*دعای27صحیفه سجادیه، پاسخی به سوره محمد، با الهیات جنگ و محوریت ذکر، طاعت و عبور از تعلقات دنیوی درجهاد باطنی و بیرونی. [01:08]
*درسهایی از بزرگان برای دلبریدگان از ذکر مردم و رسیدن به ذکر محبوب. [09:17]
*تقابل درونی میان نفس امّاره، لوّامه ومطمئنه. اشتغال به عیوب دیگران، ترفندی از نفس امّاره برای فرار از توبیخهای نفس لوّامه! [17:26]
*دنیا یعنی ۷ میلیارد نفس امّاره! نقد رویکردهای فلسفیِ توجیهگر که حق را تابع اکثریت میدانند. [22:41]
*آفتهای ناپیدای عبادت و تبلیغ دینی، وقتی حتی در میانهی تفسیر قرآن، "ذکرمردم" و "ذکر دنیا" در برابر "ذکر خدا"قرار میگیرند! [29:03]
*مصادیقی از تفاسیر قرآنی، عملیات نظامی و تجربیات شخصی، درباب خطر انگیزههای دنیوی در مسیر بندگی و جهاد. [35:12]
*"نصرت الهی"، پاداش گامهای خالص در میادین حج و جهاد. [42:10]
*وسوسههای مالی و تعلقات دنیایی ابزار اغواگری شیطان، حتی در عرفات و در قلب مناسک عبادی! [47:32]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین و پیش رحلی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
یکی از دوستان که در «صحیفهی سجادیه» کار کرده بود، به نظرم میرسد که هر دعایی از «صحیفهی سجادیه» شبیه یک سورهی قرآن است؛ نه تنها شبیه یک سورهای از قرآن، بلکه پاسخ یک سورهای از قرآن. چون این «قرآن صاعد» است، دیگر (به تعبیر حضرت امام رضواناللهعلیه)، یک جورایی انگار پاسخ قرآن است. همانطور که هر سورهای از قرآن تو یک بستری، در یک موضوع محتوایی تمرکز دارد با همهی وسعتش، هر دعایی از «صحیفهی سجادیه» کأنه این شکلیه و مرتبط با یک سورهای از سورههای قرآن است.
اگر سورهی مبارکهی محمد -صلی الله علیه و آله و سلم- را سورهی الهیات جنگ فرض کنیم که آن بستهی معارفی، آن پک معرفتیِ یک مجاهد، یک رزمنده در میدان رزم و میدان جهاد است، دعای بیستوهفتم «صحیفهی سجادیه» به نظرم پاسخ این سوره است. عجیب این است که خیلی هم به این محتوا نزدیک است. حالا بنده یکی از آنها را، یک بخشی از آن محتوایی که به این فضا نزدیک است را خدمتتان عرض میکنم.
شرح خوبی هم بر این دعای بیستوهفتم نوشته شده توسط استاد بزرگوار جناب استاد تحریری دامظله که دوستان میتوانند اگر خواستند تهیه کنند: «آیین پاسداری». حالا ما خیلی (شاید هم نقد است، نمیدانم واقعیت نداشته باشد، شاید هم داشته باشد) خیلی معرفی کتاب نداریم. حالا ایام نمایشگاه کتاب هم هست، خیلی معرفی نمیرسیم دیگر. اصلاً همین کتابهایی که هر شب اینجا میآوریم و برمیداریم و میبریم، خیلیهایش اصلاً همینجا خوانده نمیشود؛ گاهی اصلاً از آن عبور هم میشود؛ از بحثش هم رد میشویم؛ حتی به اشاره به کتاب نمیرسد.
خدمتتان عرض کنم که جالب این است که در تفسیر، در شرح این دعا، مؤلف بزرگوار از آیات سورهی مبارکهی محمد -صلی الله علیه و آله و سلم- استفاده کردهاند که خب خود همین میتواند شاهدی باشد برای اینکه ربط عمیقی بین این دعا و این سوره است. حالا شما ببینید، هم بحث دنیا را در سورهی مبارکهی محمد -صلی الله علیه و آله و سلم- داشتیم که دیشب اشاره کردم (آیهی سیوششم)، هم بحث جهاد و صبر را داشتیم در آیهی سیویکم، هم بحث (خدمت شما عرض کنم که) حالا تعلّقات و اینها که خب مفصل اشاره شد، بحث قرآن را به صورت جدی داشتیم هم در آیهی بیستوچهارم بود بحث قرآن، هم در آیهی سوم بود بحث توجه و ذکر و نماز و عمل صالح و مجموعهی این رفتارهایی که در واقع دستورات دین و اطاعت و عمل صالحه است، هم در آیهی دوم داشتیم، هم آیهی دوازدهم داشتیم؛ در آیهی نوزدهم به نحوی به آن اشاره شده بود؛ آیهی بیستویکم دیگر خیلی کاملتر بود که بحث طاعت را مطرح کرده بود.
مواجهه با قرآن به عنوان آن ذکر عظیم که پوشش میدهد تمام آن چیزهایی را که ما در عالم توجه به آن نیاز داریم، خب در این سوره خیلی پررنگ این فضا را (حالا ببینید در این دعا دیشب هم بحث ذکر کثیر را به آن اشاره کردیم که مرتبط با فضای جهاد، یکی از آن شش اصل کلیدی جهاد بود به تعبیر علامه طباطبایی). حالا در دعای بیستوهفتم ببینید تعبیر «اللهم صل علی محمد و آله و انسم عند لقائهم الاعدو ذکر دنیا هم الخطائة الغرور». چقدر تعابیر جالب است! واقعاً درس است! واقعاً واقعاً «صحیفهی سجادیه» کتاب درسی است. به تعبیر مرحوم علامه حسنزاده آملی، اینها باید تدریس شود در حوزهها. بعضی از کتب دعایی را ایشان قائل بودند که تو حوزه تدریس شود. واقعاً کلکسیون معارف است.
