‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
در سوره مبارکه فجر فرمود: گروههایی بودند مثل قوم عاد، مثل قوم ثمود و فرعونیان. اینها طغیان کردند، فساد کردند و شلاق عذاب بر سر اینها نازل شد و فروریخت. و این از این باب بود که خدای متعال اینها را رصد میکند و در مرصاد اینهاست. بعد از این مطلب، تحلیلی ارائه داد نسبت به انسان که وقتی نعمت به او داده میشود، فکر میکند اثر کرامتی است که دارد، جایگاه خوبی پیش خدا دارد و وقتی از او سلب میشود این نعمت و عرصه به او تنگ میشود، فکر میکند که خدا به او اهانت کرده و آن چیزی که حق و سهمش بوده را خدا به او نداده. بعد میفرماید: «نه، معیار درستی نیست. شما یتیم را اکرام نمیکنید، شما تشویق به طعام مسکین نمیکنید و ارث بالا میکشید، دلداده و شیفته پولید. اینها عیار اکرام و اهانت است. با اینها باید تحلیل کرد که شما پیش خدا موقعیتی دارید یا ندارید؟ به واسطه این رفتارها و این اعمالتونه که از چشم خدا میافتید، نه به واسطه اینکه نعمتی که بهتون داده شده کم بشه، یا نعمت به یکی داده بشه به شما داده نشه.»
این رفتارهایی که از شما بروز پیدا میکند که بعضیهاش جوارحی است، بعضیهاش جوانحی است؛ عدم اکرام یتیم، بالا کشیدن ارث، تشویق نکردن به طعام مسکین، اینها رفتارهای جوارحی است و این رفتار جوارحی هم بعضیش از سنخ فعل و برخیاش از سنخ ترک فعل است. اکرام یتیم را باید انجام دهید و ارث را نباید اینجوری در واقع بالا بکشید و از این طرف هم «تحبون المال حباً جما» شیفته و دلباخته پولید که خب، این هم یک عمل قلبی است و مبنای عمل جوارحی است.
بعد میفرماید که این ذهنیت اشتباه و غلطی که دارید، یک وقتی اصلاح خواهد شد، با واقعیت روبرو میشوید. کی؟ کجاست؟ «اذا دکت الارض دکا» وقتی که فرومیریزد زمین و تناسبهای زمینی که عرض شد، زمین همان ظاهر و مختصات ظاهری است، زندگی ظاهری است. فروریختنش یعنی حجاب ظاهر برداشته میشود و با باطن مواجه میشوید. خدای متعال به زمین زینتی داده و امتحان تا وقتی است که زمین هست و امتحان بر اساس زمین است. آیهاش را بخوانم: «زینة له لنبلوکم انا جعلنا ما علی الارض زینة لها ما آن چیزی که روی زمین است را زینت برای زمین کردیم لنبلوهم ایهم احسن عملا» چرا این کار را کردیم؟ «تا امتحان کنیم ببینیم کی کار بهتر انجام میدهد.» پس ابزار امتحان، زمین و زینت زمین است. تا کی این امتحان هست؟ تا وقتی زمین هست و این آرایههای زمینی هست. برای چی اینها هست؟ برای اینکه امتحان بشویم. با چی امتحان میشویم؟ با همین زر و زیور دنیایی و ظاهری و همینها را معیار قرار میدهیم برای بهرهمندی بالا برخوردار. خدا اینها را شاخص قرار میدهیم برای خوشبختی و بدبختی و وقتی شاخص خوشبختی و بدبختی شد، حتی ارتباط خودمان با خدا را هم تو همین مدار تعریف میکنیم؛ اگر خدا اینها را به ما داد، خدا دوستمان دارد، ما هم خوبیم. اگر نداد، دوستمان ندارد.
حالا اینجا یا خودمان را متوقع میبینیم و میگوییم که من که کار بدی نکردم که بخواهد این طور عقوبتم بکند؛ یا خودمان را مقصر میبینیم. بعد فکر میکنیم که اگر توبه کردیم باید برگردد. توبه میکنیم برنمیگردد، شک میکنیم در توبه، شک میکنیم در خودمان، شک میکنیم در خدا، شک میکنیم در عدالت. در حالی که این سازوکار غلط است. شما با معیارهای زمینی نباید بسنجید این مسائل را. فرعونیان معیارهایشان زمینی است و هر کسی که با این شاخصها تحلیل بکند، زمینی فکر میکند، اشتباه میکند. ظاهری، ظاهر بین. این درد و مرض ابلیس است که ظاهر بین بود، ظاهرگرا بود و افراد را هم ظاهربین میکند. ابلیس و ابوالشیاطین، شیاطین دنبال ظاهربین کردن ما هستند.
فرمود: وقتی این بساط زمین جمع شد، این مختصات ظاهری، این زر و زیور ظاهری جمع شد و «جاء ربک». خدا آمد. خب، خدا هم ظاهر و هم باطن است دیگر. خدا باطن هستی است، خدا حقیقت مطلقه است. خدا البته ظاهر هم هست، خدا از هر ظاهری ظاهرتر است ولی ما نمیبینیمش. ما نمیبینیمش به خاطر غفلتهای خودمون است. بارها مثال را عرض کردم. جان، هر کسی الان شما با این شخصی که نشسته روبرو و دارد براتون صحبت میکند، این یک ظاهری دارد، یک باطنی دارد. این کسی که دارد صحبت میکند، شما وقتی نگاه میکنید، چی میبینید؟ دست میبینید و چشم میبینید و گوش میبینید و دهن میبینید و شما به ظاهر دارید سخنرانی این را میشنوید. ولی در واقع حالا در باطن، سخنرانی این نیست، نفس این آدم، روح این آدم دارد صحبت میکند. و نفس و روح این آدم هم درسته که دیده نمیشود ولی اگر بخواهیم شما تو همین ظاهر هم، همینی که میبینید را بخواهید فلانی بنامید، حتی این هم نمیشود. فلانی نامید. فلانی که دارید مینامید که سخنرانی فلانی را داریم گوش میدهیم، زبان فلانی که تکان میخورد را که گوش نمیدهید. اصلاً صوتش را گوش نمیدهید. بله، به واسطه صوت داریم گوش میدهیم ولی صوت نیست، آن چیزی که ما الان داریم میفهمیم از جنس صوت نیست. یک چیزی است که غلبه دارد بر این صوت، آن محتوای آن فکر است، آن حرف است، آن سخن است. به ظاهر داریم صوت میشنویم، به ظاهر داریم تصویر میبینیم ولی نفس آن شخص، جان آن شخص، باطن آن شخص است که دارد سخنرانی میکند و در همین امر ظاهر هم، همان از هر چیزی هویداتر است. ما فکر میکنیم که داریم صدا میشنویم. دقت کردید چی شد؟ این میشود هم ظاهر و هم باطن.
خدای متعال هم باطن است. به حسب ظاهر از چشم ما مخفی است، واقعاً هم همین است، با چشم ظاهر که دیده نمیشود. هم ظاهر است. ما فکر میکنیم داریم در و دیوار میبینیم، خورشید و ماه میبینیم. خورشید و ماهی نیست. خدا از خورشید ظاهرتر است، خدا از ماه ظاهرتر است، از همه چی ظاهرتر است. همان جا که جان من در کلامم از صوت من ظاهرتر است. یکی که دارد حرف میزند، دانشش از صدایش ظاهرتر است. با صدای او ارتباط برقرار میکنیم؟ میشود ظاهر. اینجا وقتی که این امور ظاهری، سراب، وقتی کنار میرود، دنیا سراب است، زینتهای دنیایی هم سراب است. اینها که میرود، خدا دیده میشود. «جاء ربک». خدا میآید. آمدن خدا از جنس حرکت و انتقال و جابجایی و جایی باشد و جایی نباشد و اینها نیست. قطعاً آمدنش از حیث جلوه است، بروز است، کنار رفتن حجاب است. «جاء ربک و الملائکه صفا صفا». ملائکه هم همان کارگزاران اصلی هستیاند که ما ازشان غافل بودیم. ما فکر میکردیم دیگران دارند کار میکنند. ما فکر میکنیم که این مثلاً صوتی است که دارد از دهان کسی تولید میشود، به گوش کسی میرسد. این صوت را کی میرساند؟ این چطور است که تا این حلقوم میآید تو این دهان تبدیل به کلمات میشود؟ مگر انرژی نیست؟ چطور تو دهان تبدیل به صوت میشود؟ کی میتواند این را تبدیل به صوت بکند؟ کی میتواند این را تبدیل به کلمه بکند؟ آن کسی که لال و گنگ است، قدرت بیان ندارد. مگر انرژیاش را ندارد؟ چطور است که آن انرژی تو دهان او بیاید، او قدرت ندارد اینها را تبدیل به کلمه بکند؟ صداهایی تولید میکند، میتواند صدا تولید کند ولی نمیتواند کلمه تولید کند. زبان او نمیچرخد برای تولید کلمات. کی تبدیل به کلمه میکند؟ این قدرت را چه کسی دارد؟ آنی که مالک است، آن مالک مطلق دیگرانی را در اجرای این مالکیت سهیم کرده، شریک کرده، واسطه کرده. آنهایی که واسطه شدهاند در اعمال این مالکیت، اسمشان چیست؟ ملائکه. که از مالکیت هم میآید اسمش. اینها ملائکهاند. این صوت را ملائکه تولید میکنند، بعد این صدا به گوش شما میرسد، تبدیل به کلمات میشود در ذهن شما. گوش شما این را دریافت میکند. این از جهت فرا صوت و فرو صوت، اجاره امواجش یک جوری است که از یک حدی بالاتر نیست، از یک حدی پایینتر نیست. چطور است که این دهان تو آن اندازه خودش صدا تولید میکند و گوش شما تو آن اندازه خودش دریافت میکند. بعد انتقال صورت میگیرد. خیلی اینها چیز عجیب غریبی است برای ماها ساده است. خیلی عجیب و غریب. شما فرض کن یک انسانی به شما بدهند، خام، بخواهی اینها را روش پیاده کنی، این آپشنها را روش سوار کنی. مگر میشود که صوت ایجاد بشود؟ بفهمد؟ بشنود؟ شنیدن را به یکی بخواهی ببخشی. از شنیدن، فهمیدن را میخواهی بهش ببخشی، انتقال صورت بگیرد. اینها کار کیست؟ اینها کار ملائکه است. ما به امور ظاهری نسبت میدهیم در حالی که همه هستی را ملائکه دارند اداره میکنند. مدبرات امر. ملائکه واسطه ملائکهاند. آیا مدبرات امر را بخوانم؟ بله. «والنازعات» قسم میخورد خدای متعال به اینها، به نازعات و سابقات و سابحات و اینها. در کدام توضیحاتی؟ یکی از دستههایی که خدای متعال قسم خورده، مدبرات امر است. مدبرات امر کیان؟ یک بحث مفصلی است. مگر ما تدبیر کننده جز خدای متعال داریم؟ «او یدبر الامر». اینها را هم خدا در آن تدبیر خودش واسطه کرده در مراتبی قرار داده است. حالا این میشود باطن هستی. ما مشغول همین ظواهریم. ما فکر میکنیم مثلاً این از ما حمایت میکند، رأی میآورد. آن حمایت کند، رأی نمیآید. این حرف را بزنیم، آن حرف را نزنیم. تقدیرات دستگاه، ببینید اقبال قلوب به واسطه حرف این و پول آن و تبلیغات آن یکی نیست. آن جایی که این دلها دچار تحول میشود، «مقلب القلوب» خدای سبحان است و آن واسطهای که در این دلها را برمیگرداند، ملائکه است. و اساساً این مقلب القلوب واقع شدن، اینکه دل برمیگردد، فی نفسه که امر حقی نیست. میتواند حق باشد، میتواند باطل باشد. یک کسی به حق دلها به سمتش جلب میشود، مصداق «سیجعل لهم الرحمن ودا». یک وقتی هم یک کسی به باطل دلها به سمتش جلب میشود، به دروغ به سمتش، مثل فرعون، مثل سامری. «ما خلف موعدک بملکنا اوزارا من زينة القوم زورکی مارا اینطوری آوردند به سمتش. دستهایی ما را اینور کرد.»
این میشود «جا ربک و الملائکه صفا». بعد چی میشود؟ اینجا چی جلوه میکند؟ اینجا سرمایهها جلوه میکند، حقیقت انسان و حقیقت زندگی انسان و حقیقت دارایی انسان و نسبتهای حقیقی جلوه میکند. نسبتهای حقیقی. خیلی اینها بحثهای مهمی است. نسبتهای حقیقی. تا حالا فکر میکردیم که مثلاً آن آیه «فلا انساب بینهم». فرزانه، «فلا انساب بینهم یومئذ» و «لا یتسائلون». دیگر نسبتهایی که تو دنیا بود جمع شد، «فلا انساب بینهم یومئذ». دیگر نسبتها برطرف میشود، شریکمان و همتیمیمان و هممحلیمان و پدرمان و مادرمان و حالا نسبت به خانواده، البته آن ور نسبتها به یک معنا حفظ میشود. «الحقنا بهم ذریتهم». یک بحثی است که ذریه را ملحق میکنند. ذریه حفظ میشود، ازواج حفظ میشود. «ادخلوا انتم و ازواجکم تهبرون». همسر بودن حفظ میشود، پدر و مادر بودن حفظ میشود. ولی برای کیا؟ برای مؤمنین. نسبت فرع بر آن نسبت ایمانیاش است، اگر مؤمن باشند، آنجا کنار هم جمع میشوند. اگر مؤمن نباشند، نه. آنجا نسبت پدری و مادری و همسری و برادری و خواهری و اینها فرع بر نسبت ایمانی است. نسبت واقعی، نسبت ایمانی است، نسبت با خداست، نسبت عبودیت است، نسبت با ربوبیت است. اگر این بود، بقیه نسبتها به تبع آن حفظ میشود. اخوت و دوستی هم حفظ میشود. «عدو علی المتقین». همه رفاقتها آنجا دشمنی است مگر اینکه با تقوا باشد، متقین باشد، همه رفیقان دشمناند. با هیچ کس آنجا به کسی علقهای ندارد. این آیهای که این بزرگوار در تفأل، هنگام ورود پاستور زد. خیلی دقیق و عمیق است. «کلما دخلت علیها علیها امة لعنت اختها». آره، تفأل زده. میخواهد وارد شود، آیه بهش میگوید که خیلی عجیب است. «ادخلوا فی امم من قبلکم ادخلوا قبلکم من الجنة والناس فنا فنا کلما دخلت امة لعنت اختها». تفأل زده است که داریم وارد میشویم، یک چیزی بگو. گفته: بفرما وارد جهنم شدی، خوش آمدی. بفرما برو تو، برو تو که آتش جهنم است. بله. این که گفتی که میخواهم رأی بیاورم، هر کی بیاید ردش نمیکنم، این خود جهنم است. ظاهرش رأی آوردن، ظاهرش پیروزی است. این که پیروزی نیست، عین شکست است. همان روز انتخابات، یک روایتی از امام حسین منتشر کردیم، چی بود؟ که فرمود: «کسی که گناه میکند پیروز نمیشود.» چی بیاد؟ پس روایت جمعه هفت تیر ۱۴۰۳ یا هشت تیر بود. توییتی که زدیم. این ظاهرش پیروزی است.
