی که «وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ»، این عشا، همین وضعیت خفاشگونگی است. «وَ مَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ».
اونی که بیتوجه میشود نسبت به ذکر خدا، بیتوجه نسبت به توجه نسبت به خدا ندارد، خصوصاً وقتی که به حالتی برسد که بینماز بشود. بینمازی دیگر آن نقطه سقوط است. یعنی آن کسی که نماز را ترک میکند، عمداً، عالماً، آگاهانه. و خواب مانده، یادش رفته، آن هم خوب باید جبران کند. برایش مهم نیست. شب هم که میخواهد بخوابد اصلاً مهم نیست که نماز صبح بیدار شود، بیدار نشود، خواب ماند، خواب نماند. گاهی حالا نماز میخواند برایش مهم نیست که این نماز این جوری درست است، آن جوری درست است. ذکر را باید اینجور بگویم، آنجور بگویم. استخفاف نماز. خود همین هم استخفاف نماز است ولی لااقل اصل نماز را دارد. ولی وقتی است که نه اصلاً برایش اهمیتی ندارد بخواند، نخواند، قضا بشود، دیر بشود، زود بشود، ماشین وایسد، واینایسد. دیدید اتوبوسها بعضیها در سفرها اصلاً برایشان مهم نیست. اتوبوس نگه دارد، نگه ندارد. اگر نگه داشت، حالا اگر دیدیم شرایطش را داریم، هوا سرد نبود خیلی، تازه اینها یک کمی اهل نماز و اینها هستند، دیدیم خیلی سرد نبود و اینها، پیاده میشویم حالا میخوانیم. سرد بود حالا بعداً قضایش را، حالا کلاً هم قضا شده، حالا قضایش را هم نخواندیم. کلاً این استخفاف صلاه، این حالت حالتی است که شیطان قرین انسان میشود، پیوند، جفت میشود. همان زوجیتی که عرض کردم اینجا خود انسان شیطان را با شیطان هم زوج میشود، جفت میشود. یک ارتباط و اتصال عمیقی برقرار میشود. بعد دیگر آن هی دارد پمپاژ میکند؛ هم در حوزه اندیشه او، هم در حوزه انگیزه او. شیطان دارد میریزد برایش الهامات و القائات و اینها میبارد.
دیدید یکهو نسبت به یک قضیه، یک طیف منحرف و کثیفی همه با هم سریع یک واکنش نشان میدهند؟ دست... ناهار خوردی آقای رئیسی! یادتان هست؟ شیاطین همه با هم یکهو یکی ترک است، یکی لر است، یکی فارس است، یکی کوتاه است، یکی بلند است، یکی کمسواد است، یکی استاد دانشگاه. همه شیطاناند توی این واکنش نشان دادنها. چون از یک جا دارند دستور میگیرند. همه قبضه یک نقطهایاند؛ تحت سلطنت و ولایت ابلیساند. نمیخواهم بگویم هرکی که حالا مثلاً حرفی زده، بنده ابلیس است. نه، ولی بههرحال آن کسی که تحریک ایجاد کرده، ابلیس بوده است. حالا یک وقت مؤمن بوده، فهمیده. کمتر مؤمن بوده، دیرتر فهمیده. یک وقت هم نه، خیلی خوشحال هم هست، تازه «زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ». رئیسی چی زدم! چه کلیپی ساختم! کیف کردی! هنر و کیف که اسمش را میگذارد هنر. خب این میشود دوری از ذکر خدا که انسان را جفت شیطان میکند. همان خلوت با شیاطین که اول سوره مبارکه بقره فرمود: «إِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَیَاطِینِهِمْ». بعد نسبت به ذکرالرحمن واکنش نشان میدهد، بدش میآید، اصلاً حالش بد میشود، هر چیزی که ذرهای نور توش باشد، ذرهای توجه توش باشد. برعکس مؤمن، مؤمن از غفلت بدش میآید، از نسیان بدش میآید، از کفران بدش میآید. این هرچی که نور باشد، میخرد، میزند، میگیرد. آن نه، دقیقاً میبینی مثلاً دیوان شعر فلان شخص را میخواند. هر جایش که لغو است و معمولی و خنثی و اینها، باهاش کیف میکند. هر جایش که یک رگههایی از تنبه و تذکر و توجه و اینها است، پس بدش میآید. به همین دلیل ازش بدش میآید نسبت به شعرای بزرگ؛ مثلاً نسبت به فردوسی. حالا پانصد تا بیت ممکن است داشته باشد که همش در رزم و حماسه و اینهاست. تا یک جا برسد به فضیلت امیرالمؤمنین، اظهار عشق به اهل بیت و اینها. سریع این انگار برق میگیردش، ازش نفرت صادر میشود. چون شیطان است، شیطان رخنه کرده است. اول قرین شیطان میشود. بعد کمکم هی اتصال شدیدتر میشود. به حوزه وجود او شیطان راه پیدا میکند.