شما همین یک دعای «صحیفهی سجادیه» ببینید چقدر عمیق است. همین یک پاراگرافش، یک فراز از یک دعای «صحیفهی سجادیه» را امشب یک چند دقیقهای مرور داشته باشیم. ملاحظه بفرمایید: «خدایا بر پیامبر و آل پیامبر صلوات بفرست. دچار فراموشی کن رزمندهها را آن وقتی که با دشمنشان مواجه میشوند.» از چی آنها را دچار فراموشی کن؟ «از یاد دنیا». آن وقتی که تو میدان نبرد، میدان جنگ با دشمن مواجه میشوند، دنیا یادشان برود.
این دعا باید دعای هر روز ما باشد ها! یعنی باید حالمان این شکلی باشد که اینها را عمیقاً باور کنید و عمیقاً از خدای متعال بخواهیم. حالا عرض کردم یک بخشش در جهاد نظامی است که آنجا دیگر جان آدم مطرح است و طبیعتاً خیلی وقتها تو جهاد نظامی آدم از این فضا فاصله گرفته؛ ولی در این میدان جهادهای دیگر، این کار به مراتب سختتر است. در جهاد علمی و فرهنگی و رسانهای و هرچی هم که یک جوری است که اتفاقاً دنیا دارد. جهاد نظامی یک طرفش مرگ است، یک طرفش زنده میماند که حالا احتمال دارد غنیمتی هم نصیبش شود؛ ولی تو جهادهای دیگر نه، جهاد سیاسی، جهاد علمی، جهاد فرهنگی، رسانهای، همهاش دنیاست و خیلی انسان احاطه شده توسط این جاذبهها و نفس آدم هم اتفاقاً آدم را تشویق میکند به این جهاد به خاطر همین منافع و همین خاصیتهای ظاهری که دارد: توش پول است، توش شهرت، فیگور، اعتبار، اسم و رسم.
جهاد علمیطور، جهاد رسانهایطور، اسمش را میگذاریم «جهاد تبیین». مرید دارد، دم و دستگاه دارد، پول دارد، شهرت دارد، کلی نفس ما چاق میشود. کجای جهاد، جهاد باید یک زخمی توش باشد؟ یک دردی توش باشد؟ یک فارغ شدن از تعلقّی توش باشد؟ فدا شدنی توش باشد؟ جهادی که توش فدا شدن نباشد که اصلاً جهاد نیست. لذا تو بقیهی جهادها این فراموشی دنیا جدیتر است؛ بیشتر نیاز داریم به اینکه دنیا را فراموش کنیم. «ذکر دنیا هم الخطائة الغرور». خود یاد دنیا، «ذکر» این است در برابر ذکرالله.
آیتالله بهجت (رحمتاللهعلیه) که سالگردشان است فردا شب، انشاءالله اگر عزیزان توفیق دارند، فرصت دارند، خدا به ما هم توفیق بدهد بتوانیم انشاءالله شرکت بکنیم در مراسم سالگرد آیتالله العظمی بهجت در مسجد اعظم. به هر حال روح آن مرد بزرگ حاضر و انشاءالله ما را دعا خواهد کرد. قبل اینکه عبور بکنیم یک ذکر صلوات هدیه به روح این مرد بزرگ داشته باشیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
ایشان میفرمود که یکی از مراتب توجه به خدا، ذکر خدا در برابر «ذکر الناس» است. اصلاً حضور قلب در نماز یکی از آن چیزهایی که حواس ما را پرت میکند تو نماز همین مشغول شدن به مردم است: این چی گفت؟ این چه کار کرد؟ امام جماعت هم تو نماز این است که این به ما اقتدا کرد، نکرد؟ چی دیده در ما؟ اگر سوءتفاهمی است برطرف کنم. یک رکعت رفت، رکعت دوم. آن یکی هم که آمد اقتدا کرد. خب الحمدلله مثل که این سوءتفاهمهاش برطرف شد. این خودش «ذکر ناس» است؛ «ذکر ناس» در برابر «ذکر الله». آیتالله بهجت میفرمودند: «ذکر ناس قابل ذکرالله». هر چقدر آدم فارغ بشود و سخت است، خیلی عبور از این «ذکر ناس» سخت است. از این مشغولیت که این چه کار کرد؟ آن چه کار کرد؟ قدمهای اولش از مشغولیت به عیوب دیگران، انسان فارغ بشود.
خدا روزیمان بکند. این حرفها خیلی گندهتر از دهان بنده است. یعنی واقعاً چند بار هم گفتم اینجا، از هر جلسه تا جلسه بعد ۶۰ بار به خودم میگویم که آخه چه جور روت میشود؟ قرآنی دارد خوانده میشود. این دوستانمان هم که اینطور به محبت و صفا هم حضوری شرکت میکنند، هم مجازی. حالا انشاءالله خدا به ما هم بدهد دیگر. حالا ناامید که نیستیم ولی واقعاً روم نمیشود. یعنی حرفها خیلی گندهتر از دهان ماست.
یکی از آن حرفهای گندهتر از دهان ما همین است در مراتب توجه به خدا که خدا انشاءالله خودش نصیب ما بکند. قدم اولش رها شدن از توجه به مردم است. در رها شدن از توجه مردم که حالا مرحوم بهاری تعبیر خیلی تندی دارد در کتاب «تذكرة المتقين»، می گوید: قریب به این مضمون که حالا محترمانهترش تقریباً کسی که میخواهد وارد راه خدا بشود، باید اول به دو تا چیز ادرار کند: اولش مردم، بعدش خودش. این دو تا را باید ادرار کند بیاید تو این مسیر. با این دو تا نمیشود.
آن چی می گوید و من چی می گویم از تو چیزی درنمیآید. نه آن، نه من. خدا. نه مشغول او، نه مشغول خودم. مشغول خدا. و مشغول اینکه او چی دلش میخواهد. نه مشغول اینکه من چی دلم میخواهد. ببینم او چی دلش میخواهد؟ او چه دستوری میدهد؟ عصارهی این سورهی مبارکه همین یک کلمه است. عصارهی این سورهی مبارکه که داریم چند جلسه محضرش هستیم همین یک کلمه است: نه مردم، نه خودت. نه آنها مهماند، نه آنها میمانند، نه آنها به دردت میخورند، نه آنها بر حقاند. «ان تطع اکثر من فی الارض یذلوک عن سبیل الله». اکثر مردم کره زمین اگر حرفشان را گوش بدهی از راه به در میشوی. چرا؟ چون دیشب عرض کردم: «ای یتبعون الا الظن و ما تهوا الانفس». آیهی سورهی مبارکهی «نجم» را که دیشب هم خواندیم. چون اینها به توهماتشان دل سپردن و سر سپردن و دنبالش هستند؛ خیالات و اوهام و هواها. هیچکدامش هم واقعیت ندارد. هرکدامش هم زودگذر و آنی و هیجانی و یک مدتی بعداً هیچی به هیچی. یک مدتی با این و یک مدت آنجا و یک مدت فلان و بعد ۱۰ سال ۲۰ سال نگاه میکنی میبینی هیچی نصیبش نیست.