بعد میفرماید که هر وقت هر امتی وارد میشود، «لعنت اختها»، آن گروه قبلی اینها را لعن میکند. اینجا رفاقتی نیست. رفاقت مال آنهایی است که همدلاند. مال مؤمن و مؤمنات که «بعضهم من بعض». «من هول أمراً بمعصیة الله» کسی که دور یک چیزی برود، بگردد، بخواهد به یک چیزی برسد با معصیت خدا، «کان عفوت لما یرجو». با معصیت بیشتر دارد سرمایههایت از دست میرود. «لما یرجو»، نسبت به آن چیزی که امید داری بیشتر از دست میدهی به دست بیاوری و «اسرع لما یحضر»، سریعتر داری به دامن آن چیزی میافتی که میخواهی ازش فرار بکنی، ترس داری. آن چیزی که میترسی با گناه سرت میآید و آن چیزی که میخواهی سرت نیاید با چی ازش نجات پیدا میکنی؟ با طاعت خدا. ولی آدمیزاد ساده است، خوشحال است. ایران را پس گرفتیم و مردم طالبان نگفتند و روز جشن و روز پیروزی و فلان و پیروز انتخابات و پیروزی نیستش که. اینها به خاطر گم کردن نسبتهاست، به خاطر فراموش کردن نسبتهاست. نسبت واقعی تو، عبودیت توست. سرمایه واقعی تو، تقوای توست. «تزودو فان خیر الزاد التقوا». توشه و سرمایه تو، تقواست. یک وقتی من سال ۹۲ نوشته بودم به بعضیها شب اول قبر میگویند چی آوردی؟ میگوید رأی. چی آوردی؟ ۲۰ میلیون رأی، ۱۶ میلیون رأی، ۱۸ میلیون رأی. سرمایه نیست که. خیالات درش میآورد. باورش میشود که کسی شده، چیزی شده، چیزی دارد. احوالاتش فرق میکند. قبل رأی آوردن با بعد رأی آوردن. واقعاً فکر میکنی که یک چیزی بهش اضافه شد. بله، به توهماتت اضافه شد، به خیالاتت اضافه شد. چون از عالم واقع، از عالم حقیقت، از عالم قیامت، از عالم نور، از عالمی که آنجا نسبتها واقعی است، غافلی، خبر نداری. اینجا اعراض از ذکر رب کردی، فکر میکنی اوضاعت بهتر شد. بقیه یک ساعت میروند نماز و یک ساعت کاسبی میکنی بیشتر پول درمیآوری. اتفاقاً شیطان هم اینطوری است که دقیقاً وقت نماز، اعوان و انصارش و سپاهش را میفرستد. دیگر. روایت هم دارد در رمضان، مغرب خیابان بازار شلوغ میشود، قلقله میشود. دقیقاً اذان صبح میبینی همه خوابشان میگیرد. سه بیدارند، تا یک ربع به سه خوابش میگیرد. یک ربع آخر. خیلی عجیب است. طرف مثلاً نگهبان فلان جاست. هر شب بیداری. شب قدر خوابش میگیرد. قشنگ نفوذ شیطان است که امشب را نمیدانم کاسبی کنیم، امشب خوابش فایده دارد برات. نخوابیدنش شبهای دیگه خوابش برات فایده داشت. غفلت حوزه غفلت.
حالا این خوشحال است که آقا ما عمرمان را تلف نکردیم، کاسبی کردیم، پول درآوردیم. شما یک ساعت زیارت عاشورا و یک ساعت نماز و بعد نمیدانم فلان و ما وقتمان را استفاده کردیم مشتری راه انداختیم. آنی که میبندد میرود. بقیه دیوانه سر چهارراهی بسته رفته مسجد، تازه سخنرانی، بعدش هم نشسته هیئت هم نشسته است، ساعت چهارراهی دو ساعت بسته. کاسبی کردیم. تو سر چهارراه این نمیداند. اعراض از ذکر خدا معیشت تنگ دارد.
بنده ۲۰ سال الحمدلله به لطف خدا از مرداد و شهریور ۸۳ طلبه شدیم. البته قمریاش بیشتر میشود، ۲۱ رجب بود، میلاد امام باقر (علیه السلام) بود. عرض کنم خدمتتون که ۲۰ سال است. ۲۰ سال خودش عمری است دیگر. حالا با سن ما که عرض کنم خدمتتون که تو این ۲۰ سال ندیدم، ندیدم واقعاً کسی طلبه شده باشد بعد از عالم طلبگی جدا بشود سراغ کاسبی برود و موفق باشد. حالا موفق به معنای دقیقش ها. بله، پولدار شدن. موفق به معنای اینکه واقعاً رشد متوازن اخلاقی و معنوی و علمی. دکتر کیانیان و اینها جلو چشمشونه دیگر. طلبه بودن، آخوند بودن، معممش را بکند، استاد، رسماً الان طرف ضد انقلاب است و الی ماشاءالله. پدر روحالله زم که چند سال است خودش خلع لباس کرده، پاپیون میزند. حالا خدا عاقبت ما را بخیر بکند ان شاء الله. چون اعراض از ذکر است. اعراض از ذکر، اعراض از وظیفه است. ذکر هم عرض کردم یک بخشش همان حلال و حرام است، یک بخشش وظیفه است. به خاطر یک چرب و شیرینی، به خاطر یک موقعیتی، به خاطر یک امتیازی از یک وظیفه چشمپوشی. به حسب ظاهر هم اوضاعت خوب میشود، آبرویت حفظ میشود، پولت حفظ میشود. ولی تو درازمدت، حالا تازه باز همش دنیاست. نمیخواهیم کلید اسراری تفسیرش بکنیم که مثلاً حتماً سر پیری یکی میآید لگدت میزند. نه، تو دنیایت هم ممکن است تا آخر خوب باشد. تا آخر این سه سالی که بعد عاشورا زنده بود، به حسب ظاهر دچار فقر و فلاکت و خانه سالمندان و اینها نشد. ولی خب مشکلات روحی و اینها و دائمی الخمر هی مشروب برای اینکه وضعیت روانیاش را التیام بدهد. آخر هم انقدر خورد و غش کرده افتاد و کلهاش هم خورد جایی به درک واصل شد. استسقا گرفته. به هر حال نکتهاش این است. اینها اعراض از ذکر است. اعراض از ذکر خاصیتش را، نتیجهاش را تو باطن نشان میدهد.
آنجا نسبتهای حقیقی تفسیر میشود و آنجا نسبت واقعی نسبت ما با خداست. هیچ ولی و شفیع و نصیری جز خدا نداریم. «من دون الله». و اسباب هم آقا یک روزی قطع میشود. خیلی عجیب است. خیلی عجیب است. حالا بعضی با ما هی میگویند که آقا تجربه که خودت داشتی و بگو و اینها که گفتم هم شاید یادم نمیآید. آن چیزی که ما آنجا برایمان پیش آمد که خیلی صحنه عجیبی بود. جسد را روی سنگی گذاشته بودند، میخواهند بشورند تا موقع دفن. شرایطی که بود. یک لحظه دیدم تمام اعمال. مثل الان نبود که با این الفاظ خیلی آشنا بشویم که هی میگویند همه اعمالم را حاضر دیدم و اینها اصلاً ما چیزی به اسم تجربیات نزدیک به مرگ و. واقعاً سال ۸۸-۲۰۰۹ عرض کنم خدمتتون که اول ازدواج. یکهو دیدم که همه آن چیزی که تو این ۲۰ سال گذشته حاضر. همه چی حاضر، یک طوری که یعنی بخواهی بهش توجه بکنی میبینی. نمیتوانم براتون توصیف بکنم که معادل دنیاییاش چیست. معادل دنیایی ندارد. خاطراتت. خب خاطراتت مثلاً چیز ذهنی است. تو ذهنت حاضر است. واقعیت که ندارد که. تو فاعلی نسبت به خاطراتت. ولی آنجا عملی که میبینی حاضر است. جای کتمان ندارد. جای تحریف ندارد. بخواهی این جایش را یادت نیاید، آن ورش را یادت بیاید. این ورش را نبینی، آن جوری باشد. خاطراتت را خودت عوض بکنی. این دست تو نیست. حاضر است و یقه تو را گرفته. تو متأثری از این عمل. و حالا این نکتهاش خیلی برایم عجیب بود. بدن افتاده روی سنگ غسالخانه. به بدنت میگویی که خب پاشو بریم. تو زندگیات هر وقت اراده میکردی چقدر طول میکشد بین ارادت و بالا بردن دست؟ آنجا اراده میکنی، میبینی دستی در اختیار تو نیست. اراده میکنی که پاشی. بلندت میکنند رو دوش میکشم. میخواهی رو دوش اینها بیایی پایین؟ نمیخواهی ببرنت. پیجهای نامطلوبی دارم. میبرنت. میخواهند بکنند زیر خاک. نمیخواهی بری. خیلی صحنه عجیبی است. خیلی صحنه عجیبی است. یعنی اگر واقعاً مرگ آن است که ما دیدیم، خیلی خیلی ترسناک. حالا اینها هی خوشگلیاش را میگویند ولی آن یک جاهایی نکته عمیقی هست تو بعضی حرفهایشان که فهمیده میشود داستان چیست. تو همان تجربه ایمان حضرت عباس که امشب شب شهادت امام سجاد بود. آنجا گفتم مثلاً میگفتش که صورت من را مثلاً میآمد مرتب بکند، من تو کما بودم. یک تکه ریش اینجا گذاشته بودم. این میآمد به این دست بزند، من جیغم بلند میشده که این ریش مرا نزن این تکه را. ولی نمیفهمی صدایم را. ببین آن تکه تجربه ایمان خیلی نکات عجیبی دارد. استقلال پرسپولیسی. حرفهای استقلال پرسپولیسی میزنم. من متأثر میشدم مثلاً با استقلالیها بودم مثلاً خوشم میآمد. بعد فلانی طرفدار تراکتور. برگشتم یکی طرفدار تراکتور. تعلقات با خودت میبری و میبینی. بعد حالا اینکه هنوز وارد برزخ نشدهای که حساب کتاب بشود، تطبیق داده بشود و وارد وزن کشی قیامت. آنجا میبینی که این تعلقاتی که بردی مفت نمیارزد. ذره ارزش ندارد. این محبت را و نمیتوانی از خودت جدا کنی. آنجا میگوید ای کاش بین من و این شیطانی که قرین من شده بود: «و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانی فهو له قرین». فرمود که اگر از ذکر رب شد، اعراض بکند، معیشت تنگ برایش دارد. این آیه توضیح میدهد، میگوید: وقتی که از ذکر رحمان چشمپوشی میکند، یک شیطانی را میگماریم کنار او و قرین او میشود و وقتی وارد باطن عالم میشود مثل اینکه شما مثلاً در یک مجلس خیلی به درد بخور خوب با شکوه سراسر لذت، یک آدم اضافی باهات است. این فیلم چارچنگولی بود. دو تا داداشها، محل دعای کمیل بود. یکی اهل پارتی بود، یکی شبها میرفت تو قبر میخوابید. آن یکی هم به زور با این میآمد پارتی یکی و به زور باهاش میآمد چسبیده بودند. حالا آنجا میخواهی وارد مجلس صالحین بشوی. یک شیطانی قرین تو است و تو را به خاطر حضور این شیطان راه نمیدهند. میخواهی ازش جدا بشوی، نمیشود. خودت ساختی این را، خودت همراه کردی، خودت راه دادی. «نقیض له شیطانی فهو له قرین». آنجا میگوید: «یا لیت بینی و بینک بعد المشرقین.» آنور میگوید: «حسن اؤلئک رفیقا.» «حسن اؤلئک رفیقا من النبیین و الصدیقین و الشهداء و حسن اؤلئک رفیقا». این تعلقات آنجا جلوه میکند. تعلقات غافل در حالی که اصلش همیناست. این شهید عزیز بزرگوار، شهید اسماعیل هنیه را خوب، این تعلقات. این آدم خیلی سادهلوحی میخواهی که ما بگوییم که مثلاً این سنی است، نمیرود بهشت. بعد مثلاً حسن روحانی شیعه است، میرود بهشت. شاخصها کلکی است. انگلیسی تو همین فضاها بستهبندی میکند. بعد میگویند که چرا وحدت شیعه با شیعه ندارید؟ مثلاً شما با سنی وحدت دارید، با شیعه وحدت؟ وحدت با چی آقا؟ در حالی که شیعه و سنی با این تعلقات کشف میشود. شما میبینید این آقای اسماعیل هنیه به این حکومت شیعی افتخار میکند. روز قبل بردنش نمایشگاهی بهش نشان دادند او مثلاً دارد مقایسه میکند بین برج میلاد اینجا مثلاً با فلان چی چی. او افتخار میکند به اینکه این حکومت شیعی اسلامی با این رهبری ولایت فقیه، با این رهبری که در امتداد ولایت اهل بیت است، امتداد امامت دوازده امام شیعه است، موفق، سرپا است. افتخار میکند به این حاکمیت، افتخار میکند به این رهبری. تابع رهبری است، حرفگوشکن، مطیع، علاقمند. (بحث فرعی مرحلۀ دهم که حالا آن هم در پیشگاه الهی حساب کتابش میشود.) ولی عوضش مثلاً امیرحسین موسوی، شال سبز میاندازد، نماز میخواند، مهر تربت امام حسین نماز میخواند. چه تعلقی دارند؟ چه تأثیری دارد؟ چه تشیعی دارد؟ آقای روحانی چی شبیه اهل بیت است؟ کدام منطقش قرآنی است؟ چی را درست میفهمد؟ چه خیری برای شیعه داشته به معنای کلانش؟ چه آسیبی برای دشمن شیعه داشته به معنای کلانش؟ معرفی کرد. انجمنیها قبل انقلاب گیر داده بودند که یک شاه شیعه تو عالم ورش داریم. به امام گیر داده بودند دیگر. شاه شیعه هستی، حرم امام رضا میآمد، مجلس روضه هم که میگرفت تو دربار. عید غدیر هم که مراسم میگرفت. دیگر برای شیعه بودن باید چکار کند؟ اینها که شاخص نیستش که! نسبتها و کشف چقدر افق فکری این آدم نزدیک است؟ چقدر مدارش درست است؟ چقدر تعلقاتش درست است؟ خبر شهادت بچههایشان را بهش میدهند. دقیقاً همانی که قرآن دارد معرفی میکند، آنجور صبور با آن آرامش و «بشر الصابرین»ی که قرآن دارد میگوید، «انا لله» را آدم در آن میبیند. «لاحول ولاقوة الا بالله» را در آن میبیند. امتیازی برای خودش قائل نیست. خودش را جزء این مردم میبیند. مصیبتی که به او وارد شده را از جنس مصیبت به این مردم میبیند. از اولیا خداست، شیعه واقعی است. شیعهای است که تشیعش در باطن عالم کشف میشود. قضیه که گفتی و نگفتی که بارها عرض کردم آقا میرفت منطقه اهل سنت برای تبلیغ. تهرانی در امامشناسی نقل میکند. گفتش که: «پیرمردی دیدم و علاقمند شد به ما. گفتش که تو کدام مسلکی؟ کدام مرام؟» گفتم: «مسلک بزرگی داریم، شیخی داریم، شیخ علی نام. یتیمنواز، اینطوری، آنطوری، آنطوری است.» خیلی از محاسن امیرالمومنین را گفتم. اسم نیاوردم. گفتم: «یکمی بپزمش.» سری بعدی که آمدم، گفت که: «رفتم سری بعدی آمدم دیدم که از دنیا رفته. پیرمرد خیلی ناراحت شدم. رفتم کنار قبرش و آدرس قبرش را گرفتم. خیلی گریه کردم. از حال رفتم. خوابم میآمد. بیهوش شدم. هرچی دیدم، دیدم توی باغ و بستان.» گفتم: «اوضاع چطور؟» گفت: «خوب عالی.» «مرد حسابی گفتی و نگفتی چی شد؟» گفت: «آمدند اینجا برای حسابرسی. سؤال کردند من ربک؟ جواب دادم. من نبی؟ جواب دادم. به امام که رسید، گفتم که: «یک شیخ علی بود. این آخوندی که آمده بود اینجا تعریف کرده، شیخ علی که یتیمنواز است، اینطور است، آنطور است.» یک کسی پس پرده ظاهر شد: «انا امامک. من امامتم.» من را بردند اینها. بعد فهمیدم امیرالمومنین بوده. خب چرا از اول نگفتی به ما؟ مکنون است برایش. این شهید اسماعیل حنیه واقعاً امام سیدالشهداست. مرامش مرام.