کی شیطان از وجود او بیرون میشود؟ با چی بیرون میشود؟ با ذکر، با توجه. خب قدم اول این ذکر هم ذکر لسانی است، به زبان آوردن. از همین ذکر لسانی هم شیطان هراس دارد، بدش میآید، بدش میآید. روایت ماست، همین هم طاقت ندارد ببیند. همین هم برایش سنگین و سخت است. اگر به ذکر قلبی رسید که دیگر خیلی شدیدتر میشود. لذا راهحلش همین است؛ با این اذکار او را دفع کردن، دور کردن. فضای پیرامون خودم را معطر به ذکر بکنم. در ماشینم، در اتاقم، در خانهمان... از آن طرف هرچیزی که اسباب نسیان و غفلت باشد، هرچیزی که بیاورم، آن شیطان انس پیدا میکند. از آن ور ملائکه فراری میشوند. مثلاً در روایات هم دارد ابزار موسیقی حرام وقتی در خانهای هست، ملائکه نمیآید. شیاطین. شیاطین خوششان میآید از آن ساز و ادواتی که ذاتاً برای معصیت، غالباً برای معصیت است. با این ساز کسی نه یاد خدا میافتد، نه آهنگ درستحسابی از تو این درمیآید. این ذاتاً اثرش این است؛ یک غفلتی توش است، یک مشغول کردنی توش است. آن از این خوشش میآید. از آن طرف هر چیزی که اسباب ذکر است، اسباب توجه، یک صوت قرآن، خود قرآن، عکس یک شهید، عکس یک عالم. گاهی این درگیری جدیتر هم میشود. اگر بتواند حالا آیات جلوتر این سوره بحث تجسم شیطان و توسل شیطان را دارد. گاهی حتی در عالم ماده هم خودی نشان میدهد، وارد میشود. اگر بتواند، آن عکس را از آنجا ورمیدارد، عکس را میاندازد، میشِکنَد. یا افرادی که متأثر از او هستند را وادار میکند بیایند این عکس را از اینجا بردارند. شیاطینی را به حرف میگیرد.
شما یک عکس رهبری مثلاً به دیوار زدی، عکس شهید ابراهیم هادی زدی. انقدر این آدمهایی که متأثر از شیطاناند و هی سیخ میدهد، نذق میکند، نذق، یکی از کارهای شیطان است. هی نذق میکند، هی سیخ میکند. اول خود تو را که این چیست اینجا زدی بابا! فلان، بابا ضایع است. آخه، فلان، مسخره. خودت را. نتوانست، میرود سراغ بابا و مامان و آبجی کوچیکه و آبجی درازه و از این ور و اون ور و همسایه و اره و اوره و شمسی کوره و همه را به کار میگیرد. هرکی میآید رد میشود با این بچه آخر را که نذر کرده بودیم اسمش را به ارادت به حضرت امام رضوانالله علیه، روحالله بگذاریم. خب آماده کرده بودیم خودمان را که بقیه بچهها اسمایی که گذاشتیم هیچ چالشی نداشتیم تقریباً. ولی این آخری از همان مامای بیمارستان شروع شده بود که بچه را گرفته بود اسمش چیست؟ روحالله. «این اسم سیاسی است»، «اینا فلان». انقدر رگبار آمده بود تا همین الان این داستان را داریم که بعضی میآیند خانه ما با عناوین مقدس گاهی. «این بچه بزرگ میشود، پسفردا مسخرهاش میکنند، این طور میشود، آن طور میشود. آخه این چه اسمی است! اسمش الله دارد بیوضو دست بخورد». تا کجاها که شیطون بلد است دیگر. برای هر کی... ما میخندیم که این لجش گرفته، دردش آمده. «خوب است، نوش جونت. اگه جا داشت یکی دیگه هم خدا نصب، روحالله ۲، روحالله ۳». اذیت میشود از این، از اینی که مخصوصاً این انگیزه روحالله را میفهمد. «تشویقت هم میکرد آفرین! این بچه مظلوم بود، یادش را زنده نگه داشتی». ولی چون روحالله موسوی خمینی است، «این یاد این ابرمرد است. من از این آدم بدم میآید. بابا نگو هی اسمش را نیاور. تن من میلرزد. باز رفته بچهاش را گذاشته، یاد این زنده بشود. عکس زده، عکسش هم روی پولها است.» حالا یک کار میکند حالت آن پوله هم به هم بخورد که دیگر افتخار به آن کی کرده است؟ این کار را که افتخار به این عکس، به این اسم و به این قبر. این کاری است که شیطان میکند. برعکس آن ور نسبت به دوستان خودش، شما همین تتلو را که دیشب عرض کردم، یکم که رنگ و بوی خدا و امام رضا و اینها برداشت، دیدید این خفاشها، این شیاطین چطور دور برداشته؟ همین که از جنس خودشان شد، یک کثافتی مثل خودشان شد، بلکه کثافتتر از خودشان شد، چقدر محبوبشان شد! چه رگی واسش میجنبانند! رگ باد میکند! چه غیرتی نشان میدهند! از خودشان است دیگر.
فردا مگر بر فرضی آزاد بشود، دوباره بیاید، دوباره بخواهد بر فرض، حالا نمیدانم با این کثافاتی که انجام داده و کارهایی که کرده، حالا انشاءالله خدا توفیق توبه بهش بدهد. حالا با وضعیتش که معلوم نیست اعدامش نکند. نمیدانم، اصلاً کار ندارم. بر بیاید و پس فردا بخواهد یک طور دیگری باشد که باز نوری تو وجودش باشد، باز همینها اولین کسانی هستند که میزنند، از هستی ساقطش میکنند. آقای احمدینژاد تا وقتی که یک رگ و ریشهای از عالم نور داشتند، به خونش تشنه بودند. وقتی از جنس خود اینها شد، جزء مقدساتشان شده. خیلی عجیب است. شیاطین تعصباتشان البته همش پوچ است. هیچ علاقه واقعی ندارند. محبتی بین در عالم شیاطین چون ولایتی نیست. «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لا مَوْلىٰ لَهُمْ». «عایشه» خواندیم در همین سوره. هیچ رابطه ولایی و علاقهای، علاقه واقعی بینشان نیست که کسی پشت کسی دربیاید، کسی از کسی حمایت بکند. اصلاً در عالم واقع رشته بینشان نیست. همش توهمات و خیالات است و همش هواهاست. هواها اینها را به همدیگر گره زده است. هوا هم که رشته هوا اصلاً واقعیتی ندارد. رشته هوا اینها را به همدیگر چسبانده است. یک روزی که نور افتاد، هوایی نیست، رشتهای نیست. کسی به کسی بند نیست. کسی به درد کسی نمیخورد. اولین کسی هم که اینها را ملامت میکند خود ابلیس است که «لا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ. مَا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ». نه من به درد شما میخورم، به دادتان میرسم. نه شما به داد من میرسید. و این ملامت شیطان خیلی درد دارد. تبری مطبوعین از تابعین. قرآن میگوید: میگوید آنهایی که مراد بودند، مریدانشان آنجا دست به دامنشان میشوند که آقا! من به خاطر تو جهنمی شدم، تو گفتی. تو تو پیجت زدی. تو این هشتگ را درست کردی. تو گفتی بریزیم فلان جا به فلان کس فلان فحش را بدهیم. تو گفتی کوکتل مولوتوف، تو گفتی اینها لباس شخصیت بهشان حمله کن. تو گفتی این هشتگ را بزن. تو گفتی «زن، زندگی، آزادی». من پشت بند… گردن بگیر، من مال توام، من تابع توام. میگوید غلط کردی که تابع من بودی. من خودم گیرم. و چون این وزرو و وبال این آدمهایی که تابعش هستند، برایش سنگینی میکند، میخواهد اینها را از گردن وا کند. آنجا فقط نفرتی است که بین اینها نسبت به هم منتشر میشود. هر کدام هم که میرود آن یکی لعنش میکند. فضایشان فضای لعن دائمی است. این او را لعن میکند، آن او را لعن میکند. فحش، فحشکاری واقعاً. نه مثل اینجا چهار تا لفظی باشد که در خیابان یک آرامی شد، یک فحش مادر غلیظ انداخت. «بسیجی چفیه گردنش بود». در عالم واقعاً مثلاً آن مادر فلانی، هم آن طورم. این الآن واقعیتش به خودت برگشت. حالا بعدها خواهید دید که این چیزی که نسبت دادی، برای تو چکارها میکند.