دیدید بعضی از این رقاصهای معروف، سوسن بود که رقاص معروف بود زمان شاه. آخر عمرش مصاحبهاش معروف شد دیگر که گفت: ای کاش اصلاً به این دنیا نیامده بودم. بابا تو یکی از معروفترین رقاصههای کابارههای زمان شاه بودی. چی شد؟ برای این رقصیدیم و برای آن رقصیدیم. از ما پول درآوردند و از قبل اسممان را یک چیزی هم کف دستمان گذاشتند و امروز نه زندگی، نه همسری، نه بچهای، نه عشقی، نه محبتی، هیچی. ۸۰ سال گذشت. الان تو این سن ۸۰ سالگی می گویم: هیچی ندارم. تازه اینجاش است ها! هنوز با آن عقوبتها و ما قدموا و آثارههم. او یک دانه رقص تو آن مجلس چه ها که یکی از نسلها عوض شدند، آدمها عوض شدند، خراب شدند، فاسد شدند، دنیایم شده جهنم. یزید همین است. همین جایش این عذاب وجدان است. خِر آدم را میگیرد. پدر آدم را درمیآورد. محصول تبعیت از هواهای این و آن است. کف زدن و تشویق کردن و خوششان آمد و لایک کردن و فالو، ترند کردن و هشتگ زدن و این بدبخت تتلو را ببینید جلو چشممان است دیگر. میتاخت برای خودش. سلطان هم اسم خودش را گذاشته بود ها! چه کثافتکاریها که نکرد و چه دخترها را که آواره نکرد و آلوده نکرد. و تاخت و تازی داشت برای خودش تو معصیت و قمار و پول حرام و رابطهی حرام، کنسرتهای آنچنانی و او چه کارهایی که تو کنسرتهایش نمیکرد.
این دنیایش یا با خفت میمیرد یا با خفت شدیدتر زنده میماند؛ با منت. یا با خفت میمیرد یا با منت زنده میماند. اینجایش حساب کتابش با خداست. عصارهاش همین است. پس قدم اول در توجه، رهایی از مردم است. قدم اول از رهایی از مردم، مشغولیت به عیوب مردم و مشغولیت به تأییدات مردم. اینکه اینها چه بدیهایی دارند و اینها چه تمجیدی نسبت به من داد. هی نظر اینها الان چی میگویند؟ خوششان آمد؟ مُد اصلاً یعنی همین دیگر. مُد یعنی یک روح جمعی قالبی است که هیچکس هم نمیداند دقیقاً کیست و کجاست که من باید خودم را به آن تطبیق بدهم. حالم از این فرم عینک به هم میخورد ها! ولی مُد است. از این فرم کفش حالم به هم میخورد ها! این رنگ اصلاً میخواهم بالا بیاورم وقتی نگاه میکنم، مُد است. خیلی عجیب است! خب تو که قرار است اینطور خودت را فدا کنی، خودت را ذَبح کنی، رو خودت پا بگذاری، خب چرا اینجا رو خودت پا میگذاری؟ پای حق خودت را خرج کن که زنده بشوی، که باقی بشوی، که مانا بشوی. آنجا، آن آنِ مانایی است. آن آنی که مانا میشوی آنجا است. چرا اینجا خودت را هزینه میکنی؟ چی نصیبت شد؟ یک کفی، یک سوتی؟ بعد مگر اینها قانع میشوند؟ مگر آرام میشوند؟ مگر تمام میشود؟ مگر تمام؟ مگر همه را میتوانی داشته باشی؟ مگر همه را میتوانی راضی کنی؟
راضی کردن کسی مشغولش نشو. مشغول عیوبشان هم نشو. این بدی را دارد. چون چرا ما مشغول عیوب دیگران میشویم؟ باعث میشود که من از آن چنگ نفس لوامه خودم را خلاص میکنم. نفس اماره وقتی میخواهد از تو چنگ نفس لوامه آدم را بیرون بکشد، نفس لوامه تلخ است دیگر؛ خیلی گزنده است، خیلی تلخ. البته تا وقتی که این کشمکش بین نفس اماره و نفس لوامه است خیلی تلخ است. وقتی نفس لوامه میکشدت، تحویل نفس مطمئنه میدهد. چون نفس لوامه تحویل نفس مطمئنه میدهد مراتب نفس است. این رتبه لوامه وقتی از چنگ نفس اماره میکشد، دست نفس مطمئنه میدهد. تازه آدم میفهمد زندگی یعنی چی؛ تازه میفهمد اصلاً مزه یعنی چی. تازه قدردان نفس لوامه میشود. ولی اولش خیلی سخت است، خیلی تلخ. برای اینکه این نفس اماره از فشار دربیاید، از چنگ نفس لوامه بکشد بیرون چی می گوید؟ نفس لوامه میخواهد ملامت کند من را. این چه کاری بود کردی؟ این چه حرفی بود زدی؟ ببین بچهی ۱۶ ساله چه فضائلی دارد تو نداری. ببین شهدا تو سن و سال تو به کجا رسیده بودند. ببین علما چه شکلی بودن. ببینید متقین چه مدلیاند. ببین قرآن چی میگوید. ببین چه کار کردی؟ نه. نفس لوامه است، همین آدم را زنده میکند. نفس اماره خوشش نمیآید. برو جمع کن خودت را. این کار را کردی، آن کار را کردی. خیلی خوب کردم. کجا خوب کردی؟ ببین فلانی این کار را نکرده. نفس اماره برای اینکه از چنگ نفس لوامه دربیاورد میگردد عیوب بقیه را درمیآورد. ۲۰ سال است مشغول ات میکند به عیوب دیگران تا از عیب خودت فارغ بشوی. از زیر چنگ نفس لوامه دربیاوی. از این فشار اینها را که دیگر تو روانشناسی مدرن و بحثهای غربی و اینها آمدند تئوریزه کردند. اصلاً اسم اینها را میگذارند آرامش و خوشی و موفقیت و اینها. هر چیزی که بتوانند از چنگ نفس لوامه یکی را دربیارند و بیشتر مشغولش کنند بیشتر اسم این را میگذارم سلامت روان و سلامت فکر.
