* تفاوت فقه ظاهری با حقیقت قلبی توحید؛ جایی که حتی بهشت هم حجاب تلقی میشود در برابر لقای پروردگار! [00:08]
* ایمان، خشوع، و قساوت قلب، شاخصهای قرآنی برای مراتب توحید و احوالات دل.[08:30]
* مشغولیتهای به ظاهر دینی و روضهخوانیهای بیاخلاص، موانعیست برای رسیدن به توحید ناب و خشوع واقعی. [11:35]
* هشدار قرآنی!! بیحسی در برابر حق؛ محصولِ نادیده گرفتن آیات الهی، بیاعتنایی به یاد خدا و اکنه قلب است! [24:40]
* تبیین تفاوت میان نعمت و عطای عام رحمانیه و حساب و جزای منطبق با رحمت رحیمیه.[27:40]
* تأثیر لفظ و زبانِ قال از یکسو، و نیت پنهان و استعداد دل از سوی دیگر، در نظام عطا و رحمت الهی.[36:55]
* تأکید بر عظمت روز عرفه، جوشش رحمت خداوند و اتصال آن به کربلا و امام حسین علیهالسلام.[42:23]
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
آن قضیه مرحوم محمودعلی آقای شیرازی را گفتم برایتان. ایشان در قبرستان شیخان دفن هستند و شهید مطهری میگوید: «من ایشان را که دیدم، فهمیدم هیچی از نهجالبلاغه نمیفهمیدم.» در سیر در نهجالبلاغه، ایشان انسان فوقالعادهای بوده، انسان ربانی. شب جمعه جمع بودیم و شعری خواند. خود ایشان هم چند بیت حافظ خواند، سحر دیدم صدای ناله بلند است. گفتم: «آقا، چه شده؟» گفت: «دیدی چه خاکی به سرم شد؟» گفتم: «چیشد؟» گفت: «دیشب شعر خواندم. شب جمعه شعر کراهت دارد. سحر بهجای اینکه مثلاً یک ساعت به اذان پاشم، چهل دقیقه بعد از اذان پا شدهام، بیست دقیقه خواب ماندم.» شعر شعرایی نیست که برای شب جمعه کراهت داشته باشد دیگر. حالا ایشان چون اینطور تلقی میکرده، منبر گفتش که: «مردم، من دیشب خواب قیامت دیدم.» پیامبر گریه میکرد، همه گریه میکردند. با آن افزایی بود. حالا خودش هایهای گریه میکند، ملت هم جیغ میزنند. اوضاع پس بود، اوضاع خراب بود. حساب و کتاب سنگین بود. حالا ملت همه گریه، عدهای را میبردند جهنم، همه گریه. خودش گریه، عدهای را میبردند بهشت، همه گریه. من را بردند بهشت، ملت ساکت شدند. حالا خودش دارد گریه میکند، گفت: «من را بردند بهشت، تمام شد.» هایهای دارد گریه میکند. من فکر میکردم من را به مقام لقاءالله ببرند، من را تو بهشت نگه داشتند. من در حجاب بودم، من بهشتی بودم، من نفس مطمئنه و "بدخُلقجنّتی" اینها نبودم. تو قیامت ما را بردند بهشت. مگر آدم تا اینجا نباید گریه میکرد؟ بعدش که دیگر گریه نداشت. بخش اولش ترسناک بود.
اینها تفاوت قلب و فقه است. اینها حجابها و پردههاست. این توحید است. آنی که پرده ندارد، توحید میخواهد. اگر نه، اگر نباشد، به هیچی کمتر از توحید راضی نمیشود. هر پردهای که میآید، یک پرده از توحید میآید پایین دیگر. خدا را هم دیدیم. ما همه در اَکِنّه هستیم. گفته: «حالا زورتان را بزنید تا بهشت.» دیگر حالا همان هم خوب است دیگر. حالا جهنم که میزنم؛ همهش آنجا دلخورم از همه، اعصاب ندارم، اعصاب ندارم. مظهر خشم است دیگر، مظهر قهر خداست. آنجا فقط نروی، بقیه جاها حالا همین بهشت هم آمدی، غنیمت. آنجا به هر حال یک چیزی بهت میرسد از این بارگاه. میفرماید: "وَ إِذَا ذُكِرَ رَبُّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا." این همان اِدباری است که در این سوره به نام پیامبر داشتیم؛ پشت میکنند با نفرت. چی میگویی؟ اینها چیست؟ این حرفها چیست؟ بین خود ما هم هستا. هر چه غلیظتر میشود تو توحید، پس میزند، مشتری ندارد. هر چه میآید اینجا از گاو و گوسفند و در و پنجره و پول و دنیا و زن و ازدواج و اینها. آینهها قشنگاند، اینها خوبند، رسانه انبیا در مورد ازدواجشان، بچهداریشان، احوالات توحیدیشان و اینها دیگر چرتش میگیرد. حضرت موسی چهل روز سر کوه و اینها. گوساله را زدن، کشتند. آن قضیه را کامل تعریف کن چی بود. گوساله. تازه خدا و پیغمبر و موسی و اینها، قرآن اینها را قبول داردهَا. باز هم به همین عالم حس و محسوسات و به همین ابعاد حیوانی نظر دارد. لذا برخی بزرگان گفتند که این سوره "الرحمن"، دیگر رحمت رحمانِ یزد. یکی از اساتید، "کاشکی سوره الرحمن داشتیم." از آنهایی که میگوید: "اگر نفوس آلبوم بهتری داشت، قرآن تو یه لایه بالاتر نازل میشد." البته لایه بالاترش را داردها، من که ندارم، ولی خب باید بروی بالا دیگر، ببینی آن بالاییه را. "بگو، کفو. خیلی آورده پایین دیگر." چون نفوس خیلی اوضاعشان خراب بوده. اگر نفوس یکم حال و روزشان بهتر بود، تو یک لایه بالاتر گزارش میداد. از بهشت و از اینجا و یکم فرق میکرد داستانش. یعنی خدای قرآن: "الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ." بله، خداست. بله، ولی دیگر خدایی در حد اکابر است دیگر، در حد پیشدبستانی، پیش دو، پیش یک است. این خدای پیش یک میگوید: "ببین، ربّ این بیت، این خانه هست. یک ربطی دارد، صاحب دارد. همان که نانت داده. پس کی را باید بپرستی؟ ربّ این خانه است که بهت نان داد، امنیت داد. خیر، بابا، خدا آن هم خداستا." آقای بهجت میخواهد خدا را بپرستد، میگوید: "تو همان خدایی هستی که به من نان میدادی." حالا خدای از ابراهیم را ببین. "هُوَ الَّذِي أَضْحَكَ وَ أَبْكَى" و بعد میفرماید که: "الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ * وَ الَّذي هُوَ يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ" ابراهیم نگفت أطعَمَنی مِن جُوعٍ بلکه گفت وَ يَسْقينِ * وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ * وَ الَّذي يُميتُني ثُمَّ يُحْيينِ." حالا خدای از ابراهیم کیست؟ "الَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهْدينِ." لحظه به لحظه دارد هدایتم میکند، چون از "أُحِبُّ الْآفِلِينَ" بدش میآمد دیگر. جرعه جرعه آبی که میخورم، او به کامم میریزد. نه "أطعَمَنِی مِن جُوعٍ"، ضمیر غایب بد است. "مِن جُوعٍ" یک گرسنگی باشد و بعد یک برههای شکمها همه خالی، از همه جا دستها کوتاه، یکهو از یک جایی که فکر نمیکردی رسید. "دیدید؟ خدایا! پس پیدا کردی؟ لقمه از کی بود؟ نانات را کی داد؟" این خدای ماهاست که با لقمه اثبات میشود. وقت گرسنگی، وقتی همه درها بسته میشود، خدا پیدا میشود. ولی خدای حضرت ابراهیم تو هر لقمهای، تو هر جرعهای دارد میبینَدش و هست. "وَ إِذا مَرِضْتُ"، من مریض میشوم، نمیگوید: "او مریضمان میکند، شفا میدهد." نه، "وقتی خودم مریض میشوم، او شفا میدهد." چقدر لطیف است! خدای ابراهیم این است. " وَ الَّذي يُمِيتُنِي" صیغه مضارع است، میمیراند و زندهام میکند. آن به آن. خدای ابراهیم خدایی است که آن به آن حیات و ممات میدهد. خیلی لطیف است، نه؟ "و خدایی است که طمع دارم که من را مورد مغفرت قرار بدهد یومالدین." این خدای ابراهیم چقدر با خدای ماها متفاوت است! پس این مراتب توحید حکایت از احوال دل و این حجابهای دل میکند.
بعد اینها هر کدام شاخص دارد در قرآن، هر کدام شاخصگذاری شده. این از آن نکات فوقالعاده قرآنی است. هر کدام از این مراتب، احوالات دل تو قرآن شاخصهایی دارد. مثلاً یکیاش مثلاً ایمان است. ایمان کلی ابتدایی، ولی هنوز به خشوع نرسیده. ازش تعبیر میکند: "أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ." بحث اطمینان دیشب داشتیم که ایمان به علاوه ذکرالله، میشود اطمینان. حالا اینجا ایمان به علاوه خشوع در برابر ذکر خدا. میگوید: "ایمان را دارد، وقتش نشده تویی که مؤمنی، دلت برای ذکر خدا خاشع بشود؟" بعد در ادامهاش میفرماید: "فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ." دلها قساوت دارد. این یک قساوت مرحله بالاتری است. یک قساوت شدیدتری بود که اصلاً نمیگذاشت طرف مؤمن بشود. یک قساوت لطیفتر است. الان بنده حالا تعارف که نداریم. حالا تواضع هم که نمیخواهیم بکنیم. انشاءالله اینطوری است. در قبال با ترامپ حالمان خوب است. خیلی هم حالمان خوب است. الحمدلله. ولی در قبال آقای بهجت چطور؟ یعنی قیامت بخواهند ما را با بهجت مقایسه کنند. حالا ما دلمان نمیخواهد با امیرالمؤمنین مقایسه کنند. روز قیامت میزان اعمال ایشان است. با این بهجت بخواهند مقایسه کنند، محل گروهمان پیدا کنیم، بالا نمیآییم. هیجکدام احوالاتمان را. آقا، نمازش را دیدی؟ نوافلش را دیدی؟ تهجدش را دیدی؟ تقوا و ورعش را دیدی؟ اگر بخواهی حساب کنی که ما اوتیم. اگر با ترامپ مقایسه کنند، خیلی امیدواریم. یک قساوت مرحله ترامپ است، یک قساوت مرحله من است. یعنی من در قبال ترامپ لطافت دارم، در برابر آقای بهجت قساوت دارم. همینطور در برابر ترامپ سلامت قلب دارم، در برابر آقای بهجت مرض قلب دارم. همینطور در قبال با ترامپ موحّدم، در قبال آقای بهجت مشرکم.
"وَمَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ." اکثر مؤمنین به خدا مشرکند. تازه آمادند قبول کردند. راه آمادند، اهل طاعت شدند، معاد غیبی، خدایی و چیزی قبول کردند. تازه مشرکم. تا بیاید حالا حالا تا کی او خانه دلها را میخواهد، این قدم به قدم بکند از این تعلقات، از این حجابها، از این اکنه بیاد بیرون، یک خدای جدیدی بفهمد. بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری. خداش باید آپدیت شود. پنجاه ساله خودش همان است. این مراتب چیست؟ مراتب توحید. حالا خشوع داشتم میگفتم. خشوع پس یک لایه بالاتر است. بعد خود خشوع استانداردهایی دارد. آنهایی که اهل این حقایقاند، میفهمند. خوش به حالشان. مثلاً میگوید که خشوع کجا؟ نمونهاش؟ نمودارش کجاست؟ در نماز. "فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ." دیگر چی؟ "إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ." خیلی عجیب فرمولبندیاش، آرماتوربندی این آیات قرآن تو طبقهبندیهایش فوقالعاده است. همه را گفته، پخش و پلا است. پخش و پلا هم نمیفهمیم چه چیزی را کجا گفته. میگوید: «ببین، یک لایه بالاتر از این ایمان عمومی، مرحله خشوع دل است. نسبت به ذکر خدا.» کی خشوع دل را دارد؟ آنی که نمازش خشوع دارد. کی نمازش خشوع دارد؟ آنی که از نماز استعانت میگیرد. "وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ." استعانت از نماز. با نماز مشکلاتش را حل میکند. با نماز آرامش پیدا میکند. همه گرفتاریهایش حل میشود تا وقت "الله اکبر" نماز است. الله اکبر که میگوید خلاص میشود، آزاد میشود. استعانت از نماز. اگر کسی اینطور باشد، خاشع است. هر کس اینطور نیست، نماز برایش سنگین است، مشکلاتش را حل نمیکند. خودش یک مشکلی رو بقیه مشکلات است، گرفتاری است. یک ده دقیقه هم حالا نماز. کم گرفتاری داشتیم؟ ده دقیقه هم آمد برای نماز. هر کس نماز برایش سنگین است، چون به خشوع نرسیده. مؤمن استها، نماز میخواندها. این همان مؤمنی است که حالا چه کار کنیم؟ چه قرآن فوقالعاده. حالا چه کار کنیم به خشوع برسیم؟ اول سوره مبارکه مؤمن: "قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ." باز هم بحث از مؤمنون است، ایمان را دارد. تفسیر مؤمنون کیانند؟ "الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ." چگونه میشود به خشوع در نماز رسید؟ "وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ." راز رسیدن به خشوع در نماز گفتن و شنیدناش هم خوب است. انشاءالله یکی از علمای تهران میگفت: «بروید خدا را شکر کنید. ما حرفهایمان را میزنیم. نسل بعدی میآید، حرف هم به شما نمیگوید.» میگفتند: «ما میگوییم، عمل نمیکنیم. بعدیها میآیند نه عمل میکنند، نه میگویند.» میبینید دیگر تو اینستاگرام اینها نه حرف، نه عمل، خدا و دین و یک چیز. انشاءالله که ما از آنها نباشیم، لااقل حرفمان درست باشد.
راز رسیدن به خشوع در نماز چیست؟ اعراض از لغو. اعراض از لغو. لغو آنی است که مشغولات میکند، ولی آورده معنوی و ایمانی برایت ندارد. هر چه مشغولات کرد به ایمانت نیفزود، میشود لغو. خیلی سخت شد. خیلی سخت شد. خب، حالا چه کار بکنیم که مشغول هر چیزی شدیم ایمان برایمان بیاورد؟ بینه میخواهد. وگرنه تبعیت از هوای نفس، کی بهت گفته بود این کار را انجام بدهی؟ کی این را بهت یاد داد؟ بابا جان، با دستور کی آمدی این کتاب را شروع کردی میخوانی؟ چرا میخوانی؟ قشنگ است. آخه خیلیها خواندند. خیلیها آخه جایزه میدهند بخوانم. آخه تعریفش را زیاد شنیدم. این مال ماهاستها. جهنم ما با اینها، با عرقخوری و زنبازی اینها نیست. انشاءالله کتاببازی. حالا چون خودم کتاببازم و کتابباز حسابی راحت میتوانیم با هم صحبت بکنیم. با کتاب حال میکنم. اما عشقمان نمایشگاه کتاب است. فلهای کتاب بخریم، همینجور هر نمایشگاه کتاب بیست میلیون کتاب بخریم. عشق ما به این است. یک کتابخانه درنده، ده هزار جلد کتاب. چهار صفحه میخوانیم. شصت تا کتاب روی هم. دنیای ما اینهاست دیگر. بت ما اینها. جهنممان هم همینهاست.