شما فکر میکنی اگر کربلا بود یاور امام حسین نمیشد؟ واقعاً باورتون این است؟ در مورد اسماعیل هنیه دیگر. برای اینکه کسی اثبات بکند خودش را برای یاری امام حسین باید چکار کند؟ مگر زهیر عثمانی نبود؟ سنی بود. روش سه طلاقه کرد. سه طلاقه مال کدام فقه است؟ فیلم مجلس در یک مجلس گفتش که: «سه تا طلاقت دادم. برو، خلاص.» اهل سنت است دیگر. کاملاً سنی عثمانی مذهب. آن یکی نصرانی است، مسیحی بوده. این ولایت مکنون آنجا جلوه میکند. تازه همینش هم وقتی که به حسب ظاهر سنی و اینها فرمودند که اگر محبت ما را داشته باشد به دردش میخورد، برایش فایده دارد. اینها وقتی که واقع میشود برایشان قضیه دشمنان اهل بیت را، واقعیتش را میبینند. آنجا اظهار تبری میکند. حالا بحث کلاً گفتن آقا برائت از ما نداشته باشد. اهل نجات از ما بدش نیاید. تمام. از ما بدشان نفرت از ما اهل بیت نداشته باشد. بعضی انقدر نفرت دارند از اهل بیت و شیعه و اینها تو همین مملکت است. اسماعیل هنیه مسلمان است. احمدینژاد هم مسلمان است. عاشورا پا شد رفت ترکیه ایام محرم. بازار ترکیه میچرخد. بعد یک دونه «مرگ بر اسرائیل» نمیگوید که چون به نفع اینها تمام میشود. طرف خامنهای تمام میشود. روابط جمهوری اسلامی تمام میشود. قسم نباید خورد. مسیر را، نسبتهای واقعی. آن کسی که حاضر است به این پرچم اطلاع پیدا کند. میدانم که این پرچم دست شیعه است. بغضی ندارد نسبت به اینکه چون شیعه هستیم. خیلی نکات مهمی است. شهید «عندالله» ملحق میشود ان شاء الله به اصحاب امام حسین علیه السلام. هرچند به هر حال بابت این اعمال ظاهری و اینها آن حساب کتاب سر جای خودش. خبر نداریم چی میشود ولی از جهت نسبت سنجی این تشیع که حرف امام حسین را فهمیده. امام حسین فرمود که: «العار و لانار». فرمود: «من عار را تحمل میکنم یا هیهات من الذله.» جمله معروف: «زیر بار ذلت نمیروم. ننگ تسلیم شدن در دست دشمن را بهش تن نمیدهم.» «لاققر اقرار العبید» اقرار از ذلیل و «لا افرا فرار العبید». یک همچین تعابیری. مثل بردهها تسلیم نمیشود. خودم را تسلیم نمیکنم. اینها منطق امام حسین علیه السلام. هر کی این منطق را دارد شیعه است. هر کی هم ندارد به حسب ظاهر سر و صدا، جیغ و داد حسین حسینش ورش داشته. یک جایی در باطن عالم نسبتها کشف میشود. «جا ربک والملک صففا صفا» همین است. قیامت کشف نسبتهاست. انساب و اسباب کنار میرود در قیامت. انساب و اسباب. اسبابی که بهش دل خوش کرده بود. به پولت، به اعتبارت، به شهرتت، به فالوورت، به خانوادهات. فک و فامیل، رفیقات، حزب، جناحت، به حمایت اینها، هواداری اینها. یک توئیت میزنم، هوادارانم میریزند فلان کار را میکنند. اسباب جمع میشود. خودت و خودت. آنجا سببی. آنچه که خدا به عنوان سبب قبول بکند. نیست و برای کسی جز آن کسی که خدا از او راضی باشد فعال نمیشود. «هل من یرزا» بخوانید.
خب، دیگر چی؟ با این مضمون آیات دیگه هم داریم. بله. استاد ما پیام دادند، نوشتند که: «خداوند روح این شهید بزرگوار را به همراه فرزندانش و جمیع شهدای فلسطین، با سالار شهیدان امام حسین و یارانش علیهم السلام محشور فرما.» منطق این حرف این است که عرض کردم خدمتتون. آن کسی که تو آن حال و هواست، میگوید: «نه، ربطی به امام حسین ندارد.» حالا جهت سیاسی. میگویم: «شهید» که حالا از جهت سیاسی نه، سیاسی نیست. بحث سیاسی که مثلاً حیثیت سیاسی قضیه را لحاظ میکند. شهید سیاسی است مثلاً؟ با این روحیه، با این فداکاری، این جنس، این فلز اگر کربلا بود کدام ور بود؟ آن جنس و فلز آقای ظریف، آقای روحانی، «غفر لهم الله جمیعاً». آن جنسهای کربلا با کدام ور بود؟ زبان امام حسین میرفت مذاکره کند، حل کند؟ بعد مذاکره نمیکنم. امام حسین شد افراطی و دلواپس. منطق ندارد و متحجر و اینها. میرفت قبلش هم بخوان: «قبلش عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا». کسی را نسبت به غیبش اشراف بهش نمیدهد. مگر کی؟ «الا من ارتضی من رسوله». «من ارتضی من رسلان». یعنی کسی که مورد رضایت پیغمبری باشد. مورد رضایت پیغمبر باش.
این میشود انساب و اسباب در قیامت. وقتی جلوه کرد تازه معلوم میشود که آقا هر آن چیزی که از نسبت و سبب است در عملمان نهفته است. همه انساب و اسباب به اعمال ما بند است. اعمال ما نسبت تراشی میکند. اعمال ما سبب تراشی میکند. نسبتهای جدید پیدا میکنی. سوره صافات: «محشروا الذین ظلموا و ازواجهم و ما كانوا یعبدون من دون الله فاهدوهم الی صراط جحیم و قفوهم انهم مسئولون. مالکم لا تنصرون. بل هم الیوم مستسلمون و اقبل بعضهم علی بعضا یتساءلون». چند بار هم خواندیم که خیلی آیات جالبی است. «قالوا انکم کنتم تعطوننا». خودتان بخوانید. مجرمین. بله. خلاصه این است. داستانش. میفرماید که: «ظالمین را با همسرانشان محشور کنید و با آن چیزایی که میپرستیدند غیر از خدا.» این ازواج فرعون هم باید با زنش محشور کند. این ازواج، آن زوجیتی است که تابع عمل. اول عمل را بررسی میکنند، بعد زوجیت معلوم میشود. درست شد؟ برای همین تو بعضی روایات دارد که اگر فلان کار را بکنی، با مثلاً قوم لوط محشور میشود. فلان کار را بکنی: «حشرا مع قارون و فرعون و هامان». کسی که فلان کار را انجام میدهد، با فرعون محشور میشود. به حضرت آدم هم گفت: «دست به این درخت نزن اگر دست بزنی چی میشود؟» «فتکونا من الظالمین.» «فتکونا من الظالمین» خیلی عجیب است ها. عمل نسبت درست میکند. از ظالمین میشوی. از مصرفین میشوی. هر کی که از مصرفین است، با اینها جمع میشود. هر کی اسراف میکند، از مسرفین میشود. هر جای عالم که باشی، با اینها محشور میشوی. با عملت محشور میشوی. با عملت انشعاب درست کرده. تو را منشعب کرده از یک معدنی: «نحن اصل کل خیر و اعدائنا اصل کل شر». بعد فرمود که: «هر خیری که هست تو عالم، از ما منشعب شده. هر شری هم که تو عالم هست، از دشمن او منشعب شده.» هر خیری تو را منشعب از امام حسین میکند و متصل به امام حسین میکند. هر شری تو را منشعب از یزید میکند و متصل به یزید میکند. اصلاً عرصه امتحان، عرصه بزنگاه فعلیت پیدا کردن و ظهور همینهاست.
یکهو تو سر صحنه طرف ۳۰ سال تو کیهان بوده و اینور و آنور به نفع انقلاب مینوشته و عدالتخواه بود و خدا و پیغمبر و فلان و اینها. یکهو سر از قبر ژینا سر درمیآورد. بعد میگوید که اینجا انسانیت است که فلان شده و سلام بر انسانیت. این است که گفته. بعد هم که دیگه کار از حضرت مهسا، حضرت انسانیت، حضرت ژینا، ژینا، ژینا. آره. یکهو میبینی که کسی که جز مقدسترین آدمها بود و آدم حسابی و پاک و اینها. یکهو توی بلبشویی بعضی از این اصلاحطلبها بهش گفته بودند: «این توهینهایی که تو به رهبری میکنی، ما ۳۰ سال است تو مملکت جرأت نداشتیم تو اینها را بکنی. تو گماشته؟ آرامتر برو.» یکهو وقتی این خبث و کثافتهای باطنی آدم جلوه میکند در یک عرصه که پناه میبریم واقعاً به خدا که هست. تو وجود امثال بنده فراوان است که خدا اگر بخواهد بریزد بیرون اینها را، از هر یهودی، یهودتر میشود. صد تا لگد میزنی به ترامپ، به ملت میگویند صد رحمت به ترامپ. صد رحمت به صدام. هست وجود آدم. اگر مهار نکند خود خدا. «الا ما رحم ربی انا النفس الاماره بالسوء». «هل ما رحم ربی». رحم خدا و رحمت خداست که نمیگذارد اینها بروز پیدا کند. میبندد، میگیرد، مهار میکند. خدا با رحمت خودش مهار میکند این طغیان، این حرص، این شهوت، این حسادت. حسادت غوغا میکند. امروز داشتم میخواندم. مرحوم آشتیانی در تهران مرجعی بود و دم و دستگاهی داشت. نماز جماعتش هر روز شلوغتر میشد. صد سال پیش هر روز شلوغتر و شلوغتر و شلوغتر. جوری که مثلاً ملت پول میدادند برای نماز ایشان ۵ تومن. صد سال پیش پول میدادند که تو صفهای پشت ایشان برایشان جا بگیرند. ۵ تومن میداد که برایش جا بگیرد پشت سر آشتیانی. یک آخوند سیدی به ایشان حسودی میکرد. برگشت تهمت درست کرد برای آشتیانی که این توی بمباران گنبد امام رضا شریک روسها بوده، دست به یکی داشته با روسها که بزنند گنبد را و حمله کنند. خالی شد. مسجدهای آشتیانی کاملاً خودش نماز بخواند تنها و ایشان دید اصلاً دیگر تو تهران نمیتواند بماند. جمع کرد آمد مشهد تو حرم هم دفن است. کاملاً اوضاع تهران. ایشان فلج شد. کاملاً مصلوب الحیثیه شد. بلکل.
آن سید احمق وضعش چطور شد؟ البته اوضاع را دیدی. آقا ما یک حرفی زدیم، یکم مسجدش خلوت شد، کلاً نابود شد. پا میشود میآید مشهد. میرود از ایشان حلالیت میطلبد. «اشتباه کردیم. تهمتی که زدم. من را حلال کن.» این آدم بزرگ را ببین. برمیگردد به ایشان میگوید که: «یک شرط دارد. اگر قول میدهی که پیش جدت شفاعت من را بکنی، تو وعده شفاعت اگر میدهی، میبخشم.» باید پیش جدت بگوید: «بابا این را به خاطر من ببر. ازش بگذریم.» به وعده شفاعت گرفته و بخشیده بود طرف. حالا میخواهم عرض بکنم که ما هنوز حسادتهایمان وسط نیامده. بیاید وسط معلوم میشود کی رئیس است. چکار کردند این بنده خدا؟ با این حسادتش چشم نداشتند ببینم که یک طلبه بیسواد ۶ کلاس سواد، این ما مثلاً موقعیت و موقعیت فلانی که حالا نمیخواهم توضیح بدهم که ذهنتون نره سمت کسی. ما توی مملکت باشیم و بعد مثلاً این بشود گزینه بعدی رهبری. این هی هر روز دارد محبوبتر میشود، وضع مملکت هم دارد درست میکند. الکی الکی. هی هر روز محبوبتر. هر روز ارتقا. هر روز میرود بالاتر. دیدید سفری که قم رفته بود. ایشان جلسه دو سه ساعته با خاک یکسانش کرده بودند. توهین کرده بودند بهش. انقدر اذیتش کرده بودند که با یک دل شکسته برگشته بود. ایشان وقتی برگشت دیگر شروع کرد تصفیه حساب با نهاد ریاست جمهوری. مشخص بود که دیگر دارد میکند از بهار. آدم بسیار صبور و خودداری بود رئیسی، رضوان الله تعالی علیه. بله، ما به ظاهر نگاه میکنیم تپق زد، لوکوموتیو گفت. شیخ طوطی گفت. شر و ورهایی که برای بعضیها اهمیت دارد که مثلاً آن یکی لفاظیاش خوب بود. آن قبلیاش خوب لفاظی میکرد. فن بیان ندارد. خب بیا الان خدا واسه تو گذاشته فن بیان هم ببینی. سردبیر، فن بیان چیست؟ به یاد آقای رئیسی، ره بمانی همیشه. ناشکریهای ماها به خاطر مسائل ظاهری. احساس میکردیم کوچک میشویم. آقای رئیسی جایی میرفت صحبت میکرد. ناهار خوردی؟ میگوید این در شأن رئیس جمهور نیست. واقعاً چقدر ما بدبخت شدیم که مملکتمان صحبتهایی که مصطفی ملکیان کرده بود. چقدر تحقیر کرد. چقدر توهین کرد. فکر میکند کیست؟ چیست؟ چقدر سواد دارد. فکر. نجاست میبارد. ولی تو این دنیا پروفسور دکتر بهش میبندند. آنجا معلوم میشود تو باطن و عذاب هم آقا اصلش همین است. «کذالک العذاب». آن وقتی است که یکهو نسبتها معلوم میشود. میبینی چی ارزش داشته و سمتش نرفتی. چی ارزش نداشته و همه همت را برایش گذاشتی. کی اینجا پوئن است و نداری و چی اینجا مفت نمیارزد و تو خیلی ازش داری.
افسوس که آنچه بردهام باختنی است.
برداشتم هر آنچه بگذاشتنی است. (درست خواندم؟)
افسوس که آنچه بردهام باختنی است.
بشناختهها تمام نشناختنی است.
برداشتم هر آنچه باید بگذاشت.
بگذاشتم هر آنچه برداشتنی است.
افسوس که آنچه بردهام باختنی است،
بشناختهها تمام نشناختنی است،
برداشتم هر آنچه باید میگذاشتم،
گذاشتم هر آنچه برداستنی است.