میگوید: از خوددرگیری درآمده. طرف خوددرگیر است. دکتر این مریض است، این خودش خودشو ملامت میکند. باید یک جوری مشغولش کنیم از این اصلاً. عذاب وجدان یعنی چی؟ این حسی که خودت را سرکوب میکنی و هی خودت را سرزنش میکنی و دربی. از اینها فارغ شو، زندگی کن، کیف کن. فلسفه هم میبافد. هر کی هر طور فکر میکند درست است و پلورالیسم و نمیدانم هرمنوتیک و کوفت زهر مار. حقیقت شیشهی شکسته است. هر کس یک سهمی دارد و هر کس هر طور عالم را میبیند و هر کس نسبیت و فلان و همینجوری هی واسه اینکه اینها را از تو زیر ضرب دربیاورد هی دارد برایش میبافد. حسن، حقیقتی نیست و اصلاً همه چی نسبی است. اصلاً اخلاق نداریم. ارزشهای اخلاقی اصلاً معنا ندارد. این خوب است، آن بد است، اصلاً یعنی چی و کی از این زیر ضرب خارجش کند؟ دقت میکنید؟ و همهی رشد آدم همون ضربه است که صبر میخواهد. که صبر میخواهد. ویژگی مشترک همه بهشتیها صبر کردن است. تن دادن به این ضربه. ضربه دارد، فشار دارد، اذیت میکند و تا به این تن ندهد به فلاح نمیرسد. جوانه نمیزند بذر وجودش. بذر وجودش جوانه نمیزند. جوانه که میخواهد بزند، خاک را بشکافد. دیدید گاهی آسفالت را میشکافد؟ خیلی عجیب است! این وسط اتوبانها یهو یک چیزی سبز شده. آدم دوست دارد بگیرد آن ساقه، آن بذر را ببوسد. تو چی بودی آخه لامصب؟ آسفالت را چه شکلی شکافتی؟ آمدی بیرون. هستهای که تو بودی، بذری که تو بودی، با یک لگد نابود میشدی. چه عزمی، چه شوقی بوده؟ چه شوق نورها! الان اثبات شده تو این مباحث علمی و اینها که آن چیزی که از زیر خاک بیرون میکشد عشق نور است. به جهت نور حرکت میکند. نور هر طرفی هم که باشد همون سمتی رشد میکند. این عشق نور به سمت نور، آسفالت را میشکافد، میآید بیرون. ما هی میگفتیم حیوانیت، حیوانیت. الان باید بگوییم از نباتات هم کمتر!
بذر به عشق نور آسفالت را میشکافد، میآید بیرون. خب من به عشق نور چه کردم؟ به شوق نور چه کار کردم؟ این شکافتن همان فطرت و همان فلاح میزند، میآید بیرون. اگر میخواهد به فلاح برسد باید صبر کند. درد دارد، زحمت دارد و مراقبت میخواهد. باید با نفس اماره کلنجار برود. باید با نفس امارههای دیگران هم کلنجار برود. نفس امارهی خودم کم است. حالا ۷ میلیارد نفس اماره هم میافتد به جانم. خوششان نمیآید دیگر به «ما لا تهوا انفسک». حرفهایی میزند که با هوای نفس بقیه تطبیق ندارد. میافتند به جانش. همیشه هم آنها اکثریت این و اقلیت با اکثریت در افتادن هم خیلی سخت است. باز میشود برای همین فلسفه میبافد نفس. آنی که اکثریت میخواهد حق است. حق مال اکثریت، میزان رأی ملت است. داستان معروف که بعداً دیگر حالا خیلی فضایش عوض شد. یک دوره بیت رهبری سخنرانی میکرد و اینها. بعد دیگر خیلی فضا. بعد دیگر تو دولت آقای روحانی هم مسئولیتی گرفت و اینها. خدمت شما عرض کنم که از یک داستانی شروع شد با یکی از این سران فتنه. یک جلسهای شرکت کرده بود و خوش و بش و اینها از همانجا دیگر کم کم فضایش عوض. بنده خودم به ایشان آن موقع وایبر بود اگر یادتان باشد ۱۰-۱۲ سال. تو وایبر مفصل باهاش بحث کردم که آقا مثلاً چی و فلان و توجیه میکردم. اولش یکم حمله کرد و یکم با اهانت و اینها صحبت کرد و یکم باهاش سفت برخورد کردیم دیگر. حالا شروع کرد به توجیه و فلان و این. بعد یکی از حرفهایی که حالا توی فیلمی گفته بود این را آنجا تو گفتگو با ما نبود. گفت که: به من میگویند چرا مثلاً با این فلانی که جزو سران فتنه است مثلاً تو نشستی گپ زدی و فلان و اینها. آقا من آمدم دیدم مجلس مجلس ختم است همه دارند به ایشان محبت میکنند. واکنش مثبت نشان میدهند. اینها مگر امام خمینی نگفت: «میزان رأی ملت است»؟ حق است. اگر به این باشد که الانیام که الانی الانیه میگوید که من روبرو ملت وامیایستم. زمان حضرت لوط اگر بود چه کار میکرد؟ غرض اینکه یک حقی هم این جور آدم میدهد به اینها که اگر باطل بود که این همه طرفدار نداشت. این همه فلان نبود. شماها اتفاقاً همین که منطقتان طرفدار ندارد، رأی ندارد، مخاطب ندارد، خواهان ندارد.
