‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل اولیائهم الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
قبلتر مبحث عذاب را در «المیزان» جلد سوم میخواندیم. نکتهی اولی که چند شبی هم روی آن تمرکز کردیم و پایههای مرتبط با این نکته را کمی به آن پرداختیم که بحث ظاهر و باطن و اینکه یک زندگی، ولو به حسب ظاهر مؤلفههای خوشبختی دنیایی را داشته باشد، خودش را خوشبخت میداند، در حالی که تصورش نسبت به خودش هم غلط است. نکتهی خیلی مهمی است، یعنی اینها آن مباحث بنیادین، مباحث سختی کار انبیا این جاهایش بوده است؛ وگرنه ما گاهی مسائل را ساده میکنیم. به مردم از عدالت بگوییم، هم عدالتش را دوست دارم. مثلاً از عدالت بگوییم همه مسلمان میشوند، همهی دنیا بدانند اسلام نظرش در مورد عدالت چیست، همه مسلمان میشوند. آن کسی که اسطورهی عدالت بود، امیرالمومنین، در پایتخت حکومت خودش، که همه چشیده بودند مزهی عدالت او را و دیده بودند عدالت او را، آنقدر مظلوم شد که از خدا طلب مرگ کرد. اینها جای تحلیل دارد، چرا اینطور میشود؟ مشکل از کجاست؟ چه نقصی دارد؟ این آن نکتهی اصلی کار است که ما به این نمیرسیم که اینجا محل قرارمان نیست؛ و اینی که میبینیم حقیقت ما نیست، ما این نیستیم. خیلی کم است کسی که واقعاً به این حقیقت ملتفت بشود. حالا رقیقترش این است که اینجا هم هستی، بدم هستی. حالا همینی که هستی ادامه داری که خب این با آن جان مطلب خیلی متفاوت است؛ ولی بههرحال کمترین رگههایی است که انسان را توی آن مسیر و آن صراط قرار میدهد و انسان را به حرکت وادار میکند؛ ولی همینش هم مشتریاش کم است.
باور اینکه ابدیتی هست، آخرتی هست، دیگر سرای دیگری هست، و آنجا حساب و کتابی هست و این دنیا با همهی این چرب و شیرینش مختصر و مفید است و تمام میشود، میبینیم؛ میبینیم این همه جلو چشممان است. واضح نمایان است. ملتفت هم میشویم، حتی اقرار هم میکنیم، تصدیق هم میکنیم، فراموش میکنیم، یادمان میرود؛ و بنا نداریم که حواسمان را روی این مطلب جمع نگه داریم. دنیا یکطوری است که خیلی سخت است این توجهات را داشتن و با این توجهات زندگی کردن. همینی که آدم ملتفت مرگ باشد، کلاً حال و هوایش عوض میشود. ملتفت بهشت و جهنم باشد، میشود: «لَقَد رَأیَتُم أَمرًا عَظیمًا»1 مراتب عالی فراتر از بهشت و جهنم قدم بگذارد که خود مؤمنین همدیگر را درک نمیکنند؛ خود آنهایی که برای بهشت و جهنم کار میکنند دیگر نمیفهمندش، پیش آنها مظلوم و غریب میشود. و التزام به این توجه هزینههای زیادی دارد، سختیهای زیادی دارد؛ خصوصاً آن وقتی که همه غافلاند. توی روایت آمده است که: «کسی که ذاکر بین غافلین باشد، پیدایش کنید بین یک جماعتی که همه غافلاند، کو ذاکر؟2 متوجه است، حواسش جمع است.» این حالا آنجوری که از روایت یادم است، در حکم شهید گرفته بودند. توی آن روایت: «ذاکر الله فی الغافلین کالذی یقاتل عن الفارین»3 آن کسی که بین جماعت غافلی حواسش هست، مثل کسی است که دارد از فراریهای جنگ دفاع میکند. «و ذاکر الله فی الغافلین کمصباح فی البیت المظلم»4 مثل چراغ خانهی تاریک است. «و ذاکر الله فی الغافلین مثل شجرة خضراء فی وسط شجرة الذی قات من السرید»5 مثل یک درخت سبز وسط یک باغی که همه درختها برگهایش ریخته و سرما زده، همین یک درخت مانده. خیلی مثالهای لطیفی است! «و ذاکر الله فی الغافلین یعرفه الله مقعده من الجنة»6 خدا به او جایگاهش را توی بهشت معرفی میکند. «و ذاکر الله فی الغافلین یغفر الله له بـ عدد کل فصیح و اعجم»7 خدا به تعداد آدم فصیح و گنگ مشمول مغفرتش قرار میدهد.
اولش این بود که آن کَسی که همه فرار کردند، این ایستاده دارد میجنگد توی میدان. همه پشت کردند، همه رفتند، این مانده. خیلی شجاعت میخواهد ذاکرالله فی الغافلین بودن. یک جورایی در حد انبیایند. یک جورایی در حد انبیایند. توی فضایی باشی، توی محیط کاری باشی، همه درگیر ساعت کار زدن و اضافه حقوق و مزایا و ... الان شما نگاه کنید، مجلس مثلاً تازه، خب، توی مشارکت ۴۲درصدی رأی آوردند، کمیسیون فرهنگی شکل نمیگیرد به حد نصاب نمیرسد. چرا؟ برای اینکه کمیسیون اقتصادی، کمیسیون انرژی، کمیسیون خارجی، مخصوصاً کمیسیون خارجی پر از سفر خارجی است. شما هرجایی که این وزیروزرا و وزیر امور خارجه و رئیسجمهور و اینها، اعضای کمیسیون خارجی خیلیهایشان توی این سفرها همراهند. خب، کمیسیون فرهنگی چه دارد؟ فرهنگ مملکت به من چه؟ فحش هم داده. از جاهای دیگر بهزور باید تعدیل کنند، بریزند که این کمیسیون به نصاب نرسد. یک کمیسیون دیگر هم همچین مشکلی داشتند، یادم نیست دکتر! کمیسیون بود شکل نگرفت. هرچه آنورها دعوا است. کمیسیون انرژی، نفت، و کمیسیون اقتصادی، پول. حالا شما این وسط ذاکرالله فی الغافلین باشی.
یکی از اساتید ما که نمایندهی مجلس بودند، میگفتند که یکی از، یک آقایی آمد بعد مدتی استعفا داد، گفته بود من در این ساختمان تنها چیزی که نمیبینم خداست. مرحوم آیتالله شیخ محمد شجاعی صاحب کتاب معاد و مقالات و اینها که حقیقتاً جواهری بود، رضوان الله علیه. ایشان یک برهه اول انقلاب، تازه اول انقلاب، توی مجلسی که حضرت آقا بودند و خیلی آقا یزدی و دیگران و اینها، ایشان یک مدتی ظاهراً نمایندهی تهران هم بودند. بعد مدت کوتاه استعفا داد؛ گفته بود اینجا همش زد و بند، همش. تازه خوبانی بودند در مجلس. فضای لابی اینجور جاهایی کسی توجهش را از دست ندهد، غافل نشود، خیلی عظمت میخواهد. و واقعاً خدا سوا میکند. خب، شما توی این موقعیت آقای رئیسی واقعاً دردانه ای بود، رضوان الله علیه. آلوده نشد به این بازی و این کثافتکاریها. تا آخر هم همین بود. خب، سه سال وقت کمی نیست؛ خصوصاً در این بارش اطلاعات، سختیها و زخمها و مشکلات. میتوانست از، به قول خود شما: «هم تریبون داریم ما هم میتوانیم جواب بدهیم. ما میتوانیم یک کاری بکنیم.»8 از خود گذشتن. این ملتفت به تکلیف بودن که حضرت آقا فرمودند «سکوت»9 ما گفتیم چشم.
خیلی عظمت میخواهد اینکه آدم ملتفت توجه، دیگر ذکر دیگر، ذاکر الله فی الغافلین. اینها مثل، نه! مثل مجاهده فی سبیل الله10. مثل مجاهدی که همه همرزمها و هم دستهایهایش فرار کردند، این ایستاده دارد دفاع میکند. امیرالمومنین در احد11 این آنجوری است. این حتی از شهدا به یک معنا بالاتره. توی فضایی باشی، توی بستری باشی که بستر غفلت است. همه دور تا دورت غافلاند.
موبایل را میبینی، بعضی رفقایمان حالا شبهای بعد انشاءالله میآیند، اصلاً خودش از ۱۲ سالگی ساکن میشیگان بوده، آمریکا بزرگ شده. بچههایش آنجا به دنیا آمدند. سه تا بچهاش. بچهی اولش پارسال آمده بود توی جلسات. پسر اولش میخواهد طلبه بشود. بعضی از این مداحهای معروفی که ما حلوا حلوایش را میکنیم، اینها را برده بود پیش طرف، گفته بود که برو، میخواهی بیایی؟ برو بابا. او با چه انگیزهای از آمریکا آمده اینجا؟ بردندش پیش این جماعت آخوند که زیاد آخوند زیاده. تو برو دکتری شو، مهندسی شو! حالا امروز یکی از بچهها حرف خوبی به من زد جلسه. گفتم میخواستم «پاسدار» بشوم. این حرف تو روی من خیلی اثر گذاشت. حالا با ادب میگفت: «حرف شما که تو گفتی که سلاح نظامی زیاد داریم، سلاح بیانمان ضعیف است. من میبینم داریم امنیتی. تسلیحاتمان خوب است. مشکل جامعهی ما مشکل فکری است؛ کسی را میخواهیم که بیاید گفتگو کند. صف کشیدهاند. آنقدر زیاد است که دارند گزینش میکنند، اینور کسی نیست.» گفت: «همین یک جمله من را به این رساند که باید طلبه بشوم.» حالا طلبه هم نه، حالا هرکی طلبه شد اول کار است، کلی فرایندی دارد و اینکه حالا بخواهد به ثمر برسد با این مشکلات و درگیریها و اینها کلی بله، خون جگر میخواهد.
غرض این است که توی فضای آدم باشد، شرایط اطرافش جور نیست. حالا مثلاً توی آن میشیگان بزرگ شده و همین دوستمون میگفت که من یک خانهای داشتم، توصیف میکرد، میگفتش که خانهام حالت جزیره مانند داشت، دور تا دورش دریاچه بود در آمریکا؛ و مثلاً ماهانه نمیدانم ۳ هزار دلار چقدر اجاره میدادم و میگفت هرکی میآمد میگفت بهشت اینجاست، بهشت این است که تو ساکنهای. گفت: «ول کردم، پا شدم من توی خانهی ۵۰ متری ساکن شدم به خاطر اینکه مثلاً درس اخلاق شرکت کنم، با فلان استاد در ارتباط باشم.» خب، و واقعاً هرکی به ما میرسید میگفت دیوانهی عالم تویی. گاهی هم بعضی ویسها را برای من میفرستد که مثلاً: «ببین فلانی به من چه گفته! ببین مثلاً چه بهم میگویند! ببین چطور حرف میزنند!» بعد مثلاً آنجا دغدغهی این را دارد که اخلاق و معنویت و خودسازی. یکی دیگر از، یک بار چند وقت پیش گوشیام زنگ خورد، دیدم شماره افتاده پایینش نوشته کالیفرنیا. تشخیص داده بود که از کجا زنگ میزند. پس جواب دادم و گفتم: «آقا پول تلفنت خیلی میشود.» گفت: «اشکال ندارد.» یک ساعت، یک ساعت و نیم فکر کنم با ما صحبت کرد، دغدغهی مسائل معنوی. یکی دیگر از دوستان بود الان هم حالا توضیحات نمیدهم کیست و چیست؛ ولی بعد شهادت حاج قاسم آمریکاییها رویش حساس شده بودند آنجا. حالا یک خوابی هم دیده بود خیلی عجیب و غریب، الان یکدفعه یادم افتاد چند سال پیش در مورد ترامپ بود و در مورد انتخابات آمریکا بود و خرسها حمله کردند در بزرگراههای آمریکا و ایکاش خوابش یادم بیاید ببینم! حالا من که دسترسی بهش ندارم که بخواهم از او بپرسم مجدد خوابش را.
خب، یکی آنور است توی کالیفرنیا اینجور پیگیر است. ما دیگر تجربههای عجیب و غریب. من یک جلسهای میرفتم سخنرانی میکردم، یه هیئتی بود توی منزلی، پسر جوانی، بچهی صاحبخانه بود. مثلاً ما که میآمدیم ایشان میرفت بیرون، بیرون از خانه. یک ساعت، دو ساعت جلسه داشتیم و اینها. تمام که میشد مثلاً داشتیم جمع میکردیم شام و فلان اینها، برمیگشت. یعنی دو ساعت تو نباشم من توی خانه. خیلی عجیب است! یعنی معارف دارد با پای خودش میآید توی خانهات، پا میشوی میروی بیرون که نشنوی! آن یکی هم آنجور دربدر است. این رفیقی که گفتم سالی چهار بار میآید ایران. هزینهی یک بار رفت و برگشتش چقدر است؟ چطور است؟ و خیلی هم در فشار است از جهت اینکه اقوام، فامیل، دوستان و اینها مثلاً «ما آرزویمان دو روز آمریکا باشیم، بعد تو مثلاً پول هم درمیآوری باز خرج میکنی.» کربلا میرود، برمیگردد. عشقش به این است که مثلاً مناسبت نیمهی شعبان کربلا، اربعین کربلا، محرم کربلا. یک پولی هم که آنجا درمیآورد خرج این کارها. خب، این خیلی حرف تویش است. این چه نگاهی است؟ کجا تربیت میشود آدم که نگاهش به زندگی میشود و چیزهایی که برای دیگران آرزوست اصلاً چنگی به دل این نمیزند. خیلی عظمت میخواهد. دیگران آب از دهانشان راه میافتد وقتی این موقعیت را، این خانهای که این تعریف میکرد من همینجور مانده بودم. چیزهایی که بچهها گفته بودند که مثلاً فلان سخنرانی را گوش میدهی. حالا مثل اینکه بعضی جلسات ما را هم گفته بود، مثل اینکه حالا آن جنگ دو خانواده و «إِلَّا أَصحَابَ الْحُسَین»12 و اینها را گفته بود. گفته بود هر جلسهاش را که گوش بدهید بیایید برای من خلاصهاش را تعریف کنید ۱۰۰ دلار بهتان میدهم. بعد یکی از رفقای دیگرمان شوخی میکرد، آقای دردشتیان خودش آخوند است، آنجا بزرگ شده. بهش میگفتش که آقا من هم خلاصه کنم به من هم ۱۰۰ دلار. ۱۰۰ دلار الان به پول ما نزدیک ۶ میلیون است دیگر. یک سخنرانی این چه عشقی است که برای اینکه یک نفر دیگر صحبتی را گوش بدهد اینطور از آن پول خودش، از آن منفعت خودش میگذرد. این یک نگاه دیگری است به منفعت، به فایده، به هزینه. تا کسی چشمش و افقش به ابدیت باز نشود اینجور نگاهی پیدا نمیکند، اینجور محاسبهای پیدا نمیکند. تا کسی چشمش به ابدیت باز نشود «ذی هجر»13 نمیشود. برآورد درست پیدا نمیکند درست. اینی که چی از دست دادم و چی گرفتم.
«أَفتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنیَا»14 طیبات، طیبات را دادی خب چی گرفتی؟ چی شد تهش؟ چی؟ تهش؟ این همه تهمت و این همه دروغ و این همه دغل و نماز، الان چی داری؟ رضاشاه چقدر آدم کشت؟ چقدر جنایت کرد؟ پهلوی چقدر جنایت کرد؟ چه جنایتهای عجیب و غریبی! بعضیها شما خبر دارید این همه جنایت، این همه ظلم. معلمی که توی مدرسه حالا یک توهینی کرده بوده ظاهراً به محمدرضا، او را میآورندش و میاندازند جلوی شیر، زندهزنده شیر او را میخورد. بله این اسنادش موجود است، اسناد غربیاش موجود است. شیر، قفسهی شیر را باز میکنند، این معلم را میاندازند زندهزنده جلوی شاه میخورندش! همین محمدرضایی که هنوز یک عده احمق سنگش را به سینه میزنند. انشاءالله با او محشور بشوند. این است. خب چی شد؟ چقدر ماندی؟ چی از این دنیا گیرت آمد؟ قبرت هم که یک جای دیگر توی کشور بیگانهای است که کشور مصر... چه ذلتی، چه آبروریزیای! تو که عمرت توی دنیا اینقدر بود خودت تحویل میدادی چه عزتی میشد! آقا محمدرضا پهلوی میآمد خودش حکومت را تحویل امام خمینی میداد، بدون هیچ جرم و جنایتی، چه تشییع جنازهی باشکوهی میشد برایش! چه قبر باعظمتی توی ایران پیدا میکرد! آنور هم آباد میشد. الان چی داری آخه؟ آخه چی گیرت آمد؟ حالا از این قبیل مثالها زیاد است. عرض کردم نمونههای زیادی دارد. آدم اگر تنها ملتفت بشود.
قرآن هم روی نمونهها دست میگذارد. توی همین سورهی مبارکهی فجر نمونههایی ذکر میکند، قوم عاد و قوم ثمود و فرعون را جلوی چشممان است. آثارشان موجود است، تاریخشان موجود است. منطقهی جغرافیاییشان موجود است، نشانههایشان موجود است: «إِنَّ فِى ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّلمتوَسُّمِینَ»15 قرآن میفرماید باستانشناستان را بفرستید بروند پیدا کنند نشانههای اینها را. «متوسمین» باستانشناسان. یکی از آیاتی که در قرآن راجع به باستانشناسی، همین تشویق باستانشناسی به این آثار باستانی است، «اینها را پیدا کنید، ببینید، ببینید توی چه ناز و نعمتی بودند، یعنی توی چه امکاناتی بودند. سبک زندگیشان، موقعیت ژئوپلیتیکیشان.»16 خیلی از شماها سر بودند، خیلی سرد بودند. «أَکثَرَ مِنكُم قُوَّةً وَ أَموَالًا»17 خیلیها بودند از شما هم پولشان بیشتر بود، هم زورشان بیشتر بود. همه را چال کردم، هیچی هم از آنها نمانده. شما که عددی نیستید!