این حقیقت عذاب، حقیقت عذاب همین است که آدم روی چیزهایی حساب میکند که آن ور مفت نمیارزد. یک چیزهایی را به حساب نمیآورد که آن ور فقط همینها ارزش دارد. توی ارزشگذاری برای دیگران هم افرادی را واجد صلاحیت میداند و به اینها میبندد که روز قیامت میخواهد از اینها فرار کند. این سلبریتی، این خوشگل است، این پولدار است، این فالوور دارد. اثر معاشرت خیلی عجیب است. خیلی عجیب است. اثر معاشرت اصلاً ما به حساب نمیآوریم. اعمال کوچک، مخصوصاً اعمالی که آقا رنگ و بویی از حب توشه. روایت دارد: مؤمن به مؤمن دست که میدهد، تمام گناهانشان بخشیده میشود. برگ درخت که طوفان بهش میزند، میریزد. آن شکلی گناهش را میریزد و شیطان فریادش بلند میشود و وقتی این دو نفر. اصلاً روایت عجیبی دارد ها. خیلی روایت. میگوید دو نفری که به همدیگه دست میدهدند، دست خدا بین دست این دو تاست و آنی که «اشد حباً لصاحبه»، آنی که محبتش به رفیقش بیشتر است، خدا کف دستش را تو کف دست آن گذاشته است. کف و بیرون دارد دیگر. دست خدا بین دست این دو تاست. کف دست خدا به سمت کف دست آنی است که حبش نسبت به آن یکی بیشتر است. محبت مؤمنین، نسبت به احترام، ادب حکایت از حب میکند. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله جعفری، رضوان الله تعالی علیه را. سعادتهای زندگیمان این بود که این مرد را زیارت کردیم. سال ایشان رحلت کرد. ایشان جزء آن حلقه چهار پنج نفره جلسه خصوصی علامه طباطبایی بودند که این کتاب «ثمرات حیات» با آن جلسه است و یار غار مرحوم آیت الله پهلوانی تهرانی بودند. از اول با هم شروع کردند، دوتایی میروند خدمت علامه، دوتایی شاگرد ایشان میشوند. حکایاتی هم دارد. آشنایی ایشان هم کتاب «پژو» نبوده. بعد علامه سراغشان را میگیرند. میگویند: «آقای جعفری کجاست؟» میگویند: «ایشان بیمار بود.» الان میفرمایند: «اخلاص بنده را به ایشان برسانید. اخلاص مرا به ایشان.» مخلص. یک وقتی ایشان مشهد میآمده، خوابش میبرد، سرش میآید رو شانه این بغلی. بغلی هم خب سید روحانی، آن هم طلایی بوده. زائر امام رضا است. تو خواب امام رضا را میبیند. حضرت بهش میفرمایند: «این یک جلسهای میرود، بهش بگو بهت بگوید. دارم جلسه.» الان شماره جلسه خاصی میرید. میگوید: «چطور؟» میگوید: «امام رضا فرمودند. آدرس به من هم بدهید.» عجیب است. یعنی کارهای کوچکی که ما اصلاً به حساب گنده گندههایی که قدر که خودت چشم خودت را پر گردو، نفس خودت را حال آورده. آن ور آن ور تعریف کردی. عجب و ریا و فلان. اینها که به حساب نیاوردی، آن ور محمد جعفری تهرانی تو باجک مینشستم. تو با منزل ما تو باجک یکی از اصاب با چند تا از رفقا میخواستند بروند دیدن ایشان. با هم صحبت کرده بودند که مثلاً راه میدهد ایشان ما را، راه نمیدهد. تو بعد رحلت آیت الله پهلوانی ایشان دیگر گوشهگیر بودند و کسی هم خیلی با ایشان محشور و کسی آدرسی ازش نداشت. آقای پهلوانی ۸۳ از دنیا رفته. آقای جعفری ۹۱ از دنیا رفتند. چرا روح هر دو مهمان امام سجاد باشد؟ امشب موقع غسل پیکر مطهر عبدالله که یادم نیست من چه شکلی، فکر کنم کسی پیام داد بهم. بعد ماه رمضان بود که آقا ایشان از دنیا رفته. من هم دیگر سریع رفتم منزل ایشان بالا پیکر ایشان. عجیب هم بود. روز آخر هی قدم میزد. فرمود: «میخواهم بروم. نمیگذارند.» بعد به خانواده گفته بود که: «تمام شد. پیغمبر فرمودند: بیا.» دراز کشیده بود. «جدم محمود بیا.» دیگر. ایشان را تو حیاط منزل. یک تختی گذاشتند و همین آقای وزیری خودمان حاج آقای وزیری ما با یکی دیگه از آقایون حاج آقای تحریریه استاد عزیز هم ایشان هم حدیث کسا میخواندند کنار پیکر جعفری. ما وایساده بودیم. خیلی خب متأثر بودیم. ایشان خیلی علاقه داشتیم. بازمانده آن جلسه بود. و مقامات فوق العاده. این جمله را فرموده بود که زیارت علما در دنیا انقدر اثر دارد که در عرصه محشر، در آن وانفسا، در آن غوغا، شما عالمی که به خاطر خدا زیارت کردی را وقتی دیدی، میشناسی. وقتی شناختی به او سلام میدهی. وقتی سلام دادی، میگیرد با خودش میبرت. و همین است. فاسقین همین سلبریتیها. آنجا که دیدی، میشناسی. بهش سلام میدهی. با خودش میبرت تو دارالفاسقین. با خودش میبرت تو دارالفاست. آنجا این پیوندها جلوه میکند. تو منزل او با او الفت پیدا میکنی. واسه «حسن اولئک رفیقا» میشود و «بعث القرین» میشود. برای ارتباط با علما. زیارت علما. هرچند که چیزهای عجیب غریبی گاهی دیدیم که واقعاً بعضی حیرتانگیز است. واقعاً حیرتانگیز است از روابط در این عالم، از اثرات تو این عالم، از اثرات اعمال کوچک، از اثرات محبت. محبت یک ذره محبت خوب، یک ذره محبت بد. اینها همه در واقعیت هستی کشف میشود. آن محبت خوب دستگیری میکند، میشود رحمت. آن محبت بد میشود عذاب. این تعلقات، این همکاریها، این مشارکتها. اینجا مثلاً یک گروهی داریم با همدیگر کار میکنند به نام تعالی. آن طرف عالم هم همین است. همان قضیه است که گفتم دیگر. که گفت که یک طلبه بود، درس خارج مراجع میآمد. تحقیرش هم میکردند. بابا تو دیوانه. تو نفهم. برای چی میآیی؟ حرف نزن. بشین. چیزی نگو. فلان. همت داشت. سعیش را میکرد برای اینکه درسها را بفهمد. آیت الله بهاءالدینی فرمودند که بعد از مرگش دیدم که آن ور استاد همه مراجع شده. انسان «الا ما سعی». کمتر از سعیاش. شاید مرجع شده بودند. میزان سعی کردن. اثر زیاد دیده بودند. این خیلی سعی کرده رو اثر کم دیده بود. همه را گذاشتیم آن ور. آن مدرس. اینها به تعبیر حضرت فرمود که: «این شیعیانی که بین شماها چیزی به حساب نمیآیند. شیعه. فقیه.» در مورد ظاهر امیرالمومنین هم داریم: «اینهایی که پیش شما چیزی به حساب نمیآیند، به اندازه قبیله ربیعه و مضر شفاعت میکنند.» امروزش میشود به اندازه هند و چین. منظور هند و چین شفاعت میکنند. همین که به حساب نمیآوری. محل نمیذاری. هیچی. آنجا سرمایهداران فرمود. آنی که ظاهر امیرالمومنین میشود، سرمایهدار آن ور این است. همه به دست و پایش میافتند که از این بدبخت بیچاره گدا گشنه تو خیابانهای نجف صف وایستادند یک فلافل بهشان بدهم. آنجا همه در باغ اینها صف وایستادند یک فلافل به آن ها بدهم. سرمایهدار واقعی. و عذاب یک بخشش همین است و خدا تحقیر میکند. میآید بهت نشان میدهد. سوره صافات هم هست که همانی است که مسخرهاش میکردی. همانی که آدم حسابش نمیکردی. همانی که تحقیرش میکردی. هم سوره مطففین دارد: «فالیوم الذین آمنوا للذین من الکفار یضحکون». آن یکی دیگر هم دارد که: «کما سخروا منا نسخر منهم. کما سخروا منا نسخر منهم». مسخره کردی، مسخره میکند. تو با شاخصهای ظاهری دنیوی مسخره کردی، حقیر دانستی. من با شاخصهای باطنی و ابدی و حقیقی مسخرهات میکنم. بعد مسخره اینجا بد است. مسخره آنجا که بد نیست که. چرا اینجا بد است؟ شاخصت غلط است. اگر شاخص درست باشد که مسخره کردن بد نیست که. «الله یستهزئ بهم». «سخرنا سخر لکم». «یاسخریت» داریم تو خیریه اینکه در اختیار تو چنگ توست. نمیشود تسخیر. مسخره کردن یعنی اینکه این آدم را سوژه خودت کردی برای تفریح. خلق کرده برای تفریح تو. چرا؟ چون از جهت هوش از تو پایینتر است. از جهت پولت. مخصوصاً خدا متعال روی این تأکید دارد که به خاطر پول مسخره. «الذی جمع مالا و عدده. یحسب انما ماله اخلده». یعنی عامل اصلی، انگیزه اصلی در تمسخر پول است. چنین دارد، آن یکی ندارد. مسخرهاش میکند. شغل این شغلی است که ما ۲۰۰ میلیون درآمدش است. این مسخرهاش میکند. این با جناق، آن یکی با جناق را دست میاندازد. این ماشینت را تو کوچه ما پارک نکن. شلوارت را عوض کن. این خانهت را که بابا یکی بیاور جارو بزند جلو در. این دیوارها. تو پولی میدهم واست رنگ کند. تحقیرش میکند. چرا؟ چون ندارد. چون فکر میکند دارد. چون اینی که دارد را کمال میداند و آنی که او ندارد را موجب نقص او میداند و به خودش این حق را میدهد که آن کسی که کامل است، آن کسی که ناقص است را به چنگ بیندازد، تسخیر کند، تحقیر کند. اینجا غلط است. چون نمیدانی. چون تو حجاب است. چون باز شاخصهای ظاهری میخواهی قیاس کنی ولی در باطن نه. آنجا مسخره «انهکون» واقعی آنجا است. واقعاً هم مسخرهات میکند. تو بعضی مواقع میرود. بسته میشود دوباره یک در از این پشت وا میشود. میگوید: «بیا، بیا اینجا. بیا تو باغ ما.» دوباره میآید. بسته میشود. «هزاران سال بین این درها میچرخونننش.» سر کارش میگذاشتی. بخندیم یکم حرف بزند، بخندیم. یکم سوتی بدهد، بخندیم. تحقیرش میکردی به خاطر اینکه نمیتواند مثل تو با آن فن بیان صحبت بکند. چون حضور ذهن و موقع صحبت کردن ندارد. آن پرستیژ را ندارد. آن لفظ قلم بودن را ندارد. آن دایره لغت تو را ندارد. آن صدای خوب تو را ندارد. آن لحن خوب تو را ندارد. تپق میزند، کلمات اشتباه میگوید، سوتی میدهد. زبانش مشکل گفتاری دارد. فرعون مسخره میکرد. گفت: «آره حضرت موسی، و لا یکاد یبین.» آدم بزند درست حسابی حرف بزند. رو فن بیان. با این شاخصها مسخره میکند. توی که من گرفتم تو خانه خودم بزرگ کردم واسه من شاخ شدی. بزرگت کرد. اینها را شاخص میداند. عذاب آنجا یک بخشش همین است. یکهو جلوه میکند که حالا تو پادویی اینی. تو نوکر اینی. اینجا طرف مثلاً تا دیروز مدیر زیر دست تو بوده. تحقیرش میکردی، فحشش میدادی. حالا اوضاع برمیگردد. فردا میشود رئیسجمهور. تو باید اطاعت کنی. بله، چشم قربان.
خوب من حالا امشب میخواستم یک چیزهای دیگه بگویم. کلاً دیگر رفتیم تو این فضا. اشکال هم ندارد. بحث عذاب خودمان را ادامه دادیم. دانلود جنگ روایتها. میخواستم نکاتی عرض بکنم. با توجه به اتفاقی هم که دیشب رقم خورد و این ایام دارد رقم میخورد و رقم خواهد خورد. یک چیزی که خیلی مهم است آقا ببینید قرآن خودش کاری که دارد میکند، خود قرآن دارد در جنگ روایتها تولید روایت میکند. خیلی نکته نکته مهمی است. یعنی هدایتگری قرآن یک بخشش یک بعدش به همین است که قرآن در وسط میدان روایت و تحلیل ایستاده است. خیلی نکته مهم است. همین سوره مبارکه فجر میگوید: اکثر شماها روایتتون و تحلیلتون موقع آمدن و رفتن نعمتها غلط است. من بیا روایت را درست کنم. وقتی میآید فکر میکنی که «رب اکرمن». وقتی میرود «رب اهانت». تحلیل تو نسبت به زندگی غلط است. روایتتون از زندگی غلط است. روایتتون از امتحان غلط است. روایتتون از ربوبیت خدا غلط است. روایتتون از بهشت غلط است. روایتتون از جهنم غلط است. روایتتون از نسبتهایتان غلط است. جهاد تبیین این است. خیلی مسئله مهمی است. تو فتنههای اجتماعی هم آن کسی میداندار میشود که این عرصه را بتواند دست بگیرد. ما گاهی به هزار عنصر دیگه دل میبندیم. موشک داشته باشیم. آقا فرمود دیگر. فرمود تو دیدار با شاعرها فرمود که این مثلاً بحث رسانه و اینها از موشک مهمتر است. که حالا همین هم باز تو جنگ روایت دست موشک مهم نیست. عصر عصر چیست؟ گفتمان است. نه، عصر موشک. موشک باید باشد. خیلی هم مهم است. ولی رسانه از موشک مهمتر است. چون شما اگر درکی از میدان رسانهای نداشته باشی، موشک بزنی باختی. نزنی باختی. و یک جوری برایت طراحی میکنند که زدن و نزدنت به نفع جبهه مقابل با تعریف او، با ترسیم او، با طراحی او. دو سر باخت میشود. الان همینی که دقیقاً گرفتارش هستیم. رسانه هم به معنای این نیست که یک کانال بزنیم، مطالب کانالهای دیگر را فوروارد کنیم. یا به اسم خودمان منتشر کنیم. کله پاچه بخورم و شماره کارت گذاشته بود که ماکارونی میخواهم بخرم. چیپس و ماست میخورم. آن یکی هم گفته: «من ماکارونی میخورم.» جواب طبیعی خود این کار تو تولید روایت کثیف. کما اینکه همان هم شد. یعنی دست گرفتن همین ذهنیتسازی، تحلیلسازی، باخت در یک میدان روایتگری است. خلق روایت. جهاد تبیین. جهاد تبیین یعنی اینکه شما درگیر بشوی با ذهنهای فرسوده و منجمدی که نمیتواند یک واقعه را درست تحلیل بکند. این درگیری به مراتب از درگیر شدن با توپ و خمپاره و موشک سختتر است. به مراتب سختتر است. برای اینکه عنصر انسانی این وسط درگیر است. نفس انسانی درگیر است. نفس انسانی مجرد است. تغییرپذیر کردن یک امر مجرد به مراتب سختتر است تا یک امر مادی. تغییر فکر به مراتب سختتر است. تغییر تحول در قوه خیال به مراتب سختتر است. خیلی سخت است. کشتی را توانست تو چند سال از ۰ بسازد ولی این همه سال ۸۳ نفر بهش ایمان آوردند: «الا قلیل». تحول و تبل باطنی خیلی سخت است که اصلاً خدا به پیغمبر فرموده که اصلاً کار تو هم نیست. «انک لا تهدی من احببت». «ولکن الله». بفرماید تو هرچی حرص بزنی هم ایمان نمیآورند: «و ما اکثر الناس ولو حرصت و بمومن». «و ما اکثر الناس ولو حرصت بمومن». پیغمبر، اکثر اینها ایمان نمیآورند. کار تو نیست. اصلاً مقوله مقوله سختی است. تا دم آخر حتی بهت گفتم عذاب نازل میشود. نباید بگذاری بری. اینها پدر آدم را درمیآورند. انبیا مثلاً یک پیج زده بودند و تگ میکردند ها. لایو میگذاشتند. نصف شبها بیایند، بریزند ۲۰۰۰ نفر تا صبح با هم صحبت کنیم. بعد همه گفتگو کنیم. بالاخره بیا تو کلاب هاوس. ویراستاری داخلی پیغمبر این مدل است. آن که سختی ندارد که. بنده خدا. تشویق هم بکنی ملت را. بگوییم خانمهای چادری بروند کافیشاپ. تغییر در سبک زندگی دینداری ایجاد بکنیم برای اینکه دیندارها را به آن ها نزدیک کنیم. برای پر کردن این فاصلهها و شکافها. هی دیندارها را میآوریم پایین. از حجاب سر و ته حجاب میزنیم. از سر و ته نامحرم و محرم میزنیم. نزدیک میشوند. جامعه باید گسلها را پر کنیم. خب بنده خدا حضرت نوح بلد نبود گسلها را پر کند. اوج افراطیگری و اینها داشتن که حضرت لوط گسلها را میخواهد پر کند. از خودش مایه میگذارد. میگوید: «بیا این دخترهای من حلالاند.» خیلی نکته دارد ها. اینها سختی کار است و شما میبینید که کربلا دو بخش است. یک بخشش آن بخش میدان است. اتفاقی که رقم میخورد که عظمت دارد، که حماسه دارد. تمیز کار کار درجه یک ولی ابتر میماند. یعنی این جملهای که «کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود» خیلی نفخه قدسی است، دمیده در دهان این شاعر که این بیت را گفته: «کربلا در کربلا میماند». آن کسی که برداشت کربلا را برد و منتشر کرد، کربلا را رساند. کربلا را روایت کرد. کربلا را روایت کرد نه آن چیزی که یزید میخواست به من و تو برسد. خیلی فرقی بین دو تا کربلا به من و تو رساند با آن امپراطوری رسانهای که کسی جرأت نطق کشیدن نداشت. زمان خلیفه دوم ابن مسعود میخواست ازش از آیه پرسیدن که تفسیرش چیست؟ گفت: «برو پنجره را چک کن. در را چک کن. کوچه را چک کن. این ور را چک کن. آن ور. در گوشی از پیغمبر شنیدم که این شکلی تفسیر کرده.» که یک وقت به دستگاه حاکم خبر نرسیده که یکی سر روایتی در ذیل آیه میخواند که تفسیر قرآن محسوب میشود که جرم تبعید دارد، شلاق دارد. حالا شما تو این موقعیت ۷۰ نفر رفتند به دست ۳۰ هزار نفر کشته شدند. تو این دنیایی که بنیامیه به چنگ آورده، دست گرفته. همه ابزارهای قدرت. مثل الان هم نبود که شبکههای مجازی و اجتماعی و آزاد و جریان آزاد اطلاعات و این حرفها. رسانه کاملاً حکومتی بود. تو همین ۱۰۰ سال پیش این شکلی بود. تا ۵۰ سال پیش این شکلی. رسانه حکومتی بود. حکومت بود که قدرت بود که تریبون میداد تا ۲۰ سال پیش. شما رسانه اصلی نماز جمعه با صدا و سیما بود. مردم از این درگاه این نهادهای قدرت بود که در جریان امور قرار میگرفتند با زاویه دید همان جریانهای قدرت. وقتی نماز جمعه بگیرند خیلی فرق میکند با اینکه از توئیتر بگیرند. حالا تو آن اهرمهای قدرتی که زمان بنیامیه است، با آن نظام فاسد عجیب و غریب فرعونی شما بتوانی از این موقعیت استفاده کنی، از تریبونهای خودمون استفاده کنی، از موقعیتهایی که خود او ایجاد میکند استفاده کنی، کربلا را عرضه کنی و روایت خودت را به روایت یزید غالب کنی. خیلی عجیب است. خیلی آقا این معجزه است. آن تبریک آقا گفته بود: «اگر زینب کبری ادعای پیغمبری میکرد باید قبول میکردیم.» واقعاً حرف حقی. چون اعجاز نشان داده. معجزه است.