حالا غرضم این است که این چیزی که ما را از این شیاطین جدا میکند، ذکر توجه، علاقه به عالم نور ایجاد میکند، به موجودات نورانی علاقه ایجاد میکند. آنها به ما علاقه پیدا میکنند. موجودات نورانی از ملائکه شروع میشود، تا مؤمنین و تا انبیا و تا معصومین. و در رأس این موجودات نورانی هم خود حق تعالی است که «اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضِ». این به آنجا کشیده میشود. این ور همش ظلمت است. ذکر نورانی میکند، به عوالم نور راه میدهد، ولو در حد لفظش. همین هم نمیگذارد شیطان. همین ذکر صلواتش هم یک بازی درمیآورد، یک کاری میکند، یک جوری فضا را میشِکند خراب میکند که شما همین ذکر را روت نمیشود بگویی. مسخرهاش میکند، بازی درمیآورد، جوک برایش درمیآورد. خب برقمان هم رفت الحمدلله. همش نگران بودیم دو سه روز برقمان نمیرفت.
خب، جدال و تقابل ذکر و نسیان که میآید میشود این میدان مبارزه. سربازان شیطان در واقع سربازان نسیانند. سربازان خدا سربازان ذکرند. جدال بین مؤمنین و کافرین، جدال بین ذکر و نسیان است. جدال بین نور و ظلمت. این خب نکته خیلی مهمی است. و خود همین ذکر لفظی هم توی این میدان اثر دارد، کار میکند. لذا شما میبینید پیغمبر شعار تولید میکردند توی میدان جنگ. این شعار دادنها، این سرودها، این نغمهها، خود این طنین الله اکبر ذکر است. در انقلاب امام فرمود این الله اکبر ما بود که باعث پیروزی شد. خود همین لفظ الله اکبر، خود اینها اثر دارد در خرد کردن شیطان، در زمینهسازی برای نور. مصداق ذکر کثیر. البته این ذکر کثیر خب حوزه خیلی وسیعی دارد. یک بخشیش هم آن معارفی است که باید مورد توجه واقع شود. یک بخشش این الفاظ که باید تولید بشود، باید رواج پیدا کند، در ابعاد مختلف. شعر، سرود، نغمه، شعار، رمان، خاطره، داستان، شخصیتپردازی و همه اینها باید جلوه ذکری داشته باشد. توجه ایجاد کند. یک طرف داستان هم یک معارفی است که اینها باید دائم مورد توجه واقع بشود. مثلاً اینکه خدای متعال «إِنَّ اللهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ». خدای متعال قادر به نصرت است. خدا همهکاره است. آنهایی که کمکش کنند را کمک میکند. آنهایی که در میدان جنگ از دنیا میروند، وارد بر خدا میشوند. اجرش علیالله است. مجموعه اینها وقتی بهش توجه شد، اینها ذکر کثیر ایجاد میکند. اینی که فرمود شما هر قدمی که بردارید که موجب غیظ کفار بشود، کفار بدشان بیاید، عصبانی بشوند، من این را از شما قبول میکنم به عنوان عمل صالح. عمل صالح شوخی نیست. خود عمل صالح بحث مفصلی میطلبد که در فرهنگ قرآن عمل صالح چیست.
