*وظیفهی مؤمنان در آخرالزمان، با تکیه بر روایات اهلبیت علیهمالسلام درباره نقش ایرانیان، خراسانی و شعیب بن صالح.
*ویژگیها، نقش و جایگاه شعیب بن صالح در روایات آخرالزمانی، با تأکید بر رهبری سپاه خراسانی و آزادسازی کوفه و بیتالمقدس.
*لزوم تمایز بین باور دینی مبتنی بر روایات معتبر اهلبیت علیهمالسلام، و تحریفهای تخیلی و بازارگرایانه در موضوعات آخرالزمان.
*ضرورت تمسک به فقهای قم در روایات اهلبیت علیهمالسلام، بهعنوان پناهگاه معارف و فقاهت، در مقابل انحرافات آخرالزمان.
*روایت آخرالزمانی محمد بن حنفیه، با تمرکز بر فساد گسترده به دست "زندیق قزوین"، و تطبیق تاریخی آن با اقدامات رضا شاه علیه دین.
*بیان مفصل و روایی نشانههای پیش از ظهو درغیبت نعمانی، با تمرکز بر شخصیت جابر بن یزید جعفی و نقش او در انتقال اسرار.
*بررسی وقایع مربوط به حرکت و ظهور امام زمان ارواحنافداه، بیعت ۳۱۳ یار ویژه و معرفی امام به عنوان وارث علم انبیا.
*روضه: پیراهن خونین پیامبر و انتقامگیری حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها، از قاتلان امام حسین علیه السلام در روز قیامت...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد الطیبین الطاهرین. و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری.
در جلسات گذشته، این مطلب را بحث کردیم که وظیفۀ آخرالزمانی ما، تأمین امنیت و تأمین قدرت برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، تشکیل یک جبهۀ مقتدر و متحد در برابر فساد آخرالزمان است؛ همبستگیای که از دل این حکومتی برای جبهۀ حق، برای مؤمنین و برای شیعیان ناگزیر باید شکل بگیرد. وگرنه در این فساد آخرالزمان، در این انحرافها و فتنههای آخرالزمان ذوب میشویم. چارهای جز این نیست. باید دینمان را مثل آتش در کف دست، حفظ بکنیم. و این میسر نمیشود؛ مگر به اینکه به طاغوتها «نه» بگوییم. از ولایت کفار و طاغوت و شیاطین خارج بشویم و متکی باشیم به آموزهها و معارفی که انبیا و اولیا به ما دادند. این وضعیت آخرالزمانی و تکلیف آخرالزمانی ماست.
بعد دیدیم که اتفاقاً بشارتهایی هم و پیشگوییهایی هم از اهل بیت (علیهم السلام) به ما رسیده که دلالت بر این دارد که بله، در آخرالزمان یک قیامی شکل میگیرد، حکومتی شکل میگیرد، یک قدرتی شکل میگیرد که جغرافیای آن، ایران است؛ سرزمین فارس. سرزمین فارس وسیعتر از ایران است، شامل تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان، کشورهای حاشیۀ امام، افغانستان و تا حدی پاکستان، میشود. سرزمین فارس شامل اینها هم میشود. و این تقسیمات، البته یکی دو قرن اخیر است که دیگر حالا ایران بهطور خاص، بهعنوان سرزمین فارس و پارسیان (پرشین) معرفی کردند. برای خلیج فارس که گفته میشود: «حال ایران نیست، خلیج فارس است»، مال تمام این سرزمین فارسیزبان است. ولی امروز دیگر فارس به ایران شناخته میشود. دایره پس وسیعتر از این است.
گفتهاند که بله، در این سرزمین، حکومتی است، قیامی است، خروجی است، مؤمنان زبده، شخصیتهای درجه یک هستند؛ خصوصاً در قم. مکتب قم که مکتب فقهاست، از اول اهل بیت (علیهم السلام) توصیفات ویژهای داشتند. حالا در مورد قمیها، یک روایتی هم امروز دیدم که دیدم جامانده از این بحثها. گفتم شاید بعدها اشاره نشد. به هر حال، به اصل بحث آسیب نمیزند؛ ولی یک روایتی بود، خیلی زیبا بود که از مجموعه فهمیده میشد که آن مؤمنین زبده و درجۀ یک آخرالزمان، در این جغرافیا زندگی میکنند. اینها متأثر از فتنهها و فسادهای آخرالزمان نمیشوند. دینشان را هم حفظ میکنند، و بلکه قدرت این را دارند که درگیر بشوند با این عاملان فساد آخرالزمان، و ریشهشان را بکنند. این گزارشی بود که نسبت به آینده از اهل بیت (علیهم السلام) است.
مجموعۀ این روایات آنقدر وسیع است که دیگر آدم قطع و یقین پیدا میکند به اینکه قطعاً در آخرالزمان، یک جماعت خالص، پاک و درجۀ یک مؤمنی هستند که اینها ایرانیاند. و اینها پای عهدشان با اهل بیت (علیهم السلام) نیستند، و اینها زمینهساز ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. از مجموعۀ روایات، اجمالاً با گستردگیش در مضمون، با این موضوع زیاد است که آدم به یقین میرسد که قطعاً این اتفاق جزئیاتی دارد. در آن جزئیاتش هم باز مطالبی هست که آنها هم بعضیاش اجمالاً قابل یقین است. مثلاً داستان قم، یکی از آن مباحث است که وقایع مرتبط با قم، آیندۀ قم، حوزۀ علمیۀ قم، نشر معارف از قم، تربیت مردان الهی در قم، اینها را انسان قطعاً یقین پیدا میکند. و قطعاً این مکتب، یکی از آن ستونهای حکومت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. قیام خراسانیها هم جزء آن روایاتی است که آنقدر حجمش و موضوع مضمونش آنقدر فراوان و گسترده به آن اشاره شده است که آدم این را هم میتواند مطمئن باشد. خراسانیها سپاهیان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. یک فردی به نام خراسانی، این را هم روایات زیادی از او یاد کرده است؛ اجمالاً میشود ایشان را پذیرفت. البته در جزئیاتش نمیشود گفت که حتماً این ویژگی را دارد یا آن ویژگی را دارد. ولی روایات متعدد اگر همه را کنار هم بگذاریم، به یک مخرج مشترکی میرسیم. به این میرسیم که یک فردی خراسانی، پرچمدار این سپاهی است که از ایران حرکت میکند. هم قبل از ظهور در منطقه نقش ایفا میکند، خصوصاً در مواجهه با فتنۀ سفیانی. و هم بعد از ظهور، اینها با حضرت بیعت میکنند و کمکدست امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند.
