* ساختار معنوی دست و چشم در قرآن، نمادیست از کارکرد مؤمنانه، عدالت، و مراقبت از مستضعفان.[00:08]
* آرامش و اطمینان قلب، محصول یقین به خداوند است و زنده بودن دل مؤمن.[07:17]
* "سکینه الهی"؛ کلید افزایش ایمان و آرامش دل مؤمنان.[12:30]
* "ذکر الله"، حلقه اتصال میان "ایمان" و "طمأنینه قلبی". بی ذکر خدا، ایمان ناقص است و دل مضطرب.[17:07]
* امام خمینی( رحمهاللهعلیه)، مصداق سکینه و طمأنینه حقیقی در سختترین شرایط و تهدیدها.[22:50]
* تهدید و تنهایی، باعث وحدت و انس دلهای مؤمن، و هیاهوی فریبندهی رسانههای مدرن، موجب اضطراب و افسردگیست![31:04]
* به استناد آیات سوره احزاب و آل عمران، محاصره، جنگ و فشارهای اجتماعی، عامل افزایش ایمان مؤمنان است.[42:08]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
این هم بحث در مورد قلب و بیماریهای دل، بنده بحثهای مفصلتری آوردم. "حَبِطَ عَملِ" همین بود که وقتی ایمان نبود و قلب مُرد، تمام این اعمال میمیرد؛ حَبْط میشود؛ نابود و "مَنثُوراً" میشود. در مورد کفّار فرمود که اینها هیچی ندارند: "فَحَبِطَ مَا صَنَعُوا". در مورد ساحران به نظرم، اعمالشان حَبْط میشود؛ یعنی بیخاصیت و بیاثر میشود.
در مورد دست و پا هم همین است. دست و پایی که در آن خون نیست، بیاثر میشود. این دست، اثر دارد. جالب این است که در قرآن به بعضیها گفته شده: «صاحب دست، صاحب چشم». آقا، مگر صاحب دست بودن چیز خاصی است؟ قشنگش این است: "أُولی الأیْدی و الأَبْصار" و "دَاوُودَ وَ الأَیْدِ". آقا، مگر قرار نبود ما دو تا دست داشته باشیم؟ "أَیْدِی" جمع دست است دیگر و جمع هم که از سه تا شروع میشود. داوود صاحب دستها! "هزاردستان" سریال داوود نبود؟ داوود صاحب دستها. چطور صاحب دستها شد؟ اصلاً آدمیزاد بیشتر از دو تا دست داشته باشد، زشت است؛ مرض و بیماری است. نه! بله، اینجا قامت ظاهری تو دو تا دست داری: دست راست و چپ. آنجا نه، آنجا حسابش فرق میکند.
اصلاً کلاً ساختار دست و خصوصاً اینکه از دست راست میگیرند، از دست چپ میگیرند و این یک ساختاری دارد که باید تمرین بکن تا مثلاً وقتی مُردی، نامه را از سمت راست با دست راست بگیری. تمرین کن. نه، دست راستت باید فعال باشد. دست راستت هر چقدر طول و عرض پیدا کند، امتداد پیدا کند، دست چپت هم میشود دستِ ... فرمود: "کُلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ". خدا با دست راستش این کار را میکند. بعد فرمود که هر دو دست خدا دست راست است. قابل فهم نیست دیگر! یعنی دست راست خدا یعنی این دستی که اینوری است، خدا یک دست هم این ور دارد که این هم اینوری است. خیلی بد است. دست به این شکل ندارد، بعد اینطور نیست. بعد چپ و راست اینجوری نیست؛ مثل سمت راست عرش اینطوری است، سمت چپ عرش آنطوری است. مثلاً امام حسین (علیهالسلام) در سمت راست عرش است، روایت از امام صادق (علیهالسلام). یعنی چی؟ سمت راست عرش کجاست؟ یعنی مثلاً زنبیلها سمت راست که میگوییم، همان میشود. سمت چپ آن ور است، مثلاً امام حسن آن ور است. امام حسین راست و چپ اصلاً یک معنای دیگری دارد؛ یک حقیقت دیگری است. دست یک حقیقت دیگری است.
در مورد بعضیها فرمود: «اینها دست دارند، چشم دارند.» خب، مگر همه ندارند؟ دست اینجایی را همه دارند؛ غالباً دارند. دست آنجایی حیات میخواهد. حیات دست آنجایی به چیست؟ به فعال شدن دست اینجایی دقت کن. کارکرد مؤمنانهی دست اینجایی این دست یک سری وظایف داشته؛ باید دستگیری میکرده از ضعیف، باید مقابله میکرده با ظالم، باید صدقه میداده، باید خمس میداده، باید زکات میداده، باید نوازش میکرده سر یتیم را. صد تا وظیفه است. این صد تا را که انجام داد، میشود دست. ولی آن وقت دیگر نه یک دست میشود صد تا دست. یک دست تو شکم ظالم، یک دست روی سر یتیم، یک دست حمایت اقتصادی از فقیر، ششصد تا دست میشود!
بله، "ذُو الأَیْدِی" صاحب دستها؛ کما اینکه دقیقاً حضرت داوود هم مصداق همه اینها است. هم قهرمان جنگی بود، جالوت را کشت؛ هم فرمانروای عادل بود؛ زیلو میبافت؛ هم صدقه میداد؛ حامی مستضعفین بود؛ و همینطور دقیقاً داوود هم "ذُو الأَیْدِی" بود. داوود ما؛ البته نه داوود صهیونیستها! یک چیز دیگر است.