این حالا بعضی چیزها به طور بیشتر، یعنی جایگاهش جوری است که بیشتر باید بهش پرداخته بشود. کثرت ذکر میطلبد. مثلاً یاد مرگ. در روایات هم دارد، فرمود که امام باقر علیه السلام فرمود: «یا اَبَا عُبَیدِه اَکثِرْ ذِکرَ المَوتِ». اباعبیده! زیاد یاد مرگ کن. «فَما اَکثَرَ ذِکرَ المَوتِ اِنسَانٌ اِلّا زَهِدَ فِی الدُّنیا». هرکی که زیاد یاد مرگ بکند، نسبت به دنیا زاهد میشود. دلش از دنیا کنده میشود. خود قبرستان رفتن، خود توجه به مردهها، یاد اموات کردن. حالا یاد شهدا باز از جهت دیگری، یاد مؤمنین از جهت دیگری. خود یاد پیری، دوران ضعف انسان، یاد کودکی، اینها توجه است دیگر. به پیری چه شکلی توجه کنیم؟ پیری را چه شکلی ببینیم؟ از چه دریچهای ببینیم؟ میشود پیری را از یک دریچه که کاملاً توش نسیان باشد، غفلت، میشود از یک دریچهای دید که کامل توش توجه باشد. میشود جوری در مورد پیری صحبت کرد، یک ساعت در مورد پیری صحبت کرد، آدم دلش از دنیا خالی بشود. هرچی کینه و نفرت و جنگ و دعوا و اینها سر دنیا داشته، یک هو میبینی که از دلش کنده شد. آدمهایی که به خاطر دنیا باهاشون دعوا داشت و اختلاف داشت و اینها، احساس میکنی که این دعوا انگار موضوعش از بین رفت. میشود ده دقیقه در مورد مرگ صحبت کرد. میشود ده دقیقه در مورد پیری صحبت کرد. میشود ده دقیقه در مورد کودکی صحبت کرد و هزار چیز دیگر که از توش ذکر ایجاد بشود.
دیشب عرض کردم موقع تاریخ هم میخوانیم، تاریخ مثلاً آل بویه هم میخوانیم که یک حکومت شیعی بوده ولی از توش اپسیلون ذکر درنمیآید. همش غفلت و نسیان و بازی لهو و لعب، مشغولیم، سرگرمیم. سرمان گرم است این را کی آمدند و کی رفتند و چند نفر بودن و پادشاه اولشان کی بوده سر چی دعوایشان شده. بعد آخ قرآن ببین! قرآن اصلاً نمیرود توی تاریخگویی. میرود یک توکی میزند به یک برهه تاریخی، به یک گزاره تاریخی. همان یک توکی که میزند، درهایی از ذکر باز میکند و برمیگردد. حتی مثلاً به یک واقعه کثیفی مثل داستان همجنسبازی قوم لوط هم که میپردازد، مشغولت نمیکند به آن کثافات داستان. همان پردازشش هم ذکر است. توجه به آن اشتیاق زلیخا نسبت به یوسف هم که میپردازد، همان هم ذکر است، همان هم توجه. انسان در اثر خواندن همان، دلش از این شهوات کنده میشود. غیر از این است آقا! یعنی هیچکس برای اینکه یک داستان مهیج بخواند، نمیرود این آیات قرآن را یکم بخواند. مامانش نباشه، باباش نباشه، لپتاپ این وری بگذارد... «بابایی اومد نفهم!» و F2 را بزن و اینها، F1، که بعد مثلاً چی داشتم میخواندم؟ مثلاً داشتم داستان یوسف و زلیخا را میخواندم. نه برعکس. نحوه پرداختن جوری است که همش ذکر است، همش توجه. یوسف فرار میکند، درها باز میشود. یک هو آن سید، آن زنه جلو در حاضر میشود. دارد محکوم میشود، متهم میشود. یک بچهای که از خانواده آن زنه هم هست، شهادت میدهد به نفع یوسف. داستان از جهت غلظت هنری در اوج است. قشنگ کشش ایجاد میکند، تا ته دارد میبردت. توالی این وقایعی که رخ داده که همش غافلگیری است. دو تا آیهاش فقط همین دو تا آیه که این قضیه را دارد حکایت میکند، از «هَیتَ لکَ» شروع میکند. همین دو تا آیه، شما ببین چند تا واقعه دارد توش رخ میدهد. در همه را قفل کرده، بعد بهش میگوید «هَیتَ لکَ». یوسف شروع میکند فرار کردن از این، درهای بسته عبور میکند. یک هو میرسد به شوهر این زن. همش غافلگیری است دیگر. آن چیزی که داستان را جذاب میکند، غافلگیری است. بعد این غافلگیریها در بندبند داستان است. نه اینکه آب ببندد به داستان، بعد ده دقیقه یک هو غافلگیرت بکند. هر فریماش یک غافلگیری است. جذابیت داستان در اوج. ولی تو هیچکدام از این غافلگیریها غافل نمیشوی. نکتهاش این است! غافلگیری هست ولی غافل شدن نیست. اتفاقاً در غافلگیریهایش چیست؟ توجه. در غافلگیریهایش یک هو خدا را بهت نشان میدهد. یک هو میگویی الآن چی میشود! الآن دیگر یوسف را میگیرند. اوه اوه! این بدبخت آش نخورده، دهن سوخته. لااقل یک کاری میکردی، داری فرار هم میکنی!