دوست ما در «سه دقیقه در قیامت» میگفتش که یک کاخ سبزی به من نشان دادند خیلی مجلل، خیلی مجلل. فکر کنم توی کتاب نبود، یادم نیست. حالا میگوییم همین تیکهاش برش میخورد پخش میشود، ۱۰ هزار ساعت سخنرانی، ۱۰ دقیقه تجربهی نزدیک به مرگ که بگویی. گفت که دیدم یک کاخ سبز خیلی مجلل بهم نشان دادند، گفتندش میشناسی؟ گفتم نه، ندیدم تا حالا. گفتندش این کاخ معاویه و یزید است. کاخ سبز داشت دیگر که عمر وقتی آمد کاخ معاویه عصبانی شد اول، این چیست برای خودت درست کردی؟ تو داری خلافت را تبدیل به امپراتوری میکنی! این کارها چیست؟ خلافت را تبدیل به سلطنت داری میکنی! گفتش که این آنور آب حکومت روم مردم هم این وسط خیلی رفت و آمد دارند. خب، سوریه و ایتالیا رودرروی همدیگرند دیگر. این اینور مدیترانه است، آنور مدیترانه است. گفت: «مردم هم با کشتی هی میروند و میآیند. سوریه از منطقهی بندری بود و هی داد و ستد، منطقهی تجاری بود دیگر. ملت هی میروند و میآیند میروند آنور، به قول ما میروند اروپا تاج و تخت مسیحیها را میبینند، جذب میشوند. من این کاخ سبز را درست کردم که جذب آنها نشوند، بدانند ما هم از آنها چیزی کم نداریم.» با همین استدلال طرف توی تهران یک برج شیشهای درست کرده بود، یادتان است دیگر. خیلی برایم جالب بود که رهبری توی نماز آن آقا نگفتند: «انا لا نعلم منه الا خیر»18 برای این مجاهد سنی توی نماز گفتند: «انا لا نعلم منه الا خیر» خیلی عجیب است! آن که بنیانگذار جزء بنیانگذارهای انقلاب. ۹بار گفتم بر اثر ظاهر شیعه. بنیانگذار انقلاب، آیتالله، به قول خودشان مفسر قرآن. خیلی عجیب است! یعنی داستان زندگی ماها.
یک آقایی که حماس رسماً اولای داعش روبهروی بشار بود دیگر. حالا نمیخواهم بعضی چیزها را باز کنم و رفتند سمت سعودیها و توی برههای اوایل دههی ۹۰. ولی خب ملتفت حاج قاسم درایت عجیبی که داشت این مرد بزرگ. ماها خوراکمان بود که لگد بزنیم: «این فلانفلانشدهها باطنشان معلوم شد. خوردند هار شدند.» درایتی که داشت رفت از توی کام سعودیها اسماعیل هنیه را کشید بیرون، چسباندش به رهبری. آخر هم اینجا شهید بشود. اینطوری. مردم. چطور برای سنی؟ چطور میشود که خونمان و همه نماز شیعه بخوانند برای سنی! عجایبی داریم میبینیم دیگر. به هر حال. حالا میخواهم بگویم این استدلال را هم بعضیها داشتند بین خودمان، نصیبشان نشد. آن دوست ما گفت که به من گفتند این کاخ سبز را میشناسی؟ گفتم نه. گفتند این کاخ معاویه و یزید است. ولی الان هیچی ازش به جا نمانده. گفت کاخ سفید را نشان دادم: «این را که میشناسی؟». گفتم: «آره». «گفت این هم مثل آن هیچی ازش به جا نمیماند. مرکز فسق و فجور است، برکت ندارد.» حاج قاسم خون داده. آقای رئیسی. بهم گفتند: «آیندگان هم میآیند، همانطور که تو الان خبر نداری کاخ سبزی بوده، آنها هم باورشان نمیشود که یک کاخ سفیدی بوده، اینطور نابود.»
پخمههایی داریم که توی این اوضاعی که آن دارد نابود میشود، دیماه ۵۷ ساواکی شده خودش دارد متلاشی میشود. خیلی عجیب است اینها. آقا قواعدی است که اگر کسی فهمید آرام میشود. اینکه اینجا را زدم، آنجور شد. اینطور شد. خب، ماها که ظاهر، با این قواعد ظاهری زندگی میکنیم، هی روی این رفت و آمدهای ظاهری تحلیل میکنیم، محاسبه میکنیم که بله مثلاً آقای رئیسی هم رفت و حالا محترمانهاش رفته، حالا مثلاً میگویند مرد و دولتش هم که پاشید و به ۴ سال هم نرسید و خوش به حال اصلاحطلبها شد که اینها میخواستند ۸ سال صبر کنند تازه! بدبختها نگران بودند که این رهبر میشد تا گفته بودیم ریاست ۴ ساله نیست، ۴۰ ساله است. ریاست ۴ ساله نیست، ۴۰ ساله است. ۹۶ با همین حرف یکی از چیزهایی که رأی روحانی را مستحکم کرد همین استدلال بود، این روایت بود از رئیسی که این را میخواهم رهبرش کنند. این اصلاً برای ریاستجمهوری نیامد که. آمدند که این رهبر نشود. یعنی گزینهی رهبری نظام بسوزد. بیشتر از اینها نکشید. اینها دنبال بودند که رهبر نشود. ریاستجمهوریاش دیگر ریاستجمهوریاش هم به ۴ سال هم نرسید اصلاً. خوش به حالتان. از خدا چی، نچک زدیم. نه! چون عروس آمد توی خانه، خوش به حال ما شدیم که. نه عزیزم! دامی که برای شکار پهن میکنند یک چیز خیلی خوشگلی درست میکنند. قشنگ یک طعمهی خوبی میگذارند، یک غذای چربی میگذارند، یک غذای لذیذی میگذارند. برگ و مرگ هم دور و برش میریزند. این جنبندهی بیچاره فکر میکند که لقمه آماده برایش فراهم شده، با یک شتابی، با یک ولعی میپرد به سمت این لقمه آماده. یکهو از همه طرف جمعش میکنند. اینهایی که برای شما پهن شده اینها طعمه است. اینها خدا برایتان ریاستجمهوری از آسمان نفرستاد که. محل تأیید صلاحیت هم شد و مفت مفت نیاورد، بدون هیچ وعدهای و راحت. خیلی مفت بود! ۵۰ روزه مملکت را از دست رئیسی و باندش درآوردی! این هم که باید محاکمه میشدند، شدند معاون راهبردی. طرف خودش میگفت: «من اصلاً نمیدانم این عمق راهبردی که میگویند چیست؟» معاون راهبردی. خیلی به نفع اینها شد. نه!
اینها را فاضل نظری خیلی قشنگ میگوید: «آب نطلبیده»، نمیگوید، میگوید: «آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانهای است که قربانیت کند.»19 آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانهای است که قربانیت کند. «یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند / این بار میبرند که زندانی ات کنند.»20 خیلی قشنگ میگوید. از باغ میبرند، چراغانیات کنند. تا کاج جشنهای زمستانیات بپوشانند. «صبح تو را ابرها این تنها به این بهانه که بارانیت کند.»21 «یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند / این بار میبرند که زندانیات کنند.»22 خوشحال میگوید: «از چاه درآوردند ما را.» تو چاه افتادهاند زندانیت کنند! من نمیخورم مفت چنگ. خوش به حالتان، نابودتان کنند! میخواهند رسوایتان کنند! خدا اینها را دارد جمع میکند رسوایشان کند.
حالا کی؟ یک روز دیگر، دو روز دیگر، ۶ ماه دیگر. نشانههایش هم کاملاً محرز است که با دست خودشان دارند نابود میشوند، با دست خودشان دارند رسوا میشوند: «ای گل گمان مکن به شب جشن میروی / شاید به خاک مردهای یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست / از نقطهای بترس که شیطانیات کند.»23 «آب طلب نکرده همیشه مراد نیست / گاهی بهانهای است که قربانیات کند.»24 خیلی ابیات قشنگ و دقیقی. خیلی چیزها با آن چیزی که ما محاسبه میکنیم متفاوت است. خوشحالیم که دارم بهم آب میدهند بهزور. این مراد است، سرت را ببرم! بنده خدا دور و بر ما را گرفتند، ما را رئیس کردند. برایمان وزیر میچینند، احتراممان میکنند. پای سخنرانیمان میآیند. برایمان رأی جمع میکنند. چقدر زنگ زدند. بنده خدا! کسی با تو کار ندارد. تو یک پلی برای اینها، نردبانی. میگذارندت ته جهنم، میروند بالا. دیگر تفعلت را دیدی دیگر با همان. اگر میخواستی ملتفت بشوی میشدی: «ادخلوا فی امم قد خلت من قبلكم من الجنّ و الانس فی النار»25 برو. قبلیها رفتند اینجا توی آتش. توی انبار. قیافه را نگاه میکنی میگویی: «بله، دفتر و تشکیلات و ریاستجمهوری!» این زندان است، بنده خدا.
لذا حضرت یوسف علیهالسلام هیچجا تمنای مرگ در سورهی یوسف و در داستان خودش نکرد. یک جا تمنای مرگ کرد، یک جا حرف از مرگ زد، وقتی که همه به پایش سجده افتادند. آنجا گریه کرد، گفت: «تَوَفَّنی مُسلِمًا وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحینَ»26. آنجا ترسید، آنجا نالهاش بلند شد که من را مسلمان بمیران. نه توی چاه گفت، نه توی زندان گفت، نه زیر شلاق گفت. وقتی تهمتش زدند گفت: «تَوَفَّنی مُسلِمًا وَ أَلحِقنِی بِالصّالِحی»27 وقتی رئیس شد، بالا نشست گفت: «تَوَفَّنی مُسلِمًا»28 ما میگوییم تمام شد آقا، زحماتت نتیجه داد. نه، نتیجهاش اینها نیست. این سادهلوحی است که آدم را بیچاره میکند. همین که فکر کردی اینها نتیجه است، بیچاره میشوی. که من برای ریاست کلی زحمت کشیدم. ما سهممان از سفرهی انقلاب داریم و برمیداریم. ما برای این انقلاب هزینه دادیم، فداکاری کردیم. «ما از زن و بچهمان، جوانیمان را برای نظام گذاشتیم. پُست کوچولو بخور نمیر.» خیلی بیچارهای! به چی داری میفروشی؟ به همه قانع شدی؟ «ارَضِیتُم بِالحَیَاةِ الدُّنیَا»29 به زندگی دنیا راضی شدی؟ اینها آن سرمنشأ اختلال شناختی در فهم عقوبت خدا و عذاب خداست. در فهم لطف خداست. خب، ما من بارها این را عرض کردم، باز هم عرض میکنم چون هرچی بهش فکر میکنم بیشتر برایم عجیب است. ما واقعاً اگر کربلا بودیم تشنگی امام حسین را میدیدیم. آن متلکی که حالا روضهاش را هم خواندیم و گفتیم که طرف میگفت: «مگه تو نمیگویی بابا ساقی کوثر؟ چرا میگویی آنقدر آقا تو میگویی که مهریهی مادرم آب بوده، بابا هم ساقی کوثر است. بعد اینجا میگویی که دارم از شدت عطش هلاک میشوم. خب مگه خدا دوست ندارد؟ خب چرا بهت آب نمیدهد؟ چرا میگذارد من آب را از تو دریغ کنم؟» بعد من میتوانم آب بخورم، تو نمیتوانی. دیگر حالا تعابیر دیگری هم هست که امام سجاد فرمودند که نمیگویم چون خودش روضهای است. آبی که همه ازش بهرهمندند چطور به تو نرسیده؟
خب، ما با شاخصها و پارامترها و مؤلفههایی که داریم همین و حمل بر این نمیکنیم که یک محرومیت، یک فقدان و این محرومیت و فقدان دلالت میکند بر یک نقصان. آخه کسی که در کمال است، کسی که رابطهاش با خدا خوب است، کسی که مقرب پیش خداست، برای چی باید اینجوری لنگ یک قطره آب باشد؟ واقعاً ما اینجوری فکر نمیکنیم. ما این مشکلات را حمل بر اینکه این آدم از چشم خدا افتاده، خدا بدش میآید. واقعاً حمل بر اینها نمیکنیم. این همان ذهنیتی است در کربلا همین و داوری میکند که این واقعاً خارجی است دیگر، مسلمان نیست دیگر، مقبول خدا و پیغمبر نیست. این مورد عنایت و تأیید خدا و پیغمبر نیست. وقتی ذهن این شد خیلی عجیب است. سورهی فجر که سورهی امام حسین است، چرا به این قضیه اشاره میکند؟ برای اینکه این انسانی است که در این دوراهی انتخاب در کربلا بین حسین و عمر سعد، عمر سعد را انتخاب میکند. چرخ دنیا دارد برای عمر سعد میچرخد. چرخ دنیا برای عمر سعد میچرخد و نمیشود کسی که خوب است و رابطهاش با خدا خوب است، چرخ دنیا به سمتش نچرخد. اینها را نشانه و نمونههایی میدانند از رابطهی خوب و گرم و صمیمی با خدای متعال. از عنایت خدای متعال با اینها منتقل میشود به اینکه خدا دوستم دارد. خدا دوستش داشت؟ یا خدا دوستش نداشت وقتی رئیس میشود؟ دوستمون داشت. خودمان هم میگوییم دیگر. مثلاً از یک خطر از بیخ گوشمان رد شدیم، خدا خیلی دوست داشته اینجا مثلاً توی تصادف نمردی. خب، یعنی آنهایی که توی تصادف مردند خدا دوستشان نداشت؟ این همه اولیاء خدا توی تصادف از دنیا رفتهاند. همین آقای ابوترابی و پدرش، خیلی از صفای حائری آقای دشتی، مرحوم آقای ضابط، انسانهای ربانی، همین شهید رستمی که بلوار شهید رستمی به نام ایشان است، تصادف کرد، جبهه برمیگشته. جبهه بودیم، موشک صدام میخورد، آنجا شهید نشده بود. توی راه جاده سبزوار تصادف کرد. خیلی زور دارد! این همه اولیاء خدا به این کیفیت از دنیا رفتند. حالا بله خدا دوست داشته، یعنی خدا بهت یک فرصت دیگر داد. خدا یک لطف دیگری کرد. بله خب، عمر مجدد، بهار، لطف، رحمت، نعمت است. یک نشانهای از لطف خدا هست ولی لطف خداست برای اینکه فرصتی پیدا کنی در دنیا رشد کنی، بعدش رشد کنی، امتحان، رشد، حرکت، تمرین. اینهایش، اینهایش را. بعد اینکه حاصل نمیشود قهر میکند دیگر.
بعضی چیزها را امشب دیگر یکم ناپرهیزی کردیم، حرف زیاد زدیم. طرف یک فیلمی در مورد یکی از معصومین ساخته بود. یک کسی یکی از رفقا میگفت، میگفتش که برای یک کار دیگری رفتم با او صحبت کردم، گفتم میآیی پای کار؟ گفتش که من فلان وقت فلان جا یک گرفتاری برایم پیش آمد. هیچ اشارهای نمیتوانم بکنم چون هر تیکهاش را که بگویم لو میرود. گفت فلان وقت فلان جای گرفتاری برایم پیش آمد و به آن امامی که برایش فیلم ساخته بودم متوسل شدم و حاجتم را نگرفتم، قهر کردم. بابت همان هم پشیمانم فیلم ساخته برای امام. توقع پیدا کرده. آره! و توی همین شاخصها میفهمد که امام پذیرفته از او. خیلی جالب بود. دیگر خدا توی قضیهی هابیل و قابیل شاخص قبولی را چه قرار داده بود؟ آتش بگیرد، بسوزد. شاخص قبولی بود دیگر. هرکدامش که آتش گرفت سوخت علامت اینکه خدا قبول کرد. کی اینجوری نگاه میکند؟ ما اصلاً میگوییم که یک چیزی رفتیم به هیئت دادیم. بعد گفتند که نه ممنون، ما لپه زیاد داشتیم. این لپهتان را بگیرید ببرید. ۵ تا غذا بهمون دادند. قربان امام قبول نکردند. خیلی قبول شده است اینها. ببین امام حسین خیلی کریم است. بله، کریم است. امام حسین کرامتش، خدا هم خیلی رحیم است. ولی رحیم بودن خدا با اینکه این تصادف کرد نمرد که. با این چیزها کشف نمیشود که. این تقدیر یک سازوکار دیگر هم دارد. خیلی وقتها این نمردنه شر است. کاش میمردی. آنجا میمردی که خیلی برایت خیر بود.
