*"ذکر" و یاد حقیقی، توجه ویژه خداوند به بنده و زمینهساز رحمت رحیمیه الهیست. [05:00]
*طمأنینه و آرامش قلبی در میدان جهاد، نشانه ایمان حقیقیست و سلاح پیروزی مؤمنان راستین. [07:00]
*معنای ذکر کثیر، اطاعت دائمی از احکام الهی و تطبیق جزئیترین رفتار روزمره با حلال و حرام الهیست. [10:24]
*اصل چهارم جهاد یعنی با هم بسازید، نه همدیگر را بکوبید! اختلاف و نزاع درونی، عامل تحلیل جبهه خودی و تقویت جبهه دشمن.[19:24]
*صبر، شاهکلید عبور از بازیهای پوچ، توهمات فریبنده و تونل وحشت دنیا برای رسیدن به واقعیت ایمان است. [21:17]
*خطرِ خودنمایی در فضای جهاد رسانهای، فتنهایست در حد "سدّ عن سبیلالله"![28:20]
*ضرورت تفکر نقادانه، با پرهیز از سوگیری بیمنطق، نقد بیرحمانه و قدیسسازی در فضای رسانهای. [39:40]
*بتتراشی رسانهای، آفت جبهه فرهنگی. فریب خوردن از تعریفها و محبتها آغاز سقوط است.[46:56]
*نقد نمایشگری مذهبی در رسانهها؛ وقتی فضای رسانهای چنان پر از "همهچیز" میشود که تنها غایب بزرگ، خود امام حسین علیهالسلام است! [50:22]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
این حال توجه ایمان آدم را تقویت میکند. خیلی نکته مهمی بود؛ این چیزی که امشب بین هی برقا رفت و آمد و اینها، تاریکی و روشنایی و اینها. بحثی که مطرح شد از خدای متعال میخواهم به خود من حالی کند این آن کلید اصلی است که اگر آدم این دستش باشد خیلی قفلها به رویش باز میشود، همهاش تو ذکر نهفته است. یکی از اساتید میفرمودند که محضر علامه طباطبایی بودیم، تعدادی آمدند، جوانانی بودند. علامه طباطبایی گفتند: «آقا یه نصیحت به ما کن که –به قول ما– خیر دنیا و آخرت توش باشه.» دست خودشان که لرزان هم بود این آیه را نوشتند: «فَذکُروني أذکُرکُمْ وَ اشکُرو لي و لا تَکفُرُونِ.» اصلش همان دو کلمه است: «فذکرونی فذکرون.» حواست به من باشد، من حواسم به تو هست. تمام، تمام شد! تو حواست به من باشد، من حواسم به تو هست. هر چقدر حواست به من باشد، همانقدر حواسم به تو هست. خدا مگر حواسش بخواهد به ما باشد، بند بینی که ما حواسمان به او باشد؟ دارد خلط میکند بین چی و چی؟ رحمت! حرفهایی که این شبها زدیم باید مشخص بشود بین رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه. خدا با رحمت رحمانی حواسش به همه هست؛ ولی آن حواس بودنی که کمال برای آن موجودی که خدا بهش حواسش هست محسوب نمیشود. خدا حواسش به نتانیاهو هم هست، «علیالدوام» خدا دارد اکسیژن میرساند به ریه کثیفش. خب این فضیلتی برای نتانیاهو این آن نیست. این از کرم او نیست. خدا بر اساس رحمت رحمانیاش به همه توجه دارد. خب این هیچی. آن توجه بر اساس رحمت رحیمی است که مهم است. آن به چی بنده است؟ به میزان توجه تو. هرچی هم که عنایت است تو رحمت رحیمی است؛ هرچی هم که تو رحمت رحیمی است به واسطه چی به آدم میدهند؟ توجه خدا به انسان. دوباره بگویم. هرچی که آدم لازم دارد. آقا از شر شیطان رها بشویم، از شر نفسمان رها بشویم، مؤمن بشویم، خالص بشویم، پاک بشویم، باسفا بشویم، از شر رذائلمان، گرفتاریهای فکری، تشدد باطنی، شبههها، تردیدها، استرسها، هرچی که میخواهی بگویی. همه اینها با چی برطرف میشود؟ با رحمت رحیمیه خدای متعال. با چی خدا رحمت رحیمیه نصیب ما میکند؟ ذکر. شما باعث میشوید که او بهت توجه کند که اگر توجه کرد، رحمت رحمیاش نصیبت میشود. هر چقدر تو بیشتر توجه کنی او بیشتر توجه میکند. هرچه عمیقتر توجه کنی، عمیقتر توجه میکند. هرچه عمیقتر توجه کند، رحمت رحیمیه عمیقتر نصیبت میشود. هرچی هم هست آن رحمت رحیمی است. یک شعبهاش، یک گوشهاش بهشت است. یک جلوه رحمت رحیمیاش بهشت است که باز خود بهشت تو رحمت رحیمیه خدا یک جورهایی رحمانیه محسوب میشود. همگانی! بهشت یک جورهایی همگانیه. بهشت مراتبی دارد. اصل بهشت مال همه بهشتیها است. اصلش رحیمی است؛ ولی رحیمیه عامه. هی خواسته روی خواسته روی خواسته. میشود یه پستوهایی دارد. آنجا دیگر تالار ملاقات است: «یا أیَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ ارْجِعی إلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیهً فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی.» هیچ جای قرآن تعبیر «جنتی» به کسی که نفس مطمئنه دارد نمیگویند: «بیا تو بهشت من.» بهشت من. پس آن بهشتی که مال که بود؟ «الجنة» بود. «جنات لکم» بود. جنات لکم بهشت بود که مال شما بود. این بهشت خودمه که اینجا بزرگان گفتند «بهشت خودم» یعنی بهشتی که خودم بهشتش هستم. آن بهشتی که خودم بهشت، آن بهشتم که ازش تعبیر میکنم به «جنت ذات» به که میدهند؟ به کسی که نفس مطمئنه دارد. با چی صاحب نفس مطمئنه شد؟ «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.» ذکرالله. دیگر بحث فنی میشود. ببخشید خستهتان میکنم. خودم که البته حالم نمیشود؛ ولی شما انشاءالله مطلب نصیبتان میشود. این «الا به ذکر الله» تو عربی میگویند آقا یک وقتی مصدر به فاعل اضافه میشود، یک وقت مصدر به مفعول. مثلاً میگویند: «کشتن حسین، قتل حسین.» «قتل حسین.» یک وقت منظور این است که کشته شدن امام حسین (ع)؛ یک وقت به معنای کشتن حسین یعنی قاتل امام حسین باشد. یک وقت یعنی قاتل امام حسین باشد، یک وقت یعنی مقتول امام حسین باشد. قتل مصدر. یک وقت این مصدر معنای مفعولی میدهد، یک وقت مصدر معنای فاعلی میدهد. یک وقت قتل یعنی قاتل بودن، یک وقت قتل یعنی مقتول بودن. حالا به ذکرالله، ذکر یک وقت یعنی ذاکر بودن، یک وقت یعنی مذکور بودن. «الا بذکر الله تطمئن القلوب» یعنی به یاد خدا بودن باعث این میشود که دلها طمأنینه پیدا میکند. این اگر فاعل باشد یعنی چی؟ یعنی همان «فَذْکُرُونِی» شما ذکر کنی. اونی که تو ذکر کنی باعث میشود که دل طمأنینه پیدا میکند. ولی حرف بالاتر از اینها است. بعضی مفسرین مثل استاد آیتالله جوادی آملی میفرمایند نه، این فاعل نیست. این مفعول. به ذکرالله یعنی به واسطه اینکه خدا تو را یاد کند، دل تو طمأنینه پیدا میکند. این «فَذْکُرُونِی»اش نیست. «فَاذْکُرُونِی» تو یاد خدا میکنی، خدا یاد تو میکند آن توجهی که میکند «طمأنینه قلوب». کاملاً هم حق است. چرا؟ با همین استدلالی که عرض کردم امشب توضیح داده میشود. چرا؟ چون آرام گرفتن دل محصول چیست؟ رحمت رحیمی است. رحمت رحیمی محصول توجه خدا به ما است. البته آن توجه خدا محصول توجه ما به خدا است. هم درست است که بگویی توجه ما به خدا باعث شد که طمأنینه دل پیدا کرد. هم درستتر این است که بگویی چون علتش نزدیکتر است. هم درستتر این است که بگویی توجه خدا به ما باعث شد که طمأنینه قلب پیدا کردی. این طمأنینه دل یکی از جاهایی که خودش را نشان میدهد تو میدان مبارزه و جهاد. آنجا مؤمن معلوم میشود. ببینید رهبر حکیم و عزیز ما را تو این فتنهها و آشوبهایی که دل همه خالی میشود. یهو آقا چی شد؟ یهو بدبخت شدیم. همین داستان لبنان و سوریه و سید حسن نصرالله و یهو پشت هم آقای رئیسی رفت و شهید حنیه لبنان سید حسن نصرالله و سید هاشم و یهو همه فرماندهها و هسته مرکزی حزبالله از هم پاشید. بعد کار رسید به اینکه دیگر نفر بعدی رهبری، رهبری آمد وایسا جمعه «نصر من الله». من اینجا هستم. اگر میخواهی بزنی، خود ما دلمان خالی بود. هی آسمان نگاه میکردیم آقا چیزی نیاید، نزنند. میگفتند تو همان نکشتنمان. اونی که دلش از همه قرصتر بود که به واسطه دل قرص او، دل بقیه قرص شد. زودتر آمد، قبل نماز جمعه آمد نشست، قرآنش را خواند، نماز جمعهاش را خواند، نماز عصرش هم خواند. بعد نمازم نشست، خوش و بش کرد. این طمأنینه از کجا میآید؟ اگر کسی دنبال این است که بفهمد مؤمن و ایمان و این حرفها را، اینها نشانه است دیگر. اگر بفهمد اونی که دیکتاتور باشد، ظالم باشد، مراد رحمت رحیمی حق تعالی نیست. طمأنینه دل ندارد، شرح صدر ندارد. این مال تقوا است. این به خاطر بندگی است. این به خاطر اخلاص است. این به خاطر «فَذْکُرُونِی» است که «أَذْکُرْکُمْ» شده. تنِ «أَذْکُرْکُمْ» اینها را بهش داده. آرامش. از همه آرامتر است. این فیلمهایی که گاهی از آن جلسات خصوصی ایشان پخش میشود. آن شهید خوشلفظ مثلاً آقا «یک چیزی ما دلمان آرام بشود.» «آرام باشی. غصه نخوری. اینها لوازم طبیعی این مسیر حرکت به سمت قله.» آن جوان میگوید آقا «یک چیزی به ما بگویید.» میگویند: «متولد چندی؟» میگوید: «۶۷.» ایشان میگوید: «شما ۶۷، جنگ بود. ما جنگم دیدیم. بعد جنگم دیدیم. جنگم تموم شد. اینها هم تموم میشود.» دیکتاتور برعکس. دیکتاتور همیشه یکی را میخواهد که پرت و پلا و غیب و رمالی و اینور آنور و اینها آرامش بدهد. اینجا برعکس است. امیرالمؤمنین فرمود: «در میدان جنگ آن کسی که بیشتر از همه در تیررس ضربه دشمن بود، پیغمبر بود؛ ولی آن کسی که همه ازش آرامش میگرفتند و دور او جمع میشدند و از او محکم میشدند تو این مسیر، پیغمبر بیشتر از همه در معرض خطر بود، بیشتر از همه آرامش تولید میکرد.» اثر چیست؟ اثر ذکر است. تا کسی ذاکر نباشد، تو میدان مجاهده، استقامت و ثبات و پیشروی و پیروزی نخواهد داشت. این ذکر آقا به بقیه آن بحثها هم مرتبط میشود. اطاعت از احکام الهی خودش یکی از مصادیق ذکر است. پس اصل سوم اطاعت. در واقع اصلاً این ذکر کثیر اینجا خودش را نشان میدهد. ذکر کثیر معنای واقعیاش همین است. امام صادق فرمودند: «ذکر خدا سبحانالله، الحمدلله اینها نیست.» هرچند اینها ذکر است؛ ولی آن دستوری که خدا داده: «فَذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا.» این ذکر کثیر، این ذکر واقعی، ذکر «لَایَنْسَی حَلَالَاً وَ حَرَاماً». همه مشغولیت یک آدم به این است که این کاری که دارم میکنم حلال است یا حرام است. گفتنش ساده است. نه آقا. آدم میرود تو بطنش، میبیند خیلی جا دارد، خیلی جا دارد، مخصوصاً تو حرف زدن. و خیلی میدان عجیب غریبی است. من تکتک این حرفهایی که زدم میتوانم دفاع بکنم. میتوانم حجت بیاورم که این حلال بود. آن حرفی که نزدم، حجت بیاورم که حرام بود. نمیشود. ذکر کثیر طاعت، حلال و حرام. «لاَنَّهُ اِشْتِغالُهُ فیما اَمَرَهُ اللهُ تَعالی وَ نَهاهُ.» امام صادق در حدیث عنوان بصری فرمود: «عبد این است. مشغولیتش به این است خدا چی را دستور داده، چی را نهی کرده.» همه مشغله ذهنیش این است. من همه مشغله ذهنیم چیست؟ این جلسه که رفتم پول میدهند؟ نکند اینقدر بدهند و اینقدر دیگر لااقل باید بدهند. اگر اینقدر دادند چکار کنم؟ دیگر نمیروم. اگر اصرار کردند چی؟ باید بنشینم یک توجیه. همه مشغولیت من از این پول شروع شد. چی چی بهشان بگویم بیشتر بدهند. بیا از اول اینجور طی کنم. تازه اینها همه در حوزه حلالها، حرامش که دیگر هیچی. یک اهل معنا نشسته بود پای منبر یک بنده خدایی، سخنرانی بنده خدا تموم شد. اهل معنا استفاده کردیم: «دست شما درد نکند.» «خواهش میکنم.» «دستاتو که اینجوری تکان میدادی صدای جیلینگ جرینگ پول میداد.» تکان دادن. اینجوری داری صحبت میکنی که پاکتت پُرِش صدای جیلینگ جرینگ پول میداد. مشغولیته دیگر. میشود آدم یک ساعت حدیث بخواند، همه حواسش پرت پاکت باشد؟ این هم بغلش بگویم. این را بیشتر خوششان بیاید. یک سد دیگر بزنم روی پاکت. از الان برای فاطمیه سال بعد دعوت کنم. بدشان میآید. اینها چیزند، مال فلان محلند. اصلاحطلب. اینها دیگر دعوت نمیکنند. نه. این است که ما را اسیر کرده. آزاد بودن از اینها، آزاد بودن است دیگر. «اَلا حُرٌّ یَدَعُ هَذهِ اللُّمازهُ لاَهْلِه؟» یک آزادی پیدا نمیشود؟ یک حری پیدا نمیشود این لمازه را برای اهلش ول کند؟ لمازه به آن گوشتهایی که لای دندان میماند با خلال میکشی میاندازی دور. به آن میگویند لمازه. امیرالمؤمنین چکار کرده در وصف دنیا؟ حیثیت نگذاشته برای دنیا. خدا رحمت کند آیتالله ممدوحی رضواناللهعلیه خیلی حرفهای بود تو این توضیح این ریزهکاریهای نهجالبلاغه. جلسهای یادم است یک شب فرمود: «از خدا خواستم آنقدر بمانم که نهجالبلاغه را تموم کنم.» همین هم ترجمه و شرح نهجالبلاغه که نوشت. بله. فرمود: «یک آزاد پیدا نمیشود این گوشت لای دندان مانده را که قبلیها خوردند، لای دندانشان مانده بود، بیندازی دور.» طمع به دنیا، طمع به همچین چیزی. قبلیها خوردند، آشغال لای دندانشان است. ریاست جمهوری. ۳۱ اردیبهشت سال قبل. ریاست جمهوری را بیحیثیت کرد. شخص دوم مملکتی باشی که یک ماه قبلش زده پنچر کرده اسرائیل را. آن دبدبه و کبکبه با آن تجهیزات وعده صادق امنیتی که تو منطقه داری و اشراف اطلاعاتی و یک پشه بجنبد از فلان جا هوایش را داری، آمارش را داری، ۱۴ ساعت از رئیسجمهورت خبر نداری؟ ۱۴ ساعت. اصلاً زنده است، مرده است، اینور است، آنور است، پایین است، بالای سر است، آن جلو، عقب. نفر دوم مملکت. همه تجهیزاتت را بسیج کردی. تحقیر میکند خدا. یک روز با تار عنکبوت نفر اول هستی را نگه میدارد. یک روزم با چهار تا برگ و نفر دوم مملکت را گم میکند. بگرد دنبالش. خوب میبینم خیلی سر و دست میشکنید رئیسجمهور بشوید، خالی میبندید، دروغ میبافید، تهمت میزنید، حق را ناحق میکنید. آدم حسابی بود، مؤمن بود، خوب بود، اهل تقوا بود. رهبر انقلاب فرمود: «عالم مجاهد.» در مورد آقای رئیسی در پیام تسلیت: «مخلص با تقوا.» مخلص بود، باتقوا بود، مجاهد بود. ۱۴ ساعت دنبال پیکرش میگشتهاند. حقیقت دنیا این است. ته دنیا دیگر ریاست جمهوری. ۱۴ ساعت خبر. ۱۴ ساعت هم بیشتر شد به نظرم. از ۲ ظهر، از ۲ ظهر تا هفت و نیم صبح فردا. چند ساعت میشود؟ تقریباً ۱۶ ساعت. ۱۶، ۱۶ ساعت دنبال رئیسجمهور میگشتند. چقدر دنیا خار و خفیف است. فرمود: «اَلدُّنْیَا سَاعَةُ فَاجْعَلْها طَاعَةً.» این همهاش یک لحظه است. آن یک لحظه را به طاعت. اینها آن رشته معارفی است که باید قلب ما را پر بکند تا بتوانیم تو میدان جهاد بایستیم. قرار بگیریم. پس طاعت از خدا و پیغمبر. تک تک حرکاتم را میخواهم تطبیق بدهم. این الان دستور او نسبت به این چیست؟ این واکنش من، این رفتار من، این کلام من. اینجور بگویم، آنجور بگویم. یک نکته قشنگ تازگی از یکی از اساتید شنیدم، خیلی برایم جالب بود. ما روایت در مورد سکوت زیاد داریم دیگر. میدانیم. ضاد با صاد. بچهها دو نقطه. صمت. سکوت. اینها تو روایت خیلی سفارش. آیه قرآن در مورد سکوت ظاهراً نداریم که مستقیم دستور داشته باشد: «سکوت کنید.» پس آن روایات چی میگوید؟ قرآن که نگفته: «سکوت کنید.» روایت گفته: «سکوت کنید.» خیلی جالب است. یکی از اساتید میفرمود: «قرآن نگفته سکوت کنید؛ ولی اینقدر قید و شرط برای حرف زدن گذاشته که خودت به این نتیجه میرسی و سکوت میکنی.» «قُولَا قَوْلًا سَدِيدًا.» «قُولَا قَوْلًا کَرِیمًا.» نرم صحبت کن، با احترام صحبت کن، حرف محکم بزن. اینقدر قید و بند برای حرف زدن گذاشته، خودت به این نتیجه میرسی که اینها که همان موقع سکوت کنیم بهتر است. دکتر لطیفی بودم. یعنی آقا میخواهی حرف بزنی این الان مصداق کدام است؟ خیلی جالب استها. تکتک این روابط آدم را هم پوشش داده. آقا با پدر و مادر پیر شده اینطور برخورد کن. جوانند با رفیقت، با دوستت، با دشمنت، با بچهات، با همسرت. این میشود طاعت. این هم اصل سوم جهاد. اصل چهارم جهاد: «پرهیز از اختلاف و نزاع» که در مورد این عرض کردیم: «انرژیتان را صرف زدن همدیگر نکنید.» تفاوت شماها دارید با همدیگر. تفاوت فکر دارید، تفاوت سلیقه دارید، تفاوت ایده دارید. اطلاعاتتان متفاوت است. تجربیاتتان متفاوت است. آدم متفاوتند دیگر. یکی اجراییتر است، یکی علمیتر است، یکی کف میدانی، یکی ستادی، یکی صفی است، تو حوزه اندیشهورزی قویتر است، ایدهپردازش قویتر است، یکی اجرایش قویتر است. انتخاباتهای ریاست جمهوری ما که اینها این ارجح، آن ارجح، این جلو، آن عقب، این آری، او نه. بسازید دیگر. کنار بیایید. لااقل همدیگر را تخریب نکنید. تضعیف نکنید. به جان هم نیفتید. همدیگر را نکوبید. حالا این تو فضای رقابت انتخاباتی، آن فضایی که شما یک دشمن بیرونی دارید، دندان تیز کرده و این تخریب شما برای همدیگر به قیمت دریدن او تموم میشود. او میآید میدَرَد. پشت همدیگر که خالی میکنیم، او جاروتان میکند. «بهتر! آخ جون!» این از تویش جهاد و مجاهده و اینها در نمیآید. بعضی شمشیرشان تیز است. اول از همه این خودیها، بعد تازه خودی و نخودی نداریم. این هم اصل چهارم. اصل پنجم صبر. که در مورد صبر هم نکاتی عرض کردیم قبلاً. نکته کلیدی این است که همه کمالات تو مسیر بندگی بند به این یک دانه است. شاهدش کجاست؟ شاهدش این آیه است. میفرماید وقتی بهشتیها وارد بهشت میشوند، ملائکه به اینها میگویند: «سَلَامٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ.» همه بهشتیها را ملائکه با یک عنوان خوش آمد میگویند. میگویند: «خوش آمدید بابت صبرتان. سلام خدا بر شما بابت صبرتان.» معلوم میشود همه بهشتیها تو یک عنوان مشترک، آن هم صبر. اگر این نباشد بهشتی نمیشود؛ ولی هرچی این شدیدتر و خالصتر، آن جایگاه بهشتیش عمیقتر و بالاتر. پس نقطه تمایز انسان از حیوان، مؤمن از کافر چیست؟ صبر. آیه قرآنش هم تو همین سوره مبارکه که در محضرش هستیم، آیه ۳۱ سوره مبارکه محمد (ص) فرمود: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّیٰ نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ.» «من انقدر امتحان میگیرم تا مجاهدای شما معلوم بشوند.» اینجا تعبیر مجاهدها قشنگ دارد. مجاهدین هم عرض کردیم این شش تا را باید داشته باشند. «تو مجاهد بشوم.» «وَالصَّابِرِینَ وَ نبلوَ اَخْبارَکُم.» «من آقا دنبال من توی امتحان دنبال یک چیزم.» حالا بگو دو تا یا یک چیز. انقدر بالا و پایین میکنم یک چیزی را پیدا کنم. مجاهد و صابر پیدا کنم. هی تق و توق اینور آنور میکوبم. یک کلیپی ساخته بودند، کلیپ طنز. یک سربازی تو این بیابانها دارد میچرخد. هی دست میکنند روی زمین آشغالها و برگها اینها را برمیدارد میگوید: «نه این نیست.» میاندازد. «نه این نیست.» میاندازد. بعد چند تا از این مافوقهایش وایستادند آنور نگاه میکنند، میگویند: «این چرا این کارها را میکند؟» آن یکی میگوید: «آقا این تعطیل است. مشکل دارد. مرخصی بدهید.» میگویند: «آقا شما به نظرم بالاخانه را اجاره دادی. مشکلات داری. برو خانه یک کم استراحت کن.» همانجا که آمدم مرخصی بگیرم: «نه این نیست.» برگه مرخصی را بهش میدهند. دیوانه است. برگ مرخصیش را دادند برود. حالا همه این سازوکار که خدا بالا پایینش میکند و یک روز اینها میآیند، یک روز آنها میروند و با خون دلها مؤمنین میآیند، دو سال و خوردهای ریاست میکنند، آبکیترین مدل دوباره همانهایی که گند زده بودند برمیگردند دوباره سر جایشان. چه خون دلها خورده شد که یک همچین آدمی بیاید. با چه خون دلی یکم کار کرد، مثل آب خوردن رفت. مثل آب خوردن همانهایی که باید محکوم میشدند، زندان میرفتند، با ۶ متر زبان دوباره برگشتند. داستان چیست؟ لطفاً همین است. همه سر کار بودید. واقعاً چرا؟ با این مجاهده، این صابر. بازی دنیا بازی است. سرکارید. هیچ چیزی تو این دنیا، تو این بالا و پایین رفتنها واقعیت ندارد، الا یک چیز، آن هم صبر. تو این بالا و پایین رفتنها این میآید، آن میرود. این رئیس میشود، مرئوس میشود. آن بالا میرود، این پایین میآید. بالا میرود، پایین میآید. یهو ناباورانه هیچ از دست میرود. یهو ناباورانه یک چیزی به دست میآید. همهاش جوک است، همهاش بازی است، همهاش طنز، همه شوخی است، همهاش فیلم است. چی بگویم؟ یک چیز واقعیت دارد، صبر تو. مایه تو، مجاهدت تو. همه اینها سرکاری است. یک چیز واقعی است. حوصله و تحمل و پایداری و پایمردی و استقامت و استمراری که نشان میدهید برای رفتن. این تصاویر هی عوض میشود. این تونل وحشت دیدید؟ خیلی قشنگ. دنیا تونل وحشت است. تونل وحشت خودش یک بازی است. یک طراحی دارد. هرکی هم میآید تونل وحشت میداند که اینجا قرار است غافلگیرت کنند. یک تونلی یا یک دالونی است. از این سر سوار قطار که میشوی شروع میکند تو این ریلها رفتن. ۵ متر به ۵ متر یهو یک چیزی میآید که بترساندت. سکته کنی. محل نذاریا. برو. اینها هیچ کدامش واقعیت ندارد. هیچ کدامم به تو آسیبی نمیزند. تو تو همین اصلاً کارم نمیخواهی بکنی. همانجور که نشستی فقط بیرون نیا. فرار نکن. روی همان ترَنی که دارد میبردت. عروسک و مترسک و اسباببازی اینها بودند. نه آن یارو با گرز آتشین که آمد واقعیت داشت، نه گرزش واقعیت داشت، نه تیغ این جلاد واقعیت داشت. همهاش شوخی بود. این هم آیه. آیا تا آخر سوره مبارکه محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم، آیه ۳۶: «إِنَّمَا الْحَیَاهُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ.» دنیا همهاش بازی سرکاری است. یک چیز واقعیت دارد، آن هم ایمان و تقوای تو است. این واقعیت داستان همین بازی درآوردنم که این را محک بزنم. میخواهم ببینم چقدر میترسی. چقدر جدی است. چقدر باورت شد ادامه میدهی یا نه. پیچیدهترش میکنم. ترسناکترش میکنم. این تونل وحشت هرچی جلوتر، هی وحشتناکتر میشود. فرار نکن. آخر که تموم شد این تونل وحشت باز میشود به یک دالانی که حالا مثلاً به قول من واقعیت پارک ارمش این نیست. یهو از تو همین ترَن اینجا که عبور میکند یهو به یک باغ و بستان. «او به دشت منقلبالعذاب من باطنه رحمه.» این هم شد اصل پنجم. اصل آخر را بگویم و یک مطلبی راجع به محمدی دیشب