حالا غافلگیریهایش همه رقم بامزه است. دستگیر شد؟ یوسف میگوید: نه! یک شاهدی از خانواده زن شهادت میدهد. یوسف نه! دوباره انداختنی. همش غافلگیری. زندان. آنجا که تبرئه شد. نه! اینجا انداختند به این دلیل. خب میرود زندان. زود میآید بیرون. نه! رفت اتفاقاً خیلی هم ماند در زندان. فلان چیز میشود، میآید بیرون. نه! آن جور چیز میشود، میآید بیرون. اصلاً غافلگیریهای این داستان خیلی! با اینکه همه ما این داستان را شنیدیم ولی هر بار هم که از نو میخواهیم بشنویم، دوباره غافلگیر میشویم. دقت کردید؟ ولی در تکتک این قطعات این داستان چیست؟ توجه. «إِنَّ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَاهُ». بعد میفرماید: «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ». را ازش دور کردیم. ما اصلاً از موضع خودش دارد داستان را تعریف میکند. «دیدی یوسف را چکارش کردم؟ بعد چه جور آوردمش بیرون؟ انداختمش در زندان؟ بعد چه جوری در زندان نگهش داشتم؟ چه جور از زندان آوردمش بیرون؟ آن پادشاهه را انداختمش در خواب دیدن؟ بعد انداختمش در تعبیر خواب؟ بعد بقیه را انداختم در ندونستن؟ بعد به یاد یکیشان انداختم که یکی بود در زندان که تعبیر خواب بلد بود؟ انداختم، بردم، آوردم.» حتی میخواهد به حیوانیترین واقعه اشاره بکند که یک زنه خائنی، حالا لااقل در آن صحنه، در آن برهه دارد خیانت میکند. از آن نگاه خودش، از آن جایگاه وحدانیت و الوهیت خودش دارد قضیه را روایت میکند. واسه همین حواست جای دیگر پرت نمیشود.
ما نماز هم که میخواهیم کسی حواسش به نمازش را میخواهیم جلب بکنیم، طرف به هزار چیز دیگر حواسش پرت میشود غیر از نماز. مثلاً من میخواهم بیایم بگویم آقا! نماز خیلی مهم است، خیلی باحال و اینها. بعد یک لباس سفیدی میپوشم، انگشتر خوشگل، یک حمام خوشگل بیایم وایسم اینجا نماز بخوانم. آداب نماز به شما مثلاً نشان بدهم. یک جوری این انگشترها به چشم میزند و این دشداشه و این پیراهن سفید و این جمعه و فلان و اینها. همه رفتند در فضای این. خود اینها عامل غفلت میشود. پس ذکر کثیر یک بخشیش این است؛ نسبت به یک موضوعاتی ما باید بیشتر یادآوری بکنیم. این البته خودش هنر میخواهد. شما به صد زبان، به هزار زبان بتوانی یاد مرگ هم خودت بکنی هم بقیه را به یاد مرگ بیندازی. اینها آن چیزهایی است که در میدان مجاهده انسان را پیروز میکند. یکی از آن شاهکلیدهای پیروزی شیطان همین فراموشی مرگ است. «ذٰلِكَ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ». همه داستان اینها سقوطشان کی رقم خورد؟ کی خطشان عوض شد؟ آن روزی که مرگ را فراموش کردند، حساب و کتاب را فراموش کردند. شوخی. بعضی از این سربازان شیطان هم که میبینی کار ویژهشان این است که کلاً این حوزه مرگ به هم بریزند. قیامت و معاد و یک چیز دیگر مثلاً برایت تولید میکند.
