* تأثیر قفل بودن دلها در فهم قرآن، دادو ستد معنوی و دریافت حقایق الهی.[01:53]
* تعبیر قرآن از "اَکنّه" و نقش آن در فهم، تدبر، و تسلیم قلبی در برابر آیات الهی.[05:44]
* تقابل سه گانه قلب پاک و لطیف، گناهان و غفلتها و خدایی که از همه به قلب نزدیکتر است![14:12]
* اصل دین، یعنی ارتباط قلب لطیف مؤمن با خداوند؛ طوری که حتی "سرسنگینی خدا" هم حس شود![20:10]
* دل، سرمایه اصلی انسان و حرم خداست، آلودهگی آن یعنی محرومیت از شهود و ارتباط با خدا و معارف الهی.[28:12]
* دلِ عاری از آلودگی و اَکنّه، آیینه ایست که استفتا را از خودش میگیرد، نه از ظاهر فتاوا.[35:57]
* مؤمنِ گریزان از عرفان و حقایق الهی. مصداق قرآنی دلی است که بهخاطر سنگینی حجاب، حقایق را نمی یابد.[46:18]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین مِنَ الآنِ إلی قیامِ یومِ الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
تسلیت عرض میکنم شهادت امام باقر علیه السلام را. انشاءالله که این گفتوگوی قرآنی امشب هدیه و پیشکشی باشد به درگاه نورانی امام پنجم و انشاءالله که توجهی به قلوب ما کنند و چشمههای علم و حکمت را سرازیر به قلوب ما کنند. به محضر قدسی امام باقر علیه السلام صلواتی هدیه کنید:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
خب، بحثمان به بحث قلب رسیده بود که با سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم، سوره نساء، مرتبط بود. در این سورهای که به نام پیامبر بود، چند آیه در مورد وضعیت دلها بود که هم از قفل قلوب حکایتگر است: "أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا"؛ که این ورودیهای دل قفل است و دل دادوستد ندارد. تدبر در قرآن منوط به این است که دل قفل نباشد. باید بدهی به دل و دل این آیات را با هم جفتوجور بکند و پی ببرد به اعماق و آن رابطهها و مفاهیم جدید. دلی که قفل است، این دادوستد را ندارد؛ نه میگیرد، نه میدهد. نه قرآن میفهمد در مرحله گرفتن، نه تحلیلی دارد، نه تدبری دارد، نه پردازشی نسبت به این مفاهیم و این حقایق دارد تا بتواند تولیدات داشته باشد و مفاهیم جدیدی را تولید بکند و گرهها را باز بکند. تدبر باعث میشود، تدبر در قرآن باعث میشود که انسان از بنبستها و تنگناها بیرون میآید. وظیفهاش معلوم میشود، تکلیفش روشن میشود، میفهمد چهکار باید بکند. آیات، کأنّه، بر قلوب نازل میشود، دوباره به شرط اینکه این قفلها باز باشد.
در آیات دیگری هم، مشکلات دیگری را از دلها مطرح فرمود که به آن پرداخت. در سوره مبارکه نساء فرمود اینها اگر ایمان واقعی داشته باشند ـکه جایگاه ایمان هم دل استـ در دعواهایشان میآیند سراغ پیغمبر. و آیات جلوترش فرمود که تا وقتی هم که حالشان جوری نباشد که قلباً تسلیم باشند و از درونشان هیچ تنگنا و فشاری احساس نکنند نسبت به حکمی که پیغمبر کرده است، تا وقتی اینطور نباشند، من به اینها مؤمن نمیگویم. "فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ"... باید هم حکم را پیغمبر قرار دهند و هم باید به هرچه که حکم میکند، راضی باشند. با اعماق دلشان تسلیم باشند تا من... تا وقتی اینجور نباشند، من آنها را مؤمن نمیگویم. یعنی هنوز ایمان ازایندهلیزهای قلب عبور نکرده است. این دهلیزهایی که قرار است ایمان از این مجرا وارد قلب بشود، بسته است، مسدود است. حالا یا مسدود است یا تنگ است که حالا احوالات مختلفی را قرآن کریم حکایت میکند. گاهی میفرماید: "أَكِنَّةً عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ". این از آن آیات عجیب قرآن است که جای تحلیل جدی دارد، نه حالا اینجا که تو این جلسات متأسفانه وقت نمیشود. باید انشاءالله یا وقتی را خدای متعال نصیبمان بکند، روزیمان بکند، بتوانیم در آن فرصت، انشاءالله، به این آیات بپردازیم. چند تا از آیات قرآن به این موضوع پرداخته است، خیلی جالب است، از آن مطالب کلیدی قرآن.
یکی در سوره مبارکه انعام: "وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ…" بعضیها هستند گوش میدهند، ظاهراً. "... وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا". ولی دلهایشان "اکنّه" دارد. چه تعبیری بکنیم از "اکنّه"! این تو سوره الرّحمن هم "اکمام" دارد؛ آنجا "اکمام" دارد. همین است که یک بار هم عرض کردم، یک زبان با چند میلیون کلمه را میخواهیم با یک زبانی ترجمه کنیم که پانصد هزار تا، نهایتاً سیصد هزار تا، پانزده هزار تا لغت دارد. به همین خاطر، یک پوشش داریم در برابر ده تا واژهای که در زبان عربی است. اینجوری میشود دیگر، زبانی که هفتهشت میلیون واژه دارد، وقتی مقابل میشود با زبانی که صد هزار تا واژه دارد، از هر ده تا واژهاش یک معادل پیدا میشود. همه را گفتند که پوشش، یعنی هر ده تا کلمه شما میبینید که در ترجمهها، همه را میگویند پوشش، مانع دارد، پوشش دارد؛ در حالی که کلمه "اکنّه" خیلی عمیقتر و لطیفتر است. "پیله میشود".