کلاً صاحب دستها و "الأَبْصَار". چشمی که سحر بیدار است. چشمی که در برابر نامحرم بسته است. چشمی که نسبت به وظایف بینا و پیگیر است. چشمی که رصد میکند کسی گرسنه نباشد، کسی دردمند نباشد، کسی محتاج نباشد. چشمپوشی، چشمش را نمیبندد، اعراض نمیکند. بیمحلی چشم میشود؟ چشم مؤمن میشود چشم مؤمنانه؟ میشود چشمی که به آن ایمان رسیده؟ میشود چشمی که زنده است؟ حیات دارد؟ آن وقت وقتی زنده بود، آن چیزی که باید ببیند، در آن مرتبه ایمانی میبیند. "تَلَذُّذ الأَعْیُن"؛ "تَلَذُّذ الأَیْمان"... در مورد کیا آورده؟ در مورد کسانی که سحرها بیدارند. چقدر لطیف است آیات قرآن: "تَتَجافَی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ". در وصف اینها میفرماید که اینها چیزهایی میبینند که چشمهایشان غرق لذت میشود؛ چون آن مرتبط با چشم است دیگر: شبها بیدار بود. آن وقت هم که عنایت رحیمی حق تعالی میآید، بیدار است. اونی که سحر خواب بود، آن وقتی هم که رحمت خاص خدا میآید، خواب است؛ چشمش بسته است. آنجا هم بسته است. روشن است. با ایمان زنده میشود، راه میافتد. وقتی ایمان نبود، "حَبِطَ" میشود دیگر؛ نه چشم است و نه گوش. میمیرد.
بله، این ارتقا، آن درجه ایمان و شدت ایمان است. حالا این بحث خلوص نیت که مطرح میکنید، یک مطلبی است که اینجا آوردم عرض بکنم جزو فیشهایم در مورد اطمینان قلب است که حالا نمیدانم چقدر هم حوصلهتان بشود. یک بحثی در مورد قلب که اینجا الان دارم، بخوانم. اگر الان حوصله دارید که این را الان بخوانم از "المیزان". اطمینان قلب. اطمینان قلب در فرهنگ قرآن بالاتر از ایمان است.
حضرت ابراهیم از خدا خواست که "أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی". به من نشان بده چه شکلی مردهها را زنده میکنی؟ خدای متعال فرمود: "أَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟" مگر ایمان نداری؟ گفت: "بَلَی، وَ لکِن لِّیَطْمَئِنَّ قَلْبِی". چرا، ایمان دارم، ولی میخواهم دلم آرام بشود. معلوم میشود پس دل آرام شدن یک مرحله بالاتر از ایمان است. هر که ایمان دارد، لزوماً دلش آرام نیست. معلوم است. خب، مگر ایمان حیات دل نبود؟ دل زنده است ولی نوسان دارد، تپش دارد. تپش قلب جزو بیماریهاست دیگر. احسنت! خب، البته، ایمان است دیگر. باریکالله!
بعد بهش میگویند دیکتاتور، ظالم. کسی که ظالم و دیکتاتور باشد، ایمانش میمیرد. وقتی ایمانش مرد، دیگر آرامش و طمأنینه و سکون ندارد. این حد از طمأنینه و سکون که همه کَپ میکنند، فرماندهان میگرخند، او همه را آرام میکند. مسئولین جا میزنند، او آرام میکند. ملت تو دلشان خالی میشود، او آرام میکند. خانواده شهدا کم میآورند، جانباز پریشان میشود، او آرام میکند. آرامش برخاسته از یقین. تعبیری که خودشان در مورد حاج شیخ عبدالکریم حائری در این بیانیه اخیر استفاده کردند: "صاحب آرامش برخاسته از یقین".
چه آرامشی! روزی که ایشان را میبردند برای عمل جراحی، ده سال پیش، خبر صبح که درآمد، همه... یازده سال پیش، در سال ۹۳، همه گرخیدند. با این وضعیت دولت جدید و وضعیت مذاکرات و اینها، رهبری هم رفته بیمارستان. و اولی که ایشان خواست برود، فرمود: «یک عمل جراحی ساده است. ملت هم نگران نباشند.» بعد حالا همه هیچکس دل تو دلش نبود. اخبار ۱۴ را زدیم. آقا به هوش آمده بودند، سرحال. البته مثل اینکه بیهوششان هم نکردند. سرحال و اینها. آن وضعیتی که روی تخت و اینها با آن آرامش، با آن انرژی، با آن انگیزه، بقیه... ایشان به بقیه روحیه میداد. ایشان شوخی میکرد، میگفت، میخندید، حرف میزد، حال و احوال میکرد که آن ایام یک هشتگی درآمد: "آرامش امت". قشنگ همه احساس کردند که آقا آرامش این مملکت از این رهبر عزیز و عظیمالشأن است. ولی کسی که ایمان ندارد، همینها را هم نمیفهمد. خود همین فهم ... نه که من میفهمم، من هم نمیفهمم. خدا نصیب کند بفهمیم. امثال علامه مصباح، علامه حسنزاده میفهمیدند که آنطور دعا میکردند، آنطور نجوا میکردند، آنطور از خدا تشکر میکردند بابت این نعمت. خود فهم این هم نعمت میخواهد. خود فهم نعمت هم ایمان میخواهد، درک میخواهد. دل باید زنده باشد. فقه قلب میخواهد. دل باید حالیش بشود. به شعیب میگفتند: "لَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِمَّا تَقُولُ". اکثر حرفهایت را نمیفهمیم، نمیتوانیم تصور و تصدیق کنیم. در مرحله تصور و تصدیق میفهمیم. یک دلی باید بعدش تصدیق بکند که آن دل نمیکند.
طرف میگوید: «آقا من سوره واقعه آنقدر خواندم دیگر تا آخر برج نگران کم آمدن پول نیستم.» بابا میگوید: «میفهمم چی میگوید، ولی اینی که میفهمم فقط پرت و پلا است. اگر همینی که من میفهمم منظورش باشد، این خیلی احمق است.» حاج آقا یک کم نصیحتش کن. به بهاءالدینی گفتند: «آقا فلانی با جیب خالی پا شد رفت مکه، خود و زنش با هم.» خود آن آقا ظاهراً داشت پیش آقای بهاءالدینی میگفت: «آقا ما رفتیم مکه، یک قران پول هم باهامان نبود. خودم رفتم، خانم هم بر بغل نشسته بود.» خواست تیکه بندازد. گفت: «این واقعاً توکل است؟ این حماقت نیست؟» برای ایشان توکل است، برای شما حماقت. نداری خب! این حد از ایمان را. راست میگویی، تو همان تدبیر خودت را بکن. تو چه میفهمی خدا تدبیر میکند یعنی چه؟ خودت را به خدا بسپاری؟ تو اصلاً می... بدتر میشود. استرست بیشتر میشود. با آن خدایی که تو داری، تو بهش میسپاری، خدا باید خودت بیست و چهار ساعته بپایی. «حواست هست که آن فلانی پول ندارد؟ یک وقت به آن نگی بیاید به من بدهد ها! قبلاً خودم بهش گفتم خدایا، من خودم رفتم چک کردم، میدانم آن یکی تازگی یک وام گرفته، صد تومانش را استفاده کرده، صد تومان مانده. بهش بگو بیاید صد تومان به من بدهد.» "خدا به داداشش نگیا"؛ "دست و بالش بسته است". "یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ". امیرالمومنین هم باطنش را که میشکافم، یهودی است. "وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ".