یک شخصیت دیگر هم داریم. ایشان را هم روایاتش زیاد است. میشود پذیرفت که این شخصیت هم، اصل پذیرش این شخصیت هم تقریباً یقینی است. او هم شخصیتی است به نام شعیب بن صالح. جناب آیتالله شیخ نجمالدین طبسی که در مباحث مهدویت و اعلم در مباحث مهدویت است، در کتاب "اصحاب امام زمان در عصر ظهور" روایات در مورد شعیب بن صالح متعدد است. خیلیهایش هم البته دانه به دانهاش سندش سند درجۀ یکی نیست؛ ولی مجموع اینها با همدیگر به یک حدی میرسد که آدم خاطرش جمع میشود که ما یک شخصیتی به نام شعیب بن صالح داریم. دو جور برایش روایت داریم: یک تعدادی از روایات میگویند که ایشان فرمانده لشکر خود امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. ایشان فرمانده لشکر قبل از ظهور امام، بله، ایشان فرمانده لشکر قبل از ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، آن سپاهی است که شرایط ظهور را فراهم میکند. فرمانده لشکر شعیب بن صالح ایرانی است. در مورد محل زندگیاش اختلاف است. برخی روایات سمرقند را گفتهاند که میشود، البته سمرقند قدیم هم همان منطقۀ ایران بود؛ یعنی باز نباید بگوییم ازبکستان، باید بگوییم ایران قدیم و خراسان قدیم. اهل ری، ساکن تهران، از آنجا حرکت میکند. توصیفات خاصتری نسبت به ایشان هست که چهارشانه است، قد کوتاهی دارد، محاسن کمپشتی دارد، محاسنش هم زرد رنگ است. ولی اینها دیگر جزئیاتی است که خیلی نمیشود روش قسم خورد.
بله، نقشهبردار و فرمانده سپاه خراسانی و ایرانیان است که میروند به سمت آزاد سازی کوفه. هم آزاد سازی بیتالمقدس. جفت اینها را برای سپاه خراسانی گفتهاند. اینها جالب است. خیلی بیتالمقدس را میگیرند. درست است، البته سفیانی به بیتالمقدس هم مرتبط است؛ یعنی آخر همانجا سفیانی دستگیر میشود و گردنش زده میشود. نکتۀ عجیب و جالبی که سفیانی در تلآویو کشته میشود، عجایب جای تأمل است. یعنی دیگر یهود نداریم. خیلی سال قبلش مثلاً از دنیا رفته و نابود شده. و مثلاً حکومت دیگری آمده. و حکومت عربی گفتهاند. یهودیها حکومت یهودیها را نابود میکنند. در بیتالمقدس تصریح میشود این. در آستانۀ ظهور امام صادق (علیه السلام) است. در آستانۀ ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). پس هم در آستانۀ ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نابودی اسرائیل و حکومت یهود را داریم. هم نابودی... البته این دیگر در آستانه نیست، جنگ پیوسته به ظهور است که داستان سفیانی، که آن لشکر جدی که وارد درگیری با سفیان میشود، لشکر خراسان است. پرچمهای سیاهی دارند. اینها همهاش اجمالاً است. حالا پرچمهای سیاه اتفاقاً این سیاهی را روی پرچمشان کوچک اسم مقدسی را روی پرچمهایشان باشد که آن سیاه نوشته شده باشد.