یکیش ذکر مرگ است. دیگر چی برای ذکر کثیر؟ آیهای دارد میفرماید که پیغمبر اسوه است. دقت بفرمایید اینها مهم است. پیغمبر اسوه است برای کی؟ «لِمَن كَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا». اگر درست خوانده باشم آیه را. اونی که امید به روز قیامت دارد و خدا را زیاد یاد میکند. پیغمبر اسوه آن کسی است که ذکر کثیر دارد. یعنی چی؟ یعنی برای ذکر کثیر داشتن یکی از چیزهایی که باهاش ذکر کثیر ایجاد میشود، توجه به سیره پیغمبر است. ببین ما چقدر از اینها غافلیم. چه چیزهای خوبی در دستمان است. چقدر بیهنریم، چقدر نا واردیم. سیره پیغمبر، سیره پیغمبر ذکر کثیر میآورد. چون همهجانبه است. در هر موردی، در هر موضوعی پیغمبر تمام آن چیزهایی که ابعاد ذکر بوده به منصه ظهور رسانده است. شما اگر با این توجه وارد آن موضوع بشوی، ناگزیر تمام آن موضوع برایت میشود ذکر. آقا! پیغمبر چه مدلی میخوابیدند؟ رختخواب چه شکلی پهن میکردند؟ به کدام جهت پهن میکردند؟ به کدام سمت میخوابیدند؟ چقدر میخوابیدند؟ بیدار میشدند چکار میکردند؟ اینها سیره پیغمبر. آدمی که میخواهد بخوابد اگر همین سیره پیغمبر را در خوابیدنش مراد بکند، همیشه ذکر کثیر در خوابیدن دارد. پیغمبر مثلاً صورتشان رو به قبله بود. منم این مدلی میخوابم. پیغمبر سمت راست البته پیغمبر که به پشت میخوابیدند ولی سفارش شده مؤمنین به سمت راست بخوابند. میخواهم بخوابم به سمت راست میخوابم. بعد پیغمبر موقع خوابیدن این ذکر را میگفتند. وقتی بیدار میشدند سجده میکردند. وقتی سجده میکردند این ذکر را میگفتند. بیدار میشدند بین خواب دوباره اگر میخواستند بخوابند، وضو میگرفتند. حالا خب ممکن است همش را نتوانیم انجام بدهیم ولی بیدار شدم میخواهم بخوابم به جای وضو، با همان پتو، همان بستر خودم تیمم میکنم. ذکر کثیر. همش ذکر است دیگر. خواب من از فضای غفلت درمیآید. این دیگر خواب حیوانی نیست. آن خرناسهکشیدن و ولو شدن و افتادن و یک شاهکلید هم برای ذکر کثیر داریم که غوغا میکند. کی میداند جایزه دارید اگر کسی بگوید تسبيحات حضرت زهرا سلام الله علیها. اگر هیچکدام از اینها نتوانست انجام بدهد، در هر کاری، در هر موضوعی تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها بیاید آن خود ذکر کثیر یک موضوع پیچیده است. موقع خواب آدم تسبیحات حضرت زهرا بگیرد، بخوابد. این خوابش، خواب خودش بستر غفلت است دیگر. خواب اصلاً مخصوصاً دم خواب. بیشتر نوجوانان مشکلات خاصشان در ایام نوجوانیها مال دم خوابیدن است. نوجوانان، جوانان که دچار انحرافاتی میشوند و اینها. خدا همه را نجات بدهد، همهمان را نجات بدهد از همه انحرافات و مشکلات. آن وقت خوابیدن، خلوت است، تنهایی است، تاریکی است. همه اینها زمینهساز غفلت و هجوم شیطان. دم خواب، خود خواب ظرفیت هجوم شیطان است. یک ذکری هم دارد دیگر که خدایا به تو پناه میبرم که شیطانی وقتی با من طلاّعب نکند در خواب، بازی نکند با من در خواب. خواب زمینه خوبی است برای شیطان. چون آدم حواسش پرت، غافل است، فارغ است. چکار کنیم در خواب آسیب نبینیم؟ ذکر کثیر. این میدان مجاهده اینقدر وسیع بود دیگر. ما همیشه با این دشمن درگیریم. در خواب هم ولمان نمیکند. خب خواب که دیگر آدم حواسش جمع نیست. خب تو با فضای حواس جمعی که میتوانی به خواب بروی. با حواس جمعی بخواب برو. انشاءالله خودم عمل بکنم. مال گاهی تا لحظه آخر گوشی دستمان است و با همان گوشی که دستمان است خوابمان میبرد، بعد گوشی هم در اینستا و اسکرول میکند و آره، اسکول میشود. خودش در این اسکرول کردنها شیطان اسکولش میکند.