یک شب در مورد یک عرض اینجا کردم: "ضد یهود". بابا یهودا! ضد یهود اینجا درمیآید، تو ایمان درمیآید، نه با فحشکشی و لعن و لحن بالا و پایین و کنار قبر کیلو لباس قرمز و رقص نهعربی. ممکن است لابلای چهار تا چیز درستی هم پیدا بشود. اصل قضایا، بهار، اصل برائت و اینها درست است. نمیخواهیم آن را مذمت کنیم. توهم میآورد. ما که شیعه امیرالمومنین میگفتش که: یکی از اساتید رفتیم حج، میگفت که میخواستیم پشت مقام ابراهیم نماز بخوانیم. بنده خدا اهل سنتی آمد نماز بخواند. یکی از همکاران شهرهای مرکز کشور که برائتشان هم زیاد است گاهی، میگفتش که «آمد با لگد این را پرت کرد کنار، جاش وایساد نماز.» گفتم آقا بدبخت میخواست نماز بخواند! با همان لهجه شیرین خودش برگشت گفتش که: «اینجا مال شیعه امیرالمومنین است. نماز اینها که قبول نیست.» من هم بهش گفتم: «شیعه امیرالمومنین اونی است که خودش را خاک میبیند: ابوتراب، ابوتراب، ترابی. اونی که خودش را برخاسته از خاک میبیند، شیطونه.»
شیعه امیرالمومنین به سروصدا و به عنوان و به تیک فعال کردن نیست که. تقسیم کردن. او تیکش را نزده، تو تیکش را زدی به پذیرش حق، به تسلیم بودن در حق، به تواضع، به خود را ندیدن، به خود را چیزی حساب نکردن. با این پنج دقیقه تریلی ادعا کعبه... شیعه امیرالمومنین او که خودش مولود کعبه بود میگفت: «فی سلامتِ مِن دِینِی اَموتُ.» نماز بخوانیم. خود کعبه به دنیا آمده بود، کعبه برایش شکاف خورده بود. پیغمبر بهش فرمود: «میبینم محاسنت را خضاب میکنم در سلامت دینم.» مسلمان این است که خود اصل جنس بود، خود بهشت و جهنم بود. "قسیم الجنة و النار" بود. شما اسم این آقا را آوردی، فکر کردی پشت مقام ابراهیم با لگد، آن یکی را بزنی، خودت وایستی، شیعه امیرالمومنین و شیعه سامرّی بودن، شیعه دیگران بودن، شیعه دجّال بودن، اینها معلوم میشود. "یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ" معلوم میشود. دست خدا را باز میدانی یا دست خدا را بسته میدانی؟ خدا چه مدلی است؟ میتواند یا نمیتواند؟ "هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنَا مَائِدَةً"؟ رَبّ تو بلد است از این کارها بکند؟ میتواند ربّ تو؟ حواریون بودند. مظلوم. حضرت عیسی، مظلومیت حضرت عیسی کمتر گفته میشود: مائده بفرستد. ربّ من میتواند؟ ربّ من میتواند بچه یک روزه را در قنداق به گویا کند؟ ربّ من میتواند از زنی که متهم به زناست با بچهای که در بغلش است دفاع کند؟ ربّ من میتواند یوسف را تبری کند از یک، مبرا کن از یک تهمتی با یک بچه کوچکی که ابتداییات زندگی را نمیفهمد ولی قاعده میدهد برای فهم حقانیت یوسف. اینها ربّ من است. اینها مراتب ایمان ما را معلوم میکند. معلوم میشود پس هنوزِ هنوز ایمان به طمأنینه قلب نرسیده.
اونی که آرامش میآورد چیست؟ آقا طمأنینه قلب است. آن چی میخواهد؟ سکینه میخواهد. قلبی همینطور نکات فوقالعاده علامه در "المیزان" دارد. یکی آیات اول سوره فتح در "انزال سکینه بر قلوب مؤمنین" یک نکات فوقالعادهای دارد که میفرماید: با سکینه یاری خدا، ایمان اینها را افزایش میدهد. ایمان افزایش پیدا میکند، آن باور، آن تصدیق، آن وضع دل، نرمی دل، خشوع دل افزایش پیدا میکند. هر ایمانی هم طمأنینه ندارد. ایمان با چی، با طمأنینه باشد، حاصل میشود. در سوره مبارکه رعد فرمود: ایمان باشد، ذکرالله باشد، طمأنینه دل میآید.