مشغولمان کرد. "أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ." هر چقدر کتاب، تکاثر. ألهاکم؛ الهاکم از همان لغو میآید. مشغولات میکند. خوندی؟ فهمیدی؟ چند تا از آنها را که فهمیدی، عمل کردی؟ چند تا از آنها را که عمل کردی، اخلاص داشت؟ حساب و کتاب؟ آره، آن سری را که بچه بودم، خواندم. این را که تازه ما اگر هم بخوانیم، اکثرش را گذاشتیم کتاب ناخوانده. کتاب بخرین که نخوانین. کتابهایی که پارسال خریدی را نخوان. زحمت ندارد. یک سری کتاب برای نخواندن اضافه میشود به کتابخانه. میشود تکاثر. خود این مشغول شدنه، چون با بینه نیست، ولو کتاب خوبی هم میخواند. کتاب ظلمت نیست و چرت و پرت هم نیست. ولی میخوانم که باسواد دیده بشوم. میخوانم که اصطلاحاتش را یاد بگیرم، بلغور کنم. "این کلمه چقدر جالب بود. اولین جا خرجش میکنم. خرید کلمه باکلاس. تو آقا داری باید دل از غیر غژ کنی. واژه قشنگیه برای سخنرانی منبر امسال خوبه. می گیرد، میترکاند امسال. این کتاب. خیلی خوراک. همین را یکی دیگر بردارد، بگوید، من ناراحت میشوم." لامصب، این را گذاشته بودم من بگویم. خاطره است. گفتش که: «حالا خستگیتان میپرد.» گفتش که مداحی آنجا تعریف میکرد. گفت که مجلس یکی از علما مداحی میکند. مداح اول داشت میخواند. یک شعری آماده کرده بود که بخواند، دید این آقا دارد میخواند. دست کرد و گشت یک شعر دیگر پیدا کرد. بعد این آقا بخوند، دید مداح دوم گرفت و دوم شروع کرد خواندن. عصبانی شده دیگر با یک بدبختی گشت شعر سوم پیدا کرد. مداح سوم شعر سوم. نفر چهارم چه کار کنیم؟ کولر. خیلی حالا حکایت ماه. یک مطلبی آماده میکنیم، یکی دیگر گفت. پادکستش از من منتشر بشه به جای آن شعرها؟
نه، تو را خدا رحمت کند حاج آقا مجتهدی را. میگفت: «طرف دو جلد کتاب نوشته بود. یک جلدش گم شد. تو بازار دید آن کتابی که گم کرده، چاپ شده.» گفت: «با یک بدبختی گشت آدرس بانک کتاب چاپ کرده، پیدا کرد. رفت سراغش، گفت: "این کتاب که این کتاب را شما چاپ کردی؟" گفت: "بله." گفت: "این کتاب دوجمله بیا یک جلدش هم بگیر، آن هم چاپ کن."» اینها سینِ اکنه توحید است. نه بحث این نیست که خداپرستی بشود؛ بحث سر این است که خدا در خانه من پرستیده بشود. روضه گریه برای امام حسین موضوعیت ندارد. اینکه با خواندن من گریه کنند، مهم است. یک زمان ما بچهتر بودیم، بعضی از جلسات بعضی از این مداحهای معروف و میرفتیم. اشتباه میکردیم. اینها برای سخنرانی. یک جا سخنرانی کردم. مداح امام حسین معروف. البته حالا خوب هم توشان هست. حالا انشاءالله همهشان خوبند، بدشان. بعد دیدم آقا، ما روضه میخوانیم، همه اینجوری نشستند هی به در نگاه میکنند: «آقا جانشان، کی میآید؟» بعد ما آمدیم بیرون: «بسم الله الرحمن الرحیم. امام حسین.» آقا جانمان باید بگوید، وگرنه این روضهها گریه ندارد. این هم چون آقا جانمان را میخواند، اشک دارد. مجلس آقا جانمان است. در واقع مجلس امام حسین نیست. داغ کنیم با هر چیزی منتقل بشود گریه میکند. نه، این روضه را باید فلانی بخواند تا من اشکم بیاید. اینها نشان میدهد که ما جای کارمان مشکل دارد. حالا باز خوش به حال آنی که با روضه یکی گریه میکند، که با روضه کسی دیگر وقت گریه برایمان پیش نمیآید. بدبختی، ای غصه میشود اگر توی مجلسی بروم، یکی دیگر بخواند، مردم پای روضه او بیشتر گریه کنند تا روضه من. کجای کارم مشکل داشت که اینقدر اشک نگرفتم؟ بابا، ول کن تو را قرآن. او بهتر میخواند. جو خالیه. آنجا که دیده نمیشود. آنجا که صاحب نبود. چایی بهش مثلاً میگویم: «نه، من باید اسمم روی بنرها حاج چیچی فلانی باشد.» از کجا؟ کلهگنده. نصف کربلا را پر کرده. بنرهای امسال هم که میخواستم بروم کربلا، حالا الحمدلله ورزدم، منصرف شدم. حالا انشاءالله همه خیر است. غرض و همه خوبه، به خاطر خداست و برای امام حسین. ولی به هر حال ماها خیلی گیر، خیلی مشکل داریم تو آن قضیه.
شنود. برادرم گفت دیگر. خوشم میآمد که اینها از مداحی ما خوششان میآمد، از سبک ما و اینها. خوب بود امشب، خیلی خوب، خیلی گرفت. حاجی، مداحی را. بعد آن قضیه. حالا به هر حال هر چه از توحید فاصله میگیرد، میشود "اکن". ماها هم اتفاقاً همینهایی که قروقاطی دارد، را خیلی وقتها خوشمان میآید. هر چه خالصتر میشود، بیشتر پس میزنیم. میگفتش که شهید مطهری تو این حماسه حسینی میگوید: « میفرمود که طرف قیمت جلسهشان سپرده بود که آقای روضهها چیست، چرت و پرتها را میخوانی؟ هیچ کدام سند ندارد. روضه درست حسابی بخوان. گفت: «ببین، من روضه درست حسابی بخوانم، کسی گریه نمیکند.» گفت: «نه آقا، تو بخوان. از این زهرماریا نریز توش. اصلش را بخوان.» بگو باش. گفت: «شبش آمد و شروع کرد.» عینهای ( البته من این را قبول ندارم. بنده میگویم که اگر خود مقتل خوانده بشود، البته به حال خواننده و شنونده و مجلس و به همه اینها بستگی هم دارد.) اصل مقتل زمین اثرش هم بیشتر است. اصل مقتل خواندن دید هیچ کس گریه نمیکند. میگفت صاحب مجلس: «امشب جلسه نگرفته. آمد در گوشم گفت:یک کم از آن ز…» نمیگیرد دیگر. آقا، خالص پس میزند، قاطی باید داشته باشد. هر چه امام حسین قاطی داشته، کربلا، روضه، اینها طرفدار دارد. واقعاً هم همینهاست. یعنی خدا و پیغمبرش هم همین است. منبرش هم همین است. روضهاش هم همین است. هر چه قاطی دارد، بیشتر طرفدار دارد. آن توحید خالصش مشتریاش کم است. آنجا کسی آنجاها نمیرسد.