فرمودند که بهش بپردازیم، امشب بحث امشبمان تمام. اصل ششم: «بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.» میدان مجاهده، میدان خودنمایی و فخرفروشی و ادا و اطوار در آوردن و اینها نیست که حالا این دو تا را میگوید، بعدش میفرماید: «وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ.» یعنی اینها به هم ربط دارد. میدانی است که هم باید به خدا توجه داشته باشی، هم به خدا توجه بدهی. گاهی خود همین به خدا توجه داشتن یک فیگور است، یک ادا است و باعث پرت کردن حواسها از خدا میشود. مجاهد اونی است که نه حواسش پرت میشود، نه حواس کسی را پرت میکند. به خودش مشغول نمیکند. به خودش دعوت نمیکند تا وقتی اینطور است کارش پیش میرود. بله. این معنایش منزوی بودن و کنار نشستن و به صحنه نیامدن و اینها نیستا. میشود آدم تو صحنه هم باشد. تو میدانم باشد. تو چشم نباشد. هی رژه نرود. آقا در مورد حاج قاسم چی فرمود؟ فرمود: «گاهی جلساتی که داشتیم مثلاً با دوستان فلسطینی و اینها، جلسه میگشتیم پیدایش میکردیم. گلمبه آن جلو مینشستم. من شروع میکردم. معرفی آقای فلانی هستند. با چه سختی ایشان را برداشتیم آوردیم. سلیمانی کو؟ آن پشت مشتها قائم شده.» میشود آدم تو میدان باشد، تو صحنه باشد. تو چشمها خودش را قرار ندهد، رژه نرود. یک بحثی که حالا دیشب مطرح شد که حاج آقا فرمودند در موردش بیشتر صحبت بشود. حالا البته بنده خودم اول گرفتار عالم، صلاحیت ندارم به این موضوعات بپردازم. حالا از اساتید و بزرگان و روایات و اینها آدم چیزی به ذهنش میرسد عرض میکند. انشاءالله که درست بشود. بلاگری به معنای اینکه آقا من کسبوکارم، فعالیتم، موفقییتم گره بخورد به توجه اول به خودم و در پس توجه به خودم میخواهم شما را متوجه اصولی بکنم. یک مبانی و ضوابطی، این باید تحلیل بشود. ما امروز یکی از میدانهای جهادمان «جهاد رسانهای» است. جنگ نرم، جهاد تبیین. در جهاد رسانهای و اینها یکی از چیزهایی که نیاز داریم. یعنی یکی از ادوات جنگی «انسانرسانا» هستند که حالا انسانرسانا همان ترجمه فارسی محترمانه بلاگر. یعنی افرادی که خودشان معروفند، شناخته شدند و جذابیتهایی برای مخاطب دارند. به واسطه آن جاذبهها طرف به او توجه میکند و در اثر این توجه به چیزهایی هم دعوت میشود. گاهی پولداری طرف است، اشرافیت طرف است، لاکچری این یک تم دیگر. اینها تمهای اینفلوئنسری معروف و رایج است. گاهی حرکات عجقوجق انجام میدهد. دماغش را یکجور عمل کرده، چشمانش را یکجور، قیافهاش اصلاً شبیه گربه میماند، شبیه گاو میماند. چه میدانم یک چیز متفاوت عجیب و جذب توجه میکند. یک وقتی موقعیت دنیایی و امکانات شهوانی او است. با چند صد تا نمدانم زن و تا ماشین دارد و چی چی دارد. اینها هی عوامل جاذبهها است دیگر. قارون این مدلی بود دیگر. «وَ خَرَجَ عَلي قَوْمِهِ في زينَتِه.» با آن فضای لاکچریطوریش آمد. اندرزگوی آنجا، اندرزگوی مصر. برای دور دور. ملتم وایستادند نگاه میکردند. مثل اندرزگو اینجا. آی ماشینش را. اوه! صاحبش را نگاه. از اینجور داستانها. یک وقتی هم هست شما میخواهی با حق تو میدان باشی. حق را نشان بدهی. حق را عرضه کنی. خب این جای بحث دارد. یعنی الان تو این جلسه نه وقتش است، نه بنده آنقدر مطلب آماده کردم که بخواهم. یعنی به نظرم یک درس خارجی میطلبد. باید بنشیند آدم بررسی بکند ادله عقلی و نقلی و اینها را کامل به جمع بندی برسد. ولی اجمالاً یک سری ضوابط را میشود آدم بهش اشاره کند. یک وقتهایی هستش که من از این عناوین دارم سوء استفاده میکنم. یعنی چون میدانم شماها انقلابی هستید، چادری هستید، امام حسینی هستید، این را پل کردم برای اینکه به خودم توجه بدهم. نه اینکه توجه به خودم را پل کرده باشم شما را منتقل به امام حسین کنم. منتقل به چادر و حجاب کنم. منتقل به انقلاب کنم. یک وقت بیان کسی جاذبه دارد. شخصیت کسی جاذبه دارد. سطح سواد و اطلاعاتش جاذبه میدان قلمش، ادبیاتش، قوه خیالش، داستان پردازیش، قریحه شعریش، اینها را میآورد میدان. شما را متوجه به یک حقیقت عالی میکند. این خیلی ممدوح است. تو روایت ما هم «شعر در مورد ما بگوید این را روحالقدس کمکش کرده.» به واسطه آن یک بیت، یک بیت نه، یک بیت بگوید خدا یک بیت در جنت بهش میدهد. بیت به معنای خانه. یک بیت شعر بگوید، یک بیت بهش میدهند. یک خانه تو بهشت بهش میدهند. و دعوت نسبت به این هنر ورزیدن برای اهل بیت و اینجور قضایا. خب بههرحال شاعرشان هم دیده میشود. خود اهل بیت هم گاهی شاعر را برجسته میکردند، هم شعر را برجسته میکردند، هم شاعر را برجسته میکردند. چه عنایات و محبتی امام رضا (ع) به دعبل نشان دادند و همینطور در قضیه کمیت نشان دادند و همینطور تو قضایای مختلف. یکی سخنور، یکی شاعر است. و این خلاقیتهای هنری و توانمندیهای هنری مختلف. آقای فرشچیان قضایا و خاطراتی دارد از عنایات اهل بیت به خودش. نقاشهای ما داریم که قضایای عجیبی برایشان رقم خورده در عنایات اهل بیت بهشان. عیان است که این آدم هنرمند، این هنر، این جاذبه، این قلم، این بیان، یک چیزی پشتش است. به صورت عادی نصیب کسی نمیشود. یک عنایتی باشد که این خواندن است، این مداحی است، این قریحه شعری است، این اصلاً چیز طبیعی نیست. به صورت نرمال کسی اینجوری شعر نمیگوید. از یک جای دیگر باید بجوشد که اینجور شعر بگوید. از یک جای دیگر باید نغمه برایش بریزند که اینطور بخواند. ۷۰ سال رد کردهاند. ۷۰ سال را هنوز وقتی میخوانند، آدم جوان ۱۸ ساله دلش میرود با نغمه یک پیرمرد هفتاد و خوردهای ساله به یک جایی بنده است. یک وقت این است. یک وقت برعکس است. من روضه امام حسین و مداحی و اینها را و چون مصالحه کردم برای بلاگری خودم. یعنی از تو هیئت با من آشنا میشوند، بعد میآیند تو پیجم. بعد آنجا دیگر مانور میدهم. آنجا دیگر «أنای» من مانور میدهد. مشتریهایم را از تو هیئت تور میکنم، تو را کجا وا میکنم؟ یعنی توری که پهن کردم، صید کردم. کجا اینها را از تور آزاد میکنم؟ تو آن شهوترانی خودم. گاهی منبرم هم مثلاً اسم طلبگی و عنوان و منبر و اینها هم دارم استفاده میکنم. همه کانون توجهات چیست؟ من امروز کجا بودم؟ من با کی رفیقم؟ ناهار چی خوردم؟ گاهی امور پستتر، گاهی هم بهظاهر من امروز فلان کتاب را خواندم. من ده تا کتاب دارم. بعد ده تا کتاب نوشتم. من میخواهم پنج تا کتاب بنویسم. استادم فلانی بوده. آن استادش فلانی بوده. استاد فلانی ازم تعریف کرده. امروز خانه فلانی بودیم. هی این من و من و این «أنا أنا» کردن، «من من» کردن است. هی این هوای نفس را جلا میدهد. پرش بادش میکند. و این خودش میشود آن تقابل از حق، نسیان حق. هم خودش حق را فراموش میکند، هم توجه دیگران به حق میشود. این میشود «سد عن سبیلالله»، ولو عناوینش مقدس است. این همان شیطان، شیطانی است که از سمت راست حمله میکند. با عناوین مقدس. به اسم حرم و هیئت و امام حسین و ورزش. عناوین مقدسی است دیگر. بنده در مقام تطبیقش نیستم حالا بگویم تو فضای رسانهای ما مخصوصاً حالا تو فضای آدمهای انقلابی و اینها، این آدم که دارد کار میکند لزوماً از همین دسته دوم. آن آدم لزوماً از دسته اول است. به نظرم نمیآید که اینقدر واضح باشد که بگوییم آقا قطعاً این طایفه دسته اولند، آن طایفه دسته دوم. نه. به نظرم خیلی شناور است. یک جاهایش ببین طرف از خود گذشتگیهایی دارد. یک فحشهایی هم به جان میخرد. هزینههایی هم میدهد. یک اخلاصی هم دارد. واسه همان هم مورد عنایت و توجه. همان جاهایش مورد عنایت و توجه است. یک جاهایش هم میبینی میزند آن درش. یهو یک حرکات، یک حرفهایی و موضعگیریهایی و حرکات سخیف و کثیف و یک شامورتی بازیهایی هم دارد. گاهی مداح خیلی باوقاری است. یهو یک موضع سیاسی هم میگیرد. همه کف و خون قاطی میکنند. یهو یک حرکتی میزند. یهو یک واکنشی نشان میدهد. یهو یک دعوایی میکند. یک غضبی نشان میدهد. یک تیپی میزند. یهو لاکچری بازیش گل میکند. ماشین فلان سوار میشود. از آنور یک سرودی هم برای انقلابم میخواند. فحشم میخورد. از اینورم نمیتواند از این ماشین لاکچری دست بردارد. «خَلَطَ عَمَلًا صَالِحًا وَ آخَرَ سَیِّئًا.» قروقاطی است، خلاصه. تا یک جاهایی هی خالصتر بشود. یعنی بابت هزینه دادنها هی باید «جامعه هدفش» را پیدا کند. و انگیزه هی عمیقتر میشود. آن باطن هی بیشتر رو میشود تا معلوم میشود واقعاً چکار است. یک جایی هم از خیر این ماشین خوب و این موقعیت و این کنسرت و این مرید و طرفدار و اینها میگذرد. همه فحشها را به جان میخرد. میشود پای موضع حقش هم وایمیستاد. یک وقتی هم برعکس. میبیند از تو اینها دیگر چیزی در نمیآید. به فحشش نمیارزد و اذیتش نمیارزد. ول میکند. روبروی همه اینها که گفته ما باید چکار بکنیم؟ ما اولاً با این انسانرساناها نباید به شکل هندوانه برخورد بکنیم. دربسته و سربسته و گلمبه. اینجا «تفکر نقادانه» که خب بحث خیلی مهمی هم هست، جای آن خیلی خالی است. مخصوصاً تو فضای رسانه. این باید حاکم باشد. یعنی آقا مرید کسی نشو ابداً، ابداً مرید کسینشو. ولی خب فضای ما این شکلی نیست. یعنی بنده انتقادات جدی از افراد زیادی دارم. خودم قطعاً مورد انتقاد جدی هستم تو خیلی از حوزهها؛ ولی هیچ وقت فضای این نقدها و انتقادها نه ما نسبت به دیگران، نه دیگران نسبت به ما به صورت جدی، علمی، بدون احساسات و هیجانات و اینها پیش نمیآید. به خاطر اینکه یک عدهای دل دادند تو این فضا و این ازش تعبیر میشود به بتسازی، قدیسسازی. یک کلمه گاهی مثلاً توی جلسه یک چیزی میگوییم، پرش به فلان شخصیت میگیرد. میریزند سر آن فحشکشش میکنند. خودمان. بزرگوار. گاهی این شکلی نیست. ما با بعضی از این حضرات دوستیم، رفیقیم. با خودمان شخصیت؟ علاقه داریم، صمیمیت داریم. راحتیم. گاهی با همدیگر صحبت میکنیم. راحتیم انتقاد میکنیم به همدیگر. بیپروا با هم برخورد میکنیم. ولی هرکدام از ما اگر بخواهیم به یک مناسبتی یک چیزی که عیان بوده، علنی بوده نسبت بهش واکنش نشان بدهیم، میشود فضای جدال و تنازع و درگیری و هیچ وقت فرصتش فراهم نمیشود که یک نقد منصفانه، علمی، کاربردی، دقیق. معمولاً از میدان نقد اینجور افراد میافتد دست آنهایی که واهمه از این حرفها ندارند و اتفاقاً فضایشان دقیقاً در یک قطب دیگری است. مثلاً بنده اگر بخواهم مثال واضح، مثلاً بنده میخواهم نسبت به حاج آقای پناهیان، مثلاً خدا بهشان طول عمر توفیقات که به گردن خود ما هم حق زیادی دارند. یعنی بنده ایشان را برای ایشان برای خودم حق استادی قائلم. از سالیان دوری هم ایشان محبت داشتند، هم رابطه صمیمانه و کلاسهای ایشان، همراهی با ایشان. در عین حال ممکن است بنده مثلاً بابت بعضی