بعد فرمود: فقط با ذکرالله که طمأنینه نمیآید. یعنی ایمان هم نه باید باشد. ایمان اگر نباشد، ذکرالله هم نیست. ولی ایمان خالی هم باشد، طمأنینه نیست. ایمان باید باشد، ذکرالله هم باشد تا طمأنینه بیاید. قلب کار میکند ها، ولی تپش دارد. تپش قلب یکی از بیماریهاست دیگر. اصل تپش را که همه دارند، این آقا تپشش بیشتر است، اضطراب دارد، اختلال دارد، بد میزند قلبش، اضافه دارد میزند. آنقدر نگرانی از زندگی، ازدواج، بچهات، آنقدر نگرانی از انتخاب دامادت، نگرانی ندارد. آنقدر استرس ندارد. استرس قیامت دارد، شب اول قبر، حقالناس استرس دارد. نه، گران شدن دلار استرس ندارد. "رازق" که عوض نمیشود! خدا میگوید: «تا دیروز که به نان میداد، نان سه تومان بود. خبر دارید نان چند شده؟ «پانزده تومان» برو عمو، برو همان که رأی دادی با شناسنامه باد بزن. آن وقتی که نه نان میفهمیدیم، نه جوون، نه نان خوردن و نه دندانش را داشتیم، از قبل به دنیا آمدن فعال کرده بود. از قبل اینکه این مادر بالغ بشود، سینه را بهش داده بود. از کی فکر قضیه را کرده بود؟ بعد که بالغ شد هورمونها را فعال کرد، ترشحات را درست کرد. بعد که باردار شد دوباره فعالتر. به محض اینکه این بند ناف جدا شد، شیر جاری شد. از روز اولی که این را دختر کردم، فکر تو را کردم که میخواهد بعداً باردار تو بشود. از روز اول فیزیولوژی روی قاعده دیگر درآوردم. بعد تو نشستی فکر میکنی نان بشود چهارده تومان چی میشود؟ پانزده تومان بشود؟ تو دیگر کی هستی بابا؟ "یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ". این "یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ" باورش نمیآید. ایمان ضعیف است. همین باعث تصمیمگیری میشود. چرا آدم را به نفاق میآورد؟ چرا را رو به دم تکان دادن برای ابرقدرت میآورد؟ از همینجا شروع میشود. به قول حضرت امام میفرماید: «ایمانمان ضعیف است که آمریکا را ابرقدرت میدانیم.» سه نکتهاش همین است. قدرت کیست؟ نمیخواهم بگویم آدمی که مؤمن است، بالاخانه را تخته کرده، کلاً هیچی سر درنمیآورد از موشک و قدرت نظامی و اتمی و اینهای دشمن هم سر درنمیآورد. نه، اینجا تدبیرش را به هر حال اینها را خدا فهم اینها را داده و بابت همین هم مسئول هستیم. حق هم نداریم کار خلاف قاعده و خلاف عقل بکنیم. ولی این عقل، اونی هم که تو میگویی هم نیست! خیلی دیگر عقل را منجمدش کردی. آخر هی حرف از عقل میزنی. عقل میگوید آدم وقتی زورش به کسی نمیرسد، باید چکار کند؟ کدام عقل؟ رحمان؟ اونی که باهاش خدا شناخته میشود؟ اونی که میگوید عالم صاحب دارد؟ یا اونی که بهت میگوید این علف شیرینتر است؟ آن هم عقل است آخر. ولی عقلی است که در حد حیوانات در این حد تعقل برایشان قابل فرض است. بالاخره میفهمد این علف تردتر و شیرینتر است، آن یکی مثلاً آنقدر خوشمزه نیست. عقل اونه. و مؤمن این عقل را دارد و کافر نه این عقل را دارد و نه این عقلانیت را میفهمد و اصلاً به این مؤمن میگوید: بیعقل. بعضی مؤمن میترسد. بهخاطر همین کارهای خلاف عقلش جنگ راه میاندازیم، پدرمان درمیآید. دوباره میگوید: دو تا شعار تند میدین! این ایمان است.
هر ایمانی پس طمأنینه ذکرالله میخواهد. ذکرالله یعنی همین توجه به... که این عرض کردم ذکر کثیر. هر جایی خدا را تو آن عرصه با مختصات آن صحنه دیدن: خدای بازار، خدای خانه، خدای بچه، خدای زن، خدای شوهر، خدای مریضی، خدای سلامتی، خدای پولداری، خدای بیپولی، خدای پمپ بنزین، خدای حرم امام رضا. گاهی تو حرم امام رضا خدا هست. از پارکینگ که میآیم بیرون، امام رضا تمام میشود! بالا هی به هم احترام میگذارند، تبرک میکنند. زائر کربلا دیدهای؟ تو مسیر پیادهروی همه به هم التماس دعا میگویند. مرز مهران میخواهند برگردند، جلو همدیگر... امام حسین تمام میشود. از کربلا میآیی بیرون، امام حسین تمام میشود. امام حسین کربلا، امام حسین بینالحرمین، امام حسین مرز مهران، امام حسین جاده، امام حسین تو خانه… امام حسین ادامه دارد. امام حسین تمام نمیشود. توجه تویی که تمام میشود. ذکرالله تو است که قطع میشود. ذکرالله تو که قطع بشود، تپش قلب پیدا میکنی، اضطراب و اختلال پیدا میکنی. همه این اضطرابها و نوسانها بهخاطر نقصان است. دوباره میگویم این جمله را: اضطراب و اختلال بهخاطر نوسان قلب، نوسان قلب بهخاطر نقصان ایمان است. ایمان که کامل بشود، از این اضطرابها و تشویشها درمیآید.
میگوید موشک میزدند جماران را بهخاطر امام آقای دکتر عارفی میگوید توی این کتابش "طبیب دلها". کتابش را توی اتاق خاطراتش از امام خمینی، دکتر قلب امام، بخوانید. خاطرات آقای دکتر عارفی را بخوانید. جالب است. میگوید که موشک بیمارستان قلب گذاشته بودند، درست کرده بودند پشت جماران. امام وضعیت قلبشان هات بود. موشک را میزدند، فقط بهخاطر امام میگوید این شیشههای بیمارستان میلرزید. میگفت من سریع نگاه میکردم به این نوار قلب امام، این تپش قلب امام، نوسانش ببینم چه شکلی میشود. تکان نمیخورد. آقا موشک میکشند، برای تو دارند میزنند. تو را میخواهند بکشند. امام فرمود: "والله در عمرم نترسیدم." فرمود: «آن شبی که مرا دستگیر کردند، میآوردند تا تهران، این ساواکیها دور ما ترسیدند. من اینها را آرام میکردم.» اینها میگفتند که تو مرید زیاد داری، از تو این خاکها... امام برای نماز وایساده. ماشین امام نماز صبحش را خوانده بود. تیمم کرد به کف ماشین، پشت به قبله توی جاده. میگفتند ما این بغل وایسیم، یکهو مریدان تو از تو خاکها میآیند بیرون مار. میگوید دلداریشان دادم، گفتم نترسید هیچی نمیشود. همین امامی که اینجا دلش نمیلرزید، دکترش میگوید که یکجا میدیدیم که تپش قلبش شدید میشد. آن هم وقتی گزارش میداد بین مسئولین دعوا شده، اختلاف. چون "الحق یُتبَعُ." دعوا نکن. بعد از من. چون اینجا این عذاب خداست. اختلاف هم معصیت است، تنازع هم معصیت است؛ هم عقوبت، هم گناه. بعدش چک دارد، از آن چک خدا میترسد. از اینکه معصیت دارد میشود میترسد.