یک روایت اعجابانگیزی امیرالمومنین علیهالسلام دارد. میفرمایند که دوست داشتم در کودکی از دنیا میرفتم. این نگاه به زندگی برای امیرالمومنین چیست؟ یکی این است. یک روایت دیگر هم یادم بیندازید از فضائل ابن شاذان. آن را هم برایتان امشب بخوانم. آره، آن شب یکهو زدیم توی فضائل امیرالمومنین کلاً حال و هوایمان عوض شد. امشب احتمالاً دوباره باز به همانجاها کارمان میکشد. میفرمایند که دوست نداشتم در کودکی از دنیا میرفتم که به یک معنای دیگر یعنی راضیام. اگر اینطور نشود که در کودکی از دنیا میرفتم، یعنی چرا دوست داشتم که ماندم؟ چرا دوست داشتم بمانم؟ خوشحالم به این مضمون. خوشحالم که کودکی از دنیا نرفتم. زندهماندم. فرصتی پیدا کردم معرفت پیدا کردم. امیرالمومنین از اینکه فرصتی پیدا کردم که خدا را بشناسم، شاگردی اهل معرفت را بکنم، شاگردی پیغمبر را بکنم. از این فرصت زندگی که بهم داده شد برای اینکه معرفت پیدا کنم خوشحالم. خوشحالم که در کودکی از دنیا نرفتم به این دلیل.
این یک روایت. یک روایت دیگر آن کلام معروف امام سجاد علیهالسلام که همه بلداید که: «اگر عمر من مرتع شیطان است دیگر من مهلت نده.»30 مکامالخلاق. «خدایا هرجا میبینی که دیگر بودن من چراگاه شیطان است، شیطون افتاده در علفزار عمر من دارد میچرد. او دارد چاق و چله میشود از بودن من، از زندهماندنم، از مالم.» «فلاموال و الاولاد»31 دیگر. از رابطههای خانوادگی، از فعالیتهای من، از حرف زدنم، از وقتم، از عمرم فقط شیطون هم دارد چاق میشود. ملائکهای که کنار منند چیزی نصیبشان نمیشود. خود حقیقی ابدی من پروار نمیشود از این بودنم. فقط شیطان دارد پروار میشود. اگر اینجوری است دیگر من مهلت نده. اینجا دیگر بودن برای من خیر نیست. چه نگاهی است! خیلی متفاوت. ما بودن را در هر صورتی خوب میدانیم. ما زندهماندن را در هر صورت خوب میدانیم. خوب نیست! برای چی خوب است؟ اگر دارد بهت اضافه میشود. خیر ببین. پس اینها همه یک نسبیتی تویش است. بله، اصل حیات نعمت است، اصل عمر نعمت است. ولی اگر قرار باشد این عمر منجر به تقرب الی الله نشود، فرمود: «آن کسی که دو روزش مثل هم است مغبون است.»32 «مَنِ اسْتَوٰىٰ یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُوْن»33 آن کسی که فردایش از امروزش بهتر است خوش به حالش. آن کسی که امروزش از فردایش بهتر است: «فَالْمَوْتُ خَیْراً لَهُ»34 بمیرد بهتر است. اگر اینجوری است که آقا من نگاه میکنم ببینم ۵ سال پیش احوالاتم بهتر بود، حال و روزم بهتر بود. بیشتر مراعات میکردم. نافلهای بود، نماز شبی بود، نماز شب باحالی بود. زیارت با شوقی بود. رغبتی به حرم ندارم، رغبت به زیارت ندارم، نماز با توجهی ندارم. من که افتادم توی سراشیبی دارم دور میشوم دائماً از خدا. اگر ملتفت بشوی خود این خوب است. اگر متوجه باشی، ذکر. حالا در مورد ذکر آخر جلسه انشاءالله نکاتی عرض کنم.
اساساً آن چیزی که همه اینها را طلایی میکند، آن کیمیایی که به همه اینها میخورد و همه را طلایی میکند، توجه، ذکر. ولو آدم التفات پیدا کند به اینکه اشتباه کرد، همینم خدا از آدم میخرد. حتی دیگر وقت هم نماند برای جبران. تو عملکرد، تو کمکاری کرده، کم گذاشته. همان یک تشری که خودش به خودش میزند، همین یک دانه ذکر دیگر است. و ذکر زنده میکند. آدم با ذکر است که عاشق قلب حیاتی، حیات واقعی حیاتی است که با ذکر حاصل میشود. فرق حیوانیت با حیات اینجاست. آن کسی که ذکر و توجه. ذکرم ذکر لسانی پسپس نیستا. آن هم خوب است. آن هم زمینه است. آن هم مقدمه است. لازم است. بدون این هم آن ذکر قلبی حاصل نمیشود. ولی آن ذکر حقیقی که گفته شده اونی است که دل متوجه میشود، جان رنگ میگیرد، باور میشود. بین تصور و باور خیلی تفاوت است. ما الان زندگی مردم غزه را تصور میتوانیم بکنیم ولی باور نمیتوانیم بکنیم. یعنی چه که بچههایت را بفرستی خانهی برادرت؟ برادرت بچههایش را بفرستد خانهی تو که اگر شب موشک خوردید از این خانواده چند نفر زنده مانده باشند. ما اصلاً نمیتوانیم تصور کنیم. مگر میشود این مدل زندگی کرد؟
امروز توی باشگاه بچهها داشتن بلبل بازی میکردند. کیهان نشسته بودم داشتم با خودم فکر میکردم که الان این وضعیتی که ما اصلاً بهش توجه نداریم به عنوان یک نعمت آرزو است برای این جوانهای غزه که یک باشگاهی باشد آنجور توی امنیتی بخواهند بازی بکنند. پاس بروند بیایند با امنیت. ساعت ۴ قرار گذاشتهاند، باشگاه میآیند ورزش. با ته نگرانی که داریم که کسی ضرب نخورد. آن هم ضرب بخورد بیمارستان بیمارستان کجا بود؟ نه برق دارد، نه امکانات دارد. چند تا بیمارستان را یک یهودی پست اسرائیلی زده، نابود کرده. بیمارستانی که توی همه دنیا منطقه امن است. الان شما جوان ساکن غزه بگویید که ما بعدازظهرها میرویم باشگاه فوتبال بازی میکنیم والیبال بازی میکنیم. او در خیالاتش میگوید کجایی؟ چیها دارین؟ حالا برو به یک جوان توی خیابانهای مشهد بگو که مثلاً نعمت میبینی که اینجا میتوانی توی خیابانها بروی، توی محلهتان بروی باشگاه ساعت ۴ بعدازظهر. نه گران است! «خدا لعنت کند این آخوندها را! ۲۰۰ تومان یک ساعت، ۱۰۰ تومان، ۶۰۰ تومان.» «الْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ»35 اینجا مردنش. آدمی که التفات ندارد، توجه ندارد. اینها همه نعمتها هی دارد میشود ناشکری، هی میشود کفران. هی میشود به نفع ابلیس. از دل همه نعمتها دارد در من طغیان ایجاد میکند. «الَّذِينَ طَغُوا فِي الْبِلَادِ ﴿11﴾ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ ﴿12﴾»36 فساد ایجاد میکند. همه اینها یک امکان و ابزاری شده برای معصیت من، برای غفلت من. اینها عذاب است، اینها اصلاً لطف خدا نیست. تو این حالتی که قرار میگیری که بعدی داری نسبت به خدا، قربی نداری، حرکتی نداری. به نعمت همینجور دارد ممتد میآید. اصلاً وضعیت مطلوبی نیست. ولی تو خوشحالی که خدا هنوز دارد به تو توجه میکند. و به وضعیت خودت که نگاه میکنی چون خدا در قبال تو اینطور رفتار میکند میگوید پس من هم بد نیستم. که از اینجا میخواهد تحلیل بکند که من دارم درست میروم یا غلط میروم.
فرمود: «ما یسرونی لو مت طفلا و ادخلت الجنة»37 اینجایش خیلی معرکه است. خوشحال نمیشدم در کودکی از دنیا میرفتم و بهشتم میرفتم. ببین یک چیزی بالاتر از بهشت میخواهد. بهشتش چیست؟ خوشحال نمیشدم عربیاش خوانده بشود اینها فارسی مفت نمیارزد. فرمود: «ما یسرونی مت طفلا و ادخلت الجنة و لم اکبر فعرف ربی عز و جل»38 خوشحال نمیشدم توی بچگی میمردم، بهشتم میرفتم، بزرگ نمیشدم خدا را بشناسم. ما همان بچگی میمردیم که بهتر بود. اگر قرار است این بچهها بمانند تهش بشوند مثل من، همان بهتر که توی کودکی بمیرم. بله، ما که نگاه میکنیم جنایت غزه خیلی چیز سنگینی است، فاجعه است. خدا لعنت کند صهیونیستها را. ولی از آنور عالم که نگاه بکنی، خدا اراده کرده این بچههای پاک را. یک بحثهایی هم که الان دیدم بعضی اساتید عرفان نظری و اینها تحلیلی داشتند نسبت به این کودکهایی که در غزه کشته میشوند که ارواح اینها به چه نحوی حالا انتقام خواهند گرفت و اینها. داستانی است. هر چقدر که اینور فاجعه است، آنور شاهد صدق است و این بچهها همه ساکن بهشت و بدون حساب و کتاب شاهد صدق این مسیرند. چقدر بیداریها از دل این درست میشود.
بعضی حرفها که توی جامعه آدم میشنود، میگویند طرف میگوید که: «خوب شد این فلسطینیها اینطور سروصدا کردند کشته شدند. که چی؟ خودرو! اگر منطق تو این است که عاشورا مگر بودی اول یقه امام حسین را میگرفتی: «خودت را به کشتن دادی. بچههایت هم اسیر شدند. خب که چی؟ توپ هم تکان ندادی. یزید بعد زهر چشم گرفت. امام حسین تو را کشت، چهار تا دشمن مخالف هم که داشت، همه غلاف کردند، همه ترسیدند. کَرَک و پَر همه ریخت. حسینبنعلی پیغمبر را زد، تار و مار کرد.»39 که من دیگر چی بگویم؟ نمیگوییم توی تحلیلها همش گل و بلبل است. بعد فکر میکند مثلاً عاشورا خیلی سخت است. آنجا تشخیص دادن اینکه کی درست میگوید، حرف کی. بزرگانی کم آوردند. بزرگانی از اصحاب، بزرگانی از بنیهاشم نمیفهمیدند برای چی امام حسین باید دست به این کار بزند. «دعوت کوفیها را چرا قبول میکنی؟ بابا اینها مگر خوش سابقه؟ اصلاً برای چی به اینها اعتماد میکنی؟ برای چی میروی آخه؟ برای چی فکر میکنی که میکُشَنت؟ بُکُشَنَت؟ مگر امام حسین را کشتند؟ برای چی باید بکشنت؟ آقا میکشم من را. این شوخی ندارد. این با آن یکیها فرق میکند. داستان فرق. عوض شده. موقعیت بنیامیه عوض شده. یزید آن اعتبار معاویه را ندارد. بسیار اوضاع شکننده است. بسیار لب مرز است. بسیار وضعش خطرناک است. وجاهت ندارد، اعتبار ندارد و تأییدش هم فایدهای ندارد. وحدتساز نیست. پوشش اسلامی، روکش اسلامی ندارد. من چیش را تأیید کنم؟ چه وجههی مسلمانی در او هست که من به خاطر او پایش بایستم، بگویم اینش را تأیید میکنم؟ نماز مسجد میرود؟ عرق نمیخورد؟ سگبازی نمیکند؟ چی دارد این؟ چه نشانهای؟
شعر میگوید علیه مسلمانها. یزید ۴ درجه یکی بود دیگر. برای همین حافظ هم لیوانش را با بیت یزید شروع کرده دیگر. «الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها»40 این بیت از یزید است. شاعر درجه یک. که بعضی سر همین خرده میگیرند که حالا تو لیوان آدم کم بود، شعر کم بود، با این شروع کردی! من آن را هم حافظام. عرضم، حافظ شخصیت استثنایی درجه یکی است. علامهی طباطبایی ابیات حافظ را جوری برخورد میکرد، انگار دارد با عالیترین معارف دین مواجه میشود. تفعل باب بود در سیر علامهی طباطبایی. به حافظ قبول داشت علامه که روح حافظ آنقدر قدرت دارد که میتواند با ابیاتش جوابت را بدهد وقتی بهش تفأل بزنی. آقای پهلوانی که قائل بود که جمله قاضی که سه تا عارف سرآمد داریم در تاریخ شیعه، سید بن طاووس و بحرالعلوم و نفر سوم هم ظاهراً ابن فهد حلی. آقای پهلوانی، مرحوم آیتالله پهلوان فرمودند: «به نظر من ۴ تا. نفر چهارمش حافظ است.» حالا شما ببین یزدی، یزید بیت سروده که حاجد شعری درجه یک است. حالا این را هم استخدام کرد؛ ولی یک معنای دیگری. آنقدر ما کلمات داشتیم که حالا یک نااهلی گفته، آدم اهلش ازش استفاده خوب کرد. بعد حالا ابیات یزید شما بروید ببینید همین حرفهایی که الان توی اینستا میزنند که مثلاً تو مسجد میروی بعد مثلاً اینطوری هستی، آنطوری هستی. عیبجوییهایی که از مسلمانها میکنند از این ابیات همش. من عرق میخورم لااقل مثل تو مسجدی نیستم که مسجد برم مثلاً به مردم هم فلان کنم. اشعار یزید است. هیچ وجههی مسلمانی در آن نیست. حالا به امام حسین میگویند که تو تأییدش کن. من نمیفهمم چرا امام حسین باید پاشود برود آنجا. میخواهم بگویم که قضایا این شکلی است. با این تحلیلهایی که ما داریم با این مؤلفههایی که ما داریم اینطور نبود راحت به این برسیم که امام حسین بر حق است، کارش درست است. و امام حسین متهم بود.
چون دنبال یک خروجی و یک ثمرهی عینی میگردیم. خب، چی شد الان نان و آبمان درست شد؟ یزید سقوط کرد؟ جبههی اسلام تقویت شد؟ که اختلاف هم که انداختی که حالا چهار تا مسلمان هم بودند شدند دو تا گروه که زمینهی جنگ داخلی هم که فراهم کردی. واقعاً اینها اگر رویش خوب بشینیم تحلیل کنیم او را نفهمیدی. الان وقتی این را نمیفهمی، آنجا مگر بودی؟ او را نمیفهمیدی. الان وقتی قضیهی فلسطین وسط گنگ است و احساس میکنی: «اینها خاک بر سرشان کنند که طوفان الاقصا کردند، معاذالله.»41 آنجا هم اگر بودی همین حرفها را نسبت به امام حسین میزدی و برای اینکه نمیفهمی اینجا هزینه و فایدهاش چیست. هزینهاش گرفته شدن جانهایی است. جانهای پاکی است، زنانی است، کودکانی است، سلحشورانی است، فرماندههای دلاوری مثل اسماعیل هنیه است. آره، ولی فایدهاش چیست؟ فایدهاش بیدار شدن دنیاست. فایدهاش این است که توی ژاپن به فارسی میگویند: «مرگ بر اسرائیل.» میدانی این چقدر است؟ فایدهاش این بیداری چقدر است؟ این شناخت ظالم و مظلوم چقدر است؟ هزاران سال گاهی هزاران سال انبیا کار میکردند که این نقطه اتفاق بیفتد، این مسئله فهمیده بشود. ابراهیم سلامالله علیه تن داد به اینکه توی آتش انداخته بشود که معلوم بشود کی بر حق است، کی درست میگوید، کی ظالم است، کی مظلوم است.
مسائل سادهای نیست. خب، ما نمیفهمیم برای اینکه آن چیزی که در ذهن ما ارزش دارد آن ارزشهای حیوانی است. «آقا دلار چند شد؟ این را به من بگو. الان قیمت خانه چنده؟ این را بگو.» دنیا بیدار شد؟ «حالا آمریکا به سرت. بعد اصلاً چی برای من دارد؟» بعد تازه همان را هم به چشم هزینه میبیند. میگوید: «دیگر بدتر. اوضاع آمریکا هم ریخت به هم، اقتصاد آنجا هم خراب میشود، باز وضع اقتصادی ما بدتر میشود.» یک جایی هم که دلمان خوش بود وضعش خوب است، میرویم باهاش میبندیم، وضع ما خوب میشود. «آنجا هم ریختین به هم. آن بدبختها دیگر مثل آدم داشتند زندگی مردم بنشینید ارتباط داشته باشیم.» خیلی بدتر از این حرفها. واقعاً این است؟ یعنی منطق این آدم این است. چون تهش هر کاری میکند آن چیزی که برایش آورده محسوب میشود همین کاه و جو علف است. من نمیفهمم برای چی من باید اینها برایم کم بشود؟ از اینها بیفتم؟ مگر چی ارزشش از این بیشتر است که من از این بگذرم که به آن برسم. «میخواهم صد سال سیاه نرسم. یکی دیگر بیدار بشود. من نان و جو نخورم که یکی دیگر بیدار بشود. به درک! او میخواهد بیدار شود، بیدار نشود. بعد اصلاً بیدار شدن یعنی چی؟ همه بر حقند، همه درست، همه فکرها درست است، همه همه آدمی هرکی فکر خودش را دارد، هرکی توی گور خودش میزنند. بیدار شدن اصلاً یعنی چی؟ برای چی میخواهی عقیدهی خودت را بهزور تحمیل کنی به یکی دیگر؟ چرا فکر میکنی تو درست فکر میکنی؟ چرا فکر میکنی تو بر حقی که بعد تازه او مثل تو فکر کند او میشود بیدار که من هزینه بدهم که یکی دیگر مثل تو فکر کند که تو بهش بیدار. چقدر منطقی است! میگوید من از آب و نان بیفتم که یکی یک جای دیگر دنیا مثل تو فکر کند تو بیدار شده. خب به درک مردهی جوانم تو را ببره، همان را ببره. میخواهد بیدار شود، میخواهد بیدار نشود. پول دلارش را من باید بدهم. هزینهاش مال من است. از جیب من باید برود. به ما چه که باید برویم خودمان را توی کربلا به کشتن بدهیم که حسین با یزید دعوا دارد که.