بحث مفصلی در مورد اکثریت فعلاً نمیخواهم وارد بشوم. میخواهم از این صحیفهمان هم نیفتیم؛ ولی چون یک شبههای است که همین امروز هم دیدید رهبری فرمودند که باید شما محصولات فرهنگی تولید بکنید که لااقل از ۸۰ میلیون جمعیت ۲۰ میلیون مخاطب داشته باشد. فیلم سینمایی، کتابی که ۲۰ میلیون مخاطب داشته باشد. خب از آن ور شما میگویید آقا اکثریت که حق نیست. از این ور شما میگویید که یک کار باید بکنید که به هر حال البته ۲۰ میلیون از ۸۰ میلیون اکثریت نیست ولی خب این ور هم به کثرت هم توجه دارید. بله.
ببینید ما اولاً دنبال این هستیم که اکثریت تابع حق بشود. یک روزی اینطور خواهد شد که همان دوران مدینه فاضله است که فارابی مطرح میکند و اینها که اکثریت تابع عقل میشود. ثانیاً ما اکثریت کره زمین را از ملت ایران باید حسابشان را سوا کنیم. ما یک ملتی هستیم که به تمام معنا مؤمن. بله. اکثریت آدمهای روی کره زمین غافلاند، فاسقاند، فاجرند، کافرند. یک اقلیتی خدا در کره زمین قرار داده که اینها اهل ایماناند و نعمت خوبش را و از فضل کریمانهاش آن اقلیت مؤمن کره زمین را یک جا در یک جغرافیا متمرکز کرده به اسم کشور ایران. این نکته مهمی است ها! این ۸۰، ۹۰ میلیون که حالا اکثریت مطلق شیعه است، مؤمن، علاقمند، پایبند، دلداده است نسبت به قرآن، نسبت به اهل بیت. با اختلاف مراتب در دینداری، بعضی امثال محسن حججی و اینها هستند و در اوج دلدادگی و اخلاص و ایثار و اینها. بعضی امثال بنده هستند، تو کفشکن جامعه مؤمنین بیرون پشت در. آن بالا و پایینش به هر حال توش نوسان زیاد است ولی همه تو این نقطه مشترکاند. این را نمیشود گفت که آقا پس اکثریت هم اینجا. نه. این اکثریت با آن اکثریت جای دیگر فرق میکند. یک جامعهای است که یک ایمان عمیق و عریقی درش جا دارد. این را شما باید یک کاری بکنید که این اکثریتی که ایمان را قبول کرده، مؤمنه، این تو همین اکثریت خودش حفظ بشود و آن اکثریت هم به حسب ایمانی که دارد دست به دست هم بدهند به پشتوانهی آن اسلام و ایمانی که دارند تو مسیر اجرای دین هم فعالیت بکنند و خلاصه میخواهم بگویم که این اکثریت با آن اکثریت نباید قاطی بشود که بگوییم اکثر که حق نیست. اینجا هم همینطور. اینجا حساب اینجا با جای دیگر فرق میکند. هرچند همینجایش هم به هر حال اکثریت تو رتبهی عالی ایمان نیستند. یعنی باز هم آن طیف خالص مؤمنی که گفتیم در اوجاند، امثال محسن حججیها، اقلیتاند. این هم نکتهی بعدی.
خوب، پس غرض این شد که در برابر ذکر خدا، ذکر مردم و هواهای خودم و ذکر دنیا. ذکر دنیا یعنی چی؟ یعنی همین که این عناوین ظاهری فانی این قضایا، مشغولم میکند و انگیزهام میشود. این دو تا مشغولم میکند و انگیزهام میشود. فرض بفرمایید مثلاً بنده میخواهم تفسیر قرآن میخوانیم. بعد مثلاً کمکم نفسم مشغولم میکند، شیطان مشغولم میکند، دیگران هم مشغولم میکنند به چی؟ به اینکه هیچکس تا حالا نتوانسته این سوره را این شکلی تفسیر کند. تفسیر تو زده رو دست تفسیر فلانی. این را بردار یک کتابش بکن، چاپش بکن. اسمت را هم آنجا گنده بزن. یک جشن امضا راه بینداز. تا نمایشگاه تمام نشده یک بنر بزرگ با عکست بزنند ورودی نمایشگاه. ملت صف وایستند. ۵ کیلومتر صف وایستادند که از تو امضا بگیرند. بعد دیگر من دارم تفسیر میگویم دلم آنجاست. یک جوری بگویم که از توش آن جشن امضا دربیاید. بدن در طاعت خداست، دل تو معصیت خداست. این دقیقاً برعکس آن نقطهی مطلوب است. نقطهی مطلوب این بود که «رجال لا تلحیهم تجارة ولا بیع عن ذکر الله». کاسبی میکند، کاسبی مشغولش نمیکند از ذکر الله. این میشود دل سالم. این میشود دل نورانی. آیهی نور است دیگر. بعد آیهی نور که این آیهی نوری که گفتم، آن مشکاتی که گفتم، آن خانهای که گفتم: «فی بیوت از ان الله». این داستان مال کیست؟ کین آنها کجایند؟ چه افرادیند؟ تو آن بیت رجال لا تلحیهم. که عرض کردم خطبه ۲۲۲ نهجالبلاغه که فرصت نشد این شبها بخوانیم. خیلی خطبه گرانبهایی است. به نظرم یک شب تو محرم یا صفر خواندیم این خطبه را. الان خاطرم نیست. آن خطبه شرح همین آیه است و توضیح همین مطلب تقابل ذکر خدا با ذکر دنیاست و اینکه چه شکلی و یک خطبه دیگر هم از آن است که به نظرم یا قبلش یا بعدش است. «الهاکم التکاثر». یک خطبه شرح «الهاکم التکاثر» است، یک خطبه شرح «رجال لا تلحیهم» است. جفتش هم یک مضمون دارد.
این عناوین جذاب و فریبندهی دنیایی مشغولم میکند. خب گاهی فقط در حد وسوسه است. عرضه میشود. شیطان اینها را عرضه میکند به آدم دیگر. «لاذینن ما فی الارض». این «ما فی الارض» است دیگر. تزیین میکند. جشن امضا، چاپ چهلم میرسد. کتاب کتاب تو پرفروشترین کتاب تفسیر طول تاریخ جمهوری اسلامی شد. خبر داری؟ به چاپ هشتادم رسید. آیتالله فلانی تقریر زد. دیدی آیتالله فلانی در مورد کتابت چی گفت و از این قبیل توهمات، نجاسات، کثافات که همهاش ادرار شیطان است. غفلت. به تعبیر مرحوم آیتالله شاهرانی، غفلت ادرار شیطان است. یک آدم از ملائکه نور میگیرد یا از شیطان ظلمت و کثافت. برای بعضی «الکسافت من الایمان». میگفت بعضیها انقدر کثیفاند انگار برای اینها روایت «کثافت من الایمان» میشود. کثافت ابلیس است که میریزد تو وجود ما. مشغول میکند و انگیزه میشود.