آیتالله جوادی آملی میفرمودند: «اول انقلاب شورای قضایی رفتیم خدمت امام. یک تعدادی از آقایان بودند، یک خلاف شرعی ظاهراً بحث ربا. همان شب اولی که بیستودوم بهمن که انقلاب پیروز میشود، همان شب امام دستور مبارزه با ربای بانکی را همان شب داده بودند. شب بیست و... هنوز درست نشده بود. اولین چیزی که آن شب امام دستور دادند: بانکها را درست کنیم. ظاهراً این قضیه ربا بوده.»
ما رفتیم خدمت امام، جمله از آیتالله جوادی آملی. اگر ایشان اینجوری نفهمیده بودند، من جرأت نمیکردم بگویم. میفرمودند: «یک طوری امام برافروخته بود که انگار به ناموس ایشان تجاوز شده. ما دیدیم امام یک جوری دارد به ما نگاه میکند و غضب کرده، همه ترسیدیم. چرا این فلان خلاف شرع حالا نمیدانم کدام بحث بوده، چرا این خلاف شرع را کاریش نکردید؟» "هل یَندی" اینجا میلرزد. آن ور هر چی کارتر حرف مفت میزند میگوید: «آقا مثل یک سگی میماند دمش را تکان میدهد، از آن ور هم دارد ادرار میکند.» از این ور... بابا کارتر، آمریکا شوخی نیست، ابرقدرت است. یلی! بیمه جنگی، گانگستر بیمه. اینجا که معصیت خدا میزند، کی میفهمد این را؟ خدا که میفهمد. ما جز امثال بنده علامت نبود. ایمان به همین نبود ایمان میشود اضطرابها و استرسها و تنشها و تپشها و این مشکلات.
داروی افسردگی بعد با این رقص و آواز و بعد میگوید ملت شاد باشند! بابا ملتی که سالماند اصلاً نیاز ندارند به این شادیها. ملت اول باید سالم باشند که بخواهند تو خیابان بیایند فستیوال کوچه و این کوفت و زهرمار را برپا کنند که ملت شاد باشند، سگ بگردانند و برقصند و دختر و پسر تو هم بِلولَند و که حالشان خوب باشد که هر چی هم اینها را آزادتر میکنی، حالشان هم بیشتر بد میشود؛ چون دل میمیرد. دل میمیرد بههمین زندگیاش برایش مزه ندارد. هی بیشتر رو میآورد به حیوانیت. هی احساس میکند زیادی دارد این. هر چی که از ابعاد انسانی دارد، اینها اضافی بوده. برای چی اینها را بهش دادند؟ یکی به خود بنده توی خودرو ماشین. بود. مشاوره داشت میکرد. از بغل یک گربه رد شد، گفت: «من به همین گربه حسودیم میشود. چرا من نباید گربه خلق میشدم مثل این کیف کنم، بپرم، بروم، بیایم؟ چرا من را خلق کردی؟ چرا من را اینجوری خلق کردی؟ این همه استرس، این همه اضطراب، این همه.» به اینجا میرسد آدمی که دلش میمیرد. کم کم به اینجا میرسد که اصلاً من چرا آنقدر اضافی دارم؟ این عقل هم اضافی است. این فهم هم اضافی است. وجدان هم اضافی است. همهاش اضافی است. یک گربه خلق میکرد کیف میکردیم. ناموس کسی هم نمیشد. همینجوری مسئولیت و زندگی و بچهداری و بدبختی و درد و گرفتاری.
و این شبهه جذابیَتها، یعنی اصلاً طرحش هم بعضی میگویند احسنت. دقیقاً. احسنت. دقیقاً. تو هم من به همان احسنت، دقیقاً میگویم احسنت دقیقاً؛ برای اینکه آدم تا وقتی که سرک نکشد به عالم انسانی، حق داری این حرفها را بزند. نمیدانیم به ما چی داده. نمیفهمیم. و نچشیدیم لذت ایمان را، حیات قلب را که ببینیم عالم چیست. یک کم همه اگر از آن طعم آن خلوتها و مناجاتها و انس این اولیای خدا یک مامورش یک ذره "لا اله الا الله" به کام ما اگر ریخته بشود، ببینیم همه پوچاند. همه، همه عالم مهمل است. هر چی غیر این است، همه سرکاراند. "عَیْنُ الْمُلُوکِ وَ أَبْنَاءِ الْمُلُوکِ". خواجه نصیر میگفت، وقتی به وجد میآمد از یک حقیقتی، میگفت: «کجایند پادشاه، کجایند بچههای پادشاه؟ چی میفهمند اینها از این حقایق؟»
پس نکته بعدی که طمأنینه قلب ایمان هر چقدر تقویت بشود، این طمأنینه و یقین و آرامش درش بیشتر میشود. اول فقط یک حیاتی است، یک گردش خونی است، ولی تپش دارد، اضطراب دارد، اختلال دارد. هنوز به آن نوسان، به آن ریتم متعادل خودش نرسیده. ریتم متعادل این ریتم متعادل قرآن ازش تعبیر میکند به اطمینان، اطمینان دل. بخوانیم دیگر چون وقتمان تمام است. فردا شب انشاءالله این بحث قلب را اگر توفیق باشد عرض بکنم با یک سری از آن نکاتی که از امشب مانده بود.
در سوره مبارکه آلعمران، آیه ۱۷۳: "الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم"، مؤمن را ببین، دل زنده را ببین، اطمینان قلب را ببین. به اینها میگویند آقا همه علیه شما. همه علیهات بسیج که یکیش جنگ نظامی. آقا آن ور شما هزار تا، اونا یک میلیون. توییتر ترند شده. هشتگت رو دیدی؟ دیدی چقدر فحش برایت درست کردند؟ دیدی چقدر توییت زدند؟ دیدی چقدر اکانت علیهات فعال است؟ از آلبانی و مالبانی و این ور، آن ور. آقا میزنند. آقا زیادند. آقا اینطور است. آقا آنطور است. قرآن میگوید به مؤمن واقعی وقتی میگویند: "ان الناس قد جمعوا لکم" همه پشت به پشت هم دادند برای زدن تو. «گرم است به هم پشت رقیبان پی قتلای عشق، دلافروز دل من به تو گرم است.»
