*تکلیف شرعی و سیاسی مؤمنین در عصر غیبت و وظیفه آنها در قبال تشکیل حکومت اسلامی.
*نقد اتکای صِرف به روایات آیندهنگر و تأکید بر تعیین تکلیف دینی بر اساس منابع متقن.
*ضرورت ارزیابی عالمانه و محتاطانهی گزارشهای آیندهنگر با تکیه بر معیارهای قطعی دینی و عقلی.
*بهره گیری از روایات معتبر، صرفا بهعنوان افق معنوی الهام بخش، نه ابزار تعیین تکلیف یا تطبیقهای قطعی!
*تحلیل روایت "خروج خراسانی" در کتاب «غیبت نعمانی»
*تبیین نشانههای پنج گانه قطعی پیش از ظهور، با تاکید بر نفی تعیین وقت ظهور، به روایت امام صادق علیهالسلام.
*شرح روایات مربوط به خروج سفیانی، خراسانی و یمانی و تأثیر این روایات بر بیداری معنوی مؤمنان.
*روضه: حضرت رباب نمونهای از فداکاری، عشق و بیمالکیتی در حمایت ازامام حسین علیهالسلام و نقش تاثیرگذار ایشان در جریان عاشورا...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
یک مروری داشته باشیم بر مباحثی که تا به حال داشتیم. این مرور خیلی مهم است؛ هم باعث یادآوری مطالب میشود، هم باعث میشود که یک وقت سوءبرداشتی در این جلسات شکل نگیرد که به هر حال زمینه برای سوءبرداشت و گاهی سوءاستفاده از این مباحث زیاد است. چالشی هم که داریم این است که خود جلسات با تأخیر منتشر میشود، بعد با تأخیر شنیده میشود، بعد با تأخیر گسترش پیدا میکند، بعد با تأخیر ارزیابی میشود، بعد یک سال و دو سال در مورد فلان بحث نظر میدهند که هنوز مثلاً بعد دو سال تازه دارند نظر میدهند. نسبت بهش هنوز دارد منتشر میشود. مثلاً یک بحث، آن بحثی که اوایل طوفان الاقصی داشتیم، پارسال و امسال روش بحث بود. بعد از یک سال و بعد از دو سال.
خوب است که یادآوری بکنیم امشب، شب اول مرداد ۱۴۰۴ است. اگر کسی صوت گوش میدهد در سال ۱۴۰۷، بداند این صوت مال سه سال پیش بوده است. نه اینکه اگر خواست فحشی بدهد، که مثلاً «اینها فلان حرف را در مورد سوریه زدند، تطبیق دادند»، نه، مثلاً بعد دو سال سه سال فلان اتفاق افتاده، این صوت را دوباره منتشر کردند، گفتند «این فلان چیزی که در مورد سوریه گفتند.» اینجا بدانند دوستانی که نقد میکنند و گاهی تقوا هم ندارند، که این مال مثلاً سال ۱۴۰۴ است. چون مثلاً یک حرفی را یهو بعد از قضیه گولانی داشتند هی منتشر میکردند، گفتند «این گفته که این سفیانی است.» یک سال قبلش بود که ما این حرفها را زده بودیم. باز مجبور شدیم بیاییم وقت بگذاریم در مورد سفیانی صحبت بکنیم که بگوییم گولانی سفیانی نیست. دو سه ساعت بحث کردیم که گولانی سفیانی نیست. یک گرفتاری این شکلی داریم.
مهمتر این است که بحثها ممکن است اصلاً تو مسیر خودش ارزیابی نشود. یعنی یک سری روایات دارد که جنبه آخرالزمانی و اینها دارد. سؤال میشود که خب که چی؟ مثلاً این حرفها برای چی باید زده شود؟ چه خاصیتی دارد؟ تطبیق هم که میگویید ندهیم، خب برای چی میخوانید روایاتش را؟
بعد خیلیها نمیتوانند تفکیک کنند بین این روایت با آن یکی روایت. این حالا از این کتاب، آن از آن کتاب است. شما میگویی مثلاً کتابش معتبر است، او هم یک کتاب غیر معتبر برمیدارد میآورد، میگوید این هم روایت است. عموم مردم هم که نمیتوانند تفکیک بکنند. باب این مسائل که باز شود، وقتی که نمیشود جمعش کرد، یک عده که میآیند پیشگویی و اینها هم قاطیش میکنند، و یک عده هم تطبیق هم قاطیش میکنند، و یک عده هم جفر و رمل و استرلاب و اینها میآیند وسط و «آقا تا فلان سال فلان دولت میرود، فلان دولت میآید. فلان شخصیت بهمن نرسیده رفته، فلان دولت به آخر سال نمیرسد.» کی یادتان است این حرفها یکی دو سال پیش مطرح میشدید؟ مخصوصاً پارسال بر جام قمار کردند روی این حرفها که مثلاً «اگر دولت فلانی تا آخر امسال بماند، من این پیج را واگذار میکنم.» بدبخت هم مجبور شد واگذار بکند، چون دولت فلانی تا آخر سال ماند.
خب این حرفها خیلی شبیه همدیگر است. یعنی چهار تا مطلب گفته میشود که ماورایی و غیبی و نسبت به آینده است. یکی دیگر هم میآید حرفهایی میزند که شبیه به این است، بابش باز میشود. دیگر ما مردم را حواله میدهیم به یک چیزی که سر و ته ندارد و قابل ارزیابی نیست و چیز خطرناکی است. این را بنده قبول دارم اجمالاً. اصلش را. این حرف، حرف درستی است. یعنی ما نمیتوانیم منطقمان را، تحلیلمان را، ارزیابیمان را، متوقف کنیم به اینجور مسائل. گاهی به بنده هم مراجعه میکنند، یک کمی هم اعصابم خورد میشود سر این قضیه، که مثلاً «آقا فلان کس در مورد فلان قضیه چی گفته؟ فلان قضیه چی میشود؟» از ما هم سؤال میکنند. بیشتر دردآور کار ما چیز دیگری است.
نکتهای که به هر حال ناچار شدم اشاره کنم. نکته بعدی این است که سیر بحثمان چه شکلی بود؟ مرور کنیم. چون جلسات هم کمی زیاد شد و ممکن است رشته بحث از دست در برود. ما نسبت به خودمان، امروزمون و فردامون یک وظایفی داریم. اول از همه اونی که برایمان مهم است، وظیفه ماست. تو این موقعیتی که الآن هستیم، با این سیر تاریخی که تا به حال داشتیم، با این اوضاعی که امروز داریم، با این موقعیت جغرافیایی که امروز داریم، وظایفی داریم. قرآن تکلیف ما را روشن کرده است. قرآن گفته «آقا شما به ولایت یهود و نصارا نباید تن بدهید. شما اطاعت از کفار نباید بکنید. شما تسلیم نباید بشوید. تبعیت از اینها نباید بکنید. شما باید پیرو اهل بیت باشید. تابع دین باشید. تابع معارف قرآن باشید.» ولو هزینه هم دارد، باید هزینهاش را پرداخت بکنی. این تکلیف ماست. تکلیف امروز ما این است. چون بعضیها هی قاطی میکنند مسائل را با هم. تکلیف این است. وظیفه را قرآن مشخص کرد. تو روایات ما هم یک باب دیگری از تکلیف باز میشود. آن هم تبعیت از علماست. خصوصاً در دوره آخرالزمان علما نقش ویژه پیدا میکنند. علمایی که اوصافی دارند: «صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مطیعاً لأمر مولاه، مخالفاً لهواه.» این ویژگیها را دارد، که این ویژگیها را مجموعهاش را با همدیگر جمع کردند، یک عنوان گذاشتند، عنوان شده ولایت فقیه. ما به طور خاص در عصر غیبت وظیفهمان چیست؟ آقا، تبعیت از ولایت فقیه. که این میشود روبهروی ولایت یهود و نصارا. یعنی ولایت اهل بیت در برابر ولایت یهود و نصارا، ولایت کفار، ولایت دشمنان. این ولایت اهل بیت را کجا پیدا کنیم؟ کجا نقدش کنیم؟ تو ولایت فقیه. این وظیفه ماست. با روایتی یا حرفی نمیخواهیم وظیفه معین کنیم. اصل حرف این است.