بعد مثلاً اگر یزید مثل حسین فکر کند، هدایت شده. الان که فکر نمیکند از راه گمراه شده. من بروم، بچهی من باید این وسط کشته بشود؟ زخمش مال ماست، فشارش مال ماست. خود بنیهاشم که توی مدینه دارند کیف و حال میکنند. وضعیت امنیتیاش مال مردم کوفه است. دستگیر میکند، زندانهای ما را پر کرده. بچههای من توی زندانند. بنیهاشم کیف و حال توی نخلستانند. کیف و حال میکنند. هزینهاش را ما باید بدهیم که آقا از یزید خوشش نمیآید که. بابا دعوا داشتند که بنیهاشم و بنیسفیان. اینها با هم نمیتوانند کنار بیایند. اینها از اول با هم کلکل داشتند. بهم حسودی داشتند. آن بنیسفیان، ابوسفیانش نمیتوانسته این بچهی عبدالله، یتیم عبدالله را تحمل کند که این بهزور رسیده پیغمبر شده، قدرت پیدا کرده. آن هم چه فرقی میکند؟
مطلب میگوید: «مردم خوب بشوند.» انقلابیتر است. «زندگی، آزادی.» پشت این وحوش بودم. از اینها حمایت میکردم. وسط میدان بودم. تویی که حرف پشت دست این بازی میکنی توی کربلا بودی چکار میکردی؟ «حسین کیست؟ یزید که هرکی بیاید از مردم خوب بشود، گرانی را بردارد. گوشت ارزان بشود، چکار کردید؟ بابای تو هم که رئیس بود. هی میگفتی ما بیاییم، ما بیاییم. دوران شما را هم دیدیم همش جنگ و درگیری و آوارگی. توی مملکت خودت آنقدر یتیم شدند، زن بیوه به خودت فحش میداد: «گلهای خدا از علی نگذری که شوهر ما را به کشتن داد.» حکومت شما را هم دیدیم. وضع زندگی را توی دوران شما هم دیدیم. این همه شعار این همه سر و صدا چی شد؟ چکار کردید؟ اوضاع خوب شد؟ توی حکومت شما اولین آدمهایی که رفتند بعد جنگ علیه راه انداختن. عرضه نداشته برای خودت نگه داری. چکار کردی؟ همسر پیغمبر با تو لج شد. همسر پیغمبر است مگر شوخی است طرف؟»42 به ما پیام داده. آقا تو میگویی فلانی رأی بدهیم مشاور رهبری. «زن پیغمبر با امیرالمومنین. آنجا چکار میکردی؟ مشاور رهبری، زنهای پیغمبر کلاً بیت پیغمبر. بیت پیغمبر هم اینها تسخیر کرده بودند دیگر. اجازه نداد که امام حسین را توی آن خانه دفن کنند. ارثیهی من است. اینجور مصادره کرده بودیم پیغمبر. تاریخ تکرار شونده است. تحلیل میکنی همان است. تو هم که بنیان فکرت همان است. آن چیزی که برایش تعریف از وحدت غلط است. تعریف از فایده غلط است. از امنیت ملی غلط است. قشنگ امام حسین امنیت ملی را به خطر انداخت. رسماً کار اقدام علیه امنیت ملی بود. رسماً تفرقه انداخت. واقعاً مردم دو تیکه شدند. توی کوفه دو فرقه شدند. توی مدینه دو فرقه شدند. توی بسیاری از بلا دو فرقه شدند. چقدر خونخواهیها برای امام حسین شکل گرفت. مردم سیستان اقدام کردند. در خود کوفه اقدام کردند. جاهای دیگر اقدام کردند. کشته شدند. توی توابین چند هزار نفر کشته شدند. در قیام فخر چند هزار نفر کشته شدند. توی قیام سیستان کشته شدند. همه هم به اسم خونخواهی امام حسین. خود داستان کربلا چی برایم داشت که حالا این ادامهی آب و نان داشته باشد؟ «فقط جوانهایمان را به کشتن دادیم.» این منطق همین است دیگر.
«به کشتن میدهی؟ شما لبنانیها را کردین سپر انسانی، دفاع از خودتان. اینها کشته میشوند. چی به تو میرسد؟ برای چی آنقدر اصرار دارید که اینها را؟» آن خط مقدم که برگشت گفتش که ما اینجا حرفهایی میزنیم که خود فلسطینیها نمیگویند. «آنها را به کشتن بدهیم به خاطر مردم خودمان را داریم بیچاره میکنیم به خاطر فلسطین؟ به خاطر چی؟ به خاطر نابودی اسرائیل که خود فلسطین است؟» این چیز اجلا اسلو، اجلاس اسلو که میگوید توی همان فیلمی که دیدید دیگر حتماً. میگوید: «که ما مردم ایران خسته شدند از هزینه دادن برای فلسطین.» مجریه میگوید: «مردم فلسطین منظورتان است؟» میگوید: «نه، مردم ایران. مردم ایران خسته شدند برای شعارهایی که خود فلسطین نمیگویند.» بعد میگوید: «اجلاس اسلو.» اجلاس اسلو چی بوده قضیهاش؟ «برويم بخوانیم اجلاس اسلو کدام.» کلاه گذاشتن اسرائیلیها سر فلسطینیها کلاه گذاشتن.
بعد چند سال هم خودشان زدند زیرش. توی اجلاس اسلو گفتند دو تا دولت داریم، دولت فلسطین، دولت اسرائیل. چیزهایی هم تعهداتی بود. همه را هم نقض کردند. خود اسرائیلیان گفتند این نقض شده. این آقا آمده اینجا میگوید که فلسطینیها اجلاس اسلو را قبول کردند. شما از آنها تندتر هستید؟ این همه هزینه برای مردم ایجاد میکنیم که اسرائیل را نابود. «شما آنها را هم داری فدا میکنی به خاطر شعارهای چرت و پرتی که داریم میدهیم؟ به نابودی اسرائیل چکار داری؟» دعوا را هم در حد حماقت نتانیاهو میآورم پایین. توییت آخرش را خواندید دیگر. یعنی دعوای ما با آمریکا در حد حماقت ترامپ است. دعوای ما با اسرائیل هم در حد حماقت نتانیاهو. «نتانیاهو دارد خرابکاری میکند. این بیعقلشان این دیوانه است. آنور هم ترامپ دیوانه است.» آقای بایدن که آمد پیش تحریم هم شل کرد. «توانستی نفت بفروشی، حفظه الله دامت برکاته. حالا دوباره ترامپ میآید میفهمیم آمریکای ترامپ با آمریکای بایدن فرق میکند. اسرائیل نتانیاهو هم با اسرائیل.» دعوا را آنقدر. جنگ روایتهاست دیگر. اسرائیل نیست. «ما با اسرائیل دعوا نداریم.» آن یکی هم که آن احمقتر از همهشان هم که دردش بدم میآید سازش را الان دارم میزنم صدایش بدم میآید. آن هم گفته بود که: «ما با مردم اسرائیل مشکل نداریم، ما با دولت اسرائیل مشکل داریم.» گفته بود دیگر. گرفته بود. صفر که موضعی موضع دولت ماست با مردم اسرائیل مشکل. رهبری آمد توی نماز جمعه سال ۸۷ سخنرانی: «گل این حرف حرف غلطی است. مردم شهرکنشین مسلح، مردم اسرائیل چیزی جدا از دولت اسرائیل نیستند.» یادم است تیتر روزنامه شده بود. فضای مجازی اینها که نبود. جمعی از رفقای طلبه نشسته بودیم. این روزنامهاش را یکی آورد گذاشت. تیتر روزنامه بود که آقا مثلاً فرمودند که این داستان را ادامه ندهید که مثلاً در مورد مردم اسرائیل و اینها. یکی از رفقا آمد دوباره توضیح بدهد که مثلاً آره آقا اینطور گفتند. فلانی اینطور گفته. یکی از رفقا خیلی صحنه یادم است. آقا چی گفتند؟ گفتند دیگر ادامه ندهید. حتی من و تو هم نباید ادامه بدهیم. همینجا هم دیگر نباید ادامه بدهیم. وقتی گفتند برای همه. گفتم همینجا هم که داریم صحبت میکنیم دیگر نباید ادامه بدهیم. تمام شد. خیلی خوشم آمد. واقعاً سکوت کردیم همهمان.
گنده! حالا میخواهم بگویم که اینها روایتسازی است برای این دعوا. دعوای بین ایران و اسرائیل نیستش که. دعوای بین این افراطیهای جمهوری اسلامی، حسین شریعتمداری با نتانیاهو. بایدن هم که میخواست برگردد به مذاکرات و برای رفع تحریم و اینها. دو طرف نگذاشتند. یکی اسرائیل شهید فخریزادهی ما را ترور کرد. یک هم قانون اقدام راهبردی مجلس. یعنی از هرکی این را تست بگیری دیگر تست الکلش مثبت نمیشود، تست خریتش مثبت درمیآید. قانون اقدام راهبردی مجلس دارد میگوید که آقا اینها که چیزی بهت نمیدهند. هی هم دارند ازت میکنند. سری بعد خواستم بکنیم. من یک قانونی میزنم پشتت که بروی بهش بگویی خواستی بکنی یک فکری به کمکت میکنم که یک چیزی دستت باشد، بروی توی دهنش. «مجلس نمیگذارد.» حسن کجایی که برگشته گفته که: «بدترین قانون تاریخ ایران جمهوری اسلامی بود.» جمهوری اسلامی قانون اقدام راهبردی مجلس. «چند میخواستیم بفروشیم؟ این را نگذاشتند. تو ویلای خودت را لامصب چطور خریدی؟ رو به این سمن بحث نمیفروشی که مملکت و ملت را داریم اینجوری میفروشی. ویلایت را به این قیمت میدهی؟ اینجوری میفروشی؟ تو یک پراید ۸۴ اینجوری میفروشی؟» همه را نقدی داد. نسیه. بعد تازه از اول هم بهش میگویی: «تو هم بگذاری بروی من نمیرومها.» پول هم ندهی من ازت نمیگیرم. نمیخواهم. دوباره تقدیم میکنم. دیگر یکی هم میآید بهت میگوید آقا این باز هم ازت پول میخواهد. میگوید: «قسط بعدیاش را؟» میگوید: «قسط دیگر ندارد. تو پراید دادی رفته. بقیهاش را پرداخت میکرده، پرداخت نمیکند.» میگوید: «قسط دومش را ندادی. قصهی دوم میدهد.» من یک قانون برایت مینویسم که اگر دفعه بعد گفت قصهی دوم، تو بهش بگویی که (فلان فلانی شده) میخواست بیاید با من مذاکره کند تو گفتی قصهی دوم.
اقدام راهبردی مجلس. ما یک حراملقمه داریم، یک حرامزاده داریم، یک حرام فکر داریم. فکر آدم وقتی معیوب است، فکر وقتی حرام است، فکر حرام اونی است که فرمود که: «دشمن من و دشمن خودتان را بهعنوان ولی اتخاذ نکنید.» این وقتی اتخاذ کردی حرام است دیگر. دستور خداست حرام. این حرام فکری، حرام قلبی است و هر رفتاری که از این حرام نشئت میگیرد آن هم حرام. جنگ روایتهاست چرا؟ برای اینکه یک چیزی داری میگویی که به آب و نان و علف من میخورد. تو یک چیزهایی داری میگویی عزت و نمیدانم جایگاه مسلمانی و هدایت و بیداری اسلامی. «نمیفهممت. نمیفهمم یعنی چی اینها؟ چه ربطی به من دارد؟ اینها آرمان من نیست. اینها آرمانهای توست آقای جمهوری اسلامی. نه آرمان مردم نیست. مردم آب و نان میخواهند. مردم خانه ارزان میخواهند. ماشین خوب میخواهند.» و نکتهی جالبش هم این است که همان ماشین خوبش هم سر رشته را که میگیری همین کسانی که این آرمانها را دارند تکنولوژی هم برایش میآورند. امنیت هم میآورند. رفاه هم میآورند. به همانهایی که این نگاه را ندارند همینها را به باد میدهند. آقا بسیاری از بیماریها و مشکلات درمانی مملکتت با سوخت ۲۰ درصد هستهای حل میشود. آرمانها را داشتند. همانانی که روی حیوانیت تو دست گذاشت، تمرکز کرد، همانها هم آب و علفت را ازت گرفت.
بابا همان عبیداللهی که شما را از آب و نان و علفتان ترساند، همانها هم آب و نان و علف. همان امیرالمؤمنینی که شما را به سمت آرمانها سوق میداد، همانها هم برایتان آب و نان و علف آورد. تا این فهمیده نشود کربلاها رخ خواهد داد. قتل عامها خواهد شد تا آدم بیدار بشود. تا حالیش بشود. تا بفهمد. از اینجا نشئت میگیرد. باز هم انتخاب غلط خواهد کرد سالها و سالها و سالها. توی انتخابات هرجایی که باید کنشی داشته باشد، تصمیمی داشته باشد، انتخابی داشته باشد. برای اینکه آخر نگاه میکند میبیند آب و نان و علف دست این است. آب و نان و علف را فلسطینیها به ما میدهند یا آمریکاییها؟ حزبالله لبنان برای ما چی دارد؟ ما برویم با حزبالله ببندیم یا برویم با امارات متحده عربی ببندیم؟ اینی که مادر خرجش است باید خرج بکنیم. یکی از ما فقط میکند. «اینکه فقط هزینه است. فایدهاش کو؟ حزبالله لبنان برای من چی دارد؟» این خودش به نان شبش محتاج است. «امارات برای چی دارد؟ امارات هم چکار کرد اینطور شد؟ اگر دبی، دبی شده اینها را که عربها نساختند که.» کسی که این حرف را میزند میگوید: «آها، این از جنس خودم است. رأی میدهم. باریکلا. حالیش است. میفهمد.» این نظام ارزشیاش نظام ارزشی من است. «توهم ندارد. آنی که آنها را میگوید توهم است. آرمان، شعار، خیالات، توهم. یک جهان، توهم. دبی را میفهمم. پول، کاخ، برج، برج خلیفه.» همین برج خلیفه را کدامش را گفتم؟ ظریف بود؟ کی بود؟ گفته بود: «برج خلیفه را میفهمم. بدهیم آمریکاییها به من برج خلیفه بسازند. باریکلا. حسن نصرالله هم بخورد. زندگی کنم. رفاه بیاید توی مملکت. آب خوردن ما حل میشود.» یمن میخواهد موشک بزند. «به ما چه؟ به درک یمن موشک داشته باشد؟ بعد با موشکش هم میرود کشتی آمریکایی را میگیرد. میرود بندر ایلات را میبندد.» فلج کنید بازارش را. «چرا موشک میزنید؟ میدانید همان موشک چقدر است؟ رابطهی اقتصادی باهاش برقرار کن. مثل ترکیه. اردوغان استایل پاناسونیک.»
داستان چی بود؟ میگفتش که: «چرا ژاپنیها مرگ بر آمریکا نمیگویند؟ چون گوشی اوباما پاناسونیک است.» مرگ بر آمریکا این است. دلارت را ریختند برایت پس کلت. مرگ بر آمریکا این است که پاناسونیک. بعد میگوید: «آقا پاناسونیک فرش زیر فرش ایرانی است. لامصب فرش ایرانی نشسته، تلفن پاناسونیک است. صبحان پنیر ایرانی میخورد.» اینها را چطور نمیبینی؟ زعفران هم که ما به آنها میدهیم. «پسر هم که ما میدهیم.» آمریکا رخ داد. تمام شد. چهار پنج تا از ژاپن جلوییم. این جنگ روایتها این است. مرگ بر آمریکا بازارش را وقتی فلج کردی میشود مرگ بر آمریکا. مرگ الان مال کیست؟ آنکه بازارش فلج شد. چون تهش هرچی فکر میکنیم یک جز بازار و پول و خیک هیچی نمیفهمد. چی آخر میرود توی خیک من؟ یزید را میفهمم، حسین را نمیفهمم. «برای من بروم سمت این پول میدهد آقا.» به هر سری هزار درهم میدهد. قمر بنیهاشم علی اکبر خودشان تقسیم میکنند. ارزشگرایی و فلان و این حرفهاست دیگر. بین اینها انتخاب نمیشویم که. گزینش کَرْد. از همه سادهترین گزینش امام حسین که. کسی که راه را به رویش بسته، توی هچل کربلا انداخته و بانی این کشتار را به خودش میپذیرد، میپذیرد به خودش. آن کسی که برایش جان داده را نمیپذیرد. اصلاً میگوید مگر این را الان بهش رتبه بالاتر بدهم این خار میشود توی گلوی خودم. پس فردا به جایگاه خود من. اینی که به خاطر اینکه یک رتبه برود بالاتر رفته حسین بن علی را کشته. من را میکش. خیلی واضح است. «عبیدالله خیلی زرنگی! خیلی هارت و پورت داری. اگر تو جنایتکاری، من رئیس جنایتکارم. اگر تو حاضر میشوی به خاطر یک تاج و تخت پسر پیغمبر را بکشی، من حاضر میشوم پسر پیغمبر را بکشم تو را بکشم عبیدالله. بعد تو احمق روی حرف من حساب کردی؟ فکر کردی صدای جرینگ پول از توی جیب من بیاید؟ فکر کردی کسی به تو میرسد؟ سر وقتش حالیت میکنم چه شکلی کلت را میکنم زیر آب.» این همه از اسم این همسر پیغمبر که در جنگ جمل، جنگ جمل را راه انداخت. این همه خوردند و بردند، این همه کندند. این هم از ظرفیت رسانهای و اعتبار و وجهش استفاده کردن. تا موضع گرفت علیه خلافت یزید که آمد مدینه. معاویه شروع کرد برای یزید بیعت جمع کردن. عایشه صدایش بلند شد. معاویه دعوت یک دامی درست کردن. عایشه رفت پرت شد، کشتندش، صدایش هم در نیاوردند: «مادر مؤمن به مرگ طبیعی از دنیا رفت.» وقتی که جمل مینشست. بله ام المومنین عایشهای که روبهروی علی است را من میخواهم. نه عایشهای که روبهروی یزید است. روبهروی یزید باشی خودم میکُشَمت. برای من خطر داشته باشی خودم ساقطت میکنم. تو فکر کردی من عاشق توام؟ هی میگویم عایشه عایشه ام المومنین! تو را نردبان میبینم بنده خدا. میخواهم از تو آنی که میخواهم برسم. تو فکر کردی من عاشق چشم و ابروی توام؟ پیغمبر فقط تو را دوست دارم فقط نوکر توام؟ فقط از تو حمایت میکنم؟ نگران توام؟
تنها کسی هم که اتفاقاً فکر همسران پیغمبر بود واقعی امیرالمؤمنین بود. واقعاً حیثیت اینها را حفظ کرد. واقعاً اینها را فدا نکرد توی همان جنگ جملش هم به محمد بن ابیبکر فرمود: «این محرم توست، خواهر توست. خودت برو با احترام برش گردان به بصره. به توی قصر هم بهش یاد داد در بصره.» آنی هم که آخر به فکر عایشه بود واقعاً و فایده داشت برای عایشه امیرالمومنین بود. روبهروی این ایستاد با آنها دل خوش کرد تا جایی که میشد دوشیدند، کندند ازش. این داستان داستان حیوانیت است. این داستان همیشه تاریخ است. داستان امروز است. «دارند میدوشنت بنده خدا. دولتی که ازت گرفتند. پس فردا میفهمی بزن بزنی میشود.» رئیسجمهورت کردند. رئیسجمهور تو سهامی عام است. اینجا مشارکتی ایران یک رئیسجمهور ندارد. هفت هشت تا رئیسجمهور دارد.