حالا باید آن ویژگیهایی که این کتاب از تحقیق، آن بخش "کاف"ش را اگر زحمت بکشید، جلو، آخر، یازده، ده و یازده، دست شما درد نکند. این معمولاً این لغات را خوب بحث میکند و ویژگیهایش را بیرون میآورد. "اکنّه" در جلد ده از "تحقیق"، صفحه ۱۳۶: "اِنَّ الْاَصْلَ الْواحِدَ فِی الْمادَّةِ هُوَ سِتْرٌ حافِظٌ"؛ یک پوششی که محافظت هم... "وَ فیهِ قَيْدَانِ". دو تا قید توش، حالا ببینید: "ستر"، "اخفا"، "غشیه"، "خمره"، "قتا"؛ همه را میگوییم پوشش. بد جوری میگوید. تو تکتک آنها توضیح دادهام، "ستر" و "اخفا" و اینها هرکدام فرقش چیست؟ ولی "کنّت" به معنای "ما یستر و یحفظ به کنّ فِعلٌ لِلنّوعِ الْسِتْرَةِ اِذْ أُریدَ بِهِ نَوْعٌ مِنَ السَّتْرِ". و همینطور میگوید بعد از قشنگیهای این کتاب این است که باز میآید به خود آیه که میرسد، یک توضیحی هم این واژه را در فضای آن آیه میدهد. "وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ" که همین آیه ۲۵ سوره مبارکه انعام باشد. ایشان اینطور میگوید: "الْاَكِنَّةُ جَمْعُ الْكَنِّ وَ الْكِنَانِ بِمَعْنَى الْقِطَاعِ وَ الْأَخْطِيَةِ السَّاتِرِ اَلْحَافِظِ". هم میپوشاند، هم حفظش میکند.
حالا یک وقت است پرده، مثلاً شما میکشی نسبت به یک اتاقی، این "ساتر" است ولی "حافظ" نیست. ولی دیوار اگر کشیدی هم "ساتر" است هم "حافظ". اینها دیگر تخصص حاج آقاست و در حوزه تخصصی ایشان ما داریم فضولی میکنیم. دیوار که بکشی، هم "ساتر" است هم "حافظ". سقف که بکشی، هم "ساتر" است هم "حافظ". ولی مثلاً یک پارچه که میاندازی به جای سقف، این "ساتر" هست ولی "حافظ" نیست. سنگی چیزی اگر بیاید از این رد میشود. معلوم میشود یک غشایی دارد، یک ضخامتی دارد، کلفت است. به هر پوششی گفته نمیشود. باید یک پوششی باشد که یک میزانی از ضخامت در آن باشد.
بعد ایشان میگوید که: "لَا يَخْفَىٰ أَنَّ الْقَطَاءَ فِي الْقُلُوبِ أَمْرٌ رُوحَانِيٌّ يَتَحَصَّلُ مِنْ آثَارِ الْمَعَاصِي وَ مِنَ الظُّلُمَاتِ الْحَاصِلِ مِنْ سُوءِ نِيَّاتِ الْإِنْسَانِ". فوقالعادهای بوده مرحوم آقای مصطفوی و آثار فوقالعادهای دارد. هم اهل عرفان و سلوک و معنویت و اینها. قضیه معروف که آقای قاضی به ایشان فرموده بود: "نامت حسن، راحت حسن، خلقت حسن، خلقت حسن". یک همچین تعابیری هست و شاگرد جواد آقا بوده ظاهراً مرحوم آقای مصطفوی و ظاهراً مرحوم فاطمینیا سی سال شاگرد خاص ایشان بوده است. هم از جهت لغت فوقالعاده است؛ متخصص در زبان عربی، فارسی، ترکی، فرانسوی، عبری، آرامی، سریانی. همینجا منو دارم میگویم: "این کلمه در آرامی، سریانی اینطور است، در عبری آنطور است. در عبری کاناه، آرامی کنا". مثلاً اینجا این لغات را در هر زبانی... بعد خیلی از واژهها را هم میگوید: "این از آن زبان (چون وارد شده) میرود تو آن زبان. بررسی سریانی است، آرامی است، اصلش عبری است؟" "از فارسی وقتی آمده میآید اصل فارسیشو ببینیم معناش چیه؟" اینجا هم خیلی تو این فضاها خیلی وارد است. واقعاً کتابش هم قابل... هرچند ممکن است به هر حال نقدهایی هم به بعضی از مسائل باشد.