حالا میخواهیم یک تحلیل داشته باشیم که اگر این وظیفه را انجام دادیم، چه خواهد شد؟ در ادامه، روشن. آقا، میخواهیم ببینیم که این چی میشود، به کجا ختم میشود؟ و خصوصاً یک تحلیلی که به تکلیف ما هم ربط دارد، این است که آیا ما نسبت به تشکیل حکومت وظیفهای داریم یا نداریم؟ چون یک جایی میرسیم به این نقطه که «آقا باید حکومت تشکیل داد.» شما اگر میخواهی روبهروی این کفار و طاغوتها بایستی، اگر قدرت نداشته باشی، اگر حکومت نداشته باشی، توسریخوری. مجبوری ذلیلی. باید حرف گوش بدهی. تسلیم باید باشی. چارهای نداری جز اینکه باید حکومت تشکیل بدهی. خودت اداره امور خودت را به عهده بگیری. خودتان با همدیگر جمع بشوید. آنقدر که از معارف دین دستتان رسیده، مبنا را بگذارید که بهش عمل کنید. حالا با چه چهارچوب و ساختاری؟ با آن ساختاری که اکثریّتتان بهش پذیرش دارید. ترکیب این دو تا با همدیگر میشود جمهوری اسلامی. میرسیم به جمهوری اسلامی، از باب وظیفه.
حالا میخواهیم ببینیم تو آن منطقی که از آینده شیعه به ما خبر دادند، آن اخبار و گزارشهایی که داریم، این کجای داستان میشود؟ یک عدهای میگویند «شما وظیفه دارید حکومت تشکیل ندهید و با حکومتهای قبل ظهور هم بجنگید، چون یک سری اخبار و گزارش داریم نسبت به آینده. گفتند اینها همه شکست میخورند. اینها طاغوتند. اینها همه غم و غصه ما را افزایش میدهند.» و مانند این مسائل با همدیگر خلط میشود؛ یعنی آنچه میشود با آنچه باید بکنیم، دارد قاطی میشود. آنچه باید بکنیم، قرآن معلوم کرد. کنارش روایات آن معلوم کرد. آنچه میشود چیست؟ به این مناسبت وارد بحث آنچه میشود شدیم. دیدیم اتفاقاً تو آنچه میشود هم باز به همین تکلیف میرسیم. چون آنچه میشودش هم انقدر سیاه و درب و داغون و در پیچ نبود. اوضاع این نیستش که آقا یک جماعت کافری مسلطند بر عالم، همه چی سیاه در هالهای از، همهتان هم بدبخت و توسریخور و نفله، دست تو دست بگذارید، به هر حال بنشینید ببینید چی میشود، انشاءالله امام زمان میآید، درست میشود. این نیست. گزارشی که اهل بیت از آینده به ما دادند، این نیست.
گزارشی که دادند، دو صفحه دارد، دو بخش دارد. یک بخشش سیاهیهاست، یک بخشش سفیدیها و روشناییهاست. حالا تو آن بخش سیاه و سفید، یک بخشیش آخرالزمان فرهنگی است. یک بخشیش آخرالزمان اقتصادی است. یک بخشیش آخرالزمان امنیتی است. فعلاً به اینها فرصت نشد به این دو تا خیلی بپردازیم که آقا، این فساد عالم را میگیرد؛ آلودگی دامنگیر گناه، شرارت، رابطه با همجنس، با حیوان -که نمیخواهم اشاره کنم- مشکلات امنیتی که هیچکس هیچ نقطهای از زمین امنیت ندارد، همهجا جنگ است، همهجا ناامنی است. مشکلات اقتصادی، قحطی، گرسنگی. مشکلات بهداشتی، بیماری وسیع طاعون، بیماریهای میکروبی و ویروسی. اینها وضعیت آخرالزمان است که هر چه به ظهور نزدیکتر میشویم، اینها شدت پیدا میکند.
روبهرویش ما یک سری گزارش خوب داریم که معمولاً اینها را نمیگویند، به اینها توجه نمیکنند که یک جماعتی داریم، اینها درجه یک. «المخلصون، حقه شیعتنا صدقاً.» اینها کلام کی بود؟ امام سجاد علیه السلام. پریشب خواندیم. توصیف میکنند از شیعیان و مؤمنین در آخرالزمان که انقدر اینها خوبند که اصلاً غیبت و مشاهده امام برایشان فرق نمیکند. یهو با یک حجم وسیعی از روایات مواجه میشویم. دارم مرور میکنم ها. خسته هم نشوید. چون واقعاً تو هر بار مرور، جدیدی به آدم داده میشود، در حالی که سیر بحث کنترل میشود که به جاده خاکی کشیده نشود. بعدها هم باز مرور خواهم کرد. یعنی با شبهای بعد هم دوباره اینها را میخواهم بگویم. اصلاً حوصلهتان سر نرود، چون اینها خیلی مهم است.
تو بخش سیاهش ظلمت و فساد و جرم و جنایت در عالیترین حد. ما به قانون عقلی هم به این رسیدیم که اگر قرار است ما به آن نقطه نهایی و رهایی برسیم، همه همه چی اوج میگیرد، به کمال خودش میرسد؛ هم ظلم و فساد و طغیان به اوج و کمال خودش میرسد، هم ایمان و قدرت مؤمنین به اوج و کمال خودش میرسد. این هم یک قاعده عقلی بود که مرور کردیم.
آن طرف اگر یک جریان باطلی هست، اینوری جریان حقی هست. بهترینهای کل تاریخند. به تعبیر امام سجاد علیه السلام، «برادران واقعی پیغمبرند.» بر اساس روایت نبی اکرم که فرمود «شماها اصحاب منید؟ شما برادران من نیستید. برادران من آنانیاند که آخرالزمان میآیند.» «آمنوا به سواد علی بیاض.» ایمان میآورند به سیاهی رو سپیدی. حالا دوستان گاهی هم به ما تذکر میدهند «آقا کلمات را گاهی جابهجا میکنی.» دیگر وقتی روزی ده ساعت حرف میزند، توقع خیلی نداشته باشید، حرجی نیست. «چپ خونه منو به بیاض علی سوادن.» گفتی به سپیدی رو سیاهی ایمان میآوری. کلاً همه چی برعکس دیگه. بالاخره شما خودتان به بزرگی خودتان ببخشید از این چیزهای دستیارهای مال تایپی که خودش اصلاح میکند. بعد یک دانه را گوش مستمعی نصب کنیم که خودشان اصلاح کنند کلمات را که میشنوند.
پیغمبر فرمود: «اینها به سپیدی، به سیاهی رو سپیدی، به سیاه رو سپیدی ایمان میآورند.» توصیف میکند از مؤمنین آخرالزمان. توصیف خیلی درجه یک. بعد دیدیم به طور خاص یک جغرافیایی را دارند معرفی میکنند که اینجا اتفاقاً قرار است آن کوه ایمان و اوج ایمان رقم بخورد. آن جغرافیا کجاست؟ فارس. سرزمین فارس. بین عجمهاست. بین مردمان فارسیزبان یا به تعبیری ایرانیها. بعد دیدیم یک چند تا نقطه را بین ایرانیها به طور خاص هدفگذاری کردند با عالیترین عبارات، مثل قم. دیدیم یهو بیست سی تا روایت رسیدیم. بهترین عبارات در مورد قمیها را به کار برده. دیگر فقط هم بحث از این نیست که اینها خوبند در آخرالزمان، آلوده نیستند. بحث از این است که اینها معارف ما را در آخرالزمان سر دست میگیرند، به عالم منتشر میکنند. اینها خلأ نبود امام زمان را پر میکنند. «قائمین مقام الحجه.» اینها جانشین امام زمانند در نبود امام زمان. اینها دارند معارف اهل بیت را به عالم میرسانند.
بعد کم کم رسیدیم به این که اینها فقیهاند، و این اهل قم این فقهایند. و یک قیامی توسط اینها رخ میدهد که تعریف شده ازش و تأیید شده. «و العاقبة للمتقین.» گفتند اینها پیروز میشوند، قبل از ظهور هم هست. بعد دیدیم نقاط دیگر هم پیدا کردیم که از اینها تعریفهایی شده.