اینها چی میگویند؟ آنها به اینها میگویند آقا: "فاخشوهم". بترس بابا! فیتیله را بکش پایین. هیچی نگو. ساکت شو. داستان درست نکن. اینها را به جان ما نینداز. قضیه را فیصله بده. کوتاه بیا. مذاکره کن. عقب بنشین. بگو اشتباه کردیم. بگو داغ بودیم. بگو من نگفتم. آنها گفتند. گردن نگیر. حلش کن. بگو اشتباه کردیم. پشیمانیم. درستش میکنیم. همین انقلابیهای دنیا هم که آخر گریختند دیگر. اشتباه رفتیم. پشیمانیم. غلط کردیم!
مؤمن چی میگوید؟ "فَزَادَهُمْ إِيمَانًا وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ". اینها سرمقالههای آقای شریعتمداری در کیهان نیست. اینها آیات قرآن است: "فَزَادَهُمْ إِيمَانًا". ایمانش افزایش پیدا میکند. ایمان چرا افزایش پیدا میکند؟ این را من نمیفهمم. وقتی بهش میگویند همه علیهاند، میخواهند بهت بزنند، نمیگوید ایمانش پشتش است. با ایمان رفتار میکند. میگوید: ایمانش افزایش پیدا میکند. برای اینکه مؤمن وقتی تو تنگنا قرار میگیرد، رابطهاش با خدا گرمتر میشود. تازه به انقطاع میرسد. تازه ناله دعایش بلند میشود. «همه ولمان کردند، خدایا! تو میدانی ما چقدر بدبختیم؟» متن پیام قطعنامه حضرت امام: «خدایا! ما جز تو کسی را نداریم.» وقتی تنها میشود. اثر هر چی تنهاتر میشود، شادابتر. اصلاً همه لذت مؤمن تو تنهاییهایش است. مخصوصاً اینستاگرام، اینها. بنده هفت ساله دارم علیه اینستاگرام بیشتر حرف میزنم. هفت ساله که کتاب نوشت .کتاب "اینستاگرام". وقتی که این کتاب را نوشتم، به ما گفتند: «آقا حالا این همه مسئله تو این مملکت وجود دارد، تو گیر دادی به اینستاگرام؟» میفهمی چی؟ امروز آمار دیدم ۶۷ درصد در اروپا احساس بدبختی میکنند بهخاطر اینستاگرام. افسردگی مزمن تو وجود همه انداخت.
همه را بدبخت کرد. (چگونه کتاب بخوانید؟) تا معلوم بشود چگونه. ببخشید. مقایسه از توهمات، خیالات، توقعات، داشتههای دیگران و نداشتههای خودش دائماً هی بهش پمپاژ میشود. و دیگران هم نداشتههایشان را به این نشان نمیدهند، داشتههایشان را نشان میدهند. داشتههایشان را هم آنچنانتر میکنند. این فضای توهم، فضای خیار، فضای دروغ. زندگی ظاهر زندگی بقیه را باطن زندگی خودش مقایسه میکند. این هم درد غصه و یکی از بدبختیهایی که اینها درست کردند، خصوصاً اینستاگرام: اینکه همه را از تنهایی ترساندند. و آدم از تنهایی احساس وحشت میکند.
درک کاری که ایمان باهات میکند این است که به تنهایی پناه میبری. با تنهایی احساس وحدت میکنی، نه احساس وحشت. خیلی نکته نکته مهمی است. حضرت موسی چهل روز پا میشود میرود سر کوه طور، همین چله، چله که چله کردیم که آخرش است. تنهایی تو این نگاه، تو این فرهنگ، وحدت است، نه وحشت. یک روز اینترنت طرف قطع میشود، بالبال دارد میزند. خود آن بودنه، خود آن در جریان، خود آن کثرات، خود این هزار هزار آدمی که هزار هزار جور بر سرم را گرم کنند. بعد قبر، "بیت الوحدت". آدم از قبر میترسد، از مرگ میترسد. خیلی نکته مهمی است ها. اینها نکات مهمی است.
مؤمن وقتی بهش میگویند تنها شدی، "زادهم ایمانا" میشود. ایمانش افزایش پیدا میکند. این از تنهایی وحشت ندارد. این از تنهایی وحدت دارد. گفتن قضیه را نمیدانم شنیدید یا نه. وقتمان هم گذشت. مرحوم شیخ ذبیحالله قوچانی از بزرگان بود، در حرم امام رضا (علیهالسلام) دفن است. آیتالله بهجت به یکی از اساتید فرموده بودند: «برو این دوست من را ببین، آنقدر غرق در خداست، تو خیابان آدرس خانهاش را ازش بپرسی بلد نیست.» تو خوبی. تو اتاق تنها نشسته بود. یکی وارد شد: «ببخشید، تنها بودید مزاحم شدم.» ایشان فرمود: «شما که وارد شدی تنها شدم.» خیلی نکته مهمی است. این وقتی به بقیه توجه میکند احساس وحشت و تنهایی میکند. آفرین! حیف و وحشت. همعوالم. در دعای عرفه: "أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الْأَغْیَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِكَ حَتَّى لَمْ یُحِبُّوا سِوَاكَ". تو دیگران را از دل اولیائت بیرون زدی. جز تو هیچکس را دوست ندارند. تو مونس شونی. آن وقتی که عوالم اینها را وحشتزده میکند، عوالم وحشتزده میکند. ما با عوالم وحشتهایمان از بین میرود. ما میرویم پارک ارم شهربازی حالمون خوب میشود. اینها وقتی میروند، اگر هم بروند، میروند بچه میبرند، یک وظیفه ایست. همسر میبرند، یک آب و هوایی عوض کنند. جایی هم که معصیت نباشد، گناه نباشد، غفلت نباشد هوای نفس. همان هم که میرود اذیتش میکند. وحشتزدهاش میکند. ما از اینستا میآییم بیرون وحشت میکنیم. این تو اینستا که میرود وحشت میکند، از وحدت دارد در میآید. این وقتی بهش میگویند مردم دورت را خالی کردند، بهخاطر اینکه پای وظیفه و پای حق و پای خدا وایستادی، "زادهم ایمانا". این دل سالم است. این قلب وقتی ایمان توش گردش دارد چه مشکلاتی از ما حل میکند. ایمان! بچهها! بدبختیهایی از نداشتن ایمان برایمان میآید. همه گرفتاریهایمان تو زندگی بهخاطر کمبود ایمان است. تا برسد به آن تصمیماتی که حقالناس از توش تولید میشود.