میفرماید که: پوشش دل یک امر روحانی است که از آثار معاصی حاصل میشود. یعنی گناه هی لایه میکند، مثل این ظرفهایی که چربی توش میماند، کلفت میشود. این لایه میکند. بعضی چیزها که آلوده میشود، آلودگیها میماند، کمکم یک غشایی، یک پردهای... تعبیر پرده هم تعبیر درستی نیست، نمیدانم تعبیر فنی چیست. وقتی که... یعنی باید روش فکر کنم. یک جاهایی که مثلاً چربی و آلودگی و اینها روی وسیله لایه میکند و کأنّهو این وسیله را شما کلفت میبینی، فکر میکنی خودش است که اینقدر قطور است. ولی این خودش اینقدر نیست، این خیلی لطیف است، این خیلی نازک است. اینها رویش هی لایه بسته که اینقدر کلفتش کرده، اینقدر قطور و زمخت شده. دل زمخت میشود، قطور میشود، کلفت میشود که برم هم میتواند باشد؛ حالا که برم معمولاً در مورد دست و اینهاست که به کار میرود. لایهای نیستش که بشود گفت این دست را قطور کرده، ولی در بعضی چیزها قطورش میکند. آن لایه چرک و آلودگی وقتی میآید، قطورش میکند. حالا مثال الان چیز خاصی تو ذهنم نمیرسد که بخواهم عرض بکنم، ولی اصل مطلب که روشن است. شما هم یک تحملی بکنید مثال میتوانید برایش پیدا کنید، آن چیزهایی که آلودگیها رویش لایه میبندد و یک ضخامتی به آن میدهد.
قلب هم این شکلی است. قلب خیلی لطیف است. این بچهها را ببینید، وقتی درخواست دارند، وقتی حرف میخواهند بزنند، چقدر لطافت توی کلامشان است، تو درخواستشان است. این اظهار فقرشان، اصلاً همین درکشان از نیازشان، به همین حالی که تا میخواهد به نیازش توجه میکند، میزند زیر گریه. همین که میفهمد که میخواهد درخواست وقتی دارد، هیچ فاصلهای بین خواستنش و گریستنش نیست. دیدید بچهها لطیفاند. همین که توجه میکند که میخواهد، همین توجه به خواستنش یک شکستگی در آن ایجاد میکند. این آدم لطیف، این شکلی است. آن قلبی که لطیف است، بهمحض اینکه ملتفت به نیازش میشود و ملتفت به درخواستش بشود، میشکند. ولی آن قلبی که ضخیم است، قطور است، غشا دارد و "اکنّه" دارد به تعبیر قرآن. نکته قشنگش این است که میفرماید: "ما اینو بر قلبهای اینها اکنّه میاندازیم". این "اکنّه" مانع از فهم اینها میشود. این جمله ایشان را تمام کنم، به این میپردازیم.
میفرماید که: از معاصی و ظلم حاصله از سوء نیات و اعمال فاسده. نیتهای بد اینجور لایه میاندازد، ضخیم میکند قلب را، چرک میکند. در دعای ابوحمزه عرض کرد امام سجاد علیه السلام که اصلاً تو حجابی نداری: "أَنْتَ عَنِ الرَّاحَةِ إِلَيْنَا قَرِيبُ الْمُصَافَاةِ". اونی که میخواهد به تو گوش بکند راهی ندارد، فاصلهای نیست. تو از ما، به ما، از دل ما، به ما نزدیکتری. "إِنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ". چقدر خدای قرآن، خدای فوقالعاده است. هیچ دینی، هیچ کتابی، خدایش این شکلی نیست. شما یهوه را ببینید در یهود چیست. اهورا و اهورامزدا ـدیگر خدای زرتشتیـ یزدان است، او را ببینید چیست. توصیفاتش، فهم اینها از خدا. خدای قرآن را ببینید: "وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ".
حالا شما تمام ادراکات وجدانی حضوریات به واسطه قلبت است. یک خدایی است که از تو به ادراکات حضوری تو به تو نزدیکتر است. سبحان الله، خیلی عمیق. یعنی تو خودت میخواهی ملتفت به ادراک حضوری تو به خودت بشوی با او به خودت ملتفت میشوی، با نور او خودت را میبینی. او از تو به خودت و از تو به ادراکات تو، نه ادراکات ذهنی و مفهومی، از تو به ادراکات حسی و حضوری خودت نزدیکتر است. یعنی تو که در خودت، خودت را خودت میدانی، حالا نمیخواهم سختش بکنم. اینکه تو خودت به خودت میگویی "من"، همین که تو ملتفت به این میشوی و بهش میگویی "من"، با نور او خودت را میبینی که او از تو به این "من" نزدیکتر است. او بین تو و این "من" ای که داری میگویی "من" حائل است. او بین تو و این است: "يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ". خب، کسی که میخواهد به او برسد چقدر راه دارد؟ هیچی. پس چرا ما اینقدر احساس دوری میکنیم؟ این قلب خیلی لایه گرفته است. "ألَا أَنْ يَحْجِبُهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ". چقدر تعبیر لطیف است. یک چیزی حجاب است. تو حجابی نداری، تو در حجاب نیستی: "غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد، جمال یار ندارد حجاب و پرده ولی غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد". که حجاب ندارد. که حجاب از من است. خب، چی حجاب در من ایجاد کرد؟ اعمال. اعمال را نمیگوید گناه، چون لطیفتر از این است. درختی گناه هم نیست. گناه دیگر خیلی قطور است، خیلی ضخیم میکند قلب را، خراب میکند قلب را.
حضرت عیسی علیه السلام فرمود: "دلهای شما مثل یک ظرفی میماند که جا دارد توش عسل بریزند، ولی وقتی کثیفش میکنید، خرابش میکنید، سرکه عسل را خراب میکند. میگوید تو این ظرفهایتان سرکه و اینها پیدا میشود و برای همین جا نمیگذارد برای اینکه عسل توش بریزند." قلب به طبیعت خودش این است، ظرفیت دارد که این حقایق بهش داده بشود. آلوده میشود، بند میآید. بعد دیگر اصلاً ملتفت به این قضایا نمیشود.