ما سیر بحثمان را با این روایات شروع نکردیم. نه تعیین تکلیف کردیم با این روایات، نه حجت قائل شدیم، نه تطبیق دادیم با این روایات. هر سهتاش غلط است. هرکی هم بخواهد این سه تا کار را با این روایت بکند، غلط است. بله، معمولاً هم برخوردی که با این روایات میشود، برخورد علمیش این است. قبول دارم. رک و پوستکنده به شما میگویم که آقا، این روایات بخش عمدهاش مشکل سندی دارد. یعنی چی مشکل سندی؟ که میگویم معنایش این نیستش که اینها مثلاً ساختگی است یا مثلاً از دشمن به ما رسیده است. مشکلش این است که معلوم نیست؛ یعنی آن وسطها ابهامهایی صورت میگیرد. خلاصهاش این است که قسم حضرت عباس نمیشود روش خورد. روی دانه به دانهاش نمیشود قسم حضرت عباس خورد. شاید حالا اگر بخواهم -البته آمار دقیق ندارم و فکر هم نمیکنم کسی آمار دقیق داشته باشد، اگر آمار دقیقی باشد و به ما برسد خوب است- بر اساس تحلیل خودم و بررسی خودم، آنقدر که حالا اجباراً بررسی کردم، به نظرم میرسد که شاید هفتاد درصد این روایاتی که نسبت به آینده گزارشهایی دادهاند، شاید نشود روش قسم حضرت عباس خورد. ولی روی سی درصدش چرا. روی ده درصدش انصافاً میشود قسم حضرت عباس هم خورد، که آن ده درصدش خیلی مهم است. سندهای خوب درجه یکی است.
یکی از آن ده درصد، همان روایتی است که فرمود: «دارم میبینم یک قومی از مشرق خروج میکنند و طلب حق میکنند. دفعه اول بهشان نمیدهند. دفعه دوم و دیگر جنگ میشود و شمشیر را میگذارند رو گرده و میروند تو میدان جنگ.» این جزو آن روایتهایی است که اتفاقاً درجه اعتبارش بالاست. با این روایتها باید چه کار کرد؟ اول یک نکته دیگر در مورد این روایت بگویم. بعد از این که تازه این روایت سندش خوب شود، ما به دو تا چالش دیگر میخوریم. خلع سلاحتان کنم، خاطرتان را جمع کنم که از این روایات دل بکنید. بعد از یک کانال دیگر میآییم سراغ این روایت. تازه این روایات سندش که محل اعتنا میشود، مشکل بعدی که داریم این است که اکثر این روایات مغرب مضمونی بوده که راوی کرده، یعنی نمیشود قسم حضرت عباس خورد، با این که سندش هم خوب است، نمیشود قسم حضرت عباس خورد که عیناً همین عبارات را امام فرموده باشد.
یک چالشی. دوباره این هم حل شود، به یک چالش دیگر میخوریم. بر فرض راوی عیناً عین این کلمات را گفته باشد، چالش بعدی این است که معلوم نیست این نسخههایی که دست به دست در طول تاریخ رسیده به ما، عیناً همه درست نقل کرده باشند، غلط چاپی نداشته باشد. الان که زمانه خودمونه، یک مطلبی میگویی، همین جا خودت مینویسی، بعد میگذاری منتشر میکنی، میبینی آقا ده تا غلط املایی دارد. یک چیزی میدهی چاپ، برمیگردی میبینی پنجاه تا اشکال دارد. خودت زندهای، بالا سرشی، پنجاه بار هم هی باز غلط دارد. چه برسد به آن زمانی که یک نسخه بوده، مرکب چپه میشده، کبوتر فضله میانداخته، کل داستان عوض میشده. تاریخ ورقش برمیگشته، دست خورده بوده، خوابش میآمده، اشتباه نوشته. اونی که خوانده اشتباه فهمیده. مخصوصاً حالا تو نسخههای خط کوفی که نقطه هم نداشته، که آن دیگر با مصیبتهای اصلی آنجاست که گرفتاریهایی که درست میشده، مثل این داستان سبعین و تسعین شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها، که چون خط کوفی نقطه ندارد، معلوم نیست این نقطههاش پایین بوده یا بالا بوده. واسه همین هم سبعین خواندن، هم تسعین خواندن. شما نقطه را که برداری، جفتش یکی میشود. درست شد؟ هفتاد و پنج روز یا نود و پنج روز. این هم شد چالش سوم.
خب، قشنگ ناامید شدید دیگر از این روایات. چه باید کرد؟ ما چارهای نداریم غیر از این که وظیفه را باید با آن معارف متقن و یقینی خودمان تعیین تکلیف بکنیم. بر اساس عقل و قرآن و روایات و سنت قطعی و محکم و مستند. این هیچ. این تکلیف ماست. نسبت به گزارشهای آینده چه کار باید کرد؟ دو تا کار. خیلی بحث مهمی بود امشب. دو تا کار باید کرد. یکی این است که باید هر طرحی که میخواهد از آینده به ما داده شود، باید تو این دستگاه عرضه بکنیم. ببینیم با این جور درمیآید یا نه؟ بله، اینجا ممکن است چهار تا گزارش هم یکی بیاید و ده تا حرف میزند، پنج تاش برای آدم درست درمیآید، و کم کم باورش میشود. میبینم اینجور جریانها و اینجور خطراتی، خیلی اینها خطرات مهلکی است. باید حواسمان جمع باشد. بله، یک وقتی هستش که حالا به شواهدی براش هست، بعدش هم ما قرار نیست با اینها به وظیفه برسیم. حالا اجمالاً میشنویم. مبشراتی ممکن است تو اینها باشد که انشاءالله شب آخر که پسفردا باشد، فقط در مورد مبشرات میخواهم انشاءالله اگر صحبت بکنم.
یک چالش دیگر هم که این دهه خوردیم، ده شب همون نه شبه شد، همینجوری یک شبش هم پرید دیگه. حالا همینجوری وقت کم داشتیم، یک شب هم که پرید دیگه. مجبور شدم یک پنج شب دیگر از جای دیگر اضافه کنم، بعد دوباره که باز بحث جا نماند چیزی ازش. بله، مبشرات را میشود پذیرفت. یک مطلبی دارید شما، موافق با مفاهیم و معارف قرآنی و روایی، حالا یک خوابی این وسط دیده میشود، گاهی یک خبر غیبی است، گاهی یک روایتی است که حالا آنقدر هم سندش ممکن است قطعی نباشد، ولی شواهد. این کلمه «شواهد» خیلی مهم است. آیتالله بهجت به این کلمه خیلی تأکید داشتند: «شواهد صدق». ایشان حتی به نقل تشرف هم گاهی توجه میکردند، به رؤیایی که افراد میدیدند هم توجه میکردند. گاهی اینها را نقل میکردند درس خارجشان.
آقای بهجت درس خارج معمولی حرف میزد. اکثراً نمیفهمیدند. انقدر که سنگین صحبت میکرد. انقدر که درسش سنگین بود، واقعاً سنگین بود. خیلی ملا بود آقای بهجت. خیلی قوی بود. یعنی اصلاً شما درس خارج آقای بهجت را با خیلی درس خارجهای دیگر مقایسه میکنید، مشخص است این آدم از جهت علمی میدرخشد. نه الان، از بچگی میدرخشیده. از سنین کم درس میرزای نائینی و بزرگان این شکلی اشکال میکرده. محاسنش درنیامده بوده. درس میرزای نائینی که مراجع میشود سنگین. اگر بخواهم توصیفات دیگری بکنم که توهین بشود. درسی بود که سنگین بود. آقای بهجت میرفت و درس اشکال میکرد و نظر میرزای نائینی را عوض میکرد. یک همچین شخصیتی با این وزن علمی، تو درس خارج که همه شاگردند و مجتهد و قریب الاجتهاد و درس تخصصی و اینها، گاهی خواب تعریف میکرد، گاهی تشرف تعریف میکرد. چرا؟ این کلمه از ایشان است. میفرمود: «شواهد صدق دارد.» خیلی مهم است. یعنی آدمی که با معارف آشناست، وقتی این را گوش میدهد، میگوید «آره، این تیکهاش به آن روایت میخورد، آن تیکهاش به آن آیه میخورد. مجموعهاش به مجموعه معارف ما میخورد.» میشود شواهد.