آقای خاتمی رئیسجمهور، آقای روحانی رئیسجمهور، آقای ظریف رئیسجمهور. آذری جهرمی بود آن هم رئیسجمهور. دخترش هم یکجورایی بانوی اول است. حتی کروبی آن هم رأی داده. بالاخره سهم دارد. الان آن هم رئیسجمهور. چی میخواهند؟ همه اینهایی که برایت یک کاری کردند. آن یکی دست را گرفته بود کشونده دنبالش میرفتی: «رهبرش کنیم.» آن هم رئیسجمهور. رئیسجمهور در واقع ایشان معاون اول که رئیسجمهورهایی را باید ببیند با کی کار کند. چند تا رئیسجمهور دارد. معاون اول واقعی خودش است. گفتم دیگر. «رئیسجمهور پوششی» او. و وقتی تضاد اینها هنوز که کاری نشده که منافع اینها را بگذار با همدیگر درگیر بشود. منظور از نسخههای همدیگر را با تیر میزنند. بعد آن وسط میخواهی چکار کنی؟ آنی که این میخواهد ندهی خودت را تیکه تیکه میکند. میشود گوشت قربانی توی دست اینها. بعد میافتند به جان هم، بعد دیگر حالا افشاگری، رسواگری، جدال، دعوا. «بهت میگفتند این توی ستاد توست، فلان حرف را زدی، گردن نمیگرفتی. زمین گرد است. نوبت تو هم میشود، میرسد.» باز هم داریم گردن نگرفتنها را. «ظریف ظریف به من تو دستت است. گفته به اینها طالبان آن به من چه؟» جواب دارد آنجا. جواب ندادند چون نردبان میخواستند بروند بالا: «بگذار فردا به من چه؟ آن به من چه؟ تو بگو به من چی؟ تا بهت بگویم به تو چه؟ تا بگویم کی کجا پخته کجا کی کدام حرف را توی دهنت گذاشت؟ ۱۰ سال پیش بود. این الان چی میگویم؟» ادامه دارد دیگر.
همه چیز با یک اشکی کنار اسماعیل هنیه که همه دنیا که تمام نشد که. آی پزشکان من را ببخشید. همه آنهایی که به تهمت زدن من، حلالت میکنم. الان چی شد؟ در واقع کی چه تهمتی زده بود و چگونه اثبات شد که اینها تهمتهای نابجا و ناحق بود؟ چه حقی این وسط آمد و جلوه کرد که معلوم شد این مرد الهی و ربانی کلاً در موردش دروغ. چه فرقی کرد؟ علاقه به فلسطین نداشت. وقتی رأی آورده مثلاً خیلی آدم خوبی شد. بعد رأی آوردیم مشکل داشتیم این مثلاً مگر بعدها مثلاً ریاستجمهوری در بیاید دیگر. نهجالبلاغه نمیخواند. فقط توی جنگ روایتها عوض کردن آن نقطهای که محل درگیری زمین بازی را عوض کردند و فریب دادن اینکه من بعضیها را اسم میآورم که حالا توی جمعهای عمومی استفاده. اساساً اعتبار دادن به طرف. وقتی که اسمش را هم میآوری یعنی همان حد هم اعتبار ندارد که بخواهی اسمشان را ببر. مخاطب دارد دیگر. و میبینم گاهی توی بعضی دوستان و اینها که حالا حرفهایش جدی گرفته میشود، پیگیری میشود. اینکه طرف نمیفهمد اصلاً داستان چیست. ما دعوا مگر با پزشکیان سر چی بوده که الان مثلاً با دیدن دو تا قطره اشک کنار اسماعیل هنیه فهمیدیم که اشتباه میکردیم؟ بهترین رئیسجمهور ماست. واقعاً انقلابیترین شخصیت نظام. «و حلالت کنیم ما را. خیلی به تهمت زد.» چی شد در واقع؟ مگر مثلاً در مورد فلسطین تحریف خود را آوردم. اینجا به خاطر من آنقدر لوتی بود که ۳۰ سال پای خانمش ایستاد. خب، مگر اینها را نداشته؟ اینها که مگر ما با اینهاش مشکل داریم؟ جذاب است برای مردم افرادی هستند ۳۰ سال ازدواج نکردند. اینهاست. مگر با اینها میشود کسی رئیسجمهور بشود؟ شرکت سهامی عام شده. هرکی دارد یک تیکه میکند از این دولت. «تو را پل کردم برای اهداف خودشان. کیها را که به اسم تو سوار نمیکنند روی این مسعود؟» روی گردهی مملکت برای مردم آدمهای بیتجربه و شعارزده. اتفاقاً شعارزدهترین آدمها را جمع کردند توی جمعهای خودشان. گروه ۱۰ نفره که شورای راهبردی گذاشتند. تک تک بخواهم بهتان بگویم چیها را گذاشتند. نه سابقهی کار دارد، نه تجربهی سر در میآورند مسائل مملکت. زندان رفته. آن یکی هم که بنده خدا از همه جا بیخبر شورای راهبردیاش کردهاند. آن یکی هم که معاون اول بنده خدا فکر میکرده اینجا درهی چی چی است؟ گردشگری، معدن مس و... آن هم که گوشی معاون اول است. چند سال طول میکشد اینها بفهمند که اصلاً مملکت کجاست؟ داریم زندگی میکنیم. اصلاً اینجا ایران است؟ آمریکا بودند؟ جای دیگر بودند؟ با ایران آشنایی ندارند. از این جهت یک دوره ایرانگردی است برایشان در واقع. خودمان بابا هم که رهبری گفت تور نظامی ببرینش بفهمد که ما امکان نظامی هم داریم. راهبردی خودت بنده خدایی که راهبردی این است. «عمق راهبردی را نمیفهمم یعنی چی؟» این شبهای ما بود که تمام نمیشود. یعنی چون کارهای اینها تمام نمیشود تازه شروع شده. هرچی هم میگوییم ریشهی انتخابهاست. آن ذهنیتی غلط است و پذیرش.
ببین نکتهی اساسی این است. میگوییم آقا فریب دادند مردم را. ببین هرکی فریب میدهد که آدم فریب نمیخورد که. «مگر ما فریب کم داریم؟» شما برو مثلاً به یک کسی بخواهم مثلاً توی اجاره خانه فریبش بدهی. صاحبخانه فریب میخورد؟ «صاحبخانه آقا یکی هم پیدا نمیشود ما را فریب بدهد. میشود شما من را یکم فریب بدهی؟» آخه مردم فریب دادن آخه آن وعده فلان داد. «آخه اینها را گول زد.» خب چطور جاهای دیگر فریب نمیخورند؟ یک زمینهای هست توی آدم که فریب میخورد. «لکولنز عرفانی»43 همان آخر همان آیهای است که ایشان توی تفعلش آمده بود که وقتی بهت میگویند که: «گند زدی گردن نمیگیری.» اینها برایت خراب کرد. اینها گفتند کارشناسام. «اینها بودند. این گفت آقا اینها گفتند ما بلدیم. اینها گفتند ما میتوانیم.» چرت و پرت است. آنها باورت نمیشد که میتوانند. اینها را باورت میشد که میتوانم. از کجا بود؟ بارت را پاره میدهد. «ما هرچی با ما میآییم، چه جوری است؟ چه جوری آخه هرچی این میگوید قبول؟» آن یکی همینها را بگوید. «رشد هشت درصدی مگر میشود؟» نه! حقوق. «سیاستهای رهبری، سیاستهایی که نظام، سیاستهای رهبری. بعد آن آقا بهش گفت حسین. رشد ۸ درصدی جزء سیاستهای نظام، سیاستهای رهبری است. گفت باشه.» کارشناسی نیست. زود یادشان میرود انتخاباتی و حرفهایی که زده شد و با یک دو قطره اشک کنار اسماعیل هنیه شست و برد. دو قطره اشک اشک سیدالشهدا میشورد میبرد همه گناهها را. «دو قطره اشک کنار اسماعیل هنیه همه را شست برد.» من خیلی خویشتنداری کردم چیزی نگفتم. میخواستم بگویم که توییتهای نزدم. یکیش این بود که: «این آقای اسماعیل هنیه موی دماغ اسرائیل بود. زدندش.» کلمهی موی دماغ. الان جرئت داری بگویی برای حاج قاسم گفتی موی دماغ اسرائیل بود؟ هالو که نیستیم. بابا حالیمان است چه خبر است. فراموش ممکن است نکنم ولی یادم نمیرود تو کی یادم نمیرود چیها گفتی. یادم نمیرود چیکارها کردی. این جمله را شبش گفتم. فردایش تیتر سایت رهبری عکس حاج قاسم بود. «قهرمان منطقه». رسماً برگشت گفت: «این آقا رشد ۸ درصدی نمیشود.» هی کارشناس کارشناس میکرد: «کارشناسان میگویند سیاستهای رهبری. سیاستهای رهبری میگوید نه این کارشناسی نیست.» بعد هم که برگشت گفت: «اصلاً من استعفا میدهم این آقا بیاید. اگر نتوانست اعدامش کنیم.» رئیسی زده بود تا چند سال این جمله وایرال بود. تمام شد.
«دیگر بیا با هم خوب باشیم که الان ایشان رئیسجمهور هم هست. افراطی، احمق، متحجر، دنبال انتقام سیاسی. باختین دیگر. شکست را قبول کنید دیگر. امروز روز وحدت است.» خب، یزید هم همین شر و ورها را میگفت که دیگر باید خلیفه شدیم و شما حرفهایتان را زدین و صلح هم که کردین و دیدین نشد دیگر ملت. «حرف امام بس است دیگر. حالا ماییم دیگر. وحدت دیگر. ما رأی آوردیم دیگر. تمام شد رفت. دورهی انتخابات گذرا است. رقابتها تمام شد. انتخاب کردید که به انتخاب وزیر انتخاب کردم. مردم وقتی انتخاب میکنند توقع دارند دولت بر اساس رأیشان عوض بشود.» ما که رأی میآورد شما از همه شما کلاً ۱۸ میلیون از ۸۰ میلیون. «۶۰ میلیون باید نگاه کنیم.» «مردم رأی دادند. مردم توقع ندارند هنوز از دولت قبلی کسی اینجا بماند.» روایتسازی. جفتش هم مردم قبول میکنند. قشنگش این است. هیچکس نمیفهمد این با آن تناقض دارد به هم. تو هرکدامش هم استدلال نیست. منافع که وسط کار است. و منافعی که استدلال تولید میکند. «چرا من بوی منفعت اینجا به مشامم نمیرسد؟» چون جنس منفعتی که میطلبم با جنس منفعتی که او میطلبد. مشترک از جنس خودم است. منفعت او را نمیفهمد که الان حزبالله لبنان موشک میزند چی به این میرسد. «مردم را در حبس شعارهای خودتان اسیر کردید. هزینهاش را مردم میدهند. جنگ بشود آقای جلیلی که نمیرود بجنگد. مردم بدبخت بیچاره کشته میشوند. من هم که میروم آمریکا سرباز جنگم شده بود که. من هم که نیامدم که مردم کشته میشوند. آمریکا هم که یک دکمه اینجوری میزند همهتان را پودر میکند تا بفهمی دیگر این کار را باهاتان هم قهر هم کلاً. من هم که توی دولت کارهای نخواهم بود ولی دیگر چون گفتند آمدم راهبردی شده. بیشتر هم بخواهم هستم.»
سر مرز گرفتندش خود و زنش را. «زنش خوشگل بود.» طرف اصرار که آقا جیب ما را نزند. راهزن بودند و اینها. گفت: «باشه، به یک شرط که خانومت برقصد.» از چی بلد بود؟ لامبادا؟ مامان بزرگ هلیکوپتری؟ گفت: «فلان فلانشده.» گفتم: «برقص. این کارش چی بود؟» حالا زورت کرده بودیم. «تصور است دیگر. زورمان کردند. گفتند توی دولت جدید باید باشیم دیگر. همه همه هرجا بگویند هستم. کابینه ببند زورکی.» «گفتم برقص ولی باز هم اینها لکهدار نمیشناسم. من همش به خاطر مملکت است وگرنه ایشان که استاد دانشگاه بوده دوشه خدمت میکرد.» من یکی از شماها اگر بیاید این قدرت را اینستا ببیند. منافعش به خطر افتاده. «اینها را ببین. ترسیدند. بچههایشان هم آمریکا. چرا کسی زن تو را نمیشناسد؟ چرا بچهات هیچجا نیست که ما بشناسیمش.» خیلی خندهدار. آن یکی بچهاش رسماً گفته: «من ژن خوبم.» بابایش میشود معاون اول. جنگ روایت را چه میکند. «رشد ۸ درصدش کنید اعدام. دیگر برای رشد ۸ درصدی نبود. ورژن خوب بود.» یکی دیگر یک جا گفته که آقا بین لندکروز و ۲۰۶ تفاوتی نیست. «رئیس ستاد گفته بنزین گران میشود. میگوید یکی یک جایی گفته لندکروز مثل ۲۰۶ است. من باید جواب بدهم.» رئیس ستادت گفته بنزین گران میشود. خیلی ساده است. «اصلاً دروغ نمیگویم.» آن توهمات دارد. «قول میدهی تا آخر همینجور صادق باشی با مردم؟» آره. «من همانجور که بچههایم را بزرگ کردم انشاءالله مملکت هم به باد...» مسائل اصلی هم همینهاست.
بعد بعضی هنرمندند که یکهو یک پوششی درست بکنند. یک روکشی درست بکنند. همه اینها را آن پشت جاساز کند. فلان روضهخوان قدیمی تهران دستمال اشکی که وصیت کرده توی قبر بگذارند را داده به ایشان. «رئیسی خودش بنده خدا ۵۰ سال روضهخوان بود. مسئولیتهای کلان روضهخوانی میکردم. من فقطم ریاستجمهوری. همان زمانی که توی قوهی قضائیه بود معاون اول بود. خودش هم اصرار میکرد که مثلاً فلان جلسه را صحبت میکرد که آقا آنها یعنی درخواست نمیکردند. التماس نمیکردند که بیا. ایشان میگفتش که اجازه میدهی من بیایم منبر بروم. من میخواهم از این عهد روضهخوانیمان فاصله نگیرم.» خودت توی جنگ روایت این دیده نمیشود. یک دستمال اشک یکی دیگر خیلی بولد میشود. خیلی اعتبار میآورد. خیلی آن محبت حسینی تو را هدایت میکند به سمت اینکه به این آدم دل بدهی. «از آن محبت امام حسینی کانال میزنم. اگر امام حسین را دوست داری باید این را دوست داشته باشی.» چرا؟ «چون فلانی دستمال اشکش را به این هدیه داده. ولی اصلاً دلیل نمیشود که حالا رئیسی هم ۵۰ سال روضهخوان بوده بخواهد برای من اعتباری پیدا کند. چون آن جلا آدمکش بوده، اعدام میکرده. توی این سه سال هم که گند زد. امام حسین یقهاش را بگیرد انشاءالله.»
جنگ روایتها این است. میشود کاری کرد که فرزند پیغمبر را به خاطر تقرب به پیغمبر بکشی! اگر جنگ روایتها بتواند ذهناً را مدیریت جهت بلوچی. باید دست بگذاری روی همین حیوانیتش. روی همین درکی که از منافع دارد. با همین درکی که از زندگی دارد.