یک روایت را خیلی بهش نپرداختم. معما دشت به یک کتابی دارد در مورد ایرانیان. سمت آن کتاب نرفتم. خیلی مطالب نابی دارد. آنجا یک پیشگویی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. خیلی پیشگویی کار دارد. زمان از ایرانیها میآید. کلمۀ «القوه» را روی پرچمهای اینها نوشتهاند. وقتی پرچم سپاه را زدند، من به اینها گفتم که: «چی زدین؟» گفتند: «عجب! این کلام امیرالمؤمنین خیلی مبتهج بوده روی این قضیه.» که: «پس عجب! این کلام امیرالمؤمنین رخ داد.» جناب آقای طبسی هم در درس خارجشان این روایت را میخواندند؛ ولی میگفتند: «خب سندیتش خیلی نمیشود...» از امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت دیگری هم هست که حالا آنها دیگر در درجههای دوم و سوم سندی مطرح میشود. هم کتابهایش خیلی درجۀ یک نیست، هم سندهایش. بهتر است این روایتی که امشب ما خواندیم سند حالا بینابین بود. ولی کتابهایش معتبر مثل کتاب طوسی بود. مثل همین جور کتاب که خب کتاب معتبر از مؤلف معتبر است. ما اینها را بیشتر سعی کردیم پایۀ بحثها را اینها بگذاریم که البته اعتقاداتی هم قرار نشد ما بر اساس اینها پیدا کنیم. البته مجموع این روایات آن حجم وسیعی که کنار همدیگر یک مطلبی را واضح میکند، آن باعث میشود که اعتقاد به اینکه ایرانیها زمینهساز ظهور هستند، اعتقاد به اینکه حکومتی تشکیل میدهند، اعتقاد به اینکه آن حکومت برحق است، سپاهی دارند، لشکریانی دارند، اینها را اجمالاً در جزئیاتش خیلی... حتماً اسم شعیب است، اسم باباش صالح است؟ حتماً مال خود ری قدیم است؟ ری جدید؟ چیکار کنیم که حالا بعضیها هی میآیند یک جوری همهاش میزنند روی... بابای مثلاً، تخفیف پیدا بکند. آن مستند «ظهور نزدیک است» که ساخته بودند؛ که خوب یادتان است. مطالب فکاهی در یک بابایی را عنوان شعیب بن صالح معرفی کرده بودند. رهبر عزیز انقلاب را بهعنوان خراسانی. برادر شعیب بن صالحشان که قرار بود فرمانده خراسانی باشد با خراسانی به چالش خورد. همچنین داستان بد تمام شد. یک چیز دیگر شنیدم ایام از یک آدم اهل اطلاع، که اینها آن عبدالله اردن را بهعنوان سفیانی، او را بهعنوان سفیانی مطرح کردند. ایشان گفت: «طرح این افرادی که این مستند را ساختند و کسانی که پشت اینها بودند که این مستند را ساختند، عبدالله اردن را بردارند بیاورند اردبیل، بعد ببرنش اردبیل، ببرنش آبگرم، سریع لختش کنند، پشتش را ببینند آن آرم سفیانی را دارد یا ندارد.» اینها دیگر چه تخیلات و توهماتی سیو کردند. یعنی دیگر کار بازاری کردند، کارهای هردنبیل و کشکی و کارهای سخیف و اینها آسیب میزند همۀ اعتقاداتمان هم به اصل این داستان.
مروری میکنم. یک نکتۀ جدیدی هم معمولاً حکومت و فقاهت. این دو تا را نباید از یاد برد. احمد حسن اینها دو تا چیز را قبول ندارند؛ یکی فقها و فقاهت، یکی هم حکومت. با خواب و استخاره و تفاُل و فلان و اینها باید بیعت کنی با احمد الحسن. و تفاوت داستان این است. جدی داستان که داستان فقها باشد. این را نمیشود انکار کرد. یک ضلع جدی کار همین است. هی میفرماید: «اهل قم، اهل قم، اهل قم...» «فقهاء»، «علماء»، تعابیر این شکلی که... یک صلوات! اللهم صل علی محمد و آل محمد.
در «نژاد کشی» که از کتب معتبر ماست، جلد ۱ صفحۀ ۳۳۲، روایت خیلی جالبی است. اهل بیت (علیهم السلام) بعضی شهرها را عنوانبندی کردهاند. نسبت به آینده حتی ذهنیتسازی کردهاند که بعداً مثلاً بعد چند قرن، قرار است این شهر یک همچین مختصات و جایگاهی پیدا کند. همانطور که مثلاً در مورد کربلا، قبل از اینکه امام حسین (علیه السلام) کشته بشود، وقتی میرسیدند به زمین کربلا، گریه میکردند. خاکش را تبرک میکردند. اعتباری که در آینده اینجا چه خواهد شد. میگوید که یونس بن یعقوب: «مدینه فاستقبل جعفر بن محمد (علیه السلام) فی بعض عظیمته.» در مدینه بودم، امام صادق (علیه السلام) را ملاقات کردم و حضرت به من فرمودند که: «اذهب یا یونس، فان بالباب رجل من الله اهل البیت.» برو تو خانه، مردی از ما اهل بیت (علیهم السلام) در خانه است؛ عیسی بن عبدالله قمی نشسته. میگوید: «بهش گفتم: من انت؟ شما کی هستید؟» «اهل قم، من یک مردیم از اهل قم.» «فدخل علی الامام الدار.» خیلی سریع حضرت سوار بر الاغ بودند و «الینا». به ما نگاه کردند و (تو خدا احساس میکنم خیلی این جمله من بهت سنگین، خیلی زورت آمده این آقا یکهو آمد، دنبال آمدی این آقا را دیدی) «احساس میکنم خیلی بهت فشار آمده، درسته؟» «آره به خدا فداتون بشم!» حضرت فرمود: «اینی که گفتم «منا اهل بیت»، برای چی بود؟» «لانه عیسی بن عبدالله رجل من اهل قم. چنین اهل قم بود!» گفتم: «من از اهل بیت هر کی از اهل قم باشد، ژن ما اهل بیت است.» که اهل قم کیها بودند؟ اگر طلبه نبودم، کسی اینها را بالا منبر میخواند، خداوکیلی، میرفتم طلبه میشدم. هی این قمیها را میبرد بالا. علما و فقها و اینها را اشتباه کرد. و حالا اگر شهر دیگر بود بد کرده. و نه فقط قم، سمنانم نه، نمیدانم مشهد اصلاً حرفش را نمیخواهم بگویم. یک جوری از اینها تعریف کردند، آب از دهن آدم راه میافتد. سبزیفروش بشود پادشاه چین. اگر میدانست توی قم چه خبر است، میآمد ساکن اینجا میشد ولو به اینکه اینجا سبزیفروش بشود. یک چیزی اینجوری. اندازۀ خودشان ایشان شنید. خیلی آدم هوس میکند دیگر. امام صادق (علیه السلام) خیلی سخت بود که «نه، اهل قم برنج، برنج لاستیک روی پمپ گاز ماشین.» ماشین نو خریده بودیم، فابریک بود. آمدیم دیدیم نیست. در مورد عیسی بن عبدالله و «منا حی و هو منا میت.» چه زنده باشد چه مرده باشد. این از ما اهل بیت (علیهم السلام) است. با این عبارت فهمیده میشود که کل قمیها را آوردهاند توی بازی. در مورد شهرهای دیگر به طور خاص حرم ائمه میگفتند. اینجا گفتند: «حرم ما اهل بیت.» «خیلی آشیانۀ ما اهل بیت.» شهر قم. آن هم به خاطر این معارف و این افرادی که اینطور پای این معارف ایستادهاند و زنده نگه داشتهاند. پرچم اهل بیت (علیهم السلام) را بالا نگه داشتهاند. این خوب. یک بخش پس ما توی آن ارکان ظهور، پای فقها را باید داشته باشیم. از اینها جدا بشویم کلاً رفتیم توی اوت. از یک جای دیگر بیاییم فقها را دور بزنیم و بله، ما این را چند بار گفتیم. بهترینها را حضرت فرمود: «بهترینها علما.» بدترینشان: «علما.» فرمود: «عالم فاسد ازر من جیش یزید.» ضررش از سپاه یزید بیشتر است. فرمود: «یزید بدنها را میکشت.» حواست جمع کن که رَکَب نخوری. چون مسئله حساس است و اتفاقاً چون باید بروی سمت علما، توی راه علمای فاسد میخورند. چون قرار است برویم سمت علما، از علمای فاسد گفتند که حواسمان را جمع کنیم. نکتۀ مهم. یک پای جدی داستان قبل از ظهور، علما، فقه، فقاهت، مکتب فقاهت که در آخرالزمان، آنجایی که پرچمدار فقاهت میشود، این خودش یکی از پیشگوییهایی است که محقق شده و خیلی هم مهم است. به عنوان نشانههای ظهور هم در آستانۀ ظهور، قم مرکز علمی است. الان صد سال گذشته، آستانۀ ظهور یک روز و دو روز و یک هفته و دو هفته نیست. این هم مهم است. زبان روایات و دست اینکه میگویند نزدیک ظهور، هفتۀ بعدش حالا آقا آمدند، فرایندی.
مثلاً روایت داریم در مورد قزوین. از رویش رد شدم. خیلی نخواندم. در کتاب قیمت شیخ طوسی هم هست. صفحۀ ۴۳ یا ۴ «بهار حمله». عبارت از محمد بن حنفیه. خیلی به اصل بحث مرتبط. محمد بن حنفیه بهش گفتند که: «آقا خیلی طولانی شد. کی دیگر پس قیام و ظهور و این حرفا؟ منجی و اینا...» «فحربک راسه.» یک سری تکان داد و گفتش که: «انایکون ذالک.» چطور آخه ظهور رخ بدهد؟ هنوز نشانهها و آن مقدمات و اینها طی نشده. بعد یک سری چیزهایی را گفت که همهاش توی آن فاز نشانههای فساد آخرالزمان است. بعد یکی از آن ارکان فساد آخرالزمان: «من قزوین.» «هنوز زندۀ قزوین.» «نیامده زندۀ قزوین چکار میکند؟» سُطُورَها (روسری برمیدارد) رضاشاه کجا بود؟ متولد آلاشت بود ولی از قزوین حرکت کرد. خیلی جالب است. پردهها را کنار میزند. حالا شما بگو روسریها را، چادرها را. و «یَکفُرُ صُدورا.» سینهها را لبریز از کفر میکند. سُوَرهها، دیوارها را جابجا میکند. خیلی زمین را دوست داشت، خدا نیامرزد. و «یُذهَب بَهجتَها.» شادابی این سرزمین را از بین میبرد. «من فر منه ادرک.» هرکس هم از دستش فرار کند، میرود سر وقتش. و «من حاربه قتله.» هرکس باهاش دعوایش بشود، میکشتش. و «من اعتزله افتقر.» هرکس هم از این... جدا کند، فقیر میشود. و «من تابعه کفر.» دنبالش راه بیفتد، کافر میشود. «عطا یقوم باکیان.» ملت دو گروه میشوند که گریه میکنند. کی؟ «علی دینه.» یک جماعت بابت دینشان گریه میکنند. آمار زمینهایی که غصب کرد رضاشاه از دست ملت، زمینخوار اعظم این بود. هیچکی حتی اداش را نمیتواند در بیاورد. اینجا یک مقالاتی نوشتهاند افرادی که حالا بنده هم اینجا آوردم پایینش که اصرار دارند که این همۀ نشانهها به رضاشاه میخورد. اثبات هم کردیم که این داستان قزوینش و اینها را آوردهاند.
و مرحوم آقای کورانی توی این کتاب «المعجم الموضوعی لاحادیث الامام المهدی (علیه السلام)» جملهای میگوید. بنده گشتم، پیدا نکردم. میگوید رضاشاه خودش گفته بوده: «انا زندۀ قزوین.» من گشتم ببینم کجا رضا گفته، پیدا نکردم. ولی برایم جالب بود. حالا به حالت تمسخر و این حرفا. درختی این وسط مظلوم واقع نشود. از آنور طالقان در فضیلتشان داریم. خیلی موارد نخواندیم. مجموع اینها نشان میدهد که به هر حال، اوضاع ایران یک اوضاع متفاوتی است. یعنی هم یک جریان اینوری داریم، یک زندۀ قزوین داریم. هم یک جریان طالقان داریم. هم یک جریان قم داریم. قشنگش این است که آن جریان قم که میشود پایگاه دین، این زندۀ قزوین با آنها درگیر. علما، ورزش، موقوفات حوزه را نابود کرد. حوزه را فلج کرد. سربازی فرستادند که البته خودش بود، پسرش بود؛ یعنی اینها را از حوزه خالی کرد، بیرون کرد، برد مشغول اینور آنور توی نظام و کارهای اجرایی و فلان. و اینها که دیگر کسی طلبه نماند. همه زورش را زد که اینها را نابود کند. جریانهای داخل ایران که خب روایت متعددی هم دارد. اجمالاً اونی که اصل است، این است که پس ما یک سپاه قدرتمند در ایران قبل از ظهور داریم که حالا خراسانی و ابن صالح فرماندهان طولانی هم بخوانیم.