خب، وقتی نسبت به خواب و تشرف یک آدم مجهول، مجهول الاسم، آخه بعضیها میگویند که مثلاً فلان مطلب از یک آقایی نقل کرد، معلوم نیست کیه. انگار مثلاً این بزرگواران برایشان معلوم باشد. میتوانند تشخیص کم کنند؟ باید بگوید. شعر باید خودش بیاید. وقتی خودت بگویی خراب میشود. ذائقه شعری آدم دارد. بهار ذوق شعری خوب است، ولی وقتی که هی دائم میگویی، معلوم است که خودت میگویی. خودش نمیآید. وقتی خودش بیاید خوب است. پس یک قضیهاش این است که ما باید این را برگردانیم به مجموعه آن مؤلفههای معارفمان. عرضه کنیم. ببینیم چقدر عیار دارد.
یک راه دیگر هم که داریم این است که خود این قطعات را باید با همدیگر قلاب کنیم. که حالا یک چند جلسهای روی این محور کار کردیم. که مثلاً آقا، مجموعه این کلمات به همدیگر وقتی چسبیده میشود، دارد نقشهای به ما میدهد. مجموعه روایاتی که در مورد ایرانیهاست، چه به طور عام، چه به طور خاص. بعد میبینیم هی دارد خاص، خاص، خاص، خاص، خاص. بعد یک عباراتی یهو میآید. مثلاً «پرچمهای سیاه.» یهو میآید «پرچمها» میآید. خود این کلمه «پرچمها»، «پرچمهای سیاه.» اینها. بعد یک حجم وسیعی روایت. یا «اهل خراسان» یهو میآید وسط. یا «خراسانی» میآید وسط، یا «شعیب بن صالح» میآید وسط و مانند این. یهو یک حجم وسیعی روایت میآید دست ما. البته ما بنا داشتیم که از منابع معتبر...
ببینید، ممکن است روایات دونه به دونه قسم حضرت عباس نشود خورد. این هم جمله آخرم بگویم، برویم ادامه روایات. دیگر کمی مقدمه طولانی شد، که البته لازم هم بود مطرح شود. دونه به دونه روایات را نمیشود قسم حضرت عباس خورد که آقا «حتماً الا و لابد این درست است.» عین عباراتی که معصوم فرموده. هیچ کلمهاش هم خطخوردگی و دست بردن و فلان و اینها هم نداشت. ولی از کتابهایی است که آن کتابها محل اعتنا، از مؤلفینی که آن مؤلفین محل اعتنا، مثل شیخ طوسی، مثل شیخ صدوق، مثل شیخ کلینی، مثل شیخ نعمانی. غیبت نعمانی که شاگرد شیخ کلینی است. آثارش هم جزو آثار درجه یک ماست. مثل سید بن طاووس. سید بن طاووس جزو شخصیتهای درجه یک ماست. نمیشود از کنار این آدم راحت گذشت. هرچند یک جاهایی اشتباهاتی هم دارد. مثلاً روایت خراسانی را که نقل میکند، ایشان میگوید: «به نظرم میرسد این چیزهایی که در مورد خراسانی گفتند، به من قابل صدق است. با این حساب من خراسانیم.» بعد حالا استدلالشان جالب است. من نمیخواهم توهین به ایشان شود، چون بهترینهای شیعه است، هم از جهت علمی، هم از جهت معنوی. ولی یک جملهای دارد که الان برای شما بگویم، اصلاً ممکن است بخندید که میگوید: «من با این نشانهها به این رسیدم که من خراسانیم.» مطالعه کنید خب. بله، یک تحلیلی هم دارد اشتباه است. یک تطبیقی هم دارد اشتباه است. ولی یک مکانیزم علمی دارد، آن برای ما محل توجه. مثلاً ایشان به یک کتابی اعتنا دارد، به کتاب فتن ابن حماد. برخی علمای ما، بزرگان ما، نقد دارند به این کتاب. قبول ندارند. سید بن طاووس اعتنا دارد به این کتاب، قبول دارد.
حالا این کتاب هم کتابی است که مخلوط است. یک بخشش روایات، یک بخشش هم نقل قول از غیر اهل بیت. ابن حماد خودش شخصیت معتبری بوده که سید بن طاووس هم به این صحه میگذارد. مطالبی را جمع کرده و آورده. البته بعضیهاش را وقتی میخوانید، از همون اول مشخص است که این... میبینید اجمالاً دارد یک منظومهای میدهد. این مقدمه را گفتم، خیلی مهم بود. هرکی ادامه حرفها را گوش میدهد، باید این قبلیا را گوش بدهد. باید واجب. یعنی راضی نیستم اگر کسی از اینجا به بعدش را گوش بدهد. چون از اینجا به بعد گوش بدهد، همه مشکلاتی که تا الان داشتم، هی ناله میزدم، از این به بعد... چون میخواهم یک سری روایت زیاد بخوانم. از این مجموعه کتابها هم هراسانگیز هم رو دونه به دونهش نمیشود قسم حضرت عباس خورد که این درست باشد. ولی اجمالاً یک نقشهای دارد به ما میدهد. این نقشه هم نمیخواهد برای ما تعیین تکلیف بکند. فقط دارد یک نقشه کلانی که میشود برای آینده مد نظر قرار داد، به عنوان مبشراتی و منظراتی که مثلاً شما دلتان گرم باشد.
یک روشی بوده، یعنی پیغمبر هم اصلاً به خواب از این جهت اعتنا داشتند. حالا اینها که فراتر از خواب است. اینها کلام روایت بزرگان ما، زحمت کشیدند تو کتب معتبر به ما رساندند. ولی حتی خوابش هم اینجا میتواند به درد ما بخورد، به عنوان اینکه مبشره. پیغمبر بعد از نماز برمیگشتند، به اصحاب رو میکردند، میفرمودند: «هل من مبشرات؟ مبشری هست؟ جدید؟ چه خبر؟ خواب جدید، کسی چیزی ندیده؟» حالا مثلاً امروزش میشود «آقا تجربه نزدیک به مرگ جدید چیزی نداشتیم؟» از باب مبشراتش درست است. من زنگ بزنم به شمایی که شما درس دین خواندی، بگویم «با آن دین دینت کار ندارم، خواب جدید کسی برات تعریف نکرده؟» نه، باید این هم عرضه کرد، آنجا بگه «آقا، این خواب مثلاً با آن مجموعه معارف ما چطور میشود؟» بعد از قبول آن مجموعه معارف، یک چیز جدیدی است. مبشراتی چیزی تو این زمینه داریم یا نداریم؟
مرحوم ری شهری، بابای بهجت، خیلی در ارتباط بودند. سالی معمولاً دوبار خدمت ایشان میرسیدند، مرحوم آیتالله العظمی بهجت. که مجموعه این دیدارهای ایشان هم یک کتاب شده به نام «زمزم عرفان». کتاب خوبی است. خدای ری شهری هم حقاً و انصافاً یک محقق درجه یک، خیلی زحمت کشیده و آثارش واقعاً قابل استفاده است. این کتاب «دانشنامه امام مهدی» ایشان هم واقعاً جزو آثار بسیار فاخر. بنده از این کتاب ایشان خیلی استفاده کردم، مخصوصاً تو این جلد.
خدمت شما عرض کنم که یک بار تو آن کتاب هست، با آقای بهجت، میگوید که «آقا، برای تشرف خدمت امام زمان چیزی دارید به ما بگویید؟» جواب کلی میدهند. عرض میکند که «آقا، فلانی آمده بود خدمتتان، بهش یک چیزی گفته بودید، اگر بشود به من بگویید.» آقای بهجت به ایشان میگوید -ایشان هم نقل میکند تو کتاب، نگاه بهجت- «این را به من فرموده.» حالا چیزهای دیگر هم هست، نقل هم نمیکند. بنده یک وقتی از خود آقای ری شهری پرسیدم «این که آقای بهجت به شما گفت چی بود؟» گفت «نمیگویم.» این کار را انجام بده. چهل روز فلان کار را انجام داد. این دیدار که ایشان گزارش میکند تو کتاب، آخرش به نظرم شاید تو پاورقی است یا آخر آن بخشی است که این خاطره را میگوید، میگوید: «وقتی داشتیم از هم جدا میشدیم، آقای بهجت به من فرمودند که اگر این دستورالعمل را عمل کردی و تشرف پیدا کردی خدمت امام زمان، از حضرت سؤال کنید از ظهور چه خبر؟ خبر جدید به ما برسانید.» چقدر جدی گرفته بود آقای بهجت که اگر کسی این را عمل کند، تشرف حاصل میشود برایش. که توفیق نداشتیم و هیچ خبری... آقای بهجت اولش نمیگفت. وقتی که گفت، با این باور بود که این را انجام بده، دیگر یک چیزی میشود برایش. حالا یا تو خواب یا تو بیداری، یا... یا میشنود یا هرچی. و دنبال آن مبشراتش بود که مثلاً اگر تشرفی حاصل شد، یک خبری، یک اطلاعی. یک جنس دیگر است. این آدمی است که آن تو آن مراتب علمیش، با آن قوت، در عین حال حتی به همین یک آدم معمولی که خودش دستور گرفته برای تشرف به امام زمان، به همین هم دلش گرم میشود، به همین هم چشم دارد. یک خبری برسد.