یک روایت هم وعده دادم بخوانم. فقط یک اشاره بکنم کم کم بحث را جمعش بکنیم. در مدینه زمان خلیفهی دوم در فضائل ابن شاذان این روایت ابن شاذان شخصیت درجه یک کیست؟ در نیشابور دفن است. امام عسکری فرمودند: «من به مردم نیشابور غبطه میخورم که فضائل بن شاذان بین آنهاست.» از ما دوره. خیلی شخصیت درجه یکی. فضائل بن شیزان نیشابور کلاً چند جای عجیب و غریب اینجوری دارد دیگر. هم بیبی شطیطه، هم بیپسنده. هم امامزاده محروق عطار هم که خب شخصیت کتاب منطقالطیر عطار و عرفا خیلی بهش عنایت داشتند. اصلاً بحثهای مربوط به حیوانات من توی ذهنم بود منطقالطیر را بخوانی توی این مباحث مربوط به حیوانیت. حالا ببینیم چطور میشود. تحلیل جامعی کلاً نسبت به این فضای حیوانیت دارد. این اوصاف و ملکات حیوانی هر کدام از این حیوانات را آن که لودم توی فضای دیگری باز احتمال این نیست مال کسی است. عرض کنم خدمتتان که فضائل بن شیزان در فضائل دارد میگوید که زمان خلیفهی دوم یک اتفاقی شد. مدینه صدای شیون و هوار مردم بلند شد. یک مادری بچهاش را بغل کرده و بچهی شیرخوارش را برده و پشت بام لباس پهن کند. بچه چهار دست و پا کرده بود رفته بود از این لبهی پشت بام رد شده بود رفت به ناودون نشست. مادر آمد دید بچه روی ناودون است. از این ناودونهایی که افقی عمودی سر میخورد میآید پایین مثل حرم امیرالمومنین از جهان شکل. جیغ و شیون و گریه و زاری در خانهی خلیفهی دوم. برو سراغ آخرت. «با علی دنیا میخواهی بیا سمت من.» از این حرفها. مثلاً امیرالمومنین آنقدر که منافع اینها را به خطر نمیانداخت که باهاش مشکل نداشتند. اتفاقاً این چیزها باعث میشد که مردم به حاکمیت هم خوشبین بشوند که علی بن ابیطالبی که حاکمیت تأییدش میکند توی کابینهی رفیقمون، فامیلمون، داماد پیغمبر که با پدر خانومش هستیم. آن مشکلتان را آخر حل کرد. قبل حکومت هم بدون امیر.
«رستم قاسمی را که فحشش میدادند توی همان دولت خودشان ازش استفاده میکردند که نفت بفروشد. رستم قاسمی مشکل ندارد. رستم قاسمی که بخواهد به رئیسی اعتبار بدهد.» خدا فلانش کند. «به ما اعتبار بدهد خدا رحمتش.» مسئله این نیست که طرف کی بود چی بود. منافع کی دارد تأمین میشود. «آدم به درد ما میخورد. تمام شد.» رضوان الله تعالی گریه کن. ارجاع داد به امیرالمومنین. حضرت آمد و یک نگاهی به این بچه کرد و فرمود: «یک بچه هم سن و سال خودش بردارید بیاورید.» آوردند و دیدند این بچه شروع کرد با سر و صداهای بچگانه با آن بچه آن بالا صحبت کردن. آن هم با سر و صدای بچگانه با این صحبت کردن. و یکم این گفت، یکم آن گفت. دیدم بچهی مادرش خوشحال شد و اشک شوق و اینها. گفتند: «یا امیرالمومنین چی شد؟» فرمود: «این بچه چون بالغ نبود من نخواستم بهش دستور بدهم. بچه به ما گفتش که یا اخی برای چی میخواهی خودت را همان بالا بیندازی پایین. مادر داغدار میشود تو بمیری آن غصهدار میشود.» آدم عجیب و غریب. یکی از اساتید روایت میگوید اینهایی که توی این روایتی است که گفتی باب عجیبی باز میشود از اینکه پشت عالم چه خبر است. این بچه تکویناً انگار میداند چی به چی است. آن بچه که آن بالا بود برگشت به این پایینیه گفتش که من میخواهم که سن بلوغ نرسم از دنیا برم تا وارد بهشت بشوم. نگرانم به سن بلوغ برسم شیطان بر من مسلط بشود. به فطرتش آره دیگر، فطرت دارد حرف میزند. غذای دیگری هم هست. این برگشت به آن گفتش که این بچه پایینیه گفت: «بغل من علی بن ابیطالب من بهت قول میدهم تو برگرد برو بغل مادرت. مثلاً به قول ما از طرف این آقا بهت وعده میدهم که سیولد لکی ابن. بعداً برایت بچه به دنیا میآید که یحبه هذا الرجل. محب این آقایی میشود که بغل من ایستاده. من بهت وعده میدهم تو اگر خودت را پایین نیندازی خدا یک بچه بهت بدهد محب امیرالمومنین. برو.» این را که شنید راضی شد بماند. دید میارزد، میصرفد. داستان ارزش زندگی به یک چیز دیگری است. به آن محبت است. اگر ماندم و روز به روز محبتم افزایش پیدا کرد میصرفد. محبتم یکسان است دیگر. دارم از جیب میخورم. محبتم کم شده. دیگر نمیصرفد. خیلی خطر است و اینجا آقا آن نکته است.
محبت با چی افزایش پیدا میکند؟ با ذکر، با یاد، با توجه. «مَنْ أَحَبَّ شَیْئاً أَکْثَرَ ذِکْرَهُ»44 دوست دارد زیاد یادش میکند. و این خود زیاد یاد کردن محبت را افزایش میدهد. یک کلام امیرالمومنین در نهجالبلاغه دارد: «مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ النَّظَرَ إِلَیْهِ»45 غریب است. اسم پیغمبر که پیغمبر به همسرشان فرمودند که این پرده را از جلو چشمم بردار. «قَیْبِیَهَا إِنِّی»46 این غیبیها را اگر بزنی میآورد. «قَیْبِیَهَا إِنِّی عِنْدَ مَا نَظَرْتُ إِلَیْهَا ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا»47 چشمم غایبش کن. بعد امیرالمونین میفهمند که چرا پیغمبر این را گفت. چون نگاه به مظاهر دنیا محبت دنیا میآورد. چون یاد اینها محبت میآورد. دستت درد نکند. خدا خیرت بده. یک جملاتی هم توی این خطبه دارد. حالا باز این خطبه را میترسم داستان امشب بشود. جلد ۲۷ بحار در خطبه ۱۶۰ نهجالبلاغه است. یک دور سریع بخوانم بحث را تمامش و «لَقَدْ کَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ»48 اللهم صل علی محمد و آل محمد. پیغمبر روی زمین غذا میخورد. مبلمان نبود. میز ناهارخوری آنچنانی و مبلمان آنچنانی آن زمان بوده. حضرت روی زمین غذا و «یَجْلِسُ جُلُوسَ الْعَبْدِ»49 سر سفره هم که مینشست مثل بنده مینشست. این حالتی که توی تشهد مستحب تبرک میکنند روی پای چپ مینشینیم پای راست را روی پای چپ میاندازیم ظاهراً پیغمبر این شکلی مینشستند. یعنی حالت سر سفرهشان به حالت تشهدشان شبیه هم است. چرا؟ چون دارد از دست رب بهش غذا میدهند. ماها که مینشینیم وقت بریز و بپاش و قدرتنمایی و بخور بخورمان است دیگر. «در موزهی قدرت» میبینیم خودمان را. سر سفرهی پیغمبر خودش را در موضع ضعف میبیند. سر سفره.
لباسش را به دست خودش وصلهپینه میکرد. این همه آدم بود که عاشق این بود که برای پیغمبر یک کاری بکند. «وَ یَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ»50 اولاً که سوار حمار میشد نه شتر سرخ. بعد هم الاغ لخت بیپالون بیتجهیزات. «وَ یُرْدِفُ خَلْفَهُ»51 تازه یکی هم همیشه پشتش سوار میکرد. ترک سوار میکرد. «وَ یَکُونُ سِتْرٌ عَلَى بَابِ بَیْتِهِ»52 یک پرده زده بودند جلو در خانهاش. واقعاً اینها را فقط میگوییم. این حرفها را احوالات امثال من کجاست؟ کیفمان به این است که گچکاری فلانی را نگاه کنیم که چی زده. واقعاً هالوژنز را. البته اینجا نباید خلط بشود. خانهی امام باقر علیهالسلام رفت. دید خیلی امکانات دارد. مجهز. شروع کردند پچپچ کردن با همدیگر: «شما از زهد میگویید و اینها.» حضرت فرمودند: «مهریهی خانم هم را دادم. خودش برای خودش با پولی که داشته اینها را خرید.» اتاق میگوید دیدم کفشش خاک بود. یک سجاده پهن بود: «اتاق من این است. آنجا که من مینشینم اینجاست. خاک. سجده میکنم.» اتاق خانواده اینها. خیلی ظرافتها. قاطی کردن. طرف میخواهد زاهد باشد زنش را و پدرش را در میآورد! نه! حقوق اینها مراعات بشود. امکانات در اختیار گذاشته بشود. تو میخواهی زاهد باشی.
۲۰ سال پیش یکی از اساتید ما که خدا انشاءالله حفظشان کند. زنگ زدم به این استاد شما. دیدم صدای تلویزیون مثلاً صدای اوشین بود، نمیدانم لانگوم بود، جومونگ بود چی بود. سریال دارد پخش میشود. گفتم: «حاجآقا مگر شما مگر سریالها را نگاه میکنید؟» خانواده نگاه میکنند. ما میخواهیم سیر و سلوک بکنیم. بندگان خدا که تقصیر ندارند که اینها تلویزیون نگاه میکنند. اینها سریال نگاه میکنند. فیلم ببینم. حالا حرامم نه، دیگر حلالش دیگر مرزهای دقیقی دارد. یکم اگر از اینور و آنور چیز بشود به افراط تفریط کشیده میشود. به گرفتاریهایی کشیده میشود. خیلی دقت میخواهد. خلاصه پیغمبر دیدند یک پردهی خوشگلی جلو در است. «فَتَکُونُ فِیهِ تَصَاوِیرُ»53 از اینها که رویش نقش و نگار میزنند و قیافه و عکس و صورت و اینها. «یَا فُلَانَةُ لِأَهْدَایَا»54 از واجب. یکی از همسرانش فرمودند: «فلانی قَیْبِیهَا؛ فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهَا ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا»55 قیبیها. دقت عبارت کلیدی: «فَإِنِّی إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهَا ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَ زَخَارِفَهَا» پیغمبر هم از خود مراقبت کنی بدون مراقبت پیغمبرش عبور نکرده است. ازش بپرسی پرده را کم کن. ما که از این چیزها الحمدالله. «فَأَعْرِضْ عَنْهَا بِقَلْبِهِ وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ»56 پیغمبر با دلش اعراض کرده بود از دنیا و ذکرش را توی خودش میرانده بود. خیلی مهم است. تا این ذکر نمیرد راهکار اینکه آقا چطور از این فضا در بیاییم. از این ذهنیتها، از این منفعتها. ما همینیم دیگر. جنس ما این است. حالا چکار کنیم؟ راهش زیاد است. یاد نکن. «اتو ماشین نداری؟ پول هم نداری؟ یک کوئیک بهت نمیدهند با این پول.» بله. تو این پیجهای اینستا این ماشینهای ۴۰۰ میلیاردی را هی مینشیند چک میکند. نکن این کار را. دیوانهای؟ مریضی؟ مگر نگاه میکنی؟ هی توی این بازار سرویس فلان را ببین. «وای چه تخت خوابی؟» وای با تو ازدواج کردی. تمام شد. «هنوز لباس عروس میبیند.» دیدی برای من مادرشوهرم چی گرفته بود؟ به دلم ماند این لباس عروسی که برای من گرفتند. ول کن. به خودت به داد خودت برس بدبخت. سفارش مسجد که میرود از توی بازار نرو. «من خودم زیست خاورمی الله اکبر. بازار من نمازم معراجم در واقع معراج تو طبقات زیست خاور است. طبقهی پنجم به هفتم به سوم هی میروم میآیم. معراج من این است.» ولی راه حلش این است. از این مظاهرش که به یاد میآورد فاصله بگیریم. و هرچیزی هم از این شانهی دنیا آنهایی که رنگ و لعاب ندارد.
یک انگشتر خیلی قشنگی داشتیم. بعد یکی از اساتید گفتم: «آقا یک لحظه این را دست میکنیم.» حالا ایشان هم که خب دیگر آخر ادب و احترام و محبت. فهمید من چی میخواهم بگویم. ایشان فرمود: «از باب تبرک چون انگشتر تو بوده دست میکند.» دست کردند درآوردند. گفتم: «بگیر. دو زاریام افتاد.» گفتم که نماد انگشترش درست است. جلوه دارد. نمیخواهد جلویش اسیر کند. خیلی دید دارد. خوب است. قشنگ حال میدهد. این نما ندارد. خرابش کرده یا غر زده آن وسط سنگند. یکی از بچهها که دیشب آمده بود اینجا آقای باقری به سلامت برساندش برگردد تهران. یکی از اساتید دیگر با حاج آقای وزیری هر هفته میرود قم میآورد دانشگاه شریف برمیگرداند. بعد یک چیزی گفت خیلی برایم جالب بود. گفتش که خیلی درس است این. «حالا امثال من نمیفهمند.» گفت که: «حاجآقا نشست و خیلی صندلی بد بود بهش میگفتم حاجآقا این دکمه بغل را بزنید که این صندلیتان برق کجا. یکم میزد یکم ول میکرد. یکم میزد یکم ول میکرد. یکم میزد دستی بوده. بعد میکشد استراحت کند دراز بکشد. نه یک جا برود. نفسم خوشش نفسم آرام آرام میروم.» ما که نفسمان غیبت خوشش میآید. فحش خوشش میآید. تهمت. دریغم نداریم. درست است که مادر بیماریها تنبلی است ولی به هر حال مادر است. احترامش واجب است. حالا درست است که نفس خواهشهایی دارد به هر حال درخواست یک موجود بالاخره مخلوق خداست. درخواست دارد. یک حیوانکی. «أَمَاتَ ذِکْرَهَا مِنْ نَفْسِهِ» ذکرش را از جان خودش بیرون کرد. چقدر مراقب خودشانند!
بعد آن احوالات یکی از رفقا میگفت: «باجای وزیری کربلا میرفتیم پیادهروی اربعین گوشیاش را میخواست زنگ بگذارد. ساعتش را زد. دیدیم دارد گریه دارد نجوا میکند با خدا. دیگر زنگ میزند دارد به خدا میگوید بیدارم میکنی میگذاری سحر بیایم خواب نمانم جا نمانم.» خود خدا هم توقع ندارد وقتی من ۲ خوابیدم ۳ باشم. لطافت از اینجاها در میآید دیگر. برده بخش زیادی از هوش و گوش وجود ما را دنیا. آلودگیها، هواها. نمیآید دیگر. اینها که رفته. وقتی توی نماز نمیآید، توی زیارت نمیآید. رفته دیگر. «خودم دادم رفته.» نیست دیگر. «فروختم آقا. چهار طبقه از نفسم را خودم فروختم. «من الناس من یشتری نفسه.» فروشی است دیگر. سه دنگش را دادم رفته. به نام زدم. وقتی قلبم را به نام زدم وقتی یاد کردم ذکر و هوش و گوشم را به نامزدم رفته دیگر. نمیآید اینجا کمکم نمیکند. بکن. خود اینها اینکه دارد میگوید این حرفها را بفهمد و عمل بکند. و «أَحَبَّ أَنْ یَغِیبَ زِینَتُهَا»57 پیغمبر دوست داشت که زینت دنیا از جلو چشمش غایب باشد. «آویش امیرالمومنین»58 «لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشًا وَ لَا یُعْتَقِدَهَا قَرَارًا»59 «لَا یُعْتَقِدَهَا قَرَارًا» اعتقاد به قرار داریم دیگر. اینجا دارالقرار میدانیم دنیا را. میفرماید پیغمبر نمیگذاشت چشمش به دنیا بیفتد تا اعتقاد پیدا نکند که دنیا دارالقرار است. این مراقبتهاست که آسان حاصل نمیشود. زحمت جدال باید. با خودت بجنگی. دعوا کنی با خودت. هیچکس هم دوست ندارد با خودش دعوا داشته باشد. «دیگران نمیگذارند من را بزنند بعد خودم خودم را بزنم.» پیغمبرش من را بزند. «میزنمش. بعد به خودم بگیرم خودم را بزنم.» یکی از اساتید که یا آقای مودود، خیلی هم توی کار تألیفات برای نوجوانها و کار فرهنگی و اینها بود همچین بادم داشت. مسجد حاج مجاهدین. «نصیحتی نکتهای چیزی. یک چیزی. شما باید چوب بخوری آقا. باید فلک بشوی آقا. علمای قدیم فلک میکردندها. من هم پیر شدم. اگر جوان بودم فلکت میکردم. خودم هم باید خودم را فلک کنم. یکی هم باید بیاید من را فلک کند.» آیا عابدینی میفرمود که گفتم آقا مطلبه اوایل جوانیام گفتم حاج عابدینی که آثارشان شیخ محمدرضا قبایل تلوبیون بود. گفتم آقا ما سحر نمیتوانیم بیدار بشویم برای نماز شب چکار کنیم؟ بهجت عصبانی شد برگشت گفت: «شماره آقا باید چوب بزنم. پس فلکتان کنم. من جای علمای قدیم بودم شما را فلک میکردم.» یعنی به ما دروغ گفتند؟ یعنی این همه روایت در فضیلت نماز شب دروغ است؟ «چرا باورت نمیشود؟» بعد میگفت: «یکم پسته و نخود و کشمش بالا سرت بگذار لااقل سحر به خاطر اینها بلند شو که اینها را بخوری. به خاطر اینها بلند.» این همه روایت گفتند. «دروغ گفتند. باورت نمیشود. امام صادق گفته، باورت نمیشود. چرا باورت نمیشود؟»
برای اینکه چیزهای دیگر باورمان است. «باورم نمیشود. تو بگو آقا اینجا دبی. حالا قطعی هم نیستا ولی احتمالش هست. باورم میشود. آره حاجی رأی میدهم. نماز شب روزیت را زیاد میکند.» برو بابا دیوانه! «یک مشت خل و چل با همین شر و ورها ملت سرکار. نماز شب که رفت نصف شب من پاشم رو به آنور بایستم. چه تأثیری دارد در اینکه مثلاً و مالم بهتر بشود؟ جوانها الان عصر تکنولوژی علم این حرفهاست. قبول کنند حرفهایتان را. برای همین چیزها زده شدند از دین.» یک چیزی بگویند که «بِالْحَیَاةِ الدُّنیَا»60 نگاه نمیکرد به دنیا تا امیدوار نشود که اینجا میخواهد بماند. «بمانیم دیگر. او حالا حالاها که ما توی این خانه حالا حالاها هستیم.» دنیا که هیچی. توی همین خانهاش هم ۴۰ سال دیگر هستیم. حالت کسی که رفتنی است. الان به یکی بگویند آقا شما یک ماه بیشتر توی دنیا نیستید. سرطان خون. خب چرا ما اینجوری زندگی نمیکنیم؟ «۲۰ روز که موقت هستیم ۲۰ ساله.» باز با این مرگهای شل و ول درب و پیت عجیب و غریب با همه زندگیهای ذپرتی خودمان. یک توپ برو سر انگشت. چهار روزه داری به خودت میپیچی تا آخر میمانی. دیگر مردنی. گویندهی این حرفها را نمیفهمد. «فَأَخْرَجَهَا مِنْ نَفْسِهِ»61 از نفس خارج کرده بود دنیا را. «و أَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ»62 از دلش بیرون کرده بود. و «وَ غَيَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ»63 چی میگوید امیرالمومنین؟ چی میگوید؟ از این قشنگتر مگر میشود انسانشناسی کرد؟ نسخه نوشت. جان عالم به فدای غبار ضریحش. پیغمبر از جان بیرون کرده بود. از دل بیرون کرده بود. از ذهن بیرون. یا توجه و «کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ»64 قاعدهاش این است. این قاعدههای نهجالبلاغه «کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ»65 این مدلی است که هرکی از چیزی نفرت دارد. «أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ»66 بعدش هم میآید که بهش نگاه کند. مرگ آره. خیلی دوست دارم صبح تا شب کثافت دنیاست. دعوا به خاطر دنیاست.