فردایش میخواستم جلسۀ آخر آن مبشراتی که احتمال میدهم روایت ما تمام نشود. مبشران، انشاءالله توی جلسۀ دیگری، اول ماه سفر انشاءالله فرصتی بشود مفصل بهش میپردازیم. چون یک جلسه هم احتمالاً کفاف نمیدهد. در «غیبت نعمانی» صفحۀ ۲۷۹ روایت طولانی. روایت از جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام). جابر بن یزید جعفی، محرمالاسرار زیرخاکی اهل بیت (علیهم السلام). چرا میگویم زیرخاکی؟ چون آمد گفت: «آقا من یک سری ۷۰ هزار روایت از امام باقر (علیه السلام) داشتم. یکی از اینها را اگر لو بدهی لعنت خدا و پیغمبر و ملائکه به تو آقا! فشار میآید به سینه ام. نمیتوانم نگویم. چکار کنم؟» «پر کن این چالههای جابر بن یزید. میآید کلش را میکند این تو.» اسرار. میگوید: «اینطور به سینهاش فشار.» گفته: «دیگر حالا از همین لحظه که بهت نامه میرسد، خودت را میزنی به دیوانگی.» همانجا توی کوچه بود و از این بچهها چوب گرفت، سوار چوب شدیم بازی میکرد. مامورهای هشام آمدند دستگیرش کنند. «الزم الارض و لا تحرک یداً و لا رجلاً.» بچسب به زمین. حکومت تشکیل نده. قدرت نداشته باش. آمادگی نداشته. اقدام نکن. با آمادگی نداشته باش خیلی فرق میکند نسبت به چی؟ هیچ کاری نکن نسبت به جنگ. هیچ کاری نکن. نه نسبت به آمادگی. دست تکان نده، نه پا. «حتی ترا علامات، تا اینکه این علامتهایی که بهت میگویم را ببینی.» روایت مهم، سندش هم خوب است. کتاب معتبر، سند معتبر. «ان ادرکتها اختلاف بن.» اگر این علامات را دیدی، حواست به این علامتها باشد. امام با علامت کار دارد. فرمود: «اولیاش اختلاف بنی عباس.» حالا بنی عباس. «مف دست و پا تکون نده تا این را ببینی.» اولیاش این است که البته فکر نمیکنم ببینیم. جالب نیست برایتان؟ روایت تنها بودن جابر. مثلاً یک فالودهای داده بوده به حضرت، دور هم بودند هوا خوب بوده. حضرت فرمودند: «بگذار یک چیزی بهت بگویم. خیلی امروز حال داد. چه غذای خوبی دادی! بعید میدانم خودت هم ببینی.» ۷۰ هزار تا روایت داشت که حضرت فرمودند: «یکیاش را بگویی ملعونی.» پس این را گفتند که: «بگوید. ولکن حدّث بهی من بعدی.» «من که فکر نمیکنم تو ببینی؛ ولی دارم میگویم بعد از... دیگر چی؟ و مناد یونادی من السماء.» یک منادی از آسمان صدا میزند. و «یجیعکم الصوت من ناحیه دمشق.» یک صوتی از سمت دمشق بهتان میرسد. «توسم الجابیه.» یک روستایی از روستاهای شام به نام جابیه. این میرود توی زمین. حالا جابیه کجاست؟ ممنوعیت جولان، سمت جولان. «من مسجد دمشق الایمن.» یک جماعتی از سمت راست مسجد دمشق سقوط میکنند. «عمارت تمرق من ناحیه الترک.» یک جماعت سرکش، جنگنده و جنگجویی از سمت ناحیۀ ترک. و «و یعقبها هر اینها که میآیند اینجا منطقه روم هم به هم میریزد.» جنگهای داخلی میشود. توی اروپا و آمریکا و آن ترک این ترکها که گفتیم ترکها که مغولها. چین و روسیه و آن طرف و آن. اینها وارد میشوند «حتی ینزل والجزیره.» کلمه «نز» فرود میآیند در جزیره. جزیره منطقه. اینها که میآیند، یک لشکر هم از سمت روم میآید «حتی ینزل ال فلسطین بود رمله.» رمله کجا بود؟ فرودگاه بن گوریون تلآویو که همان منطقه است. الان توی نقشه هم رمله بزنید. فرمود: «در رمله فرود میآید.» «فتلکسنۀ یک سال طول یا جابر فیها اختلاف کثیر.» جابر! برای بقیه تعریف کن؛ تو که بعید است ببینی. فرمود: «اینجا اختلاف کثیری میشود.» «فی کُلِّ ارض.» از سمت غرب. آقا کل زمین دعوا و جنگ و به هم ریختن و اینها. دیگر جای امن و اینها پیدا نمیشود. همه جا آشوب. «ارض تخرب.» اولین جایی که خراب میشود، سرزمین شام است. زمین شام خراب میشود. بعد تویش اختلاف میشود. «الو ثلاث رایات.» سه تا پرچم میشود توی آن اختلافات شام. پرچم «اصحب»، پرچم «ابغر»، «پرایت سفیانی.» پرچم سفیانی. قبلاً یک اشارهای کردم. بعداً انشاءالله اگر فرصتی بشود مفصلتر اشاره میکنم. سفیانی «بالبقه.» سفیانی با ابقهر درگیر میشود. «فیقتتلون.» با هم میجنگند. سفیانی، سفیانی ابقهر را میکشد. یک عصبیه، یک ابقهایه. اینها هستند. و بعد سفیانی میآید همین یکهو. و «من تبعه سفیانی.» آن ابرقهر را با طرفدارانشان میکشد. «اصحب.» بعدش اصحب را میکشند. اصحاب را که کشت، بعد چی میشود؟ «ثم لایکون له همت الا اقبال نحو العراق.» بعد دیگر هیچ اقبالی به هیچ جا ندارد، مگر فقط عراق، کوفه، نجف، قرقیسیا. سپاه میفرستد به سمت عراق. این سپاه که میخواهد برود عراق... سپاه میرسند به منطقۀ قرقیسیا. «فیختتولون بها.» آنجا درگیر میشوند. «من الجبارین.» صد هزار نفر از این جباران کشته میشوند. صد هزار تا خیلی زیاد است. یک استادیوم. «سفیانی جیشاً الی الکوفه.» سپاه میفرستد سمت کوفه. «و عدتهم سبعون الفاً.» ۷۰ هزار نفرند، آن سپاهی که... دیگر چی؟ «فیسیبون طلا. فیسیبون من اهل الکوفه نجف قتل و سلم عصبی.» یا میکشند یا اعدام میکنند یا زنها را اسیر میکند. «فبیناهم کذال.» تو این اوضاع هستند. برای شما سؤال پیش نمیآید این همه طول کشید چطور رسید به کوفه؟ مدتی همینجور دارد میکشد و میزند و میبرد و کنیز چه اوضاعی سر زنهای بنی هاشم میآید؟ «در خراسان اینجای پرچم هستم.» توی خراسان بلند... یک روایتی دارد که سندش معتبر نیست؛ ولی شاید کتابش معتبر باشد. آنجا میگوید اهل خراسان توی آن زمان اختلاف داخلی «منازل طی حفی.» سپاه خراسان حرکت میکند به سمت کوفه برای نجات کوفه. مخصوصاً که مهمتر از مردم کوفه، حرمهای کوفه است. حرمهای کوفه یعنی نجف و کربلا. وقتی سفیانی پایش آنجا برسد، اینطور بکشد. از مسجد کوفه، از حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از آن اماکن و اعتاب مقدسه. یکی از آن اهداف سپاه خراسان و خراسانیها، حفظ این حرمهاست. جدا از اینکه... «و معهم نفر من اصحاب قائم.» یک تعدادی از این افرادی که توی سپاه خراسانیاند، جز آن ۳۱۳ تا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. صلوات بفرست. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
پس معلوم میشود که آقا اینها از قبل ظهور حرکت میکند. آدمهای درجه یکیاند. یک تعدادی از آن اصحاب درجۀ یک حضرت هم فرماندههای نظامیاند. یک تعدادم البته شبه ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ملحق میشود. معلوم میشود که آنها توی این درگیریها نبودند و چه بسا اصلاً نظامی نبودند. اینها همهاش مهم است دیگر. کنار هم که میزنی به نکات... «موالی اهل الکوفه.» بعدش یک مردی از موالی اهل کوفه خروج میکند. «فی ضعفا.» با یک تعداد امیر سپاه سفیانی را میکشد. اینها خیلی زوری ندارد. از خود مردم کوفه هم یک جماعتی میخواهند؛ «نگاه میکنند.» میزنند «بین الحیره والکوفه.» بین کربلا. داستانی بعد از ظهور که دیگر اصل خبرها، نماز جمعه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مسجد کوفه. خیلی خبر... «سفیانی بعثاً الی المدینه المهدی منها الی مکه.» لشکر میفرستد سمت مدینه. لشکر سفیانی که میرود سمت مدینه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای فرار از این لشکر سفیانی که دارد میآید مدینه، حضرت حرکت میکنند، میروند مکه. خب انگار آرام آرام دیگر یک چیزهایی دارد شروع میشود. آرام آرام ظهور دارد رخ میدهد. انگار یک تعدادی خبر دارند که حالا بعداً توی مکه به حضرت ملحق میشوند. «امیر جیش سفیانی به امیر سپاه سفیانی خبر میرسد که انا المهدی قد خرج الی مکه.» آنها هم دستگاه اطلاعاتیشان باخبر میشود. اطلاعاتیها و جاسوسهایشان خبر میدهند به امیر سپاه سفیانی. میگویند مهدی از مکه حرکت از مدینه حرکت کرده، مکه رفته. مکه میگوید: «یک سپاه بفرستین بروند مکه دستگیرش کنند.» مکه دستشان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نمیرسد. حضرت با وضعیتی وارد مکه میشوند که «خائفاً یترقب علی سنت موسی بن عمران.» موسی بن عمران که فرار کرد از دست فرعون، دائماً پایید که نگیرندش، دستگیرش نکنند، سرباز فرعون دستشان نرسد. آنجا وضعیت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) موقع ورود به مکه همچنین یک همچین ناامنی. دائم حضرت «خائفاً یترقب و یدور.» سر میگرداند که... وقتی سفیانی «البیداء.» امیر سپاه سفیانی میرسد به منطقۀ بعیدا که بین مکه و مدینه است. آنجا یک منادی از آسمان صدا میزند: «یا بعیدا عبیدی القوم.» ای این زمین یک لشکر اینجا فرو میرود. «فلا یفلت منهم الا ثلاث نفر.» فقط سه تاشان زنده میمانند. اینها کلههایشان برعکس میشود. حالا این کلهها برعکس میشود آیا واقعاً یعنی صورتهایشان چپه میشود یا یک تمثیلیه مثلاً اوضاع و احوالشان مثلاً به هم میریزد؟ یا «وهم من کلب.» یا کلب از قبیلۀ کلبند. بنی کلمه که خود سفیانی از همین قبیل است. این آیه خدمت شما عرض کنم که ۴۷ سورۀ مبارکۀ نساء در وصف اینهاست. به مکه. آن روز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مکه است. «زهره الی البیت الحرام.» به به! پشتش را تکیه میدهد به بیتالله الحرام کعبه. «مستجیراً به.» در حالی که پناه برده به کعبه. آنجا صدا میزند: «یا ایها الناس انا نستنصر الله.» ما کمک... ای مردم! به خاطر خدا در راه خدا ما را کمک کنید. «فمن اجابنا من الناس هر کی از بین مردم اجابت کند، فانا اهل بیت نبی.» با اهل بیت پیغمبر شمائیم. و «نحن اول الناس بالله.» نزدیکترین مردم به خدائیم. و «و بمحمد صلی الله علیه و آله.» نزدیکترین مردمان به پیغمبریم. «فمن حاجنی فی آدم.» هر کی با من میخواهد در مورد آدم محاجه کند، «فانا اول الناس به آدم.» من نزدیکترین مردم به حضرت آدم (علیه السلام) هستم. هر کی در مورد نوح میخواهد با من گفتگو کند، من نزدیکترین آدم. یعنی هر کی در مورد هر کدام اینها تابع هر کدام از من بهش معرفی کنم بگویم نزدیکترین فرد به آدم منم. نزدیکترین فرد به نوح منم. نزدیکترین فرد به ابراهیم منم. نزدیکترین فرد به نبی اکرم منم. هر کدام از انبیا. بعد این آیه را حضرت میخوانند. آیۀ ۳۴ سورۀ آل عمران: «ان الله آدم و ذخیره من نوح.» من باقیماندۀ از آدمم. من ذخیرۀ نوحم. من انتخابشده از ابراهیمم. من عصاره جان رسول (صلواتاللهعلیهوآله) اللهم «وصفت کتاب الله.» هر کی به من در مورد کتاب خدا حرفی دارد، بیاید. «فانا اول الناس به کتاب الله.» نزدیکترین مردمم به کتاب. هر کی در مورد سنت رسولالله (صلواتاللهعلیهوآله) حرفی دارد، بیاید. من نزدیکترین فرد به سنت رسولاللهم. «فانشد الله شما را قسم میدهم به خدا. من سمع کلامی الیوم.» هر کی الان حرف من را میشنود. «لما بلغ شاهد منکم الغایب.» هر کی هست خبر را به اونی که نیست برساند. معلوم میشود هنوز پس آن خبر جهانی رخ نداده که حضرت با اهل عالم گفتگو کنند و همه بشنوند. پیغمبر «و حدی منم حق دارم گردن شما.» چرا؟ «تو ذریۀ پیغمبرم. پیغمبر هم به اون حق ذیالقربی بودن پیغمبران قسمتان میدهم. الا انتمونا.» ما را کمک کنید. «و معتمونا من من یظلم.» در برابر هر کی به ما ظلم میکند از ما مراقبت شبیه کلام جدش امام حسین (علیه السلام) است. «فقد اخفنا و ظلمنا.» ما را ترساندند و به ما ظلم کردند. «و توردنا من دی.» سرزمینمان بیرون کردند. «و ابنا وان از خانوادههامان دور کردند. و بقیه علینا.» به ما ظلم کردند. «و دفعنا عن حقنا.» حقمان را از ما گرفتند. «دفتر اهل الباطل علیها.» اهل باطل به ما افترا بستند. «فلا حول الله. الله فین. رها نکنید. کمکمان کنید. ینصرکم الله تعالی.» خدا شما را کمک میکند. «فیجمع الله علیه اصحابه و ثلاث عشر رجلاً.» بعد این کلام که میفرماید: «کمکمان کنید.» خدا ۳۱۳ نفر را برایش جمع میکند. دور امام «قذا الخریف.» مثل ابرهای پاییزی، یکهو همه با هم جمع میشوند. «بهیه یا جابر.» امام باقر (علیه السلام) به جابر فرمود این همان آیهای است که فرمود: «اینما تکون الله جمیع.» هر جا باشین، خدا یکهو جمع... «فیبایعونه بین الرکن و المقام.» بین رکن و مقام با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیعت میکنند. «عهد من رسول الله با امام زمان یک عهدی از پیغمبر است.» «قد تبارث الابنا الاآباد.» بچهها از پدربزرگها ارث بردهاند. همینجور نسل به نسل از پیغمبر امام حسن، امام حسین به پایین. «القائم یا جابر رجلن من ولد الحسین.» آن عهده را رو میکند. خودش را به عنوان فرزند امام حسین (علیه السلام) معرفی میکند. «نشانههای امامت را به این ۳۱۳ نفر نشان میدهد.» «یا جابر اگه همۀ اینایی که برای مردم گفتم تو توش بود و ابهام بود و اینها تو یک چیزی اینها تردید نکنند. فلا یشکلن علیهم ولادته من رسول.» توی اینکه این فرزند پیغمبر است، تردید نکنند. «این مانور بدهی.» و «وراثته العلماء عالماً بعد عالم.» و اینکه این عالمی است که علم را از علمای از ائمه قبل نسل به نسل ارث برده است. «کل اگه باز همینم تو به ابهام و تردید خوردن، این آخری که میگویم دیگر این کارت راهاندازی میکند.» آن چیست؟ «آسمانی.» وقتی که او را با اسم خودش، اسم پدر و مادرش صدا میزنند، آنجا دیگر باید تردید و ابهام برطرف شود.