من امام سجاد (علیه السلام) که شب شهادت ایشان، حالا یا به تعبیر شام شهادت. اینها اعجاز شوخی نیست. یک مرد و یک زن اسیر در دست دشمن، شهر به شهر دارند چرخانده میشوند برای اینکه پیام آور شکست باشند. میشوند پیام آور قدرت. میشوند روایتگر آن چیزی که در کربلا رخ داد. جلاد و شهید کی بود در کربلا؟ ظالم و مظلوم. اصلیترین رسالت رسانه معرفی ظالم و مظلوم. یعنی اصلیترین اتفاقی که در رسانه رقم میخورد این است. مولفههای اثرگذاری روایت درست. بله، قرآن به این چیزها نظر دارد دیگر. اینکه کی بگوید، چی بگوید، کجا بگوید. تو روایت هم به این چیزها اشاره شده. چرا حضرت موسی، حضرت موسی میگوید که: «هارون اخی، هو افسح منی لسانا». این حرف را من نگویم. هارون بگوید. چون موسی متهم به قتل است. در جنگ روایتها تارگت خورده، موقعیتش. فاطمه زهرا در میدان میآید حرف میزند. امیرالمومنین سکوت میکند. کی سخن بگوید؟ کی سکوت کند؟ کی چه سخنی را بگوید؟ کی بگوید؟ کجا بگوید؟ به کی بگوید؟ این هم خیلی مهم است. این به کی بگویم خیلی مهم است. همه اینها دقت میخواهد. این واقعاً یک جنگ است. بدون این جنگ، بدون این طراحی، آن ور شما غلبه و پیروزی نخواهی داشت. هر چقدر هم که خدمترسانی کنی، تو جنگ روایتها میشود کاری کرد که از جهت انتزاعی و روانی و فکری طرف مقابل فکر میکند هنوز حقش را ندادهاند. باز هم حقش را خوردهاند. باز یک چیزی هست. یک چیزی هست که اینطور دنبال من راه افتادی، میخواهی حق مرا به من بدهی. طرف رفیقش افتاد مرد. میخواست محترمانه زن و بچه این را جمع کند. بعد مرگ رفیقش. این هم به خانم و بچههایش گفته بود که ما با شوهر شما یک حساب کتابی داشتیم. من باید ماهی مثلاً ۲ میلیون به شما بدهم. کمک. فلان فلان شده. دو روزه دیر شده چرا نمیریزی؟ حالا برای خدا دارد کار میکند. باید تحمل کنی. این جنگ روایتهاست. وقتی که طرف را طلبکار بار آوردی، باز هم یک چیز دیگر. بیشتر از اینهاست. هنوز ندادی. اگر آن یکیها بودند. پهلوی اگر بود، بیشتر به ما میداد. هر بلایی که زمان روحانی سرمان میآمد، میگفتند اگر رئیسی بود، بدتر میشد. یادتونه؟ دولت ۹۶ تا ۱۴۰۰. گفتیم آقا دلار شد ۳۰ تومن. همین را اگر رئیس جمهور شود ۵۰. آقا فلان جا را زدند. جنگ روایتهاست. شما یک کاری با ذهن طرف میتوانی بکنی در میدان ذهنش تسلیم بشود. در میدان ذهن شکست بخورد. پیش خودش احساس شکست بکند. پیش خودش احساس پیروزی بکند. خیلی از این مسائل مشکلات مملکت ما تو این تحلیلهای ذهنی اگر حل نشود، برگشت هم حل نمیشود.
یکیاش مسئله حجاب است. بارها این را من گفتم. چرا این آرایشهای عجق و غجق و افسارگسیختهای که گاهی ما تو کشورمان داریم، جنون آمیز که بعضی وقتها تو کشورهای خارجی هم بعضی از همین آرایشها میفهمند که طرف ایرانی است. خیلی آرایش جیغی داشتند. باهاش صحبت کردم. گفتم: «ایرانی نیستی؟» گفت: «چرا.» «از کجا؟» نشئت میگیرد. یک بخشش این است. احساس تحقیری که در وجود اوست به عنوان یک جهان سومی، به عنوان یک کشور مسلمان عقب افتاده، به دور از مدرنیته، به دور از پیشرفت و تکنولوژی. این هیچ راه دیگری برای التیام این ندارد، برای تسکین خودش به عنوان یک انسان مدرن. غیر از اینکه باید من خودم را بیشتر شبیه اینها کنم. اینها بیحجاباند، اینها لختاند، اینها ولاند. بعد چون خیلی احساس عقب ماندگی از اینها دارد، سرعت و شتاب میگیرد. بقیه توی شیب معتدلی بیحجاباند. ۳۰ سال همین شکلاند. این چون یک ساله میخواهد بیاید به اینها برسد. بعد برای اینکه تکنولوژی و مدرن بودن دری میداند، باید از همه اینها بزند جلو. آرامش من از همه ولانگارترم. من از همه. میگفت که آقا بعضی از این تیپهایی که اینها اینجا میزنند اصلاً مال روسپیهای آمریکا و کانادا و اینها است. میشناسم. با این تیپ. چادری بوده، محجبه حافظ قرآن بوده، چادری بوده، پوشیده بوده. چرا؟ چون بیشتر احساس عقب ماندگی دارد. البته ابعاد دیگه هم دارد. شیطان چون انتقام از آن هم میخواهد بگیرد. این هم هستش. شیطان چون انتقام میخواهد بگیرد، بیشتر تحقیرش میکند. به دست و پا باید بیفتد. تو یک زمانی لج من را با چادرت درآوردی. حالت را میگیرم. شلاقهای آن شلاقهایی که به من زدی با چادرت را بهت میزنم. بیشتر از بقیه میزنم. این هم هست. حالا مسلمان یک رگههایی از محبت تو باطن است. این باید او را بیشتر کثیف بکند که آن رگهها را هم بتواند بپوشاند. اینها هم هستند. اینها همه سازوکاری است که طراحی میکند. ولی مسئله از کجا نشئت میگیرد؟ از جنگ روایتها. از یک اختلال شناختی، همچین عمیق تو مغز طرف فرو کردن که تو ایرانی بدبختی، ذلیلی، هیچی نمیشوی. از شما هیچی درنمیآید. که میبیند ها. میبیند. با چشمش دارد میبیند که آقا این الان یک خدمت است، این الان یک چیز خوبی است، یک پیشرفت است. دلش آرام نمیشود. کیف نمیکند. نمیتواند کیف کند. نمیشود قانعش کرد به عنوان یک پیشرفت به این نگاه کند. نمیشود قانع کرد که به این افتخار کند. سرش را بالا بگیرد. مگر اینکه ببیند تو کشور دیگری هم به این افتخار میکنند. از باب تقلید آن ها، این هم افتخار بکند به آن چیزی که آن ها افتخار میکنند. نه آن چیزی که دارم. خیلی فرق میکند.
جنگ روایت. ما الان در یک میدان جنگ روایت هستیم و بسیار فلجیم. بسیار فشلیم. جبهه مقابل ما برای هر کاری تحلیل دارد، میدان دارد، برنامه دارد، طرح دارد، توطئه دارد، تمهید دارد. ما همینجوری موشک اینجا بزنیم. ما بردیم. زدیم. خب آقا، یک تحلیل، یک حرفی، یک چیزی، یک توضیح. خود رهبری خیلی تو این مسائل حواسش جمع است. موشک که میخواهد بزند، وایمیستد قشنگ از زبان مردم این انتقام خوب شنیده بشود. بعد میفرماید که سوخت این موشکهایی که زدیم تو سر اینها، فریاد انتقام مردم بود. او پیوست روایتی و رسانهای قضیه را بهش توجه دارد. ماها نه. بابا جنگ جنگ ترکیبی است. جنگ جنگ شناختی است. نمیشود که تو یک سلاح این جنگ را داشته باشی و یک سلاح مهمتری که این و بقیه سلاحها غالبها را اصلاً بهش توجه نکنی. اتفاقاً حسن کربلا و پیروزی امام حسین در این بود که اگر سلاح نظامی نداشت ولی سلاح بیان قوی داشت که توانست میدان کربلا را دست بگیرد. دقیقاً برعکس آن چیزی که ما هستیم. ما سلاح نظامی خوب داریم، سلاح بیان نداریم. حالا کی باید بیاید تو این سلاح بیان کار بکند؟ دست بگیرد؟ با چه شاخصی؟ آن یک بحث دیگری است. ما چون خیلی بهش بحث مفصلی است. الان شما میبینید یک اتفاقی رقم میخورد. شهادت اسماعیل هنیه. یک اتفاق بینظیری است. آقا فرمانده ارشد حماس در ایران ترور شده. بله. حالا از جهت امنیتی و اینها به هر حال ترسناک است. اینکه توانستند اینجا را بزنند. فرمانده شهید فخریزادمان را اسرائیلیها زدند. شهید صیاد خدایی را اسرائیلیها زدند. شهید هستهایمان را شهید علیمحمدیمان را، شهید احمدی روشنمان را، شهید شهریاری. از این جهت طبیعی است. ولی خب این فرمانده ارشد، مهمان خارجی. اینش به هر حال هراسانگیز است. ولی یک فرصت است برای تولید یک روایت. هم برای روایت انتقام که مهمان ما را زدند، هم برای روایت جبهه مقاومت که اساساً مرزها رفته کنار. یک بلوغ و یک شکوفایی فوق العاده است. یک اتفاق اعجابانگیز است که دیگر معنا ندارد که این مال کدام کشور است، مال کدام نژاد است. دو جبههای الان با هم درگیرند که آن ممیزات و مفرقاتی که تفرقه ایجاد میکرد در این دو جبهه برداشته شده و خصوصاً در جبهه ما این برداشته شده. حالا جبهه مقابل سر منافعش همیشه وحدت داشتند. «تحسبهم جمیعا و قلوبهم شتی». ولی بین ما سخت حاصل میشود. این عراقی است، آن ایرانی است. بعد تازه این ایرانی اصفهانی است، ما مشهدیم، آن تهرانی است. بعد تازه این تهرانی است، این بالاشهری است، آن پایینشهری است. بعد تازه این پایینشهری فلاحه یا مال اتابک است. خود بعضی محلههای پایین شهر تهران با همدیگر کل کل دارند. این محله با آن محله دعوا دارد. مثلاً اگر این، بچههای این محل با آن محل نمیتوانند. جبههای شکل گرفته از افغانستان، پاکستان، ایران، لبنان، عراق، سوریه، فلسطین. شیعه، سنی، حنفی، حنبلی، مالکی. خیلی زیدی. خیلی عجیب و غریب است. سنی شافعی میزند، صهیونیست میزندش. آن ور شیعه زیدی پاس میدهد برای سنی حنفی. روایت بیاوریم.
بعد چی میشود؟ میشود اینکه: «ایرانیها برای چی از این سردار ما محافظت نکردند؟» کلی کامنت تولید شده که ایرانیها فروختند و ایرانیها کشتند و دستشون تو یک کاسه است و اینها از یهودیها بدترند. حرفی که مرسی زده بود: «شیعه از یهودی خطرناکتر است.» تو مصر گفته بود. مرحوم کلاته را سر همین کشتند. سر همین قضایا. «شیعه از یهودی خطرناکتر است.» جوی ایجاد میکند. چرا این جملاتهای ظریف بسیار جملات خطرناکی بود؟ اصلاً خب، شرایط ساختاریشان که مشخص است که اینها همان چرت و پرتهای خودشان را آخر میآیند نشان میدهند، آدم ندارند که حالا مثلاً زن غیر شیعه کاربلد زیر ۵۰ سال. چند تا فکسفانی مردنی ۷۰ سال. در به در. همین هم یک مشت فسیلاند دیگر. چی دارند؟ غیر از این بازی به خودمان درجه دعاشان نمیرسد. معلوم است که آدم ندارند. این یک چیزی، این تو جنگ روایتها دارد یک کاری میکند که آن خطرناک است. آن را باید بگیری. یک چیز دیگر دارد ایجاد میکند. یک گفتمان دارد ایجاد میکند. یک توقع دارد ایجاد میکند. یک رتبهبندی و یک به هم ریختن رتبهگانی دارد ایجاد میکند. دارد «ان اکرمکم عند الله اتقاکم» را به هم میزند. دارد تفاوتهای تدینی افراد و نسبتهای افراد با حقیقت را به هم میریزد. این همان کار فرعونی است. «جعل اهلها شریعة یستضعف طائفه منهم». دهها فرقه درست میکند. امتیازی قائل میشود که آن فرقه به حق، صالح و لایق توی رقابت با این ده تا از هر کدام یک چیز کم بیاورد. هی برود حاشیه. هی برود حاشیه. هی برود حاشیه. اینها هم فکرهای عمقیابی است برای درازمدت. مینشیند فکر میکند که تا ۵۰ سال بعد چکار کنم علی نتواند حکومت بکند. خطرناک است. الان که دولت دستشونه، کارهایی میکنند که تا ۲۰ سال بعد دولت دست شما نتواند بیاید. به یک کسانی ضریب بدهند. به یک کسانی وجه بدهند. یک کسانی را ارزشمند کنند. گفتمانهایی را ایجاد کنند. توقعاتی را ایجاد کنند. یک چیزهایی را لکهدار کنند. یک چیزهایی را مخدوش کنند. یک چیزهایی را سمبل کنند. معیار فضیلت کنند. بلدند اینها را. تو درازمدت میبینی چه بلاهایی سرت میآید. میآید. یکی هم سه سال هم کار میکند، شهید هم میشود. نمیتواند با اینها رقابت کند. باز هم واجد آن فضیلتهایی که اینها تولید کردند نمیشود. ضریب میدهد به اینکه چند تا تحریم را خنثی کردی. خنثی کردی؟ تحریم آوردی؟ میگوید: «نه، من تحریمهایی که تو آورده بودی تمدید شد.» تو آوردی. تو رفتی مذاکره کردی. چند تا تحریم را خنثی کردم. مگر تحریم را خنثی کردنش به این است که طرف بردارد تحریم را؟ آن که برنمیدارد که. معلوم است برنمیدارد. تو باید نباشی که تحریم را بردارد. این جنگ روایتهاست. واسه همین آقا میفرماید که تحریم را باید بیاثر کرد. چون تحریم دست تو نیست که بخواهی بروی برش داری. دست اوست. باید یک کاری شرمنده بشود تحریم کردن. ولی این را بلد نیستی، گفتمان تولید بکنی که مردم بفهمند یعنی چی. فرق این با آن چیست. محسوسش بکنیم. ملموسش بکنیم. جنگ روایتها. حالا خیلی در مورد جنگ روایتها حرف زیاد است.