یکی را میآوریم، یکی را میبریم. یکی را خوبان را سرکوب میکنیم، بدان را بالا نشین میکنیم. انتخابهای اجتماعی ماست دیگر. حقالناسهای عظیم و عجیب و غریب با این دریای تخیلی. برای اینکه شوخی نیست آقا. نسلهایی گرفتار میشوند با این رأی ما، با این انتخابهای ما، با این آدمهایی که میآوریم و میبریم. نمونههایش را دارید میبینید دیگر. رئیسی و روحانی جلو چشمتان است. حالا هی میگویند من خندهام میگیرد. هی میخوانم این ایام ما الان باید تبلیغات دور دوم آقای رئیسی را برای سالگردش مراسم میگرفتیم. «ملت عزیز ایران، شما یک دور دیگر فرصت داشتید.» شما باید سال هشتم ریاست جمهوری آقای رئیسی را طی میکردید، نه سال چهارم ایشان. اگر ۹۶ میآمد چقدر اوضاع عوض میشد. از چه گرفتاری نجات پیدا میکردیم. کار ندارد که آقا، یک دور دیگر ما به این آدم نگفتیم. امروز داشتم میخواندم این کتاب "راز پرواز". امروز دستم رسیده بود اصلاً حالم گرفته میشود. میگفت: «روز قبلش سی اردیبهشت مراسم چیز بوده، همایش جمعیت بوده. چند نفر را صدا زدند که بیایند روی سن از دست آقای رئیسی جایزه بگیرند. چند نفر نبودند تو مراسم اهدای جفایی.» خیلی معنای بدی دارد و دارم گفتن اینجا بیاید از دست آقای رئیس جمهور ایشان جایزه بهت بدهد. چند نفر پا نشده طرف برود. آدمی که تا روز قبلش... وضعیت ما با این نعمتهایمان بوده. الان هی: «رئیسی، رئیسی.» آن هم تازه خیلیها که اصلاً همان رئیسی، رئیسی هم نمیکنند. اینهاست. این کمبود ایمان میرسد به این آسیبهای بیرونی. هم خودمان را گرفتار میکنیم، هم بقیه را. حقالناسهایی که گردنمان میآید.
منطقشان چیست؟ که اینها ایمانشان افزایش پیدا میکند. منطقشان این است: "حَسْبُنَا اللَّهُ". "حسبنا" یعنی همین بس است. "حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ". خدا را داریم. خدا؟ پس خدا. کس دیگر هم لازم است بابا! خیلی خدا را جدی گرفتی. حالا خدا است. بله، حالا بههرحال ماشین و پول و اینها. شنیدی این حرفها را؟ من شنیدم. شد این مدل حرفها. احسنت! تو ذهنم آمد این آیه که در سوره احزاب در تقابل با حرف بیماردلان. اگر حوصله کنیم دو سه دقیقه این دو تا آیه را با هم بخوانم.
در سوره احزاب آیه ۱۲: "وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ" منافقین و آنهایی که دلشان بیمار است، میگویند: "مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا". آقا این حرفهایی که سرکار بود دیدی سرکار بودیم. "شَرُور". پیروز میشویم و حق پیروز است و خون بر شمشیر پیروز است. همه اینها شعر بود. دیدی شمشیر بر خون بیرون زد؟ دیدی زدند همه را با خاک یکسان کردند. پیغمبر هی میگفت میزنیم، میبریم. نزدیک قلهایم این حرفها. ته دره بودیم. نزدیک قله چیست؟ روبرویش آیه ۲۲: "وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ". یک موقع است آخر چون دو تا دل است، دو تا واکنش است، دو تا فهم است، دو تا تحلیل است. چون دو تا دل است، خیلی این جمله مهم است. چون دو تا دل است، دو تا دستگاه محاسباتی. دو تا دل است، دو تا دستگاه تشخیص. آن به همین عالم محسوسات و هر چی که به ظاهر میبیند دارد نگاه میکند. خب تمام شد که! ما کسی را نداریم، چیزی نداریم. فرماندهانمان را هم کشتند. تجهیزاتمان هم هدر رفت. زوری نداری. امروز آیات اول سوره احزاب را میخواندم. حجم از چیزهایی که هر روز میخوانم چون بهتان میگویم. یکیش این بود. خیلی جالب بود. تو تفسیر هم علامه بحثش را میکند. میفرماید که اینها خیال میکردند... "وَ ظَنُّوا مَا زَاغُوا أَنْ تَّزِلُّوا إِلَی أَهْلِیهِمْ اَبَداً". اگر آیهاش را درست خوانده باشم. میگوید: اینها وقتی آمدند ... اول سوره فتح میگوید این فتح را من وقتی بهتان دادم که وقتی شما از مدینه زدید بیرون به سمت مکه، اینهایی که دور و برتان بودند خیال میکردند اصلاً برنمیگردید مدینه. کارتان تمام است. هزار و خردهای آدم بدون تجهیزات رفتند با پای خودشان تو دل سران کفر، گندههای قریش. با پای خودشان. بعد بدون تجهیزات و امکانات اینها رفتند، آنها تسلیم اینها شدند. مکه را فتح کردند، برگشتند. اینجوری من بهت فتح میدهم. فتح مبین میدهم. این شکلی سکینه میدهم به دل مؤمنین. یادم بیندازید بعداً اگر وقتی بود در مورد این فرایند سکینه و نمایان کردن جلوی چشم علامه میفرماید تا وقتی جلو چشمت نمایان نشود طمأنینه قلب پیدا نمیکنی. یک وقتی فردا شب اگر یادتان بود بهم بگویید در موردش بحث بکنم. مطلب ۸۸. تعجب کردم که بحرانیترین وضعیت انقلاب پنج دقیقه بود. خیلی کوتاه. که ظواهر قضایا سخت و تلخ است. ولی خدا توی اینها فتح و سکینه برای مؤمنین میفرستد.