ببینید، اینها باید از هم تفکیک شود، با همدیگر قاطی نشود. اینهایی که ما داریم میخوانیم، فراتر از خواب و رؤیا و تجربه نزدیک به مرگ است. اینها روایات ماست از متون معتبر کتب قدیمی ما و قابل اعتناست از این جهت. ولی ما نه با اینها میخواهیم اعتقاد پیدا کنیم، نه تعیین تکلیف بکنیم، نه حتماً این خراسانی است، آن سفیانی است، این یمانی است، آن شعیب بن صالح. حتی انقدر هم نمیخواهیم قسم حضرت عباس بخوریم که «الا و لابد باید یک خراسانی نامی باشد، یا یک شخصی باشد که همین خراسانی باشد.» حتی انقدرش هم نمیخواهیم. خیلی بحث مهمی بود ها. یعنی این نکته باید اول بهش توجه. این تا اینجاش حل است. خسته هم شدید، ببخشید. ولی خب باید میگفتم. تا اینجاش روشن است. یک صلوات بفرستید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
امشب و فردا شب، حالا امشب تقریباً یک بیست و خوردهای دقیقه وقت داریم و فردا شب. آن بحث رایات سود را نمیدانم بهش میرسیم امشب؟ امشب که نمیرسیم. فردا نمیدانم بهش میرسیم؟ اگر رسیدیم که یک اشارهای میکنیم. اگر نشد، توی فرصت دیگری بهش میپردازیم. یک تعدادی روایت میخواهم برایتان بخوانم در مورد خراسانی، شعیب بن صالح، اهل خراسان، و آن قضایایی که مرتبط با ظهور، خصوصاً تو جدال با سفیانی. درست شد؟ از آنجاش جذاب میشود. یعنی خستگیهاتون میپرد، و میدانم از اینجا به بعدش وایرال میشود قشنگ، و باز من باید بیایم ده جلسه وقت بگذارم، هرچی فحش میشنوم، دوباره جواب بدهم. همینهایی که توی نیم ساعت داشتم میگفتم، دوباره باید بیایم پنجاه بار دیگر بگویم. گرفتاریهای ماست. از کجا شروع بکنم؟ انقدر که مطلب...
اول در مورد خراسانی. منابع درجه یک ما در مورد خراسانی فقط اسمش را آوردهاند. یعنی فقط در حد نامش. مثلاً در غیبت نعمانی روایاتی داریم، در غیبت طوسی روایاتی داریم که اینها توصیف دقیقی از خراسانی نکردهاند که مثلاً خوب است، بد است، کی هست، چی هست. فقط به عنوان یکی از وقایع قبل از ظهور به صورت کلی اسمش آمده. من حالا این روایت را میخوانم، بعد هی با مجموعه روایات دیگر ضمیمه بکنیم، برسیم به این که ایشان کی است و چی میشود داستانش.
خب، در کتاب غیبت نعمانی -که عرض کردم یکی از مهمترین کتب عرصه مهدویت است، شاید ما سه تا کتاب اصلی داشته باشیم که اینها مهمترین کتاب از غیبت شیخ طوسی، کمال الدین شیخ صدوق و غیبت نعمانی. این سه تا اصلیهای معارفی مهدویت ماست. البته بازم روی روایتش عرض کردم، دونه به دونه میشود حرف زد- خب، در صفحه ۲۵۹ غیبت نعمانی، روایت از امام باقر علیه السلام: «لابد أن یملک بنو العباس.» یک کمی دیگر پراکنده میشود بحث. تو هر روایتی به یک ابعادی اشاره کرده که من مجبورم یک اشارهای به آن بکنم. خیلی منسجم از اول شروع کنم قدم به قدم بگویم، میروم جلو، یک کمی برمیگردم و اینها.
فرمود: «لابد أن یملک بنو العباس.» حتماً بنی عباس به حکومت میرسند. حالا برخی گفتند اینجا چون امام باقر روایت دارند میکنند، این بنی عباس همان بنی عباس بعد از امام باقر است که بنی امیه میروند، بنی عباس میآیند. یک عده هم گفتند نه، این بنی عباس یک بنی عباس قبل ظهور است. دوباره بنی عباس قبل ظهور به قدرت میرسند. حالا باز بحث است که این بنی عباس کجا به قدرت میرسند؟ ایران؟ عراق؟ یک عدهای اصرار دارند که این همون بنی عباس قبل ظهور است و همون پرچمهای خراسان که یکی میشوند. یک عده اصرار دارند که این پرچمهای سیاه همون عباسیهای قدیم بوده که با ابومسلم پرچمهایشان را برداشتند، تمام شد رفت. یعنی این روایت پیشگویی اهل بیت مال چند قرن بعد نبوده، مال همون مثلاً پنجاه صد سال بعد بوده که پرچم سیاه و بنی عباس و اینهایی که خودشان... ابومسلم. این یک نکته.
ولی روایات یک طوری است چون پای سفیانی را میکشد وسط، دیگر این خراسانی و بنی عباس نمیتوانند آن قدیمیها باشند. سفیانی چون مال متصل به ظهور است، بنی عباس متصل به ظهور باشد، خراسانیش هم باید متصل به ظهور باشد. این نکته خیلی مهم. «فما ملکوا و اختلفوا.» بنی عباس به حکومت میرسند، ولی به اختلاف میخورند. حالا بنی عباس و «تشدد امرهم». امرشان دچار تشدد میشود. «خرج علیهم الخراسانی و السفیانی.» خراسانی و سفیانی بر اینها خروج میکند. از چند تا روایت دیگر اینطور میشود برداشت کرد. این بنی عباس حکام عراقند که به حسب ظاهر قشنگ مدل بنی عباس قدیم، ابراز ارادت به اهل بیت و اینها میکنند، ولی خودشان طاغوتند، پدر سوخته. اسم اهل بیت میآیند سر کار، عملاً هر کاری که میکنند آخرش ضد اهل بیت تمام میشود. درست شد؟ بنی عباس. حالا بعضی جاها یک اسمهایی هم از اینها آوردهاند، مثل شیخ صبیانی و اینها. استاد اینها ظاهراً حکومت عراق را قبل از ظهور دارند. از تو دچار فروپاشی میشود و فروپاشی اینها باعث میشود که از یک طرف سفیانی میآید دست میاندازد اینها را بقاپد، از یک طرف هم خراسانی میآید.
اینجا تو این روایت هیچ مدح و ذمی نسبت به خراسانی نیست. فقط یک گزارش. میفرماید که: «خرج علیهم الخراسانی و السفیانی.» خراسانی و سفیانی خروج میکنند بر این بنی عباس. «هذا من المشرق و هذا من المغرب.» خراسانی از مشرق میآید، سفیانی از مغرب میآید. پس دوباره آن قلابایی که با همدیگر چیده بودیم، مشرق. جماعتی از مشرق خروج میکنند. اتفاقاً خیلیها هم متن بود. فرمود: «خلیفه خدا، مهدی، در اینهاست.» پرچم اینها پرچم امام زمان است. اصحاب امام زمان بین اینها هستند. آنها را باید به این ضمیمه کنیم. «یستبقان الی الکوفه.» دوتایی با هم دارند میدوند سمت کوفه. سفیانی از آن ور، خراسانی از این ور. جفتی دارند میآیند سمت کوفه. کوفه، نجف، کوفه آن... مثل دو تا اسب سواری که مسابقه گذاشتند، مسابقه میزند. یک چیزی را میگذارند وسط، هرکی زودتر قاپید، آن برنده است. جفتی سر کوفه با هم رقابت دارد. «هذا من هاهنا و هذا منها.» یکی از، یکی از، «حتی یکون هلاکهم الا ایدیهما.» این جماعت بنی عباس به دست این دو تا نابود میشوند. یک تیکهاش را آنها میزنند، نابودشان میکند. «أما إنّهما لا یبقون منهم أحداً أبداً.» خراسانی و سفیانی از جماعت بنی عباس حتی یک دونهاش را هم به جا نمیگذارند.