حالا این بحث فقه دل، یکی از آن بحثهای مهمی است که صحبت بکنیم. بزرگترین پرده و حجاب و مانعی که نابود میکند قلب را گناه است که به تعبیر روایات، یک لکه سیاه ایجاد میکند. اگر زود ملتفت شد و توبه کرد، خوب میرود وگرنه میماند. بعد دیگر هی رخنه میکند، میگیرد فضای این دل، دل را سیاه میکند. بعد کمکم دیگر این قلب هی ضعیف، ضعیف، ضعیف، ضعیفتر. هی آن کارایی درش کمتر میشود، کماثرتر، تا جایی که دیگر اصلاً کلاً از کار... هیچ درکی نسبت به هیچ قضیهای.
اوایل آدم لطیف باشد، نماز شبش نه قضا میشود، عقب میافتد، نالهاش بلند است از آدمهای لطیف. اینجوری است. اگر عادیاش حجاب است، دیگر لایه میکند. کمکم اینطور میشود که نماز صبح قضا هم میشود، عین خیالش نیست. نماز صبح را ولی خوانده است، اول وقت خوانده است. کمکم نماز صبح هم عقب میافتد، عین خیالش نیست. کمکم نماز صبح هم قضا میشود، عین خیالش نیست. کمکم نمازهای دیگر هم قضا میشود، عین خیالش نیست. کمکم کلاً نماز نمیخواند، عین خیالش نیست. کمکم از اینکه نماز نمیخواند، خوشحال است و آنی که نماز میخواند را یک آدم علاف، املِ عقبافتاده اینجور چیزی تعریف میکند. نه احوال دل. ای سیاه، سیاه، سیاه، سیاه، سیاه. همان قلبی که لطیف است، بگو قلبی که لطیف است، شروع میکند نجوا کردن با خدا. میفهمد با خدا چند چند است. مرحوم شیخ رجبعلی خیاط فرموده است: "سحر پا شدم مناجات کنم. دیدم خدا خیلی به ما پا نمیدهد. ما میفهمیم، احساس کردم خدا امشب با ما سرسنگین است. یک بررسی کردم ببینم چرا خدا امشب با ما سرسنگین است. دیدم روزش امام جمعه همدان آمده بود دیدن ما. از این که ایشان به من اعتنا کرد و احترام کرد و اینها، تو دلم یک چیزی آمد که خوشحال شدم. یک عالم دینی دارد به ما احترام میگذارد. دیدم از آنجاست که سیاه شده و به خاطر آن، خدا سرسین است. استغفار از آن کردم. دیدم روابط برقرار شد."
چقدر لطیف! "یَحْجِبُهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَكَ"؛ گناه هم دیگر نیست، ولی مال تو نیست. مال تو نیست. گفت: "یک شب پا شدم، حمید خیاط میفهمد، یک شب پا شدم دیدم خدا سرسنگین است. بررسی کردم، میگوید بررسی کردم ببینم چرا خدا سرسنگین است. دیدم روزش بچهام را بوس کردم. خیلی اخلاص توش نبود، یکم نفسم خوشش آمد از این احوالات."
اینها حالات اینها. یکی از دوستان، بگو یکی از آقایان، از اساتید، از بزرگان، از اینجا میبردم تهران، پایشو خوابش میآمد. میگفت بهش گفتم: "حاج آقا، این صندلی رو بخوابونید که بتونید استراحت کنید." گفت: "دیدم این دکمه رو ماشین سورن، نگه داریم محکم، سریع میخوابه." گفت: "نه خوبه همینجور میزنم آروم آروم." میگوید: "منم گیر دادم. گفتم حاج حالا که خیلی گیر دادم." ایشان برای اینکه من دیگر گیر ندهم، فرمود: "نفسم خوشش میآید یکهو این صندلی بخوابد، آروم آروم دارم میخوابانم." خیلی این حال نکن. ببینم کجا سیر اینها؟ کجا ما کجاییم؟ ما لنگ چیاییم؟ بند چیاییم؟ ما بند چیاییم؟ خب میداند اگر بخواهد سحر پاشود حرف بزند، جواب بگیرد، محل بهش بگذارند، این روزها اینها مراقبت کند، حساس است.
"وَاتَّبَعَ أَهْوَاءَهُمْ". تا اینجاها میآید، "وَاتَّبَعَ أَهْوَاءَهُمْ"، تا اینجاها میآید. "وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ"؛ تبعیت از هوا که باشد، غفلت از ذکر میشود. هر جا "من"ِ خدا نیست، پرونده این لایه میکند. بعد آن فهمیدن، اصل آن فهمیدن این است که بفهمیم خدا با ما چند چند است. اصل فقه این است. "اَنْ یَفْقَهُو". میفرماید: "من اکنّه میاندازم، دیگر حالیش نمیشود." اولین چیزی که آدم باید حالیش بشود همین است که ما الان با خدا چند چندیم؟ خدا از ما راضی است، ناراضی است؟ از چیهایمان راضی است، از چیهایمان ناراضی است؟ چیها را بیشترش کنم، چیها را کمترش کنم؟ اصل فقه اینهاست.