پنج تا کامنت مثبت میگیرد با شوق ادامه میدهد، چهار تا کامنت منفی میگیرد دلسرد میشود. رو همین حساب بسته هی چک میکند. قرآن را بخوانی ها! خوب بود. میروم یک گام بالاتر، یک دستگاه قشنگتر براتون میخوانم کیف کنید. «رب طال القرآن و القرآن یلعنو». قرآن میخواند، قرآن لعنتش میکند. کتاب ذکرم. من اصلاً آمدهام که تو را متوجه خدا کنم نه دیگران را متوجه تو کنم. من ابزار این بودم که پلی بشوم، تو را برسانم به خدا. تو منو ابزاری کردی برای اینکه همه را برسانی به خودت. ای خدا لعنتت کند. ولی خیلی قشنگ میخوانَد. ملعون خیلی قشنگ.
آره این اسماء الله ماه رمضون هستش که پخش میشد قدیما از قدیم دم افطار و اینا. این را مصریها ساخته بودند. زن و مرد با همدیگه میخواندند با ادوات موسیقی آنچنانی. شبکههای ضد انقلاب گذاشته بودند میگفتند اِ پس این اسم الله اصلش این بود. آخوندها از ما گرفتند. هرچی که توش یک کثافتی باشه این دل کثیف بیمار بهش گرایش نشون میدهد. اسم اللهشم این شو میخواهد. اشعار در وصف امیرالمؤمنین هم هایده و حمیرا باید بخوانند، جذاب میشود. بعد شیطان یک تقوّتی توش بکند تا به این بچسبد. خالص پس میزند و «لاکن اکثرکم للحق کارحون». خالص خیلی عجیب است ها! باید یک مقدار قاتی. یک مقدار هوا باید توش باشد. به خاطر هوایش میگیردش. خیلی عجیب است. جاذبههای دنیا ضد ذکر خداست.
اینجا تو این دعای امام سجاد حضرت دعا میکنند که خدایا وقتی اینها با دشمن ملاقات کردند، روبرو شدند، این دنیای خطائه غرور، دنیایی که فریب میدهد، مشغول میکند، گول میزند، سر کار. این را از حافظه اینها، از ذاکره اینها بیرون کن. اصلاً یادش نیاید. جاذبهها الان این حرکت رو میزنم عکسش درمیآید. ما را به عنوان مثلاً تیمسار فلانی میشناسند. یک مدال به ما میدهند. رتبه میرویم بالا. درجه فلان میشود. قهرمان ملی میشویم. زندگینامه نوشته میشود. جون بکنم. محکمتر بعدی رو، این عملیات را منفعت بکنم. این همون داستانی که اینجام عرض کردم دیگر. آیتالله بهجت فرمود: «بروید صدامهای خودتان را بکشید.» این به اسم رزمنده و مجاهد و اینا خودش یک صدام شد. صدام دارد میجنگد. صدام هم همین مشغلهها کرده. صدام. صدام نه از شکم مامانش صدام بوده. نه از عالم بالا تف کثافت ریختند او شده صدام. صدام دنبال هواها رفت، مشغول. صدام و آیتالله العظمی شمع دنبال اینها برود میشود صدام. صدامش هم دنبال نور بیاید میشود ولیالله.
کما اینکه ساحرها از آن ور پا شدند آمدند شدند ولیالله. قارون از اینور پا شد رفت آن ور، چو طاغوت. قارون اینجا بود. آدم موسی بود شد طاغوت. ساحرها از آدم فرعون بودند شدند شهید. جفتشان هم مردند. این را خدا کرد تو دل زمین. آن ها را فرعون کرد تنه درخت. خیلی عاقبت عجیبی! چی شد؟ شد قارون. دنبال نفسش رفت. دنبال این جاذبهها رفت. «انما اوتیته علی علم عندی». خودم باسواد بودم. خودم پول درآوردم. خودم عرضه داشتم. پول خودم است. گدا گشنه را من سیر کنم؟ به من چه برم کار کنم، برم پول دربیارم. آن ها چی؟ «فالقی سحرته ساجدین». این نیست. این قدرت نه از ماست، نه از موسی است. این کار یکی دیگر است. این عصای یک مؤین. کاری ما دیمون است. و به هر دو هم خدا آیاتش را نشان میدهد. بیناتش را نشان میدهد. حقیقت را نشان میدهد. ولی این جاذبهها خیلی خیلی عجیب و غریب است. یهو برای هرکداممان هم آقا جاذبهها از جنس خودمان است. اینش ترسناک است.
یکی آقا آنی که شکارش میکند محبت بچهاش است، یکی محبت زنش است، یکی محبت پولش است، یکی محبت عنوان، یکی محبت ریاست. هرکی جنس تعلقش یک چیز است. یک کتاب خوشگلی هم که من هی چند بار آوردم اینجا وقت نشد. خیلی هم دوست دارم دقیقاً بعد آن جلسات «آن سوی مرگ»، دانشگاه فردوسی. نظرم این بود که این کتاب را از اول شروع کنم. همینجا کار کنم تابستانش که خب شرایطی پیش آمد نشد. خیلی کتاب همون موقعها خطخطی کرده بودم برای اینکه یک دور از روش بخوانیم و اینا. خیلی کتابی بود که شکارم کرد. تو ما که نفهمیدیم اهل عملش هم نبودیم ولی به نظرم خیلی مطلب دارد این کتاب. جای گفتگو دارد. خیلی هم عمیق است. کتاب «تعلق» از مرحوم آیتالله حائری شیرازی. دیگه امشب یک دو سه تا کتاب معرفی کردیم. یک کتاب خوب دیگه هم که به این فضا مربوط است، به بحثهایی که این شبها کردیم مربوط است، کتاب «تفسیر سوره منافقون» رهبر حکیم انقلاب که این ستاره حالا دوستان اگر خواستند از نمایشگاه تهیه بکنند کمکشان میکند.