مواضع، مطالب، مبانی علمی خصوصاً حالا مثلاً تو بحثهای انسانشناسی ایشان تو مباحث تربیتی ایشان ممکن است چالش جدی داشته باشم، انتقاد جدی داشته باشم. هیچ وقت هم مطرح نکردم تو فضای عمومی. به خود ایشان هم اگر بگویم میدانم که پذیرای آن است. یعنی باب گفتگو باز میشود. یکی ما میگوییم، یکی ایشان جواب میدهد. بحث. ولی همین است که اشاره میکنم. میریزند سرم. خب این سکوت میکند. میدان میافتد دست آن کسی که یهو سر یک گوش تلخ ایشان، ایشان را از حیض انتفاع ساقط، به خاکستر مینشاند. هیچ باکی هم ندارد. سوژه تپلم اتفاقاً نصیبش شده. بعد آن مدافع ایشان اتفاقاً بیپناه میشود. آن کسی هم که مثل بنده مثلاً چهار تا نقد داشته، ولی چهار تا حمایتم دارد، الان فضایی میشود که دیگر همان حمایتم بیشتر طرف را نابود میکند. نسبت به آقای رمضانی هم همین اتفاق توی ماه رمضان رقم خورد. نسبت به آقای رائفیپور این قضیه بوده و هست. افراد دیگری که حالا دیگر امشب بیپروا شدم اسم آوردم از بعضیها. ما تا مدتها بابت اینکه اسم آیتالله جوادی را میآوردیم ابراز علاقه میکردیم، فحش میخوردیم. فحش رکیکاً. یعنی فلان مسئول یک گندی میزد، پیام میدادند که باز برو از جوادی آملی دفاع کن. فلان فلان شده تا حوزه علمیه وامدار ایشان است. الان دیگر فضا عوض شده. الان دیگر همه فیلم عتبه بوسی آقای جوادی را منتشر میکنند و یعنی حالت تعادل نیست. درحالیکه موضع ما نسبت به بعضی مواضع سیاسی ایشان خب خیلی واضح است. من نه. ولی میشود اینها را از هم تفکیک کرد. میشود آدم عاشق آیتالله جوادی آملی باشد و وقتی ایشان از فلان شخصیت جانانه دفاع میکند: «فدات بشوم. نمیتوانم قبول کنم این دفاع شما را.» ولی ما چون بستهبندی رفتار میکنیم، یا باید مرید دربستهاش باشم یا دشمنش. حالت بینابین ندارد. یا باید هرچی ایشان گفت دیگر دربسته اینها، اینها خطرناک است، اینها فاجعه است. و اینها هم شما ما را تبدیل به بتتراش میکند. همان بنده خدا را بت میکند. حالا گاهی یک آدم وارستهای (مثل نام آیتالله جوادی آملی) گاهی آدم وارفته (مثل من. وارسته نیست. وارفته است.) چهار تا که اینجوری از من حمایت میکنید، توهمات ورم میدارد. باب انتقادات بسته میشود. اصلاً کمکم باورم میشود که اصلاً انتقادی به من نیست. دو دستی شما بزرگوار به راحتی من را هل میدهی به اسم محبت و فلان و اینها از جبهه انقلاب و ایمان و از همهچی ساقط. همان کاری که آقای احمدینژاد کردند. یک عده بنده خدا به خاک سیاه نشستند. برو ببین حالا رگههایی از ایمان اگر بشود تو وجودش پیدا کرد. بابا خیلیهای دیگر از خودش مراقبت بکند. این بادمجون دور قابچیها هم که اینجور فضاها را میتراشند و امیرالمؤمنین به مالک. اینها ذکر کثیر است. به مالک فرمود: «حلقه اولی که دور تو است باید حلقهای باشد که شفافتر از همه به تو انتقاد بکنند. تند و تیز با تو حرف بزنند. مراعات اینکه اینجا بهش بر نخورد، اینجور نشود، فلان نشود. صاف و پوست کنده بیایند به تو منتقل کنند.» خودتم بلکه اینها را دور بزنی. حضرت امام خودش مستقیم نامههایی که هم امام، هم علامه نامههای انتقادی تند و تیز. خودش باز میکرد میخواند. قبل از اینکه بقیه بخواهند فیلتر کنند و اینور آنورش را بگیرند که مثلاً لبهای تیزش را بگیرند که به کسی بر نخورد، چیزی نشود. صاف خودم میخوانم ببینم چی گفته است. خودم را در معرض قرار بدهم. خودم را در معرض نقد قرار بدهم. نقد بشوم. حضرت آقا یک گروهی هستند برای سؤالات و اینها میآیند. گاهی بعضی افراد اینجور شنیدم. به واسطه شنیدم. مسائل شرعی را ازشان میپرسند. مثل اینکه یک آقایی بوده میآمده و اینها. بعد مشکلی پیش میآمد، ایشان نمیتوانسته بیاید. عوض میشود. خیلی احترام نگه میداشتند، محبت میکردند. حضرت آقا فرموده بودند که آن آقا قبلیه چی شد؟ گفتند: «آقا فلان شد.» ایشان بیایند. گفته بودند: «چرا؟» گفته بودند: «این آقایی که جدید میآید خیلی احترام نگه میدارد. آن قبلی یک کم به من جروبحث میکرد. خدشه میکرد تو استدلالم. بحث میکرد. برای چی؟ از کجا؟» شاید هم اینطور نباشد. اصلاً اینطور نیست. بارها هم که ایشان جلسات عمومی و خصوصی فرمودند، فرمودند: «اینها که اینجور اعتراض میکنند، به چالش میکِشند، اینها خوشم میآید. اینجوری اصلاً اینجوری نباشد، بدم میآید.» یک بار ایشان اینجوری تعبیر کرد. یک دانشجو پا شد خیلی سریع و رک و یک کمی هم بیپروا صحبت کرد. ایشان فرمود: «یک وقت فکر نکنیم از اینها ناراحت میشوند. من اینجوری نباشم ناراحت میشوم.» فلان نیست. اینها خطر است. برای ماها. اگر کسی میخواهد تو میدان مجاهده باشد، باید به تنش بمالد. اگر هم میآید به میدان آمدنی باشد که تیر بخورد. نه اینکه تا یک دانه تیر خورد یک لشکری را بسیج بکند. بروند خلاصه پدر هرکی که یک چیزی به ما گفته در بیاورند یا خودم هی از خودم. ذات این فضا این شکلی است. خیلی پیچیده هم هستا. یعنی اینها سابقه تاریخی که ندارد که ما هیچ وقت جنگ سایبری و جنگ نرم و اینها که به این شکل، که جنگ رسانهای به این شکل که نداشتیم در طول تاریخ. هرچی که پیچیدهتر میشود ابزار و امکانات بشر، این مجاهدتها هم پیچیدهتر و سختتر میشود. یکیش همین است. آدم باید وایستد. شناخته بشود. اسم و رسمش باشد. یک طیفی در سرحد پرستش عاشقت میشود، یک طیفی در سرحد کشتن