امام سجاد (علیه السلام) در میدانی واقع میشود. طرف مقابل قدرت دارد که ادبیات تولید کند. گفتمان تولید کند. از همان فردای کربلا یک همچین فاجعه و جنایتی میشود یک عنصر افتخارآمیز. خیلی عجیب است. من و شما دیگر کربلا را که نگاه میکنیم میگوییم هیچی، تمام شد. پایان دنیاست. دیگر تمام شد. ولی تمام نمیشود. هیچی هیچی تمام نمیشود تو کربلا. چرا؟ برای اینکه از فردا شروع میکند تولید روایت کردن. امسال یک کار هنرمندانهای بعضی میخواستند بکنند که مثلاً روزنامه صبح کوفه و نمیدانم کوفه اینترنشنال. برای جهت محتوایی ضعیف بود. سوژه خیلی خوب، ایده خیلی قشنگی بود که محتوا نداشت. ضعیف بود از جهت محتوایی که مثلاً حرمله گفت نمیدانم امام حسین بچهاش را سپر انسانی کرد و این چیزهایی که تیتر زده بودند. شمر گفت وسوسه حسین بن علی در من اثر نگذاشت و تخیلی است. یعنی آنقدری مطابق با آن قضیه که تو کربلا رخ داد، نیست. عبیدالله بن زیاد یکهو آمد برگشت گفتش که: «دیدی که خدا با برادرت چه کرد؟ دیدید خدا مصیبتتان را که بابت اعمالتان رقم خورد را دیدید؟» اینها خیلی قضیه سخت است. قرآن نمیگوید که هرچی سرتان بیاید به خاطر گناهتان است. «ما اصابتکم من مصیبة». هر بلایی سرتان میآید به خاطر گناهتان است. صغرا. گناه تو هم شورش علیه امیرالمومنین، خلیفه بر حق بود. نتیجه حق بود. خدا زد تو سرت. دیدی خدا چهبلایی سرتان. مملکتمان. فکر کن این حرف بخواهد از یک جایی در بیاید درز بکند. حرف قرآن است. این حرف خداست. خدا این را گفته. کاملاً با این مغز معیوب این جماعت سازگار است این حرف. آره دیگر از گناه است. این هم که گناه کرده دیگر. امام سجاد یکهو بازی را برمیگرداند که نه. آن یکی آیه را مگر نخواندی که: «ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبرها». بقیش: «انا ذالک علی الله یسیر.» به هر مصیبتی سرتان بیاید، من تقدیر کردم فارغ از اینکه تو خوب بودی یا بد بودی. من یک سری اطلاعات هم نوشتم. اینکه اشراف میخواهد به آن منبعی که این دارد بهش ارجاع میدهد، خیلی نکته مهمی است. شما تو جنگ روایتها باید اشراف داشته باشی به آن منبعی که او دارد ارجاع میدهد. تحلیل داشته باشی از آن سوء استفاده که او دارد از آن منبع میکند. جنگ تمام عیار است. با همه مختصات خودش. آدم ندارد. قشنگ ما توی میدان باختیم. میکروفون پرت میکند، رأی باهاش جمع میکند. میکروفون بیت المال سمت کاندیدای خودش پرت میکند. یعنی یک چیزی که نهایت تحجر، عقب ماندگی، بیاخلاقی، بیشخصیتی. مشاور فرهنگی. یعنی چیزی که باید این طرف را از صحنه سیاست حذف کند. ملت باشند، بگویند آقا برو گمشو بیرون. رأی جمع میکند برایش. چرا؟ چون پشتش یک دستگاهی دارد برای تولید روایت میکند. این میشود نماد آنهایی که دهنشان چند سال بسته بوده، نگذاشتهاند حرف بزنند. بگذارید حرفش را بزند. کیا این را تبدیل به گفتمان؟ کسی که بیشتر از همه تو این مملکت دهان همه را بست. یک هفتهنامه چقدر مشتری دارد؟ نمیدانم ۱۵ بار، ۱۷ بار، ۱۳ بار. چند بار بستندش تو این چند ساله دولت روحانی. اینها شدند پرچمدار هشتگ بگذار حرفش را بزند. یکی از عوامل در تأثیرگذاری روایت، تولید انبوه روایت است. ما اینها را بلد نیستیم. شما چرا تو یک کانال متمرکز میشوی؟ مثلاً اگر کانال داری، اگر مثلاً پیج داری، باید سعی کنی که ده تا پیج، ده تا کانال بیاوری همسو کنی. همه را هم بکشی بالا. هر کدام هم دیگری. این سبک زندگی میگوید. او از زنها میگوید. این نمیدانم به مردم در مورد فوتبال میگوید. آن فلان میگوید. این جوک میزند. فلان. همه هم تهش به یک نفر ختم میشود. سر یک واقعهای شروع میکنند این ده تا به ۱۰ بیان تولید روایت کردن. این انبوه بودنش اثر دارد تو ذهن مردم و جریانساز میشود. همه جا همین را میگویند. تراکم احتمالاتش میرود بالا. خیلی از این مشهوراتی که تو جامعه رقم میخورد، تهش همینهاست ها. یک جریان، یک کانال، یک تریبون است. از صد جا دارد یک حرف را میزند. آن روایت اول خیلی مهم است. روایت انبوه خیلی مهم است. ضد روایتها خیلی مهم است. روایتگر خیلی مهم است که کی بگوید.
من نقد جدی دارم به کارهای جلیلی در ابن انتخابات. بقیه دخترهایشان را دارند میآورند تو این برنامه. ثابتی را فرستاده است. استدلالش کاملا به حق است. اصلاً از تقوای این آدمهاست. میگوید: «آقا من نمیخواهم خانمم چهره بشود که پس فردا کسی احترام اضافهتری بهش بگذارد به خاطر اینکه زن فلانی است. نمیخواهم بچهام چهره بشود که پس فردا تو دانشگاه این ور آن ور محل ارجاع واقع بشود، به محل احترام. اینها میشود مقدمات آقازادگی و ویژهخواری. من اینها را میخواهم ببندم. کسی نشناسد.» اینها حرف کاملا درست است. برای پزشکیان دخترش را میآورد کنارش. این میشود نماد خانواده. این میشود سمبل یکی از ما بودن. طرف خودش را دارد تو آنها میبیند. اینها همان اول تو مسجد گفتم. گفتم: «رأی میآورد.» کی؟ چند خرداد بود. رحلت امام بود. گفتم: «ایشان رأی میآورد چون مردم هرچی نگاه میکنند میگویند بین اینها از ماست. یکی شبیه ماست.» هرچی حزباللهیتر، بیشتر دور از ما. نمیفهممت. آقا من هم دختر دارم به دخترم این ور آن ور میروم. من هم بچههایم را همه میشناسند. این آدم که ۳۰ سال است ازدواج نکرده. این اصلاً هیچ عناصری دارد که کاملاً برای زنان جذاب است. علامت پایبندی تعهد. بعد آن جبههای که این آدمی که بنده خدا اصلاً این کاره نیست. دفتر استان فارس. مادر شهید آمده میگوید: «قول میدهی همان جور که خانوادهات را بدون زنت جمع کردی، مملکت را هم جمع کنیم؟» آن هم میگوید: «من قول میدهم که همان طور که بچه نگذاشتم درد بیمادری بکشم، مردم را هم نگذارم که مثلاً مشکلات درد فقر و فلان اینها بکشند.» ادبیات تولید روایت را از چی چی دارد میگوید. خب معلوم است که این رأی میآورد. همین ۱۴ میلیون رأی که دارد. خیلی عجیب است. کجا رسانده؟ بعد تو هیچ نشانهای از آن چیزی که من دارم زندگی میکنم باهاش نداری. نیستی. آدم نخبهای که کتاب خواندهای، مطالعه کردهای. کارنامه عملی ازت دارم. کارنامه اجرایی ازت دارم. نه ادبیات شبیه من است. هیچ نشانه، هیچ قرابتی بین خودم و تو نمیبینم.
چرا آقای احمدینژاد؟ چرا آقای احمدینژاد از خود ماست؟ هنورم که هنوز است. داستان دیگر هم که میشود، باز هم از خود ماست. از مسئولین نیست. این از آن ها جداست. جنسش از آن ها نیست. یک المانهایی هم داشت دیگر. تنفیذش کرد رهبری. همه مسئولین رفتند تو این و ایستاد. این ور با مردم دست میداد. اینها استعاره است دیگر. این اصلاً از آن ها نیست. این جنسش از آن ها نیست. این با آن ها. این نفوذی ما تو مسئولین است. همیشه پشت پرده بود. یک کلمه سایه هم که داری که خوردن. این است که پشت پشت پردهای که همه میدانند. دستهای پشت پرده هیچ کس نمیداند کیست. همین است. بهش میگوید: «تا آخر میمانی دیگر؟» آن هم میگوید: «میمانم و نمیگذارم تو رئیس جمهور بشوی.» میدانستیم یک کسانی هستند نمیگذارند. ما اینقدر درسی رسانه ضعیفیم. شما میدان جنگ روایت اگر بشناسی. گفتم تولید رأی کرد برای این. خداوند آن یکی آمده میگوید که طرف خودش را ادامه راه رئیسی میداند. تو دل رئیسی را سوزاندی و فلان کردی. اینها تو الان تقلب این است که داری میگویی. هی اظهار هی ایجاد تردید، دودلی، ابهام. مردم همین جوریاش نیست. لااقل سادهزیستی او را دارد. لااقل امتحان پس نداده. شماها که پس دادید. معلوم است چی هستید. این هم ما از این عوامل غافلیم. برای همین میزنیم، میبازیم. میخوریم، میبازیم. اقتصاد خوب میشود، میبازیم. اقتصاد بد میشود. میگفتند آقا چهار تا از این سلطانهای کوفت زهرمار اگر اعدام کنیم، مشکل مملکت حل. آقای رئیسی آمد قوه قضاییه گرفت. یک بری از اینها را سلطان سکه و چی و چی گرفت، اعدام کرد. دچار مشکل شدیم. اصلاً دیگر متوقف شد. ادامه. متوقف شد. مشکلات هم که بدتر میشد. بعد متهم که رقبای اقتصادی سیاسیمان را داریم حذف میکنیم به اسم فلان هشتگ نه به اعدام و فلان و اینها. داغ است. آقا هم که از اول هی تأکید که آقا این قوه قضاییه بچسبد. بخش رسانهاش باز به رئیس جمهور و دولت. آقای رئیسی کار رسانه اینها به مردم بگویید اینها منتقل بشود. انتقالش را هم به این نیست که توی برنامه. آخه این هم باز ما فکر کردیم رسانه یعنی یک خبرنگار برمیدارد میرود فیلم میگیرد تو خبر ۱۴ پخش میکند. کار رسانهای کردیم. کی خبر ۱۴ نگاه میکند؟ بنده خدا. بعد آن خبر ۱۴ مگر بازنشر و انعکاس پیدا میکند؟ تو تو برو ببین آن جاهایی که یک حرفی دهن به دهن میشود با چه مؤلفههایی دهن به دهن میشود. آن را باید بروی کشف کنی. خبر ۱۴ لوگوی صدا و سیما با آن فرم مجری که گزارشگر امروز در ساعت فلان فلان جا افتتاح گردید. شسته رفته. گفتم نگاه میکنم اینها باخته در میدان جنگ روایتهاست. این همه فرصت. بابا امام سجاد تهدیدها را تبدیل به فرصت کرد. اذان. برگشت گفت: «اذان گفت در مجلس یزید.» وقتی که خطبه بخوان. امام سجاد خطبه خواند. پدر اینها را درآورد. معرفی کرد خودش را و امام حسین و امیرالمومنین. خصوصاً امیرالمومنین را ۲۰ سی تا ویژگیهای امیرالمومنین را گفت: «من ثلث قبلتین من بای البیعتین من هاجر الهجرتین». شروع کرد رگباری با آن ادبیات غلیظ. معرکه رسانهای و هنرمندانه. هنر. هنر بافتن. چطور به تو گیر ندادند از اینها ساختند. هنر قشنگ جاذبه. ظرافت. لطافت. نرم و متقن. متین و متقن. اینجور ساختند ادبیات. یک ذره توش تحریک نیست. یک ذره توش تهییج نیست. یک ذره اهانت. امام سجاد سخنرانی میکند. یزید اوضاع ریخت به هم. ما اینها را آوردیم اینجا غلبه دادیم. اینها کافر از دین بیروناند. همه ملت فهمیدند که ما روبروی از اهل بیت پیغمبر وایستادیم. اینجوری که قاتل پیغمبر قاتل امیرالمومنین. دشمن یک پیغمبر. من میخواستم اینها را دشمن پیغمبر معرفی کنم. اینها را خارجی معرفی. من شدم خارجی. اذان بگو. به خاطر اذان سکوت کند. شروع کرد اذان گفتن. الله اکبر الله اکبر. امام سجاد همراهی میکرد. او: «هرچی که بهاء لحمی و دمی». خون و پوست و گوشتم. الله اکبر میگویم. شهادت به «لا اله الا الله» رسید. به شهادت پیغمبر. اسم پیغمبر. حضرت رو کرد به یزید. فرمود: «هذا جدی او جدک.» اینکه گفت رسول الله پدربزرگ من است یا پدربزرگ توست؟ ریخت به هم. اصلاً بازی به هم خورد. بعد شروع کرد جنگ روایتهایی که آن کارها میکرد که تو روضهها برایتان بارها گفتم و شنیدید و میدانید که قدرتنمایی کند نسبت به رأی مبارک اباعبدالله. آخر بعد این قضایی میشود کنار رسم مبارک اباعبدالله. گریه میکرد. هی میگفت: «خدا لعنت کند عبیدالله را. ای کاش میگذاشت حسین خودش میآمد پیش من. ما با هم فامیل بودیم. با هم رفیق بودیم. عبیدالله بعدش سر حسین را کشت.» ببین چی شد داستان. آنجا شروع کردن نوحهخوانی آوردن. مرثیهخوانی برای امام حسین در مجلس یزید با پول. این است جنگ روایتها. این جور برایت تولید قدرت میکند.