خلاصه این میشود آن دنیای خدعه و غرور. یهو حالا یا انگیزهی من میشود برای رفتنم یا انگیزه میشود برای نرفتنم تو میدان رزم. یا با این انگیزهی دنیایی میروم، میروم که بشوم یک سرداری، زندگینامهام نوشته بشود. دها پر بشود. ۱۰ تا اتوبان به نامم بشود. که فرمودند: «قتیل الحماره». کشتهی الاغ. چرا فرمودند؟ این رفته بود الاغ طرف را غنیمت بگیرد. رفت تو میدان زد و بعد کشتنش. بدبخت قتیل الحماره است. یک وقتی هم اینها انگیزه میشود برای نرفتن. «ان بیوتنا اوره». آقا زندگی بابا قرض حاجی، خیلی گرفتار. من دو تا یتیم اگر من بمیرم بچهها یتیم میشوند. گرفتم حاجی من خانومم مریض است. بعد روز دکتر ببرم. بچهام انسولین میزند. این جوری داریم دیگر. برای استادی داشتیم جلسه بود دوستان خیلی استقبال نمیکردند. یکی از رفقا گفت: آقا اینها کلاس دارند؟ بله بله اینجا کلاس بیکلاس است. کلاس بیکلاس. خیلی عمیق و لطیف بود. روغنش هم آن ایهامش هم درست بود. چون هر کسی کلاس خودش نمیداند تو این کلاس شرکت. این هم همین است. کلاس بیکلاس. ساز جواد بیجوادا است دیگر. همه چیزش باید روبهراه باشد که چرا بچه نمیآوری؟ نه. اینطور، آنطور، شصت و بهانه. خب دیگر بنده خدا اگر همه اینها روبهراه بود که دیگر کسی به تو نمیگفت دیگر این اصلاً به خاطر همین شده جهاد. سختیها و مشکلات گرفتاریهایش است دیگر. اینش را باید تحمل کرد دیگر. اگر به این باشد که آقا هر آدم رزمنده کار بلدی که هیچ مشغولیتی ندارد، وضعش هم خوب است، خانوادهاش هم در رفاه و سلامتی کاملاند بیایند بجنگند. همه همیناند آقا. همه مشکلات دارند. گرفتاری دارند. بچهشان مریض است. بچهشان رو گاز. این بدبختیها مال همه هست در عین این بدبختیها باید جنگید دیگر. و اتفاقاً خدای متعال هم نصرت میکند.
داستان نصرت هم همین است که از آن مفاهیم کلیدی این سوره است. اونی که اینجا تو میدان جهاد است برای خدا، آن ورش هم خدا تأمین میکند. در مورد حج که انشاءالله اونی هایی که مشرف میشوند ما را دعا میکنند امسال. در مورد حج دارد از آن روایت محشر حج که آدم خیلی کیف میکند میفرماید: خب سخت است دیگر. هم سخت است، صبر میخواهد. جهاد فرمود: «جهاد فقرای امت من است.» حتی الان که جواد پولدار است، آمده. حالا کار نداریم چون میدان جنگ هرکسی نمیتواند برود آنجا بجنگد. ولی حج سختی اینجوری ندارد دیگر. فقط باید این را بروی آنجا یک طواف. هر دو هم حفظ اسلام میشود دیگر. قدرت و عظمت و شکوه اسلام است دیگر. هر دو تایش.
فرموده: «اینی که پا میشود، میرود حج.» که عرض کردم مصداق جهاد است. مصداق نصرت خداست. چون شکوه و عظمت بر اسلام میآورد. این از زن و بچه و کسب و کارش دور میشود دیگر. میفرماید که در نبود. خیلی روایت عجیبی است. میفرماید: «در نبود این تو خونش، این حاجی، من خدا جای این را تو خونش پر میکنم.» یعنی چی؟ آقا الان امام زمان به شما بگوید که: آقای فلانی، تو برو حرم. من اینجا تو خانهات وامیایستم، کارهایت را میکنم. من در مغازهات وامیایستم، کارهایت را میکنم. خدای امام زمان میفرماید: تو بیا مکه، اینجا من در مغازهات هستم. من تو خانهات هستم. من مراقب بچههایت هستم. خیلی تعبیر عجیب و غریبی است! اینها مصداق نصرت است.
الان ایام امتحانات هم امتحان نه هر وقت که بچههایت امتحان نداشتند و شکم همه سیر بود و بچهات را شیر دادی خواب بود و اینها یک دو تا بیدار نشده برگرد بگذاری بروی نمونه شوخی است مگر؟ بگذاری بروی نمونه! تازه الان با این ابزار و امکانات و یک زمانی که بعد با کشتی و قایق و چقدر تلف میشدند. به بیابان میگفتند مفاوض. چون کسی اگر این را رد میکرد به فوض رسیده بود انقدر که تو بیابان تلف میشدند. بعد از این مغازهها میرفت. او سفرهای قدیم منظورم حتی ۱۰۰ سال پیش است. ده قرن پیش بخوان. یزد مثلاً برود کربلا و عتبات میرفتند اینها ۶ ماه طول میکشید. صفحهها رو. خیلیهایشان هم برنمیگشتند. یا تو مکه از دنیا میرفتند یا تو کربلا یا تو مسیر تو شهرهای دیگر. خیلی از این علمای ما که مثلاً سمت کرمانشاه و اینها و جاهای دیگر همدان و کرمانشاه و این ور و آن ور. خیلی از اینها به خاطر همین سفرها یا مکه میرفتند یا عتبات میرفتند. احمد بن اسحاق در سر پل ذهاب. آیتالله کی بون؟ در کرمانشاه. بلوار آخرین کرمانشاه به نام ایشان. یادم رفته. و همینطور شخصیتهای دیگر. اینها همه یا برای حج داشتند میرفتند یا کربلا و عتبات و اینها. برای ملاقات امام مثلاً داشتند عتبات میرفتند. این سفرها این شکلی بود. برنمی برمیگردند. خیلی زحمت آن جوری هم نداریم ولی یا همین همین حج همین همین جهاد است در حج.