حالا ما البته به این یکی بلد باشد بگوید چند بار باید ادرار بچه را بشوییم؟ پسر باشد، دختر باشد، چند ماهه باشد؟ چه جور بشوییم؟ به این میگوییم فقیه که البته درست است، او هم فقیه است. کسی بفهمد بالأخره دستور خدا را فهمیده است. اگر او هم بفهمد، فقیه است. ولی اصل فقه اینها نیست. فقه آن قلب لطیفی است که اینقدر در اتصال با خداست، یکم آنور، جواب سلام، سرسنگین، ملتفت میشود.
مثلث مریم، قضیه را زیاد عرض کردم. روایت، خدا کند بفهمیم. میگوید وقتی در محراب بود، غذای غیرفصل میآمد: "كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا". هر زکریا وارد میشد، غذا. "اُقلُعْ" از کجا آمد؟ خب، ایشان تمشیت امورش با زکریا بود، کفیلش زکریا بود: "وَكَفَلَهَا زَكَرِيَّا". کفیلش زکریا بود. ایشان غذا میآورد. تو این کنیسه شرقی که قرآن میگوید: "مَكَانٍ شَرْقِيٍّ"، یک جایی که دور از بقیه بود. خدا "مِنْ عِنْدِ اللَّهِ"، "مِنْ عِندِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ"، از پیش خدا، غربی است. دیگر مقربین، آن وقتی که یک دختر تنها و عابد بود تو محراب، غذاش به راه بود. حالا که زایمان کرده، آن هم این شکلی. از مسجد هم بیرونش کردند. غذا هم میخواهد. بهش میگویند: "وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيًّا". یک دستی بنداز به این درخت، یک تکانی بده خرما بریزد برایت. فهمید فرق کرد. قلب چقدر لطیف میشود. دل باید اینجور باشد. ما که باشیم، همین هم که من تو محراب بودم نگاه میکردم غذا بغلم است. حالا با این وضع زایمان، دست دراز کنم، درخت بتکانم، خرما بریزد؟ فرق کرد. آنجور تحویلم نگرفتی، آنجور تحویلم نگرفتی. چی شد؟ خطاب رسید که: "این بچه مشغولت کرده است. تا وقتی تو محراب بودی، تو هم همه وجودت به من بود. بچهدار شدی، یکم حواست پرت شد. آنجور بودی، آن شکلی بهت عنایت میکردم."
این فضا "کُلُّ مِنْ کَرْکُنْ" در همه مراتبش این شکلی است. با همان شدت و ضعف. دربست ششدانگ از کَرَم منی، من هم ششدانگ از کارَت کنم. یکدانگش کم میشود، من هم یکدانگ کم میگذارم. طبیعی هم هست. بچه رسیدگی میخواهد یکم، ولی حواست پرت شده، من هم احترامت کردم. تو این بیابان گفتم: "دست دراز کن، خرما میریزد تو دامنت." این هم احترام است. این هم اکرام خداست. ولی چون تو لطیف فهمیدی، آن شلاقها میخورند، کتکها میخورند، لگدها میخورند، ملتفت به این نمیشود. چی شد؟ برای چی؟ از کجا دارم میخورم؟ کجا را بد رفتم؟ اینها. قلبی که "اکنّه" دارد، بسته است.
ما همه سرمایهمان دلمان است. سرمایه ازلی و ابدی. هر چی هست اینجاست. هر چی هم بهمون گفتند برای این است. هر کاری بهمون گفتند برای اینکه این سرمایه را، این جام جهاننما: "سالها دل طلب جام جم از ما میکرد، آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد". این جام جم اینجاست. همه حقایق اینجاست. خدا اینجاست. همه حقایق چیست؟ خود خدا اینجاست. "الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ". خانهاش است. حرم امام رضا، حرم امام حسین چقدر محترم است؟ چقدر عزیز است؟ تو در دلت حرم خدا را داری، ولی خب چه کنیم؟ ماه امثال بنده خرابش کردیم. دیگر در خانه خدا را تیغه کشیدیم. در خانه خدا را بعد برداشتیم یک رنگ و لعابی هم رویش زدیم. خیال میکنیم که این بظاهر الان یک…
میگوید: "به اندازه یک کعبه دیوار کشیدیم، آمدیم جلو. بعد نقش کعبه رویش کشیدیم، خیال میکنیم این یکی خانه خداست." "وَ يـَحـْسـَبُونَ أَنَّهُمْ یـُحـْسِنُونَ صُنْعًا". کلاً داریم اشتباه میزنیم. دل لطیف میخواهد. ارتباط با قرآن، ارتباط با اهل بیت، مناجات، دعا، عبادت. همه لذت عالم را هم آنهایی که رسیدند بهش و فهمیدند گفتند اینهاست. هیچی تو این عالم ارزشی در برابر اینها... ارزشی.