این حدیث، این روایت که هیچی ازش فهمیده نمیشد که خراسانی خوب بود، بد بود، همدست سفیانی بود، روبهروی سفیانی بود. درست است؟ آقا، منبعش معتبر بود ولی روایتش ازش چیزی فهمیده نمیشد.
حدیث بعدی در غیبت نعمانی، صفحه ۲۹۰. ابوبصیر از امام صادق روایت میکند. میگوید: «گفتم: فداتون بشم، کی خروج قائم علیه السلام است؟» فرمود: «یا أبا محمد، إنا أهل بیت لا نوقت.» ما اهل بیت هستیم که وقت تعیین نمیکنیم. امام صادق برای ابوبصیر هم وقت تعیین نکرد. وقت نگفت. «و قد قال محمد صلی الله علیه و آله و سلم: کذب الوقّاتون.» پیغمبر هم فرموده آنهایی که وقت تعیین میکنند، دروغ میگویند. «محرم امسال و نمیدانم چی چی سال بعد و اینها دروغ است. یا أبا محمد، إنّ قدام هذا الأمر خمس.» عالی است. «وقت برات نمیگویم، ولی علامت بهت میگویم.» پس علامت مهم است. تو روایت دیگر داریم میفرماید که اصلاً کسی که این علامتها را نداند، نمیفهمد داریم به سمت ظهور میرویم. تو یک جلسات دیگری باید بپردازیم. قبل این امر پنج تا علامت. قبل از ظهور پنج تا علامت: «أولها النداء فی شهر رمضان.» اولیش ندا در ماه رمضان است. که از بعضی روایات دیگر فهمیده میشود در شب قدر. تو بعضی روایات دیگر هم دارد که شب بیست و سوم شب جمعه است. ولی کلیتش این است که ندا در ماه رمضان. «و خروج السفیانی.» علامت دوم خروج سفیانی. «و خروج الخراسانی.» علامت سوم خروج خراسانی. تو این روایت خروج خراسانی یکی از علائم ظهور گرفته شده. این خیلی مهم است. معلوم نیست این خراسانی کیه و چیه، خوبه، بده، ولی جزو نشانههای ظهور است. اینهاش مهم است. اینش معلوم است. ظهور در فرایندش یک خروج خراسانی دارد. خراسانی قبل ظهور است، نه خراسانیه بنی عباس، آن پرچمهای مشکی و اینها. «و قتل نفس زکیه.» چهارمیش قتل نفس زکیه است. یکی از اهل بیت پانزده روز قبل از ظهور امام زمان، دو هفته کنار کعبه سر از تنش جدا میکنند. حالا بحث دیگری دارد، بعداً باید بهش اشاره شود. «و خسف بالبیداء.» فردا شب چند تا روایت دارد، مفصلتر باید بخوانیم. خسف بیدا صورت میگیرد. خسف بیداء سپاه سفیانی است که از مدینه حرکت میکند به سمت مکه. دلیلش هم این است. نزدیکتر میشویم، جذابتر دارد. یکی از چیزهایی که قبل ظهور گفتند که نسبت بهش چشم داشته باشید، ضعیف شدن حکومت حجاز.
حکومت حجاز هم اینطور میشود که میافتند به جان همدیگر، حسابی میافتند به جان همدیگر. اساساً از هم میپاشد. تو موضع ضعف قرار میگیرند. آل فلان... تعبیر روایت اینها. حتی دیگر توان اداره ابتداییات مملکت را ندارند. امام زمان از آنجا ظهورشان شروع میشود. چون امنترین نقطه است. ولی دو هفته قبل از ظهور حضرت، که نفس زکیه میآید اعلام میکند که در آستانه ظهور هستیم. سر نفس زکیه را که از هم جدا میکنند، برای سفیانی میفرستند. معلوم میشود که سفیانی با این حکومت دستشان تو یک کاسه است و معلوم میشود قدرت منطقی آن زمان سفیانی است که عرض میکنم انشاءالله بعدها. حالا هم فردا شب یک اشاره میکنم، هم دهه بعد که مفصل باید بهش بپردازیم.
حکومت حجاز ضعیف شده. سپاه سفیانی یک هدفش کوفه است، یک هدفش مدینه است. کوفه را میگیرد. حرکت میکند به سمت مدینه. حالا کوفه چی میشود؟ باید بحث... حرکت میکند به سمت مدینه. مدینه را میگیرند، تجاوز میکنند به زنها و تو چه اوضاع... از مدینه میخواهند حرکت کنند به مکه. چون خبر رسیده که حضرت، امام زمان، در مکه قبل از ظهور یک افرادی یک اطلاعات اجمالی از امام زمان دارند. اینجور یهویی نیست که صبح جمعه گوشیت را باز میکنی خبر آمده. آرام آرام شروع شد. عرض میکنم که اتفاقاً این خبرش هم این سپاه خراسانی که میآیند، اینها حامل این خبرند. این سپاه، سپاه امام زمان است و حضورشان همه را آماده میکند. میگوید یک طوری است که دیگر همه فقط دارند سر میچرخانند دنبال امام زمان میگردند. وقتی میآیند با سفیانی درگیر میشوند، اوضاع اینطوری.
حضرت در مکه. خبرش درآمده که حضور دارد. با یک جماعتی. حکومت حجاز از سفیانی کمک میخواهد که «بیا این را جمعش کن، بیا بکشش.» سپاه سفیانی از مدینه حرکت میکند بیاید مکه که امام زمان را بگیرد. تو راه، توی منطقهای به نام بیداء، زمین دهان باز میکند، تمام این سپاه را میبلعد. میشود داستان خسف بیدا. یکی دوتایشان، یک تعداد خیلی کمی زنده میمانند که فقط میتوانند بیایند خبر منتشر بکنند که اینطور. یکی از نشانههای ظهور. برخی روایات گفتند جزو نشانههای حتمی ظهور است. درست شد؟
بعد حضرت فرمودند که خب ادامه روایاتم را بخوانم برایتان؟ بقیهاش خیلی دیگر مرتبط به داستان خراسانی نیست. ولی به هر حال شنیدنش خالی از لطف نیست. کلام معصوم است دیگر در کتاب معتبر. کلام معصوم. حضرت فرمود که: «لابد أن یکون قدام ذلک الطاعونان.» قبل از ظهور دو تا طاعون بین مردم میافتد. «الطاعون الابیض و طاعون الأحمر.» طاعون همون بیماری ویروسی و میکروبی. یک طاعون سفید داریم، یک طاعون قرمز داریم. گفتم: «ای شیء هما؟» این دو تا طاعون چیست؟ «جعلت فداک.» فداتون بشم. فرمود: «طاعون سفید فالیموت الجارف.» یعنی مرگ سریع، ویروسی که میگیرند زود از پا میافتند، میمیرند. «و أما طاعون الأحمر فالسیف.» طاعون سرخ قتل عام است. کشتار. همین جور جنگ و همین جور دارند کشته میشوند. «و لا یخرج القائم حتی ینادی باسمه من جوف السماء.» امام زمان خروج نمیکند مگر اینکه اسمش تو دل آسمان برده میشود. «فی لیلة ثلاث و عشرین فی شهر رمضان لیلة الجمعة.» نام مبارکش در شب جمعه که شب بیست و سوم ماه رمضان باشد از آسمان منتشر میشود.