آیه ۵۷ سوره کهف: "وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن لَّا يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا." خیلی آیه ترسناکی است. کی ظالمتر از آن کسی است که بهش تذکر میدهند آیات الهی را، بیمحلی و نسیهی ما قدمت یداه؟ کاری هم که کردی، یادش میرود. "إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً." حالا این کدامش علت و کدامش معلول است؟ جای بحث دارد. این حالی که دارد به خاطر این است که خدا اگر نینداخته بر قلبش اکنهای که دارد به خاطر این است که این کارها را کرده. جفتش هم میتواند باشد. "و فی آذانهم و ان تدعوهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا." هدایت جاذبهای برایش ندارد. خدا و پیغمبر، هدایت، هر چه که به سمت خلوص سیر میکند، میبینی جاذبهاش هم کم است. همان که عرض کردم. هر چه که خوردهشیشه دارد، طرفدار واقعش هم همینهاست. سربسته میگویم حتی تو منبر و روضه و گریه و کتاب، همه چیزش، هر چه قروقاطی دارد، طرفدارش بیشتر. چون نفوس اینشکلی از نفوس قروقاطی دوست دارند. نفوس مشرکها "مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ." بعد یک چیزی یکم غیر خدا توش باشد که آرامش کند. خدای خالص که نمیشود صد در صد خدا ولاغیر. همه پس میزنند، هیچکس نمیماند. میآید اسلام پیغمبر و با این خلیفه اول و دوم و اینها. پیغمبر علی. "نه، نه، من دیگر نمیکشم. من دیگر نبوت خدا، پیغمبر، علی. آرام شدم. آخیش." از جنس خودمان است. خب، مال مشتریهاش را ببین. اسلام سقیفه چقدر مشتری دارد. اسلام غدیر چقدر مجتهد مشتری دارد. بعد انقدر احمقند که آن جایی که شلوغتر است را حمل بر حقانیت میکنند. آنها دیگر خیلی اوشکولاند که میگویند که: «آقا، ببین اینها اینجوری میکنند، انقدر شلوغ است، انقدر طرفدار اینها. خب، تو هم از آنها یاد بگیر.» بابا نادان، هر چی قاتی پیدا میکند، شلوغ میشود. هر چی خالص میشود، خلوت میشود. این قاعدهاش است. "وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا."
و آیه ۵ سوره فصلت هم آیه پایانی این بحث. کتاب فصّلَتْ آیاته. اولش: "تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَنَذِيرًا." "فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ" شاید از غیب رسید. اکثرشان، اکثرشان بیمحلی کردند. "فَلاَ یَسْمَعُونَ." انگار نه انگار. مثلاً گوشش بدهکار نیست. "وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِي أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ وَفِي آذَانِنَا وَقْرٌ." و گفتند: «آقا، ما دلمان اکنّه دارد.» این گفتنهای قرآن یک نکته لطیف اینجا بگویم. میگوید اینها برگشتند به پیامبران، گفتند: «آقا، ما دلمان قفل است.» یک جای دیگر دارد: "قُلُوبُنَا غُلْفٌ." در اینجا هم گفتند: «دلهای ما تو اکنّه است.» آقا، یعنی واقعاً اینها انقدر آدمهای منصفی بودند برگشتند به پیغمبر، گفتند: «ببین، تو پیغمبر خدا. ببین، من دلم مشکل دارد. من نمیتوانم قبول کنم حرفهایت را.» خیلی آدمهای خوبی بودند. اگر برگشتند این را گفتند، پس نگفتند. پس چرا خدا میگوید که اینطور گفتند؟ به هر حال اگر خدا میگوید اینطور گفتند و راست است که اینها یعنی خوب فهمیدند که مشکلشان چیست، این یک قول دیگر است.