"فَیحجب النفسَ عن إدراک و شهود الحقایق و المعارف الالاهیه". نفس به حجاب میرود از درک و شهود حقایق و معارف الهیه. بعد ایشان این آیه را ذیلش میآورد: "إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ. فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ. لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ". هر چی آدم پاک میشود، میبیند جنس فهمش و ارتباطش با قرآن و اهل بیت عوض میشود. امام حسین همان امام حسین بود، امام حسین امسالمان با امام حسین پارسالمان خیلی فرق کرد. خوش به حال آن که امام حسین امسالش از امام حسین پارسالش بهتر است. امثال ما که امام حسین بچگیهامان خیلی بهتر بود. امام رضا بچگیهایمان خیلی باهاش بیشتر حال میکردیم. امام رضا این بود. ما چی فکر میکردیم؟ آموزههای جدیدی را مواجه میشود. امام رضا که... امام رضا که فرقی نمیکند. این دلی که باید امام رضا را میدید، فرق کرده است. بهجت این قضیه را تعریف میفرمودند که:
"مسافرخانهای بود طرف گنبد امام رضا علیه السلام. دیگر رفقامان از مشهد آمدند، دیگر بوی امام رضا را آورده. گنبد امام رضا دیده میشد. یک سلام داد. این طرف من نشسته بود. جواب سلام حضرت به این را شنید. آقا! من شنیدم ها. شنیدم جواب سلام حضرت به شما." گفت: "این هم برای اینکه از کرامت خارج بشود، برگشت، گفت: 'اینها به همه سلام میدهند. تو استعدادت خوب است.' حالا تو استعدادت خوب بود. جواب سلام به خودمو که نشنیدم که." گفت: "تو استعدادت خوب بود، شنیدی. استعدادت خوب بود یعنی قلبت لطیف بود. استعدادت خوب بود یعنی اکنّه..."
آن قلبی که اکنّه ندارد، سلام میدهد، جواب میگیرد. نه صدا و صوت و اینها. فراتر از این حرف. رشته اتصال یک چیز دیگری است. امام رضا را میبیند. نه یعنی صورت و تمثیل، لب حضرت چهشکلی دیدی؟ موهاشون را چهشکلی دیدیم؟ فراتر از این حرف. خود اینها که کسی ببیند با این که نسبت به ماها کمال است، نسبت به آنها نقص است. آنها به این آدم میگویند: "برو عمو بابا، کلاست خیلی پایین است." بله، در قیاس با امثال بنده که فقط میرویم آنجا غرق در این لوسترهای حرم. معماری قرن چند است اینها؟ باز یکی از امام رضا را دیدم، خوش به حالش. آنی که غرق در حقیقت است، به تعبیر بزرگان، زیارت را در مقام نورانیت میکند، تمثلات میبیند. چشم و ابرو میبیند. "برو بابا! چشم و ابرو چیست؟ بیا بالا."
سلام امام رضا که میدهی، پاسخ میگیری. آن پاسخ اصلا از جنس الفاظ و صوت و حضرت با چه عبارتی فرمودند؟ اسم تو را گفتند، نگفتند؟ اینها همه مال کلاسهای پایین است. سلام آن که این نیست. که او سلام او از جنس انشاء است، ایجاد ایجاد رحمت، کنار زدن حجاب، حقایقی که یکهو در ظرف قلبت میریزد، پرتابت میکند به عوالمی. انشاءالله. بزرگان گفتند عوالمی میاندازدت، میبینی همه عالم همه سرکارند. همه خلایق سر ماشین و مرغ و دلار و اینها دارند سر کله همدیگر میزنند: "یک تومن از آن به تیغه آن، یک متر خونه." کجا اند اینها؟ عالم چیست؟ عالم چه خبر است؟
تعبیر آقای بهجت به جاهایی انسان میرسد ملائکه هم خبر ندارند از احوالات این مؤمن. انسان مناجاتی میکند اینقدر این مناجات لطیف است، ملائکه هم سر درنمیآورند این با خدا چی میدهد، چی میگیرد، چه نجوایی دارد میکند؟ آنها هم نمیفهمند. اینقدر این عمل لطیف است. فهم آنها هم نمیرسد. چی بود؟ یعنی چی؟ چی گفت؟ چی گرفت؟ چی شد؟ "لی مَعَ الله حالاتٌ لا یَسَعُني فیها مَلَكٌ مُقَرَّبٌ". فرمود پیغمبر اکرم: "من با خدا حالاتی دارم، ملک مقربم آنجا جا ندارد". آنها هم غریبهاند. او هم میگوید: "من یک بند انگشت بیایم بالاتر آتش میگیرم." کجا میشود رفت، کجا میشود رسید؟ ما مشغول چی هستیم؟ خودم عرض میکنم: "لاهیَةٌ قُلُوبُهُمْ".
بله، مشغول مدرک و نمره و همین احوالات خودم، پایاننامه و امتحان این را بدهیم و آن را پاس کنیم. آنها همه سر جای خودش ها. همه هم خوب است. ولی اگر مشغول بکند آدم را. ما آمدیم اینجا طلایی بشویم. بریم تو این دریا غرق بشویم. "بند اینیم که این امتحانه رو بدهیم، شهریهمان قطع نشود. آن را بدهیم، بیمهمان قطع نشود. آن را بدهیم، واممان را بدهند." همه زندگیام مشغولی است. تازه اینها حلال! مشغولیهای حلال است، خوب است. امام زمان، نان امام زمان است. تا برسد آن پولهای حرام و دروغ گفتنها و حق و باطل کردنها و کلاه سر این و آن گذاشتنها و... مشغول چی شدیم؟ چه دلی را مشغول چه چیزی کردیم؟ چه دلی! "وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا."