هی دل خوش میکنی به اینکه چند تا موشک داریم. چند تا پهپاد داریم. کجا را میزنیم؟ کجا را نزدیم؟ الان هم ناراحتیم از اینکه چطور از این همه گنبد آهنیمان یک چیزی رد شده است. یکی را زده. بنده خدا. باعث خوشحالی است که گیر کارت را بفهمی. چه تو کشف کنی. غصهدار شدی. تو صد تا میدان برتر داری میبازی. همه پیشرفتهایت را به چشم تحقیر نگاه میکنم. طرف احساس حقارت میکند. با همینهایی که به عنوان پیشرفت داری میگویی. مملکتمان زنهای دانشجویمان رشد کردند به نسبت اول انقلاب. تولید روایت میکند. زنهای توسریخور که نه میگذارید کاری بکنند، وزیر رئیس بشوند. تهش میخواهم بیایم تو خانه پوشک عوض کنم. خاک تو سرتان کنند. این افتخار دارد که این همه زنهاشان را میکنید. کرسی دانشگاه هم اشغال میکنند. بعد آخر میفرستم تو خانه. هیچ جا هم نمیزنند. هیچ کاری بکنند. یک ورزشگاه راه نمیدهند. نمیخواهم بگویم اینها نیست. بله هست. دهنمان کلاً بسته بشود. مگر دهن ابلیس بسته میشود؟ حرف میزند. شما باید میدان را یک طوری دست بگیرین. این زوایایی که روی تحلیل طرف اثر دارد و لااقل حقانیت یک چیز را عرصه ظهور میآورد. لااقل این را بتوانیم انجام بدهیم. نشان بدهیم. لااقل بطلان یک چیزی را نشان بدهیم. بله، فاطمه زهرا سلام الله علیها آخر منطقش به حرفش به حسب ظاهر به حرف آن دو نفر غلبه نکرد. حرفهایش را زد. آخر هم مردم با همان دو تا بودند. فاطمه زهرا که بالاتر نداریم. هنرمندتر عالمتر که نداریم. با وجاهتتر که نداریم. دختر پیغمبر است. سخنرانی عمومی هم که بله نمیشود ولی زد. از بنیان خراب کرد. دست گذاشت رو همان نقطهای که نقطه ضعف اصلی اینها بود. آنی که باید بفهمد، میفهمید. گفت حق را رساند. مطلب نداریم. ما خرابش میکنیم. الان امروز تو این وضعیت بلبشو. آمده تولید روایتی که: «این گردن پزشکیان و نمیدانم دولت جدید است و بله.» تو میتوانی بگویی که آقا دشمن در ما یک چیزی دید که طمع کرد. آن هم چی دید؟ آن هم خلاقانه و هنرمندانه. فقط یک تکه صحبت آقای ظریف را منتشر بکنیم که ببین چی گفته این آقا. خودت بشین فکر کن روش. نمیخواهم هم مستقیم بزنی. اینجا یقه هم گرفتم که اصلاً کاملاً سوخته. چون مردم میگویند شرایطی که ما باید با هم باشیم تو چه مرگت است که الان اسرائیل دارد میزند. تو هم که داری این را میزنی، رئیس جمهور مستقر را میزنی. ولی تو میدانی که این گفتمان میدان داده به دشمن که دشمن طمع کرده آمده. دارد چه شکلی جا بیندازیم. یک نقطه ایست که مردم باید بفهمند که از اینجا دشمن طمع کرده و دارد میآید جلو.
خود این جبههای که الان کار دستش است یک تولید روایتی میکند، نتواند این را بگوید به اسم وحدت. امروز یکی از رفقایمان گفتم. گفتم که الان این اتفاق کاملاً ۳-۰ به نفع اصلاح طلبهاست. برای اینکه عرصه شده عرصه جنگ. موقعیت موقعیت شده موقعیت وحدت. همه باید وحدت کنیم. وحدت هم الان کی باید با کی وحدت کند؟ دولت با مجلس وحدت کند؟ مجلس با دولت؟ آن ها تیرماه خرداد شروع کردند. این یکی مرداد شروع کرده. دو ماه فرقشان بوده. ولی آخرش آن گروهی که مظلوم و نازنازی است و گوگولی است و ناز بکشی و هوشش بد داشته باشی و نازش را بخری. اینها کیند؟ اصلاح طلبان. اینها اقلیتاند. شماها که همیشه مملکت دستتان بوده. ۴۰ سال سپاه یعنی شما. صدا و سیما یعنی شماها. همه قدرت یعنی شماها. این بدبختها ننهمردهها که هیچی ندارند. چکار کنیم؟ هرچی وزیر معرفی میکند، بزن بره. سخت نگیر. اذیت نکن. یک لنگه پا نگه ندار. الان جامعه منتظر است که ببیند مثلاً مجلس ۵ تا از وزرای این را رد کرد. هیچی دیگر. این هم سریع شروع میکند سر و صدا تو این وضعیتی که کشور نیاز به آرامش دارد. ببین دارند چکار میکنند. دارند سنگ میاندازند. نمیگذارند دولت کارش را انجام بدهد. شما همین فضای بهانهگیری دولت. این دولت دولت بسیار بهانهگیری است. این را بدانید و قطعاً دولتی نیست که به پایان برسد. این یک چیز واضحی است. تو شرایط هم شرایط بسیار به هم ریخته است. شما باید از الان دنبال بستن بهانهگیری و اینها آقا دارد پاسها را میدهد. ما همه چیزمان تو اوت. آقا دارد باب بهانهگیری را میبندد. این دست روایت نمیفهمیم. دکتر پزشکیان حفظه الله، دانشمند، فرزانه. همه باید کار کنند. موفقیت و موفقیت همه. یعنی چی؟ آقا پس فردا نگویی رهبری نگذاشت. نهادهای حاکمیتی نگذاشتند. اینها موشک هوا کردند. اینها رقابت میکرد. اینها برجام را زدند زمین. هیچ کس به اندازه رهبری این وسط از شما حمایت نمیکند. هیچ کس هم پشت شما اتحاد درست نکرد. آقا این قضاییه که الان تو این روزها دارد رقم میخورد خوراک است برای پایان دادن به جنبش زن زندگی آزادی با اصلیترین شعار «مرگ بر دیکتاتور». مرگ بر دیکتاتور رأس آماج حملاتشان به رهبری بود. الان این شخصیتی که از رهبری همه دارند میبینند. این مرگ زن زندگی آزادی است. ولی چون بیعرضهایم، بلد نیستیم بلغزیم. بحران دیگر نگه میدارد مملکتت را. حل میکند مشکلاتت را. حالا آن که کجا باشد بحث دیگر. تو اینستا باشد، تو توئیتر باشد. من با آن کار ندارم. با این فکری که اساساً تولید نشده کار دارم. شما بگو ولی نیست. نمیبینی این را. لااقل آن چهار تا حزباللهی که دور هم دارند کار میکنند، همانها ملتفت به این مسئله باشند. همانها این را تکثیر کنند. همانها این را بگویند. بماند که حالا ما با آن جبهه رقیب کجا باید ارتباط بگیریم؟ کجا باید درگیر بشویم؟ تو زمین آن ها که میرویم. الان امروز اینستاگرام هر پستی که در مورد اسماعیل هنیه بوده بسته است. الان که وقت روایت توست. پاس گل برایت درست شده. میبندتت. هیچ عکس حاج قاسم ممنوع. عکس سپاه پاسداران ممنوع. عکس از یمنیها ممنوع. عکس از حماس ممنوع. اسم حماس ممنوع. اسماعیل هنیه ممنوع. میدان مشخص است دیگر. ولی عرض من چیز دیگری است. عرض من این است که خود ما لااقل بفهمیم چی به چی است. خودمان بفهمیم چی را بزنیم. انقدر واضح و عیان دارد مملکت داد میزند که این رهبری دیکتاتور نیست دیگر. پزشکیان آمده میگوید: «اگر رهبری نبود معلوم نبود رأی ما را چی میخواندند.» یک بخشی از آرایی که پشتوانه اوست اصلاً مال زن زندگی آزادی است. یک بخشی از رسانههایی که پشت پزشکیان است. شما الان اینها را میتوانی بزنی، نمیزنی. چرا؟ چون ما خودمان مغلوب در میدان روایتیم وایمیستیم. خوب دقت کنید. خیلی دردناک است.
ما وایمیستیم ببینیم چه موج رسانهای میآید. فقط روبرویش وایستیم دفاع کنیم. تو موج رسانهای که میآید، آن کسی که موج را تولید میکند، موجی تولید میکند که توش برنده باشد. موج بازنده که تولید نمیکند. هزار تا موقعیت حمله. شش تا فرصت دیگه داری. بهم یک دونه چسبیدی. آن میدانهایی که مال توست. آن جاهایی که عرصه، عرصهای است که زمین را عوض میکند. الان یک فرصت استثنایی برای معرفی است که عرض کردم شما نگاهها و ذهنیتها و رویکردها را بتوانی عوض کنی. جای ظالم و مظلوم بتوانی عوض کنی. ۴۰۱ ظالم اصلی مملکت رهبری بود. دیکتاتور اصلی رهبری. عامل همه مشکلات رهبری بود. رهبری چکار کرد؟ از تو این انتخابات، از وقتی که میخواست رأیش را بیندازد، بازی را برگرداند. بنداز توپ را تو زمین اینها. «مردم رأی شماست.» هرچی شد کار خودت است. شما داری رأی میدهید. ما به رأی شما احترام میگذاریم. مردم را مسئولیتپذیر کن. مردم را وادار کن به اقرار به اینکه رأی ماست. رأی را میدهند با ۲ میلیون. رئیس جمهور انتخاب میشود. آخرش هم رهبری نمیگذارد کار کند. چه رهبری است که رئیس جمهور بشود. طرف غلطی نتواند بکند؟ هزار و یک دلیل و قرینه هست. این آن جنس کار امام سجاد (علیه السلام) است. شما دست بگذار روی آن مواردی که عیان است. جای حاشا ندارد و اتفاقاً طرف مقابل دقیقاً میخواهد اینها را خنثی کند.
آقا تو همین سخنرانی اخیرش نکاتی گفت. خیلی جالب است. اصلاً هیچ کدام اینها را شما تو این رسانههای حزباللهیها نمیبینید. یکی از چیزهایی که من تشکر میکنم از این اخلاق مداری رقبایی که به پیروز انتخابات تبریک گفتند و اینها. خیلی اخلاقشان آقا ۹۶ هم به همین مطلب تأکید کرد. دوباره زد قضیه ۸۸ خاتمی را. وقتی میخواهند مطرح بکنند، میگویند ۸۸ را بگذار کنار. فتنه و منتم نداریم. خاتمی رئیس جمهور دو دوره بوده. آغاز گل و لپش هم میکشم. دارک. خاتمی کدام خاتمی است؟ خاتمی ۷۶ تا ۸۴ نیست. خاتمی ۸۸ خاتمی جنایتکار است. خاتمی قاتل است. خاتمی شورشگر علیه رأی مردم است. خاتمی سران فتنه است. خاتمی باقی. بعد این مشنگهای شیخ فلان. یک عکس از سیگار هم پیدا کردند. تبرئه کرده که حالا سیگار کشیده. حلال خدا را حرام نکنید. سفیدشوی کی بودی تو؟ کهنهشوی کی بودی تو؟ اصلاً نمیشود. انقدر مشهد یک چیزی را پشت داستان خط میگیری. با یک کسی بستی. این حجم از نفهمی طبیعی نیست. این حجم از بازی خراب کردن طبیعی نیست. خاتمی را دارد سفید میکند. هزار و یک. هر انتخاباتی باز یک دلیل دیگر است برای اینکه چقدر اینها پست و پلید بودند. هزار و یک دلیل. هر انتخاباتی آنقدر میدان روایت را شل کردیم. این طرف دوباره برمیگردند. بعد منت میگذارند سر ما که به مردم توصیه میکنند مردم رأی بدهند و مردم هم حرف مشارکت شرکت کنند. بروید قدر خاتمی را بدانید. اگر نبود میگفت مردم رأی بدهید. همین قدر هم رأی نمیآوردیم. تولید روایت برای جایگاه خاتمی در این مملکت. قبول ندارد. چهار ماه پیش انتخابات بود. اسفند ۴۰۲ اردیبهشت ۴۰۳. برگشتند با منتگذاری میگویند ما تو این انتخابات به مردم میگوییم اینجا مهم است. حیاتی است. مردم میگویید رأی بده. متهمی. دموکراسی قبول نداری. تو انتخابات ارزش برایت ندارد. بعد دیدی که فلان جا فلان جا را اگر تحریک بکنم رأی میآورد. قومیتی را بیاورم. رأی سنی بیاورم. رأی فلان بیاورم. کردها را چکار کنم؟ ترکها را فلان کنم؟ زنها را سر قضیه زن زندگی آزادی اینها را اگر فعال کنم، احتمالش هست یک حساب کتابی. ما نباشیم ۲۰ مشارکت انتخابات شمایی؟ این جای ظالم و مظلوم است که عوض میشود. آنی که تو این مملکت عامل کم شدن مشار انتخابات شرکت کند. آن کسی که اساس انتخابات را قبول ندارد. بعد تو باید احترام بگذاری. خیلی خندهدار است. یک جور تولید روایت میکنند. از فردا: «انتخابات مردم ما را قبول داریم.» نه آخه لامصبها همیشه شما رأی آوردی. ما یک کلمه حرف نزدیم. یک شکایت نکردیم. آنهایی که روحانی ۹۶ آورد با آن کثافتکاری گفته که من این کار را نمیکنم. آقا ناراحت میشود. میخواهم پیگیر این قضیه باشم و اینها. دیگر حالا هر کاری بکنیم که فرقی نمیکند. اختلاف زیاد مسئله را لکهدار نکنیم. دلخوریها نمونه. تبریک میگوییم. تمام شد رفت. بعد ما آخرش پیش آنهایی که انتخابات را قبول نداریم، ما اقلیت دیکتاتور، چوب به چماق به دست، زورگوییم. تمامیتخواه ماییما. ماییم اسطوره حماقت در دیپلماسی. دکتر محمد جواد. ضعیف. قبلش را نمیتوانم با قطعیت بگویم. تاریخ جمهوری اسلامی واقعاً فاجعه مثل برجام نداریم. انقدر احمقانه. میشود نماد مذاکره. دیپلماسی. خیلی عجیب است. او شیطان هم دیگر تو چقدر مگر میتواند کار کند. سفید میکند طرف را. امروز شروع کردم تولید روایت آقای روحانی و چهار تای دیگرشان. اسرائیل زده. بازی استایل این است که شما هم بزنی. یک وقت نزنی. بازی استایل تکمیل کنیها. آن چیزی که اسرائیلیها از شما میخواهند. همین حرف را اول طوفان ظریف زد. کاری نکنیا. رفتیم زدیم تو سرشان. هیچ غلطی هم نکرد. ما برنده شدیم. تو دنیا برای ما کف زدند. غلطی بکنند اسرائیل که میزند پشتوانه که میداند ایران ظریف دارد. اینها خیانتهایشان قیامت معلوم میشود چکار کردند. تو همه خونهای فلسطینی. تو خون اسماعیل هنیه. تو خون حاج قاسم. به نحوی شریکاند اینها. به خاطر اینکه آن چیزی که ایجاد جرأت میکرد تو آن دستی که میخواست ماشه را بچکاند. قوت قلبی بود که از دیدن ظریف تو جبهه مقاومت داشت. واسش ایجاد میشد. واسش. «من میزنم. ظریف هست آنجا. بازیشان را خراب میکند. میترساندش.» منافقاند دیگر. منافق از کافر بدتر یعنی فلانی منافق است. به خودمان بازی خوردهایم. خودمان نگاه میکنیم ببینیم چی میگویند. تولید انبوه روایت کجاست و این بارها عرض کردم یکی از مشکلات جدی این است که مظلومیت دارد در معرض خطر قرار میگیری. آقا امام سجاد واقعاً هم در کوفه، هم در شام خودش را داد دم تیغ. صحبتهایی که کرد قتلش حتمی بود. دیگر حالا دست خدا بود و تدبیر زینب کبری بود. هم در کوفه دستور داد عبیدالله سر او را بزند که زینب کبری حمایت کرد. هم در شام با این حرفهایی که زد کاملاً زمینه قتل. یعنی خود حضرت خودش را آماده کرد. به یزید فرمود که میخواهی من را اعدام کنی؟ یک مرد همراه این کاروان تا مدینه بفرست. از خود بنیهاشم یک کسی را بفرست همراهشان باشد. این جور بیباکی میخواهد. خب با این تعلقاتی که ما داریم ها.