خوب دل بدهید، خیلی نکته است، نکته به درد بخور و فوقالعادهای است. یک دروازهای از حقایق. ما چند مدل قول داریم: یک قول به زبان قال داریم، یک قول به زبان حال داریم، یک قول به زبان استعداد داریم. زبان استعداد: "وَمَا أَدْرَاكَ مَا زَبَانُ الاستعداد؟" خیلی محشر است. یک بحثهای لطیفی هم علامه جاهایی از المیزان در مورد زبان استعداد آورده. بعضی حرفها را میگوییم با همین زبان قولمان میگوییم. بعضی حرفها را میگوییم. مثلاً بنده اخلاقی میگویم که این باد کولر اذیتت نمیکند؟ من نگفتم خاموش کنَ. زبان حالم و وضعیتم هی مثلاً هوا میگیرم دورم، هی س… خاموش کنم. این هم یک زبان است. زبان چیست؟ زبان حال من است. یک چیز عمیقتر و لطیفتر از زبان استعداد من است. یعنی یک بچه وقتی اینجا هست، به فراخور بچهبودن آن بچه دارد به من میگوید: «ببین، حرفهای رکیک اینجا، حرفهای مثبت هیجده نزنیا. حرفهای سنگین.» زبان قالش است؟ نه. حالش است؟ اصلاً خبر ندارد بدبخت. زبان استعدادش است. این با هویت و وجودش دارد این را به تو میگوید که من بچهام. پیش من این حرفها مطرح نشود. من توان شنیدن این حرفها را ندارم. من ظرفیتِ هضم این مطالب را ندارم. قرآن میگوید آن هم دارد میگوید. چقدر لطیف است! این هم قول میداند. میگوید به پیغمبر گفتند: «آقا، ما دلمان وضعش خراب است. اینها را به ما نگو.» به زبان قال گفتند؟ نه. به زبان حال گفتند؟ نه. به زبان استعداد گفتند. و آقا، این زبان استعداد ما دائم در حال حرف زدن است. خصوصاً حرف زدنش با خدا. و یکی از بدبختیها این است که خدا میگوید بهت نعمت بدهم، میگوید: «نه، نه، خدایا، به من ندیا. من اصلاً جایش را ندارم. اصلاً حالش را ندارم.» میگوید خودت به من میگویی یک وقتهایی تو به من میگویی که آن را به من بده. از آیات ترسناک قرآن میفرماید که: "وَتَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ." رزقتان را این قرار دادید که تکذیب کنید. یعنی با زبان استعداد داری میگویی: «خدایا، میشود یک تکذیب جدید روزی من؟ یک چیز جدید میخواهم، از یک زاویه جدید زیر آب انبیا را بزنم. یک چیزی بگویم تا حالا هیچکس نگفت.» خودش هم بدبخت نمیداندها. نه مناجات کرده، نه زبان قال است، نه زبان .... این زبان استعداد است. این وضعیت دلش دارد این خیلی حرف تویش است. وضع و حال و روز دلش دارد این پیام را میدهد و دارد این گفتگو را انجام میدهد. اوه، چه دنیایی شد! چه داستانی شد! همین که میافتد تو مسیر طاعت، زبان استعدادش عوض میشود. همین که میافتد تو مسیر معصیت، زبان استعدادش عوض میشود. حتی به توجهاتش، به این جنس مسائل توجه میکند، زبان استعدادش عوض میشود. به آن جنس مسائل توجه میکند. زبان گاهی زبان قالش یک چیز است، بدبخت خودش خبر ندارد. زبان استعداد چیست؟ خدا اینی که گفته "ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ"، اصلش مال آن زبان استعداد است. آن زبان قال هم برای این است که هی با این گفتنه، حال و روز و توجهت را عوض کنی. آن بخواهد، آن بخواهد حل است. او میخواهد و جواب میگیرد. آن بخواهد، جواب گرفته. همهاش درخواست اون است و جواب اون. آنی هم که گمراه میشود، از خدا ضلالت خواسته. "وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا." کلا نوم کلوًّا نُمِدّ "هؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ." و "وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا." هر دوتا را من دائم دارم بهشان میرسانم. همانهایی که خوب میروند، همانهایی که بد میروند، میخواهند. از یکی از اساتید شنیدم. نگو اینها حرفهای سنگیناندها. میگوید: «شمر از امام حسین، شمر بودن میخواهد.» امام حسین بهش عطا کند. او از خدا شمر بودن میخواهد. عطای خدا هم که محذور نیست. یعنی قید و بند و محدودیت ندارد. از عمق جانش دارد میگوید: «میشود به من یک فرصت بدهی من سر از تن امام حسین جدا کنم؟» عطای خدا هم که محدود نیست. با رحمت. چند بار گفتم، با رحمت رحمانیه عطا میکند. رحمت رحیمیه نیستا. یعنی خدا عطا میکند؟ بله. به رحمت رحمانیت عطا میکند. رحمت رحمانیه فضیلت محسوب نمیشود برای کسی. به رحمت رحمانی عطا میکند. بعدش هم پرتش میکند تو جهنم. به رحمت رحمانیه میدهد، بعد میبیند آنی که با رحمت رحمانیه داده، آنجایی که بعدش میخواهد ما به ازای رحمت رحیمیه بدهد، آنجا دیگر کارتش سوخته.
شیطان هم از خدا عمر طولانی میخواهد، خدا به رحمت رحمانیه میدهد. این هم رحمت رحمانیه است. ولی در عین حال اینی که داده، عین شر است برایش. بعد که موقع حسابرسی با رحمت رحیمیه میشود، پرتش میکند جهنم. قاطی کردی. یعنی خدا به شمر هم عطا میکند؟ بله. با رحمت رحمانیت. زبان استعداد شمر این است. با رحمت رحمانی هر کس هر طور بخواهد. زبان استعداد درخت توت یک چیز است. درخت بلوط یک چیز است. زبان استعداد گرگ یک چیز است. زبان استعداد پلنگ یک چیز است. زبان استعداد بره یک چیز است. کدام خدا. دائماً دارد به اینها عطا میکند. به زبان استعداد به این برهبودن میدهد، به آن گرگبودن میدهد. بعد هم یک حسابرسی بعد همه اینها دارد که آنجا مطابق با حق. حالا اینها که بهت دادم تو تطبیقش با حق چه کردی و چه شد؟ آنجا به رحمت رحیمه میرسد. سوره الرحمن را آنجا میخواهیم که نداریم. نمایه سوره الرحمن: درخت دادم، باغ دادم، جنگل دادم، خرما دادم، بهشت دادم، جهنم دادم، پیغمبر دادم، به همه دادم. خدا رحمان. پیغمبر برای همه فرستاده. "وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ." تو پیغمبر. حالا اینها هی خلط میکنند دیگر. بعضی از این نادانهای اینستاگرامی. پیغمبر هم هست. امام حسین هم. بابا، امام حسین به رحمت رحمانیه همه است. روضهخوان امام حسین، منبری امام حسین، نباید آن کسی که در مرتبه رحمت رحیمیه نیست و محروم از امام حسین، از دستگاه امام حسین است و مطرود امام حسین است، بیاورد، بهش بها بدهد، بالا بکشد، بگوید امام حسین همهاش این است. آن امام حسین به رحمت رحمانیه همهجاست، نه به رحمت رحیمه. چرا اینقدر خلط میشود گاهی از آدمهایی خلط میشود که آدم توقع از اینها ندارد. متأسفانه.