نتیجهاش چی میشود؟ "وَإِن يَرَوْا". هر چی آیه میدهیم ایمان نمیآورد. همین که عرض کردم تمام این شریانها بسته است. گاهی از اینور یک آیهای آدم پس میزنه به دلایلی. از آنور آن یکی آیه... یکی میآید دیگر قبول میکند. "این پیغمبر را به این دلیل قبول نمیکند، آن یکی پیغمبر که به آن یکی دلیل باید قبول بکند." بابا این آخوند و این مرجع تقلید، این عارف و حالا با آقای بهجت حال نمیکند، با حسنزاده حال کن. حالا با آقای حسنزاده نه، علامه طباطبایی. علامه طباطبایی نه، امام خمینی. امام خمینی نه. هر کی یک جوری است دیگر. اینها هرکدام یک آیهای از آیات الهی. بابا این همه آخوند، این همه عالم ربانی، این همه عارف. یکی بگیرَدت. این دل صاحبِمرده را یکی صاف میرود بین همه پیغمبرها جرجیس را انتخاب بکند، یک مشکلی دارد. این بروجردی بود تو تهران دستگیرش کردند. یک ۱۵ سالی هم حبس خورد، مثلکه آزادش هم کردند. یکم فامیلهای ما بود. کلاً خیلی چپ بود بنده خدا. گفت: "من تو عمرم به هیچ آخوندی کمک نکردم. از هیچ آخوندی هم خوشم نیامده است، الا همین." یعنی یکی هم که خوشت میآید، یک مشکلی آدم دارد که از او خوشش آمده است. دل وقتی بیمار میشود، این همه آدم درست و درمون، این همه به درد بخور، این همه واقعی، این همه واقعی، میرود سراغ کیک باگهی یا یک دانه کیک بین اینها بود، همان یک دانه را پیدا میکند، بو میکشد همان را پیدا میکند. چون قاعده سنخیت است دیگر. سنخیت و تجاذب. "نوریان، مرد نوریان را جاذبه، ناریان، من ناریان را طالبند."
جنسش این همه مبلغ، این همه منبر، این همه کلاس، این همه درس، این همه آخوند، مشکل دارد. آب دلم نشست، دلت مشکل دارد. شاید دلت مشکل دارد. یک چیزی شنیده که باید به دل بنشیند. دل مؤمن فلانه. بابا آن دل مؤمن، آن یک چیز دیگر است. مجید جان! دل مؤمنه. فرمول: "فَاسْتَفْتِ صَدْرَكَ".
از سینه ات استفتأ کن، روایت خیلی روایت محشری است. فرمود: "اینقدرش را مراعات کن، بیشترش را که دیگر نتوانستی تشخیص بدهی، از دفتر دل، اینجا دفتر رهبری است دیگر. دفتر رهبری که چه عرض کنم. خانه خود خداست. از اینجا استفتأ کن." فراتر از مشاوره و استخاره و این حرفهاست. اینجور از ما خواسته است اینجوری باشیم، اینجوری کارهایمان را راهبیندازیم. استفتأ بدهیم، جواب بگیریم. از سرداب سامرا بالاتر است. همین همینها! همین همینها! همین که بنده به آن حقیقت است این قلب صنوبری که ظاهر آن باطن است. سرداب سامرا بالاتر است. آنجا نامه میدادند، جواب میگرفتند. استفتأ کن. حدیث حاج آقا پیدا کردن کاملش را بخوانند، ما استفاده کنیم، استفتأ کنیم، استفاده کنیم. مضمونش این است که از "صدر" استفتأ، از دلت بپرس. این از کدام... آخه کی از دلش بپرسد؟ نه اونی که شش متر آمده تو خیابان، راه بند آورده. آن قلب لطیفی که حجاب ندارد، پرده ندارد، آن یک سوال میکند، یک جواب میگیرد. تمام. جواب میگیرد ها. یک... یک برمیگردد به دلش میآید، تمام است. به دلش نیامد، به دلش آمد، به دلش بد آمد، به دلش خوش آمد، آن مال آن دل است.
بله، اگر کسی آن دل را دارد، آن فقیه. آن یک سوال میکند، درمیآورد. نه امثال من که باید صد تا حجاب را بشکنیم، تازه آخرش هم معلوم نیست. دلی که پاک است، یک نگاه میکند بین همه اینها تشخیص میدهد. میگفت که بنی صدر را دیده بود، گفته بود: "این چپ میکند." گفته بودند: "چرا؟" روستایی بود طرف. گفته بود: "چرا؟" گفته بود: "دیدی امام حکمش را میخواست بدهد، آقای خمینی نشسته بود. با امام تو بیمارستان قلب بودند دیگر. سال ۵۸. حالشان هم ناخوش بود. امام نشسته بودند. این حکم دادن بنی صدر خم نشد، همانجور ایستاده گرفت."