روایت این است. میگوید که: «یعقوب بن شعیب میگوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم. در غیبت پیراهنی که امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وقت ظهور میکنند تن...» «وقتی قیام میکند این لباس تن.» گفتم: «بله، فدا!» «ففتح گنجینه آوردن و حضرت این را باز کرد.» و «و اخرج منه قمیص کرابیس.» یک پیراهن کرابیس بیرون آوردند. «فنشره.» بازش کردم. بعد فرمود: «هذا قمیص رسول الله.» «این پیراهن پیغمبر بوده.» «الذی علیه یوم الذرو ضربه زدند.» «این پیراهن سر پیغمبر بود.» انگار این قطعۀ خونی هم که آستین چپشان است، بابت آن خون دندان. با این لباس امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام میکند. خون پیغمبر. را بوسیدم. ازت گرفتند جمعش کردند بردند. از این پیراهن خونی که تن امام زمان است، گریز بزنیم همین شب آخر محرم، شب جمعه، به این پیراهن دیگری که یک قطره خون از پیغمبر، به پیراهن دیگری داستان. چون وقت گذشته دیگر بدون مقدمه میروم توی «اذا کان یوم القیامه.» وقتی قیامت میشود «جمع الله الاولین والا.» خدا اولین و آخرین را جمع میکند در یک محیطی. «ثم امره منادیا.» به منادی دستور میدهد که صدا بزند. چی میگوید؟ و منادی میگوید: «غضوا ابصارکم.» چشمهایتان را ببندید. «و رئوسکم.» سرهایتان را پایین بندازید. چرا؟ «حتی تجوز فاطمه.» فاطمه، دختر پیغمبر میخواهد از اینجا عبور کند. اینجا «فقط قبله خلائق ابصاره.» همه چشمانشان را میبندند. «تعط فاطمه علی نجیب من نجب.» سوار در یکی از مرکبهای به فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) وارد میشود و عبور میکند. بعد چی میشود؟ «یوشیعه سبعون الف ملک.» ۷۰ هزار فرشته در حرکتند، در یکی از مواقف قیامت توقف میکند. «ثم تنزل النجیبها.» از مرکبش پیاده میشود. «پیراهن حسین غرق در خون.» پیراهن... پیراهن پسرش را میدانید باهاش چه کردند. «الندا من قبل الله عزوجل.» از جانب خدای سبحان خطاب میرسد به فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها). خطاب چیست؟ «یا فاطمه لک ان دی الرضا.» من میخواهم امروز تو را راضی کنم. چی میخواهی؟ هر چی تو بگویی. فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) اینطور عرض میکند به پیشگاه حق تعالی. میگوید: «یا رب ان تسللی من قاتله.» میخواهم انتقام بچهام را از قاتلش بگیری. خدا دستور میدهد. یک تعدادی میروند توی جهنم. «فتخرج من جهنم.» از توی جهنم یک گردنهایی بلند میشود. دستور میدهد این جهنم را از توی جهنم اینها میآیند بیرون. «قتل الحسین بن علی.» اینها میروند توی جهنم. یک تعداد از توی جهنم میکشند میآورند بیرون که اینها قاتلان حسین بن علی (علیه السلام) باشند. «کما یلتق الطیر.» البته از ظاهر این روایت فهمیده میشود که به خود فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) این دستور را میدهد که: «برو از توی جهنم قاتلهایش را بکش بیرون.» میرود میگردد، دانه به دانه این قاتلان را توی جهنم پیدا میکند، بیرون میکشد. «ثم یعود العنق بهم الی النار.» انواع و اقسام عذابشان میکنند. «ثم ترکب فاطمه نجیبها حتی تدخل الجنه.» وقتی اینها را به اوج رساندند، عذابشان را، فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) سوار بر مرکب میشود، وارد بهشت میشود. و «مع الملائکه المشیعون لها.» ۷۰ هزار فرشتهای که همراهش بودند، باهاش وارد بهشت میشوند. بچههایش را جلوتر از خودش با خودش میبرد. فرزندانش را. خوش به حال سادات. در قیام و اولیاء من الناس. آنهایی هم که فاطمه را دوست داشتند و اهل بیت را دوست داشتند، «عن یمینها و شمالها.» سمت راست و چپ فاطمه با او وارد بهشت میشود. میفرماید: «بهشت نمیروم؛ مگر اینکه بچههایم با من باشند. محبین بچههایم با من باشند. محبین محبین بچهها وارد بهشت.» دانه به دانه گریهکنها را سوا... هر کی حتی یک بار آه کشیده برایم. هر کی کربلا رفته، زیارت رفته. یک قدم. کار فاطمه آنجا این است. اینها را سوا میکند یک طرف. با قاتلین حسین (علیه السلام) کار دارد یک طرف. با محبین حسین (علیه السلام) کار دارد. محبین حسین هم آنجا جگرشان آرام میشود وقتی آن صحنۀ انتقام را میبینند. شب آخر محرم، شب جمعه هم هست. عرض ارادت به حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) کردیم. وقت هم گذشته. شرمندهام؛ ولی حیفم میآید این روضه را نخوانم. هی میآمدند به امام سجاد (علیه السلام) خبر میدادند. «فلانی به درک واصل شد.» این قاتلان کربلا. میخواهم بدانید از این روایت بفهمید از بین این قاتلها کدامشان انتقامش برای اهل بیت انگار التیام بیشتری داشت. هر کدام رو که خبر میدادند به امام سجاد (علیه السلام)، حضرت اظهار شکر میکردند و میفرمود: «به من بگویید از حرمله چه خبر است؟» دانه به دانه رو گزارش دادند. حضرت فرمود: «باشه، خوب است. الحمدالله.» از حرمله. وقتی خبر حرمله را آوردند، حضرت فرمود: «بگویید زنها لباس سیاه آماده بشوند، شادی کنند.» چه کرده بود این ملعون با این تیرهای سهشعبه؟ یکی به گلوی این شیرخواره. یکی به قلب نازنین اباعبدالله (علیه السلام).
در حال بارگذاری نظرات...