خوب، تمام شد. آنچنان خطبه. خب آن منافقین بودند که پیغمبر خدا را متهم کردند. گفتند: اینها به ما خالی بستند، غرور گفتند، سرکارمان گذاشتند. مؤمنون چیست؟ "قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ". اصلاً اگر به اینجا نمیرسیدیم، باید به راهمان شک میکردیم. اگر تحریم نمیشدیم، اگر جنگ نمیشد، حمله نمیکردند، نمیزدند، فحشمان... آنجا چه مرگمان بود؟ که ما را فحش نمیدهند؟ اینکه دعوا کردم امشب. پس خب پس ما الحمدلله مؤمنیم. "هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ". این همان چیزی است که ما راستش را گفتند و "مَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَ تَسْلِیمًا". اینی که میبینند ایمانشان افزایش پیدا میکند. پس عجب! پس درست آمدیم. خدایا شکرت. الحمدلله دارند به ما حمله میکنند. این حرفها خیلی سنگین است ها. آره. خرید اینها را باید بروم. یم. اینجا دیگر خیلی مشتری ندارد. "مَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَانًا وَ تَسْلِیمًا". تسلیمشان بیشتر میشود. همان تسلیمی که فرمود تا تو دلشان نباشد، ایمان ندارند. آیات سوره نساء. اینها وقتی تو این فضا تسلیمشان بیشتر میشود. وقتی این فضا قرار میگیرند: فدایت بشوم پیغمبر! تو اینها را به ما گفته بودی ها. قربانت بشوم که همه را درست پیشبینی کرده بودی. گفته بودی اینها قابل اعتماد نیستند. گفته بودی اینها درمیروند. گفته بودی خرش از پل رد بشود به ریشت میخندد. ایمانش به رهبری بیشتر میشود. آن یکی چی؟ تقصیر کیست؟ موشکها را برای چی روی "مرگ بر اسرائیل" نوشتیم. چشم نداشتی؟ نه، احوالات دل بیمار. به دل نورانی است.
بله، خدا انشاءالله که از این دلهای باصفا نصیب ما بکند. فردا شب پس شد یکی این بحث دل در "المیزان". یکم بحث طمأنینه. من برای بیماریهای دل هنوز کلی فیش دارم. ولی خب نرسیدیم تکتک بیماریها را بیایم بخوانیم و مقایسه کنیم. امشب فقط آن ختم و طَبْع را یک اشارهای بهش کردم که بند میآید تمام این شریانها و دیگر این از کار میافتد. طَبْع میشود یعنی دیگر بیتحرک و ثابت. تو این وضعیت، وضعیت استیبل، وضعیت استیبل پیدا میکند. دیگر همین دیگر تغییر و تحولی پیدا نمیشود توش. طَبْع به زیور طَبْع وقتی آراسته میشود، دیگر آقا، نسخه نهایی. هر چی ویرایش و بالا و پایین بوده، تغییر و تحول بوده رویش انجام شده. این دیگر تغییر و تحول ندارد. ختم. کار تمام شده. نسخه بیرون داده است. ختم و طَبْع بهش میگویند. دلی هم که این شکلی کارش تمام است. این دیگر رگی برایش نمانده، ورودی، خروجی بخواهد تحولی تو این دل حاصل میشود. این کارش تمام است. تو این وضعیت هست. خیلی هم خطرناک و ترسناک این فعلاً یکی است. بیماریهای دیگر: تپش قلب هم امشب یک اشارهای کردم. اضطراب که این هم یکی دیگر از بیماریها بود. چند تا دیگر هم هست که حالا اگر فرصت بشود بهش انشاءالله میپردازیم.
من شرمنده شماها هم هستم که مخصوصاً دوستانی که تشریف میآورند وقتشان را میگیریم. خصوصاً سروران معظم مُعَمَّممون که ما خجالت میکشیم درس پس میدهیم. اگر معارف قرآن نبود واقعاً رویی برای نشستن و این مباحث نداشتیم. خیلی هم خدا را شکر میکنم. حالا اول که خب اظهار شرمندگی بابت این پرروییها و یک کم اظهار شکر بابت این نعمت. امروز با خودم گفتم: خدایا ما اگر طلبه نمیشدیم کجا به این معارف میرسیدیم؟ خدا خیر بدهد اونی که به ما گفت برو طلبگی. و خدا خیر بدهد به همه اساتیدی که نقشی داشتند توی اینکه عربی یاد بگیریم، تفسیر یاد بگیریم، چه میدانم، "المیزان" با علامه آشنا بشویم، سراغ "المیزان" بیاییم. واقعاً آنقدری معارف اینجا موج میزند که آدم از هر طرف میرود میبیند آقا یک دریای جدیدی است و سیراب نمیشود آدم. یکی از اساتید میفرمود: «که من تا قبل اینکه با علامه طباطبایی آشنا بشوم، ترس از منبر رفتن. من تبلیغ برم چی بگویم؟ چهار تا منبر داستان کنار هم چیده بودم، همان منبرهای گلم بود. میرفتم. ضبط هم نباید میشد. کسی هم باید مخاطبین یونیک بودند.» وقتی با علامه طباطبایی آشنا شدم فقط دنبال اینم که به من بگویند منبر برو. آنقدر که حرف داریم. تازه فهمیدم چقدر ما حرف برای گفتن داریم. داستان و خاطره و خواب و اینها داشتیم نشت میکند تمام میشود دیگر. الان آنقدر حرف هست که میگویم کدامشان، کجایش را بگویم؟ کدام کجایش را بیاورم؟ از کدام حوض بهش بپردازم؟ این معارف غنی رضوان علامه طباطبایی این مرد بزرگ که خدای متعال به دست او این حقایق را به بشریت رساند و مر آنها را سر سفره معارف نشانید. انشاءالله همهشان در این دهه اول ذیالحجه که دهه بینظیری است، متنعم باشند به حقایق و معارف ناب توحیدی و آن شراب استثنایی. و برای ما هم دعا کنند انشاءالله ما هم اهل این حقایق و معارف بشویم. و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...