جملاتی از اساتید یادمان آمد. سنگین هم است. یعنی هر یک دانه بشینیم ۲۰ سال برویم عمل کنیم. مجاهدی خدا انشاءالله بهشان طول عمر بدهد. منزل ما یک مدتی منبر میرفتند. اولین بار بود که این بچهی اولمان به دنیا آمد. بعد یک فرش دستباف جهیزیهی خانوممان بود. خیلی روی فرش حساس بود. یک جملهای گفت خیلی عجیب. ایشان فرمود که: «بچه چایی میریزد روی فرش. بچهات را دعوا میکنی؟ قلب این بچه ارزش دارد یا این فرش فکستنی؟» آقا! فرش از بچه. شخصیتش بچش، فرش دستباف است. یک کلمه میگوییم حالا دلش هم شکست. «به درک! حواسش را باید جمع کند.» آقا فرش. «بچهها حالا ناراحت میشود. خراش افتاد به روحش. به درک! چشم کورش را باز کند.» استانداردش هم دوگانه است دیگر. هر وقت که ما میریزیم استانداردش دوگانه است. خلاصه بله. خلاصه این جملهی ایشان خیلی عجیب بود که: «این فرش ارزش دارد یا روح این بچه.» عمل کرد واقعاً. مثل بچه دعوا نکنید. مثلاً فرش را زد فلان. «تربیتش نکنیم ما.» چیز دیگری میخواهد بگوید. این توی همان درک است. هزینه و فایده و ارزش. چی؟ ارزش این روح ابدی این بچه.
«لکهی دلش شکست. کسی که من أحسن مومناً، حالا مومنان دارد.» فکر میکنم شاید غیر مؤمن هم توی روایت دیگر داشته باشد. «من أحسن مومناً»67 کسی که دل یک مؤمنی را بشکند. «ثُمَّ أَعْطَاهُ الدُّنیَا»68 بعد کل دنیا را بهش عطا کند. این جبران آن نمیشود. دنیا را بهش بدهد. آقا برج خلیفه که فقط مال یک جای امارات است. کل امارات، کل آسیا، کل خاورمیانه، ستارههای آسمان هم مال تو. جبران آن نمیشود. عرش الرحمن. «بعد این دلش بشکند. میدانی خدا از آنجا جایش اصلاً قلب مؤمنه دیگر. خانهی خدا را ترک انداخته.» به خدا صدای او را از توی این دل شکسته شنید. «پرسید تا آسمان چقدر راه؟» فرمود: «دعوة المظلوم»69 امیرالمؤمنین فرمود: «آسمان چقدر راه است؟» فرمود: «اگر آسمان کجاست؟ نگاه میکنی آسمان تا کجاست؟ از کجا تا کجاست؟ کجا شروع میشود؟ چشم است این آسمان دنیا آسمان باطنم. دعوت المظلوم آه مظلوم دل شکسته مظلوم. آسمان باطن آنجاست. به درک آقا! ماشینی را زده فلان کرده. جهت فلان چیز را شکسته.» میدانی این چقدر است الان؟ این را چند میدهند؟ میدانی همین را بخواهم درستش کنم چقدر میشود؟ اینهاست دیگر. منطق ما این است دیگر. حساب و کتاب فرمود: «کَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ»70 هرکی که از یک چیزی بدش میآید، بدش میآید بهش نگاه کند. «وَ أَنْ یُذْکَرَ عِنْدَهُ»71 بدش میآید که پیشش یاد بشود. مال من است دیگر. هی میروی من ما غذا در حد برای عبادت میخوریم. برای اینکه انرژی داشته باشیم. طاعت خدا. اسنپفود و اینها میچرخی و قیمت و فلان و هی توی این بلاگرهای غذا چی بود اسمشان؟ نه اسم خودشان بلاگر چی چی بود. فود بلاگر. بلاگر فود پیج را نگاه میکنیها. هی نمیدانم کانالهای آشپزی بالا پایین میکنی و هی رنگ و لعاب غذا کیف میکنی هی نگاه میکنی خوشت میآید پیگیری میکنی.
کسی که بدش میآید که. راه حل کردن محبت هم همین ذکر است. محبت با ذکر میآید. با ذکر میرود. «از دل برود هر آنکه از دیده برفت.» قاعدهاش را. محبت با ذکر میآید. با نسیان هم ذکر باشد میآید. با دیدن جلو چشمت باشد. حالا این چشم هم چشم ظاهر هم چشم فلینزل. ناظر به عقل است امیرالمؤمنین با عقلش نگاه کند. با عقلش نگاه میکند دیگر. آن هم نگاه کردن است دیگر. جلو چشم میآید. تصور میگوید توی ذهنم جلوی چشمم است. دارم میبینم این را. تصورش را حاضر دارم. این راه محبت. چرا آنقدر به ما توصیه شده اینجور مسائل؟ دستورات متعددی داریم دیگر. اینها اثر دارد. محبتی هم که واقعاً سهلالوصول است. محبتهای معنوی معمولاً سخت است. محبت به آخرت، محبت به بهشت. یعنی اینکه بخواهد انگیزه در ما تولید کند معمولاً آنقدر زور ندارد به خاطر بهشت واقعاً ما از یک چیزی بگذریم. یک کاری بکن. هستا ولی سخت است.
خدای محبتی گذاشته. آن محبت سهلالوصول است. محبت مکنون است. محبت مکنون است. سهلالوصول است. میآید میسوزونه. میآید میگیرد. میآید فتح میکند. و کار را راحت میکند. راحت میکند کار ذکر را راحت میکند. ذکر خدا را. ذکر قیامت و ذکر بهشت و همه چیز آن محبت. چیست؟ محبت امام حسین. محبتش را داریم. آدم در خودش میبیند دیگر. یک آتشی است واقعاً جاهای دیگر نداریم ما. مثلاً حرف از نعمتهای بهشتی که میشود اینجور جلز و ولز نمیکنیم ولی حرف از امام حسین کی میشود جلز و ولز میافتیم. فراق کربلا را وقتی یکم بهش فکر میکنیم به جلز و ولز. حالا فراق بهشت آنقدر ما را به جلز و ولز نمیاندازد. محبت به قرآن شاید آنقدر نداشته باشیم که حالا مثلاً ما یک سال قرآن نخواندیم ولی من یک سال است کربلا نرفتم توی فشارم. جنسش اینجوری است. و همین هم آدمها را برمیگرداند به همین راه ساخته شدن. محبت امام حسین و این آقا چی میخواهد؟ زندهبودنش، داغبودنش ذکر میخواهد. یاد میخواهد. برای همین ما دستورات فوقالعادهای داریم نسبت به یاد امام حسین و اشک برای امام حسین و اساساً خدا یک طوری کربلا را طراحی کرده که خیلی شعاع اتصال به امام حسین در این عالم دایرهاش وسیع است. اینکه امام سجاد به مناسبتهای مختلف ۳۵ سال گریه میکرد این هم حال خودش است هم آموزش است. برای اینکه این همه اسباب تذکر هست برای یاد کربلا برای یاد امام حسین برای زندهماندن این محبت. این محبت زنده باشد محبت دنیا میخوابد. محبت پول میخوابد. «تَوَدُّونَ ٱلمَالَ»72 به خاطر اینکه یاد پول زیاد میکنیم و آن یک آدم به خاطر اینکه پول زیاد جلو چشممان است. نمیشود که یادش نکنی. چرا توی این سوره مال را گفته. شاید به دلیلش این باشد که چون مال آن بخشی از دنیاست که ما دائماً درگیرشیم. حالا بچه را بعضیها دارند بعضیها ندارند. زن را بعضیها دارند بعضیها ندارند. قصر را بعضیها دارند بعضیها ندارند. جلو چشممان است. صبح تا شب مشغولشیم. وقتی میبینیمش یاد میکنیم. وقتی یاد میکنیم محبت پیدا میکنیم و سخت است. ولی راهش آنور بدلی است که این را حذف میکند. محوش میکند. سرکوب میکند. به حاشیه میبرد. محبت امام حسین ایام اربعین خیلی عجیب است دیگر. محبت امام حسین یک کاری میکند اصلاً طرف برایش واقعاً اهمیتی ندارد که این مقدار پول دارد خرج میکند. اصلاً هیچ حساب و کتابی ندارد. توی همین محرم خودمان. توی همین خرج کردنهای خودمان. آدم برای امام حسین واقعاً باکی ندارد. ترسی ندارد. حتی اگر بدون برنمیگردد. واقعاً ما حساب و کتاب برگشتش هم خیلی وقتها نداریم. بله برای صدقه آنها یک حساب و کتابی میکنیم. بلا دفع میشود و خدا وعده داده آنقدر برمیگردد. این الان قرض دادم آنجور برمیگردد. امام حسین! فدای سر امام حسین. «این آقا هرچی خرج کنیم برایش کم است. بیشتر از اینها به گردن ما حق دارد.» آدم به چشمش نمیآید برای امام حسین بهش بگویم برمیگردم. «ناراحت میشود. میگوید اصلاً نمیخواهم برگردم. عشق من است. میخواهم خرج کنم. ارباب من است. آقام. میخواهم بدهم. چه اشکال دارد؟ راه دوری نمیرود. جای دوری نیست.» بله برای فلان رفیق و فلان همسایه و فلان همکار و اینها شاید آدم سختش باشد ولی این توی دلم است. توی جانم است. اصلاً جای دوری نیست.
بعد به ما یاد دادند این مدل تربیتی برای اینکه این محبت زنده باشد از این ابزارها و اسباب استفاده کنیم. از این اسباب استفاده کنیم. من سه چهار تا روایت امشب برایتان بخوانم. یکیش که معروف است. همهش تقریباً معروف است. از امام رضا علیهالسلام هم هست. «یابن شبیب ان کنت باکیا فابک للحسین»73 «ان کنت باکیا لشی»74 خیلی عمیق است. «لشی»75 به قول ما اطلاق دارد. برای هرچی خواستی گریه کنی. داغ داغ. همسر. بیپول شدی. گرسنه ماندی. غریب شدی. یتیم شدی. برایت هست. اینجا آقا همه چیز هست. منوی کربلا باز باز است. برای همه هست. همه جور ابتلایی اینجا گذاشتم که تو ابتلا، پل بزنی به آن ابتلای کربلا برای حسین گریه کنی. برای حسین گریه کنی. خیلی آقا این واقعاً رحمت الله الواسعه یکی از شعبش همین است. همین است که آنقدر راه هست به امام حسین. آنقدر پل هست برای گریه برای امام حسین. این همه کانال هست برای سوختن برای حسین. خیلی رحمت گرهها را باز میکندها.
من یک قضیه امشب میخواهم بگویم. روایتی است میخواهم بخوانم تا حالا کمتر خواندم. شاید کلاً یکی دوبار توی جلسات این روایت را خواندم. یک آقایی میگفت من یک عرق خوری را با همین روایت ترکش دادم. شراب. با هم این روایت واقعاً راهکار تربیتی است. اینها فقط برای مجلس گرمکن نیست که بگوییم اینجا گریه کنیم. راهکار تربیتی واقعاً محبت به امام حسین محبت به گناه را میسوزاند. میسوزاند از ریشه. سخت است. «مگر میشود محبت بکند؟ آقا تهش گناه نکنم. دوست دارم. خوشم میآید. میخواهم. میخواهم آقا ته شراب نخورم. خوشم میآید از شراب خوردن. موسیقی گوش ندهم. خوشم میآید از گوش دادنش.» واقعاً نمیشود محبتش را از بین برد ولی محبت امام حسین آنقدر قوی است میسوزاند و آنقدر راه دارد برای اینکه به آن محبت برسی. چکار کرده خدا با امام حسین. کیست این آقا؟
برنامهی حقشناس فرموده بود: «در خیابان میرفتم دیدم یک جوانی زل زده به یک زن بدحجاب. دیدم چشمش پر آتش است. شیاطین هم دورش دارند میچرخند تحریکش میکند. دیدم دارد نگاه میکند. انگار یکهو ناراحت شد از اینکه دارد چشم چرانی میکند. دیدم زیر لب گفت یا حسین. دیدم این شیطان مثل گولهی برف پرت شد توی دیوار.» یا حسینی که گفت واقعاً هیچی قدرت ندارد شیطان را از ما دور کند. ما زورش را نداریم. واقعاً باب نجات است. باب نجات است. امام رضا فرمود: «فَمَنْ كَانَ مِن شِيعَتِنَا فَلْيَحْذَرْ عَن شُرْبِ الْفَقَّارِ»76 هرکی که شیعهی ماست باید پرهیز کند از اینکه شراب بخورد و با ابزار قمار بازی کند. ببین چقدر قشنگ است. چقدر این دستورات کاربردی است. بچهها بابی از این ظرفیت استفاده نمیکنند واقعاً. فرمود: «مَنْ نَظَرَ إِلَى الْفَقَرَ»77 هرکی نگاهش افتاد به شراب امام رضا فرمود یا به ابزار قمار «فَلْیَذْکُرِ الْحُسَیْنَ»78 به یاد حسین. آقا چه ربطی دارد ش... «وَ الْعَنَ یَزِیدَ»79 یزید و آل زیاد را لعن کند. «یَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ کَانَتْ بِعَدَدِ النُّجُومِ»80 شراب دیدی یاد حسین کردی. ولو گناههایت به اندازه ستارهها باشد. خدا همهاش را میبخشد. یاد حسین. من آخر روایت را خواندم. روایت از امام رضا است. بخوانیم و انشاءالله امشب محضرش مشرف بشویم. صله بگیریم از امام رضا. البته سلام ندادند. همین که بگذار اما نوکری کنیم همین بس است. حاجتمان همین است. روضه را امشب از زبان امام رضا بشنویم. فدای آقا بشوم. آخر روایت را برایت خواندم. اول چیزی میفهمم امام رضا. بعد میفرمایند که: «حالا اینهایی که گفتم هر وقت شراب دیدید حسین.» بیفتید.