پیش عالم، پیش ولی خدا تواضع ندارد. آخه تو کجا را دیدی؟ در مورد بنی صدر نفهمیدند. چهل سال گذشته، پنجاه سال گذشت. هنوز نفهمیدند بنی صدر چی بود. هنوزم میگوید: "خدا بیامرزدش." آن یک نگاه کرد، فهمید: "دیدین؟ انحنا خیلی نداد." عاقبتبخیر میشود، شهید میشود. ولی خداست این، مؤمن است این. این را از کجا فهمیدی؟ رنگ این آدم از جنس این آدم، از آن صفای این آدم، از آن لطافت این آدم. کرونا رفع. عبای آقا. فرداش که دو سه روز بعد که میرود خدمت آقا، آقا میآیند رد شوند. فاصلهگذاری هم بوده آن موقع، حالا خلوت، هیچکسی هم نیست. تک و تنها تو خلوت. خب، شوخی نیست. آقا! ما یک چیزی میگوییم. بالا بالا، یک حرفی که به ایشان میزدند توی مناظرهها این بود که: "هی داری میروی برای بالاتر از اینها. آدمهای بدن، دروغگو، شیاد. نکند دنبال بالاتر از اینی؟"
رهبر در مورد آقای رئیسی: "هُمْ الَّذِينَ يُرِيدُونَ فِي الْأَرْضِ عُلُوًّا وَلا فَسَادًا" ، یک مصداق. کسی که دنبال بالاتر بودن نیست. ما خبر داشتیم همین قضیه آستان. بعدها من این فیلم را دیدم که من سه هفته گریه میکردم. ولی همان موقع اجمالاً خبر داشتیم که خیلی حال ایشان بد بود. که از آستان، رئیس قوه قضائیه، بابا رئیس قوه قضائیه! خیلی اعتبار است. اقلش این است که اجتهادت را توپول رهبری دارد امضا میکند. تمام است دیگر. بدنم که رهبر میشود با همین اجتهادی که دارد واسط، امضا. خیلی معمولاً، حالا تهمت و اینها به کسی نداشته باشیم، ولی خیلی ممنونم. معاون خوب بگذار که حمالیهایش را انجام بدهد. به آن عنوان کلی میتوانی کیف بکنی. کلی میآید روی اعتبارت. ده ساله هم هست و معمولاً ریاست قوه قضائیه از همان روز اول شروع میکند بار برداشتن، سند تحول. دو سال و نیم، هرجا میرود، به سه سال هم نمیرسد. این هم از عجایب! شخم میزند کل ساختار قوه قضائیه را، میریزد به هم.
رئیس دو تا قوه بوده. ما در جمهوری اسلامی نداشتیم کسی رئیس دو تا قوه. یادم نمیآید، غیر از آقای هاشمی که رئیس مجلس بوده، هم ریاست جمهوری. اینجوریاش را نداشتیم که هم قوه قضائیه، هم دولت. خیلی اعتبار است. ولی هرجا میرفته دنبال کار، کارگری، عملگی. دنبال بالاتر رفتن نبوده است. اینجا هم که آمده، رئیس جمهور هم شده، هیجده میلیون رأی. الان وقت باد به غبغب انداختن است. آمده تو، آقا! عبا... اینها نشان میدهد دیگر جوهره آدم را. یادتان است دیگر قضایایی که دهه هفتاد متأسفانه رخ داد. خب، قلب روایت از پیغمبر: "اسْتَفْتِ قَلْبَكَ".
حالا اینجا تو روضةالمتقین مرحوم مجلسی اول هم در شرح من لایحضر دارد میگوید که: "وَالْمُؤْمِنُ الْمُتَّقِي لَايَحْتَاشُ فِي أَمْثالِ هَادِهِ الأَشْیَا عَلَى فَتَاحَةِ الْفُقَهَاءِ لِمَا قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم اسْتَخْرِ قَلْبَكَ وَلَوْ أَفْتُوا وَلَوْ أَفْتُوا" باز داره که آره. یا دل خودت. ولی آنها هم فتوا دادند. تو از دل خودت بپرس. سراغ عامه، آنها فقهای آنها نرو. از دل خودت بپرس. این هم جالب است خدمت شما عرض کنم که پس این یک نکته در مورد قلب که: "أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ". آیه ۲۵ انعام.
یک آیه دیگر، آیه ۴۶ اسرا: "وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا". دقت بفرمایید. هرجا یک نشانهای میگوید از این اکنّه، یکی دیگرش این است. اینها دلشان اکنّه دارد، حجاب سفت و ضخیم، گوشهایشان هم سنگین است. گوشهایشان سنگین است. خیلی جالب است. آدمی که گوشش سنگین است باید ده بار صدایش کنی، بلند بلند، تا بفهمد. آدمی که گوشش سبک است، تا میگوییم آقا، فهمیدم دیگر! چه خبرَت است؟! صدای لطیفی میآید، میگیرد. اونی که گوشش سنگین است صد بار باید... "وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَىٰ أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا". خیلی زیباست، خیلی زیباست که این پدرمان را درمیآورد. زیباست که وقتی رب تو را در قرآن به تنهایی یاد میکنی. یعنی قرآنی را میخوانی که قرآن همهاش توحید است. از آنِ قرآن خوششان نمیآید. به خاطر اینکه از این توحید خوششان نمیآید. به خاطر اینکه اصلاً از این جنس عوالم خوشش نمیآید.
گاهی یک لایهها، یک رگههایی از اینها بین آدمهای مؤمن هم پیدا میشود ها. به حسب ظاهر مؤمن. یعنی از دین هر چی در مورد خوردن و پوشیدن و تیپ و قیافه و دنیا و اینها میگویی، خوشش میآید. تا یک پرده میخواهد برود بالاتر، خوابش میگیرد. آن قضیه چیز را گفتم برایتان. محمودعلی آقای شیرازی در قبرستان شیخان دفن است که شهید مطهری میگوید: "من ایشان را که دیدم، فهمیدم هیچی از نهجالبلاغه نمیفهمیدم." میگوید در نهجالبلاغه انسان فوقالعادهای بود، انسان ربانی.
در حال بارگذاری نظرات...