من یک حرف هم که میزنم هی میروم چک میکنم چقدر ویو خورد. هی چک میکنم چند تا فالور اضافه شد. این را که گفتیم. بابا یک کار کم شد که. ولش کن بابا. این خوب بود. از اینها چهار تا دیگر بزن. کاسبی هم کاسبی است. حالا یکی میخواهد پول در بیاورد. یکی میخواهد فالور در بیاورد. جهاد نیست. فداکاری نیست. از خودگذشتگی نیست. ایثار نیست. زحمت نیست. چالش و درگیری نیست. با ذهنی درگیر. بعد یک مشت قوی میخواهد تو این درگیری. بینات را باید بیاوری بهش نشان بدهی. قبول نکند به درک. مهم نیست که قبول بکند یا نکند. مهم این است که حق عرضه بشود. «بلاغ ما علیک الا البلاغ». این بلاغ شکل بگیرد. وقت چون گذشته. من میخواستم برایتان از این گفتگوهای امام سجاد (علیه السلام) شام بگویم. خطبهها را بخوانم که دیگر وقت نشد. این رویکردهای امام سجاد (علیه السلام) خیلی فوق العاده است. این جهاد تبیین این ور این طور تند و تیز علیه بنیامیه. بعد آن ور یک شخصی به نام زهری. این تو دستگاه حکومت بوده. یک جایی مسئولیت داشته و ظاهراً تو مسئولیتی داشته، یک خونی میریزد. قتلی انجام. بعد دیگر پشیمان میشود. ول میکند میرود تو غار. گفتند هفت سال تو غار ساکن شد. امام سجاد حج میرفتند. به حضرت گفتند که آقا این زهری هم اینجاست. تو غار است. میخواهید باهاش صحبت کنیم. رفتند امام سجاد. «کیان زهری؟» از این جور روایت خیلی هست. خیلی دوست داشتم از این روایت ناب درجه یک امام سجاد زیاد بخوانیم. حیف شد دیگر. حالا شبهای بعد اگر توفیق بشود از امام سجاد داستان خیلی عجیب و بکری داریم. کمتر شنیدهشده. حضرت رفتند تو غار و بهش گفتند که تو اینجا چکار میکنی؟ گفت: «خدا که من را نمیبخشد. آمدهام اینجا تا بمیرم.» «چرا این جوری قتل انجام؟» حضرت فرمودند: «این ناامیدی که از رحمت خدا داری، قنوطک من رحمت الله. این ناامیدی که از رحمت خدا داری، من بیشتر برایش نگرانم که از چشم خدا افتاده باشی تا آن قتلی که انجام دادی.» گفت: «مگر من راه دارم؟» حضرت فرمودند که: «دیه بهشان بده.» گفت: «دادم. قبول نکردند.» حضرت فرمودند: «موقع هر نماز برو بهشان یک نامه بده که از فلان درخواست بکنند. آن قدر بگو بگو تا قبول کنند. فلان بشود.» این همین کار را میکند و بعد هم آن ها راضی میشوند و میبخشند و حالا این تو دستگاه بوده. آدم کشته. ساواکی بوده. آدم کشته. فلان فلان. بعد هم توبه میکند. بد میشود. جزء مجاورین امام سجاد (علیه السلام). چرا؟ قضایایی هست در موردش. این نگاه از آن ور، آن جور با بنیامیه برخورد میکند. از این ور هم این اوج تعادل است. این نگاه واقعبینانه به دور از افراط و تفریط با حقانیت مواجه شدم. بعد خیلیاش هم بکر عجیب. به فراخور آن ذهنیتها و پیشفرضهای جامعه نیست. برنمیتابند. یک جایی یک چیزی میگویی، حکومت برنمیتابد. یک جایی یک چیزی میگویی، حزباللهیها برنمیتابند. کشته. فیلم ناجور بازی کرده باشد. میخواهد یکی بخواهد برش گرداند، پدرش را درمیآورد. همین دولت آقای رئیسی باید میخواست برگرداند. آخه فلان خواننده یک غلطی کرده. قوانین جمهوری اسلامی هم پذیرفته. آن عباس قادری آمد با آقای رئیسی گفتش که: «من نمیدانم چقدر به شما علاقه دارم آقای رئیسی.» دنیا آقا این جوری است. همه را فلان. مظلومیت. دیگر آن طرف به عنوان متحجر میشناسنت. میدانی است که همه طرف و غربت و مظلومیت. دیگر حالا کی خدا بخواهد از این آدم دفاع بکند؟ حقانیتش معلوم. همان نسل خودش باشد با شهادتش باشد. نسل بعدی باشد. امیرالمومنین صد سال بعد تازه قبرش را افشا کردند. تا صد سال قبر مبارک او در امان نبود از هجوم دشمنان. خیلی عجیب است این نگاه. آقا خیلی نگاه عجیبی است. ما به این نگاه نیاز داریم و باید خودمان را تطبیق بدهیم. یکی از چیزهایی که ما از جهت محتوایی نیاز داریم، فقط بحث سیره اهل بیت نیست. این نگاههای اهل بیت است. این خیلی نکته مهم است. یک شتری داشت امام سجاد (علیه السلام). گفتند ۲۰ سفر حضرت با این شتر حج رفته بود. مثل فردا حالا یا امروز که حضرت به شهادت رسیدند. این شتر دوید دوید دوید خودش را انداخت روی قبر امام سجاد (علیه السلام). آنقدر با سر به قبر حضرت کوبید در دنیا. رفت پایین پای امام سجاد دفنش کردند. پایین پای امام سجاد شتر دفن کردند. گفتند علتش این بود که حضرت ۲۰ سفر حج با این شتر رفتند یک ضربه تازیانه به این شتر حتی یک بار این شتر از کاروان جاماند. شروع کرد به علف خوردن و مشغول علف و اینها شد. راوی میگوید: «دیدم حضرت این چوب دستی که دستشان بود نیمه بالا آوردن. منتظر بودم که بزنند به بغل این شتر که هی کند.» حضرت فرمودند که: «از عذاب خدا میترسم. شلاق را نمیزنم.» نگاه. ببین چهنگاهی. خب اینها چیزهایی است که داغ را بر آدم بیشتر میکند. از این قضیه کربلا شما نگاهت این باشد. همراه زن و بچه پیغمبر هم راهی باشی. توی که دلت نمیآید به یک شتر تازیانه بزنی. بعد ببینی که بچههای پیغمبر را به عمد بیدلیل شلاق میزنند. خیلی سخت است این نگاها. خیلی عجیب است. رویکردها خیلی.
بعد از آن ور این آقا شما ببین اصلاً ماههایی روضه میخوانی میگوییم آقا احترام پیغمبر را نگاه نداشته. احترام پیغمبر را نگاه. احترام سید بودن اینها را نگاه نداشتند. خود اینها هم در مجلس یزید و جاهای دیگر هی به این اشاره میکرد که اینها رسول الله بچهها عترت پیغمبرند. ولی حالا آن نکته جنگ روایتیاش این است که ممکن است کسی فکر بکند که اینها دنبال ویژهخواری بودند. دوباره سوء استفاده بودند از نسبتی که با پیغمبر داشتند، قرابتی که با پیغمبر داشتند. عجیبش این است. خانوادهای اینطور گله میکردند از اینکه چرا با بچههای پیغمبر اینطور تا میکنیم؟ چه ویژگیشان چی بود؟ این امام سجاد میگوید حضرت مکه که میخواستند بروند، به حاشیه حجاز، به شهرهایی غیر از مدینه میسپردند به این دوستان و آشناها و اصحاب و فلان و اینها. کاروانی از جایی پیدا بکنند که امام سجاد به عنوان خدمه کاروان به آن کاروان بروند. دلیلش هم این بود. ببین خیلی عجیب است ها. این جنگ روایتها این است که انقدر این خانواده مظلوماند. چقدر حقیقت طور دیگری میرسد به ذهنها؟ چی چی تصور میشود؟ چی چی فهمیده میشود؟ امام سجاد میسپردند: «با کاروانی من را همراه بکنید به عنوان خدمه میخواهم بروم. میخواهم من را نشناسند که یک وقت به خاطر پیغمبر یک احترامی به من نگذارند که من لایقش نباشم.» خودش را لایق احترام به اسم پیغمبر نمیدید. حالا ببین این خانواده هرجا رسیدند فرمودند: «ما بچههای پیغمبریم. لااقل به خاطر پیغمبر حرمت ما را نگه دارید.» امام سجاد: «اگر جدم سفارش میکرد به ما بدی کنید به جای اینکه سفارش کند مودت فی القربی، سفارش با ما بدی کنید، باز هم بیشتر از این نمیتوانستیم کاری کنیم. آن موقع چکار میکردید؟» یکی از این کاروانهایی که امام سجاد میرفت. چه حال عجیبی. فدای این آقا. حالا همه لبیک میگفتند. راوی میگوید: «دیدم احرام را بست امام سجاد. همه لبیک اللهم لبیک. دیدم حضرت سکوت کرده. گریه میکند.» گفتم: «آقا چیزی شده؟ لبیک بگویید شما.» فرمود: «میترسم من لبیک بگویم جواب بیاید لا. خدا بگوید تو چه کردی که من به تو لبیک بگویم.» کی بودند اینها؟ چی بودند اینها؟ ما یک اشک برای امام حسین میریزیم. خاطرمان جمع است از بهشت و ابدیت و شفاعت و ۳۵ سال گریه کرده در مصیبت اباعبدالله. تازیانه خورده. شانه مبارکش زخم. با این غل و زنجیر منزل به منزل رفته. امام حجت خداست. وصی سیدالشهداست. یک ذره در پیشگاه خدا خودش را صاحب حقی، صاحب موقعیتی خدا کند ما یک ذره رنگی بگیریم از این آقا. واقعاً خودم را عرض میکنم. بخواهیم امشب در این شهادت زین العابدین ان شاء الله ما هم یک رنگی این جوری حال و هوایمان این شکلی بشود. مثل اینها. انقدر پاک، انقدر لطیف، انقدر باصفا، انقدر نورانی، آسمانی.
تو یکی از این کاروانها حالا حضرت جوری میرفت که به عنوان خدمه میرفت. بقیه توقع پیدا میکردند. حالا نه تنها نمیشناختند که او حجت خداست، نوه پیغمبر است. گاهی سرش داد میزدند: «کجایی؟ چرا معطل کردی؟ چرا پایم درد میکند؟ زودتر بیا زخم من را ببند. چرا غذایم را نمیدهی؟ چرا دارویم را نمیدهی؟» راوی میگوید که تو یکی از این سفرها دیدم کسی به اسم خدمه کاروان از کاروان دیگری بود. دیدم یک جایی پیرمرد و پیرزن و بچه و اینها پی یکیو صدا میکنند: «فلانی بدو بیا اینجا فلان کار را کن.» دیدم که این آقا که آمد رسیدگی به این حاکم. خوب دقت کردم دیدم علی بن حسین امام سجاد است. یک لحظه جا خوردم. گفتم اینها نمیدانند امام سجاد است. اشتباه گرفتهاند. میگویند: «یکهو برگشتم به اینها تشر زدم: خجالت نمیکشی سر نوه پیغمبر داد میزنی که بیاد زخمت را ببندد غذایت را بدهد؟» گفت: «برو بابا. نوه پیغمبر چیست؟ این خادم کاروان است.» گفت: «این علی ابن حسین است.» آن شخصی که داد زده بود سر امام سجاد افتاد به پای امام سجاد. «خواستی من را جهنم بفرستید. چرا به من نگفتید؟ میفرمودید شما علی بن حسین امام سجادید.» فرمود: «میگفتم احترامت میکردی. من لایق این محبتها نیستم.» آن شخص گفت: «خب ما را این جوری جهنم میفرستید. ما به شما بدی کردیم، تندی کردیم.» «من به این چیزها اعتنا ندارم، غصه نخور.» این راوی جا خورد. امام سجاد را تو این کاروان دید که حضرت این طور دارد به این بیمارها و کاروان خدمترسانی میکند. حتماً این راوی نبوده ببیند از کربلا تا کوفه از کوفه تا شام چه گذشت به امام سجاد که فرمود: «امی کاش مادر نزاییده بود.» نمیدیدم اینها را. نمی دیدم این صحنهها را. چکار کردند با این آقا که سهل بن ساعد وقتی که آمد تو این کار زندگی روضه را کاملتر بگویم.
امشب ان شاء الله امام سجاد میگوید: «من اول سفر چند روز دیگر اول سفر در شام بودم. دیدم که فضا فضای جشن. همه شهر. همه شهر رنگ و شیرینی و شربت. صدای آهنگ و موسیقی.» میگوید که به اینها گفتم: «جشن خاصی شما دارید؟» «اول سفر؟» میگوید: «چند تا جوون بودند گفتند: انا نراک غریبا. احساس میکنیم غریبهای. مال خبر نداری.» گفتم: «آره، من از مدینه آمدهام.» گفتند: «یک کاروان خارجی دارد وارد شام میشود. به خاطر همین جشن گرفتیم.» میگوید: «من هم که چهمیدانستم چه خبر است. گفتم حتماً فتوحاتی بوده. لشکر اسلام در جنگ با کفار. گفت خیلی علاقمند شدم ببینم کجا، کدام مرز، کدام سرحد داد لشکر اسلام جنگی داشته. بروم ببینم مردان جنگی که اسیر کردهاند کیند. فتوحات و غنائم جنگیشان چی بوده. خیلی علاقمند شدم ببینم این جنگ اسلام با کی بوده که این خارجیها دارند وارد میشوند.» پرسیدم: «از کجا میآیند؟» گفت: «از دروازه ساعات اینها را وارد میکند.» میگوید: «بین جمعیت خودم را به دروازهی ساعات رساندم. چشم به راه. دیدم مردم کف میزنند، کل میکشند، شیرینی و شربت، جشنی است. همه لباس روشن پوشیدهاند. همه شادند.» میگوید: «در باز شد. اعلام کرد لشکر خارجیها وارد شدند. دیدم یک مشت زن و بچه.» میگوید: «من تعجب کردم این لشکر اسیر جنگی اینها مگر از جنگ نگرفتهاند. زن تو جنگ چکار میکرده؟ بعد اینها همه محجبه و باوقارند. مشخص است اینها به کفار نمیخورند.» میگوید: «با تعجب زل زدم به این زن و بچه. از شدت حیرت یکهو یکی از این دخترها به من رو کرد. گفت: خجالت نمیکشی این جور زل زدی؟» گفتم: «مگر شما کدام خانوادهاید؟» «ما خانواده رسول اللهیم.» میگوید: «گفتم من هم صحابه رسول اللهام. تو کی هستی؟» «بنت الحسین. دختر حسینم.» میگوید: «اصلاً فرو ریخت. یکهو ذهن من اسیر جنگ کفار. بچههای پیغمبر. مگر میشود؟» میگوید: «نگاه کردم دیدم مردی هست در آن کاروان. فهمیدم امام سجاد است. خودم را به او رساندم.» حضرت. حالا ببینید غربت را. «تا به من نگاه کرد فرمود با مایی یا علیه مایی؟» آن قدر که آنجا آشنا نیست. همه دارند هتک حرمت میکنند. ناسزا میگویند. چیزی پرت. این هم که نزدیک آمده. امام سجاد میفرماید: «چکار میکنی؟ برای چی نزدیک شدی؟» گفتم: «آقا من جز صحابه جدتان رسول اللهام. من فلانیم.» میگوید امام سجاد فرمودند که: «بگو دستمالی همراه داری یا نه؟» گفتم: «بله آقا.» «این آهن استخوان کتفم را برده. محوط دستمال را زیر این غل و زنجیر بگذار. بین غل و زنجیر و پوستم فاصله بیفتد.» فدای مظلومیت شما خانواده. «بعد میگوید به من فرمود: اصل مصیبت اینجاست. اصل مصیبت.» فرمود: «ببینم پولی همراه داری؟» عرض کردم: «شما جان بخواهید.» به قول ماها: «بفرمایید. چقدر هزینه کنم؟ برای چی میخواهید؟» میگوید حضرت اشارهای کرد. فرمود: «آن را میبینی؟ این نیزههایی که حرکت میکند به دستور او حرکت میکند. برو یک پولی بهش بده. بگو یک کمی سر ها را مردم مشغول دیدن این سرها. انقدر من نگاه نکنم.» حیفم میآید این گریز را نزنم. مدینه رفتیم امشب. حیفم میآید. این یک علی بود. علی بن حسین. یک علی بود دستش بسته بود. یا علی، مدینه. دست بسته میبردند. بعضی گفتند با هواشو جدا کرد. «الا لعنت الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.»
خدایا، به آبروی امام سجاد در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات، علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقالارحام، این دو شهید دیشب و دیروز، حاج محسن حزبالله لبنان و شهید هنیه را الساعه از سفره امام سجاد متنعم بفرما. شب اول قبر امام سجاد به فریادمان برسان. اسرائیل و آمریکای جنایتکار را نابود بفرما. خدایا ما را از زمینهسازان و نابودگران، از زمینهسازان ظهور و نابودگران رژیم صهیونیستی قرار بده. آتش این داغها را تا وقتی که انتقام همه این خونها را نگرفتهایم در سینههای ما سرد مفرم. خدایا رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت عنایت بفرما. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیبمان بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتی صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. نبی و آله رحم الله من قرأ الفاتحة.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه بیستم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی ام
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...