حالا اولش را بگویم برایت. فرمود: «لَمَّا حُمِلَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ إِلَى الشَّامِ»81 وقتی که سر حسین را به شام بردند. نیت کن انشاءالله در این اشک، اشکها مشارکت داشته باشد در بلای زینب کبری. چی کشید؟ چه دید زینب؟ «أَمَرَ یَزِیدُ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ نَصَبَتْ عَلَیْهِ مَائِدَتُهُ»82 یزید دستور داد یک سفرهای برایش پهن کردند. «فَقَامَ وَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَصْحَابُهُ یَأْکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ الْفَقَامَ»83 نشستند سر سفره به خوردن غذا. خورد. بغلش هم عرق میخوردند. شراب میخوردند. «فَلَمَّا فَرَغُوا أَمَرَ بِقَدَحِ»84 غذاش که تمام شد شرابش را که کوفت کرد. دستور داد سر را وارد کنند. «بِی تَسَکَّنَ تَحْتَ سَرِیرِهِ»85 سخت ترجمه. امام رضا. امام رضا فرمود وگرنه من خودم اگر مقطلی بود که غیر معصوم گفته بود نمیگفتم. در یک تشت گذاشتند زیر تخت یزید گذاشتند. توضیحش نمیدهم دیگر. یعنی چی زیر تخت؟ یعنی چی؟ دستور داد بساط قمار آوردند پهن کردند. نشست قمار کرد. «وَ يَذْكُرُ الْحُسَيْنَ وَ يَسْتَهْزِئُ بِذِكْرِهِمْ»86 هی قمار کرد هی حسین را مسخره کرد هی علی را مسخره کرد هی پیغمبر را مسخره کرد. «وَ مَتَى قَمَرَ صَاحِبُهُ تَنَاوَلَ الْفَاسِقَ»87 توی قمار رفیقش را میبرد عرق میخورد. «فَفَعَلَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ»88 سه بار اینطور شد. هی برد و هی عرق خورد. سه بار مست کرد. سه چطور ترجمه کنم؟ «ثُمَّ صَبَّ فُضَالَتَهُ عَلَى مَا یَلْتَقِطُ مِنْ الْأَرْضِ»89 اسباب ذکر زیاد است. اسباب ذکر. یک آقایی میگفت من همین جمله را یک جوانی به من گفت: «من نمیتوانم شراب نخورم. هر روز باید بخورم.» بهش گفتم: «میدانستی یزید این کار را کرد با امام حسین؟» گفت: «یک هفته است تا میل شراب میکنم میگویم خدا لعنت کند یزید را چکار کرد با سر اباعبدالله.» فدای تو رحمت الله الواسعه که آنقدر ترک گناه را راحت کردی برای ما. میسوزانی ریشهی محبت را. فدای تو آقا. چقدر اسباب ذکر حسین هست. این چند روز دیدید شهید هنیه را چقدر اسباب ذکر توی همین قضیه بود. مردم ما برافروخته شده بودند. شرمنده شده بودند. چقدر شرم. «مهمانمان را کشتند. با اینکه هرچه که توانستیم امنیتش را تأمین کردیم. جای خوب. دشمن نامرد ما از یک فرصتی استفاده کرد ضربه زد. باز هم شرمنده شدیم. ایکاش بیشتر مراقبت میکردیم.» با اینکه شیعه نبود. اهل سنت بود. نه پسر پیغمبر بود. اهل سنت. مهمان ما بود. مهمان. مهمان. ببین چکار کردم. «از آب هم مضایقه کردند. خوش حرمت میهمان.» کربلا. مهمان.
چقدر ما اسباب داریم برای گریه. چه لطفی است خدا کرده. خودش هم اینطور فرمود به سکینه. فرمود: «به شیعیان من این پیغام را بده.» «مَهْما شَرَبْتُمْ»90 این روزها هوا گرم است. میروی فوتبال. میروی ورزش. تشنه میشوی. دستگاه آبسردکن گذاشتند. آب خنک. «مَهْما شَرَبْتُمْ مَاءً فَذَكَرُونِي»91 یک یاد هم از جگر تشنهی من هم بکن. من خیلی صحیح:سمعتم شنیدم شهید. اینها دستورالعمل امام حسین داده. اینها ثمرهی خونش است. اینها فایده شهادتش است. اینها آن دستاورد کربلا و امام حسین. چه بخشی از آن دستاورد اینها را گرفته از خدا. میارزید این شهادت به اینها میارزید. «اَو سَمِعتُم شَهیدًا اَو غَریبًا فَاُندُبوُنی»92 هرجا شهید. «نمیفهمید برای او هم گریه کن.» ببین میگویم هرجا شهیدی شنیدی یا غریبی شنیدی برای من گریه کن. برای او هم گریه کن. نگفته یعنی یک طوری است اصلاً مگر از من غریبتر پیدا میکنی. هر غریبی که دیدی میتوانی بگویی باز باز میتوانی بگویی وای غربت حسین. باز غریبتر حسین بود.
«مهمانمان را کشتند. تشییع جنازه کردیم میلیونی. با احترام غسلش دادیم. کفنش کردیم. با احترام نماز خواندیم. زن و بچه، بچههایش را همه احترام کردند. دیدی توی بغل رهبری گرفت. رهبری محبت کردند.» بگذار یک جمله از خود امام حسین بگویم برایت. این روضه را معمولاً نصفه میخوانم خودم. نصفه میخوانم. کامل نخواندم. کمتر کامل خواندم. بگذار کاملش را برایت بخوانم. قضیهاش هم میدانید دیگر. قضیهی عبدالله بن حسن. لحظهی آخر خودش را به عمو رساند: «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي»93 از عمو جدا نمیشوم. دستش را سپر کرد. زدند افتاد توی بغل اباعبدالله. اینجا دست بچه روی پوست آویزان شد. «أَوْ وَ بَکَی الْغُلَامُ یَا أُمَّهُ»94 غلام برگشت گفت مادر چه ربطی دارد بچه امام بهش گفتند قضیهی غلام روضه بازو را «فَأَخَذَهُ الْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَصَمَّهُ إِلَى صَدْرِهِ»95 امام حسین بچه را توی بغل گرفت. خوش به حالش. خیلی مزه میدهد آدم توی بغل اربابش جان بدهد. «اصبر علی ما نزل بک»96 پسر برادر، صبر کن بر این مصیبت. «و احتسب فی ذالک الخیر»97 به حساب خدا بگذار. «فَانَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِالصَّالِحِینَ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ حَمْزَةَ وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ»98 خدا تو را به زودی ملحق میکند به پدرانت. پیغمبر، امیرالمؤمنین، حمزه، امام حسن. گفتیم ادامهاش را من تا حالا نگفتم. بعد دعا کرد: «اللَّهُمَّ امسِكْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ»99 خدایا باران را از اینها دریغ کن. «وَ مَنَعَهُمْ بَرَکَاتِ الْأَرْضِ»100 برکات زمین را ازشان بگیر. «اللَّهُمَّ إِنْ فَفَر»101 مهلت دادی بینشان تفرقه بینداز. «وَ اجْعَلْهُمْ فِقَرًا لَهُ وَ لَا تُوَلِّ عَنْهُمْ وُلَاةً أَبَدًا»102 یک کاری هم کن که هیچوقت رئیسهایشان از اینها راضی نشوند. گرفتارشان کن بابت عقوبت. حالا این عبارت. این عبارت وسط این حالت دعای امام حسین این بود: «عَرضَ فَاِنَهُم دَخَلوا لِینصَرُونی»103 اینها ما را دعوت کردند کمکمون کنند. مهمان اینها بودیم. اینها گفتند: «بیا.» من فقط گفتم: «بیا.» گفتم: «بیا، کمک میکنیم.» تتلو گرفتند ما را کشتند.
این آخرین عبارتی بود که از امام حسین نقل شده. عبارت بعدی مقتل این است. بخوانم برایت تا آخرش. «وَ لَقَدْ مَکَثَ طَوِیلاً مِنَ النَّهَارِ»104 دیگر بعد این یک طولانی از روز رها بود امام حسین به حال خودش. اگر میخواستند بکشندش میتوانستند. «وَ لَکِنَّهُمْ کَانُوا یَتَّقُونَ بَعْضُهُمْ عَنْ بَعْضٍ»105 ولی میترسیدند. میکردند از اینکه کسی بیاید کار را تمام کند. «وَ یُحِبُّ هَذَا أَنْ یَقُومَ بِالْآخَرِ»106 این گروه دوست داشت آن یکی کار را تمام کند. آنها دوست داشتند آن یکی کار را تمام کند. «فَنَادَتْ شَمِّرٌ»107 فریاد زد: «خاک بر سرتان! چه مرگتان است؟ منتظر چی هستید دیگر؟ بکشیدش. سَکَلَتْ أُمَّهَاتُكُمْ»108 به داغتان بنشیند. این را که گفت «عَلَيْهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ»109 همه ریختند سرش. مهمانشان بودم. لعنت الله علی القوم الظالمین و سَیعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا ای مُنقَلَبٍ یَنقَلِبونَ.
خدایا به آبرو و غربت اباعبدالله، به مظلومیت اباعبدالله فرج آقامان امام زمان برسان. قلب نازنیناش را از ما راضی بفرما. عمرمان را نوکری حضرتش قرار بده. نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، حقوقدار ارحام، ملتمسین دعا را از سایه از سفره با برکت اباعبدالله متنعم. شب اول قبر اربابمان به فریادمان برسان. ظالمین را به خودشان برگردان. به غربت امام حسین در آن لحظات آخر نابودی اسرائیل به همین زودی زود به دست سپاهیان اسلام، به دست لشکر جبههی مقاومت تقدیر و محقق بفرما. رزمندگانمان، بچههای دلاورمان، ارتش و سپاهمان را در گرفتن انتقام شهید هنیه در این ایام موفق و پیروز بفرما. این عملیات پیش رو را به احسن وجه با بیشترین خاصیت و فایده و کمترین هزینه و تلفات نصیب ما بفرما. خدایا رهبر عزیزمان، این رهبر عزیز، این نعمت دردانه، این فرزند خلف اباعبدالله الحسین را به فضل و کرمت تا روز ظهور سایهاش را بر سر مستدام بدار. بدخواهان او، هر کسی که به او آسیب میزند، هر کسی که بدخواه اوست، هر کسی که چشم دیدن او را ندارد، به فضل و کرمت خوار و ذلیل و نقرهداغ بفرما. خدایا هرچی گفتی و صلاح ما بود، هرچه نگفتی صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
«نَبِیِّ وَ آلِهِ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ قَرَأَ الْفَاتِحَةَ مَعَ الصَّلَوَاتِ»
1 اشاره به آیه ٧٨ سوره یوسف نیست.
2 "کلمات" از روایات برگرفته شده است و نقل قول مستقیم به معنای دقیق آن نیست.
3 این جمله اشاره به حدیثی دارد با این مضمون: «الذکرُ اَللَّهَ فِي الغافِلِينَ كالمُقاتِلُ عن الفارين» (همچنین با تغییرات مشاهده شده است، به شکل: ذَاكِرُ الله فِي الغافِلِينَ كَالْقِتَالِ بَيْنَ الفَارِّينَ)
4 اشارهای به حدیث مشابه با الذکرُ اَللَّهَ فِي الغافِلِينَ كالمصباح فی البیت المظلم.
5 اشارهای به حدیث مشابه با الذکرُ اَللَّهَ فِي الغافِلِينَ كَالشَّجَرَةِ الْخَضْرَاءِ فِي وَسَطِ الشَّجَرَةِ الَّذِي قَاتَ مِنَ السَّرِيدِ.
6 اشارهای به حدیث مشابه با الذکرُ اَللَّهَ فِي الغافِلِينَ يَعْرِفُهُ اللهُ مَقْعَدُهُ مِن الْجَنَّةِ.
7 اشارهای به حدیث مشابه با الذکرُ اَللَّهَ فِي الغافِلِينَ يَغْفِرُ اللهُ لَهُ بِعَدَدِ كُلِّ فَصِيحٍ وَ أَعْجَمٍ.
8 محاوره و گفتار نقل قول شده.
9 اشاره به سخنان رهبر انقلاب.
10 به معنای جهاد و تلاش در راه خدا.
11 اشاره به دلاوریهای امیرالمومنین علی (ع) در جنگ احد.
12 قسمتی از دعای حضرت اباعبدالله الحسین در روز عاشورا.
13 «ذی حجر» در لغت به معنای صاحب عقل و منطق است.
14 قسمتی از آیه ٧٨ سوره یونس: «أَرَضِیتُم بِالحَیَاةِ الدُّنیَا مِن الآخِرَةِ»
15 اشاره به آیه ٧۵ سوره حجر.
16 محاوره و گفتار.
17 این عبارت قسمتی از آیه ٧۴ سوره کهف است.
18 قسمتی از روایات اسلامی است که به معنای «ما از او جز خیر چیزی نمیدانیم.»
19 این مصرع به فاضل نظری نسبت داده شده است.
20 شاعر: فاضل نظری
21 شاعر: فاضل نظری
22 شاعر: فاضل نظری
23 شاعر: فاضل نظری
24 شاعر: فاضل نظری
25 این عبارت قسمتی از آیه ٣٨ سوره اعراف: «ادْخُلُو فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِن الْجِنِّ وَ الْإِنسِ فِی النَّارِ»
26 اشاره به آیه ١٠١ سوره یوسف.
27 اشاره به آیه ١٠١ سوره یوسف.
28 اشاره به آیه ١٠١ سوره یوسف.
29 اشاره به آیه ٧٨ سوره یونس.
30 این یک نقل قول برگرفته از ادعیه و روایات است.
31 از دعاهای امام سجاد (ع) است که در آن از خدا میخواهم تا علاقهاش به مال و فرزند را زیاد کند: «وَ لَا تَجْعَلِ الدُّنيا إِلَيّنا بِمَكْتَرِ فَلَا مَالٍ وَ لَا وَلَدٍ». این عبارت در معنای «مَالٍ وَوَلَدٍ» (مال و فرزندان) در قرآن کریم نیز آمده است.
32 اشاره به حدیث نبوی: «مَنِ اسْتَویٰ یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبونٌ».
33 اشاره به حدیث نبوی: «مَنِ اسْتَویٰ یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبونٌ».
34 ادامه حدیث «مَنِ اسْتَویٰ یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبونٌ» است که در برخی متون به صورت «و مَنْ كَانَ غَدُهُ شَرّاً مِنْ أَمْسِهِ فَأَبْدًا بِمَوْتِهِ» یا «و مَن كَانَ يَوْمَهُ شَرّاً مِن أمْسِهِ فَالمَوتُ خَيرٌ لَهُ» آمده.
35 ادامه حدیث نبوی: «مَنِ اسْتَویٰ یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبونٌ».
36 آیات ١١ و ١٢ سوره فجر.
37 این جمله از دعای امام سجاد علیهالسلام در مکارم الاخلاق است.
38 این جمله از دعای امام سجاد علیهالسلام برگرفته شده است.
39 محاوره و گفتار نقل قول شده.
40 مصراع اول شعری از حافظ است که گفته میشود برگرفته از بیت یزید است.
41 محاوره و گفتار نقل قول شده.
42 محاوره و گفتار نقل قول شده.
43 این اصطلاح عرفانی به معنای شناخت و بصیرت درونی است.
44 یک حدیث معروف با این مضمون.
45 اشاره به بخشی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
46 قسمتی از روایات که در ارتباط با حضرت رسول (ص) و همسرانشان است.
47 قسمتی از روایات که در ارتباط با حضرت رسول (ص) و همسرانشان است.
48 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
49 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
50 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
51 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
52 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
53 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
54 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
55 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
56 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
57 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
58 به معنای «نابودش کرد» یا «آن را از بین برد.»
59 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
60 این عبارت به آیهای در قرآن کریم اشاره دارد: «أَرَضِیتُم بِالحَیَاةِ الدُّنیَا مِن الآخِرَةِ» (سوره یونس، آیه ٧٨).
61 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
62 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
63 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
64 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
65 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
66 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
67 اشاره به حدیثی از امام صادق (ع) با این مضمون.
68 ادامه حدیث از امام صادق (ع).
69 اشاره به حدیث مشهوری که خدا گوش به دعای مظلوم دارد.
70 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
71 قسمتی از نهج البلاغه خطبه ١٦٠.
72 این عبارت «تُحِبُّونَ الْمَالَ» در آیه ٨ سوره فجر آمده است.
73 بخشی از حدیث مشهور امام رضا (ع) به ابن شبیب است.
74 بخشی از حدیث مشهور امام رضا (ع) به ابن شبیب است.
75 بخشی از حدیث مشهور امام رضا (ع) به ابن شبیب است.
76 قسمتی از حدیث امام رضا (ع) دربارهی حرمت شرابخواری و قمار و پیوند آن با امام حسین (ع).
77 ادامه حدیث امام رضا (ع).
78 ادامه حدیث امام رضا (ع).
79 ادامه حدیث امام رضا (ع).
80 ادامه حدیث امام رضا (ع).
81 بخشی از حدیث امام رضا (ع) دربارهی وقایع بعد از شهادت امام حسین (ع).
82 ادامه حدیث امام رضا (ع).
83 ادامه حدیث امام رضا (ع).
84 ادامه حدیث امام رضا (ع).
85 ادامه حدیث امام رضا (ع).
86 ادامه حدیث امام رضا (ع) در مورد کارهای یزید.
87 ادامه حدیث امام رضا (ع).
88 ادامه حدیث امام رضا (ع).
89 ادامه حدیث امام رضا (ع).
90 بخشی از حدیث امام حسین (ع) به سکینه (دخترشان).
91 بخشی از حدیث امام حسین (ع) به سکینه (دخترشان).
92 بخشی از حدیث امام حسین (ع).
93 عبارت معروف عبدالله بن حسن در کربلا.
94 عبارت معروف عبدالله بن حسن در کربلا.
95 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
96 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
97 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
98 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
99 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
100 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
101 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
102 قسمتی از روایت مقتل عبدالله بن حسن.
103 قسمتی از دعای امام حسین (ع) در روز عاشورا.
104 قسمتی از روایت مقتل امام حسین (ع) در مورد لحظات آخر.
105 قسمتی از روایت مقتل امام حسین (ع) در مورد لحظات آخر.
106 قسمتی از روایت مقتل امام حسین (ع) در مورد لحظات آخر.
107 قسمتی از روایت مقتل امام حسین (ع) در مورد لحظات آخر.
108 قسمتی از روایت مقتل امام حسین (ع) در مورد لحظات آخر.
109 قسمتی از روایت مقتل امام حسین (ع) در مورد لحظات آخر.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط

جلسه بیست و دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه بیست و نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی ام
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی و یکم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سی و دوم
از حیوانیت تا حیات
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات

جلسه پنجم
از حیوانیت تا حیات

جلسه ششم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هفتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه هشتم
از حیوانیت تا حیات

جلسه نهم
از حیوانیت تا حیات

جلسه اول
از حیوانیت تا حیات

جلسه دوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه سوم
از حیوانیت تا حیات

جلسه چهارم
از حیوانیت تا حیات
در حال بارگذاری نظرات...