همه می گویند: «پرسیدم: به من ینادی؟» چی میگویند حالا وقتی اسمش را میآورند؟ فرمود: «باسمه و باسم أبیه.» اسم خودش و اسم پدرش را میآورند که «ألا إن فلان بن فلان قائم آل محمد. فاسمعوا له و أطیعوا.» این شخصیت و آن شخصیتی قیام میکند از اهل بیت. حرفش را گوش بدهید، مطیعش بشوید. «فلا یبقی شیء خلقه الله فیه روح إلا یسمع الصیحة.» هر موجودی که خدا بهش روح داده، الّا میشنود صیحه را. «فتوقض النائم.» اونی که خواب است بیدار میشود. «و یخرج إلی صحرائه.» اونی که خواب است بیدار میشود، میدود میآید تو حیاط خانه. میآید تو کوچه. «و تخرج الأذراء من خدرها.» یا «خدرها.» دختر دوشیزه را هم از خانه میآورند بیرون که «ببین این صدا منتشر شده.» یعنی دیگر آدمی که اصلاً در جریان اتفاقات جامعه از همهجا دور است و کنج خانهاش، خبر به او هم میرسد. هر ده کورهای باشد، هر روستایی باشد، نه گوشی دارد نه اینترنت دارد نه هیچی. این با گوشی و فلان و اینها نیست. بعضی اینها را سریع حمله به این میکنند که «آها، راست میگویی. با فضای مجازی کنج خانهاش از همهجا بیخبر است. این هم میآید تو حیاط، عجب! این خبر دارد میشنود این ندای آسمانی را.» «و هی صیحة جبرئیل.» این صیحه، صیحه جبرئیل علیه السلام است. خب، تا اینجای این روایات را داشته باشید. انشاءالله فردا مفصلترش را میخواهیم.
یکی دیگر اگر حوصله دارید بگویم؟ دیگر برویم تو روضه. این یکی روایت را مرحوم شیخ مفید در الارشاد دارند. دیگران هم نقل کردهاند که امام صادق فرمود: «خروج الثلاثة.» این خیلی مهم است. هرچند خود این روایت به تنهایی همون که عرض کردم، یک دونهاش را که میخوانی میبینی «خب که چی؟» ولی وقتی همه اینها به همدیگر ضمیمه میشود، نکته از تویش درمیآید. «خروج الثلاثة السفیانی و الخراسانی و الیمانی فی سنة واحدة و فی شهر واحد و فی یوم واحد.» خراسانی و سفیانی و یمانی تو یک سال خروج میکنند، تو یک ماه خروج میکنند، تو یک روز خروج میکنند. خروج سفیانی تو چه روزی است؟ آقا، تو چه ماهی است؟ ماه رجب. در ماه رجب خروج میکند. خروجش داستانش چیست؟ خروجش به کجا میکند؟ از کجا خروج میکند؟ به کجا خروج میکند؟ انشاءالله فردا شب یک اشاره میکنم. بعدها باید بیشتر بهش بپردازیم. این خروجش کیست؟ از کجاست؟ که خروج خراسانی هم همون روز است. جفتی هم به کجا حرکت میکنند؟ سمت کوفه. تو آن یکی روایت داشت. یمانی هم همون روز خروج میکند، ولی نکته جالب این روایت چیست؟ «أهدی من رایة الیمانی.» هدایت بخشترین پرچم تو این سه تا کدام است؟ پرچم یمانی. «لعنا یدعو إلی الحق.» دعوت به حق میکند.
حالا مرحوم آقای کورانی اینجا تحلیلهایی دارد، بررسیهایی دارد، نظراتی دارد که نمیخواهم بهش بپردازم. به نظرم میآید شاید خیلی هم نشود محکم اینها را با اطمینان روی حسابهایی ایشان میگوید که به نظر من به این دلیل. حالا جالب است که این کتاب ایشان سی سال پیش تقریباً نوشتند. حالا برای اینکه فقط به گوشتان خورده باشد میگویم. چون میدانم ذهنتان حساس شده. بلی، حالا خیلی جدی نگیرید. میگوید: «به نظرم چون این خروج خراسانی مرتبط با انقلاب ایرانیهاست، انقلاب ایرانیها، اینها را توی یک معذوریتهای بینالمللی قرار میدهد. با دنیا باید وارد معامله و مراوده و اینها بشوند، به سازمانهای بینالمللی و پاسخگو باشند، مهار بشوند، مدیریت بشوند. یمانی به هیچ جا پاسخگو نیست. میزند میرود.» واسه همین پرچم یمانی هدایت بخشتر. تحلیل میدهم.
میدانم خوشتان آمده از این تحلیل. خدا رحمتش کند، چقدر خوب گفته. ولی استدلالی براش نداریم. حالا این دیگر استحسان ایشان است که اینطور برداشت میکند. میگوید به خاطر همین پرچم یمانی هدایت بخشتر. خالص و بیشیله پیله و بدون مذاکره و بدون فلان. هیچی هم صاف پوست کنده وایستاده، جنگیده و گفته «من میخواهم بجنگم. کارم به هیچکس ندارم. دنیا هم هر غلطی میخواهد بکند، بکند. به هیچ جا هم پاسخگو نیستم. ریشم هم گرو هیچکس نیست. میتوانی بزنی؟ بیا بزن.» میزند میرود. البته ظاهراً فتح مکه هم توسط سپاه یمانی حاصل میشود. این هم فعلاً داشته باشید.
امنیت حضرت را در مکه یمنیها تأمین میکنند، که بعد حضرت میآید به سمت کوفه. امنیت حضرت در کوفه خراسانیها تأمین میکنند. جمعی با همدیگر میروند بیت المقدس. قبلش هم یک سپاهی از ایرانیها رفتند آنجا مستقر شدهاند. فقط دارند مخفی شدهاند. آمدهاند که حضرت بیایند و بیت المقدس را به دست حضرت فتح بکنند و درش نماز بخوانند. که به دست حضرت فتح میشود و نماز اول پشت امام زمان خوانده میشود. تو آن نماز حضرت مسیح حضور پیدا میکنند و میشود باقی قضایا. امام زمان یک تورات اصل هم عرضه میکنند به یهودیها. یک تعدادی از یهودیها آنجا مسلمان میشوند. یک تعدادشان مسلمان میشوند. تعداد زیادی از مسیحیها توسط حضرت مسیح مسلمان میشوند. به سپاه حضرت ملحق میشوند. خیلی دیدنی است. بعد تازه یک تعداد افراد دیگر هم اضافه میشوند. اصحاب کهف میآیند، مالک اشتر میآید، سلمان میآید، ابو دجانه میآید. شخصیتهای تاریخی درجه یک. اینها هی به سپاه امام زمان ملحق میشوند که حالا یا در قالب فرایند رجعت یا بیرون از داستان رجعت باید اینها را تصور کرد.
اینها یک بخشی از روایات ما بود که انصافاً شورانگیز است. چهارده سال پیش یک بخشی از این مباحث را، همین نکات را، در یک جلسهای در بازار تهران، سال نود، تو یک سخنرانی در ماه رمضان میگفتم. توی سخنرانی امامزاده اسماعیل تهران. یک آقایی بود، قاضی بود قوه قضاییه. متمول هم بود. باغ داشت شمال شهر تهران. نو ویلا داشت. ایشان به بنده گفتش که «کم سن و سال، گفتش که میشود یک لطفی بکنید بیاید برای ما درس اخلاق؟» گفتم «من درس اخلاق؟» گفت «نه، همینها منظورم بود. همینها را بیایند بگویید.» گفتی: «از هر درس اخلاقی بیشتر اثر دارد.» آدم وقتی انقدر خودش را نزدیک به ظهور ببیند، حالا نه نزدیک بودن توهمی. همین قدر که توجه به این داستان پیدا میکند، گفت: «به نظر من هیچ عاملی برای این نمیتواند اثر داشته باشد تو این که خودش را بسازد، خودش را جمع و جور بکند، مثل یاد مرگ میماند دیگر.» یعنی آدم وقتی باورش شد که این مرگ این است و نزدیک است و این شکلی... خودش این روایت هم واقعاً کارکرد این شکلی دارد. یعنی آدم را بیدار میکند. قلب آدم را زنده میکند. یک شوری تو وجود آدم میاندازد و یک اثر این شکلی دارد.