سؤال داشتید بفرمایید. سؤال چیست اصلی؟ ممکنه آن که بله. ممکنه اگر سؤال این است که ممکنه خدا به این هم عنایت بکند، آن هم ممکنه. بله. به صرف این الفاظ. لذا یکی از بزرگان کم کم بحث را تمام کنیم. بحث قلب المیزان هم ماند. آقا، از دو شب هی وا میکنم اینجا میگذارم ولی خب به هر حال از اصل بحث قلب دور نشده. الحمدلله. حالیمان بشود انشاءالله. عرض کنم که خدا رحمت کند روحانی مسجد امام عسکری را. از امام رضا وقتی چیزی میخواهیم درست قید و بند بزنیم، میگوید: «آقا، امام رضا، من فقط خانهدار بشوم. به چهل متر خانهام راضیام.» زن چهل متری نصیبت میشود. استناد میکرد به این روایت که حضرت خیلی لطیف است. حضرت یوسف برگشت گفت: «خدایا، من از این زنها به دست تو فرار میکنم، ولو شده زندان هم میروم فقط پا به اینها ندارم. "أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ."» به زندان هم راضیام فقط پا به اینها نلغزد. خودت گفتی به زندان هم راضیام. همین عین همین لفظ خودت است. اگر زندان نمیگفت، میگفت خدایا من را بفرست یک جنگل، یک باغ، یک دریایی. خدا میفرستاد. شیر تو شیر. خدا بنده به این الفاظ بهار رحمت رحمانی است دیگر. حالا خود این هم که به زبان آمده، این هم یک حکایتی داردها. یعنی این هم مسبوق به سابقه است. الکی نیست. یک چیزی پشتش هست که حالا اینطور تو عالم ذهن میآید، اینطور درخواست میکند. این هم به هر حال یک تقدیری، یک حکایتی پشتش است، حساب و کتابی پشتش است. ولی به همیناش هم هست. حالا نشان میدهد که به همین درخواست قولی ما، به همین لفظش، همین هم اثر دارد.
یک داستان معروفی دارد که بعضی عرفا این را نقل کردهاند. از آن داستانهای محشر است که دیالوگ. چون شب آخر است و دقیقه آخر است، این را بگویم و انشاءالله با همین برویم برای دعای عرفه. انشاءالله بهرهمند بشویم از عرفه و برکات روز عرفه و انشاءالله از عنایات امام باقر علیهالسلام دارد که تو این کتاب پاسداران حریم عشق مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی است که به سفارش علامه طباطبایی ایشان این ده جلد را نوشتهاند. احوالات اولیا الله و دائماً با ایشان چک کردهاند. یعنی بردن عرضه کردهاند. بخش زیادی از مطالب هم که بیشتر تو وادی کرامات و اینها بوده، حذف شده. بیشتر احوالات توحیدی اینها مانده. یکیاش این است. گفت که آن آقا شعر میخواند برای بتاش. هی میگفت: «صنم صنم صنم صنم.» میگفت یکهو از دهانش پرید، گفت: «صمد.» گفت: «به پیغمبر آن روز وحی شد که به آن بنده من بگو من تو را بخشیدمت بابت این کلمه "صمد"ی که بر زبان تو جاری شد.» غذای عالم عجیب غریبیا. یعنی به همین لفظ، به همین تلفظ. تلفظش هم اثر دارد. شاهد قرآنی هم داردها. در سوره مبارکه مریم فرمود: «همین که اینها برای خدا ولد قائلاند. اصلاً طرف نمیفهمد واقعیت خارجی هم که ندارد.» یک لفظ، به همین تلفظ. اینها "َتَكَادُ السَّمَاوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ" (نزدیک است آسمانها شکافته شود). به همین لفظ "وَلَدَالله" (بچه خدا) که میگویند، بچه خدا. به همین کلمه آسمانها دارد تکهتکه میشود. کوهها دارد متلاشی میشود. این لفظ انقدر سنگین است بر کائنات که در تقابل با این حق است که همه متلاشی بشوند. من نگهشان میدارم. این لفظ انقدر سنگین است. از آنور نام علی، نام محمد. روایتم دارد: "اللهم صل علی محمد." از آن روایت فوقالعاده میفرماید که شب شهادت امام باقر، نام ایشان هم محمد. «محمد دوم اهل بیت روز قیامت خدا به تعداد جمع میکند. جهنمی به نامشان به نام پیغمبر بوده یا محمد بوده یا احمد بوده یا مصطفی بوده.» خدای متعال به اینها خطاب میکند: «شما از حبیب من خجالت نکشید. معصیت کردید. نام حبیب من را داشتی، معصیت کردی؟» یک نوع شرمنده میشود، خجالت میکشم که همنامش را بفرستم جهنم. چه عالمی، عالم رحمت. به چه چیزهایی. من از حبیبم خجالت میکشم. حالا نه اینکه حالا محمد بن سلمان هم میرود بهشت چون همنام پیغمبر. آن حساب و کتاب ولی این اقتضای رحمت وای. لفظ عوض نکرد. چقدر آدم عوض میکند. راضی بود که محمد. راضی بود حسین صدایش کند. راضی بود علی صدایش کند. متنفر نبود از اینکه علی صدایش کنند. این هم یک چیزی است دیگر. به هر حال تو این دستگاه همین هم خریدار دارد. پس نزد، تقابل نکرد، دشمنی نکرد، عناد نورزید. این هم پیش خدا محسوب میشود، ملاحظه میشود. دیگر چه برسد به آن لفظ. به لفظش میگوید: «خدایا، ما را از انصار امام زمان قرار بده.» آقا، همین دعای عهد مگر الفاظ نیست؟ ما که با توجه، با عمق دل که نمیگوییم. همین الفاظ. همین الفاظ فرمود: «به هر کلمهاش هزار حسنه. دفع هزار. سی هزار مرتبه خدا عنایت میکند به کسی که دعای عهد میخواند و همین دعا را برایش مستجاب میکند.» گفته: «برگردم زمان ظهور. اگر مرده بودم، من را نفسشه.» این از شدت رحمت اوست. وگرنه اصل داستان تفضلات و عطای خدای متعال به اقتضای زبان استعداد ماست. ولی انقدر دایره رحمتش وسیع است به همین الفاظ هم کار دارد. لفظ الکی، لفظ بدون توجهش هم خریدار دارد. یک صمد گفته. صمد چیست؟ این هم خریدار دارد. خیلی وادی رحمت بازی عجیب و غریب.
انشاءالله که در این روزی که این وادی رحمت، این دریای رحمت دارد قلقل میکند، روز عرفه. حالا طرف ماه رمضان گذشته بخشیده نشده، فرمود: «عرفه را هنوز دارم.» عرفه را گذاشته دانلود. عرفه چند دقیقهای صحبت کردیم. دوستان منتشر کردند. حالا اگر خواستید آن را ملاحظه بفرمایید. ولی حالا خلاصهاش تحت یکی دو دقیقه همین است که آقا، این روز یک روز استثنایی و بینظیر است. این لحظات، کأنّه بخواهم تمثیل و تشبیه کنم، انگار خدا وایساده، چشمش به دهان بنده است. همین. همین الفاظی که میگوید را مستجاب میکند دیگر. فراتر از زبان روزهای دیگر بود. به لفظش هم عنایت دارد. جرأت نمیکنم ولی میگفتم به دروغش هم خدا به همان الفاظ دروغینش هم خدا عنایت دارد. دلم قرص است بخواهم بگویمها. میترسم تالی فاسد داشته باشد. وگرنه دلم قرص است که به الفاظ دروغینش هم توجه دارد. به خالیبندیها هم روز عرفه خدا ترتیب اثر به دعاهای خالی، به ادعاهای گندهگنده، ادعاهای در مقام درخواستها. نه در مقام استغنا که من دارم، من میتوانم. نه، در مقام درخواستش: «خدایا، میدانی که من هیچ کس اندازه تو دوست ندارم.» آره، تو راست میگویی. ولی روز عرفه گندهتر را هم میگوید که آره، میدانم. من امروز بنا دارم که هر چه تو میگویی قبول کنم. خیلی روز عجیبی است روز عرفه. نه دیگر آقا، یک بار عرض کردم این رحمت کانونش در این هستی، در این دنیا، آن جایی که در ریشه باز میشود به بشریت، کربلاست. و خوش به حال آنهایی که روز عرفه توفیق انشاءالله نصیب همهمان هم بشود که روز عرفه کربلا باشند. از آنجایی رحمت قلقل میکند، فوران از آنجاست. از آنجا به صحرای عرفات هم که میرسد، از آنجا شناور میشود، میریزد. از خود عرفات قلقل نمیکند. بانگ عرفات همه را جمع کرده که این رحمت را بهشان بدهد. ولی این باید از کربلا جاری بشود. داستانی دارد، چرا. استدلال دارد پشتش. انشاءالله که آن دریای رحمت، رحمت واسعه، رحمت رحیمیه واسعه حق تعالی در روز عرفه ما را در خودش غرق بکند و انشاءالله که همهمان غرق در دریای عنایات امام حسین علیهالسلام بشویم. از دعا برای همدیگر غافل نباشیم. خصوصاً عزیزانی که کربلا مشرف هستند، داعی و نایبالزیاره همه عزیزان باشند. انشاءالله. هر کس هم که دست و بالاش کوتاه است از کربلا، انقدر این رحمت وسیع است، فکر همه جایش را کردهام. گفتهاند که: «غصه بلندی فقط پیدا کن، جهت کربلا را پیدا کن. سه بار از دور بگو: صلی الله علیک یا اباعبدالله.» یعنی جا واسه اینکه کسی حسرت بخورد، نداشتم. امام حسین یک کاری، یک جوری چیده سیستم را. گفته نیست بگوید من از این کشتی جا ماندم. همه جا و همه مسیر را کردهایم دیگر. تپه که پیدا میشود، جهت کربلا که پیدا میشود، کاری ندارد که. یک کلمه بگذر به ذهنت، بگذران "صلی الله علیک یا اباعبدالله." انشاءالله که از برکات این روز بزرگ و از برکات اهل بیت بهرهمند بشویم. "وَ صَلَّی الله عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطَّاهِرِينَ."
در حال بارگذاری نظرات...