یا گاهی آدم برای انگیزههای دنیایی میرود یا گاهی این انگیزههای دنیایی نمیگذارد برود. این دو تا. اگر بتواند نمیگذارد بروی. یک کاری میکنی که نروی. اگر برود گفتش که تو که این کاروانها سنگهاش را پرت میکردند. برگشت گفت: الان دیگر من حاجی محسوب میشوم؟ گفتش که: آره. گفت: فلان فلان شده اگر بهم حاجی نگویی میزنمت. حاجی صدا اکبر آقا، حسین آقا. حاج اکبر، حاج ممد، حاج حسن. حاجی باید صدا کند وقتی برمیگردم. بزرگم. آنجا مینویسید از زمزم نمیدانم چی چی آمدی و اینا. یک بنر بزرگ. خیاب کوچه و اینا قشنگ جلو بزرگ میزنید. اسممان را هم میزنید و آره کلممان را هم یک جوری میتراشیم که قشنگ پنج شش ماه طول بکشد دربیاید. هرکی ببیند بگوید شما مکه. قشنگ چیز بشود. قشنگ جلا داشته باشد. تو چشم بیاید. اینها است. این همون ذکر دنیای خدعه و غرور است که توی جهاد آدم را زمینگیر میکند. یا نمیرود یا اگر برود برای خدا نمیرود. آن نتیجه حاصل نمیشود. آن فایده آن نصرت نمیآید. پیروزی نمیآید، اثر نمیآید. آن اتفاق نمیافتد. نصرت مال اونی است که اینجور کنده و رفته. بعد میفرماید: «وَمِه عن قلوبهم خطرات المال الفتنه.» خدایا از دل اینها محو کن خطورات مال فتنهگر را. پول هم چه کار مشتریها آدم دارد تو عرفات. همه دارند دعای عرفه میخوانند با یک حالی و وجود نازنین حجت بن الحسن هم رضا حاجیان در عرفات. نقطهای که همه جمعاند دیگر. بنا به بعضی روایات حضرت خضر هم حضور دارد. شاید حضرت عیسی هم حضور داشته باشد. تو آن احوال، تو آن موقعیت، تو آن شرایط، این دارد وسط دعای عرفه دارن گریه میکنند. احوالاتی دارد میگوید: نکنه حالا این چند روزی که من نیستم فلانی بخواهد بیاید. مشتری همیشگی. یکی دو ماه ازش خبر نبود. بنکداری خرید میکرد. سنگین میخرید. اینا نکنه بیاید من نباشم. باز این بگذار از آن یکی رقیب ما بخرد و اینا. همیشه لاستیک فلهای از ما میخرید. الان میآید مغازه بسته است و من نیستم و اینا صبر هم نمیکند تا برگردم. میرود از آن روبرویی میخرد و مشتری آن میشود دیگر. یا الله! دل شکسته. حالش اینه. بابا ول کن تو را خدا! ولی میآید دیگر. شیطان هم که شیطان است. اینجا عرفات. حاجی من دیگر نیستم. نه بابا اینجا فقط عرفاتمان هم لبیک اللهم لبیک. شیط رام بسته و پامن قدم به قدم واسه همین آخرین کار رم یک جمره است. آخر شیطان را میزند. نه اولش. به ما باشد همان اول زدیم و تمام. آقا رفتی همه کارهایت را کردی و اینا تازه میرسی به شیطان. تا اینجا باید بود. آن هم تازه سه بار جمره اولیه و وسطی و اینا عقبا. آره عقب یعنی چی؟ یعنی این کوچیکه رو که زدی خاطرت جمع نشود. تمام شد. یک گندهتر هم دارد. هنوز یکی دیگر گندهتر از آن دارد. کیست؟ ابراهیم اینها را زده. ابراهیم همه مراحل را طی کرد تازه رسید به زدن شیطان. یا ابوالفضل! حاجی هستیم شیطان با ما کار ندارد. شیطان فقط با تو. تو مرخصی گرفتی یک ماهه آمدی. شیطان هم یک ماه مرخصی گرفته. چیزهایی که نه تو محلهات نه محل کارت گیر نمیدادی یهو آنجا حساس میشوی. این چرا موزها کوچیکه. این چرا غذا یخ کرده. این چرا قیمهای که ما دادیم بادمجوناش بیشتر از گوشتش است. داد و بیداد. فحش و فحاشی. ۴۰۰ میلیون از من پول گرفتی. همینجور بادمجونی به من بدهند فلان فلان شدهها. آقا اصلاً چی شد؟ هیچی. من حاجیام. یکی دارد هی سیخ میدهد نُذق میکند. «خطرات المال الفتن». پول دادم. حالا هی! آقا چقدر است الان حج امسال؟ ۴۰۰، ۵۰۰؟ چقدر است؟ ۲۵۰. با آن سودش حساب کردید یا بدون سودش حساب؟ ۶۰۰ تا. آقا ۵۰۰ میلیون. هر کاری میخواهد بکند هر اتوبوسی سوار کرده. ۵۰۰ میلیون پول دادم. چرا آب یخ تو یخچالها نگذاشتند تو این هتلها؟ ۵۰۰ میلیون پول دادم. هی این ۵۰۰ میلیون ۵۰۰. بابا یکم مشغول خدا باش. حالا این مشغول دنیاست. بعضی بزرگان میفرمودند: بعضیها انقدر مشغول مناسک میشوند، از خدا غافل میشوند. این پا رو الان سعی و صفا و مرو را اینجوری گذاشتم. حاجی آقا این باطل که نشد؟ یکم کج شد پام. بعد جلو برم برگردم اشکال ندارد. مرحله حیاتی هم هست دیگر. نماز طواف نساء. به هر حال آدم که خیلی گیره. همه گیره. و از آن راه رو درست تا آخر عمر مشکلات عدیدهای برایمان پیش میآید. خیلی. یعنی شیطان همهمان را یک جوری به هر حال درگیر میکند دیگر. اگر نتواند با یاد پول و دنیا و اینا دیگر تو همین مشغولیت و از راه و مناسک و هفت بار شد و شش بار شد و اینجور مسائل.
در حال بارگذاری نظرات...