انشاءالله که باشیم و آن روز را ببینیم. و انشاءالله که آن روز دور نباشد. و انشاءالله که آن روز رو سفید باشیم. به تعبیر حضرت آیتالله العظمی بهجت: «مهمتر از ظهور حضرت و نزدیک بودن ظهور حضرت، این است که اوضاع ما چطور بشود.» آنجا اگر قرار باشد ظهور نزدیک باشد، تشریف بیاورند و من تو سپاه سفیانی باشم، با مصیبتهاست. هرچه ظهور عقبتر بیفتد، لااقل برای شخص من بهتر است. انشاءالله که روسفید باشیم در محضر امام حسین علیه السلام. اونی که مایه نجات است، عشق است، محبت و فداکاری است. این است که زمینه این را ایجاد میکند که آدم نصرت بکند امام را. اینکه آدم خودش را مالک نداند، این خیلی نکته مهمی است ها. این را داشته باشید با همین وارد روضه بشویم. نکتهای است که البته بیشتر نیاز به توضیح دارد. آدم کی فدا میکند؟ کی تقدیم میکند؟ وقتی که احساس مالکیت نکند.
پرچم یمانیها هدایت بخشتر، چون اینها احساس مالکیت ندارند. البته این پرچمهای ایرانیها هم تو روایتهای دیگر داشتیم که این پرچمشون پرچم هدایت است. چون اینها از خودشان نمیبینند، میخواهند تحویل بدهند. چند تا روایت داشت، خواندیم، با مالک این پرچم و حکومت را امام زمان میدانند. میخواهند تحویل حضرت بدهند. هرکی همچین حسی داشته باشد، سپاه امام زمان، مالک جسمش نباشد، مالک پولش نباشد، مالک آبروش نباشد، مالک فرزند و همسرش نباشد. همه را ملک خدا ببیند. همه را ملک امام زمان ببیند. نمیشود زمینه نصرت.
امشب تو روضه میخواهم یک جای دیگر برویم. انشاءالله برویم محضر یک بانوی بزرگی که احساس مالکیت نمیکرد در پیشگاه اهل بیت. خودش را مالک چیزی نمیدانست. برای خودش چیزی قائل نبود. برای خودش چیزی قائل نبود. خودش را مالک حتی فرزندش نمیدانست در پیشگاه امام حسین علیه السلام. خودش را حتی مالک فرزند شیرخواره خودش نمیدانست. حضرت رباب سلام الله علیها. یک جا شما تو این تاریخها، تو این مقاتل، نمیبینید یک کلمه از حضرت رباب حرف در مورد علی اصغر بشنوید. البته میگویند تو روضهها درست هم هست. چون زبان حال است. بیان غم اهل بیت آن یک داستان دیگری دارد. به زبان حال نجوای رباب با علی اصغر را میگویند. حق هم هست. درست هم هست. ولی اونی که واقع داستان است این است که این بانو انقدر با عظمت است و انقدر در برابر امام حسین محو و ذوب. یک کلمه حرف از این ندارد: «فرزندم چی شد؟ سیرابش کردی؟ نکردی؟ کجا بردی؟ از بچه ام چه خبر؟» هیچ خبری نیست. هیچ سراغی نگرفته. نقلی نداریم یک کلمه پرسیده باشد: «این بچه را چه کردی یا اباعبدالله؟ سیرابش کردی؟ نکردی؟ میدان بردی؟ چی شد؟ این بچه چی برای این بچه گذشت؟» هیچ حرفی نیست.
انقدر این بانو بزرگ است. این فدایی حسین بود. این ملک حسین است. مال حسین است. فدای سر تقدیم تو. هرچه شد فدای تو. تقدیم تو. همچین بانویی. حضرت رباب سلام الله علیها. با این که فرزند از دست داده، آن هم با این وضعیت. نقل تاریخی که ما داریم از حضرت رباب فقط این است که در زمزمه و در مرثیهسرایی فقط میگفت: «حسین.» فقط برای امام حسین اشک میریخت. هیچ حرف دیگری نیست. هیچ با چه عشقی با چه سوزی... برخی نوشتهاند در مجلس عبیدالله وقتی سر بریده ارباب را دید، خودش را انداخت این سر را در آغوش گرفت. دلش تنگ شده بود. نجوا کرد. درد دل کرد. اشکی ریخت. آنجا که گفتند مجلس عبیدالله تکان خورد با آن نالههای حضرت رباب سلام الله علیها. اشعار عاشقانهای دارد خطاب به امام حسین علیه السلام که «تو برای من کوهی بودی.» «کنتَ لی جبلاً صَبّاً.» «تو برای من یک کوه سرسختی، پشتوانه من بودی. با رفتنت این کوهی که پشت من بود فرو ریخت. با رفتنت بیکس و کار شدم. تنها شدم.» خیلی حضرت رباب سلام الله علیها شخصیت عجیبی است.
روضه امشب را اینطور بگویم انشاءالله. عزیزم، قطعاً دلتان را سمت حضرت علی اصغر میبرم. این زاویه داستان حضرت رباب را میخواهم عرض بکنم. برخی مقاتل گفتند یک نقل، یک نقل تاریخی است. نقل دیگری هم هست، ولی یک نقل این است. گفتند که این کاروان اسرا وقتی که راهی شد از کربلا به سمت مدینه، درخواست کرد حضرت رباب سلام الله علیها از حضرت زینب سلام الله علیها. گفت: «خانم جان، اجازه میدهید من کربلا بمانم؟» گفتند: «برای چی؟» عرض کرد: «من از دار دنیا یک حسین را داشتم با یک علی اصغر. تو کاری ندارم مدینه بخواهم برگردم. اگر اجازه بدهید اینجا کنار قبر عزیز دلم بمانم این چند صباح را کنار قبرش سر کنم.» طبق این نقل، حضرت زینب سلام الله علیها اجازه دادند به حضرت رباب. ساکن کربلا شد. زنهای بنی اسد اوضاع و احوال این بانو را میدیدند که علی الدوام اشک میریزد. آب نمیخورد. بهش میگفتند «آب بخور.» میگفت: «چطور آب بخورم، عزیز دلم دوران زیر آفتاب سوزان نشسته.» برایش سایبان ساختند. گفتند: «شاید چون سایبان نیست رباب زیر سایه نمیرود. همیشه تو آفتاب نشسته.» گفتند: «خانم، برایت سایبان ساختیم. بیا یک کم زیر سایه بنشین. آفتاب میسوزاندت.» گفت: «چه شکلی بروم زیر سایه، عزیز دلم رو زیر آفتاب رها کردهام.»
دیدند این بانو خیلی گریه میکند. خواب و خوراک ندارد. استراحت ندارد. غذایی نمیخورد. همهاش ناله است. همهاش گریه است. گفتند: «یک غذای خوبی درست کنیم، غذایی باشد که ببیند، اشتهایش باز بشود. رغبت کند یک چند لقمهای بخورد. یک کم جان بگیرد توانی داشته باشد. دارد هلاک میشود. خیلی ضعیف شده بود.» یا الله. نیت کنید با این روضه. واقعاً این روضه اثر دارد. ببین، شبهای قبل این حرف را نزدم، ولی امشب میگویم به خاطر جمع میگویم. روضه حضرت رباب قفلهایی را باز میکند. بس که این بانو دلشکسته است. اگر با آن دل شکستهاش محضر ابی عبدالله درخواستی بکند، امام حسین رد نمیدهد. انقدر دلش شکسته رباب، دیگر امام حسین نمیتواند ردش کند.
نیت کنید نابودی اسرائیل، گشایش مردم بیپناه غزه که دارند دونه به دونه تو گرسنگی تلف میشوند. گرسنه و تشنه. پیروزی رزمندگان اسلام. انشاءالله با توجه حضرت رباب سلام الله علیها. غذای خوبی درست کردند. یک مرغ شکم پر درست کردند. مخلفات مختلف گذاشتند. این غذا را پختند. سر و شکلی داشت. گفتند: «میگذاریم جلوی این بانو. نگاه میکند، اشتهایش باز میشود. رغبت پیدا میکند. یک چند لقمهای بخورد.» گذاشتند. چشمش افتاد به سر بریده. چشمش افتاد سر بریده مرغ. شروع کرد ناله زدن. «هی یاد سر بریده فدای سر بریدت بشم. فدای اون رگهای بریدت بشم.» با دیدن این سر بریده گفتند: «انقدر گریه کرد حضرت رباب، همانجا تمام کرد، از شدت مصیبت و ناله.»
یک گریز دیگر هم بزنم، عرضم این. این خانومی بود که تن بیسر دید و مرد. یک بچهای هم بود، سر بیتن دید و مرد. صدا زد: «یا منَ الذی قطع الوریدا؟ به من بگو این گردن تو را کی بریده؟»
در حال بارگذاری نظرات...