متنفّرت میشود. آنها تو عالیترین حد میزنندت. اینها تو عالیترین حد دفاع میکنند. نه از اینها فریفته، نه از آنها رنجیده بشوی. گاهی آنها که میزنند این لشکر را بسیج میکند که ازت دفاع کنند. یعنی با اینها خودت را التیام میدهی که اگر چهار نفر اینجور میخواهند سر به تن من نباشد، عوضش ۱۰۰ نفر هستند کفن میپوشند برای من. این اول سقوط خطر و توهم و شرک و بت و «و یصدون عن سبیلالله» و اینها است. نه آنها باورت بشود، نه اینها تأثیر داشته باشد تو ادامه کارت. آقای رئیسی یکی از نقاط افتخارآمیز و شکوهمندش همین نقطه است. واقعاً افرادی بودند که شاید حاضر بودند برای رئیسی جانم بدهند. یعنی مدافع سرسخت و جدی هم داشت ایشان. نه آنها چیزی برایش داشتند که بخواهد هی عرصه را دور خودش خلوت کند. همانها فقط بمانند. شبیه مثلاً آقای احمدینژاد. همه رفتند. آخر همین حلقه وفادار فابریک کشته مرده تهش مانده. وقتی فشار روی آدم زیاد میشود طبیعتاً آدم به اینها پناه میآورد. ولی آدمی که اهل ذکرالله است به اینها پناه نمیآورد. به توسل و دعا و مناجات و خلوت و به آنها پناه میآورد. اینها نفس است. اینها طاغوت است. اینها هوا، هوای نفس. هی به اینها پروبال نمیدهد. هی اینها را چرب و چیل نمیکند که اینها هی بادش کنند. بلکه از اینها احساس خطر میکند. به تعبیر مولوی میگوید اینکه فوت میکند هی بادت میکند، این سلاخ است. میگوید: «من دیدم سلاخان که پاچه گوسفند را میگیرند هی فوت میکنند میخواهند پوستش را راحت جدا کنند. اینها که فوتت میکنند باور نکن.» واقعیتشم همین است. غالباً آدم همین را میبیند. اینها که خیلی غلیظ به آدم برخورد میکنند، یک اینجور آمده جلو. اونی که بهش چیزی نمیماسد، راحتتر برخورد میکند. هم دو تا محبت میکند، هم دو تا انتقاد میکند، سریع حرفش را میزند. نمیخواهم بگویم برای اینکه هویتم را نشان بدهیم الکی هم شروع کنیم انتقاد کردن که بگوییم من خیلی آزاده هستم. غرضم این است که این، اینها آن مسیر را برای آدم روشن میکند. چون حاج آقا فرمودند اگر بخواهیم یک خط مش برای این به نظرم اینها میرسد. یعنی و خیلی کار را سخت میکند. یک عزیزی، بزرگی، استادی، حالا چه تعبیری به کار ببرم؟ ایشان میفرمود به حقیر میفرمود. میفرمود: «اصل بر این است که آدم تو دید نباشد و تو رسانه نباشد و جایی نباشد و اینها که هیچی؛ ولی اگر تکلیف و فلان و اینها آدم شرایطی پیش میآید و کاری و موقعیتی و اینها. خب تا آن حدی که میشود خودش را از معرض دید و در معرض بودن و دم و دستگاه داشتن و اینها دور بکند. تا آن حد ضرورتش، به آن حد ضرورت اکتفا بکند.» خب آدم وقتی میتواند فقط با صوتش مثلاً با بقیه ارتباط داشته باشد، دیگر تصویر چرا؟ با تصویر مرده، تصویر زنده چرا؟ هر کدام از اینها. وقتی که میشود. بله. یک وقت رهبری بین مردم باشد. حالا ما که رهبر نیستیم، هیچی هم نیستیم. خب آن کسی هم که از ما چیزی میخواهد به همین صوتش اکتفا میکند یا گاهی مثلاً به متنش اکتفا میکند. بعد ایشان میفرمود، میفرمود: «تازه همان هم که انسان تو همان حد ضرورتم که وارد میشود هر میزان که بین مردم میرود باید خلوتش را دو برابر کند وگرنه میبرندش.» جاذبههای دنیاست. دنیا میبرد به طبیعت خودش. لایک، شیرین. وایرال شدن، ویو خوردن، فالوور جمع کردن خیلی جذاب است. کامنت دیوانه میکند آدم را. یک جاهایی مثل یوتیوب اینها که همهاش هم پول است، هم شهرت، هم فلانه. دیگر غرق در دنیاست. بعد این در توجه بودن از خودم خاطره میگویم. بچههایم همه زندگیمان، همه جا گفتیم. این همه میشناسند. این بچه تو را میشناسند. آن خاطره در مورد آن را میدانند. بعد هی تشریک مساعی محبتها. توجه. هرچی کمبود محبت از هر جای زندگی داری اینجا پُر میشود. از شوهرش کتک میخورد میآید فیلمش را منتشر میکند. آخه بگردم الهی. فلان. من وکیل. این مصیبتهایش اینها است. بعد دیگر میدانی تا کجاها میرود دیگر. بعضیها همینجوری تا کجاها که نمیکِشد این داستان. اینها داستان جاذبههای دنیا و نفس و شیطان و تسهیلات و «زُینَ لهُ سُوَءُ عَمَلِه» و اینها است. اولش هم گاهی وقتها اسمش انقلابیگری و جبهه انقلاب و برای خدا و برای پیغمبر و اسلام و روضه و مداحی و هیئت و منبر و کربلا و یک حرفها است. تنها چیزی که اینجا نیست تو این کربلا، امام حسین است. تو این کربلایی که من دارم میروم تنها چیزی که نیست امام حسین است. بروم آنجا یک فیلمم از آنجای حرم بگیرم. لایو بگذارم. ساعت ۱۰ منتظر من باشی. لایو دارم برایتان از کنار عباس. تنها کسی که آنجا دیده نمیشود حضرت عباس و کفالعباس و الهی، آخ من جیگرم پاره پاره شد یا امام حسین. ۵۰ هزار نفر به امام حسین متصل کرد. خیلی هم ارزش دارد. یکه. خیلی هم خطرناک است. از خدا میخواهم که ما را نجات بدهد. امشب یکم طولانیتر شد. شکرانه اینکه برق برگشت اضافهتر صحبت کردیم. ببخشید. این ۶ تا اصل را فعلاً اجمالاً تمام کردیم. یک کمی هم زیادتر تو این آیه بودیم. انشاءالله فردا شب یک دور این آیات را تمام کنیم. سریع بخوانیم برویم سراغ ادامه آیات. امشب سهشنبه بود دیگر. فردا شب که چهارشنبه است. انشاءالله این پرونده این آیات سوره انفال را ببندیم تا شنبه بحث بعدی را آغاز کنیم. «وصلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.»
در حال بارگذاری نظرات...