خب این همه دستور ذکر، توجه! وضو بگیر، با وضو بخواب. طرف قبله مثلاً یا پایت را طرف قبله دراز کن یا صورت طرف قبله باشد، مثل مرده. توجه به خود مردن، فیلم برادر مرگ است. ذکر کثیر این ابعاد فراوان زندگی را آمیخته کردن با ذکر کثیر. پس در ذکر کثیر یکیش مرگ بود که خود یاد مرگ. یاد مرگ هم از حوزههای مختلف، همین یاد پیری، یاد جوانی، یاد اموات، قبرستان. الان تجربیات نزدیک به مرگ اینها همش میشود یاد مرگ. یکی دیگرش سیره پیغمبر بود که این خودش ذکر کثیر ایجاد میکند. تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها. این خودش اثر ذکر کثیر را دارد. و انس با قرآن، «فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ». هر چقدر که میسر است قرآن بخوانید. انشاءالله خدا نصیب کند عمل کنیم. در هر واقعهای انسان آیه مناسب آن واقعه را بهش توجه داشته باشد، این میشود ذکر کثیر. از باب آن دستور قرآنیاش وارد کار بشود. خب یعنی چی؟ سادهتر بگویم. یک وقت هست ما غذا میخوریم چون گشنهمان است. خب این یک دلیل. یک وقت غذا میخوریم حتی نه چون گشنهمان است، چون خوشمزه است. حتی اگر گشنهام نباشد میخورم. این دیگر خیلی حیوانی است، خیلی غفلت و نسیان توش است. یک وقت میخورم چون گشنهام است. تا هرجا که گشنهام است میخورم. اگر سیر شدم دیگر نمیخورم. این باز یک بویی از آدمیزاد توش است. خدا همین هم نصیب من بکند، خودش پیشرفته! یک وقت هم نه؛ میخورد چون خوشمزه است. نه، میخورد حتی چون گشنهاش است. میخورد چون دستور دادند؛ بخور. «کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاَ تُسْرِفُوا». به امر او میخورم، به امر او آب مینوشم. چرا برای روزهدار موقع افطار یک شادی زائدالوصف است؟ همیشه میخورد چون نفسش میگفت بخور. الان وقتی نفس گفت بخور، گفت نمیخورم. شد دم اذان مغرب و شد وقت افطار. بخور! یعنی اذان شده. میگوید من با نفسم مبارزه میکنم. حتی نفسم یک جاهایی میگوید نخور، بس است. باز من میخورم. آنجا روزهدار دیگر به امر نفسش نمیخورد. خدا میگوید بخور. اگر این را آدم تمرین بکند، این خودش ذکر کثیر است. این حال توجه، ایمان آدم را تقویت میکند. خیلی نکته مهمی بودا. این چیزی که امشب بین هی برق و رفت و آمد و اینها، تاریکی و روشنایی و اینها، بحثی که مطرح شد. از خدای متعال میخواهم به خود من حالی کند. این کلید اصلی داستان است که اگر آدم این دستش باشد، خیلی قفلها به رویش باز میشود. همش در ذکر نهفته است.
در حال بارگذاری نظرات...